بهمن شعله ور
یک کیسه خالی
جمعه, 1390-08-20 11:22
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل پایانی - وقتی بیدار شدم کاملا گیج بودم. نمیدانستم کجا هستم. زمانی توانستم جهتیابی کنم که هیکل تاریک مراد را در گوشه خودش در حال نماز خواندن دیدم. یک کاسه کته سرد روی زمین در کنار من بود. هیچ نمیدانستم کی و از کجا آمده. بهرحال هیچ اشتها نداشتم. صبر کردم تا نماز مراد تمام شد. |
برزخ دانته
جمعه, 1390-08-13 10:01
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل بیست و دوم - درست پیش از طلوع آفتاب دو تا پاسدار به من دستبند زدند و مرا با یک جیپ به زندان اوین بردند. خیابانهای شهر همه تاریک و خالی بودند. تنها اتومبیلهای توی جاده متعلق به پلیس و پاسداران بودند. در تاریکی پیش از سحر سعی داشتم جهتیابی کنم و نقشه قدیمی شهر را دوباره در ذهنم زنده کنم. |
برای مردن روز خوبیست
جمعه, 1390-08-06 10:46
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، واترلو، آیوا، دوشنبه ۱۶ ژانویه ۱۹۸۴- ساعت هفت صبح است. همین الان از یک راهپیمایی طولانی برگشتهام. در این روز سرد زمستان طلوع خورشید را روی مزرعه های پوشیده از برف تماشا میکردم. پس از سه روز رژیم ویسکی ذرت و قهوه خالی احساس میکنم که بدنم پاکسازی شده و ذهنم مثل آفتاب روشن است. عرقخوری چهارده ساله را ترک کردهام. مثل ماری هستم که پوست تازه انداخته. آدم تازهای هستم. آنچه که در این چهارده سال کردهام، آنچه که در این چهارده سال با من کردهاند، گویی در دنیای دیگری صورت گرفته است. |
از آشنائیدون خوشوقتم!
شنبه, 1390-07-30 11:27
بهمن شعلهور،
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل نوزدهم- سامن و علیکم! بنده رو هنوز نمیشناسیدون. ولی کم کم خواهیدون شناخت. ساعتهاس تماشا کردم چطور این مست ملنگ، این میرزابنویس مشنگ، این دعانویس دبنگ، این چسخور اجباری، این چسنفس اضطراری داره سردون رو شیره میماله. ولی امشب دیگه کاری از او ساخته نیست. سیاهمست شده و به خواب هوشیارانه رفته. و اینجاست که بنده پا به صحنه میذارم، وقتی که اون حسابی مست شده. |
آی مشنگ به دادم برس!
پنجشنبه, 1390-07-21 12:11
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور – فصل هجدهم، بخش دوم و پایانی - کلارا میگه، مشکل تو همینه. به هیچ کسی احتیاج نداری. نمیذاری هیشکی بهت نزدیک بشه. میگم، قبلاً که میگفتی میذارم بیشتر از اون تعدادی که باید، بهم نزدیک شن. میگه، منظورم از نظر احساسیه. میدونم که دست به رختخوابت خیلی خوبه. اما هیچوقت نمیذاری کسی از نظر احساسی بهت نزدیک بشه. |
ای عمو تایمون! ای لومپن!
چهارشنبه, 1390-07-13 11:50
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل هجدهم، بخش نخست - زمین، به من ریشه بده! نه برای خوردن، بلکه برای کاشتن. برای رسوخ در این جنگل اسفالت آدم به ریشه نیاز دارد، ریشه اصلی عمیق، ریشه بدون ابهام. من اینجا فضای خودم را دارم. اما این کافی نیست. به لنگر احتیاج دارم، به چیزی که در جا نگهم دارد، به زمین اتصالم بدهد. |
اسم مرا شازده املت بگذارید
جمعه, 1390-07-08 12:45
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل هفدهم - شازده املت زنده است و مست، در واترلوی آیوا. با یک گواهینامه شاعری باطلشده رانندگی میکند و با روزی یک شوخی زندگی میکند. |
گوش خر که از زیر پوست شیر بیرون زده
چهارشنبه, 1390-07-06 11:00
بهمن شعلهور
بیلنگر، بخش ششم، فصل شانزدهم، بهمن شعلهور - بگذارید باهاتون روراست باشم. یک ژوکر اضافه توی این دست ورق هست. بله، من مسئولیت هر حرفی را که میزنم، یا هر کاری را که میکنم، قبول میکنم. |
شهوت بز، عریانی زن و مرگ
جمعه, 1390-07-01 11:33
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش پنجم، فصل پانزدهم،واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت دو و نیم صبح، بخش دوم و پایانی - حالا دیگر باید به نوار سام گوش کنم. ببخشید، به نوار صبحی. دیگر نباید سام صدایش کنم. اسم او همانقدر سام است که اسم من مشنگ است. بگذارید از شر سام خلاص شویم. تقریباً تمام آنچه را که روی نوار است میدانم. (سام، ببخشید صبحی و من همدیگر را مثل کف دستهایمان میشناسیم.) و با این همه میترسم لحظهای که به نوار گوش کنم، احساس کنم که در یک جنایت، در یک آدمکشی، شریک جرم بودهام. |
شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴
چهارشنبه, 1390-06-30 11:13
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش پنجم، فصل پانزدهم،واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت دو و نیم صبح - سام الان تلفن کرد. داره میآد پائین بدیدن من. صداش از معمول خودش هم افسردهتر بود، اگه چنین چیزی ممکن باشه. |