ادبیات داستانی ایران
شاهکارهای داریوش مهرجویی
پنجشنبه, 1391-07-20 20:53
مسعود کدخدایی
مسعود کدخدایی - داریوش مهرجویی، کارگردان سرشناسی که نامش در تاریخ سینمای ایران برای همیشه ثبت شده است، کارگردان فیلمهای زیبایی مانند «گاو»، «آقای هالو» و «پستچی» و یکی از سینماگران محبوب دوران جوانی من، رمانی نوشته است به نام «در خرابات مغان». |
تن دادن به استبداد خانواده یا تحمل رنج غربت؟
چهارشنبه, 1391-01-09 23:25
سارا شاد
سارا شاد - نام پونه ابدالی با «شاباجی خانم» پیوند خورده و به «قطار ساعت ۱۰ به وقت لندن» که در مقایسه با نخستین کتاب نویسنده اثر متفاوتیست رسیده است. البته پونه ابدالی به متفاوت بودن این دو اثر آگاه است و میگوید تلاش کرده از مجموعه اول جدا شود و در کتاب دوم به زبان یکدستتری برسد. |
فرهاد بابایی: «برج آزادی میخوره تو سر یه فیل...»
چهارشنبه, 1390-12-24 14:36
سارا شاد - فرهاد بابایی از شش سال پیش تا به حال هیچ کتابی منتشر نکرده است. از زمانی که "پدرعزرائیل" را چاپ کرد تا همین حالا. زیاد مینویسد. این را از داستانهایی که در سایتهای مختلف ادبی منتشر می کند می توان فهمید. |
فروپاشی زندگی خصوصی مردم
یکشنبه, 1390-12-14 11:59
رامتین کریمی
رامتین کریمی-ایدهی مرکزی «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» چنان جذابیت دارد که هر جستار نقادانه را وامیدارد که بحث را از بررسی و تبیین انتقادی همان ایده آغاز کند. |
بهروز شیدا: بهمنی رها شده است. پشتاش ایستادهایم یا زیرش؟
چهارشنبه, 1390-12-10 11:17
دفتر خاک
دفتر خاک در گفتوگو با بهروز شیدا به مناسبت نهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی - بهروز شیدا، منتقد و پژوهشگر ادبی سالهاست که در سوئد زندگی میکند. او در این سالها همواره مهمترین جریانهای ادبی در داخل و خارج از ایران را نقد کرده است. جستارهای بهروز شیدا در نقد و پژوهش ادبی در فصلنامههای چاپ خارج از ایران منتشر شده است. |
ورقبازهای زنگریز
شنبه, 1390-09-26 07:07
محمد عبدی
در رمان "ورقبازها" نوشته مهدی فاتحی، با شخصیتهای روزنامهنگار در تهران امروز روبرو هستیم که در حاشیه وقایع سیاسی و اجتماعی، درگیر مشکلات عدیدهای در زندگی و خانوادهشان هستند. "ورقبازها" که به دلیل عدم دریافت مجوز در ایران، در خارج از کشور به چاپ رسیده، به نظر میرسد ترکیبی است از تجربیات نویسنده به عنوان روزنامهنگار با وقایع تخیلییی که نویسنده مرزی برای آن قائل نشده و در قید و بند باورپذیر کردن همه وقایع نیست و حتی بدش هم نمیآید که به برخی قسمتها رنگ و لعاب سوررئال بدهد. |
برزخ دانته
جمعه, 1390-08-13 11:01
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل بیست و دوم - درست پیش از طلوع آفتاب دو تا پاسدار به من دستبند زدند و مرا با یک جیپ به زندان اوین بردند. خیابانهای شهر همه تاریک و خالی بودند. تنها اتومبیلهای توی جاده متعلق به پلیس و پاسداران بودند. در تاریکی پیش از سحر سعی داشتم جهتیابی کنم و نقشه قدیمی شهر را دوباره در ذهنم زنده کنم. |
ای عمو تایمون! ای لومپن!
چهارشنبه, 1390-07-13 12:50
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل هجدهم، بخش نخست - زمین، به من ریشه بده! نه برای خوردن، بلکه برای کاشتن. برای رسوخ در این جنگل اسفالت آدم به ریشه نیاز دارد، ریشه اصلی عمیق، ریشه بدون ابهام. من اینجا فضای خودم را دارم. اما این کافی نیست. به لنگر احتیاج دارم، به چیزی که در جا نگهم دارد، به زمین اتصالم بدهد. |
چرا این مرتیکه لباس فراک تنش نیست؟
چهارشنبه, 1390-06-16 12:58
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل سیزدهم، بخش نخست- عمو جلال در کاخ سلطنتی ناچار شده بود برای درباریان، که اکیداً اصرار داشتند که او لباس فراک به تن کند، به همان نوع استدلال کند و در استدلالش پیروز شده بود. چطور میشد یک زندانی کمونیست مرتد را وادار کرد که لباس فراک به تن کند، حتی اگر او یک وزیر آینده باشد؟ به هر حال، این راه خوبی برای آن بود که اعلیحضرت از او ناخرسند شوند و احتمال صاحب منصب شدن او از کفش برود. |