خانه | فرهنگ،‌ هنر و ادبيات | خاک

تن دادن به استبداد خانواده یا تحمل رنج غربت؟

چهارشنبه, 1391-01-09 23:25
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
داستان بلند «قطار ساعت ۱۰ به وقت لندن» در گفت‌و‌گو سارا شاد با پونه ابدالی
سارا شاد

سارا شاد - نام پونه ابدالی با «شاباجی خانم» پیوند خورده و به «قطار ساعت ۱۰ به وقت لندن» که در مقایسه با نخستین کتاب نویسنده اثر متفاوتی‌ست رسیده است. البته پونه ابدالی به متفاوت بودن این دو اثر آگاه است و می‌گوید تلاش کرده از مجموعه اول جدا شود و در کتاب دوم به زبان یکدست‌تری برسد.

او در مجموع ساده‌نویسی را به پیچیده‌گویی ترجیح می‌دهد. شاید به همین دلیل است که داستان بلند «قطار ساعت ۱۰ به وقت لندن» مجور چاپ نگرفت و نویسنده‌اش سرانجام مجبور شد کتاب را به صورت اینترنتی منتشر کند.

 

پونه ابدالی می‌گوید وقتی داستان بلند «قطار ساعت ۱۰ به وقت لندن» را می‌نوشته به انتشار آن خیلی امیدوار بوده و بدون هیچ کم و کسری آن را نوشته است؛ همانطور که همیشه می‌پسندد: بدون محافظه‌کاری و در پشت و پسله حرف زدن. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی من با این نویسنده جوان است که تصمیم دارد در کار بعدی‌اش که یک رمان خواهد بود درباره «جوان‌کشی» و «پدرسالاری همیشگی» حرف بزند.

 

 پونه ابدالی، نویسنده

 هیچ می‌دانی از «شاباجی خانم» تا «قطار ساعت ۱۰ به وقت لندن» چقدر تغییر کرده‌ای؟ مثل این است که یک نویسنده دیگر «قطار ساعت ۱۰» را نوشته باشد. نویسنده «شاباجی خانم» پشت حرف‌هایی که می‌زد و زبان‌آوری‌هایی که می‌کرد پنهان شده بود، اما «در قطار ساعت ۱۰» آن بازی‌های زبانی را کنار گذاشته و مثل این است که به راه دیگری وارد شده. بگذار با موضوع زبان گفت‌و‌گومان را شروع کنیم. قبول داری که زبان تو در این دو مجموعه تغییر کرده و در داستان‌نویسی هم یک‌راست می‌روی سر اصل مطلب؟

 

پونه ابدالی - البته! تغییر که خیلی زیاد بوده. سعی خودم را کرده بودم که از «شاباجی خانم» جدا شوم و زبان یک‌دست‌تری داشته باشم. بیشتر خواندم و نوشتم و بیشتر تمرین کردم. اما نمی‌دانم منظورت از اینکه بازی‌های زمانی را کنار گذاشته‌ام چیست. ساده‌گویی چیز دیگری است اما اینکه زود رفته‌ام سر اصل مطلب. نه اینطور فکر نمی‌کنم.

 

بسیار خوب. ساده‌گویی را چطور تعریف می‌کنی؟

 

ساده‌گویی؟ چه سؤال سختی. همانطور که هستم شاید... به دور از پیچیدگی. راستش نمی‌دانم چطور می‌شود تعریفش کرد.

 

وقتی با «قطار ساعت ۱۰» روبرو شدم حس کردم با یک بدن عریان روبرو هستم. اصلاً فرا‌تر از عریانی، یک اسکلت را جلوی چشمم دیدم که هیچ گوشت و بدن و لباس و مویی ندارد. این‌قدر که صریح نوشته‌ای به نظر من. حتی توصیفات توی این داستان محو هستند.

 

نمی‌دانم منظورت از بدن عریان چیست. شاید تابو‌هایی باشد که در داستان قطار می‌شکند یا (شاید هم رژیم گرفته-شوخی می‌کنم-) از این زاویه به داستان نگاه نکرده بودم و شاید برخلاف شما شاباجی خانم را خیلی عریان‌تر و ساده‌تر می‌دانستم.

 

البته فضاسازی‌ات خوب است اما از عناصر دیگری برای فضاسازی استفاده کرده‌ای...

 

همیشه پرهیز می‌کنم از توصیف با کلمات کلیشه‌ای. سعی می‌کنم تشریح کنم فضا را تا توصیف. بازی‌های زبانی را دوست دارم اما نه بیش از حد پیچیده کردن کلمات را می‌پسندم و نه تسلطی به آن دارم.

 

پونه ابدالی: همیشه پرهیز می‌کنم از توصیف با کلمات کلیشه‌ای

شاباجی خانم به نظرم عریان نیست. تو در شاباجی خانم یک نویسنده محتاط بودی اما در داستان بلندت دیگر هیچ احتیاطی در روایت نمی‌بینم. آرام و متین و بدون هیاهو و بی‌آنکه تلاش کنی سیاه‌نمایی داشته باشی خیلی چیز‌ها را بازگو می‌کنی.

 

«شاباجی خانم» کار اول من بود. اولین تجربه نوشتن من. شاید کمی ترسو بودم آنجا و شاید هنوز به آن جهان‌بینی که باید هر هنرمندی پشت کار‌هایش داشته باشد نرسیده بودم. زبان خودم را نشناخته بودم. در « قطار ساعت ۱۰ » اینطور نیست. نوشین در مقابل شماست. زیر سایه‌ دیکتاتوری مادرش بزرگ شده و حالا در بیست و هفت‌سالگی با جهانی روبه‌رو می‌شود و تا حدی می‌تواند خودش را بشناسد. باید ببینیم چطور می‌تواند گره‌های زندگی‌اش را با دست و نه با دندان باز کند و آیا اصلاً می‌تواند یا نه؟

 

در «قطار ساعت ۱۰» می‌خواهی بدون پیش‌داوری واقعیت‌ها را نشان بدهی. شاید به همین دلیل هم در ساده‌نویسی افراط کرده‌ای. گاهی پیش می‌آید که می‌خواهی چیزی را وصف کنی، اما عقب می‌نشینی. در حالی‌که در «شاباجی خانم» تصویرسازی‌های خوب کم نیست.

 

خاکستری نگاه کردن و قضاوت نکردن چیزی است و ساده‌نویسی چیز دیگر. عمدی در ساده‌نویسی وجود نداشته و آنچه می‌خوانید محصول‌‌ همان چیزی است که در ذهن و زبان من به عنوان نویسنده شکل گرفته. اگر یادتان نمانده چیزی، پس ایراد کار از من است.

 

مهم‌ترین درونمایه داستانت دیکتاتوری خانواده و رشد شخصیت در یک محیط استبدادزده است.چطور می‌شود شخصیتی را در این محیط نشان داد و در همان حال قضاوت نکرد؟

 

پیش فرض ما برای زندگی در جهان مدرن نگاه بدون قضاوت است. ما اینجا نیستیم تا قضاوت کنیم و برای آدم‌ها تصمیم بگیریم این اتفاقی است که در داستان مدرن هم می‌افتد. میان سیاه و سفید طیف وسیعی از رنگ خاکستری است که ما همگی بین آن در حال حرکتیم. هیچکس نمی‌تواند درباره دیگری به یک قضاوت قطعی برسد. چه در داستان‌هایم و چه در زندگی تمام سعی خودم را می‌کنم که به همین شکل، بدون پیش‌داوری به مسائل نگاه کنم و امیدوارم که موفق شده باشم.

 

پونه ابدالی: چه در داستان‌هایم و چه در زندگی تمام سعی خودم را می‌کنم که به همین شکل، بدون پیش‌داوری به مسائل نگاه کنم و امیدوارم که موفق شده باشم.

اجازه بده از زبان عبور کنیم و به نویسنده‌ای بپردازیم که با وجود آنکه شاید خودش می‌دانسته که امکان انتشار داستانش کم است، اما خطر کرده و آن را نوشته. وقتی داستانت را می‌نوشتی و مثلاً به بخش «رهایی» رسیده بودی به این فکر نکردی که داستانت مجوز چاپ نمی‌گیرد؟

 

راستش را بخواهید خیلی امیدوارانه نوشتم. بدون هیچ کم و کسری. اصلاً فکر نمی‌کردم که چاپ شدنش با مشکل برخورد کند. من از محافظه‌کاری و پشت و پسله حرف زدن خوشم نمی‌آید. این ویژگی شخصی من هم هست. دوستانم گاهی گله می‌کنند از رک‌گویی و صراحتم. اما خُب، نمی‌شود ذات کسی را عوض کرد. همین است که نمود دارد در کارم.

 

چرا داستان بلند؟ برایم بگو چرا به رمان فکر نکردی؟ فکر می‌کردی سوژه‌ات ظرفیت نداشت برای رمان؟

 

ساز و کار رمان همانطور که خودت می‌دانی با داستان بلند فرق دارد. بهتر است آهسته و پیوسته قدم بردارم. هم قصه و هم من در آن زمان گنجایش نوشتن رمان را نداشتیم.

 

من خودم دانشجو هستم در خارج از کشور. به‌خوبی می‌توانم فضایی را که در داستانت ایجاد کرده‌ای با تمام ویژگی‌هایش درک کنم. غربت دلگیر، نومیدی، تنهایی و موارد دیگر. اما بگو، این دختر، یعنی نوشین چطور ناگهان در تاکسی یک دفعه تصمیم می‌گیرد برگردد ایران؟ خودت تجربه زندگی در خارج از کشور را داشته‌ای و می‌دانی آدم نمی‌تواند به راحتی چنین تصمیم‌هایی بگیرد.

 

هنوز هم معلوم نیست نوشین برمی‌گردد یا نه. او بین دوراهی زندگیش گیر کرده. بین اینکه کسی منتظرش نیست در ایران و اینکه در خارج به آن خود‌شناسی که تا به حال درک نکرده بوده رسیده. البته که راحت نیست. من فکر می‌کردم ناراحت بودن نوشین پیداست. خیلی‌ها هستند (حتماً خودت می‌دانی و دیده‌ای) که با چه شرایط خاصی زندگی کردن در آنجا را قبول می‌کنند در صورتی که به نظر نمی‌‌آید کار عاقلانه‌ای کرده باشند. نوشین بین این دوراهی گیر کرده؛ بین دوباره برگشتن به آن خانه و بودن کنار آن مادر و تنها ماندن در غربت و درک بیشتر خودش.

 

ناراحتی نوشین کاملاً پیداست و تو خیلی خوب توانسته‌ای این فضا را توصیف کنی. همینطور دو راهی زندگی او را خوب نشان داده‌ای. اما وقتی داستان را می‌خواندم مطمئن شده بودم که تصمیم گرفته بماند در لندن. یعنی اگر خودم به جای او بودم همین کار را می‌کردم.

 

راستش سخت است تصمیم‌گیری در این مورد. آیا اگر من بودم این کار را می‌کردم؟ شاید نه! برمی‌گشتم.

 

می‌توانی از کارهای بعدی‌ات بگویی؟ چه چیزهایی داری می‌نویسی و کی آماده می‌شوند برای انتشار؟

 

یک مجموعه داستان آماده دارم که به امید خدا در سال ۹۱ به ناشر خواهم داد. در این مجموعه بیشتر به مسائل اجتماعی و روابط بین آدم‌ها پرداخته‌ام که لزوما مربوط به دیکتاتوری یا جامعه پدرسالاری نیست. اما در مورد رمانی که حالا طرحش در حال آماده شدن است و مشغول مطالعه هستم ایده‌ی اصلی‌‌ همان «جوان کشی» است.‌‌ همان پدرسالاری همیشگی.
 

در همین زمینه:

::گفت‌و‌گو سارا شاد با فرهاد بابایی::

 

 

Share this
Share/Save/Bookmark

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما