مسلمانی و تشیع شاه و استبدادش (۳)
چهارشنبه, 1390-12-03 23:59
نسخه قابل چاپ
اکبر گنجی
اکبر گنجی – موضوع این مقاله رابطه پهلوی دوم با دیانت است. این مقاله نه تنها مدعای اسلام ستیزی محمدرضا شاه را رد میکند، بلکه شاه را اسلام گرا به شمار میآورد. البته اسلام و تشیع شاه، اسلام بنیادگرایانه یا ایدئولوژیک نبود.
بخش اول نوشتار ناظر به اسلام و تشیع شاه، به روایت شاه بود. پرسش یا مسئله این بود: شاه چه تصویری از اسلام و تشیع و مسلمانی خود و پدرش ارائه میکرد؟ او چه روایتی از اسلامهای رقیب میساخت؟
بخش دو ناظر به رفتار شاه - به اقتفای او فرح - در این زمینه و پیامدهای آن بود. آن چه آنان کردند، آماده ساختن زمینهها و بسترهای انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود.
در بخش آخر این نوشته به موضوع شاه و گفتمان اسلامی ضد مدرنیته میپردازیم.
شاه و گفتمان اسلامی ضد مدرنیته
بیست و چهارم- اسلام گرایی ضد مدرنیته: در دورهای رژیم شاه- خصوصاً فرح پهلوی- مروج نوعی سنت گرایی و دفاع از ایرانی گری شدند. در این دوران از افرادی در دستگاه حکومتی استفاده شد، که نتایج اقداماتشان به کار آیت الله خمینی و انقلاب اسلامی میآمد.
۱-۲۳- سید حسین نصر: حضور متفکر و اسلام شناس بزرگی چون سید حسین نصر- نماد "اسلام سنت گرایانه" در دنیای امروز- در دربار شاه معنای مهمی داشت. نصر در سال ۱۳۵۱ به ریاست داشگاه آریامهر (شریف بعدی) انتخاب شد. او از فرح پهلوی درخواست کرد تا نهادی بین المللی برای فلسفهی ایرانی- اسلامی تأسیس کنند. با موافقت ملکه ، انجمن شاهنشاهی فلسفهی ایران در سال ۱۳۵۲ - به عنوان یکی از بخشهای "بنیاد فرهنگی فرح پهلوی" (تأسیس ۱۳۵۱)- تأسیس شد. هدف انجمن به شرح زیر بیان شده بود:
" تجدید حیات زندگی فکری سنتی ایران اسلامی، انتشار نوشتهها و مطالعات مربوط به ایران پیش و پس از اسلام، شناساندن گنجینههای فکری ایران در زمینهی فلسفه، عرفان و مانند آن به جهان خارج، ممکن ساختن پژوهشهای گسترده در زمینهی فلسفهی تطبیقی، آگاه ساختن ایرانیان از سنتهای فکری تمدنهای دیگر شرق و غرب، تشویق رویارویی فکری با جهان مدرن، و سرانجام ، بحث دربارهی مسائل گوناگونی که انسان مدرن با آن رو به روست از نظرگاه سنت است".
استاد سید جلال الدین آشتیانی، عبدالحسین زرین کوب (۱۳۷۸- ۱۳۰۱)، سید حسین نصر، نادر نادرپور، محسن فروغی و احسان نراقی موسسان انجمن شاهنشاهی فلسفهی ایران بودند. نصر در این دوران یکی از مهمترین مبلغان "اسلام سنت گرا" بود که "نقد ریشهای مدرنیته" یکی از ارکان این روایت از اسلام بود و هست. نصر یکی از مهمترین مبلغان "بحران" و "شکست" و "سقوط" و "بن بست" و "پایان" غرب بود. به عنوان نمونه ، در سال ۱۳۵۰ در گردهمایی دانشجویان دانشکدهی کشاورزی کرج، برای آنان تحت عنوان "تقابل ساحتهای معنوی و مادی در حیات بشر کنونی" سخنرانی میکند که سپس متن آن در مجلهی تلاش (شمارهی ۳۳، اسفند ۱۳۵۰) منتشر میشود. در این سخنرانی از بحران اساسی تمدن غربی (تجدد و مدرنیزم) سخن میگوید. با وجود این بحرانها ، گروهی در ایران "خیلی زیاده از حد کورکورانه از تفکر غربی پیروی میکنند". غرب گرفتار انواع بحرانهای عظیم- از جمله مصرف مواد مخدر و درصد بالای خودکشی جوانها در اثر یأس- است. اما غرب زدههای ما هنوز عمق بحرانهای غرب را درک نکرده اند:
"بعضیها فکر میکنند که این حس شکست تمدن غرب پدیدهای زودگذر است که به نحوی توسط تمدن فعلی غرب برطرف خواهد شد...غافل از این که بشر غربی با یک نوع بن بست فکری و بحران عظیم مواجه است"[۶۶].
راه حل بحران عمیق غرب و مشکلات و مسائل ایران، معارف غنی اسلامی است. باید به این منابع بازگشت:
"این منابع فکری و معنوی را در دسترس غرب بگذاریم. ارزش این منابع فکری و معنوی که همگی از معارف اسلامی سرچشمه گرفته است ، برای غرب نیز حیاتی است، چون فقط این نوع معارف میتواند مغرب زمین را از ریشههای فراموش شدهی خود آگاه سازد. اگر غرب نتواند با کمک از حکمت اصیل و عرفانی ، مسیحیت را در غرب احیا کند، بدون شک با بحرانی آن چنان شدید مواجه میشود که حتی ادامهی حیات آن مورد شک خواهد بود"[۶۷].
دو سال بعد در مقالهای تحت عنوان "زمینه فکری برخورد فرهنگ و تمدن ایران و غرب"- یغما، اردیبهشت ۱۳۵۲- دوباره به این موضوع پرداخت و گفت که فرهنگ و تمدن غربی در چندین قرن کوشیده "تا تمام فرهنگهای دیگر را در مقابل خود خرد و نابود کند". ما باید غرب را بشناسیم، نه این که از آن تقلید کنیم. و غرب شناسی بدون بیرون آمدن از "ضرباتی که به ما و فرهنگ ما وارد آورد"، ناممکن است. "عمیقترین برخورد ما با غرب" به انسان شناسی باز میگردد. ما انسان را- مطابق تصویر اسلام- صورت خداوند میدانیم، اما غرب از "فیض الهی منقطع شد" و از "عالم معنی گسست". همراه با این تحول، "سیر فلسفه در غرب همراه با انحطاط تدریجی مفهوم و حقیقت وجود نزد غربیان است". تفکر و مردم غرب طی چند قرن اخیر شهود عرفانی و حکمت و ارتباط انسان با عالم معنی را کنار گذاشتند و در نتیجه ، "مسیر تفکر در غرب در سه چهار قرن اخیر نمودار یک نوع انحطاط است"[۶۸]. غرب به زور بر ما استیلا یافت، اما نتوانست به لحاظ معنوی ما را دگرگون سازد، برای این که فاقد "نیروی معنوی" بود. باید بداینم که:
"امروز با شکست و فروریختن تمدن غرب از درون خود مواجه شده ایم"[۶۹]."در مقابل یک تمدنی که تهاجمی است، ولی در عین حال در شرف افول و فروریختن از درون است، قرار گرفته ایم"[۷۰]."مغرب زمین به وضعی رسیده است که میتوان آن را مرحلهی انحلال و اضمحلال چهرهی انسان نامید. نباید اجازه دهیم که این اضمحلال در مورد ما نیز تکرار شود"[۷۱]."برای این که بتوانیم در برخورد با مغرب زمین پیروز باشیم و دست کم وحدت و حیات ملی خود را حفظ کنیم"[۷۲]، "ما ناچار خواهیم بود در آینده به دنبال راه حلهای بومی خود برویم، یعنی راه حلهایی مرتبط با فرهنگ و سنن ایرانی"[۷۳].
راه حل بومی، بازگشت به "فرهنگ اسلامی ایران" و این اصل است که انسان بر صورت خدا آفریده شده است. اینها سخنان رئیس دانشگاه آریامهر و رئیس انجمن شاهنشاهی فلسفهی ایران در زمان پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی است.
مصاحبههای نصر در آن دوران نیز که در روزنامههای رسمی رژیم شاه منتشر میشد، از این جهت بسیار قابل توجه است. او در ۲۱ اسفند ۱۳۵۴ طی مصاحبهای با روزنامهی کیهان تحت عنوان "ایرانی بودن در زمان حال چه معنایی دارد"، میگوید ایرانیان در عین اعتقاد به استقلال از فرهنگهای گوناگون استفاده کرده اند:
"ما میتوانیم مخصوصاً در آغاز دوران اسلامی و پذیرفتن دین اسلام توسط ایرانیان این امر را مشاهده کنیم. به این معنی که پذیرفتن یک دین جدید که عمیقترین تحولات را از لحاظ اجتماعی، معنوی و فرهنگی در ایران به وجود آورد، نه تنها فرهنگ ایران را از بین نبرد، بلکه موجب شد ایران در عالمی وسیع تر به صورت قلب یک تمدن جهانی در آید و حیات جدیدی در زمینهی اندیشه، چه فلسفی و چه علمی در ایران زمین پدید آید، که هیچ گاه در تاریخ طولانی این سرزمین سابقه نداشته است"[۷۴].
نصر میکوشد تا معنایی به هویت ایرانی بودن ما ببخشد. ابن سینا، مولانا، سهروردی و ملاصدرا را نمادهای هویت ایرانی به شمار میآورد. اما یک گام دیگر پیش رفته و احکام فقهی اسلامی را هم در ساختن هویت ایرانی مهم قلمداد میکند:
"نیز از خصایص آن میراثی که ما را ایرانی میسازد، یک نوع اعتدال در زندگی بوده است که توسط احکام اسلامی شدیداً تقویت شده است"[۷۵].
شاه دو حزب کشور را تعطیل و حزب رستاخیز را جایگزین آن کرد. روزنامهی رستاخیز، رسانهی رسمی این نظام تک حزبی جدید بود. روزنامهی رستاخیز در اول اسفند ۱۳۵۵ گفت و گویی با سید حسین نصر انجام داده که تیتر آن مهم است:"پایان تمدن غرب". تمام پرسشها حول این محور است که نصر فرهنگ و تمدن غرب را پایان یافته میداند و اسلام را تنها "جهان بینی نجات بخش" به شمار میآورد. نصر ابتدا در تأیید مدعای پرسش گر میگوید که به فلسفهی اسلامی "به عنوان یک مکتب زندهی فکری اعتقاد دارد". اما مرداش از فلسفه در اینجا، "کلیت وسیع و مختلف انیشهی اسلامی ایران است". پس اسلام در کلیت خود نجات بخش است، اما این کلیت شامل چه اجزایی است. میگوید:
"اندیشه در کلیت وجودی و مفهومی خود، شامل فلسفه، عرفان، کلام و اساساً همهی نمودهای معنوی دیگر است که در روابط و رفتارهای اجتماعی به تجلی میرسد"[۷۶].
نصر سپس اسلام را به عنوان "تنها راه نجات بشر" از همهی کج فکریهای و کج رفتاریهای فردی و جمعی معرفی کرده و میافزاید:
"نه تنها اندیشهی اسلامی ایرانی را زنده و پذیرفته شده میبینم ، بلکه آن را تنها راه نجات بشر از سرکشیهای فکری و فسادهای عملی و اجتماعی و بی نظمیهای هنری میدانم"[۷۷].
اسلام را در همهی زمینهها پاسخگو و به عنوان راه حل معرفی میکند و "این که انسان در زندگی اجتماعی خود چه روابط و رفتاری داشته باشد" ، میگوید:
"شریعت اسلام به طور کامل و جامع به آن پرداختهاند و نوع و نمونهی رفتار صحیح اجتماعی را به وضوح با احکام متقن خود، تعیین و تصریح کرده اند"[۷۸].
این سخنان در روزنامهی رسمی تنها حزب شاه منتشر میشود. نصر در ادامهی گفت و گوی ضد غرب، مدعای "پایان غرب" و "بن بست غرب" را مطرح میسازد. انصاف به خرج داده و میگوید در خود غرب قرن هاست که این نوع مدعیات مطرح بوده است، اما در ایران شاید او یکی از اولین افرادی بوده که این نظریه را مطرح کرده، ولی اینک تعداد زیادی بدان اعتقاد دارند. نصر ابتدا قلمرو تمدن غرب را معین کرده و سپس از بن بست آن سخن گفته است. میگوید:
"من تمدن غرب و آن هم نه فقط تمدن غربی که به عنوان اروپای غربی و آمریکا میشناسیم، بلکه شرق غرب یعنی دنیای کمونیستی را هم، نتیجهی ادامه یا دنبال کردن یک دید فلسفی میدانم که به بن بست رسیده یا بهتر بگویم کار آن تمام شده است. به هر صورت در این تمدن، انسان آیندهای نخواهد داشت"[۷۹].
استعمار غرب و ضرباتی که آنها طی یک قرن گذشته به ما وارد آوردند، موجب شد تا "یک حالت خواری و حقارت زیانباری" در میان ما ایجاد شده است."اثرات مخوف" این امر بیش از هر جا در قلمرو فکر و اندیشه بروز یافته و به پنداشت باطلی منتهی شده است. گمان باطل میکنیم که چون غربیان موشک به فضا فرستاده اند، پس:
"لابد نگرشهای فکری و فلسفی آنها هم درست و معتبر است. در حالی که این باور از اساس صحیح نمیباشد و حتی خود آنها هم این روزها به دنبال پیدا کردن نظامهای جدید فکری افتاده اند"[۸۰].
گروهی گمان میکنند که تحولات علمی و فناوریهای غربی ناقض نظام اندیشگی ماست، اما اینها "ترس و رعب درونی خود را که ناشی از ناآگاهی و کم مایگی فکری آنها است، به بیرون میریزند"[۸۱]. نصر میگوید که سقوط غرب مراحل گوناگونی داشته و آخرین نماد سقوط غرب را هم به ما میشناساند. میگوید:
"مراحل سقوط تمدن غرب را میتوان از همان آغاز، مرحله به مرحله تعیین کرد که شاید آخرین آنها سقوط به منجلاب "سکس" باشد"[۸۲].
نصر تمامی بحرانهای کنونی جهان (جنگ ها، افزایش تعداد بیماران روانی، ازدیاد جمعیت، نابودی منابع طبیعی، آلودگیهای زیست محیطی و...) را شمارش کرده و میگوید:"در کل، همه را میتوان زاییدهی تمدن غرب دانست"[۸۳].
اندیشهی نجات بخش- یعنی اسلام- نزد ماست. "به هر حال، دین به مراتب بهتر از فلسفهای است که غربیها دارند"[۸۴]. چرا غرب از این راه نجات بخش استفاده نمیکند؟ به تعبیر دقیق تر، غرب در چه زمان و موقعیتی حاضر خواهد شد تا از این "جهان بینی نجات بخش" استفاده کند؟ نصر در پاسخ میگوید:
"یقین ندارم که جهان غرب قبل از آن که با یک فاجعهی بزرگ هولناک روبه رو شود، به همین سادگی ما را بپذیرد"[۸۵].
پس از آن که هوشنگ نهاوندی- رئیس دفتر فرح پهلوی- در کابینهی شریف امامی به عنوان وزیر علوم و آموزش عالی منصوب شد، سید حسین نصر به جای او، رئیس دفتر ملکه شد. مینو صمیمی- یکی از شاغلان آن زمان دفتر فرح پهلوی- در این خصوص گفته است:
"انتصاب دکتر نصر به این سمت البته جز ضرورت چرخش تشکیلات تحت سرپرستی ملکه به طرف فرهنگ اسلامی تعبیر دیگری نداشت، ولی چنین اقدامی در آن مقطع نوعی ظاهر بازی تلقی میشد. و طبعاً دکتر نصر نیز با پذیرش مسئوولیت ریاست بر دفتر خصوص ملکه، مقام و حیثیت علمی خود را به باد داد"[۸۶].
هوشنگ نهاوندی در کتاب آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه ، پیام "صدای انقلاب شما را شنیدم" شاه را محصول مشترک رضا قطبی و سید حسین نصر- با همکاری فرح پهلوی- گزارش میکند[۸۷].
بعید است کسی بخواهد مدعی شود که شاه، ملکه و ساواک از نظرات سید حسین نصر اطلاع نداشتند. در سفر فرح پهلوی به نجف و دیدارش با آیت الله خویی، سید حسین نصر همراه او بود. سید حسین نصر امروز هم مهمترین نماد "اسلام سنت گرا" در جهان معاصر است. همان سخنان و دعاوی را بسط داده و متقن تر کرده است.
۲-۲۳- سید احمد فردید: سید احمد فردید نیز با کاریکاتوری از آرای هایدگر، مریدان بسیاری در این دوران پرورش داد. آل احمد اعتراف دارد که واژه "غرب زدگی" را از او گرفته است. از فردید برای شرکت در جلسات دولتی دعوت به عمل میآمد. گویا اولین بار اصطلاح غربزدگی را در یکی از جلسات دولتی طرح کرده بود. فردید میگوید:
"مثلا همین کلمهی "غربزدگی " را در نظر بگیرید. در دورهی آقای درخشش، وزیر وقت آموزش و پرورش ، جلسهای یا سمیناری یا چیزی شبیه به آن تشکیل شد تا به بررسی مبانی آموزش و پرورش بپردازد. عنوان جلسه دقیقا این بود"بحث در مبانی آموزش و پرورش" و در آن بسیاری از صاحب نامان مثل آقای دکتر تسلیمی، دکتر راسخ، دکتر کاردان، مرحوم جلال آل احمد و عدهی دیگری که آنها اغلب روانشناس بودند شرکت داشتند. خوب بنده را هم دعوت کرده بودند. بنده هم به شهادت آقایان مطالبی را عنوان کردم که همین مطالب باعث کشیده شدن اصل بحث به زمینههای دیگری گردید، یکی از این زمینه ها"غربزدگی" بود. بعد مرحوم آل احمد به اشاره و القائات من مقالتی را نوشت و غربزدگی را مطرح کرد و به این ترتیب بحث سطحی در مبانی آموزش و پرورش به مقالهی آل احمد انجامید. گر چه آل احمد این شهامت را داشت که به طور تلویحی بگوید غربزدگی و عنوان آن از شخص من نیست، ولی به هرصورت این قضیه توانست طرح و تعقیب شود. البته غربزدگی به آن صورت که مطرح شد از دید من بی اعتبار است، چون من استنتاج دیگری از آن دارم"[۸۸].
رژیم شاه به فردید مجال میداد تا این نظراتش را در رسانههای رژیم تبلیغ و ترویج کند. در سال ۱۳۵۰ یک برنامهی هفتگی تلویزیونی ثابت به او اختصاص دادند. این برنامه تحت عنوان "درآمدی به حکت معنوی" حدود ده ماه ادامه داشت. در سال ۱۳۵۵ میبدی گفت و گویی بلند با فردید انجام داد که در روزنامهی رستاخیز منتشر شد. او در بخشی از این مصاحبه گفت:
" قرآن، پدیدهای بسیار بزرگ در مقابل شرک یونانی، یعنی زندقه و متافیزیک- است. قرآن در برابر این شرک یک نیروی عظیم پایدار است. فلسفه یارای آن را ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند و بر آن مستولی شود. غربزدگی به محض ورود به این تمدن متوقف میشود"[۸۹].
در پاسخ مجلهی بنیاد که از او – در تیرماه ۱۳۵۷- پرسیده بودند: بهترین کتابهایی که خوانده اید چه بوده است؟ گفت:
"کلام الله مجید کتابی است که امروز و دیروز و همیشه برای من بهترین بوده است. من حتی گاهی اگر شعری از حافظ نقل میکنم به سبب پیوند خاص او با کلام الله مجید است".
برخی گفتهاند که فردید در نوشتن ایدئولوژی حزب رستاخیز هم نقش داشته است. در سال ۱۳۵۶ در برنامههای تلویزیونی "اینسو و آن سوی زمان" که توسط علی رضا میبدی اجرا میشد ، به احمد فردید این فرصت داده شد تا این نوع مدعیات را در تلویزیون شاه/ملکه- که در دست رضا قطبی بود- مطرح سازد. در یکی از آن برنامهها گفت:
"اگر من اسمی هم از هیدگر میبرم، برای این است که میدیدم دوباره میخواهد برگردد و بگوید هر آینه و به تحقیق در آینده باید کلمة الله جهان را بگیرد - درک میکردم- بارها به رفقایم گفته ام که این حرف در هيدگر مرد و نگفت"[۹۰] .
محمد مددپور- یکی از شاگردان فردید که درسهای او را زیر عنوان دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان منتشر کرد، نکتهی نیکویی را گوشزد کرده است. مدعای او این است که انجمن شاهنشاهی فلسفه و مرکز ایرانی مطالعهی فرهنگها، تحت تأثیر اندیشههای فردید، "به تخریب نظام سیاسی و فرهنگی استبداد کمک کردند". به گفتهی او، احمد فردید، سید حسین نصر، داریوش شایگان و جلال آل احمد؛ "راه ویرانی نظام سلطنت را به نحوی در قلمرو روشنفکری، که مدتها با توجیه نظام مدرن ضرورت آن را مستقیم و غیر مستقیم توجیه کرده بود، فراهم و مهیا کردند". فردید تا سال ۱۳۷۳ زنده بود و پس از انقلاب تفسیری تماماً انقلابی از سخنان و مدعیات دوران شاه خود ارائه میکرد.
۳-۲۳- داریوش شایگان: "مرکز ایرانی مطالعات فرهنگی" در آذر ۱۳۵۵ توسط داریوش شایگان تأسیس شد. این بنیاد نیز از سوی بنیاد فرهنگی فرح پهلوی تأمین مالی میشد. داریوش شایگان نیز مدافع فرهنگهای شرقی در برابر غرب بود. دو کتاب مهم او در این دوران، اولی آسیا در برابر غرب و دومی بتهای ذهنی و خاطرهی ازلی بود.
داریوش شایگان در سال ۱۳۵۶ یک سمینار بین المللی تحت عنوان "آیا تسلط فکر غربی امکان گفت و گو میان فرهنگها را میسر میسازد؟ "، در تهران برگزار کرد. نگاه هایدگری شایگان به غرب و نگاه کربنی- و تا حدودی علامهی طباطبایی- او به تشیع، تعارضی با نگاه سید حسین نصر نداشت. شایگان میگفت:
"غور چندین سالهی ما در ماهیت تفکر غربی که از لحاظ پویایی، تنوع، غنای مطالب، قدرت مسحور کنننده، پدیدهای تک و استثنایی بر کرهی خاکی است ما را به این امر آگاه ساخت که سیر تفکر غربی در جهت بطلان تدریجی جمله معتقداتی بوده است که میراث معنوی تمدنهای آسیایی را تشکیل میدهد"[۹۱].
به گمان او در این دوران، عقل پرسشگر نقاد غربیان راه به جایی نمیبرد، اما تصوف اسلامی دستگیر و نجات دهنده است:
"اگر فلسفهی غربی سئوالی است در جهت موجود و وجود، اگر فلسفه به پرسشهای چرا پاسخ میدهد، در تصوف اسلامی پرسش کننده خدا است و انسان جواب میدهد"[۹۲].
اگر قرار باشد عقل جایگزین وحی شو، همهی ارزشهای متافیزیکی نفی خواهد شد. فرهنگ سکولار غربی، به "انحطاط فرهنگ، غروب خدایان، مرگ اسطورهها و سقوط معنویت" میانجامد[۹۳]. تکنیک (فناوری) و نهیلیسم غربی به "بطلان تدریجی جمله معتقدات ایمانی شرق" منتهی میشود[۹۴]. فناوری پدیدهای خنثی نیست که شما امکان گزینش داشته باشید و بگوئید خوب هایش را میپذیرید و بدهایش را دور میریزید:
"نمی توان گفت ما تکنیک را میپذیریم[از غرب] و از عوامل مضمحل کنندهی آن میپرهیزیم، زیرا تکنیک خود حاصل یک تحول فکری و نتیجهی یک سیر چند هزار ساله است"[۹۵].
هنوز هم اگر راه نجاتی وجود داشته باشد، آن راه را باید در اسلام و تشیع و حوزههای سنتی دینی جست و جو کرد:
"امروزه طبقهای که کم و بیش حافظ امانت پیشین ما است و هنوز علی رغم ضعف بنیه، گنجینههای تفکر سنتی را زنده نگاه میدارد، حوزههای علمی اسلامی قم و مشهد است"[۹۶].
تأکید خاص شایگان بر تشیع ایرانی به عنوان "خاطرههای قومی"، متأثر از آرای کربن بود. شایگان میگوید:
"ایران در واقع در دنیای اسلامی همان رسالت را داشت که آلمان در غرب. اگر به گفتهی هگل مشعل تفکری را که یونانیان برافروختند آلمان زنده نگاه داشت، از چراغ امانت آسیایی در اسلام، ایران پاسداری کرد"[۹۷].
اما این نوع اندیشه نهایتاً به تأیید روحاینت شیعی حوزههای علمیه میانجامید و آنان را آگاهترین نگهبانان اصلیترین دارایی ملت ایران قلمداد میکرد. شایگان میگفت:
"اگر مذهب شیعه دارایی اصلی ایرانیان است، پس به ناچار روحانیان آگاهترین نگهبانان آن هستند"[۹۸].
شایگان اگر چه هیچ گاه علیه دین و مذهب نشد و همچنان مدافع عرفان و تصوف است، اما پس از تجربهی انقلاب اسلامی ایران گفته است، برای ما که در عالم عرفانیات زندگی میکنیم، عقلانیت نقدی کانتی بهداشتی تر از تفکر هایدگر است.
۴-۲۳- احسان نراقی: احسان نراقی یکی دیگر از افرادی بود که مسئولیتهای رسمی داشت و یکی از اعضای انجمن شاهنشاهی فلسفه بود. او نیز به نوعی مروج بازگشت به خویشتن و "آنچه خود داشت" بود، نه طلب کردن از بیگانگان. او نیز در دههی ۱۳۵۰ از بحران غرب سخن میگفت:
"مظاهر تمدن درخشان و پربهاست لیکن استثنائاتی نیز دارد...ما حصل ترازنامهی این تمدن یکسره نفع و سود نبوده بلکه ضرر و زیان نیز داشته است...روابط اجتماعی و ارزشهای معنوی و زندگی اخلاقی جامعهی غربی که طی قرن ها، نظیر دیگر جوامع بشری، وضع و صورت خاصی به خود گرفته بود در قرن بیستم مواجه با تحولات و دگرگونیهایی شد که ماشینیسم جدید موجب آن بود...[نظیر] از هم گسیختگی روابط اجتماعی ... بزهکاری نوجوانان بارزترین مظهر این نابسامانی و از هم گسیختگی است"[۹۹].
در مقالهی "فرهنگ غرب و جامعهی امروز ایران"، میگوید در مقابل فرهنگ غرب، باید "مختصات هویت ملی و فرهنگی و معنوی جامعه" را در نظر گرفت. نراقی در گفت و گوی با اسماعیل خویی میگوید:
"در جهان امروز انسان که حیران و نگران آینده است بار دیگر به دین و مذهب رو میآورد و بدین ترتیب این اصل قرن نوزدهمی باطل میشود که برای مترقی بودن، آدم لازم است که لامذهب یا بی دین باشد...اکنون ما میبینیم که در راه رسیدن به یک جامعهی متعادل به هیچ وجه لازم نیست آنچه را که خود داریم از ریشه براندازیم: بلکه، فرهنگ و هویت ملی بزرگترین حافظ ملتها در برابر هجوم عوامل و نیروهای خارجی است"[۱۰۰].
نراقی ادعا دارد که روشهای سنتی آموزشی ما، برتر از روشهای آموزشی دانشگاههای غربی است:
"در مجلهی تحقیقات اسلامی که به سرپرستی لویی ماسینیون در پاریس منتشر میشد مقالهای به نام "نخبگان قدیم و نخبگان جدید در ایران" نوشتم. و در آن توضیح دادم که روشهای آموزشی سنتی ما از بسیاری نظرها به روشهای جدیدی که از غرب گرفته ایم برتری دارد"[۱۰۱].
نراقی در این دوران مدعیات بزرگی مطرح میساخت. میگفت، سرشت "تمدن غرب" به گونهای است که هیتلر و استالینها را پدید میآورد:
"من اصولاً به غرب شک دارم. یک مطالعهی دقیق و جدی به ما نشان خواهد داد که در بطن جامعهی غربی هنوز نه هیتلرها از میان رفتهاند و نه استالین ها. تمدن غرب به نظر من اساساً هیتلرزا و استالین زا است"[۱۰۲].
اما سرشت تمدن شرق، زرتشت و بودا و محمد و گاندیها را پدید آورده است:
"اما گاندی تصویری است که شرق از آزادی دارد. بیان او تبلوری است از همهی سنتها و اعتقاداتی که از پیامبران بزرگی همچون زرتشت ، بودا، و محمد به ما شرقیان رسیده است"[۱۰۳].
نراقی مدعی بود که حتی غربیان نیز از فرهنگ شهری گریزان شده و به همین دلیل شعار بازگشت به روستا را مطرح میساخت. شهریان روز به روز از خودبیگانه تر میشوند، اما انسان روستایی از نشاط و همبستگی اجتماعی بیشتری برخوردار است. روستا، پاسدار اصلی فرهنگ ما، مظهر زبان ما، مذهب و عرفان ماست. روستا نماد و جایگاه "فرهنگ اصیل" بود که "سنت، رسوم، تاریخ، اعتقاد و مذهب" را در انبان داشت[۱۰۴].
۵-۲۳- کارخانههای اسلحه سازی: دوران، دوران مبارزهی با امپریالیسم بود. از همهی منابع در دسترس همچون "سلاح" علیه امپریالیسم استفاده میشد. یکی شعر را به کلاشینکف تبدیل میساخت. بسیاری به سراغ منبع عظیمی چون اسلام و تشیع رفتند تا از آن خمپاره و موشک بسازند. علیرضا میبدی نیز در دههی ۱۳۵۰، اسلام را سپری در برابر امپریالیسم غرب میدید. اسلام عامل نجات بخشی بود که به گفتهی او:"اگر سلاحی نباشد، سپری است[در برابر امپریالیسم]"[۱۰۵]. اما اسلام، به گفتهی میبدی ، بیش از این بود: " تنها نقطهی اتکا و یگانه مکان سنتی است که میتواند میان مسلمین شرقی پیوند...ایجاد کند" و اتحادی بسیار گسترده به منظور مقاومت و مبارزهی با دشمن مشترک پدید آورد[۱۰۶].
شاه و ملکه این نوع افراد را به کار گرفته بودند تا "گفتمان" رژیم را بسازند. این گفتمان از کجا میتوانست سر در آورد؟ شاه حتی در پایان کار، در پاسخ به تاریخ ، وقتی به گذشته مینگریست، از این رویکرد دفاع میکرد. میگفت:
"بسیاری از مردم ایران تصور میکردند، که هرچه متعلق به گذشته است، کهنه و مخالف ترقی و حتی ارتجاعی است. این باور، نوعی بی اعتنایی به فرهنگ و سنت، و گونهای غرب گرایی افراطی در بعضی گروههای اجتماعی به وجود آورده بود. مبارزهی با این طرز تفکر برای ما از اهمیت خاص برخوردار بود تا ایرانیان به بزرگی و تنوع و جامعیت فرهنگ و تمدن و هنرهای خود بیشتر و بهتر پی ببرند و بدینسان مبانی وحدت و هویت ملی تحکیم شود"[۱۰۷].
شاه میگوید که معماران غرب زده "به تقلید از غرب"، "بسیاری از ساختمانهای قدیمی و محلات سنتی" را به بهانهی نوسازی ویران کرده و به جای آنها "بناهای بی هویت" جایگزین کردند. شهبانو در این زمینه فعال شد تا از سنت ایرانی پاسداری کند. شاه و ملکه و روشنفکرانشان، بنزین برای آیت الله خمینی و انقلاب اسلامی آماده میکردند. آنان حساب بانکی آیت الله خمینی را پر میکردند.
بیست و پنجم- نتیجه: جدایی نهاد دین از نهاد دولت ، یکی از اصول مقبول "نواندیشان دینی" کنونی است. اگر نهاد دین از نهاد دولت متمایز باشد، دولت مجری احکام شریعت هم نخواهد بود. بدین ترتیب، از این منظر نمیتوان به محمد رضاشاه پهلوی ایرادی گرفت. رضا شاه و محمد رضا شاه دیکتاتورهایی بودند که جداً به جدایی نهاد دین از نهاد دولت باور داشتند، اما نمیتوان مدعی شد که آنها دین را امری "خصوصی/شخصی" به شمار میآوردند. محمد رضاشاه نه تنها در قلمرو عمومی دائما "اسلام نمایی" میکرد، بلکه به روشهای گوناگون دین را وارد قلمرو عمومی میساخت.
"اسلام ایرانی" شاه، که توسط افرادی که او و ملکه تعیین کرده بودند، برساخته میشد، زمینه ساز انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود. اگر نگوئیم غرب ستیزی، حداقل میتوان مدعی شد که نقد ریشهای "اندیشهی تجدد"- که از آبخشور فکری مارتین هایدگر و هانری کربن سیراب میشد- یکی از ارکان آن بود. اسلام آنها، اسلام شریعتی و آیت الله خمینی نبود، اما دفاع جانانهای که آنها از اسلام به عنوان مظهر رحمت، عشق، معنویت، عطوفت، مهر ، عدالت و آزادی میکردند؛ بستر و زمینهی مورد نیازی را که شریعتی و خمینی میخواستند در آن دانه بکارند، آماده میساخت.
رضاشاه و محمد رضاشاه پهلوی، "سلاطین مسلمان سکولار دیکتاتور" بودند، آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، سلاطین مسلمان مدعی حکومت دینی بودند. "سلطانیسم" هر چهار تن، نشان دهندهی این بود و هست که استبداد ۹۳ سال اخیر ایران، ریشههای بس عمیقی داشته که به راحتی نمیتواند به یک عامل فروکاسته شود. شاید کسانی گمان کنند که ما نه به رضاشاه و محمد رضا شاه، که به لنین و استالین نیاز داشتیم و داریم که بخواهند دین را به کلی نابود سازند.به تعبیر دقیق تر: اگر دین نداشتیم، دموکراسی داشتیم. به همین تجربهی مبطل ساده در دسترس توجه کنید: آنان (لنین و استالین و جانشینانشان) دین نداشتند، اما دموکراسی هم نداشتند، رژیمهای توتالیتر برساختند.
نقش علل روانشناختی (ویژگیهای شخصی و خلق و خوی زمامداران خودکامه) قابل انکار نیست، اما میبایست تبیینی جامعه شناختی از پدیدههای اجتماعی ارائه کرد. به تعبیر دیگر، جامعه شناسی را نمیتوان به روانشناسی تحویل کرد یا فروکاست. یکی از اصول مهم روش شناسی علوم اجتماعی این است که تبیینهای تک علتی رفتارهای جمعی ، کاذب و ایدئولوژیک است. قرائتهایی که در طول تاریخ ما از اسلام شده، یکی از عوامل موید نظامهای سیاسی استبدادی بوده است.اما دیکتاتوری و جباریت را نمیتوان به متغیر اسلام تقلیل داد. این مدعا که اسلام عامل همهی مسائل و مشکلات ایران زمین و ایرانیان بوده است، مدعایی کاذب ، ایدئولوژیک، تبلیغاتی و برای مقاصد سیاسی برساخته شده است. اما لزوماً مدعیان را به مقاصدی که میخواهند، نمیرساند.
تحریف تاریخ ممکن است در کوتاه مدت عدهای را فریب دهد، اما با گذشت زمان، دور شدن از رویدادها، قطع ارتباط احساسی میان ستم دیدگان و زمامداران ستمگر تاریخی ، رفته رفته "تاریخ"های واقعی تری برساخته خواهد شد. به رضا شاه و محمد رضاشاه پهلوی بنگرید. پس از گذشت ۳۳ سال از انقلاب ۱۳۵۷، تحلیل آن دسته از مخالفان شاه که هنوز زنده اند، از آن دوران تغییر کرده است. سیاه- سفید سازیهای آن دوران دیگر مقبول نیست. اما مخالفان امروز نیز در حال سیاه- سفید سازیاند. سیاه- سفید سازیهای کنونی هم پنجاه سال دیگر توسط مورخان و جامعه شناسان رد خواهد شد.
با این همه، در بحث دین و دولت، تجربهی تاریخی نشان میدهد که تمامی نظامهای دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر که تاکنون انسانها برساختهاند ، نظامهای سکولار بودهاند. به تعبیر دیگر، جدایی نهاد دین از نهاد دولت یا سکولار شدن "شرط کافی" ایجاد نظام دموکراتیک نیست، اما بلاتردید "شرط لازم" آن است. در عین حال ، عدم توجه به دیگر علل و متغیرهای پیدایش و دوام استبداد، موجب تداوم دیکتاتوری خواهد بود.
مسئلهی ایران، فقط و فقط مسئلهی سرنگونی جمهوری اسلامی نیست. رژیم خودکامهی سکولار شاه را سرنگون کرده و رژیم خودکامهی استبداد دینی را جایگزین آن کردیم. هیچ هدف مقدسی به نام سرنگونی رژیم وجود ندارد، اگر چیزی باید مقدس به شمار رود، تک تک همین مردم با گوشت و پوست و استخوانی هستند که باید درد و رنج شان کاهش یابد، باید شرایطی به وجود آید که این مردم بتوانند آزادانه از میان شقوق گوناگون یکی را انتخاب کنند. افرادی که در جهان توسعه یافته و آزاد زندگی میکنند ، خطری آنان را تهدید نمیکند و هیچ هزینهای نمیپردازند؛ اخلاقاً حق ندارند از طرحهایی پشتیبانی کنند که موجب افزایش شدید درد و رنج مردم ایران شده یا به کشته شدن دهها و یا صدها هزار تن از آنان منجر میشود.
یکی از مسائل مردم ایران همیشه این بوده و هست که کسانی این رسالت را برای خود قائل بودهاند که به زور آنان را از "جهنم موجود" به "بهشت" راهی سازند. رضا شاه و محمد رضا شاه میخواستند مردم را به زور از "جهنم عقب ماندگی" به "بهشت تمدن" پیش برانند. آیت الله خمینی و آیت الله خامنهای آمده بودند تا مردم را به زور از "جهنم فساد و فحشا" به "بهشت اخروی" راه برند. امروز نیز دولتهایی قصد دارند تا با بمباران کشور مردم ایران را از "جهنم جمهوری اسلامی" به "بهشت دموکراسی" پرتاب کنند. در تمامی این گونه طرح ها، نظر و خواست و آرزوهای انسان ها- یعنی همین آدمیان دوپای واقعی- پایمال میشود. به تعبیر دقیق تر، انسانها به ابزاری برای رسیدن دیگران به اهدافشان تبدیل میشوند. ابزارهایی که زندگی و حیاتشان فاقد ارزش است. اما نگاهها را باید عوض کرد: همهی آئینها و ایدئولوژیها و ادیان برای خدمت به همین انسانها برساخته شدهاند. آنها باید در پای انسانها قربانی شوند، نه این که انسان ها- به اجبار- قربانی ایدئولوژیهای نا کجا آبادی شوند.
پایان
بخشهای پیشین:
پانویسها:
۶۶- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، مجموعه مقالات، به اهتمام سید حسن حسینی، انتشارات مهرنیوشا، جلد دوم ، ص ۹۲.
۶۷- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۰۸.
۶۸- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۱۷.
۶۹- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۱۷.
۷۰- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۲۹.
۷۱- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۲۹.
۷۲- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۲۸.
۷۳- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۲۰.
۷۴- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، مجموعه مقالات، به اهتمام سید حسن حسینی، انتشارات مهرنیوشا، جلد اول ، ص ۷۱۴ و ۷۱۵ .
۷۵- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد اول ، ص ۷۱۶.
۷۶- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۳۲.
۷۷- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، صص ۱۳۵- ۱۳۴.
۷۸- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۳۵.
۷۹- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، صص ۱۳۲.
۸۰- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، صص۱۳۳- ۱۳۲.
۸۱- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۳۳.
۸۲- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، صص ۱۴۴- ۱۴۳.
۸۳- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۴۵.
۸۴- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۳۹.
۸۵- سید حسین نصر، معرفت جاودان ، جلد دوم ، ص ۱۴۰.
۸۶- مینو صمیمی ، پشت پردهی تخت طاوس ، ترجمهی حسین ابوترابیان ، انتشارات اطلاعات، ص ۲۳۱.
۸۷- هوشنگ نهاوندی ، آخرین روزها ، پایان سلطنت و درگذشت شاه ، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون، شرکت کتاب، ص ۲۶۰ و ۲۶۶ و ۲۶۷.
۸۸- احمد فرديد، مصاحبه با میبدی، روزنامهی رستاخیز، ۱۳۵۵.
۸۹- روزنامهی رستاخیز ، ۲۰/۷/ ۱۳۵۵.
۹۰- ماهنامه سوره ، شماره یازدهم، مهر ۱۳۸۳ .
۹۱- داریوش شایگان، دین و فلسفه علم در شرق و غرب، الفبا ، تهران، دورهی اول، شمارهی ۶ ، صص ۱۰۹.
۹۲- داریوش شایگان، دین و فلسفه علم در شرق و غرب، ص ۱۰۷.
۹۳- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، ص ۱۶۸.
۹۴- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، ص ۳.
۹۵- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، ص ۴۶.
۹۶- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، ص ۲۹۶.
۹۷- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، ص ۱۸۹.
۹۸- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، ص ۲۲۷.
۹۹- احسان نراقی ، "بزهکاری نوجوانان" ، نگین ۲ ، شمارهی ۷ ، آذر ۱۳۴۵ ، ص ۱۲.
۱۰۰- احسان نرقی ، آزادی ، حق و عدالت: گفت و گوی اسماعیل خویی با احسان نراقی ، چاپ دوم، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۷ ، ص ۲۳۴.
۱۰۱- احسان نرقی ، آزادی ، حق و عدالت: گفت و گوی اسماعیل خویی با احسان نراقی ، ص ۴۹ .
۱۰۲- احسان نرقی ، آزادی ، حق و عدالت: گفت و گوی اسماعیل خویی با احسان نراقی ، ص ۶۹.
۱۰۳- احسان نرقی ، آزادی ، حق و عدالت: گفت و گوی اسماعیل خویی با احسان نراقی ، ص ۷۰.
۱۰۴- احسان نراقی ، "شرق و علوم اجتماعی غرب" ، نگین ۱۴ ، شمارهی ۱۵۸ ، ۳۱ تیرماه ۱۳۵۷ ، ص ۱۸.
۱۰۵- علیرضا میبدی ، "اسلام و مسیح معاصر"، فردوسی، ۲۴ ، شمارهی ۱۱۰۸ ، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲ ، ص ۱۹.
۱۰۶- علیرضا میبدی ، "اسلام و مسیح معاصر"، فردوسی، ۲۴ ، شمارهی ۱۱۰۸ ، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲ ، ص ۱۹.
۱۰۷- محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۱۸۸.
عکس:
دستبوسان – چند آخوند در برابر فرح پهلوی
با سلام
خیلی ممنون از مقاله خوبتان. به نظر میرسد که تمام این بدبختی هایی که شاه و رژیم پهلوی بر سرخود و ایران اوردند خودساخته و خودپرداخته است و خودکرده را جز پشیمانی حاصلی نیست. بازهم از لابلای این شواهد شما پیداست که ایرانی های انروز هم مثل امروز از عقده خودکم بینی متاثر بوده اند و خواسته اند این خودکم بینی را با علم کردن اسلام در مقابله با فلسفه غرب به اثبات برسانند. دلیل این خجالت و سرافکندگی شاه هم خود پرواضح است چه او یک گماشته بود نه یک فرد مقتدر که سلطنت را با زور شمشیر به دست اورده باشد. این سلطنت مشروط توسط متفقین و دولتمردان انها چرچیل و روزولت و استالین به وی داده شده بود و این عقده حقارت کار دستش داد.
هر حکومتی برای ملتش، کاراکتر و هویت سازی میکند و محمد رضا پهلوی هم، شاه یک ملت باستانی،مسلمان و شیعی بود و تلاشهایی در این راستا برای استحکام اقتدار خود میکرد.افرادی چون نصر،نراقی و...چندی در غرب تحصیل و زندگی کردند و بعدها بدلیل شناختی نادرست از اندیشه غربی و جاه و مقام در دستگاه دولتی به ایران برگشتند. نصر، احسان طبری از دو منظر مختلف،افرادی با وسعت معلومات گسترده ولی با عمقی کم و محدود هستند که آوازههایشان پر صداتر از عقلانیت،افکار و اهداف واقعیشان است, اینگونه افراد در کویر روشنفکری ایران، بیش از اندازه وجود عینی دارند.اینکه فرزندان این اشخاص، بطور مثال پسر نصر، نویسنده و تحلیل گر استراتژیک محافل آنچنانی میشود، نشان دهنده سر در آخور از ما بهترانی است که نسل اندر نسل میتواند ادامه داشته باشد.
آنچه را نویسنده ی بالا هم نوشته از همان عقده ی کذایی می آید. در دوره ای از تاریخ ایران همان شاه خیلی هم خوب بود. آدم با شعور٬ ملت با شعور آن ملتی ست که توی سرش هم می زنند سربلند دوباره بلند می شود. اما ما همچنان در همان خم کوچه کودتا گیر کرده ایم. کودتایی که هر ملت غیر مسلمانی دهه ها بود که از آن گذشته بود و سربلند کرده بود. اما ما نه. تا میایی حرف بزنی کودتا٬ کودتا. ژاپن با آن تحقیری که برش کردند حقیر نشد٬ فرانسویها با آن حقارت آمریکاییها آمدند و فرانسه و پاریس را از دست نازیها گرفتند و دادند ش دست فرانسویها٬ دختران فرانسوی فوج فوج با سربازان آمریکایی خوابیدند و و عشق ورزیدند و فرانسوی اما خودش را تحقیر شده حس نکرد و حالا فرهنگش و زبانش و تاریخ و تمدنش و شرابش و پنیرش و مردمش از آبرومندان جهانند و تکنولوژیش هم همین طور. شما عراق را نگاه کنید٬ آمریکا به هر کشور غیر مسلمانی رفته بود حالا سرو سامانی داشتند. به ژاپن دوباره نگاه کنید٬ آمریکا تا همین دوسال پیش هر روز از ژاپن درخواست می کرد که بابا این تویوتا و این نیسان و این فلان و بهمانت را کمتر تولید ما داریم ورشکست میشیم. چرا!! برای اینکه در یک حقارت٬ در یک شکست در یک کودتا باقی نمادند. در مملکت ما هنوز که هنوز است همه چه چپ و چه راست و چه مذهبی و چه بیدین شب روزشان در کودتای بیست و هشت مرداد خلاصه شده. بابا همهی بدبختی مردم منطقه ی ما اسلام است. این عقده احمقانه ی حقارت که به عقده خود بزربینی احمقانه تر ترجمه شده همه و همه از اسلام خانمانسوز می آید. تمامی کشورهای اسلامی در عقده ی حقارتی وحشتناک می سوزند و این تا مسلمان مسلمان بماند ادامه خواهد داشت. البته در این محدوده نمیتوان به کن و کاش موضوع پرداخت ولی دست و پای انسان مسلمان و خصوصا ایرانیان و مصرین و ترکهای و پاکستانیها که بزور تجاوز و شمشیر مسلمان شده در یک ملات چسبنده ی سمج و متعفن و بویناک و مسموم و غلیظ اسلامی محمدی علوی نبوی غوطه ور است و تمامی تغلاهای و تلوسه های او برای بیرون رفتن از آن غیرممکن می نماید. مگر اینکه از اسلام خارج شود. این البته همگیر و عمومی ست و شاه بدبخت ایران نیز نیز به این درد بیدرمان اسلام مبتلا بود. گفته می شود فرح پهلوی و هم ولیعهد او در هر مسافرت آیینه و قرآن درست می کنند. این یعنی ناامیدی محض از این بیماری و این بیماران.
من به آقای گنجی توصیه می کنم که به مطالعه تاریخ ایران بپردازند و چگونگی ورود اسلام به ایران آگاهی یابند .بزرگترین دستاوردی که انقلاب برای ما داشت این بود که حداقل بخشی از مردم ایران متوجه شدند که اسلام یک ایدئولوژی واپسگراست ،باید توجه داشت که دین اسلام در اصیل ترین حالت خود هیچ نشانی از انسانیت و رعایت حقوق بشر ندارد(سلسله مقالات قرآن محمدی)ولی در فرهنگ باستانی ایران به استثناو اواخر ساسانی (که به نظر اینجانب بازهم به مراتب موجه تر از اسلام است )بسیاری از مفاهیم حقوق بشر را می توان یافت ،منظور اینجانب ذوب در گذشته نیست منظور من این است که اگر قرار است دینی داشته باشیم چرا از گنجینه خودمان استفاده نکنیم به راستی رفتار شاپور با اسرای رمی و کورش با مردم بابل را در کجا و کدام دینی می توان یافت !!آقای گنجی با انتقادات شما از اسلام 1 و شاه و خمینی موافقم ولی اعتقاد دارم که شما با فرهنگ اصیل باستانی ایران بیگانه اید و به اصلاح ذوب در تمدن غرب شده اید ولی باید بدانید که با وجود دستاوردهای اجتماعی و بین المللی و به اصطلاح جهان وطنی هنوز تمام مردو و کشور های دنیا به دنیال منافع و شناسندن فرهنگ بومی و اصیل خود هستند و با وجود تعامل و همزیستی مسالمت آمیز اگر ما به مطالعه فرهنگ و تمدن اصیل ایران باستان و ایران بعد اسلام (منهای اسلام )بپردازمیم با شناسندن این فرهنگ غنی علاوه برا احیای هویت برای مردممان که مشکل اصلی ایران امروز است(و نه آن افسانه دمکراسی که شما آن را تبلیغ می کنید که دمکراسی را برای مردمانی می توان تعریف کرد که فعلامردم ایران در آن سطح نیستند و اصولا دمکراسی که هویت یک ملتی را نادیده بگیرد ارزشی ندارم ) می توانیم خدمت گسترده ای به فرهنگ جهانی داشته باشیم.
اگر چه می دانم سخن مرا سانسور خواهید کرد اما بکنید دست کم یک نفر سانسورچی آنرا خواهد خواند. اسلام یک دین جعلی ست٬ از آن جعلی تر تشیع است. اما همه اینها نمی تواند یک کیفیت بد باشد از همه مهمتر ضدیت اسلام است با آزادگی و به خصوص دشمنی اسلام و مسلمانان با ایران. برای همین ایرانیان باید از خودشان در مورد چگونه مسلمان شدنشان و چگونه مسلمان ماندشان پرسش کنند. در هر حال در اینکه این سم مهلک شاه نگوبخت ایران را نیز مسموم کرده بود شکی درآن نیست.
با سلام و درود. روی سخن من با کاربر مهمان روز جمعه90/5/12 است شما که میگید اسلام خانمانسوز است و ایران و...با زور شمشیر مسلمان شدند بهتر است که *** یه نگاهی به شرق آسیا کن اونجا یه کشوری به اسم مالزی هست با بیش از 100میلیون جمعیت که از لحاظ صنعت و تکنولوژی کشور بدی نیست اون کشور که بزرگترین کشور اسلامی است که نه با زور شمشیر مسلمان شد و نه عقب افتاده است. عیبی اگر هست زمسلمانی ماست. مرد باشید و سانسور نکنید.
در جواب کاربر مهمان روزیکشنبه که مالزی را به رخمان کشیده اند. دوست عزیز مسلم بدانید که در مالزی مدهب شیعه حکمروایی نمیکند که فقهای اعلام از دو سوراخ میان تنه خود به دنیا نگاه کنند و برای بقیه از عسل حیض و نفاس بنویسند و احکام برامده از روانپریشی خودرا به ضرب چماق و چاقو و بیل و کلنگ به دیگران تحمیل کنند. و این بی حیایی را تا جایی ببرند که ایت الشیطانی در رساله خود نوشته که برای گرفتن اقرار از زندانیان سیاسی میتوان به انها تجاوز هم کرد!
همان مالزی هم اگر مسلمان نشده بودند وضعشان امروز مثل کشورهاتی نامسلمان بود. و دوم اینکه همان ذره هم که وضعشان از عراق و عربستان بهتر است به همان اندازه است که از اسلام فاصله گرفته اند. ****
گمان ندارم ایرادی داشته باشد که آقای دکتر حسین نصر ایده های اسلام سنت گرا داشته اند. ایراد آن است که چرا روشنفکرانی نبوده اند که رویکردهای متعالی تری نسبت به انسان و زندگی داشته باشند.
اگر جز این است، باید نظریات ایشان در آمریکا هم طی 33 سال گذشته، موجد انقلاب اسلامی شده باشد. از سوی دیگر،حلقه الیت نوفل لوشاتو- آقایان دکتر یزدی، دکتر بنی صدر، دکتر حبیبی، مرحوم قطب زاده و دیگران- که در کنار آیت الله خمینی از رهبران انقلاب اسلامی بوده اند، در آن زمان، در ایران زندگی نمی کرده اند!
انقلاب ظهور و بروز کرد نه به این علت تنها که زنده یاد محمد رضا شاه پهلوی و همسرش ضعیف یا مذهبی بودند؛ بلکه به این علت مهمتر که آیت الله خمینی بسیارقوی بود. پس از 15 خرداد 42 که حزب زحمتکشان ملت ایران به سرکردگی دکترمظفر بقایی، با زیر فشار گذاشتن روحانیت، عنوان مرجعیت را به بهانه حفظ جان آیت الله خمینی برای ایشان کسب کردند و در سال 43 که ایشان را به خارج از کشور تبعید کردند،، آیت الله خمینی در دوران تبعید، به مسئله خلافت اسلامی عمیقا اندیشید. گواه این امر چاپ نخست کتاب ولایت فقیه ایشان در سال 1349 است. ایشان از تاثیر عوامل روحانیت و مرجعیت بر ضمیر انسان ایرانی کاملا آگاه بوده است. وی به روحانیون می گوید" شما در جامعه هیبت و شوکت دارید،ملت اسلام به شما احترام می گذارند و برای شما کرامت قائلند" و در جایی دیگر به همین روحانیون می گوید" به خاطر خدا در دل مردم شکوه و مهابت پیدا کرده اید، به طوری که مرد مقتدر از شما بیم دارد و ناتوان به تکریم شما برمی خیزد و آن کس که هیچ برتری بر او ندارید و نه قدرتی بر او دارید، شما را بر خود برتری داده است" ( دقیقا همان اتفاقی که در مورد آقایان حسن نزیه، جلال الدین تهرانی، دکتر کریم سنجابی و دیگران افتاد!). آیت الله خمینی از نفوذ روحانی خود استفاده کرد و حلقه الیت نوفل لوشاتو را به خدمت خود درآورد. در پاریس تقیه کرد و الیت این را درک نکردند. حتی دکتر ابراهیم یزدی که خود را مغز متفکر این حلقه می دانست، تنها بعدها، پس از بازگشت به ایران بود که دچار تردید شد. آیت الله خمینی از حربه جنگ روانی بهره بسیار برد. نظام سلطنتی را طاغوت و غاصب خواند. کسانی را که با این نظام همکاری می کردند را فاسق خواند. از قدرتهای جهانی با عناوین امپریالیسم، استعمارگر و استثمارگر یاد کرد. قانون اساسی را عاریه و ضد اسلامی خواند. روحانیون حامی سلطنت را مقدس نما خواند و گفت عمامه از سرشان برگیرید و کتکشان بزنید. ایشان فکر همه چیز را پیشاپیش کرده بود و در راه اندیشه اش ثابت قدم و استوار بود. باور داشت که توفیق می یابد و توفیق یافت.
آقای دکتر گنجی گرامی، امروز ما نمی دانیم بر سرآن شهروندانی که 33 سال پیش در امجدیه با خون جگر و با تمام وجود در حمایت از زنده یاد دکتر شاهپور بختیار فریاد کشیدند، چه آمد؟؟؟ ولی این را می دانیم که در آن زمان شهروندانی بودند که متعالی تر از روشنفکرانشان اندیشیدند!
تنها راهش این است که اسلام را در ایران غیر قانونی کنیم و تمام مظاهر اسلام را بکل نابود کنیم من حتی به این فکر میکنم میتوان ایرانیانی امثال اقای گنجی و دیگر مسلمانانی که میخواهد مسلمان بمانند بروند و برای خود کشوری دیگ بسازند یعنی میتوان ایران را به 2 بخش تقسیم کرد ایران که ایران است ولی قسمت مسلمانان میتوانند کشوری به نام اسلام یا کشور امام زمان برای خود تشکیل بدهند من و امثال من دیگر نمی خواهند با کسانی امثال خامنه ای ای احمدی نزاد و کلن اسلامگرایان و اسلام دوستان هم وطن باشند ولی ما یک کار را حتمن نباید فراموش کنیم همان کاری که اسرائیل با **** فلسطینی کرد را انجام بدهیم یعنی . دیواری به بلندی 12 متر درست کنیم که دیگر مسلمانان بعد از پشیمانی از **** اسلام به ایران نیایند خلاصه تنها راه باقی مانده این است که تکلیف خود با اسلام و مسلمانان را هر زودتر روشن بکنیم و خود را راه از انها بکنیم
یه جوری مطلب را نوشته اند که اگر کسی نداند فکر میکند که آقای گنجی یک آتیست دوآتشه تشریف دارند
دوست من حالا دیوار کم بود تو هم میخواهی یک دیوار جدید بکشی بین ایرانیها!! عجب اگر راست می گویی بیا و یک دیوار خراب کن نه اینکه یک دیوار هم اضافه کنی! اسلام بزرگترین دیوار بین شرافت انسانی ست و انسان! بلندترین دیوار است بین انسانیت و انسان جانوری! این اسلام تمامی جوانه های هنر و فرهنگ و ادبیات و شعر و موسیقی و خلاقیت را در وجود آدمی نابود و اخته کرده. اسلام دین شرارت و دیوار کشی ست و تو هم که خودت را ضد آن میدانی یک دیوار جدید می کشی بین خودت و دیگران. نه این کار را نکن.
Dear Mammali,
This is a very important article about all the subjects you are interested in Ira..
i,e ideas of Fardid, Al Ahmad and Shygann and Nasr.
I hope somebody will translate this for you.
M.Rafi
روحانیت و مساجد و حسینیه ها باید خلع لباس و *****و خلع صدا شوند. در یک دوره ی که طول و عرض آن باید توسط نمایندگان مردم تعیین و برمانه ریزی شود باید تبلیغ دینی و هرنوع منبر و تظاهر به اسلام ممنوع گردد. همچنانکه اگر طاعون به یک مملکتی بیاید باید آنرا*** و ضدعفونی کرد از جامعه ی ایران نیز باید اسلامزدایی نمود.
خدا خمینی را بهشتی را و آن هفتاد دو نفر را و بن لادن را بیامرزد و به خامنه ای و ملاعمر عمر عطا کند و بن لادن را از تمام گناهانش ببخشد. آنها را بیامرزد که این دین *** را به این روز دریوزگی انداختند و البته خدا عمر ملاعمر و خامنه ای را زیاد کند تا بتوانند بنیان و بنیاد این دین *** را بکنند. الحق که خمینی و بن لادن و خامنه ای و مصباح یزدی و در کل روحانیت و مداحین اهل بیت ****کاری را در حق این دین انجام دادند که الانصاف تمامی ملحدان و کافران و ذندیقین و مرتدان روی هم در هزار هم ضرب کنیم نمی توانستند کار حتا یک روز اینها را بکنند. ****
دین مبین اسلام را ایرانیها روی سندهلی بیچرخ نشانده اند و حالا دارند بادش می زنند تا خشک شود. من از زورآبد می نویسم. علم غیب دارم. خدا بزودی ظهور خواهد کرد. گفته می شود بزودی یک پیغمبر جدید که به اطفال کاری نداشته باشد برگزیده خواهد شد.
در جواب ان کاربر مهمان که راجع به ایرانیها و دین مبین اسلام و "سندهلی بیچرخ" که احتمالا منظورشان "صندلی" است باید گفت دوست عزیز ما 124000تا یغمبر داشته ایم حالا با اضافه کردن شما که از علم غیب هم خبر دارید تفاوتی نمیکند. شما هم میتوانید پیغمبر 124001ام باشید. اما شما که از عالم غیب باخبرید چطور است که از املای درست صندلی بی خبر هستید؟
حرف شما مرا به یاد داستانی انداخت که در زمان بچگی از یک اخوند روی منبر شندیده ام. داستان از این قرار بود که در میان دریای طوفانی مسافران یک کشتی بادبانی شیون میکردند که مبادا کستی شان غرق شود. اما مردی با محاسن سفید در میان ان هیاهو ارام نشسته بود و کتابی را می خواند. این ارامش وی در میان طوفان توجه همگان را به وی جذب کرد و مردم سرانجام از وی پرسیدند دلیل این ارامش چیست. در جواب این سوال مرد چنین گفت. به من وحی شده که این کشتی به سلامت به مقصد خواهد رسید. مردم هم کمکم ارام شدند و از قضا دریاهم ارام شد و کشتی به مقصد رسید. مردم که ان معجزه را از وی دیده بودند گردش جمع شدند و اورا پیغمبر خواندند. مرد ارام منش هم دید که کسب بدی نیست مردم دارند به او به طور رایگان هدیه ها میدهند و وی را میپرستند.
اما یک فرد عاقلتر در ان میان به نزد پیامبر نوظهور رفت و گفت من که میدانم تو پیامبر نیستی و این بساط را برای چه گسترده ای؟ مرد ارام منش به وی داستان دریای طوفانی را تعریف کرد و اضافه کرد که اگر پیش گویی من درست از اب در نیامده بود که همه غرق میشدند و دیگر کسی نبود که از من مواخذه ای بکند. اما این مردم خودشان نیاز به یک پیشوا و مراد دارند و مرا به این سمت برگزیده اند. حالا هردو طرف راضی هستند چرا سوالی که جوابش چنین واضح است را مطرح میکنی؟
دفع این فاسد را افسد خواهد کرد.
شعار مردم ایران باید مرگ بر این دین و آیین و این مکتب آدمکش باشد! این شعار باید سراسر ایران را و دیوارها و زمین و زمان ایران را فرا گیرد.
ارسال کردن دیدگاه جدید