ادبیات داستانی ایران
عزاداری یک نسل بیپدر
سه شنبه, 1390-05-18 07:56
علی اسکندرزاده
علی اسکندرزاده - فکرش را بکنید، یک لحظه پیش خودتان تصور کنید که خدمت سربازی شما تازه تمام شده که خبردار میشوید یکی از عزیزانتان، مثلاً خدای نکرده پدرتان به یک بیماری خیلی بد مبتلا شده. این بیماری آنقدر بدخیم است که پزشکان از بیمار قطع امید کردهاند. در این شرایط چه میکنید؟ |
واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ۱۱: ۴۰
جمعه, 1390-05-14 10:45
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش دوم، فصل پنجم، واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ساعت ۱۱: ۴۰ شب- سیروس همهاش میکوشید که باز مورد توجه بابا قرار بگیرد. همهاش میکوشید که با موفقیتهایش در حرفه فروشندگی بابا را تحت تأثیر قرار بدهد. مرتباً فتوکپیهای کمالاتش را در هنر فروشندگی برای بابا میفرستاد. |
نویسنده به روایت خودش
پنجشنبه, 1390-05-13 11:12
نویسنده: احمد ابوالفتحی
احمد ابوالفتحی- اگر «راه آبی»، وبلاگ عباس عبدی را دنبال کرده باشید و یا اگر برخی مقالات او، برای مثال یادداشتش بر «نون نوشتن» محمود دولتآبادی در شمارهی ۲۵ «سینما و ادبیات» را خوانده باشید، احتمال دارد که علاقهی او به از خود گفتن توجه شما را هم جلب کرده باشد. |
انتقامجویی در پیشزمینهی نبود فرهنگ گفتوگو
چهارشنبه, 1390-05-12 07:12
خشایار قورزهی
خشایار قورزهی - «پونز روی دم گربه» مجموعه ۹ داستان کوتاه است که آیدا مرادی آهنی بهعنوان نخستین اثر خود توسط نشر چشمه با شمارگان ۱۷۵۰ نسخه در بهار سال ۱۳۸۹ منتشر کرده است. ماه گذشته،در غروب روز دوشنبه، ۶ تیر ماه در هجدهمین نشست چشمهی کتاب، مجموعهداستان «پونز روی دم گربه» در فرهنگسرای ملل پارک قیطریه نقد شد. |
واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴
چهارشنبه, 1390-05-12 07:12
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش دوم، فصل پنجم، واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ساعت ۱۱: ۴۰ شب- سیروس همین الان تلفن کرد. پرسید به چه حقی من هی کفن و دفن یک زن مرده را به عقب میانداختم. گفتم به این حق که در خانواده آن زن مرده من تنها حرامزادهای بودم که درد میکشیدم. گفت اگر میزان درد کشیدن هر کس را از روی میزان عرقخوریش حساب میکردند، تردیدی نداشت که من خیلی درد میکشم. |
جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴،ساعت ۱۰ شب
جمعه, 1390-05-07 10:32
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل چهارم، واترلو، آیوا، ساعت ۱۰ شب، فرهنگ - اینکه مادر جون در سالروز تولد اسکندر بمیرد اجتناب ناپذیر بود. ابنکه او در این سالروز بهخصوص بمیرد با عقل جور در میآید. اینکه کلارا باید این روز را برای کردن کاری که دارد میکند انتخاب کرده باشد طنزآمیز است، گو اینکه هنوز اهمیت این روز را برای من نمیداند. با این همه هر دو جریان در ذهن من خوب با هم جفت شدهاند. |
واترلو، آیوا، ساعت ۹ شب
چهارشنبه, 1390-05-05 10:04
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل سوم، واترلو آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ۹ شب- من این دفتر خاطرات را ۱۷ سال پیش در یک روز نحس شروع کردم. آخرین یادداشتم در آن در یک روز نحس دیگر، ۱۴ سال پیش بود؛ و حالا، پس از آنکه سالها نگاهی به آن نینداخته بودم، دوباره بازش میکنم. امروز درست ۱۷ سال گذشته است، ولی وقتی میخوانمش انگار که همین دیروز بوده. و نه فقط بهاین خاطر که این همه سال را دور از شهر و دیار بودهام. |
دنیای آشنای جاهلها
جمعه, 1390-04-31 18:28
مجتبا صولتپور
مجتبا صولتپور - پس از چند سال توقف در ارشاد برای دریافت مجوزِ چاپ، بالاخره در نمایشگاه کتاب تهران، بهدست علاقهمنداناش رسید: «لب بر تیغ». حسین سناپور با دو رمان که به فاصلهی چهار سال از هم منتشر شدند، توانست توجه مخاطبان و منتقدان را به آثارش جلب کند و خود را به عنوان رماننویسی مطرح نشان دهد. |
امروز، بیست و سوم فوریه ۱۹۶۷
جمعه, 1390-04-31 10:46
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل دوم، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، بیست وسوم فوریه ۱۹۶۷- امروز ساعت ۹ صبح یک جیپ نظامی جلوی خانه ما ایستاد و پیرزن دوید توی اتاق بابا تا بگوید که دو نفر آمدهاند او را ببینند. کارتشان را نمیدادند و اسمشان را هم نمیگفتند. |
بیلنگر، دفتر خاطرات فرهنگ
چهارشنبه, 1390-04-29 21:58
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، رمان، بخش اول، فصل اول، دفتر خاطرات فرهنگ، چهاردهم ژانویه ۱۹۶۷، هشت بعد از ظهر، مادر جون یک ساعت پیش رفت. بابا اصرار کرد که شب را پیش ما بماند ولی او نخواست. بابا پیشنهاد کرد که من همراهش بروم، ولی مادر جون گفت نه. وقتی بیرون رفت چنان گیج بود که گویی نمیدانست کیست یا کجاست. |