بهمن شعله ور
عمو جلال هم فاسد میشود
جمعه, 1390-06-18 05:07
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور - آنچه روز به روز آشکارتر میشد این بود که عمو جلال هم به خیل مأمورین فاسد دولت پیوسته بود. وگرنه یک رئیس سازمان برنامه، حتی اگر قائم مقام نخستوزیر هم بود، و با شاه پکر بازی میکرد، از کجا میتوانست آنقدر پول گیر بیاورد که کامیون کامیون پالتو پوست و پیت پیت برلیان بخرد؟ |
چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت یک و نیم صبح
شنبه, 1390-06-05 12:00
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور - بیلنگر، بخش چهارم، بخش دوم فصل یازدهم، واترلو، آیوا، شنبه چهاردهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت یک و نیم صبح - تعریف حرفهای محبوب من برای عمو جلال «ده در صدی» است. چه کسی ده در صدی است؟ |
اول نوامبر ۱۹۶۹
چهارشنبه, 1390-06-02 10:58
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، اول نوامبر ۱۹۶۹- هفته گذشته یک نامه سفارشی از کنسولگری آمریکا دریافت کردم که به اطلاعم میرسانید که امروز قرار ملاقاتی با کنسول دارم. بابا گفت “بارکالله پسرم!” روی سخنش با سیروس بود. |
تهران، پانزدهم اوت ۱۹۶۷
جمعه, 1390-05-21 12:13
بهمن شلعهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل هفتم، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، پانزدهم اوت ۱۹۶۷ - تابستان امسال از دبیرستان فارغالتحصیل شدم، و بنا بخواست پدرم تقاضای گذرنامه کردم. در کنکور دانشگاه شرکت کردم، نه به خواست خودم، بلکه به خواست بابا. دلش میخواهد اگر نگذارند از مملکت خارج بشوم شانس این را داشته باشم که اینجا به دانشگاه بروم. |
تهران، اول مارس ۱۹۶۷
چهارشنبه, 1390-05-19 07:45
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، بخش سوم، فصل ششم، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، اول مارس ۱۹۶۷ - امروز وقتی از ایستگاه اتوبوس به طرف مدرسه میرفتم یک مرد لاغر بلند قد بیست و چند ساله خودش را به من رساند و پا به پایم قدم برداشت. |
واترلو، آیوا، ساعت ۹ شب
چهارشنبه, 1390-05-05 10:04
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، فصل سوم، واترلو آیوا، جمعه سیزدهم ژانویه ۱۹۸۴، ساعت ۹ شب- من این دفتر خاطرات را ۱۷ سال پیش در یک روز نحس شروع کردم. آخرین یادداشتم در آن در یک روز نحس دیگر، ۱۴ سال پیش بود؛ و حالا، پس از آنکه سالها نگاهی به آن نینداخته بودم، دوباره بازش میکنم. امروز درست ۱۷ سال گذشته است، ولی وقتی میخوانمش انگار که همین دیروز بوده. و نه فقط بهاین خاطر که این همه سال را دور از شهر و دیار بودهام. |
بیلنگر، دفتر خاطرات فرهنگ
چهارشنبه, 1390-04-29 21:58
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، رمان، بخش اول، فصل اول، دفتر خاطرات فرهنگ، چهاردهم ژانویه ۱۹۶۷، هشت بعد از ظهر، مادر جون یک ساعت پیش رفت. بابا اصرار کرد که شب را پیش ما بماند ولی او نخواست. بابا پیشنهاد کرد که من همراهش بروم، ولی مادر جون گفت نه. وقتی بیرون رفت چنان گیج بود که گویی نمیدانست کیست یا کجاست. |
بیلنگر، یک
جمعه, 1390-04-24 07:51
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور، بیلنگر، رمان، بخش اول، فصل اول، دفتر خاطرات فرهنگ، تهران، ۱۴ ژانویه ۱۹۶۷- مادر جون امروز صبح آمد. دیشب وقتی نتوانستم براش توضیح بدهم که چرا اسکندر شب تولدش پیداش نشده، بالاخره ناچار شدم مطلب را بهش بگویم. در ۲۳ سال گذشته این تنها شب سال است که نشده اسکندر با او نگذرانده باشد. |
سفر به قلب تاریکی
چهارشنبه, 1390-04-22 10:37
رابرت رید
دفتر خاک- ازین پس، بهتدریج رمان «بیلنگر» نوشتهی دکتر بهمن شعلهور در دفتر خاک منتشر خواهد شد و سپس متن کامل آن در کتابخانهی زمانه برای همیشه در دسترس خوانندگان علاقمند به ادبیات داستانی ایران قرار خواهد گرفت. |