شعر را به حال خودش رها کنید!
پرهام شهرجردی- همیشه این خطر، این وسوسه وجود دارد: پا گذاشتن به رسانهای که میتواند تو را در برابر میلیونها نفر قرار دهد. به تلهویزیون رفتن.بعد ازین که وسوسه شدی و رفتی و در مقابل این همه چشم قرار گرفتی، با خطر دیگری مواجهی: چه بگویم؟ از که بگویم؟
در تلهویزیون از «ادبیات» حرف زدن، اگر ناممکن نباشد، دستکم بسیار دشوار است. با دهها و صدها اجبار مواجهی (خودت را مطابق میکنی؟ خودت را بُرش میدهی؟ خودت را عینِ خودت اعلام میکنی؟) و با زبانی «مثلن ساده»، از جایگاه یک «اینکاره یا صاحب نظر»، حرف میزنی. که چه بگویی؟
اخیرن در برنامهی «پرگار» که از شبکهی بیبیسی فارسی پخش میشود، برنامهای به «شعر فارسی» اختصاص داده شد. دو نفر دعوت شدند. اولی، منصور کوشان، که عمومن به عنوان یک ژورنالیست باتجربه میشناسیم، دومی، محمود فلکی، که بنا بر ژانربندیهای «معمول» هم شعر مینویسد، هم نقد ، هم رمان و از قضا دستی هم در تحقیق دارد.
این برنامه به شعر فارسی آنقدرها مربوط نیست. به ادبیات فارسی چیزی اضافه نمیکند. حرف تازهای را پیش نمیکشد. و از همه مهمتر، از همه فجیعتر، حقیقتِ عینیی ادبیاتِ فارسی را دستکاری میکند و به میلیونها نفری که به صفحهی تلهویزیون خیره شدهاند، اطلاعات غلط میدهد. اما اینها هیچکدام تازهگی ندارد. این برنامه، این بزم، این نگرش، این تحریف، بخشی حقیقی از جامعهایست که در برابر میلیونها نفر دروغ میگوید. چرا؟
پرهام شهرجردی - چه کسی میتواند ادعا کند که شعر، راحتطلبیست، وقتی که شعر، بله شعر، منجر به جلای وطن میشود، منجر به تبعید میشود، منجر به خانه به دوشی میشود. شعرِ زندهی امروز، با شعرِ واماندهی هیچوقت قابل قیاس نیست. اصلن معلوم نیست زیر عنوان «شعر امروز» از چه شعری حرف زده میشود که اینقدر ما نیست و اینهمه با ما بیگانه است.
گمان میکنم ورشکستهگی، فقط در اقتصاد اتفاق نمیافتد. در ادبیات هم میشود ورشکست شد. در شعر هم میشود شکست خورد. در نوشت هم میشود از پا افتاد. اما مسأله این است که «منی که در شعر ورشکسته میشود»، یک نفر است. شکستِ منِ نوعی، شکستِ شعر نیست. منی که در نوشتن بازمیماند و توانِ پا شدن ندارد، یک فاعلِ ساقط شده اسقاطیست. اما اینها هیچکدام ربطی به این ندارد که شعر یا ادبیات شکست خورده باشد. تنها منام که در رسیدن به شعر، به ادبیات، ناتوانام. شاید گاهی اوقات بهتر باشد کمی شجاعت به خرج بدهیم و در برابر میلیونها نفر که مینشینیم، به جای پیش کشیدن حرفهایی که پایه و اساساش خلافِ حقیقتِ همین حالاست، از حقیقتِ شعر بگوییم. اگر شکست خوردهایم، شکست را بپذیریم. اگر به شعر نرسیدهایم، در چشم میلیونها نفر چشم بدوزیم و بگوییم: من شکست خوردم. اما نه. میهمان این برنامه، منصور کوشان، ژورنالیستی که مجلههای باارزشی مثل «تکاپو» را منتشر میکرده، نقد و شعر و رمان نوشته، خودش را اصولن به عنوان شاعر معرفی نمیکند و یکسره تصمیم میگیرد به شعر حمله کند. آیا کوشان شعرهایش را فراموش کرده؟ آیا برنامهی «پرگار» میدانسته که «پنجرههای رو به جهان» دربرگیرندهی «شعرهای در تبعید» منصور کوشان بوده، ابتدا در مجلهی شعر، و سپس در سوئد به صورت کتاب منتشر شده؟ اینجا قصد ارزیابیی کیفیی چیزی که کوشان تولید کرده و نام شعر برآن گذاشته ندارم، اما چرا کاری که درآمده، منتشر شده و در دسترس خواننده قرار گرفته، مسوولیتاش توسط خودِ صاحب اثر پذیرفته نمیشود و اصلن حرفی از آن به میان نمیآید؟
مشخص نیست مبنا و معیارِ صحبتهای کوشان چیست که اینگونه دربارهی شعر دست به داوری و صدور حکم میزند و گزارههایی اینچنینی تولید میکند. تعدادی از آنها را مرور میکنیم:
(نقل به مضمون)
جامعههای بسته و دیکتاتوری تولید شعر میکنند.
جامعههای باز و دموکراتیک رمان تولید میکنند.
و
نیازِ جامعه رمان است.
و
جامعه چند صدایی و چند قومیتیست اما شعر اینگونه نیست.
و
(شعر) نمیتواند موقعیت را تعریف کند. نمیتواند باز شود. گسترده شود.
و
(شعر) پرسش انگیز نیست. بستر پاسخ را هم نمیسازد. (شعر) آن کاراییی لازم را در زمانهی معاصر از دست داده است.
(شعر) منِ فردی را نمیپذیرد. نمیگذارد من به صورت کثرتی حرکت کنم.
و با تکیه بر گفتار ابوسعید ابوالخیر در تصوف: «یکسونگری و یکسان بودن.»
اعلام میکند:
شعر ما، ظرف خوبیست برای یکسو نگری و یکسان نگری.
و با کنار هم گذاشتن این حرفها به اینجا میرسد که شعر: «نهایتاش استبداد و دیکتاتوریست و حکومت امروز ایران».
و
در شعر فقط منِ راوی وجود دارد.
و
شعر نمیتواند با خاستگاههای گوناگون حرکت کند. تک بعدی حرکت میکند. تک صدایی حرکت میکند.
و
دلیل انحلال امروز: عدم دریافت انقلابِ شعری نیما.
و
در غرب هم شعر نمیتواند جوابگوی جامعهی امروز باشد.
درین بین، آن یکی هم خودش را میهمان این همه گزاره میکند و اعلام میکند:
در مرحلهی پیشمدرن به مدرن هستیم.
کوشان یک تنه بحث را پیش میبرد و ادامه میدهد:
گرایش ایرانیها به شعر به دلیل راحت طلبیست
برای زود به نتیجه رسیدن است
و
خودکامهگیی حکومت ایران منجر به تولید شعر و شعار شده است. با شعار و شعر و شوخی خودشان را سبک میکنند.
و
با موقعیت در شعر رو به رو نیستید. با یک احساس زودگذر همزاد پنداری میکنید.
و
ضرورت جامعهی استبدادی ما را وادار به کوتاه گویی میکند.
و
در شعر شما یک من شاعر یک من غایب دارید، مثل این شعر:
همهی هستیی من آیهی تاریکیست.
و
شعر تک ساحتی و تک کانونی و تک مرکزیست.
این فقط بخشی از گفتارهای مطرح شده درین برنامه است. به یک معنا، میتوان گفت که این برنامه، این بزم، این گفتار، این گزارهها، یک آنتولوژیست. یکجا جمع آوردن تمامیی گزارههای واکنشی. و این یعنی به نمایش گذاشتن کلامی که در هر گزاره واپسگراییی خودش را فریاد میزند.
آیا لازم است به تک تک این گزارهها رجوع کنیم؟ بدیهیست که هر یک از این گزارهها، حتا قبل از آنکه در کلام کوشان جاری شود، منقضی شدهاند.
به عنوان نمونه، چه کسی میتواند منکر شعرهای چند صدایی، چند مرکزی، چند لحنی، چند شخصیتی، چند زبانی شود؟ چه کسی میتواند ادعا کند که شعر، راحتطلبیست، وقتی که شعر، بله شعر، منجر به جلای وطن میشود، منجر به تبعید میشود، منجر به خانه به دوشی میشود. شعرِ زندهی امروز، با شعرِ واماندهی هیچوقت قابل قیاس نیست. اصلن معلوم نیست زیر عنوان «شعر امروز» از چه شعری حرف زده میشود که اینقدر ما نیست و اینهمه با ما بیگانه است.
و امروز چه کسی میتواند منکر شعری شود که حامل دیالوژیسم است؟
گمان میکنم هر جا کوشان حرفی از شعر زده، منظور شعر خودش بوده که در هیچ جای این برنامه نامی از آن برده نمیشود. کوشان به شعر خودش حمله میکند اما طوری وانمود میکند که دارد به اصل شعر یورش میبرد. کوشان به عنوان ژورنالیست، به عنوان نقدنویس، به عنوان کسی که باید با ادبیات زندهی فارسی سر و کار داشته باشد، تصویری که از شعر به دست میدهد اینگونه یأجوج و معجوج است؟ چرا تنها شعری که برای مثال زدن دارد، شعریست از نیم قرن پیش؟ گمان میکنم منصور کوشان بود که در جمعخوانیهای «مجلهی شعر» شرکت میکرد و پیرامون شعر زنده و پویای این سالها، شعر الان و حالا، صفحهها مینوشت و میکاوید و حرف زدن از شعر را با این قبیل سهلانگاریها اشتباه نمیگرفت. چه شد، ظرف شش، هفت سال، شعر شد تک مرکزی و تک ساحتی و استبدادی و اصلن بنیانگذار هرچه دیکتاتوری در جهان؟
تنها یک مثال نقض کافیست که هر یک ازین گزارهها از ریخت بیافتد. دیگر این امر بر هیچیک از دوستان جدید و دشمنان قدیم، دشمنان جدید و دوستان قدیم، پوشیده نیست که مثلن شعر ظرف دو دههی اخیر به جاهایی میل کرده که پیش ازین در تاریخ ادبیات فارسی بی سابقه بوده است. دهها کتاب شعر، هزاران سطر و صفحه، مؤید همین ادعاست. کافیست با کمی وقت، کمی بیطرفی، کمی آگاهی از زبان فارسی، مثلن به سراغ کتابی برویم بنام «جامعه» که شعرخطبهی جامعه را دربردارد. شعری که از قضا آنقدر بلند است که هرکس دارد یک جایی از آن حرف میزند. چند تن درین کارناوال شرکت کرده که صفحه تبدیل به ولولهی این همه زبان شده؟ چقدر مرکز جُم میخورد و ازین جا به آن کس میرود که سرآخر شعر بیمرکز میماند. به هر سو که میرویم، سوی دیگری میرود. زبان، خودش موقعیت میسازد، خودش موقعیت را از هم میپاشاند، موقعیت را تبدیل به موقعیت دیگری میکند.
یکی حرف از «انحلال» شعر امروز میزند، آن یکی میپرسد چرا شعر امروز خواننده ندارد، و هر دو در حال بازتولید این الگوها که با حقیقت بیگانه است. یا ریشه در عدم شناخت دارد (که میپرسیم چرا کسی که نمیداند، که نمی تواند، حرف میزند؟) و یا میخواهد رد گم کند و تبلیغ وهن کند (که میپرسیم برنامهای که میخواهد از شعر امروز حرف بزند، چرا دست به گریبانِ وهن است؟).
اما کدام انحلال؟ بخشی از شعر امروز که دغدغه و همیشهی ماست، این توان را داشت که در یک برههی خاص زمانی، خودش را از چنبرِ «ادبیاتی که تمام شده بود» بیرون بکشد و بالاخره نفس بکشد. اینکه شعر از ادبیات (به معنای ادب و ادبیت ازلی)، اینکه شعر از شعر رها شده باشد، نه انحلال شعر که تازه شروع و ابتدای شعر است. کسانی که همیشه به راه راست رفته و شعر را به راهِ خودشان کشانده بودند، چه دستاوردی برای شعر بهجا گذاشتهاند؟ اگر امروز مفاهیم تازهای وارد ادبیات شده(خطرِ شعر!)، نه در ادامهی آن راهِ راست، که در قطع رابطه با هر راهِ راستی بروز کرده است. ادبیاتِ ما، ادبیاتِ برآورده کردن انتظاراتِ راهِ راست نبود، حیف! برای ما ادبیات همیشه غیرمنتظره بود. مثل ادبیاتی که میآید. باید گوش باشی که صدای پای آمدناش را بشنوی، از جنس صفحه باشی، نوشتنی باشی.
آن یکی میهمان تکرار حرفهای در عقب جامانده را چه خوب قرائت کرد: «اینها پستمدرنیسم را درک نکردهاند. اشتباه فهمیدهاند. نمیتوانند با خواننده ارتباط برقرار کنند چون حرفهایشان بیمعنیست...». این حرفها را از دو دهه پیش تا حالا از جانب هرکسی که دستاش پُر از خالی بود، بسیار شنیدهایم. ما همهگی با یک حقیقت تاریخی مواجهایم. اتفاقی افتاده و هر روز دارد به شکلی دیگر، به همان شکل یعنی به شکلی دیگر، میافتد و میآید و میافتد و میآید: شعر دارد میآید. متاسفم که برای سرکوبِ شعر زنده و پُرنفس فارسی، حرفی جز دم دستی، به گوش نمیرسد.
مسلمن شعر امروز آنقدر خواننده دارد که اجازه ندهند در رسانهای مثل بیبیسی به شعورشان با چنین وقاحتی توهین شود. مسلمن شعر امروز فارسی که دغدغه و کار هر لحظهی ماست آنقدر به جای جای جهان کوچ کرده، رها شده که دیگر نسبتی با ذهنیتهای عقبرو و ورشکسته ندارد. ماندهام چرا بخش فارسی بیبیسی که دفترش فاصلهای چند صدمتری با مرکز فعالیتهای جهانی شعر دارد از اینهمه اتفاق مهم که در سطح جهانی برای شعر فارسی می افتد، به بینندگانش خبر نمیدهد اما مُدام از چند افسردهی ادبی دعوت میکند درباره چیزی که نمیدانند،که نمیشناسند، به منبر بروند؟! نامِ اینهمه را اگر با تخفیف خیانت نگذارم محصول انواع ندانمکاریهایی میدانم که این سالها در رسانههای فارسی زبان اپیدمی شده است. نگاهی به کارنامهی ادبیات در دو دههی اخیر، نشان میدهد که هر وقت شعر فضا داشته، بالیده. هر وقت جای بروز داشته، در خواننده خانه کرده. ساده است که هرگونه امکان بروز را از شعر بگیری و به دروغ ادعا کنی که شعر جایی ندارد، که شعر خواننده ندارد. شعر آنقدر خواننده دارد که اگر خوانندههای خاموش و پراکندهاش، زبان به دست بگیرند، یک دفعه شیشهی هر تلهویزیون شکاف خواهد خورد و صدایی که این همه سال به سکوت برگزار شده، سرانجام...
پاتولوژی شعر امروز
حرفهای این برنامه دربارهی شعر و ادبیات فارسی، سخن تازهای نیست. حتا در واپسگرا بودناش هم تکراریست. با این همه، جامعهی کوچکیست که دارد جامعهی بزرگتری را به نمایش میگذارد. جامعهای که برخوردش با خلق، با آفرینش، با شعر، بیمارگونه است. به محض اینکه دهان باز میکند، بیماریاش را به رخ میکشد. میخواهد از شعر حرف بزند، اما از هرچیزی جز شعر میگوید. پاتولوژیی شعر امروز، نه پاتولوژیی شعر که پاتولوژیی «از شعر گفتن» است. در حرفهای بیمارگونهای که میخوانیم و میشنویم، چند مسأله قابل تأمل است:
با پنهان نگاه داشتنِ شعر، به شعر حمله میشود.
همیشه دربارهی شعر میگویند، همیشه از شعر میگویند اما در شعر چیزی نمیگویند، شعر چهارشانهای را هم که طی این سالها محکم ایستاده است نشان نمیدهند! اینهمه نشان میدهد که اینها شعر را بینشان میخواهند پس مدام آدرس اشتباه میدهند. شاعر واقعی را هم خوب میبینند اما خود را به کوری زدهاند، چرا؟
استفاده از تئوریهای معروف و متعارف، مبتنی بر هیچ متنی نیست، وسیلهایست برای صحه گذاشتن به حدس یا ادعایی خلاف واقع. باختین، نمونهی جالبیست. از زمانی که تئوریهای باختین به زبان فارسی راه باز کرد، مثلِ هر تئوریی دیگر، مثلِ هر مفهوم دیگر، این مساله پیش آمد که کجا و چه زمانی میشود یک تئوری را از یک فضای خاص وارد فضای دیگری کرد. باختین، تئوریاش را برپایهی نوشتِ داستایوسکی بنیان نهاده، یعنی متنی که در آن زمان نام رمان را بر آن گذاشته بودند. و همین باختین است که در زمان نگارش «استتیک و تئوریی رمان» به تقابل میانِ «رمان» (آنچه در زمان داستایووسکی بهعنوان رمان مطرح بوده) و «شعر» اشاره میکند. اولی، به مثابه یک ژانر پلیفونیک، دومی به عنوان ژانری مونوفونیک. این تقابل برمیگردد به قرن نوزدهم میلادی. از آن زمان تا امروز، ژانر رمان و ژانر شعر به سمت ژانری تمام و کمال میل کرده و مرزبندیی بین ژانرها به شدت مخدوش و گاهی هم از میان رفته است، مثلن یکی از بحث های بنیادیی شعر فارسی در همین دههی هفتاد، نویسش شعر چندصدایی، چند قالبی، چند ژانری و چند موضوعی بوده. نمونه بارزش هم شعر بلند «شینما» که پرسوناژهای مختلفی با زیرساختهای متفاوت در آن به نمایش درآمدهاند.
امروز با تکیه بر تئوریی باختین که مبتنی بر رمان داستایووسکیست، چه میتوانیم بگوییم؟ بیاییم و از قرن نوزدهم به قرن بیست و یکم بپریم و پرچمدار تقابل رمان و شعر شویم؟ پس تمام شعرها، تمام رمانها، تمام تلاشهایی که از آن زمان تا امروز شده چه میشود؟ به گمانام استفاده از تئوریهای از پیش آماده شده، مثل ساختِ قالبهای از پیش ساخته شده، تحمیل کردن چیزی به چیز دیگریست، یک تئوری که در فضایی کاملن متفاوت ساخته و پرورده شده، چطور میتواند وارد فضایی ناهمگن شود و فایدهای، دستاوردی هم داشته باشد؟ جالب اینجاست که ژورنالیست یا منتقد، به این مساله کاملن بیاعتناست که تئوریی باختین برپایهی یک متن مشخص (رمان داستایووسکی) شکل گرفته، میآید و رمان داستایووسکی را فراموش میکند، زمینهی ساخت تئوری را فراموش میکند و فقط بخشی از آن را به خواننده یا بیننده نشان میدهد. برای ما که کار تئوریک میکنیم، این مساله همیشه وجود داشته که چطور میتوانیم از اثر، تئوری بسازیم. چطور از یک شعر، تئوری بیرون بکشیم. و اگر تئوری میدانیم، چطور آن را تراش دهیم، بُرش دهیم، تا با موقعیتِ الان و حالا، با موقعیتِ شعری که همین حالاست، همخوانی داشته باشد. استفاده از هر مفهوم و هر تئوری که با تنِ متن بیگانه است، پُرگویی و بیهودهگییی بیش نیست.
شعر نسبت به هر چیز دیگری جز خودش سنجیده میشود: شعر چه قدر خواننده دارد؟ شعر چه قدر به نیازهای جامعه پاسخ میدهد؟ شعر چه قدر با آیینهای ما همخوانی دارد؟ شعر چهقدر اخلاقی ست؟ شعر چهقدر سیاسیست؟ چرا شعر به تن میپردازد؟ چرا شعر «پورنو» شده؟ چرا شعر از ارزشهای کهن حرفی نمیزند؟ چرا شعر به امور فرازمینی نمیپردازد؟ در برخورد سنتی با شعر، فراموش میشود که شعر، مستقل است و زندهگیی خودش را دارد. یک بار برای همیشه بگوییم: شعر را به حالِ خودش، به حالِ شعر رها کنید!
تا چشم کار میکند نمایندهگان واکنشی هستند که در این تریبون و آن رسانه، واکنششان نسبت به شعر را بازگو میکنند: «شعر رو به انحطاط است. نسل جدید، پست مدرن شده و بی معنا مینویسد و درکی از مدرنیسم و پست مدرنیسم ندارد. شعر امروز خواننده ندارد» و حرفهایی ازین دست. اما نمایندهگانِ کنش کجا هستند؟ خودِ کنش، یعنی شعر، کجاست؟ در هر محفل و بزم، در هر رسانه و روزنامه، قبل از هرچیز خودِ شاعر و خودِ شعری را که در حالِ بودن است، غایب میکنند، دورش میکنند، سکوتاش میکنند و بنابر «خلقیات ما ایرانیان» همانطور که جمالزاده یادآوریاش کرده بود، پشتِ سرِ شعر، پشتِ سرِ شاعر، نطق میکنند. سخنرانی میکنند، یا به قولی، غیبت میکنند. این نهایت کاریست که یک «ادبیاتچی» میتواند با شعر بکند؟
ژورنالیسم، نقد ادبی و نقد ژورنالیستی اصولی دارد. هیچجا و هیچوقت، کتمانِ حقیقت به معنای ژورنالیسم نبوده، مترادف نقد نبوده. همه میخواهند «اخلاقی» رفتار کنند و اخلاق را به ادبیات بکشند (به عنوان مثال، مقابله با ادبیاتی که مغایر با آداب و شوونات مذهبی و سنتی ست)، اما هیچکس به صرافت نیفتاده که اخلاق حرفهایاش را یک بار هم که شده زیر پا نگذارد. ژورنالیست و منتقدی که نه میخواند و نمیخواند و مخاطباش را عین خودش میخواهد، دارد با خودش، با زمانهی خودش چه میکند؟ به راستی در کدام عصر، در کدام دنیا زندهگی میکنیم؟
آذرماه ۱۳۹۰
اشاره: شیوه کتابت (رسمالخط) نویسنده با شیوهنامه زمانه در خط فارسی مطابقت ندارد.
لینک: سایت پرهام شهرجردی، نویسنده، منتقد، بنیانگذار و سردبیر «مجلهی شعر»
تصور می کنم که بی بی سی فارسی می توانست انتخاب های بهتری در بحث شعر داشته باشد واز منتقدانی در حوزه شعر دعوت می کرد که از نوع شعر خاصی جانبداری نمی کردند ودیدگاهی عام وکلی نسبت به این موضوع داشتند اما مشکل اینجاست که آیا چنین منتقدانی وجود دارند یا نه.من که هر چه به ذهنم فشار می آورم چنین کسانی را به خاطر نمی آورم.در مجموع بحث شعر برنامه پرگار کم حاصل بود اما نمی فهمم که چرا آقای شهرجردی با لحنی عصبی وتا حدی پرخاشجویانه با این موضوع روبرو می شوند در حالیکه وی می توانست آرام ومستدل نظریات آقایان کوشان وفلکی را رد کند.به هر حال در سالهای اخیر شعر ایران تکانهایی خورده است وبویژه نوعی از شعر سپید که آقای شمس لنگرودی مهم ترین نماینده آن است توانسته خوانندگانی را در ایران به خودش جلب کند البته این که چقدر این شعر ماندگار است در سالهای آینده معلوم خواهد شد. در ضمن من شعر آقای کوشان را شخصا نمی پسندم اما شعر آقای فلکی را خواندنی یافته ام والبته این نظر زیاد مهم نیست ونظر عموم خوانندگان مهم تر است ونه نظر من تنها.به هر حال از آقای شهر جردی در نقدهایشان انتظاربیشتری در سعه صدر ورعایت اخلاق حرفه ای نقادی می رود.شاد باشید
با درود و مهر نوشته ی ارزشمند شما از نخستین نوشته هاست در زبان ما که من خوانده ام ودر حضور شعر از شعر سخن می گوید. همواره ستیز بین نو و کهنه چنین بوده است. هزار هزار سال است که سهراب کشان است. که رگ بران رابعه است. که گیس بران طاهره است. سبز باشید. محمود کویر
درود !
جهت اطلاع رادیو زمانه و جناب سردبیر:
فهرست لینک زیر ممکن است به کارتان بخورد :
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://gholamalikeshani.per...
یا :
www.adamekhoshoonat.blogspot.com
با احترام
پرهام شهرجردی را دوست دارم چون مسئولانه می نویسد.خیلی از شاعران را دیدم که از میزگرد آقایان کوشان و فلکی در بی بی سی شاکی بودند اما کسی انتقادی نکرد، کسی ننوشت و نگفت که چرا آنها که از شعر امروز نمی دانند یا آن را به درستی نمی خوانند چرا در نظراتشان اینهمه انزجار از شعر امروز موج می زند. نوشتاز آقای شهرجردی همیشه خواندنی ست راهگشاست چون اهل معامله نیست.اگر از نوع شعری خاص دفاع می کند مدام دلایل تئوریکش را هم طرح می کند و با مخاطبش رو در بایستی ندارد.وجود امثال ایشان واقعا برای شعر معاصر غنیمت است
م.ایرانی گرامی دقیقن مشکل اینجور برنامه ها چه در تلویزیونها و چه دیگر نشریات این است که اغلب از آدمهایی دعوت می کنند که از سلیقه ای ادبی برخوردار نیستند.مثلن این دو عزیز گرامی که میهمان برنامه پرگار بودند از هیچ شعری دفاع نکرده اند به هیچ نوع شعری حمله نکرده اند فقط تا توانستند به نامیده ای به اسم شعر که فاقد قیافه و شکلی ادبی ست حمله کردند و این حمله شامل همه نوع شعری و هر نوع شاعری از فردوسی و حافظ گرفته تا شاعران امروز می شد.یعنی برنامه پرگار دو نفر را آورده که از شعر بگویند اما هر دو ضد شعر از آب درآمدند.برای رعایت دمکراسی ادبی لااقل بهتر این بود که منتقد یا شاعری را هم دعوت می کردند که دلبسته و مدافع شعر امروز باشد.آنوقت بیننده می فهمید که این دو دوست چیزی در چنته ندارند.مثلن تصور کنید جای یکی از همین دوستان آقای شهرجردی می نشست یا جناب باباچاهی یا مهرداد فلاح...آنوقت بیننده کاملن دستش می آمد که قضیه از چه قرار است من برخلاف نظر شما معتقدم در اینجور برنامه ها باید از کسانی دعوت کرد که از سلیقه ادبی برخوردار باشند
دوست عزیز اول یک لیوان آب خنک یا آبجوی خنک می خوردی 2 نخ سیگار می کشیدی! و بعد با اعصاب «میزان» میومدی هرچی از دهنت در میومد به طرف میگفتی!
جناب شهرجردی این متن شاعرانه شما بسیار عصبانی، بی ادبانه و پر از مغلطه بود. من قصد دفاع از نظرات مهمانان برنامه پرگار را ندارم و اصولا صلاحیت ورود در این بحث را در خودم نمیبینم. اما آنچه در نوشته شما واضح توسل به "حمله به شخص " به جای نقد و بحث است. برای نمونه نوشته اید" ...اما مُدام از چند افسردهی ادبی دعوت میکند درباره چیزی که نمیدانند،که نمیشناسند، به منبر بروند؟! نامِ اینهمه را اگر با تخفیف خیانت نگذارم محصول انواع ندانمکاریهایی میدانم...". به علاوه آنچه به عنوان نقد بر گفتگوی انجام شده در برنامه نوشته اید هم در بسیار موارد سفسطه است. بررسی خط به خط نوشته شما مستلزم نوشتاری حد اقل به همین تفصیل است. برای نمونه دو مورد مشخص که در نگاه اول به نظرم رسید عرض می کنم. فرموده اید: " بخشی از شعر امروز ...توان را داشت که در یک برههی خاص زمانی، خودش را از چنبرِ «ادبیاتی که تمام شده بود» بیرون بکشد و بالاخره نفس بکشد. اینکه شعر از ادبیات (به معنای ادب و ادبیت ازلی)، اینکه شعر از شعر رها شده باشد، نه انحلال شعر که تازه شروع و ابتدای شعر است... برای ما ادبیات همیشه غیرمنتظره بود. مثل ادبیاتی که میآید. باید گوش باشی که صدای پای آمدناش را بشنوی، از جنس صفحه باشی، نوشتنی باشی". در اینجا شما به نقدی که از شعر امروز است یک جواب شاعرانه و احساسی داده اید و در واقع جوابی نداده اید. فقط صورت مسئله را یک بار دیگر با کلمات خودتان دوباره تکرار کرده اید . فقط ادعایی مطرح فرموده اید و اضافه کرده اید که همین است که هست اگر نمی فهمند منتقدان مشکل خودشان است. این نوشتار شما سراسر پر است از این نوع استدلال. در جواب بحث جناب کوشان که فرمودند اقبال به سرودن شعر در مقایسه به رمان نویسی راحت طلبیست شما فرموده اید شاعرانی برای بیان عقایدشان دچار مشکلات سیاسی و اجتماعی می شوند. بله دوست عزیزدرست می فرمایید اما این صحبت شما عوض کردن بحث است. هر مخاطب فارسی زبان در میابد که زمینه بحث آقای کوشان چیز دیگریست (فارق از درستی یا نا درستی این نظر) پاسخ شما بی ربط در زمینه بحث است . راحت طلبی که آقای کوشان مطرح می کنند راحت طلبی ادبیست نه عافیت طلبی سیاسی و اجتماعی. نوشتار شما حاوی مطالب ارزشمندی هم است که می شد زمینه ساز یک بحث عمیقتر و دنباله دار باشد ای کاش آن را با توهین و عصبانیت آمیخته نمی کردید و بحث منطقی و ادبی را از قلم فرسایی شاعرانه و احساساتی جدا می فرمودید.
به نظر من نظرات کوشان کاملاً قابل تأمل هستند.... نویسنده ی این مقاله گاهی نشان می دهد که معنی را به درستی درنیافته (مثلاً آنجا که در جواب کوشان که شعر نوعی راحت طلبی است از شاعران که تبعید شده اند به خاطر شعر و غیره سخن می گوید در حالیکه اینجا منظور زبان شعر است که مقدمه و مرارتی را که نثر - به ویژه نثر تحلیلی و علمی- طلب می کند ندارد و یک راست و فقط به هدایت ذوق شعری به تولید می پردازد و ربطی به رک گویی و مبارزه جویی شعرا ندارد... واقعاً کیست که نداند شعر و حماسه سرایی یکی از ارکان همیشه حاضر ستیزه گری بوده اند). در نهایت به نظرم این مطلب هم فی الذاته نوعی شعر است که نه عقل بلکه ذوق و عاطفه را خطاب قرار می دهد. البته فرق است به جامعه ای که شعرپرور است و جامعه ای که نثرپرور. جامعه ای که زبانی روشن و اندیشیده را طلب می کند و جامعه ای که دنبال کلامی برای بیان احساسات گم و مبهمی است که همراه در تقلای ابراز آنهاست، که یا ناله ای هنری کرده باشد یا دردی مشترک را فریاد بزند یا هر چیز دیگر.....من گمان دارم که عقلانیت ضرورت من، ما و جامعه ی ما است و باید زبانی را تمرین کنیم که راه به عقلانیت می برد و تردیدی ندارم که زبان شعر مؤدی به عقلانیت نیست، ممکن است مؤدی به بسیار چیزهای نیکوی دیگر باشد و لی مؤدی به عقلانیت نیست. ما به زبانی مشخص تر، علمی تر، تحلیلی تر و مسؤولانه تر نیاز داریم.
آقای شهرجردی گرامی، مقاله شما اگر چه کمی عصبانی اما موشکافانه و دقیق است.در مطلب خود اشاره ای داشتید به مقاله قبلی تان با عنوان ادبیاتی که تمام می شود اما لینک این مقاله در صفحه حاضر موجود نیست و آنها که نخوانده اند دچار سو تعبیر می شوند. همچنین یادی کردید از ادبیات غیرمنتظره یا ناممکن که باز اشاره ای است به یکی از مقاله های دیگرتان . و این اشارات خواننده عادی رادیو زمانه را گیج می کند هر چند مخاطب حرفه ای شعر امروز می داند از چه می گویید و منظورتان چیست.نکته آخر اینکه تعجب کردم چرا به آقای کوشان حمله کردیدکه تنها راوی بحث عمیق و قابل تامل آرامش دوستدار بود که سالها پیش منتشر شده. آرامش دوستدار البته در مقاله مذکور به ذهنیت شعر اندیش ایرانی ها حمله می کند و به اینکه چرا ما فلسفه نداریم می پردازد و اغلب صحبت های آقای کوشان در برنامه پرگار متاثر از بحث کلیدی آرامش دوستدار در این باره است هر چند جناب کوشان بستر بحث را که در مورد ماهیت شعر بود به شعر معاصر پارسی بردند که به نظرم بی ربط است. نویسنده گرامی جناب فلکی هم حرف تازه ای عنوان نکردند اینکه ما پست مدرنیسم را نفهمیده ایم سالهاست که از سمت کسانی عنوان می شود که بی شک چیزی از پست مدنیسم نمی دانند والا می دانستند که خود پست مدرنیست ها هم پست مدرنیسم را نفهمیده اند اصلن درک پست مدرنیسم و فهم کامل آن غیرممکن است بیهوده نیست که هیچکدام از متفکران پست مدرنیسم خود را پست مدرنیست خطاب نمی کنند و این دقیقا پاشنه آشیل صحبتهای آقای فلکی ست که حرفی را تکرار می کند که شاعر از دست رفته جناب منوچهر آتشی سالها پیش در هر مصاحبه اش عنوان می کرد.آقای آتشی مدام می گفت شاعران پست مدرنیست ما پست مدرنیسم را نفهمیده اند اما وقتی از او درباره شاعران دلخواهش سوال می شد از همان شاعران جوانی نام می برد که به آنها لقب پست مدرنیست داده بود و بهشان حمله می کرد. خلاصه اینکه بحث شما بستری تاریخی دارد و تنها آنها که شعر معاصر فارسی را به طور حرفه ای دنبال کرده باشند در می یابند چرا گفتار آقایان کوشان و فلکی چنین عصبانی تان کرده متاسفانه ما ملت فرصت طلبی هستیم و کاری ش هم نمی شود کرد
در پاسخ خانم حسین زاده گرامی باید بگویم که بر اساس شعرهای آقایان کوشان وفلکی باید بگویم که آنان در گذشته(حالا را نمی دانم) طرفدار وپیرو شیوه شاملوئی شعر نو بوده اند.اگر الان نظرشان عوض شده باشد نمی دانم.در ضمن آقای شهرجردی هم گویا درگذشته از طرفداران وپیروان شاملو بوده اند چرا که وی یادنامه مفصلی در باره شاملو تالیف وتدوین کرده است .تصور نمی کنم که وی به جهت های دیگر به این کار اقدام کرده باشد وحتما علاقه ای در میان بوده است.اما الان گویا نظراتشان عوض شده وبه نوعی شعر ساختارشکن علاقه دارند.به هر حال باید بگویم که فقدان منتقدان حرفه ای ومستقل که با بیطرفی شعر امروز ایران را در ترازوی بررسی بگذارند بسیارچشمگیر است ومتاسفانه ما در این زمینه هم از کشورهای پیشرفته بسیار عقبیم.نقدهایی که به دست شاعرانمورد نظر شما وتقریباهمه شاعران معاصر انجام گرفته هیچ یک از آسیب یکسویه نگری در امان نمانده است.دست کم در دودهه 70 و80 با انبوهی از این نقدها روبرو بوده ایم وراهی به جایی نبرده ایم.بنابراین چگونه می توانیم این نوع نقد را پس از این هم پیشنهاد بکنیم .طرحی نوتر باید انداخت دوست ارجمند.در ضمن باید آرام وبدون تلخی وپرخاش وبه صورت متمدنانه نقد کرد.این درسی است که زندگی در غرب به ما می آموزد.در ضمن اگر در ایران تشریف دارید نام ونشان یک یا چند منتقد مستقال وبیطرف ادبی وشعری را به من لطف کنید تا آثارشان را بخوانم واستفاده بکنم.با سپاس واحترام
فیلسوف آمریکایی جرج سانتیانا می گوید که " من شاعرم یعنی در حقیقت بی شعورم" من فکر می کنم که باید همه شعرا را به جزیره ای دواطلبانه تبعید کرد که در آنجا هر چقدر خواستند بر سر هم بزنند و سر و صورت و دماغ همدیگر را خونی کنند و دست از سر مردم بکشند. خدا هم ناتوان از درک مشکلات شعراست.
آقای م-ایرانی عزیز،نقد و منتقد مدام از طرف حرف می زند اعمال سلیقه می کند چون می خواهد گفتمان مورد نظر خودش را طرح کند.در همین بحث رادیو زمانه شما خواهید دید با کدام بنیان ها طرف هستید یک سمت پرهام شهرجردی را دارید که نثرش نمایه خواندن های اوست.گفتمانی هم که طرح می کند ریشه در روشنگری دارد اینکه شعر و شاعر را حذف می کنند و بعد از سانسور این هر دو را به قضاوت می نشینند شیوه ای ست که هم در بحث آقای کوشان در برنامه پرگار و هم در جوابیه ایشان به شهرجردی مستتر است.در این جور نگاه ها مدام انگ زدن جای خودش را به تحلیل می دهد ولی فقیه خواندن منتقدی معترض به طرح واپسگرایی در مدیایی عمومی زیر سیطره همین نگاه است که اعلام می شود.آقای کوشان طبق نوشته خود دوست ندارد از شعر امروز و فردا حرف بزند چون راضی به ریسک نیست اما در همان برنامه پرگار ریسک کرده و هر چه دلش خواسته نصیب موجود ی تعریف نشده بنام شعر معاصر کرده.و تازه شعر معاصر هم به زعم او فاقد چهره است.درست است آقای شهرجردی در هفده سالگی دانشنامه برای شاملو منتشر کرده،بعدها هم در بزرگداشت شاملو چند ویژه نامه در مجله شعر انتشار داده و این یعنی اینکه شعر شاملو را می پسندد اما شما از کجا می دانید که این پسند همسان کسانی مثل جناب کوشان است که شعر را شعار می خواهند؟ یا در بهترین وضع شقاقش می طلبند!شعر شاملو هم در گاهی موارد به این ورطه غلطیده و بی شک شاعر و منتقد امروز این دسته از شعرهای شاملو را دوست ندارند اما مگر شاملو در آثارش فقط یک طرز دارد؟ خواسته اید منتقدی را به شما معرفی کنم که نامش پیش روی شماست.شما از پرهام شهرجردی چه خوانده اید؟ در همین گوگل جستجو کرده و رساله خطر شعرش را بخوانید که درس ها برای شعر معاصر داشته،مقاله خیالش را،کتابهایی که در نشر پاریس منتشر کرده را هم همچنین.
ضمنن من نمی دانم شما تا چه اندازه درباره نقد غرب یا منتقدان ادبی خوانده اید.عرصه نقد خلاق میدان اخلاق نیست.یک منتقد سیاستمدار نیست که انتظار مردم را برآورده کرده رای جمع کند.او می نویسد اگر فکر کند ضروری ست مثلا جرج کورتیس وقتی شاعری را نقد می کند ابندا مرگ او را به عنوان مولف اعلام کرده اگر انتقادی دارد آن را با صدای بلند اعلام می کند و اتفاقا عصبیت مستتر در نقدهایش نیز بسیار تاثیرگذار است.متاسفانه خیلی از ما عرصه نقد را با کلاس اخلاق اشتباه گرفته ایم.پرهام شهرجردی عصبانی شده چون دو نفر در تریبونی ملیونی در نهایت بی مسئولیتی ثمره تلاش هزاران شما را نخوانده انکار کردند.آقای فلکی چقدر از شعر امروز می داند؟جناب کوشان که سالهاست جلای وطن کرده با چه تعداد از شاعران نسل حاضر در تماس است اصلا کتاب شعر تازه ای خوانده؟ پرهام شهرجردی سالهاست که سردبیر مجله اینترنتی شعر است و از طریق همین تریبون بسیاری از شاعرانی که امروز نامی دارند معرفی شده اند یعنی که از شعر امروز می داند و می خواند و بر آن اشراف دارد پس طبیعی است که اهمال و قضاوت سطحی درباره شعر امروز عصبانی اش کند.
در جواب به اون دوست عزیز و گرامی که نام علی باباچاهی، مهرداد فلاح و... آوردند . باید عرض کنم درد شعر امروز ایران با نشستن این آقایان جای اون آقایان حل نمی شود. مسئله خیلی پیچیده تر از این صحبت هاست .
چرا اینقدر توهین و عصبیت و حمله شخصی. دوست گرامی رعایت کمی ادب و احترام از قدرت منطق شما نمیکاهد بلکه شباهت نوشته شما به نوشته های وبلاگ های ولایت مدار را کمتر میکند!!.
مثلا شما ببینید واقعا تو ایران شعرهای فاضل نظری خیلی طرفدار داره.
خانم حسن زاده عزیز از پاسخ سنجیده شما بسیار سپاسگزارم.از این پاسخ بر من معلوم شد که شما نقدهای آقای شهرجردی که ظاهرا متولد 1358 است را می پسندید.من از او دوکتاب تاکنون دیده ام وخوانده ام یکی ادیسه بامداد است که حالت گردآوری ویادنامه ونشان از ارادت او به شاملو دارد این کتاب سال 1381 درتهران چاپ شده است یعنی موقعی که آقای شهرجردی 23 سال داشته اند.کتاب دیگر که از آقای شهرجردی خوانده ام کمی بیشتر از پنجاه صفحه دارد(خطر شعر چاپ دوم 1387 پاریس احتمالا چاپ اول چند سال قبل از آن) وبقیه کتاب ترجمه انگلیسی وفرانسه کتاب است.آیا جز این دو کتاب کتاب دیگری به قلم آقای شهرجردی به فارسی نوشته یا تالیف شده است تا من بخوانم وبا آرا یا پایه او در نقد شعر مدرن ایران آشنا شوم.مقصودم کتاب های ترجمه شده از زبانهای دیگر نیست.فکر می کنم بنده هم مانند شما زبان خارجی می دانم ورجوع به اصل کتاب یا ترجمه انگلیسی آنها برایمان آسان تر است.اگر دیگر آثار شعر آقای شهرجردی به صورت مقاله های پراکنده است شما که گویا با او آشنایی دارید از او خواهش کنید که همه آنها را در یک یا دو مجموعه گردآورد تا علاقه مندان آماتوری مثل بنده که اشتغالشان فلسفه و حداکثر فلسفه ادبیات است بتوانند آنها را بخوانند وبهره لازم را از آنها ببرند.در ضمن به من بفرمایید که آقای شهرجردی در دانشگاه چه درسی خوانده است واز منابع خارجی به چه زبانی استفاده میکند.چون با مطالعه مقاله حاضر وکتاب خطر شعر این تامل شاید غلط در ذهنم ایجاد شد که آقای شهر جردی فاقد نظم ذهنی کافی در هنگام نگارش است.البته ممکن است با مطالعه دیگر آثارشان نظرم را تصحیح کنم
از لطف شما صمیمانه ممنونم.
جناب م.ایرانی،از حسن نظر شما سپاسگزارم.از کارنامه گلشیری تاکنون مقالات بسیاری از جناب شهرجردی خوانده ام که اگر اهتمام کرده کتابشان کند بالغ بر جندین جلد می شود.پیشنهاد شما بسیار اساسی است و به گمانم خوب است آقای شهرجردی که خود ناشر نیز هستند نوشتار پراکنده شان را کتاب کند.من مقالات آقای شهرجردی را دوست دارم چون آموزشی و هشدار دهنده ست از تجربه خود در ادبیات فرانسه استفاده می کند و در مقالات انتقادی خود این تجربیات را انتقال می دهد.ایشان در دانشگاه سوربن پاریس ادبیات مدرن خوانده اند و اکنون نیز در همان دانشگاه با تاکید بر نظریات بارت،بدیو نظریه ادبی تدریس می کنند و با متفکرانی چون دریدا، ژولیا کریستوا کار کرده اند و حالا یکی از نویسندگان قانون نشر در فرانسه نیز هستند ای کاش رادیو زمانه ضمن گفتگویی با ایشان امثال من و شما را بیشتر با او آشنا کند
ارسال کردن دیدگاه جدید