آیا رهبری را میپذیریم؟
ساقی قهرمان- اگر اپوزیسیون خارجی و داخلی، مهدی کروبی و میرحسین موسوی را به این امید تنها گذاشتهاند که با حذف این دو به دست رژیم، جایگزین رهبری جنبش باشند، محاسبهی اشتباه کردهاند. در صورتی که این حذف صورت بگیرد، رهبری جنبش به دست این دو طیف نخواهد رسید. در ۳۰ سالهی گذشته، مردم، تنها در این یک سال اخیر و تنها از این دو نفر در طول یک سال اخیر، برخورد صادقانه و معتدل و منطبق با عقل سلیم (common sense) دیدهاند. دلیل بدل شدن این دو به نماد رهبری، انطباق با عقل سلیم است که شرایط گفتوگو با شخص یا بدنهی مدیریت جنبش را تامین میکند و در دیگرانی که میتوانستند در ردهی رهبری قرار بگیرند یافت نشد.
۳۰ سالی که از زمستان ۱۳۵۷ تا بهار ۸۸ در سرگردانی از سویی، در کنش بیوقفه از سویی، و از سویی در هزینه دادن با مردن و زندان و تبعید گذشت امروز شک و اطمینانی همزمان به بار آورده است. هم شک و هم اطمینان دلیل رسیدن لحظهای است که افتادن یک اتفاق در ایران را تاکید میکند و نیاز به تصمیمگیری دارد؛ حتی در همین حد کوچک و ناچیز که خودت را به دست یک سیل بسپاری.
حد بزرگتر آن است که به اتفاقی که دارد میافتد، افتادنگاه بدهیم. اتفاق باید به صورتی بیفتد و در نقطهای بیفتد که رژیم را ساقط کند. نباید به صورتی بیفتد و در نقطهای بیفتد که مردم را ساقط کند. آن چه جامعه را ساقط میکند از دستدادن امکان اعتراض است. جامعهای که امکان اعتراض به درد را از دست میدهد، زیر فشار دردی که امکان بروز ندارد، از انسانیت خالی میشود. اگر رژیم امروز ایران به هر شکلی ساقط نشود ابزار اعتراضی جامعهی ایران را ساقط خواهد کرد و جامعه، به یک معنا، دیگر زنده نخواهد بود.
در ۳۰ سال گذشته در میان کسانی که از ایران فرار کردند تا در جایی بیرون از ایران امکان اعتراض به وضعیت موجود ایران را داشته باشند، هیچکس قادر نشد به شناختی فراتر از منافع شخصی و گروهی خود دست پیدا کند تا بتواند گروهی منسجم با درک عمیق از مفهوم حقوق بشر و درک فراگیر از تکثر همهجانبهی ایران تشکیل دهد و امکانی برای کشاندن مسیر منحرف شدهی انقلاب ۵۷ به مسیر درست ایجاد کند. مسیری که در انقلاب ۵۷ منحرف شد، مسیر احترام به حقوق بشر، حقوق شهروندی و کرامت انسان بود. در این مسیر منحرف شده، هیچ قشری از میان مردم، از آسیبی که رژیم به مردم وارد کرد، زخمنادیده نماند؛ کم یا زیاد، مستقیم یا غیر مستقیم همه زخمی شدند یا دچار ناهنجاریهای ناشی از این بیسیاستی یا بیریشگی سیاسی شدند. بعد از این ۳۰ سالی که تن شهروند عادی هم در عرصهی عمومی خیابان و هم در حریم خصوصی خانه، از حکومت کتک خورد و اهانت دید امروز تنها چیزی که مردم را با آن نمیتوان ترساند اهانت به تن راهپیمایان در مسیر حضور خیابانی است.
امتیاز موسوی در همین امتناع از اهانت به مردم است؛ با تکیه بر آرامش و حفظ ادب کلامی و حفظ آهستگی در تصمیمگیری و به نمایش گذاشتن پیروی از مردم، خاطرهی احترام را به مردم برمیگرداند و ایجاد اعتماد به موقعیت امروز میکند. نقطهی ضعف موسوی هم در همین اهانت به مردم است؛ با محدود کردن مردم به بخشی از مردم، و محدود کردن اقلیتها به بعضی از اقلیتها، به شعور مردم اهانت میکند و ترس از موقعیت آینده ایجاد میکند. با وجود این، موسوی تنها شخصیتی است که نزدیکترین شباهت به یک رهبر عمومی را دارد و تنها شخصیتی است که مخاطب شهروند، فارغ از هرگونه اعتقاد به ایدئولوژی خاص و تنها با تکیه به عقل سلیم میتواند با او، به عنوان رهبر، وارد گفتمان جنبش و حقوق شهروندی شود. تبدیلنشدن دیگر فعالان سیاسی و اجتماعی به رهبر عمومی، گناه هیچ چیز به جز عدم درک ایشان از نیاز مبرم جامعه ایران به حقوق بشر نیست.
پاشنهی آشیل تمام این سالهای رژیم هم حقوق بشر بوده و مخالفت افزایندهی مردم هم با رژیم، در طول این سالها به خاطر خصومت غیر قابل باور این رژیم با حقوق بشر بوده است. زیرا رژیم با اجرای قوانین شرع نه حقوق یک قشر یا یک طبقه از مردم، بلکه حقوق اولیهی همهی مردم را له کرد.
در دوران رژیم پهلوی قوانین اسلامی اجرا نمیشد و تبدیل به خاطره شده بود. به جز عدهی اندکی که خود را سکولار تعریف میکردند، اکثریت مردم خود را مذهبی میدانستند، اما نقش مذهب در زندگی روزمرهی مردم کمرنگ بود. از میان مسلمانها، تعداد کمی قرآن را با ترجمه خوانده بودند و تعداد کمی رساله یا توضیح المسایلی را ورق زده بودند و با قوانینی که شرع نامیده میشود بیگانه بودند. دلیل نهراسیدن مردم عادی از افتادن به دام جمهوری اسلامی ناآشنایی با قوانین شرع و شلاق روزانه و قطع عضو و هتک حرمت شهروندان بود. مخالفت افزایندهی مردم با رژیم، بعد از رودررویی با قوانین شرع، به دلیل غریبگی این قوانین با حقوقی است که به عنوان حقوق اولیهی انسانی، بخشی از زندگی عادی مردم است. قانون شرع، به گونهای هراسآور از حقوق بشر و شیوههای پذیرفتهی رفتار اجتماعی و حقوق شهروندی جهانی به دور است. اولین کاری که گروههای سیاسی و فعالان اجتماعی که به خارج از ایران رانده شدند میبایست میکردند تلاش برای درک ضرورت این حقوق، و انتقال این مفاهیم به عنوان مسولیتهای رسمی دولت، به داخل ایران بود، که نکردند. در عوض، از شعارهای بر اساس اصول قطعنامهی حقوق بشر برای پروپاگاندا به سود گروههای خود استفاده کردند و در عمل هیچکس جز گروه خود را نه بشر دانستند نه لایق برخورداری از حقوق بشر.
فعالان اجتماعی داخل ایران اما، با تکیه به تجربههای شخصی از نقض حقوق شهروندی، درکی ملموستر از حقوق بشر به دست آوردند و دانستند برای تغییر شرایط ناشی از سلطهی قوانین شرع، نیاز به یک دوران گذار است؛ دوران گذاری که از سلطنت به جمهوری، به خاطر جایگزین شدن سلطنت شاه با سلطنت قوانین شرع، در عمل اتفاق نیفتاد. هرچند میتوان و شاید میبایست ۳۰ سالهی اخیر را دوران گذار، برای مردمی که در داخل ایران بودند، و کنش مدام با دستگاه دولت داشتند، به شمار آورد. در این صورت، ما تازه در نیمهراه انقلابی هستیم که ۳۰ سال پیش ناتمام ماند و حالا باید تمام بشود، با یک خیزش، و برای حذف تمام نشانههای سلطنت استبداد که رژیم ایران مشتاقانه آموخته و به کار میگیرد.
با اعمال فشار از داخل و از سوی نهادهای بینالمللی برای محدود کردن روابط سیاسی مسئولان دولت، با افشا و ممانعت از عقد قراردادهای تجاری آشکار و مخفی میان مسئولان ایرانی و کشورهای واسطه، با افشای نقش دولتهای پنهان در تدارک این قراردادها، با ترجمهی فرهنگی اتفاقات ایران برای نهادهای بینالمللی و هدایت این نهادها به درک درست از اتفاقی که در ایران میافتد، و با هدایت این نهادها به اتخاذ عکسالعمل موثر، ابزار قدرت رژیم مسدود شدنی است، اما کاری است که تا پیش از سال ۸۸ میتوانست بازدهی داشته باشد. بهنظر میرسد امروز هیچ چیز به جز از میان برداشتن رژیم کاربرد ندارد.
روزی که سیل سکوت مردم بعد از اعلام نتایج انتخابات به خیابان ریخت و مردم به دزدیده شدن آرای خود اعتراض کردند، بخش دیگری از مردم، مردمی که از سالهای اول انقلاب رایشان و مایههای حیاتشان، و زندگی خود و عزیزانشان دزدیده شده بود، به این اعتراض شک کردند. اعتراض ۸۸ به گونهای وانمود شد که انگار از انقلاب به بعد هیچ رایی دزدیده نشده بوده، قتل و حذف سیاسی اتفاق نیفتاده بوده، فساد و تقلب صورت نگرفته بوده، امکانات حداقلی رفاهی مردم فلج نشده بوده. با وجود این، این اعتراض، به سرعت، از سوی همهی «ما»های متعدد هم پذیرفته شد. تبدیل به اعتراضی معتبر و ریشهدار شد. تمامنشدنی شد. اتفاقی که افتاد، تکههای پاره شدهی مردم از اول انقلاب تا حالا که آخر انقلاب است را به هم پیوند داد؛ اگر به جدل نیز، میان این دو بخش معترض، به عنوان پیوند نگاه کنیم.
امروز بعد از یک سال و نیم، حتی رویای راهپیمایی سکوت هم جایی در خیابانهای تهران ندارد. تا یک ساعت دیگر ممکن است کودتایی که در سال ۸۸ با زمینهسازی و لاپوشانی انجام شد، بار دیگر با عبور تانک و خودرو و موتور از روی مردم انجام شود، و تنها یک دیوار میتواند مردم را حفظ کند. دیواری که مردم برای دفاع از موسوی و کروبی بالا ببرند. همین الان، موسوی و کروبی نماد جنبشاند و هر یک نفری از فعالان دست و دلباز سیاسی و اجتماعی که از بیرون کشیدن این نماد از حبس رژیم کوتاهی کند، تنگنظری کرده و سرنوشت جنبش را به فاجعه تبدیل کرده است. موسوی و کروبی و همکارانشان زهرا رهنورد و فاطمه کروبی ممکن است در بازداشت دچار ایست قلبی شوند. هیچ مرجعی در جهان نیز قادر نخواهد بود دولت ایران را برای این قتل احتمالی محاکمه کند. زیر تاثیر فشار حداقلی مثل حصر و فشار حداکثری مانند قتل این چهار نفر، شهروندان عادی با سرعتی پرشتاب به قتل خواهند رسید و شکنجه خواهند شد و امکان هرگونه تغییری را تا سالهای طولانی از دست خواهند داد. با پذیرفتن نقش موسوی و کروبی در هدایت جنبش، و پذیرفتن اهمیت حیانی این دو به عنوان چهرهی اپوزیسیون مشروع که امکان تظاهرات خیابانی را ایجاد کرد، و با حمایت قاطع از این دو زوج، سرنوشت جنبش را به جایی میرسانیم که از تلهی رژیم بیرون باشد و برای خود تعیین سرنوشت کند.
برای آن از گروه بیشمار از ما که سالهاست بیرون از ایران زندگی میکنیم، مرگ، در خیابانهای ایران و در اثر شکست جنبش، یک خطر و یک گزینه نیست، اما همهی ما با خویشانی پیوند داریم که شهروند ایرانند و در طول این روزها با مرگ نفس به نفساند. دفاع از کروبی و موسوی نه فقط برای نجات نمادین جنبش، برای حفظ جان و آرامش مردمی که ساکن ایرانند و مسافر نیستند و از جنگ خیابانی و زندان و اعدام در امان نیستند، یک مسئولیت غیر قابل چشمپوشی است. آیا رهبری مبارزه علیه رژیم را میپذیریم؟ ما اگر از جنبش داخل ایران، و نمادهای رهبریاش، موسوی و کروبی، همین الان، در همین روزی که فردایش احتمال حذف فیزیکی و بیاثر کردن هرکدام از این دو هست، دفاع موثر نکنیم، بیشمار و با شمار، وجود نداریم.
برای آن گروه بیشمار از ما که هرکدام با اقلیت نقض حقوق شدهای در ایران پیوند داریم، و نقض کثیف این حقوق را سالهاست زندگی و تماشا کردهایم، گذر کردن از رژیم، و حذف رژیم در دستدرازیاش به جنبش، و در حکومتاش به ایران، و در اعمال ستماش به اقلیتهایی که ما هستیم، حیاتی است. به جز جامعهی اقلیتهای جنسی که هنوز آشکارا و به صراحت از زبان هیچکدام از بیانیههای آقایان موسوی و کروبی در دفاع از حقوق بنیادین و بشری خود کلمهای نشنیدهاند، حقوق اقلیتهای دیگر، در تمام بیانیههای این دو، از مطالبات جنبش به شمار رفته است. آن چه به صراحت گفته شده است این است که یک بار دیگر در ایران، در پهنهی جنبش سبز، اقلیتها اقلیت بیحقوق به شمار نخواهند رفت. عبور از رژیم، میتواند زمینهای باشد که اقلیت با حقوق را به جامعهای برخوردار از حقوق کامل و برابر تبدیل کنیم. نگاه ما به آیندهی شهروندی جامعهی دگرباش جنسی، در پهنهی جنبش سبز، آیندهی نزدیکی است که از همان ابتدایش حقوق و حرمت انسانی دگرباشان جنسی رعایت میشود و کسب برابری در دست تلاش ما خواهد بود.
رابطهی رژیم با مقولهی قدرت، رابطهی قوم مهاجم با سرزمین فتح شده است و تنها در کوتاهمدت میتواند کارگر باشد. ابزار رژیم برای حکومت، قانون شرع است. اگر وادار به توقف اجرای قانون شرع بشود، خود به خود از نام اسلامی خود تهی میشود، اما هر دولتی که پس از آن انتخاب شود، اگر وادار به اجرای قوانین حقوق بشری نشود، همچنان دولتی غیر صالح خواهد بود. در واقع، مطالبهای که زندگی را به مردم برمیگرداند، اجرای حقوق بشر است نه نام جمهوری اسلامی یا جمهوری ایرانی یا جمهوری خلق ایران. به دلیل این مطالبه، امروز «ما»های متعدد اگر سرنوشت جنبش را با سرنوشت موسوی و کروبی یکی نبینیم و اولین مسئولیت خود را دفاع از این چهار نفر ندانیم که همپای هم در راس مبارزه ایستادهاند و دیگر انگ در خانه نشستن و به خیابان کشاندن مردم را نیز به پیشانی ندارند، محاسبهی اشتباه کردهایم. شاید روزی دیگر، روزی که جنبش پیروز شد و قرار به انتخاب بود و امکان انتخاب رهبر و رئیس جمهور وسیع بود، امکان انتخاب رئیسهای جمهوری ممکن باشد که ناگهان آتش را از بالای کوه پایین بیاورند و به دست مردم بسپارند، اما امروز آن روز نیست. امروز کسی به جز موسوی رئیس جمهور منتخب مردم نیست، و به جز این چهار نفر، هیچ یک از کسانی که بیرون گود، در داخل یا خارج از ایران نشستهاند، در معرض خطر به خاطر مدیریت جنبش نیست. ما مسئولیت حفظ جان آقایان موسوی و کروبی را میتوانیم و باید به عهده داشته باشیم. در نظر داشته باشیم که حبس بیست و چند سالهی موسوی و رهنورد و ایست قلبی کروبی و فاطمه کروبی، برای آنها ممکن است مایه افتخار باشد، اما برای جنبش سودی به جز سرکوب فلجکننده ندارد.
نویسنده محترم سلام
ایا شما تا کنون از موسوی و کروبی و رفسنجانی شنیده اید و یا در بیانیه های انان دیده اید که انان با قوانین شرعی مشکل داشته باشند و به این قوانین اعتراض کرده باشند؟
دوم اینکه به نظر شما کدامیک رهبر و کدام رئیس جمهور و کدام نخست وزیر جمهوری ایرانی خواهند شد؟
سومأ مبارزه سیاسی در داخل کشور انجام میگیرد و اپوزیسیون خارج از کشور مکمل مبارزان داخلی است.وقتی که بزرگان جامعه که خود معترض به سیاستهای غلط جمهوری هستند ،وارد میدان مبارزه نمی شوند،خارج نشینان چه میتوانند انجام دهند؟
چهارم اینکه اپوزیسیون خارج از کشور خود زخم خورده از موسوی و کروبی است.
پنجم،مردم نان و اب می خواهند، نه رهبر و رئیس جمهور
ششم،مردم ایران رهبر و یا رئیس جمهوری چون کروبی بی سواد و رفسنجانی رانت خوار و وابسته به غرب نمی خواهند.گمان میکنم نیروهای سیاسی عاقل در داخل و خارج هم با این دو نفر موافق نیستند.اقای موسوی هم قانون اساسی را با کمی تغییر پذیرفته اند.خب بهتر نیست که همه ما دنبال اقایان خامنه ای و احمدی نژاد رژه برویم و انان را وادار به رفرم سیاسی بنمائیم؟
دوست عزیز نویسنده، از این نوع راهنمائی و دلسوزیهای زیرکانه و اشوبگرانه در دکان استعمارگران خروار خروار بصورت رایگان موجود است و روشنفکران ایران دوست مسلمان و لائیک هم با این حیله ها اشنا بوده و پا در مسلخ نمی گذارند .همچنین حاظر نیستند که مردم عزیز کشور خود را فدای امیال ازادیخواهانه و انسان دوستانه خویش کنند.
راه اصولی رسیدن به یک جامعه تقریبا خوب ،کمی تحمل است و با روشن شدن وضعیت سیاسی کشورهای عربی،شرایط رسیدن به یک جامعه مردم سالار که ایرانی مسلمان و غیر مسلمان به طور مسالمت امیز در کنار هم زندگی کرده و در ساختن کشور دست در دست هم فعالانه شرکت داشته باشند هم مهیا خواهد شد.مطمعنأ دمکرات شدن دول عربی کمک بزرگی به اصلاحات سیاسی در ایران خواهد نمود و نیازی به موسوی و کروبی و رفسنجانی و امریکا و غرب نیست .ایران در امور سیاسی و اجتماعی همیشه در خاور میانه پیشتاز بوده است و این حس برتری جوئی باز هم ایرانان را مجبور به اتخاذ تصمیمات درست خواهد کرد.به امید ان روز
بله راه اصولی رسیدن به جامعه مورد نظر شما کمی تحمل است. جامعه ای که در آن کشتن آزادیخواهان به سادگی یک حکم صورت می گیرد. تحمل کشته شدن آزادیخواهان و مردم بیگناه. تحمل تا زمانی که آقایان دریابند کدام حکومت جبار و با چه روشی بر سر قدرت می ماند تا از او پیروی کنند. اگر همه آدمکشان و به ویژه قذافی سقوط کرد که آقایان باسواد!! احمدی نژاد و خامنه ای تن به یک رفرم نمایشی خواهند داد و خون کشته شدگان همه به هدر خواهد رفت و اگر آنها با کشتن مردم بر سر قدرت ماندند که آقایان باسواد شما چند قدم جلو هستند و دکان جلادان و آدمکشان گرم تر خواهد شد.
خطاب به نویسنده مقاله: شما فراموش کرده اید که شرط اصلی رهبری شجاعت و ایستادگی و برنامه ریزی پیوسته است و مهمترین دلیل محبوبیت موسوی و کروبی نیز این خصایص است. شاید رضایی هم عقل سلیم داشته باشد ولی ترس باعث عقب نشینی ایشان شد و هم چنین خاتمی که به لحاظ دانایی و فرهیختگی ممکن است از هر دو اینان بهتر باشد ولی کمی روش محافظه کاری در پیش گرفته اند و محافظه کاری شرط شجاعت نیست. همینطور در مورد رفسنجانی این موارد صدق می کند. حتی اگر رفسنجانی محافظه کاری کمتری به خرج می داد مردم او را به عنوان رهبر جنبش می پذیرفتند. در مورد خاتمی که سابقه روشن تری نسبت به بقیه دارند این موضوع بیشتر صدق می کند. تنها کافی بود که ایشان در دفاع از حقوق مردم ایستادگی بیشتری به خرج دهد تا به عنوان رهبر اصلی جنبش پذیرفته شود.
خاتمی بیشتر از اینکه به فکر آزادیهای انسانی باشد به فکر حفظ جمهوری اسلامی است. در این بین مردم کسانی را انتخاب کرده اندکه اگر آنان را بین دو راهی انتخاب حقوق مردم یا حفظ جمهوری اسلامی قرار دهند بدون تردید حقوق مردم را انتخاب خواهد نمود.
مقاله بسیار خوبی بود و پاراگراف زیر نیز بسیار به جاست.
""رابطهی رژیم با مقولهی قدرت، رابطهی قوم مهاجم با سرزمین فتح شده است و تنها در کوتاهمدت میتواند کارگر باشد. ابزار رژیم برای حکومت، قانون شرع است. اگر وادار به توقف اجرای قانون شرع بشود، خود به خود از نام اسلامی خود تهی میشود""
دوست عزیز ساسان خان
شما یا سنتان کم است که اینقدر عجله داری و یا از گذشته (اوایل انقلاب و دهه ٦٠ ) بی خبری و نیز ممکن است خدای ناکرده اگاه و یا نا اگاه جزو کسانی باشی که اب در اسیاب دشمن می ریزی
دوست گرامی این چدین نفری که بعد از انتخابات به زندان افتاده اند و به احتمال قوی شکنجه شده اند و ان عزیزانی که توسط رژیم و یا عوامل استعمار کشته شده اند،هرچند از نظر انسانی و حقوق شهروندی مورد ستم قرار گرفته اند و باید عاملان را مجازات کرد،ولی نسبت این تعداد اندک در مقابل هزاران نفر مجاهد،فدائی،توده ای،مشروطه خواه،ملیون،مارکسیستها و غیره که از اغاز انقلاب تا اواخر دهه ٦٠ زندانی شکنجه و اعدام شده اند،اصلأ قابل مقایسه نیست.خب بفرمائید که ایا رفسنجانی تا کنون به ان کشتارها اهمیتی داده است؟اقای موسوی هم که در ان زمان کاره ای بوده اند و حتمأ اطلاعات زیادی دارند.کروبی هم با توجه به اینکه پیر است هنوز قلدر تشریف دارند.خدا می داند ایشان در جوانی اش چه بر سر مخالفانش اورده است.
بنده را خوشبختانه به دلیل کم سوادی و عدم اطلاعات سیاسی در هیچ محفل سیاسی دولتی و ضد دولتی راه ندادند که ادمی خط دار شوم.لذا برای من فرقی نمی کند که چه کسی چه کسی را میکشد.کشتن کشتن است.مگر کشتن ادم مجاهد با کشتن کمونیست و یا یک حزب الهی و چپی و غیره فرقی دارد؟نه عزیزم،همه انسانند و خواسته هائی دارند که با خواسته دیگری مطابقت ندارد .برای یک فرد دمکرات این مهم است که اکثریت جامع چه می خواهند.
در المان جمله خوبی را اموخته ام(خوشبختی را نمی توان به انسان تحمیل کرد)
متاسفانه مخالفین دولت ج.ا.ا. چه لائیک(به طور کلی) چه مذهبیون و چه ملیون هیچ یک تابع قوانین دمکراتیک نیستند که بنده به خامنه ای و احمدی نژاد ایراد بگیرم و فریاد ازادی خواهی و دمکراسی سر بدهم.اینان مبارزان سیاسی هم نیستند که ما از انان حمایت کنیم.چون هنوز به ده راهشان نداده اند،ولی ادعای کدخدائی دارند و شمشیر و تفنگ خود را برای کشتار مخالفان بدست گرفته و عربده می کشند. در چنین جو سیاسی که هر کسی به فکر دار و دسته خودش است،وارد دعوا شدن بیهوده است.اگر اقایان وخانمها واقعأ تمایل به خدمت به جامعه را دارند، باید بیاموزند که در شرایط خفقان و استبداد،باید راه مبارزه مسالمت امیز را در پیش گرفته و از دادن بهانه به دست دیکتاتور (مذهبی،کمونیست و دست نشانده)پرهیز کنند و با برنامه اعتراض نمایند.البته بدون پرچم و دستک و همکاری با اجانب.
در اغتشاشات بعد از ٢٢ خرداد متاسفانه با پرچم سبز امریکائی به میدان امدید،با ماموران درگیر شدید،بارهبری ٣ اخوند(رفسنجانی،خاتمی،کروبی) و یک بچه اخوند(موسوی) که جزو پایه گذاران ج.ا.ا.هستند ،شعارهای ضد نظام و ضد اسلامی دادید و خواهان تغییر بنادین شدید،ضمنا برنامه درست و مشخصی هم نداشتید.چون نه رهبران شما و نه اغتشاشگران و نه حامیان انقلاب رنگین اعتقاد به دمکراسی ندارید.لذادلیلی ندارد که مردم سرنوشت خود و کشور را به دست شما بسپارند.
ارسال کردن دیدگاه جدید