حقوق اقلیتهای قومی/ملی در نظریه لیبرال قرن نوزدهم
جمعه, 1391-04-09 03:03
نسخه قابل چاپ
میثم بادامچی
میثم بادامچی − تا جایی که نگارنده مطلع است در ایران مسئله حقوق اقلیتهای قومی و ملی در بحثهای نظری روشنفکران دموکراسی خواه از آغاز مواجهه ایرانیان با اندیشه سیاسی جدید در قرن نوزدهم، تا به امروز تقریبا نادیده انگاشته شده است.
این مسئله همانقدر در مورد دوران پس از انقلاب − که در آن نظریه سیاسی لیبرال آرام آرام در فضای فکری ایران جا باز کرده است − درست مینماید که در مورد دوران پیش از انقلاب.[1]
در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ و به خصوص دوران اصلاحات مهمترین محمل اندیشههای لیبرال (در اصطلاح فلسفه سیاسی از این کلمه نه به معنای رایج لیبرالیسم اقتصادی) در ایران اندیشه سیاسی کارل پوپر و نظریه عقلانیت انتقادی او بوده است. با این حال فلسفه کارل پوپر اگرچه ردیه بسیار مناسبی برای اتوپیائیسم و نگاه ایدئولوژیک و هیجانی به سیاست − که سکه غالب در اندیشه رسمی جمهوری اسلامی است − فراهم میکند، تقریبا هیچ نظریه یا راه حلی در مورد حقوق اقلیتهای قومی/ملی در دل خود ندارد.
توضیح علت بیتوجهی اندیشه لیبرال به حقوق اقلیتهای قومی/ملی
جالب است بدانیم این وضعیت منحصرا مختص ایران نیست و شاید بتوان ادعا کرد در نیمه دوم قرن بیستم، یعنی در فاصله پایان جنگ جهانی دوم تا اواسط دهه نود میلادی که ویل کیملیکا کتاب معروف "شهروندی چندفرهنگی" (۱۹۹۵) را منتشر کرد، هیچ متفکر سیاسی لیبرالی بطور سیستماتیک و مدون به مسئله حقوق اقلیتهای قومی/ملی در یک چارچوب لیبرال-دموکراتیک نپرداخته بود. در این دوران کمتر فیلسوف سیاسی لیبرالی را بتوان یافت که در مورد حقوق اقلیتهای قومی و ملی بحثی مستقل کرده باشد. اگر از برخی استثناها بگذریم، در نیمه دوم قرن بیستم و تا قبل از کتاب شهروندی چندفرهنگی ویل کیملیکا، شاید نتوان فیلسوفی سیاسی یافت که اصلی تنظیم کرده باشد که بر اساس آن بتوان مدعیات اقلیتها را در مورد حقوق زبانی شان را مورد ارزیابی قرار داد یا کوشیده باشد فرمولی ارائه دهد که بتوان بر اساس آن در مورد مطالبه خودمختاری قومیتی اقلیتهای ملی/قومی قضاوت کرد. کیملیکا را میتوان یکی از متاخرترین نظریه پردازان جمع پذیری حقوق اقلیتهای قومی/ ملی ازیک طرف و آرمانهای لیبرال-دموکراتیک آزادی و برابر از طرف دیگردانست. کمتر متفکری قبل از او به این دقت به مسائل فوق پرداخته است.
کیملیکا در ریشه یابی علل سکوت فلاسفه لیبرال نیمه دوم قرن بیستم تا اوایل دهه نود در مورد حقوق اقلیتهای قومی/ملی سه نکته را مطرح میکند:
یکی نگاه اروپا محورانه و نادیده انگارانه به مسئله فرهنگهای غیراروپایی،
دومی دغدغه در مورد صلح و امنیت بین الملل ناشی از تجربههای مخوف جنگ جهانی دومی به واسطه ملی گراییهای افراطی،
و سوم نتیجه گیری غلط از سیاستهای عدم تبعیض نژادی و نهضت سیاهان در آمریکا دال بر اینکه لیبرال بودن مستلزم آن است که بحثهای مربوط به قومیت را کلا در تصمیمات دموکراتیک حذف کنیم.
کیملیکا معتقد است نهضت ضد تبعیض نژادی آمریکا گرچه مطالبات بسیار درست و بجایی را مطرح کرده است، ولی یک تاثیر انحرافی در فلسفه سیاسی معاصر آمریکایی داشته است با غلبه این پیش فرض که برابرطلبی لیبرال مستلزم نادیده انگاشتن بحث جداگانه در مورد حقوق قومیتها و اقلیتهای ملی است. (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، صص ۶۰-۵۸)
اندیشههایی در قرن نوزدهم
با این حال درغرب وضعیت همیشه این گونه نبوده است. مسئله حقوق اقلیتهای قومی/ملی زمانی در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم مورد بحث و نظر فراوان نظریه پردازان سیاسی مطرح و سیاستمداران برجسته لیبرال بوده و مخالفان و موافقان جدی خود را داشته است. اگرچه این نظریه پردازان و سیاستمداران در مورد اینکه بهترین پاسخ به مسئله حقوق اقلیتهای قومی/ملی چیست توافق نظر نداشتند، همه تقریبا متفق القول بودند که لیبرالیسم به نظریهای در مورد حقوق اقلیتهای ملی محتاج است. (شهروندی چندفرهنگی، ۴۹) بنا بر گزارش ویل کیملیکا نظرات فیلسوفان لیبرال در مورد حقوق اقلیتها گاهی ضد هم بوده است. در یک طرف طیف طرفداران حقوق اقلیتها در شکل خودمختاری و در طرف دیگر طیف طرفداران آسیمیلاسیون به نفع یکپارچگی ملی قرار دارند. با این حال کم نبوده است زمانهایی در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم که طرفداری از حقوق اقلیتهای ملی/قومی به عنوان نشانه بارز لیبرال و دموکرات بودن یک نفر شمرده میشده است.
بسیاری از اندیشمندان لیبرال قرن نوزدهی معتقد بودند که با اقلیتهای ملی/قومی در امپراطوریهای چندملیتی اروپا مانند هابسبورگ، عثمانی و امپراطوری تزاری با ناعدالتی برخورد میشود. این ناعدالتی تنها در زمینه سلب آزادیهای شهروندی و سیاسی اقلیتهای ملی نبود – که در این زمینه وضعیت اکثریت هم بهتراز اقلیت نبود— که در سلب حقوقی از قبیل حق خودگردانی اقلیتهای ملی دیده میشد. برخی از متفکرین قرن نوزدهم معتقد بودند اعطای حق خودگردانی جزو مکمل آزادیهای فردی افراد عضو اقلیتهای قومی/ملی ست. بنا بر گزارش کیملیکا کسانی چون مازینی[2] (اهل ایتالیا: ۱۸۷۲-۱۸۰۵) و هومبولت[3] (اهل آلمان: ۱۸۳۵-۱۷۶۷) معتقد بودند "مسئله آزادی در خودگردانی یک گروه ملی مبنا مییابد و متحقق میشود." (به نقل از شهروندی چندفرهنگی، ۵۰) این دو معتقد بودند ارتقا آزادی و پیشرفت شخصیت انسانی عمیقا به عضویت در یک گروه ملی گره خورده است و زبان و فرهنگ نقش مهمی در آزادی انتخاب مورد دفاع لیبرالیسم دارند.
به طور مشابه جورج برنارد شاو[4] (۱۹۵۰-۱۸۵۶) داستان نویس و ادیب شهیر انگلیسی-ایرلندی از تعهد لیبرال به گونهای از خودگردانی برای ملیتها در این جمله معروف دفاع کرد: " لیبرال کسی است که سه وظیفه دارد: وظیفهای در مورد ایرلند [که به عنوان موطن برنارد شاو تحت حاکمیت انگلستان بود]، وظیفهای در مورد فنلاند [که در قرن نوزدهم تحت سلطه حکومت تزاری بود]، و وظیفهای در مورد مقدونیه [که در آنزمان جزوی از امپراطوری عثمانی بود]." (منقول از شهروندی چندفرهنگی، ۵۱)
به طور مشابه لرد اکتون[5] (۱۹۰۲-۱۸۳۴) متفکر انگلیسی – که در ایران او را با جمله معروف "قدرت فساد میآورد و قدرت مطلقه، فساد بیشتر" میشناسیم— معتقد بود آزادی واقعی فقط در یک حکومت کثیر المله و چند قومیتی ممکن است. اکتون معتقد بود تقسیم قدرت میان گروههای ملی به همراه میل قومیتها برای داشتن درجهای از استقلال نسبت به حکومت مرکزی مانند سوپاپ اطمینانی در برابر فزون خواهی طلبی و سوء استفاده حاکمان از قدرت عمل میکند و در برابر فساد آوری قدرت میایستد. (آکتون، تاریخ آزادی و سایر یادداشت ها[6]، به نقل از شهروندی چندفرهنگی، ص. ۵۳)
اندیشه درباره مفهوم "مردم"
یکی از نمودهای تعهد لیبرالها به مسئله حقوق اقلیتها در نیمه اول قرن بیستم طرح حمایت از اقلیتهای قومی/ملی تحت نظر "جامعه ملل[7]" بود. بر اساس این طرح که محدود به تعدادی از کشورهای اروپایی بود در کنار حقوق جهانی بشر برخی حقوق معین گروهی در زمینه آموزش، خودمختاری منطقه ای، و زبان را برای اقلیتهای ملی تضمین میشد. این پیمان البته با وقوع جنگ جهانی دوم و سو استفاده نازیها از آن برای حمله به لهستان به بهانه دفاع از حقوق اقلیت آلمانی زبان ساکن لهستان، که پرداختن به آن نوشتاری جداگانه میطلبد، ملغا شد و سبب شد برای چندین دهه حقوق اقلیتهای قومی/ملی در نظریه سیاسی غربی مغفول بماند.
در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم هم همه نظریه پردازان طرفدار دموکراسی در مورد رابطه مستقیم میان آزادی و برابری دموکراتیک از یک طرف و عضویت در یک گروه ملی/قومی از طرف دیگر متفق القول نبودند و کسانی هم بودند که معتقد بودند که حکومتهای چند ملیتی فدرال بی ثباتند و بسیار مستعد آنند که به نظامهای دیکتاتوری و استبدادی بدل شوند. یکی از این مخالفین جان استوارت میل[8] (۱۸۷۳-۱۸۰۶) فیلسوف سیاسی انگلیسی معروف بود. میل معتقد بود که وجود نهادهای آزاد در یک حکومت کثیر المله "تقریبا غیر ممکن" است. او در جملات معروفی نوشت:
"نمی توان در میان مردمی که یک احساس تعلق عضویت مشترک ندارند، خصوصا اگر آن مردم به زبانهای مختلفی بخوانند و بنویسند، انتظار شکل گیری طرز فکرعمومی متحد و نزدیک به هم که برای کارکرد [بهینه] نهادهای نمایندگی [و کلا نهادهای دموکراتیک] لازم است را داشت....[بنابراین] یکی از شرایط لازم برای شکل گیری نهادهای آزاد و دموکراتیک آن است که مرزهای دولت با مرزهای ملیت تقریبا یکسان باشد." (میل، تاملاتی در حکومت نمایندگی، فصل شانزده: "در باب ملیت، آنطور که به حکومت نمایندگی مرتبط است"[9])
برای میل دموکراسی حکومت "مردم" است، ولی این "مردم" لازم است به یک ملت/قومیت و یک زبان و فرهنگ تعلق داشته باشند تا حکومتی با ثبات داشته باشند. دموکراسی تنها وقتی ممکن است که اعضای یک کشورحس تعلق سیاسی مشترک داشته باشند و ملیت وفرهنگ مشترک پیش شرط چنان حس تعلق یکسانی است. تقریبا شبیه میل توماس هیل گرین[10] (۱۸۸۲-۱۸۳۶) متفکر ایده آلیست انگلیسی قرن نوزدهم میگفت لیبرال-دموکراسی تنها زمانی ممکن است که مردم احساس تقید مشترکی به حکومت شان داشته باشند و این احساس تقید با "علقه هایی که از یک محل زیست مشترک و نهادهای خاص آن، خاطرههای یکسان، سنتها و عادات و عاطفه و تفکر یکسان برآمده از یک زبان و ادبیات مشترک " بدست آمده است قابل تحقق است. (گرین، ۱۹۴۱ به نقل از کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ۵۲) به تعبیر امروزی نظرات میل و گرین با ایدهی حکومت چند فرهنگی و بحث حقوق اقلیتها سازگار نیستند و در برابر از نوعی آسیمیلاسیون دفاع میکنند.
استدلال فوق میل و گرین استدلالی دو لبه است و میتوان آنرا به دو طریق کاملا متضاد خواند: هم میتوان آنرا به نفع آسیمله کردن اقلیتهای قومی/ملی به نفع فرهنگ و زبان اکثریت دانست (قرائتی که بر اساس توضیحی که در ذیل میآید محتملا مورد نظر میل و گرین بوده است.) هم میتوان آنرا به این شکل تفسیر کرد که هر اقلیت ملی/قومی برای برقراری دموکراسی لازم است برای خودش دولت-ملت تشکیل بدهد تا بر اساس یک فرهنگ واحد نهادهای دموکراتیک خود را برسازد. (این تفسیر محتملا مورد نظر میل و گرین نبوده ولی نوعی نتیجه گیری منطقی ازسخن آنها است.)
بحث ملل کوچک – ملل بزرگ
درقرن نوزدهم ودر بستری که میل و گرین نظر خودشان را مطرح کردند دفاع از هویت ملی در اکثر اوقات همراه با کوچکانگاری هویتها و گروههای ملی کوچکتر بود. تصویر رایج در اندیشه قرن نوزدهم آن بود که باید میان "ملل بزرگ" – مثلا فرانسه، ایتالیا، هلند، آلمان، مجارستان، اسپانیا، انگلستان و روسیه − و ملیتهای کوچک ترمانند چکها، اسلواکها، کرواتها، باسکیها، ولشها، اسکاتلندیها، صربها، بلغارها و رومانیاییها تمایز قائل شد. در این اندیشه ملل بزرگ متمدن محسوب میشوند و حاملان پیشرفت در کاروان رو به جلوی تاریخاند و در نقطه مقابل ملل کوچکتر بدوی، راکد و فاقد ویژگیهای لازم برای پیشرفت اجتماعی یا فرهنگی انگاشته میشوند. بر این اساس دموکراتهایی چون میل طرفدار استقلال ملی ملل بزرگ بودند، ولی از آسیمیلاسیون اجباری ملیتهای کوچک تر حمایت میکردند. میل معتقد بود " بر اساس تجربه یک ملیت میتواند در یک ملیت دیگر جذب و ادغام شود." و این آسیمیلاسیون خصوصا اگر ملت آسیمیله و ادغام شونده "دارای فرهنگی فرومایه و عقب مانده" در مقایسه با ملت بزرگ تر باشد، بسیار به نفع ملت کوچک تر است. بر این اساس در کتاب تاملاتی در حکومت نمایندگی و در ادامه بخشی که بالاتر بدان اشاره شد او نوشت:
"نمی توان این نکته را نفی کرد که به نفع یک برتون[11] [ساکنان منطقهای در شمال غرب فرانسه که زبانشان زیر شاخهای از زبانهای قدیمی انگلستان است] یا یک باسکی فرانسوی[12] [ساکن منطقه باسک در مرز فرانسه و اسپانیا] که در افکار و احساسات مردم بسیار متمدن و مترقی ملیت فرانسوی ادغام شود و به عنوان عضوی [آزاد و] برابر از تمام امتیازات شهروندی فرانسه برخوردارشود و مورد حمایت دولت فرانسه واقع گردد و از احساس غرور و پرستیژ از قدرت فرانسوی بودن متلذذ شود، تا اینکه خود را محدود به روستای خود و آداب بدوی باقی مانده از زمانهای دور کند و در دور بسته عادات ذهنی دنیای کوچک خودش غوطه بخورد." (میل، تاملاتی در حکومت نمایندگی، فصل شانزده: "در باب ملیت، آنطور که به حکومت نمایندگی مرتبط است")
به طریق مشابه میل در ادامه جملات فوق استدلال میکند که جذب یا آسیمیله شدن یک ولزی[13] یا دهقان اسکاتلندی[14] در ملیت با فرهنگ و پیشرفته بریتانیای کبیر بسیار به نفع آنان و فراهم کننده موجبات مترقی شدن آنان است.
لزوم در نظر گرفتن دوران در داوریهای تاریخی
نوشته را با ذکر یک نکته پایان میبرم. واضح است که میل به عنوان یک فیلسوف انسانگرا، از پیشگامان لیبرالیسم و نویسنده کتابهای ماندگار در باب آزادی[15]، فایده باوری[16]، و فرودستی زنان[17] (یکی از کتابهای پیشگام در زمینه تئوری فمینیسم و دفاع از حقوق زنان) در تاریخ فلسفه سیاسی نژادپرست یا راسیست نبود. با این حال او فرزند زمانه خویش بود، یعنی زمانهای که در آن هنوز اندیشه هایی چون چندفرهنگ گرایی به سان امروز رشد نکرده بود و تصویر مثبتی که ما امروز در جهان ازتجربه حکومتهای چند فرهنگی در کشورهایی چون کانادا، آمریکا یا استرالیا داریم، در ذهن خیلی از افراد، اگرچه نه همه آنها، وجود نداشت. البته چندفرهنگ گرایی امروز هم مخالفان خاص خودش را دارد.
همان طور که میل را امروز نمیتوان به خاطر نظریه اش که محتملا مورد نقد ماست نژادپرست دانست، بطور مشابه نمیتوان آتاترک را که به خاطر حمایت حکومتیش از "نظریه زبان خورشید"[18] (که منشا تمام زبانهای عالم را ترکی میداند) و سیاست هایش در مورد آسیمیلاسیون کردها راسیست خواند یا همین طور نباید احمد کسروی را به خاطر نظریه "آذری یا زبان باستان آذربایجان" –که امروز به خاطر آنکه عملا منکر هویت ترکی آذربایجان میشود و به نوعی آسیمیلاسیون رضا شاهی در مورد اقوام غیر فارس زبان ایران را توجیه میکند مورد رد کسانی چون نگارنده است − نژادپرست محسوب کرد.[19] هم آتاترک و هم کسروی مانند برخی متفکران لیبرال قرن نوزدهم چون میل، از منظری که امروز محتملا دیگر مورد دفاع ما نیست، از آسیمیلاسیون اقوام در فرهنگ واحد مورد حمایت حکومت مرکزی دفاع میکردند. تمام این شخصیتها فرزند زمانه خویش با تمام بدیها و خوبی هایش بودهاند و نمیتوان آنها را جدا از بستر تاریخی نظرات شان مورد قضاوت قرار داد.[20]
در همین زمینه
پانویسها
[1]این مسئله خود محتاج تحقیق جداگانه ای است ولی شاید بشود گفت که در دوران پیش از انقلاب این عمدتا روشنفکران چپ بودند که بحث حقوق اقلیت های قومی/ملی را در چارچوبی مارکسیستی، البته بدون اعتنا به مساله دموکراسی که اصولا دغدغه اصلی ایشان در آن زمان نبود، مطرح می کردند. به علاوه باید دقت کرد که در اینجا مسئله ما "اندیشه یا نظریه سیاسی" است، نه اشارات گذرا یا گاه بگاه برخی احزاب یا شخصیت های مطرح سیاسی به مسئله حقوق اقوام/ملل.
[2] Giuseppe Mazzini
[3] Wilhelm von Humboldt
[4] George Bernard Shaw
[5] Lord Acton
[6] Lord Acton, “Nationalism” in History of Freedom and Other Essays, 1922.
[7] League of Nations
[8] John Stuart Mill
[9] John Stuart Mill, Considerations on Representative Government, 1862.
کتاب میل را می توانید بصورت آنلاین از طریق این لینک مطالعه کنید.
[10] Thomas Hill Green
[11] Breton
[12] Basque of French Navarre
[13] Welshman
[14] Scottish Highlander
[15] On Liberty, 1859
[16] Utilitarianism, 1863
[17] The Subjection of Women, 1869
[18] Sun language theory, Güneş Dil Teorisi برای توضیح مختصرو اولیه نگاه کنید به لینک زیر در ویکی پدیای ترکی
http://tr.wikipedia.org/wiki/G%C3%BCne%C5%9F_Dil_Teorisi
[19]چیزی که گاهی در برخی نقدهای شتابزده بر کسروی در برخی وب سایتها می بینیم.
[20] به عنوان مثال دیگری از این دست می توان ملا صدرا را مثال زد. ملا صدرا در کتاب اسفار اربعه زنان را دارای حالتی میان انسان و حیوان دانسته است. با این حال این نظر سخیف ملاصدرا سبب نمی شود که اندیشه های ملاصدرا و جایگاه بلند او در فلسفه مسلمانان را منکر شویم و مثلا اندیشه های فلسفی ملاصدرا در مورد حرکت جوهری را به موضع زن ستیزانه اش در قرن هفدهم میلادی تقلیل دهیم.
در اسکاتلند برای استقلال رفراندوم برگزار می شود ولی در اهواز برای بدست آوردن ابتدایی ترین حقوق، جوانان عرب اهوازی شکنجه و اعدام می شوند. سرکوبی حقوق ملت ها در ایران اما فقط از جانب حکومت اسلامی و شاه نبوده است. روشنفکران ایران همواره در مورد مسایل ملت ها در ایران در بهترین حالت سکوت کرده اند. از احسان نراقی و احسان طبری بگیرید تا روشنفکران دینی مثل دکتر شریعتی و دکتر سروش. سکوت کسانی که در موقعیتی هستند که می توانند در جامعه تاثیر گذار باشند یعنی همدستی با جرم. شما مقایسه کنید با دیگر روشنفکران کسانی مثل پل سارتر که برای حقوق الجزایری ها با ارتش فرانسه یعنی کشور خود در آفتاد و کار بجایی رسید که سه بار خانه اش را بمب گذاری کردند. آنچه نخبه ایرانی گفته می شود هم هیچگاهی در مورد حقوق ملت ها دفاع نکرده اند. تا نوشته اند نوشته ها در مورد دفاع از شووینیست ایرانی و تا گفته اند گفته هایشان همه بحث سرکوب ملت ها تحت عنوان حفظ تمامیت ارضی بوده است.
حق حق است. حقوق بین المللی همه جا حقوق بین المللی هستند. اسکاتلندی ها می توانند استقلال داشته باشند ولی ملت ها در ایران حتی در مورد صحبت کردن در مورد بدیهی ترین مسایل خود محروم هستند.
در اسکاتلند، الکس سالموند رهبر حزب استقلال طلب اسکاتلند می تواند آزادانه از تمام پتاسیل رسانه ای موجود در بریتانیا برای استقلال طلبی استفاده کند. الکس سالموند آزادانه و در ایمنی تمام از حق آزادی استقلال دفاع می کند و مردم اسکاتلند را به دادن رای استقلال در رفراندوم تشویق نماید. در ایران اما چهار نفر عرب اهوازی برای داشتن کوچکترین حقوقی مانند حق نامگذاری فرزندان خود، اعدام می شوند. اسکاتلند نفت دارد. اهواز هم نفت دارد.
چگونه است که نخست وزیر محافظه کار بریتانیا می گوید که حق برگزاری رفراندوم برای استقلال در اسکاتلند یک حق مسلم است و رهبرهای اپوزیسیون ایرانی کمترین حقی را برای ملت ها در ایران قایل نیست؟ مگر نخست وزیر بریتانیا ملی و وطن پرست نیست؟ بله هست ولی دموکراتیک است. مشکل رهبران اپوزیسیون ایران این است که دموکراتیک نیستند و به دموکراسی پایبند نیستند.
مساله ملت ها در ایران یک تست مهم برای دموکراتیک بودن و پایدار بودن به قوانین بین المللی و دموکراسی برای اپوزیسیون ایرانی است. که تاکنون البته همه در این تست مردود شده اند.
در کشوری چون ایران که از این ده به آن ده به فاصله ۶-۵ کیلومتر، با لهجه و دیالکت خاص محلی و محاورهایی خود، زبان هم را نمیفهمند، سخن گفتن از فدرالیسمی بر پایه چند زبانهایی، اشتباه محض است و دانسته یا ندانسته, سر در آبشخور رویائی شوینستی یا سیاستهای کشورهای قدرتمند ضعیفکش دارد. اینکه یک زبان مشترک در کشوری، درک مشترکی میان تودههای مردم آن کشور با هم را سبب میشود، بر کسی پوشیده نیست و فارسی با همه کاستیها بخاطر قدمت، ادبیّات و آشنایی اقوام ایرانی به آن، تنها زبان قابل استفاده از منظر ملی و تاریخی است. با وخیمتر شدن اوضاع سیاسی ایران، تحریمها و نزدیکی سقوط احتمالی رژیم ج.ا.، بحثهای اینچنانی، میتواند در مسیر اتاقهای فکری ج.ا. برای انحراف یک تغییر رادیکال سیاسی در ایران باشد و اپوزوسیون ملی و دموکرات را به چرخش انفعالی یا محافظه کارانه در مقابل ج.ا. بکشاند. مشاهیر ملی، متاثر از زمان و محیط خاص خود هستند، یکی مانند آتاترک، از اقلیتهای ترک یهودی تبار شهر "سلنایک (امروزه بنام تسالنیکی در یونان) در مقدونیه سابق زیر سلطه امپراطوری عثمانی"، میتواند بخاطر انسجام ملی ترکیه، غلوآمیز و افراطی از زبان ترکی بگوید و یکی هم مثل شادروان کسروی که شهادت او، لکه ننگی بر دامن جزم اندیشان مذهبی و یکی از مبارزین راستین روشنگری در ایران است، از زبان ملی و هوّیت ایرانی برای پیشرفت این ملت بگوید و جانش را هم سر آن بگذرد.
بحث های میان جان استوارت میل و لرد آکتون:
بی گمان مساله ملی یا مساله قومیت ها زاده نظام سرمایه داری در جهان است ودر دوران های پیشا سرمایه داری شاهد چنین پدیده ای نیستیم. در جنبش روشنگری اروپا وطی سده های هفده و هجده میلادی، لیبرالیسم به عنوان ایدیولوژی طبقه جدید یعنی بورژوازی وارد میدان شد. موضوع حقوق شهروندی نیز با برآمدن لیبرالیسم مطرح گردید.
با پیدایش جنبش استقلال طلبانه مردم آمریكا و مبارزه آنان علیه استعمار انگلیس و وقوع انقلاب كبیر فرانسه در اواخر سده هجدهم، لیبرالیسم عمق بیشتری یافت. واین ناشی از مشاركت توده ها در آن تحولات تاریخ ساز است. از آن پس لیبرالیسم از محافل نخبگان و روشنفكران و متفكران فراتر رفت و شكل توده ای به خود گرفت. درواقع فرآیند تحول از لیبرالیسم به لیبرال دموكراسی از این زمان آغاز می شود.
ژان ژاك روسو متفكر فرانسوی با طرح موضوع " قرارداد اجتماعی" به این ژرفش كمك فراوان كرد. وهمگان می دانیم كه مساله حقوق بشر نخستین بار در انقلاب فرانسه مطرح شد، وپس از یك قرن و نیم یعنی در سال 1948 در منشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد متبلور شد.
در اوایل قرن نوزدهم درگیری میان قومیت های مختلف سویسی به تناوب ادامه داشت تا این كه در سا ل های 1841 - 1948 به جنگ داخلی تمام عیار بدل شد. این تحولات خونین باعث شد تا این پرسش در برابر اندیشه لیبرال مطرح شود كه آیا حقوق شهروندی فردی به تنهایی می تواند حلال مشكلات جوامع لیبرال دموكراتیك باشد؟ به ویژه آن كه شماری از جوامع اروپا، جوامعی چند ملیتی بودند و گرفتار مشكلات مشابه. اینها با پیدایش و گسترش اندیشه ها و جنبش های سوسیالیستی و كمونیستی دراروپا همزمان شد كه به انتقاد از اندیشه های فردگرایانه لیبرالیسم می پرداختند.
اندیشه لیبرال در اروپا از این تحولات عینی بركنار نبود وبحث و جدل هایی را در میان اندیشمندان لیبرال دامن زد. اصولا درتاریخ اندیشه لیبرال بحث و جدل های گسترده ای كه میان دو اندیشمند لیبرال قرن نوزدهم میلادی یعنی جان استوارت میل (1806-1873) و لرد اكتون در انگلیس انجام گرفت، بسیار معروف است. درواقع این بحث به تبلور حقوق جمعی یا حقوق قومی در اندیشه لیبرالیسم شد.
می دانیم كه جان استوارت میل كه از برجسته ترین متفكران لیبرالیسم در غرب به شمار می رود معتقد به حقوق شهروندی فردی بود. وی بر این باور بود كه برای پایه گذاری دموكراسی لیبرال در جامعه باید یك فرهنگ – و حتا یك دین – وجود داشته باشد تا بتوان دموكراسی و حقوق شهروندی را پیاده كرد. در صورتی كه لرد اكتون برخلاف استوارت میل عقیده داشت كه با وجود تنوع قومی و دینی در یك جامعه بهتر می توان به دموكراسی رسید وحقوق دموكراتیك شهروندان را تامین كرد. در آن هنگام ایشان موضوع حقوق جمعی یا قومی را مطرح كرد كه در واقع نوعی نوآوری در اندیشه لیبرالی بود. لذا آن بحث معروف میان استوارت میل و لرد اكتون پایه حقوق جمعی گردید.
جان استوارت میل معتقد است كه دموكراسی در "جوامع چند هویتی" ناكارآمد است ومانند دیگر نظریه پردازان محافظه كار به تقدس " دولت ملی" می پردازد. از همفكران وی یكی كارل شمیت - در نیمه نخست قرن بیستم - و دیگری هانتیگتون همروزگار ماست كه به یكپارچگی فرهنگی باور دارند.
طبق باور استوارت میل پلورالیسم فرهنگی و مذهبی و همانند آنها به حالتی از عدم اعتماد در میان یك ملت یا یك خلق منجر می شود و عدم انسجام و عدم اعتماد مانع پیشرفت أزادی می شود. در حالی كه لرد اكتون معتقد است كه پلورالیسم فرهنگی و مذهبی و وجود گروه های مختلف و سازمان یافته جمعیتی باعث توازنی می شود كه مانع از استبداد می گردد. می توان این نظریه را كه طرفدار وجود گروه های فرهنگی و دینی و قومی منظم و به رسمیت شناخته شده جهت موازنه استبداد در درون یك واحد سیاسی به نام كشوراست را آغازی برای جریان معروف بهCommunitarian Democracy (دموكراسی اجتماعی یا دموكراسی گروهی) دانست. این جریان معتقد است كه باید در چارچوب دموكراسی، گروه هایی را با درجاتی از خودمختاری و حقوق جمعی به رسمیت شناخت. این جریان فرد بدون جماعت را صرفا یك تجرید حقوقی به شمار می آورد ومعتقد است كه اخلاق و عرف وعادت و نرمهایی كه رفتار فرد را شكل می دهند همگی اجتماعی هستند.
در اندیشه ماركسیستی گرچه ماركس و انگلس آن گونه كه شاید و باید به "مساله ملی" نپرداخته اند اما همان طور كه قبلا گفتم كارل ماركس حمایت خویش را از جنبش ملی – دموكراتیك مردم ایرلند علیه انگلیس به رهبری بورژوازی آن هنگام جامعه ایرلند اعلام داشت و از طبقه كارگر انگلیس هم خواست تا از آن جنبش حمایت كند یعنی آن جنبش را یك جنبش مترقی تلقی می كرد.
درواقع كشور فدرال سویس و همزیستی ملل این كشور(یعنی آلمانی ها، فرانسوی ها، ایتالیایی ها و رومانش ها) و برابری نسبی شان، الگویی برای لنین و دیگر رهبران بلشویك شد تا كشور چند ملیتی روسیه و "اتحاد جماهیر شوروی" را بر اساس آن بنا كنند. می دانیم كه اینان سال ها در این كشور به صورت تبعید زندگی می كردند. لنین بر اساس این الگو، ایده هایش را در باره ملیت ها پروراند و كتاب " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" و ده ها مقاله دیگر در این زمینه نوشت كه بخش اعظم آنها درباره خلق های روسیه است. به طوركلی می توان گفت كه لنین در زمینه مساله ملی ( مساله قومیت ها) National Issue با الگو قراردادن كشور فدرال سویس از اندیشه دموكراسی لیبرال قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اروپا تاثیرگرفته است. ومی دانیم كه سویس بر اساس پایه نظری اندیشه حقوق جمعی یا قومی، شكل گرفت و جنگ داخلی را پشت سر گذاشت. درحقیقت اندیشه دموكراتیك بعد از دهه ها و در مراحل پیشرفته خود توانست حقوق جمعی را در چارچوب دموكراسی لیبرال و براساس فرد شهروند بپذیرد ونه به عنوان توافق میان گروه های مذهبی كه برخی به خطا آن را دموكراسی توافقی نامیده اند.
- نقل از سخنرانی یوسف عزیزی بنی طرف در منزل دکتر حبیب الله پیمان در تهران، منتشر شده در سایت "عصرنو"
مهم نیست که ترکیب دولت بعدی ایران چه باشد و کدام گروه برمسند قدرت نشیند زیرا بازهم ان دموکراسی و پلورالیزم که همه دارند برایش سینه میزنند تحقق نخواهد یافت. با نوشتن ده ها و صدها مقاله و نظریه هم این امر محقق نخواهد شد. مگر اینکه انها که بر سر کار ما ایند با اینده نگری و از خود گذشتگی به معنای واقعی کبمه از هم اکنون به فکر تدوین و توسعه بندها و اجزاء قانون اساسی باشند. قانون اساسی که در ان حق اقلیت های گوناگون به عنوان اجزاء تشکیل دهنده ملت یکپارچه ایران را در نظر بگیرد. قانونی که به احاد مردم حقوق اولیه زیستن و اندیشیدن و صحبت کردن و انتخاب مدهب را بی قید و شرط و با هیچگونه ممانعتی تقدیم میکند. قانونی که دران قوم ها و نژادهامی گوناگون بدون هیچگونه تبعیض و مضایقه به حقول اولیه شهروندی و هم میهنی میرسند.
در عین حال این قاون بایستی بر اساس اراء نماینده همه اقوام یک زبان واحد را به عنوان زبان رسمی کشور برگزیند و همه اقوام بدون هیچ تبعیض و تعصبی انرا بپذیرند و بدانند که در عین حال که گویشهای محلی هرچقدر هم که متفاوت با زبان رسمی باشند زیر مجموعه انند.
در حکومت بعدی مسخره کردن هر لهجه ای یا فرهنگی جرم حساب شود و هر کس با استفاده از تفاوت ها و خصوصیات فرهنگی اقوام گوناگون بازی کند مجرم و موظف به عذرخواهی و کار اجباری در همان منطقه ای ست که زبان و فرهنگش مورد تمسخر قرار گرفته شده است.
اگر بازهم قومی در میان اقوام ایرانی مصر به استفاده از زبان محلی خویش هستند باشند اما دولت مرکزی هرگز نمیتواند از مالیت عمومی برای ارتقائ یک گویش یا زیر-مجموعه زبان ها و گویش ها خرج کند چه با این کار گویش ها و زبانهای دیگر م.رد تبعیض واقع شده و میشوند.
یک دولت مقتدر اما مهربان هیچگونه تبعیضی را بر اجزائ تشکیل دهنده خود نمیگذارد.
برای اینکه همه اقوام و احاد مردم در قانون سهم داشته باشند برای هر 300000الی 500000نفر یک نماینده در مجلس نمایندگان در نظر گرفته شود و برای هر استانی چهار نماینده در مجلس "سنا" یا اعلی در نظر گرفته میشو. همه نمایندگان بایستی از طرف مردم انتخاب شوند و نماینده انتصابی در قوه مقننه به عنوان نقض قدرت قوه قضاییه محسوب شود. چه اگر دولت بتواند در انتخاب نمایندگان نفوذی داشته باشد اصل تفکیک قوای سه گانه به هم میریزد.
کشور بدون هرگونه دین رسمی اداره شود و هرکس در انتخاب دین مجاز است. به این ترتیب دکان دین فروشی و کید و ریا تعطیل میشود و به جای ان قانون مردم محور بر کشور حکم فرما میشود.
انها فقط چندتا از مواردی است که به ذهن بنده میرسد که رعایت انها در حکومت اینده میتواندراهگشا باشد.
خیلی متشکر به خاطر نصب مطلب و نظرات اصلاحی یا مکمل.
بنده از این که این همه بدون تحقیق و دریافت واقعیت ها از سوییس و فدرالیسم آن سخن می گویند در حیرتم: سوییس از کشورهایی تشکیل یافته که قبلا واحدی مستقل یا به نوعی وابسته به کشور دیگری بوده اند به هم. این کار به مرور انجام شد و هر واحدی که به کنفدراسیون پیوست، ویژگی های خودش را حفظ کرد و یکی از آنها زبان است. البته اگر روزی جمهوری آذربایجان با ایران کشور فدرالی را تشکیل دادند، باید زبانشان را حفظ کنند؛ برابر مدل سوییس! دوم این که این زبانها از لحاظ سیاست فدرال یکسان نیستند. بدین معنی که یک ایتالیایی زبان و یا رومانش زبان(که زبان هردو جزو چهار زبان رسمی است) حق ندارند در مجلس ملی یا دادگاههای فدرال و دیگر نهادهای فدرال به زبان خودشان صحبت کنند و باید یکی از زبانهای پرجمعیت ترها، یعنی آلمانی و یا فرانسه را انتخاب کنند. علاوه بر این، نه مردم سوییس از نگاه نوع فرهنگ به اقوام موجود در ایران شبیه اند و نه رهبران فرانسه و آلمان و ایتالیا و اتریش و لیختن اشتاین شباهتی به الهام علی اف و کرزای و پادشاهان عربستان سعودی و بحرین و شیخان خلیج فارس ...دارند. کمی منتطقی باشیم و دور و بر خودمان را نگاه کنیم. مایلم دو نکته را نیز بخصوص به**** هموطنان آذربایجانی ام عرض کنم: یکی این که هرجا اقوام ترک زبان حاکم اند، پدر صاحب بچۀ اقلیت ها را در آورده است: ترکیه(کرد و ارمنی و عرب)، ترکمنستان(کرد کرمانجی و اقلیت های کوچک دیگر)، ازبکستان(تاجیک های سمرقند و بخارا و فرغانه و...)، جمهوری سلطنتی آذربایجان (تالشی و تات و لزگی و ارمنی)... دوم این که هرگز رهبران فاسد جمهوری شش میلیونی آذربایجان نفت خودشان را با حدود 25 میلیون ترک زبان ایران تقسیم نخواهند کرد. آنها به موضوع آذربایجان «جنوبی» فقط به عنوان یک وسیله برای انحراف افکار عمومی مردم خود و برخی سیاست های روز نگاه می کنند.
ببخشید مهمان محترمی که " در تاریخ شنبه, 04/10/1391 - 19:23" کامنت گذاشته بودید . من هر چه در مقاله و کامنت های قبل شما گشتم ، ندیدم کسی از " سوییس و فدرالیسم آن " سخن بگوید. لطف فرموده از نفرت پراکنی ، به خصوص بر علیه قومیتهای ایرانی دست بردارید و خارج از موضوع هم ، به اظهار نظر نپردازید.
در جوامع نارس، نبرد بین ملتها که به پایان می رسد، نبرد درون ملتها آغاز می شود. در سال 1988 هنگامی که فریادهای جدایی طلبانه گرجی ها گوش دبیر کل حزب کمونیست شوروی را می خراشید، گرجی ها، گوش شنوایی برای شنیدن نجواهای جدایی خواهانه مردم آبخازی نداشتند. در 9 آوریل 1989 که مردم تفلیس قتل عام شدند، دستوری از سوی میخاییل گورباچف در این زمینه صادر نشده بود!
وقتی که اندیشه ها جامدند، وقتی که انسان آخرین چیزی است که می ارزد، وقتی که احساسات، سنجه نیک و بد است؛ چه تفاوتی دارد؟ چه این طرف مرز، چه آن طرف! چه با هم، چه بی هم!
اگر هدف، توسعه است؛ اگر هدف، شادی است؛ اگر هدف، آزادی است؛ اگر هدف، خود زندگی است؛ پس به چیزی والاتر از تغییر مرزها علاقه مندیم. به چیزی فراتر از تحصیل به زبان مادری نیازمندیم. مرزها خوشبختی را تضمین نمی کنند؛ این انسانها هستند که آن را به ارمغان می آورند.
اصولا تشخٌص در ایران بد فهمیده شده است یا اصلا فهمیده نشده است. هر انسان موجودی است یکتا و منحصر به فرد. این پایه ی هر نوع حرکت به سوی آزادی و دموکراسی است. پایه که سست باشد، بنا هر چند شامخ، فرو می ریزد. در جایی که فرد، درست فهمیده نشود، مفهوم جمع نیز مخدوش می گردد.
ما مردم ایران زمین، همیشه و همیشه در بند یک امر مقدس بوده ایم. این امر مقدس خدا، نبی، ولی، پدر، مادر، معلم، استاد، مذهب یا یک ایدئولوژی بوده است .جایی که فردیت رشد نکرده باشد، از هم اندیشی جمع چه حاصل؟ این جمعیت کرد باشد، ترک باشد یا فارس و یا آمیخته ای از کرد و ترک و فارس؛ به چه کار جز فرمانبرداری از یک فرد یا یک گروه خاص می آید؟
برای رسیدن به خوشبختی ناگزیریم یک یک پنجره ها را بگشاییم، اگر که بخواهیم.
یک نفر در کمنت خود نوشته که دولت نمیتواند از مالیات عمومی برای ترویج گویشهای محلی هزینه کند این ادعا کاملا شوینیستی است زیرا زبان ملل دیگر ایران راگویش
مینامد وحمایت دولت از فرهنگ ملل غیر فارس غیر مشروع میداند پس ان نارفیق
روا
دارد که دیگر ملل با پولهای خود گور زبان خود بکنن هر چه میخوهید بنامید
زبان فارسی زبان یک قوم مشخص است بس و هر قوم اول غم زبانخود
بعد دیگر زبان
را میخورد شووینستها این حقیقت ساده را فراموش نکنند
کامنت گذار محترمی را که به جای تعمق در نوشته ی بنده در 4/11/91 ایراد گرفته اند چرا به سوییس پرداخته ام، دعوت می کنم کامنت وجدان عنافجه را که از آقای یوسف عزیزی بنی طرف نقل کرده است بخوانند. کاش این قدر همه چیز را سهل و ساده نگیریم و در باره ی چیزهایی که نمی دانیم اظهار نظر نکنیم(مقصودم هم شماست، هم عزیزی بنی طرف و هم عنافجه و هم اکثر ناسیونالیست های زبانی که دیگر عناصر پیوند ملت ها را عمدا فراموش می کنند و بافتن را به جای تحقیق و اندیشیدن می گذارند).
در جواب شرکتجویی که مطلب زیر را نوشته بود:
"یک نفر در کمنت خود نوشته که دولت نمیتواند از مالیات عمومی برای ترویج گویشهای محلی هزینه کند این ادعا کاملا شوینیستی است زیرا زبان ملل دیگر ایران راگویش
مینامد وحمایت دولت از فرهنگ ملل غیر فارس غیر مشروع میداند پس ان نارفیق
روا دارد که دیگر ملل با پولهای خود گور زبان خود بکنن هر چه میخوهید بنامید
زبان فارسی زبان یک قوم مشخص است بس و هر قوم اول غم زبانخود
بعد دیگر زبان را میخورد شووینستها این حقیقت ساده را فراموش نکنند
ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ یکشنبه, 04/11/1391 - 16:47.
از شما خواهش میشود بروید و همه مطلب را بخوانید و کمی هم در باره ان فکر کنید و بعد نظرتان را بنویسید. شما اول بایستی ببینید که "زبان ها" و گویش های های موجود در کشور پهناور ایرانزمین کدامشان در حد و سطح یک زبان رسمی هستند. اگر زبان ترکی را در حد یک زبان رسمی فرض کنیم بازهم بایستی دید که ایا دوزبانه کردن یک ملت به نفع کشور است یا نه. دیگر اینکه ایا زبان پرکی به ان اندازه لازم و کافی مدون و اماده بهره برداری به عنوان یک زبان رسمی هست یانه. 400 سال پیش وقتی هندوستان توسط نادر شاه فتح شد به منظور ایجاد ارتباط بین دو سپاه هند و ایران زبان "اردو" ساخته شد. در عین حال که این زبان توسط چند صد میلیون نفر استفاده میشود ولی بازهم به عنوان زیرمجموعه ای از زبانهای پارسی و هندی محسوب میشود. در مورد زبان ترکی حتی چنین فکری هم به ذهن کسی نرسیده است چون اولا زمامداران ترک نژاد ایرانزمین در تمام اعصار و بدون هیچ اما و اگری زبان پارسی را به عنوان ربان رسمی دربار شان برگزیده اند و این پدیده از دوران غزنویان و سلجوقیان برقرار بوده و در زمان صفویه و افشاریه و قاجاریه هم بر قرا بوده است. یکی دو دلیلش هم که به ذهن بنده میرسد اینست که ترکها و پارسها همیشته در کنار هم زندگی کرده اند و اصطلاحات و الفاظ یکدیگر را به عاریه گرفته اند. کلماتی مثل یراق و چماق و شلاق و چحماق و اجاق و صدها وازه دیگر از ترکی وارد پارسی شده و درعوض زبان پارسی هم به مراتب در غنای زبان ترکی سهم داشته و دارد. حال اینکه ما ترکها خبر را "هبر" میگوییم خراب را "هاراب" و سپاه را قشون مینامیم و سیاه را قره میگوییم و سفید را اق می دانیم دلیلی برای کوس جدایی زدن شما نمیشود. در عین حال که بنده زبان و فرهنگ اذری - ترکی را دوست دارم اما دلیلی نمیبینم که زبان رسمی کشور ایران را که نزدیک به نیمی از ان ترک زبانند با ترکی جایگزین کنیم. حتی اگر چنین کاری هم انجام دهیم مشکل فرهنگی موجود به جای خود باقی است. تازه شما اگر سری به شرق و مرکز ترکیه بزنید انوقت میبینید که بسیاری از خانواده ها نام های پارسی مثل "چیدم" و "دیدم" و غیره را برای دختران خود انتخاب میکنند. بازهم اگر نگاه کنید میبینید که ترکهای ترکیه ارزو میکنند که زبان مولانا را بلد باشند چون مولانای بلخی در قونیه مدفون است و ترکهای ترکیه برای وی و یبان وی خیلی ارزش قایلند.
نکته دیگر اینکه دولت فدرال مرکزی ایران اینده به هیچ وجه نمیتواند و نباید هم بتواند یک یا چند زبان و گویش محلی را حمایت کند و پول مالیات همگانی را خرج ان کند چه در این صورت به دیگر گویش ها ظلم میشود. اما اینکه به خاطر حفظ گوناگونی فرهنگی و گویش ها به نوعی سرمایه گذاری شود خیلی هم خوب است به شرطیکه نمایندگان مردم تمام گوشه و کنار ایران با اکثریت قریب به اتفاق انرا تصویب کنند.
بنده به نوبه خود از شما هموطنان اذری و کرد و بلوچ و غیره که از دست دیگران دلخورید عذر میخواهم اما اگر در یک نظر خواهی عمومی اکثریت رای دهند که زبان و کشور مسفقل میخواهند بنده هم به نظر شما احترام میگدارم. اما مطمئن باشید که نه کشور اذربایجان نفتش را به شما خواهد داد و نه کردستان عراق حاضر به جنین کار مشابهی است.
حال شما اگر بازهم مصر هستید که به گویش محلی یا زبان مادری بگویید و بنویسید و بخوانید بایستی خود دست به کار شوید و مقدمات کاررا هم خود فراهم کنید. اما وقتیکه به استخدام دولت در می ایید بایستی به زبان رسمی کشور بنویسید و بخوانید و صحبت کنید.
ایران زمین خانه همه ماست اما نمیتوانیم به دلیل گرایش ها و سلیقه های شخصی انرا پاره پاره کنیم.
آقای دانای کل عالم؛سرور عالم خلقت آیا این جمله : "در باره ی چیزهایی که نمی دانیم اظهار نظر نکنیم" شامل حال شما هم میشود ؛یا فقط مشمول آن بدبختهایی است که در چنگال شما شونیستها اسیرند؟
جا ی ؛جای کلامتان تحریف واقعیتهای به خصوص در مورد سویس ونفرت وتحقیر ملتهای اسیر؛به خصوص ملت آذربایجان است ؛اما این رابدانید با این ادبیات تنها روند تجزیه ایران را سرعت میدهید.
اگر روزی تفکر آقای کاربر مهمان در تاریخ یکشنبه, 04/11/1391 - 21:36در ایران به قدرت برسد، بدتر از آنی خواهد کرد که هیتلر و حزبش کردند. این تفکر به هیچ "ترک تبار"ی و بطور کلی به هیچ "دگرتبار" رحم نخواهد کرد.
کاربر مهمان محترم تاریخ یکشنبه, 04/11/1391 - 21:36 جمله تان را اینگونه کامل میکنم : ایران زمین خانه همه ماست ، به شرطی که به هویت زبانی و ملی خود کاملا پشت نمایم ، و تنها فارسیزه گردیم و به حدی از گم گشتگی برسیم که ملتی که از ان برخاسته ا یم را ، برای خوش آمد چهار تا شونیست فارس ، تحقیرهم بنماییم
ضمنا جهت اطلا ع ، دو کلمه " دقت و خبر " را که برای تحقیر تورک زبانان انتخاب فرموده بودید هر دو عربی است نه فارسی ، که این نشاندهنده ناآگاهی شماست ، جای دیگر هم برای تحقیرترکها ان را انتخاب نموده بودید . تغییر نحوه گویش لغات در زبانهای متفاوت دلیل بر عیب آنها ، یا وسیله تحقیر نژادپرستانه آنها نیست ، مثلا انگلیسی میگوید " اینفورمیشن " فرانسوی میگوید " ا ینفرماسیون " .
نارفیق در جوابیه دور و دراازخود به کمنت من راجع به شوینیست اعلان شدن
کسانی که زبانهای ملی اقوام غیر فارس ایران را گویش مینامند یک حقیقت ساده را بار
دیگر تاید میکند که بعضیها حاضر به پذیرافتن حقوق دیگر اقوام ایران نیستند چه گسی
ادعا میکند که برابری حقوق ملی اقوام حتما منجر به تجزیه کشور میشود
من بیش از این نمیخواهم وقت دیگران را بگیرم تنها یک چیز را خاطرنشان میکنم
وقتی حقوق حقه را نمیدهند مستحق مجبور است ازان خودرا بگیرد
به ان کاربری که با "نارفیق" نامیدن هم وطنش هنوز هم دارد بر طبل جدایی میکوبد. دوست هم وطن شما را به خدا دست از این تفرقه اندازی ها بردار و به خود ای و عواقب این تفکرات تنگ نظرانه را ببین و بعد دیگران را به شوونیست و این قبیل حرف ها متهم کن.
حرف شما درست است و کلمه "هبر-خبر" یا "دکت -دقت" هردو ریشه عربی دارند اما چون در زبان فارسی و ترکی وارد شده و مورد استفاده دارند دیگر لازم به توضیح نیست که برگردیم و بگوییم اینها عربی هستند. فرض بر این بود که هم شما و هم بنده میدانیم که این کلمات از عربی به هر دو زبان وارد شده اند.
اینکه این کلمات را به عنوان مثال اوردم برای این بود که شما ببنینید که تفاوت ها کمتر از انند که شما دارید اها را بزرگنمایی میکنید. لغات یکی هستند و طرز گویش ها متفاوت. اما هم بنده و هم شما میدانیم که خبر یا هبر هردو به معنای اطلاعات یا دانسته ها و یا غیره و غیره هستند.
ظاهرا شما ازرده خاطرید و هر گونه تفاوتی را به شکل حمله یا ایراد میبینید. در حالیکه ما با هم هموطنیم و همدیگر را با اخترام و خطاب میکنیم. اگر شما به دلیلی این را بد فهمیده اید بنده معذرت میخواهم. حال بیا با هم اشتی کنیم و قبول کنیم که یک زبان رسمی برای کشور مان لازم داریم و ان هم همین ربان کنونی است. اسمش را هرچی میخواهید بگذارید.
خوش باشید. اذر بایجان یاشاسین-پاینده ایران
با سلام من گفته بودم که مایل به ادامه گفتگوی بیهوده نیستم ان را بار دیگر تاید میکنم و فقط یک
نکته را خاطرنشان میسازم برادری بر اساس برابری حقوق تمام اقوام ایران ممکن است
زبان فارسیرا تامین کننده وحدت ملی ایران دانستن ترفند و گمراه کردن ترکهای اذری است
این ترکان اذریزبان بودند که کشوری به نام ایران بعد ازهزار سال اهیا کردند به حیث یک
کشور مستقل نگاه داشتند نزدیک به صد صال است ترکهای اذری به خصوص زبان ترکی
اذری را عامل تجزیه میخوانند بی عدالتی و بیانصافی بزرگتر از این نمیتوان دید عامل
اصلی که وحدت ملی ایران را تحدید میکند تلاش شوینیستها جهت حفظ برتری ملی-سیاسی ملی- فرهنگی موقت است
با زهم به هموطن ادری زبان که هنوز هم ظاهرا هنوز هم ازرده خاطر هستند جون باهم نوشته اند:
"با سلام من گفته بودم که مایل به ادامه گفتگوی بیهوده نیستم ان را بار دیگر تاید میکنم و فقط یک
نکته را خاطرنشان میسازم برادری بر اساس برابری حقوق تمام اقوام ایران ممکن است
زبان فارسیرا تامین کننده وحدت ملی ایران دانستن ترفند و گمراه کردن ترکهای اذری است
این ترکان اذریزبان بودند که کشوری به نام ایران بعد ازهزار سال اهیا کردند به حیث یک
کشور مستقل نگاه داشتند نزدیک به صد صال است ترکهای اذری به خصوص زبان ترکی
اذری را عامل تجزیه میخوانند بی عدالتی و بیانصافی بزرگتر از این نمیتوان دید عامل
اصلی که وحدت ملی ایران را تحدید میکند تلاش شوینیستها جهت حفظ برتری ملی-سیاسی ملی- فرهنگی موقت است
ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ سه شنبه, 04/13/1391 -19:43
هموطن هیچ فارس زبان یا ترک زبان ایرانی منکر نقش اذری ها در حفظ تمامیت ارضی ایران زمین نبوده و نیست و هنوز هم ستار خان و باقر خان و کسروی و دیگر قهرمانان اذرزی محلی خاص در قلوب ایرانیها دارند. اگر یادت رفته یک سری به مقبه الشعرای تبریز بزن تا ببینی چند تا شاعر پارسی گوی اذری داریم. اما شما ظاهرا دارید خودرا به عنوان نماینده همه مردم ادرزی زبان میدانید چون نوشته اید مایل به ادامه گفتگوی بیهوده نیستید. اگر گفتار بیهوده را مخالفت با خود میدانید که شما فقط یک نفر هستید و رای شما هم به عنوان یک نفر محترم است. اما اینکه به ناگاه خودرا 20 یا 25 میلیون نفر ببینید کمی جای تامل دارد.
به هر حال برای شما ارزوی سلامت جان و روان دارم و امید است شما هم متوجه شوید که در این موقعیت خطیر که امریکا در خلیج پارس حضور پررنگی دارد و کشور های عربی هم در حال توطئه چنی هستند این حرفها خیلی ها را دلسرد خواهد کرد.
هموطن تو
کاربر مهمان در تاریخ سه شنبه, 04/13/1391 - 22:29., شما حتی در آرزوی سلامتی برای این بنده خدایی ، که شاید ترک آذری باشد ، به نوعی از نیش و کنایه زدن دست برنمیدارید، "برای شما ارزوی سلامت جان و روان دارم "
به زبان کنایه او را کم عقل یا دیوانه خطاب میکنید، خوب معلوم است به حرف شما توجه نکند ، چون حتی در لحن دوستانه و محبت آمیز شما " صداقت " نمی بیند. البته من لحن او را ( نارفیق)هم به هیچ عنوان نمی پسندم. میتوانست محترمانه تر بگوید، " کاربر محترم " ، اگر حتی نخواهد، شما را " هموطن " صدا کند. بنظر من شما به جای تعارف کردن ، صادقانه بگویید از نظر شما" یک ترک آذربایجانی ایده آل " ،که شما او را هموطن خود محسوب مینمایید چه کسی است؟ ، یا بهتر بگویم چه انتظاری از او دارید؟یا اصلا چه حق و حقوقی برای او قایل هستید ؟
ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ چهارشنبه, 04/14/1391 - 14:08
در جواب شما هموطن خوب و مهربان باید عرض کنم که بنده هم چیزی جز یک حرف صادقانه به ایشان نگفتم. شما نوشته ایشان را بخوانید و ببینید ایا یک ایرانی چه فارس و چه ترک چه کرد و چه عرب اینچنین نمک نشناسی میکند. بعد هم ایشان خودش را نماینده 30 میلیون ترک زبان ایرانی میداند. ایشان میخواهد یک گاو را بکشد تا قلوه هایش به او برسد غافل از اینکه کشتن گاو همان و قطع شدن شیر یارانه هم همان.
یک هموطن کسی است وحدت کشور و ملت را در این تنگنایی که درانیم به عنوان اولویت اول می بیند. از یکسو سردامداران رژیم با کوته بینی دارند کشور را به سوی درگیری مبرند . یک عده خارج نشین هم که اولویت اولشان مطرب بازی و هوچی بازی است و با پیش کشیدن بحث ها و حرف های انچنانی دارند به اتش تچزیه کشور دامن میزنند. حالا ایشان میخواهد قلوه گاو را دراورد انهم برای خودش.
انچه که از این هموطن عزیز انتظار است دوردیبی و دور اندیشی است که با پیش کشیدن اینگونه تفاوتهای قومی و ایجاد تفرقه میتواند به قیمت گزافی تمام شود. ما سی و سه سال پیش یک اشتباه کردیم و بعدش هم اشتباه پشت اشتباه تا حالا رسیده ایم به بن بست په کنم. گرچه امید چندانی به بهبود شرایط اجتماعی سیاسی نیست اما شاید همین خرده اتحادی هم که در چند سال اخیر به وجود امده در اثر این پرکنده سازی ها از بین برود. بنابراین انتظاری که از هر هموطنی میرود اینست که دوربین و دور نگز باشیم و دنبال قلوه گاو نباشیم.
کاربر محترمی از کاربرمحترم دیگری خواسته است بگوید از ترک زبان آذربایجانی چه توقعاتی دارد. چون دیدم پاسخی نیامد، بنده که نگران وضع حال و آینده ی وطنم هستم و قبلا در مورد سوییس توضیح داده ام، تصمیم گرفتم نظرم را دراین باره بنویسم:
1- زود جوش و عصبانی نشود و همه را دشمن خود نداند.
2- موجودی وهمی به نام «فارس» نتراشد. مثلا بنده که ترک نژادم و اهل خراسان، البته اهل فارس نیستم
3- ساخته های مضحک فاشیستهای باکو و استانبول را بر نتابد(مثل دده قورفود و ترک بودن نظامی و ترک بودن سومری ها و گرگ خاکستری! و غیره).
4- نمونه های لایتچسبک مثل مدل قرار دادن سوییس و مانند آن را بیهوده به رخ نکشد.
5- فکر کند پدران و نیاکانش چرا درحالی که زور و فشاری نبوده همواره فارسی گفته و نوشته اند؛ جز در زمینه های تفننی(حافظ و سعدی هم ملمع دارند به زبان مادری خودشان که ما امروز نمی فهمیم یا خواجه عبدالله انصاری که به زبان محلی هرات و ملک الشعرای بهار که به مشهدی شعر ساخته اند. بدیهی است که شهریار وقتی در مورد کودکی اش شعر می سازد به زبان زمان کودکی اش باید بنویسد و عاشیق«رستم»- و نه عاشیق قورقود- برایش داستان بسراید و در شعرهای دیگرش بر ایرانی خود ببالد) به فارسی نوشته اند. آیا اینان خائن به قومیت آذربایجان و اران بوده اند؟ علاوه برآن که در همان شعرها با نژاد ترک (با آن همه جنایتهای تاریخی که مرتکب شده اند) هم مجادله کرده اند. به فهرست اعلام کتابهای خاقانی و نظامی و همام تبریزی و قطران و رعدی آذرخشی و مانند آنها زیر لغت «ترک» نگاه کنید.
6- بداند که ترک معانی مختلفی دارد و ترک زبان بودن به معنای ترک بودن نیست. هزاره جات افغانستان مغول اند و فارسی سخن می گویند و میلونها مردم آفریقا به زبانهای اروپایی متکلم اند ولی فرانسوی یا انگیسی یا پرتغالی نیستند.
7- برای درک پدران و نیاکان فارسی نویس اش مرتب آثار آنان و حتی امثال طالبوف را که به ترکی است مرورکند.
8- زبان مادری خود را حفظ کند و با آن اگر دلش خواست بنویسد(- البته به سبک ترکی نویسی پدرانش بهتر است وفادارتر باشد تا تقلید از همسایگان). روزنامه منتشر کند، رادیو و تلویزیون ترک زبان داشته باشد و ثروتمندان آذربایجانی( که بحمدالله زیادتر از ثروتمندان«فارس» هستند)، پول بدهند و کلاس ترکی آذری هم بدون تحمیل به بقیه ی مملکت دایر همیشگی باشد. مثل بروتون ها و باسک ها و عربهای فرانسه.
9- بداند که حمایت حکومت جمهوری سلطنتی آذربایجان که اقلیت های خود را نمی گذارد نفس بکشند و تا خرخره در فساد غرق است(- متأسفانه مثل اکثر حکومتهای منطقه ی ما) بخاطر سیاستهای روز از آذربایجان واقعی سخن می گوید...ترکیه هم که تکلیفش معلوم است. سرزمین پر جمعیت و بدون منابع ارزشمند اقتصادی آذربایجان واقعی، راهی جر تهران و بهره گیری از نفت دیگر مناطق ایران ندارد.
10- اما مهم تر از کاربرد زبان و اقتصاد: زبان فقط بخشی از فرهنگ و قومیت است. ایرانیان زبان فارسی را به عنوان زبان ملی دارند و آذربایجان در آن شریک است ؛ زیرا بخش عمده ی افرینش غنایی و فرهنگی مردم آذربایجان و اران به زبان فارسی است. علاوه بر چیزهایی مثل تاریخ مشترک و نوروز و چهار شنیه سوری و اساطیر شاهنامه ...
وقتی چنین بود، آذربایجانی بهتر می تواند در عرصه ی سیاست و اقتصاد و فرهنگ نقش بازی کند و هویت محلی خود را هم حفظ کند؛ به مانند آنچه در سده های گذشته یعنی پس از ترک زبان شدن تدریجی( - بر اساس آنچه دنیای علم پذیرفته و نه بافته های این و آن) عمل شد و عنصر آذربایجانی و حتی ترک زبانان دیگر نقاط کشور، در سرنوشت وطن سهم واقعی داشتند
دوست بسیار محترمی که از لحن تند کاربر محترم دیگری آزرده خاطر شدید ، من به جای ایشان از شما معذرت میخواهم ، اما این لحن تند نشان از خشمی فروخفته است ، که باید تحلیل کرد ، چرا ؟
اولا ما هر کدام از طرف خودمان حرف میزنیم ، شما هم نماینده ۷۰ ملیون ایرانی یا ایران نیستید ، همانطور که ان دوست ما هم نماینده ۲۵ یا ۳۵ ملیون ترک آذری نیست، ثانیا شما او را به نمک ناشناسی متهم فرمودید ، به نظر کمی دور از انصاف است ، دوست عزیز باید پرسید ، چرا مثلا در کبک کانادا ، یا اسکاتلند خود دولت مرکزی تدارکات همه پرسی برای استقلال درست در همان مناطق را فراهم مینماید ، کسی هم متهم به خیانت، نمک نشناسی, قلوه گاو را دراوردن ، و دیگر اتهام ها نمیشود. این تصویر گاوی که شما در ذهن دارید، با پایش تمام هویت ، احترام ، شخصیت او را له کرده است.
نگاه کنید به القابی که دوستان فارس نثار هموطنان ترک آذری ، عرب میکنند . نگوید کار چهار نادان است ، این فرهنگ نهادینه شده در میان شما ایرانیان (فارسان)است . فرهیخته تر از خاتمی هم در میان شما هست ، بنگرید به فیلم ضبط شده از او در مورد ترکان آذری ، هموطنان عزیز شما . ما نوارهای بسیار زیاد ضبط شده از بسیاری از افراد فرهیخته ایرانی ( فارس ) داریم ، که در حال توهین به هموطنان عزیز ترک آذری خود هستند .
دوست من راهی جز جدایی نمانده است.این را از طرف خودم میگویم و نظر من است .
هرچه گویم من به قدر فهم توستxxxxx مردم از اندر پی فهم درست
ای که خود را آدمی دانی فقط گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
نیکی وزشتیّ پندارت بباشد یک مَحَک
کان عیار تو بسنجد " جای هیچ انکار نیست
درنخستین گام فکر کهنه ازخود دورکن
چون عدویی بهر تو مانند آن غدّار نیست
شرمگین ازفکر کهنه باش ای زیبا پسند
چون لباس کهنه ات را جای شرم وعارنیست
فکرازعصرحجر داری به دوران اتم !!؟
دیر دنیا آمدی! وینجاست شهر وُ "غارنیست
برتوعادت شد ببینی کوی وبرزن مَزبَلِه
شهررا اصطبل بینی عقل برتو یارنیست
گرُکله برسرنداری شرمگین ازخود مباش
چونکه درسر عقل باید بی کلاهی عارنیست
مرور کوتاه کمنتها ی راجع به مقالات مربوط به مسایل قومی-اتنیکی در ایران نشان میدهد
که نما یندگان قوم حاکم کم کم هرجند با اکراه از موضع پانفارسیستی خود عقبنشینی
میکنند این علامت خوبی برای اینده روابظ بین اقوام ایران باید محسوب شود ولی به نظر
میرسد حل دموکزاتیک مسله یاد شده همچنین وابسته به موضع ترکهای اذری که در رده های
بالاتر ساختار جامعه ایران قرار دارند است تا جاییکه معلوم است انها تا امروز از خود
علاقه ای به حل مسله فوق الذکر نشان نداده اند این یکی از معضلهای حل مسله قومی-
اتنیکی ایزان است فارسهای گرفتار مرض ملیگرایی افراطی فکر میکنند فقط در سایه
پافشاری انها قوم حاکم موقعیت خود را حفط میکند در حالیکه این قشر بالاتر ترکان
اذری ایران هستند که عزم حل این مسله را ندارند انها منافع قومی -اتنکی خود را
در راه حفظ موقغیت سیاسی اقتصادی و غیره قشری خود قربانی کرده اند ولی معلوم
نیست که این وضع تا کی ادامه خواهد داشت tork
آقای محترم، کاربر مهمان در تاریخ پنجشنبه, 04/15/1391 - ، 02:46
خیلی ممنون که جوابم را دادید و چیزی که دوست دیگرمان در لفافه میگفت ، شما بی رو دروا سی فرمودید . من هم میخواستم به هموطنان ترک آذربایجانی خودم ثابت کنم که فارسها هیچ حقی برای ما ترکان آذری قایل نیستند ، که شما کار مرا آسان کردید . بسیار از شما متشکرم . ضمنا اگر نگران وضع حال و آینده ی وطنت هستی، در افکارت تجدید نظر کن.
مقاله ای خواندنی است. بسیار خوشحالم که مسایل قومیتی در ایران جدی گرفته شده و مایه خوشحالی است که به صورت علمی هم بدون تعصب مورد تحلیل قرار می گیرد.
باعث تاسف هست که بسیاری از ایرانیان از قومیت غالب (فارس) که نظرات خود را در این باره می نویسند این را تهدید برای یکپارچگی ایران می دانند و نفی چنین مشکلاتی را ترجیح می دهند.
در بسیاری از نظرات می بینم که بیشتر اینان حتی حاضر نیستند به ترک بودن بسیاری از ایرانیان ازعان کنند و آنها را ترکزبان می نامند و همینگونه هست در مورد ایرانیان عرب. و جالب اینجاست که ما را به کتابهای تاریخی که در اواخر قاجار و بیشتر زمان رضا خان نوشته شده که به دنبال هویت سازی در تعریف نوین برای ایرانیان بودند ارجاع می دهند. روشنفکران در آن موقع به دنبال تک زبانه، تک ملت، تک فرهنگ کردن ایران بودند که از تفکرات آن زمان ناشی می شد. ولی در حال حاضر چنین تفکراتی طرد شده می باشند حد اقل در بسیاری از کشورهایی که متمدن محسوب می شوند.
من به عنوان یک نفری که حق نظردادن هستم در این باره می گویم که حاضر به رای به نفع یکپارچگی ایران هستم ، اگر همه با هم از هر نظر برابر باشند. زبان و فرهنگ من همان اندازه دیگران مورد احترام باشد. تاریخ مرا جعلی و تاریخ خودشان درست در نظر نگرفته شود. که البته با رجوع به تاریخ نمی شود در مورد نحوه برخورد با قومیتی در امروز تصمیم گرفت. به ویژه تاریخ ایران که سرشار از دروغ می باشد.
اگر هم چنین برابر بودنی مورد تایید ایرانیان دیگر نباشد، رای من به جدا شدن آذربایجان از ایران خواهد بود و هر بتوانم می کنم تا به این هدف برسیم.
در ضمن من از طرف کل ترکها صحبت نمی کنم، لطفا من را به این مورد متهم نکنید.
با تشکر
از طرف یک طرفدار برابری انسانها
هویت طلبان و فعالین حرکت های بیداری ملت های تحت ستم شوینیزم فارس در ایران: بقولی " نرود میخ اهنین بر سنگ"***** بعد از استقلال مان این شوینیست ها خود بخود آگاه خواهند شد. وقت خود را بیهوده به هدر ندهید. این همدستان ستمگر ها فقط زبان زور و قدرت را می فهمند و بس. زنده باد جمهوری های مستقل ازربایجان و کردستان و بلوچستان و ترکمن صحرا و عربستان ایران. این شوینیزم فارس****حتی در سیستم فدرالیسم هم نمی توان با اینها زندگی کرد. وقت طلاق همیشگی است و بس. بیهود اتلاف وقت نکنیم.
ببخشید ، اینکه میفرمایید " حل دموکزاتیک مسله یاد شده همچنین وابسته به موضع ترکهای اذری که در رده های
بالاتر ساختار جامعه ایران قرار دارند است تا جاییکه معلوم است انها تا امروز از خود
علاقه ای به حل مسله فوق الذکر نشان نداده اند " کاملا مبهم است .
ما ترکان آذری چه کار برای حل این مشکلات بایستی میکردیم ، که از ان قصور نموده ا یم ؟ امیدوارم نظرتان مانند ان کاربر محترم دیگر که لیستی از اوامر ملوکانه برای ما ترکان آذری صادر نمودند ، که کم و بیش انسان را به یاد قوانین برده دا ری میانداخت ، نباشد .
در هر صورت از شما متشکر خواهم بود، اگر بدون تعارف و حاشیه مطلب خود را بیان بفرمایید ، اگر مطلب انسانی و صحیح باشد ، که من به نوبه خودم از ان استقبال میکنم .
کاربر ی که سوال کرده ترکهای اذری برای حل دموکراتیک مسله قومی-ملی
چه باید بکنند در جوابش میگویم که امروز ترکان ادری ایران در این راستا هر جه
در توانشان است میکنند نظر من یک نگاه جامعه شناسی است در تحقیقاتهای حارجی
گفته میشود که در رده های بالای ساختار جامعه ایران ترکان اذری به خصوص در
عرسه اقتصادی دارای بزرگترین درصدی میباشند به عبارت دیگر انها توان اقتصادی
برای حل دموکراتیک مسله یاد شده را دارند ولی تا امروز کسی نشینده که فلان
ثروتمند یا سیاستمدار عالی رتبه سابق\ کنونی به ملاحطات معلومنمیتواند\ یک دفعه حقوق قانونی ملت ترک اذری را مورد حمایت قرار داده باشد مدافعان
حقوق مدنی ترکان اذری تا جایی که معلوماست نویسندگان روزنامه نویسان
دانشجویان و از این قبیل میباشند تا زمانی که مسله ملی به یک مسله همه ترکان ادری
ایران به یک مسله همگانی تبدیل نشده روشنفکران دانشجوان و دیگر اقشار
کم بضاعت به تنهایی نمیتوانند همین مسله را حل کنند خدا کند ملاحظات من
اشتباه باشد
دوست گرامی ، از پاسخ شما بسیار متشکرم، اما این موردی را که شما میفرمایید ، تقریبا در میان دیگر ملیتها هم عمومیت دارد، مثلا در میان فارسها ، جنبش سبز هم هیچ حمایتی از طرف اقشار با توان اقتصادی بالا مانند بازاریان نشد.همانطور که میدانید ، معمولا ( البته با تاسف)اکثر افراد مرفه بسیار محافظه کارند، یعنی نمیخواهند از موقعیت باثباتی که برای خود دارند و در پناه ان ثروت بیشمار جمع کرده اند به یک موقیت نامعلوم از دید خودشان وارد گردند ، که خود صد البته در دوره گذار هم قادر به جمع آوری ثروت مانند قبل نخواهند بودالبته باز تاکید می نمایم اکثرا نه همه .پس این نوعی رفتار یک طبقه اجتماعی می باشد ، که در تمامی ملیتها وجود دارد و ربطی تنها به ملت آذربایجان ندارد.
همفکر محترم گفته های شما کاملان درست است در این صورت میتوان به
چنین نتیجه رسید که در شرایط فعلی سیاسی و نسبت قوا در داخل ایران اقشار
یادشده ترکان اذری ایران به تنهایی قادر به حل دمکراتیک مسله ملی در ایران نیستند و
دورنمای حل همان مسله تیروتار دیده میشود تا جاییکه معلوم است نظریه ویا توریهای مسایل
ملی تاکید دارند که مسله ملی راعمدتا طبقات به اصطلاح بورزوا حل میکردند
ولی بعداز برقراری سیستم سابق سوسیالیستی\ در حقیقت اتحاد شوروی سابق\ بورزوا موقعیت رهبری مبارزه ملی را در برخی کشورها از دست داده امروز بعداز فروپاشی شوروی اهیای امپریالیزم
وتشدید مبارزه طبقات حاکم سرمنابع اقتصاد یمتمرکز کردن قدرت سیاسی در دست خود نقش طبقه بورزوا
مجددا موثر میگردد پس اگر امروز طبقه یاد شده ترکان اذری حاضر یا قادر به ایفای نقش ملی خود نیست در این صورت
تنها راهی برای حل دموکراتیک مسله ملی در ایران برقراری سیستم دمکراتیک در تمام ایران است بعضی ها میگویند که ما برای دمکراسی مبارزه نمیکنیم\مثلا در جنبش سبز شرکت نکردن\ زیرا مخالفت داخلی و خازجی فارسها حقوق ملی-اتنیکی مارا برسمیت نمیشناسند با وجود این همه مشکلات به عقیده بنده راه حل غیر از دمکراتیک شدن ایران برای حل مسله ملی وجود ندارد زنده باد ایران ازاد\لیبرال\ و دمکراتیک حقیقی اینده
ارسال کردن دیدگاه جدید