بهمن شعلهور
و آن شمایل روی سکهها
جمعه, 1390-06-25 10:24
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش دوم و پایانی فصل چهاردهم: درست آنوقت بود که فهمیدم چرا عمو جلال نمیتواند بگذارد من برگردم و خودم را با عجله به کشتن بدهم. این قضیه خیلی او را به یاد اسکندر میانداخت. احساسات کهنه را دوباره در او برمیانگیخت. آن شکاف کهنه را دوباره بازمیکرد. تمامیت او، هویت او را مورد سئوال قرار میداد. |
عمو جلال و شوالیههای مالتا
چهارشنبه, 1390-06-23 10:33
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور - عمو جلال کمی پس از کفن و دفن اسکندر از پست دولتیش کنارهگیری کرد. هیچکس نمیدانست آیا از نظر شاه افتاد، یا اینکه مرگ اسکندر هویت دوگانهاش را دستخوش بحران دیگری کرد که اجازه نمیداد زندگیش را بنا بر معمول ادامه دهد، یا اینکه موقع را برای آغاز حرفه بازرگانی که مدتها پیش در نظر گرفته بود مساعد دید. |
چرا این مرتیکه لباس فراک تنش نیست؟
چهارشنبه, 1390-06-16 11:58
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل سیزدهم، بخش نخست- عمو جلال در کاخ سلطنتی ناچار شده بود برای درباریان، که اکیداً اصرار داشتند که او لباس فراک به تن کند، به همان نوع استدلال کند و در استدلالش پیروز شده بود. چطور میشد یک زندانی کمونیست مرتد را وادار کرد که لباس فراک به تن کند، حتی اگر او یک وزیر آینده باشد؟ به هر حال، این راه خوبی برای آن بود که اعلیحضرت از او ناخرسند شوند و احتمال صاحب منصب شدن او از کفش برود. |
ماجرای شرفیابی عمو جلال به پیشگاه همایونی
جمعه, 1390-06-11 11:16
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل دوازدهم، بخش دوم و پایانیِ این فصل – و عمو جلال حالا داشت به شرفیابی این آدم میرفت. گو اینکه دیگر ترس آمیخته با احترامش در مقابل این آدمی که خودش را شاه شاهان میدانست ریخته بود، میدانست که او هم بوی مرگ و میر میدهد. |
اصلاً سید نیست
چهارشنبه, 1390-06-09 08:41
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل دوازدهم، بخش نخست - عمو جلال امتحان واقعی دوام و ابقاء خود را چند روز پیش از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ داد. پس از آنکه دو کودتای بیست و پنجم و بیست و ششم مرداد بر ضد کابینه دکتر مصدق و مجلس شکست خورده بود، شاه به بغداد گریخته بود، و کمیته مرکزی حزب توده تصمیم گرفته بود که در این دعوا کنار گود بنشیند، عمو جلال احساس کرد که اوضاع بدتر از اینها خواهد شد. |
واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴
جمعه, 1390-06-04 04:39
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور - بیلنگر، بخش چهارم، فصل یازدهم، واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت یک و نیم صبح - الان عمو جلال تلفن کرد، از پاریس. میخواست بداند معنای تلگرافی که دربار تعویق کفن و دفن مادرم به تهران زده بودم چیست. گفت او ترتیب همه چیز را داده بود که تلگراف من رسید و همه کارها را خراب کرد. عمو جلال کسی است که ترتیب کارها را میدهد. ترتیب همه کارها را. ما رویش حساب میکنیم.
|
تهران، ۱۵ اوت ۱۹۶۸
جمعه, 1390-05-28 06:38
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل نهم، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران ۱۵ اوت ۱۹۶۸- نزدیک به یک سال از آخرین گفتوگویم با بابا گذشته. سال اول حقوق را گذراندم. جریانات به همان صورت که بابا پیشبینی کرده بود پیش رفت. من یادداشتهای هنگفتی سر کلاس برداشتهام و به ساواک گزارش دادهام. |
اول سپتامبر ۱۹۶۱
چهارشنبه, 1390-05-26 10:59
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، دفتر خاطرات فرهنگ، فصل هشتم، تهران، اول سپتامبر ۱۹۶۱- بر خلاف انتظار خودم، در کنکور دانشگاه قبول شدم، و نفر هشتاد و چهارم. بابا از قبولی من، بخصوص از اینکه بین بیست و چهار هزار نفر، نفر هشتاد و چهارم شدهام بینهایت احساس غرور میکند. اما هنوز هم اصرار دارد که من به دنبال گرفتن گذرنامه باشم، هر چند هم که میخواهد طول بکشد. |
واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴
چهارشنبه, 1390-05-12 07:12
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش دوم، فصل پنجم، واترلو، آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ساعت ۱۱: ۴۰ شب- سیروس همین الان تلفن کرد. پرسید به چه حقی من هی کفن و دفن یک زن مرده را به عقب میانداختم. گفتم به این حق که در خانواده آن زن مرده من تنها حرامزادهای بودم که درد میکشیدم. گفت اگر میزان درد کشیدن هر کس را از روی میزان عرقخوریش حساب میکردند، تردیدی نداشت که من خیلی درد میکشم. |
جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴،ساعت ۱۰ شب
جمعه, 1390-05-07 10:32
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل چهارم، واترلو، آیوا، ساعت ۱۰ شب، فرهنگ - اینکه مادر جون در سالروز تولد اسکندر بمیرد اجتناب ناپذیر بود. ابنکه او در این سالروز بهخصوص بمیرد با عقل جور در میآید. اینکه کلارا باید این روز را برای کردن کاری که دارد میکند انتخاب کرده باشد طنزآمیز است، گو اینکه هنوز اهمیت این روز را برای من نمیداند. با این همه هر دو جریان در ذهن من خوب با هم جفت شدهاند. |