طرحی برای برون رفت از بحران مرکز- پیرامون (۱)
شنبه, 1390-07-23 15:29
نسخه قابل چاپ
علی افشاری
علی افشاری − حل معضلات و مشکلاتی که در حوزه قومیتها و "مرکز– پیرامون" جریان دارد، نیازمند توجه به ابعاد گوناگونی است. نخست باید خود مشکل و معضل تشریح گردد، و در فضای گفتگوی فراگیر شاکله اصلی مسئله و عناصر کلیدی آن مشخص شود. در کنار این فاز، ارائه راه حل و بحثهای ایجابی برای عبور از مشکل نیز اهمیت دارد.
در این مطلب، که در دوقسمت است، سعی میشود راه حلی برای پایان یافتن بحران مدیریت سیاسی در استانهای مرزی ارائه گردد.
پیش از ورود به بحث اصلی طرح برخی مقدمات لازم است. قسمت اول مطلب به این مقدمات میپردازد.
تعریف حق
حق، بر خلاف ظاهر ساده و بدیهی آن، یکی از پیچیدهترین مفاهیم بشری است. این مفهوم تعریف سادهای ندارد. همچنین این مفهوم از زوایا و ابعاد مختلفی قابل تعریف است. مکاتب گوناگونی برای تعریف حق موجود است. همچنین تقسیم بندیهای گوناگونی از انواع حق ارائه شده است.
در مبحث قومیتها آنچه حق در معنای حق طبیعی و یا حقوق اساسی انسان تعریف میشود برخورداری از یک زندگی انسانی مرفه و عادلانه است.
صرف مطالبه تجزیه خواستی نا مشروع و مطرود نیست. اما حقانیت نیز ندارد و فقط امکانی است که مزیتها، مشکلات و خطرهای خاص خود را دارد. مشکلات نیز فقط ناشی از واکنش مخالفان نیست بلکه شرایط تجزیه و وضعیتی که فراهم میآورد خود میتواند سختیهای معیشتی، گسترش فقر و مشکلات امنیتی برای ساکنان پدید آورد. کما اینکه فدرالیسم، تمرکز زدایی و حکومت یکپارچه نیز راههای دیگری است. هر کدام از این گزینهها حق دارند مطرح شوند و مورد مطالبه قرار گیرند. هیچکدام مزیت و برتری ذاتی ندارند، بلکه توانایی هر کدام درحل مشکل و جذب مقبولیت عمومی حکم به تحقق آنها میدهد.
حق که با حقانیت اشتراک زیادی دارد، نقطه مقابل باطل است. اما حق به معنای انتخاب یا امتیاز و یا صلاحیت و یا امکان این ویژگی ندارد که ضدش باطل و نا حق باشد. در مجلس اول قانونگذاری فرانسه اعلام شد که حق در برابر تکلیف است، ولی بعدها این ادعا مورد چالش قرار گرفت.
یکی از جا افتادهترین معانی از آن هارت است که سه ویژگی وجود یک نظام حقوقی، ضمانت اجرائی و اختیار برای صاحب حق را عناصر اصلی مفهوم حق معرفی میکند. منتها در کل نمیتوان حق را در قالب یک کلمه جا داد. سخن بنتهام در این خصوص بسیار روشنگر است. وی میگوید: واژههایی مانند حق را به صورت لفظ واحد که بریده از نظام کلام باشد نمیتوان در نظر آورد بلکه باید به سرتاسر جملههایی که واژه مورد نظر ما نقشی در آنها دارد توجه کرد. به عبارت دیگر بحث درباره واژه حق به تنهایی راه به جایی نمیبرد. این واژه وقتی معنی پیدا میکند که در جملهای مثل «مردم ایران حق دارند» قرار گیرد.
از دید پارهای از حقوق دانان در تعریف حق عنصر قدرت و توانایی نیز باید یاد شود.در واقع صاحب حق باید تونایی دستیابی به حق را داشته باشد.
شمار مهمی از حقوقدانها حاکمیت حق را قائم به فرض وجود دو طرف میدانند: یکی صاحب حق است ودیگری کسی که ادای حق را عهده دار است. در این رابطه دو طرف باید بپذیرند که چنین حقی موجه ومشروع است. حال با این توضیحات وقتی گفته میشود تجزیه طلبی یک حق است، مراد حقوق طبیعی قیدشده در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست که انفکاک ناپذیر باشند، بلکه سخن از یک امکان و انتخاب است.
حق جدایی
در اینجا تاکید بر این نکته است که صرف مطالبه تجزیه خواستی نا مشروع و مطرود نیست. اما حقانیت نیز ندارد و فقط امکانی است که مزیتها، مشکلات و خطرهای خاص خود را دارد. مشکلات نیز فقط ناشی از واکنش مخالفان نیست بلکه شرایط تجزیه و وضعیتی که فراهم میآورد خود میتواند سختیهای معیشتی، گسترش فقر و مشکلات امنیتی برای ساکنان پدید آورد. کما اینکه فدرالیسم، تمرکز زدایی و حکومت یکپارچه نیز راههای دیگری است. هر کدام از این گزینهها حق دارند مطرح شوند و مورد مطالبه قرار گیرند. هیچکدام مزیت و برتری ذاتی ندارند، بلکه توانایی هر کدام درحل مشکل و جذب مقبولیت عمومی حکم به تحقق آنها میدهد.
توزیع عادلانه قدرت میتواند محملها و مدلهای مختلفی را در بر گیرد. جدایی تنها یک راه است که باز به خودی خود تضمین گر توزیع قدرت نیست. ممکن است در ساختار تجزیه شده که به صورت یک واحد سیاسی – جغرافیایی مستقل در آمده است یک فرد و یا گروه قدرت را به صورت انحصاری در دست بگیرد.
مقایسه حق تجزیه با حقوق زنان و یا سیاهان قیاس مع الفارغ است و مخدوشترین ادعایی است که میتوان مطرح کرد. مطالبات برابری خواهانه آنها جزو حقوق اساسی انسانها هستند. اما کسی تا کنون ادعا نکرده است که زنان وسیاهان حتما باید در قلمرو جداگانهای زندگی کنند و هر کس با این خواست مخالفت کند سخنی نابحق گفته است. حق انفکاک ناپذیر و غیر قابل نفی برابری همه قومیتها است اما این برابری رابطه علی و الزام اور با تجزیه طلبی ندارد. مثال مناسب برای نسبت حق و تجزیه طلبی مانند طرح گزینه نظام مشروطه پادشاهی برای آینده ایران است. طرفداران این نوع از نظام سیاسی حق دارند طرحشان را برای عرضه به افکار عمومی مطرح نمایند، اما این گزینه دلیلی بر حقانیت آنان نیست تا مخالفان شان به ترویج " نا حق " منتسب شوند. این گزینه در کنار جمهوری خواهی و مشروطه ولایی یگ گزینه برای انتخاب مردم است. تجزیه نیز دقیقا همین حکم را دارد.
فلسفه اخلاق راهی برای تعیین حق میگشاید منتها حقوق اخلاقی لزوما حقوقی نیستند که الزامآور باشند. در دنیای جدید عینیت و بالفعل شدن حق با قانون گره خورده است. به عبارت دیگر مجرای تحقق حق، قانون است. اخلاق یکی از منابع قانون است. ولی با هیچ استدلالی نمیتوان از منظر فلسفه اخلاق، تجزیه طلبی را حق سلب ناشدنی و چون و چرا ناپذیر تلقی نمود. در اخلاق بر حق انسان در برخورداری از کرامت انسانی و برابری در دستیابی به قدرت، ثروت و منزلت تاکید میشود.
توزیع قدرت لزوما در مدل تجزیهطلبی محدود و محصور نمیشود. حتی میشود یک حکومت مرکزگرا داشت که اصل توزیع قدرت به معنای توزیع عادلانه امکانات و فرصتها را بپذیرد. ساختار حکومت غیر متمرکز و فدرال نیز دارای چنین خصوصیتی است. بنابراین توزیع عادلانه قدرت میتواند محملها و مدلهای مختلفی را در بر گیرد. جدایی تنها یک راه است که باز به خودی خود تضمین گر توزیع قدرت نیست. ممکن است در ساختار تجزیه شده که به صورت یک واحد سیاسی – جغرافیایی مستقل در آمده است یک فرد و یا گروه قدرت را به صورت انحصاری در دست بگیرد. به عنوان مثال میتوان به شرایط کنونی کردستان عراق اشاره کرد. در حال حاضر دو حزب اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان اکثر کرسیهای قدرت را قبضه کردهاند و شکایات زیادی نسبت به فساد اقتصادی و برخوردهای تبعیض آمیز انها در بین مردم کرد عراق وجود دارد.
اگر قرار باشد مسئله برابری و توزیع عادلانه قدرت مستلزم توسل به تجزیه طلبی به عنوان یک حق سلب ناشدنی گردد، آنگاه هر بخش، قصبه و گروهی کمشمار نیز میتواند داعیه استقلال داشته باشد. بر خلاف نظر پان کرده پدیده واحد ویکسانی به نام خلق کرد وجود ندارد. (در برابر "پان-ایسم"های دیگر هم چنین میتوان گفت.) کردها در برابر غیر کردها در مجموع اشتراکات بیشتری دارند ولی تفاوتها و تمایزات آنها در بین خودشان قابل انکار نیست. به عنوان مثال اغلب ساکنان مهاباد و سقز، سنندجیها را کرد تمام عیار بحساب نمیآورند. سنندجیها چنین نگرشی در خصوص بیجاریها و قروهایها دارند وهمه آنان کرمانشاهی را کرد اصیل نمیدانند و به آنها لقب لک میدهند. بنابراین اگر تجزیه طلبی حقی به مانند حق زنان است انگاه موضوع به تجزیه کردستان از ایران ختم نمیشود بلکه این ماجرا در خود کردستان هم اتفاق میافتد و مابه جای یک کشور واحد کرد با چندین کشور مدعی هویت کرد مواجه خواهیم بود!
بخصوص وقتی ملاک هویت فقط در زبان و فرهنگ محصور میگردد و مسئله نژاد و تبار کنار گذاشته میشود، انگاه کشوری مثل ایران، که از تنوع زبانی و گویش بالایی برخوردار است، باید به دهها کشور تجزیه گردد. نتیجه این نگرش گسترش بی ثباتی و به هم ریخته شدن آرامش، امنیت و رفاه بخش زیادی از مردم است.
بنابراین تکیه زدن به تجزیه طلبی از منظر حقوق اساسی و انفکاک ناپذیر انسانی به لحاظ منطقی بی اساس و مغلطهای فاحش است و همچنین نتایج بنیانبراندازی نیز برای قائلین دارد.
حق بودن تجزیه به معنای بیان یک راه است که میتواند بالقوه مورد انتخاب مردم هر منطقه قرار گیرد. تجزیه جزو حقوق اساسی نیست، اساسا به لحاظ فنی حق محسوب نمیشود و موضوع و مصداق حق به شمار میآید.
هر راه حلی که برای درمان مشکلات قومیتی مطرح میشود نهایتا باید توسط مردم آن مناطق تایید شود. به عبارت دیگر مردم داور نهایی و مرجع تشحیص فیصله بخش هستند. در این میان هر فرد و یا گروهی که قیم مآبانه این حق را از جمع مردم میستاند و خود را معادل همه فرض میکند با مردمسالاری و حکومت مردم بیگانه و مصداق بارز کدخدا منشی و متولی گری است. این دیدگاه از سنخ همان نگرشی است که برخی از نیروهای مرکزگرا دارند که منکر هر نوع مطالبه قومیتی میشوند و راضی نمیشوند تا در این خصوص انتخاب و داوری در مناطق قومیتنشین صورت بگیرد.
مردم بر مبنای حق تعیین سرنوشت میتوانند گزینه جدایی را انتخاب کنند. اما این تنها راه نیست بلکه راههای بدیل وجود دارد. رد تجزیه و پذیرش تداوم پیوند تاریخی و اقلیمی انتخاب دیگری است که به روی مردم گشوده است. انتخاب مردم در دو گانه حق و نا حق و یا حق و باطل محصور نمیشود بلکه هر کدام ا زگزینهها برای گزینش مردم واجد حق هستند.
مردم، مرجع تشخیص
پارهای از فعالان قومیتی به گونهای صحبت میکنند که انگار مردم کرستان، آذربایجان و … مسئله تجزیه را پذیرفتهاند و دیگر نیازی به رجوع به افکار عمومی و همه پرسی نیست. این افراد بدون آنکه مستنداتی معتبر و قابل قبول برای ادعاهایشان بیاورند صرفا به صورت خود خوانده مسائلی را مطرح میکنند. البته طرح مسائل از جایگاه پیشنهاد یک فرد یا یک جمع و یا بیان آرزو امری پذیرفتنی است. اما پیشاپیش لباس تجزیه را بر قامت مردم مناطق مرزی میهن پوشاندن، با دموکراسی و حق انتخاب تعارض دارد. این افراد جایی برای انتخاب باقی نمیگذارند.
هر راه حلی که برای درمان مشکلات قومیتی مطرح میشود نهایتا باید توسط مردم آن مناطق تایید شود. به عبارت دیگر مردم داور نهایی و مرجع تشحیص فیصله بخش هستند. در این میان هر فرد و یا گروهی که قیم مآبانه این حق را از جمع مردم میستاند و خود را معادل همه فرض میکند با مردمسالاری و حکومت مردم بیگانه و مصداق بارز کدخدا منشی و متولی گری است. این دیدگاه از سنخ همان نگرشی است که برخی از نیروهای مرکزگرا دارند که منکر هر نوع مطالبه قومیتی میشوند و راضی نمیشوند تا در این خصوص انتخاب و داوری در مناطق قومیتنشین صورت بگیرد. از زاویهای دیگر این منطق معیوب مشابه استدلال حاکمان جمهوری اسلامی است که این نظام را سرنوشت محتوم ملت ایران میدانند و حتی بخشهای اصلی قانون اساسی را در ساختار حقوقی کشور غیر قابل تغییر تعریف کردهاند.
تجزیه و استقلال سرنوشت محتوم و تغییر ناپذیر مردم کرد، عرب، بلوچ و ترک نیست. چنین مطالبهای در استانهای قومیت نشین جدی نیست. اما این ادعا برآورد شخصی نگارنده است و نمیتواند مبنای واقعیت واقع شود. دیگرانی هم هستند که داعیههای متفاوتی دارند و معتقدند که اکثریت مردم مناطق فوق از خواست تجزیه جانبداری میکنند. برخی نیز میگویند نظام فدرال گزینه دلخواه است.
با توجه به فضای بسته کشور و هزینه بالای اظهار نظر شفاف، زمانی میتوان دریافت که نظر مردم کردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان چیست که یک سنجش آراء دقیق، جامع وبا کیفیت بالا صورت بگیرد و راه حل مطلوب نیز در یک همه پرسی به رای گذاشته شود. تا زمانی که چنین اتفاقی نیفتاده است. هیچ فرد و گروهی نمیتواند مدعی شود که نظر مردم منطقه را میگوید. در این میان هر کس میتواند دیدگاه و تحلیل خاص خودش را عرضه کند. این امر هم مفید و هم ضروری است. کنشگران، کارشناسان، فعالان هویت طلب قومیتی و افرادی که دغدغه این مشکلات را دارند باید نظراتشان را مطرح کنند و به بحث و گفتگو بپردازند تا بدین ترتیب زمینه برای انتخاب بهتر مردم فراهم شود و ریسکها و تهدیدها کاهش یابد.
ارائه پیشنهاد و راه حل و یا تشریح مخاطرات تا زمانی که حق انتخاب و داوری نهایی را از مردم سلب نکرده است، تعارضی با تشخیص مردم ندارد. در این میان گفتگو و بحث با همه گرایشها و قائلان راهبردها ضروری است. همه کنشگران اعم از مرکز گرا، فدرال، جدایی طلب و قائل به تمرکز زدایی میبایست در فرایند تصمیم سازی مشارکت داشته باشند. اصول دموکراسی اقتضاء میکند تا همه گزینهها به شرط اینکه در حوزه مورد نظر وجود واقعی و به لحاظ منطقی مدخلیت داشته باشند، امکان نقش آفرینی پیدا کنند.
پیوندهای تاریخی، ماهیت سیال مرزها و دو طرفه بودن مسئله
مسئله چگونگی سامان سیاسی واحدی که جزئی از یک مجموعه بزگتر است و قرنها همراهی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی داشته است، پیچیدگیها و الزامات خاص خودش را دارد. آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان از زمان شکل گیری دولت و حکومتهای بزرگ در فلات ایران، بخشی از حوزه تمدنی ایران بودهاند. در هیچ دوره از تاریخ آنها استقلال فرهنگی و سیاسی نداشتهاند. سامان اقتصادی انها نیز با ایران در هم تنیده بوده است. حتی نوع زندگی در آذربایجان، افغانستان و تاجیکستان علی رغم گذشت صدها سال، تفاوت چشمگیری با ایران کنونی ندارند.
البته باید متذکر شد که قسمتهای مختلف ایران بزرگ آزادیهایی در اداره منطقه خود داشتهاند. اما این آزادیهای نسبی به خاطر ویژگی ملوک الطوایفی و ساختار قدرت پراکنده دوران ما قبل مدرن بود.
در دوران مدرن حکومت مرکز گرا ضروری بود اما با انکار تمایزهای قومیتی، شیوه غلطی در تکوین دولت و ملت سازی اتحاذ شد که تا کنون بحرانی را پدید اورده است. برای حل این بحران نیاز است که بر مبنای واقعیات موجود بررسی کرد که کدام گزینه مصالح بیشتری دارد.
پرداختن به ریشههای تاریخی و اینکه پیوستگی به واحد سیاسی و جغرافیایی با چه شیوههایی و چگونه حاصل شده است، ره به جایی نمیبرد. چون تبار هر کشوری در هر نقطه جهان وا کاوی شود آخر سر برتری نظامی، پیشرفت فناوری و استفاده از زور قوم و ملتی در مقطعی از تاریخ باعث شده است تا ممالکی را در خود الحاق کند و بسط پیدا نماید. در واقع به ندرت میتون مرزی طبیعی و مبتنی بر اصالت ذاتی را در جغرافیای جهان پیدا کرد.
اکثر قریب به اتفاق مرزهای کنونی، مصنوعی و سیال هستند و در بستر تاریخ بر مبنای علل مختلفی حادث شدهاند. هیچکدام اعتبار ازلی ندارند. حال در خصوص مرزهایی که موجود است چه باید کرد؟ اگر قرار باشد بر مبنای نزاعهای تاریخی گذشته و زیر سئوال بردن مشروعیت اتصال جغرافیایی و تاریخی حکم به تجزیه داد، آنگاه تمام سامان سیاسی دنیا مترلزل میشود و بعید است در بی ثباتی ایجاد شده منفعتی برای ملتها حاصل گردد.
استمرار تاریخ هزاران ساله، بعدی دو طرفه به بحران قومیت بخشیده است. کسانی فکر میکنند که تصمیمگیری در مورد مثلا کردستان فقط مختص مردم همان مناطق است. از دید جماعت دیگری کردستان بخشی از خاک ایران محسوب میشود که جدایی آن فرقی مانند دیگر نقاط کشور نمیکند. بنابراین به شدت واکنش نشان میدهند. برخی از اتفاقاتی که در سالیان نخست پس از انقلاب در کردستان و بندر ترکمن رخ داد، بخاطر هراس القاشده در خصوص نقض تمامیت ارضی ایران در ذهنیت جامعه بود.
آموزش زبان مادری و کسب مهارت در آن حقی طبیعی است و مصداق افراط محسوب نمیشود. اما توجه به این زبان به قیمت نا دیده گرفتن اهمیت زبان ملی و بین المللی خطا است. زبان، فرهنگ وملیت بر بستر شهروند جهانی باید شکوفا شوند. کرد، ترک، آلمانی، فارس و... ضمن اینکه تمایزات خود را دارند و میکوشند منافع و علائق شان را افزون سازند، اما با همدیگر موزائیک جامعه مدنی جهانی را میسازند که در آن انسان و انسانیت بر فراز تمامی تمایزات و خاص گراییها قرار دارد.
در این راستا بررسی تجربه کشورهای اروپایی پس از قرارداد "وستفالی" مفید به نظر میرسد که علی رغم درگیریهای خونین بار و قومیتی و نژادی تقسیم بندی جدید ملی را پذیرفتند.
بنابراین هر راه حل موثر برای بحران قومیتی نیازمند در نظر گرفتن پیوندهای تاریخی و ماهیت دو طرفه مسئله است و شاید جوابگوی دغدغههای طرفین باشد و گرنه فضا به سمت خصومت پیش میرود. دو طرفه بودن مسئله همچنین اهمیت نقش میانجیگری و راه حلهای میانه را برجسته میسازد.
جهانی شدن، زبان، هویت و اهمیت تجمیع و همگرایی منابع
روند حاکم بر دنیای کنونی گسترش نقش و قدرت نهادهای بین المللی، قواعد فرامرزی و سیطره یافتن مناسبات مبتنی بر دهکده جهانی است. شهروند جهانی پارادایم زیست کنونی در دنیا است. منتها این سرمشق نافی هویت ملی و قومی نیست، ولی به چگونگی آن جهت میبخشد. انسانی که ایزوله است و دنیایش به شهر و محله خود محدود میشود، نگرش کاملا متفاوتی با کسی دارد که در عین تعلق به هویت خاص، خود را مقیم دنیایی واحد میشناسد وتعاملها و داد و ستدهایی در عرصه بین المللی دارد. در پارادایم شهروند جهانی، زبان، فرهنگ و کلا هر انگاره خاص دیگر مسئله اصلی نیست و در ساماندهی اعمال و مناسبات فرد نقش مساط ندارد. در اینجا است که اهمیت پرهیز از افراط در تاکید بر زبان، فرهنگ و هویت هویدا میگردد.
هر انسانی زبانی دارد که بر اساس آن با فرهنگ و محیط خودش اتصال پیدا میکند، خود را بروز میدهد و ایدهها و نظراتش را بیان میکند اما نقش این زبان فقط در هویت بخشی محدود نمیشود بلکه در فرایند جهانی شدن خصلت ارتباطی، اندیشه ساز و تعاملی آن برجستهتر میشود. منظور از جهانی شدن، جهانی سازی نیست که بخواهد سلطه یک فرهنگ، مذهب، زبان و ایدئولوژی را حاکم سازد ویا جریانی در خدمت منافع شرکتهای فرا ملیتی باشد. اگر قرار است آرمانهای انسانی ارزش اصلی را داشته باشند وتمامی بر ساختههایی چون هویت، زبان، ملت، دولت و نهادهای بین المللی در خدمت آن باشند، دیگر نمیتوان تمایزات زبانی و هویتی را چنان برجسته ساخت که مجال تعامل سلب گردد. میتوان بشکلی معقول از زبان، فرهنگ، تاریخ و هویت ملی برای تعمیق پیوندها و افزایش همبستگی و وحدت بهره جست، ولی نباید از بعد بین المللی غفلت کرد.
آموزش زبان مادری و کسب مهارت در آن حقی طبیعی است و مصداق افراط محسوب نمیشود. اما توجه به این زبان به قیمت نا دیده گرفتن اهمیت زبان ملی و بین المللی خطا است. زبان، فرهنگ وملیت بر بستر شهروند جهانی باید شکوفا شوند. کرد، ترک، آلمانی، فارس و... ضمن اینکه تمایزات خود را دارند و میکوشند منافع و علائق شان را افزون سازند، اما با همدیگر موزائیک جامعه مدنی جهانی را میسازند که در آن انسان و انسانیت بر فراز تمامی تمایزات و خاص گراییها قرار دارد.
جهانی شدن، قومیتها و تمایزات آنها را از بین نمیبرد ولی آنها را در سامان سیاسی و اجتماعی جدیدی نظم میبخشد. این نرم افزار جدید به پر رنگ شدن اتحادیهها و پیوستن کشورهای مختلف به یکدیگر و تشکیل سازمانهای منطقهای کمک میکند و انها را پر رنگ میسازد. تجربه اتحادیه اروپا نشان میدهد که با تجمیع منابع و همگرایی دولتها میتوان نتایج بهتری را برای همه کشورهای عضو فراهم کرد و تبعات منفی رقابتها مخرب را مهار کرد.
پارادایم جهانی شدن نه تنها تمایزات هویتی و کثرت گرایی فرهنگی را نفی نمیکند بلکه آن را تقویت میسازد. به گونهای که ابر الگوها تضعیف میگردند. در جهان کنونی فردیت و تنوع در سبک زندگی و هویت رو به افزایش است. دیگر کلانالگوهایی وجود ندارند که افراد را در قالبهای همانندساز بریزند. امروز دیگر به راحتی نمیشود افراد را به عنوان مثال در قالب دو دسته کلی عرب و فارس تقسیم نمود. باید مشخص کرد منظور کدام فارس و کدام عرب است در دستهها و انواع روز افزونی که پیدا میکنند.
در این میان شکافهای هویتی فقط موازی نیست بلکه حالت متقاطع هم دارد. میتوان یک ایرانی را پیدا کرد که با هویت خاصی مثلا در فرانسه بیشتر احساس نزدیکی و مجانست میکند تا با هموطن خود. یا در نظر بگیریم چند درصد از جامعه ایران، با خامنهای و طرفدارانش احساس نزدیکی بیشتری دارند یا با واسلاو هاول، اوباما و احمد شهید ؟ به عبارت دیگر مرزهای هویتی، زبانی، قومیتی و ملی حالت تمایز بخشی تام و انحصاری خود را از دست دادهاند. البته بدیهی است که در مقام ساماندهی سیاسی هیچ ملتی غیر از خودش را واجد صلاحیت برای تعیین سرنوشت نمیداند.
ادامه دارد
جناب آقای افشاری با تشکر از مقالۀ خوب شما باید به عرض عالی برسانم که اگر شما توانایی تعریف حق را در یک کلمه ندارید شاید دلیل آن قرار ندادن آن در کنار باطل است. حق آن چیزی است که فاهمه از آن درک صحیح و درستی دارد همانطور که از باطل فهم عکس آن را دارد. لذاست که اگر حق یا نا حق بودن تجزیه خواهی مورد نظر باشد تشخیص آن باز از طریق فاهمۀ افراد تجزیه طلب و مخالفین آنها دقیقأ تشخیص داده میشود. برای مثال اگر زنان یک جامعه از حقوق کاملأ مساوی با مردان همان جامعه برخوردار باشند الزامی برای تولید سازمانهای حمایت از حقوق زنان در آن جامعه وجود نخواهد داشت ، حال کاری به این ندارم که همین حقوق مساوی ممکن است از طریق آن سازمانها حاصل شده باشد. شما نمیتوانستید در آمریکا زندگی کنید اگر امکان خروج نداشتید. لذا آن چیزی که به عنوان حق ، بصیرت ، نظام حقوقی و اخلاقی ساخته و پرداختۀ فاهمه است بدون زمینه های الزامی برای نیاز به خواست معانیی که بتوان آنها را در یک کلمه خلاصه کرد نخواهند داشت. همینطور اگر اقوام از حقوق و امکانات کاملأ مساوی در یک جامعه برخوردار باشند تفسیر حقی با نام تجزیه خواهی برای آنها میسر نیست. بنابراین شرایط آن چیزی است که نوع و کیفیت حق و خود آن را تعریف میکند. در جایی از مقاله تان راجع به حقوق اخلاقی نوشتید. اساسأ قوانین حقوقی قرار است برای اضطراری ساختن اصول اخلاقی به کار آیند و در واقع ضمانت اجرایی تکالیف اخلاقی هستند و بنابر این نمیتوان زیاد از حقوق اخلاقی حرف زد. در واقع این دو کلمه مرا به یاد کلمۀ جمهوری به همراه اسلامی آن میاندازد. علاوه اینکه اخلاق دارای فلسفۀ خاص خود است و نمیتوان آن را در قالب بحث های حقوقی توضیح داد.
بنده در نقد مقالۀ قبلی شما نیز نوشته بودم . این افکار باید بیشتر به صورت تجربی بیان گردد نه به صورت فلسفی، چه اصولأ مباحث کلی در این زمینه اگر با در نظر گرفتن آرای فلسفی باشد که باید از چیزی به نام مرزها صحبت نشود. یک مثال بسیار ساده به ما میگوید که اگر بعضی از اقوام به میل و ارادۀ خود حاضر به تشکیل کشور نشده و از ایالات متحده خواهش میکنند که آنها را به عنوان ایالت خود قبول کند و یا در بعضی کشورها به محض کوچکترین اتفاق نیافتاده دم از تجزیه طلبی میزنند به همان علت هاست که نمیتوان حق را در یک کلمه گفت.
امیدوارم ندانم کاری ها در کشور ما بدانجا نرسد که حق به صورت کاملأ مفهوم و در یک کلمه برای تجزیه خواهان معنی پیدا کند، امیدوارم پیش از آنکه باطلی تمام عیار معنای واقعی خود را در جامعه ایران پیدا کند که با اتکای به آن بتوان حق را تشخیص داد مسئولان به خود بیایند طوری که بنده و جنابعالی نتوانیم حق یا ناحق بودن تجزیه خواهی را ثابت کنیم. با تشکر از روشنگریهای شما
واقعا این همه بافتید برای چه؟؟ انصافا خودتان فهمیدید چی نوشتید؟ اصلا مگه میشه تو این ساختار بررسی کرد؟ این مسایل حقوقیند و فلسفی نیستند!!
این فلسفه بافی ها آدم رو یاد سوفسطایی ها میندازه که برای پیچوندن مسائل حقوقی از این تکنیک استفاده می کردند آقا حداقل 2000 سال از اون موقع گذشته !!!!!!!
مسائل حقوقی حقوقیند ! این خیلی سادست چطوره بیایم از فلسفه ی این که حق اصلا چیه صحبت کنیم؟ نظرتون چیه
این سوفسطاییگری ها جواب نمیده بیش از این خودتون رو مسخره نکنید والسلام
آقای افشاری گرامی: من نیز نه خود میخواهم وارد تاریخ شوم و نه کسانی را با زور بیان و وعده و یا با سرنیزه به خود بچسبانم. اگر چنین کنم علارغم سردادن شعار حقوق بشری موجودی سرکوبگر خواهم بود ( یا شد).
اگر امکان برخورداری از تجربه عینی دیدنِ جدایی واقعی را ندارید، زیاد سخت نیست از تجربه من استفاده کنید.
خود را در جمعی تصور کنید که مجموعهایست از «اقلیت»های قومی و یا ملی. با شنیدن مصائبی که تحمل میکنند که فقط مربوط به زبان نیست و شامل زیرساخت اقتصادی، مذهبی و آداب منطقهای میشود. میگویید تاریخ را کنار بگذارید.
بلوچ میگوید 140 سال قبل با ابتکار یک انگلیسی با کشیدن دیواری خانوادههای ما را سه شقه کردند. دیوار کنونی بین سه کشور تشابه زیادی با دیوار برلین دارد. در دو رژیم سرکوب شدیم. در دو رژیم نفرت نژادی و فقر را تحمل کردیم. ناممان تروریست و قاچاقچی است.
آذربایجانی میگوید انقلاب مشروطه را به سرانجام رساندیم. در مقابل روسهای تزاری ایستادیم. پایهگذار دانشگاه و برابری زن و مرد و حقوق کودک شدیم. و در هر دو رژیم حق تحصیل به زبان مادری را از ما دریغ کردید. شما حتا کتابهای درسیمان را با معلمها در میدان تبریز سوزاندید. در هر دو رژیم خواستهای منطقیمان را با «اتهام» تجزیهطلبی به خون کشیدید.
کرد میگوید ما را واسطه اختلافات خود با عراق و ترکیه کردید. بهترین فرزندانمان را کشتید. از مناسک و مذهبمان جلوگیری کردید. سمت ما ترویست است. حال میگویید به تاریخ مراجعه نکنیم؟ مگر قبل از ورود شما به فلات ایران ما تمدنی نداشتیم؟
عرب میگوید در هر دو رژیم زمینمان منبع درآمد «ملی»تان بود ولی تافتهای از ما جدا بافته بودید.کثیفترین توهینتان «از بیخ عربی!» بوده. فقط به همین چند سال اخیر مربوط نمیشود. شما زمین ما را بی ما میخواهید.
در گیر و دار همین گفتگوها من و شما آقای افشاری، همانطور که گفتید نه بعنوان یک هموطن؛ بلکه بعنوان یک انسان خواهیم گفت: از فارس بودنم شرمندهام. کمکات میکنم به هر چه خواستی، حتا جدایی برسی. اگر غیر از این بخواهیم و بگوییم کجا هستیم؟
در اینجا مقایسه مفهوم "حق" به معنی اختیار و آزادی برای بهره مند شدن از امری، با مفهوم "حق" به معنی "برحق بودن" در برابر باطل بودن، جائی ندارد. آری، به رسمیت شناختن "حق تعیین سرنوشت" برای ملتها و ملیتها لزوما به معنی جدائی و استقلال ملیتها از یکدیگر نیست. ملیتها می توانند سرنوشت خود را اینگونه تعیین کنند که در کنار هم و با هم در یک ساختار سیاسی و مرز های مشترک زندگی کنند. نکته ی مهم و اساسی این است که اتحاد یک ملیت با دیگر ملیتها می بایست داوطلبانه باشد و نه از طریق سرکوب آنها، نه از طریق جنگ با آنها، و نه از طریق کشتار و نسل کشی آنها. این نکته بارها و بارها نوشته و گفته شده، بارها و بارها به همگان یادآوری شده و من فکر نمی کنم که در گفتمان ملی ملیتهای ایران این نکته واقعا ناگفته و ناروشن مانده باشد.
نوشته اند:
"مقایسه حق تجزیه با حقوق زنان و یا سیاهان قیاس مع الفارغ است و مخدوشترین ادعایی است که میتوان مطرح کرد. مطالبات برابری خواهانه آنها جزو حقوق اساسی انسانها هستند. اما کسی تا کنون ادعا نکرده است که زنان وسیاهان حتما باید در قلمرو جداگانهای زندگی کنند و هر کس با این خواست مخالفت کند سخنی نابحق گفته است. "
براستی نویسنده ی این مقاله به به کدام بحث و استدلال اشاره دارد؟ کسانی که رفع تبعیض جنسیتی را با رفع تبعیض ملی مقایسه می کنند، هرگز نگفته اند که زنان و سیاهان باید در قلمرو جداگانه ای زندگی کنند، مخاطب نمی داند که نویسنده دارد از چه حرف می زند، در واقع اینجا نویسنده ی مقاله دارد کاملا سفسطه می کند. نویسنده ی این مقاله تلاش دارد استدلالی را به عنوان "مخدوش ترین ادعا" رد کند، بی آنکه آن استدلال را توضیح دهد و یا منبعی در آن ربط را برای مخاطب ذکر کند. و این بدترین و سفسطه بارترین شیوه ی بحث ژورنالیستی است.
بحث "من زن" مدافع حقوق ملیتهای ایران بر چه نکته هائی استوار است:
1 - ناسیونالیسم و تبعیض ملی ای که ما با آن روبرو هستیم، ریشه در فرهنگ نژادپرستانه ی دولتهای پدر - مردسالار دارد. در این دولتها حاکمان کوشیده اند ارزشهای مردانه تبار خودی شان را که حتا برای همان ملت خودی شان هم لزوما و همیشه پذیرفته نیست، به عنوان ارزشهای ملی و همه شمول در سراسر ایران بر کلیه مردم و همه ی ملیتهای ایران زورچپان کنند. بجز ملیتها (به عنوان یک جمعیت واحد با زبان و فرهنگ و تاریخ سیاسی مشترک) زنان (به عنوان جنسیت زیر ستم فارس و غیر فارس) هیچ سودی در این "ارزشهای ملی" مردانه تبار تبعیض گذار و جنگ افروزانه ندارند.
2 - رفع تبعیض ملی به رفع تبعیض جنسیتی زنان در ملیتهای زیر ستم یاری می رساند و اساسا در میان ملیتها تبعیضات جنسیتی و ملی در هم تنیده اند و عامل و معلول هم.
3 - گزینش "پیوند ملی/جدائی ملی" یک حق است برای تعیین سرنوشت سیاسی یک ملیت به دست خود. از این نظر قابل مقایسه است با حق فرد برای گزینش زندگی مشترک و یا ترک زندگی مشترک با کسی دیگر، به دست خود. هیچ یک از دو سو نباید یک پیوند را به آن دیگری با زور و کتک و تهدید و قوانین ناعادلانه تحمیل کند. هدف نهائی از به رسمیت شناختن این "حق" دفاع از آزادی ، رضایت و آرامش و صلح میان انسانها ست، هم در سطح جوامع و هم در سطح روابط تک تک افراد. بنابراین، برای مثال، اگر نگارنده ای همانند من، مقایسه ای میان "حق طلاق" برای زوجها و "حق جدائی خواهی" برای ملیتها می کند، از زاویه حق اختیار و آزادی برای فرد و گروههای انسانی است، از زاویه حق اختیار و آزادی برای گزینش شکل زندگی فردی و سیاسی خود است، چه در جوامع مشترک و چه در یک واحد زندگی مشترک. چه به عنوان یک جامعه و چه به عنوان یک فرد. روشن است که این دو نوع "حق" سطوح و ابعادی متفاوت و متمایز از یکدیگر دارند. اما هر دو از "حق آزادی انسان " برای گزینش سرنوشت فردی یا سیاسی خویش نشأت می گیرد. در واقع رعایت این حقوق فردی و اجتماعی و سیاسی به هم کاملا وابسته است.
4 - نوشته اند:
"آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان از زمان شکل گیری دولت و حکومتهای بزرگ در فلات ایران، بخشی از حوزه تمدنی ایران بودهاند. "
روشن نیست که نویسنده کدام مقطع تاریخی را در نظر دارد. نخستین تمدن و دولت بزرگ در فلات را عیلامیان تشکیل دادند. از تمدن ایرانی در آن زمان کوچکترین اثری یافت نشده است.
جناب افشاری همانطور که عنایت میفرمایید آن حقی که شما در بالا نتوانستید کوچکترین توضیح قانع کننده در تعریف آن ارائه دهید میتوانید در جملات تک تک دوستان عزیز پیدا کرده و شاید بتوانید تعریف جامعی از حق داشته باشید. اگر بنا باشد با عادتهای همانگویی که در طول تاریخ منشأ بدبختی های ما بوده ، هست و خواهد بود و به کسی که سر درد دارد و چاره را از شما جویا میشود در جواب بگویید "کاری کن که سردردت خوب شود" بجایی نمیرسیم همانطور که در طول تاریخ نرسیدیم. بنده یک آذری زبان و عاشق ادبیات فارسی هستم و شاید از تجزیه نفرت داشته باشم. اما شما متوجه شده اید که دوستان چقدر واضح و روشن باطل را تعریف کردند. چه کسی گفته است که این ظلم و جور و تبعیض از جانب فارسها اعمال میشود. مگر فارسها در این بدبختی هایی که این ملت دارد سهم ندارند. وقتی یک دختر بیست ساله در قلب پایتخت با پول داد وستد میشود ممکن است فارسها بگویند ما این حق را داریم که جدا شویم. مشکل سر این است که بتوان حقی را که در ازای باطل ایجاد شده است شناسایی کرد. حق که به خودی خود معنی ندارد که شما از فلاسفه تأییدیه بگیرید. وقتی یک زن "باید" طبق اجبار بنده از لباسی که من دوست دارم استفاده کند آیا حقی برای او زاییده نیست؟ چرا زنان اروپایی نسبت به زنان ایرانی حق کمتری را میطلبند؟ واضح است که آزادی بیشتری دارند. شرافت و شأن انسانها به ارادۀ آزاد و آگاهی آنهاست. کدام زن در این کشور است که یکی از این دوتا را حتی نصفه نیمه داشته باشد. آیا میدانید که بدترین خصلت اخلاقی نوع سازشکارانه و مصلحت اندیشانۀ آن است؟ شما میتوانید به خود اجازه دهید که حق را بشناسید اما نمیتوانید حتی خواهش کنید که موقتأ برای مصلحت کشور آن را نادیده بگیرند. چنین تصمیمی شایستۀ اتخاذ از جانب صاحب حق است نه بنده و جنابعالی. اگر بپذیریم که ذات انسان با ارادۀ آزاد تعریف میشود بنابراین هیچ زن و شوهری حق ندارد حتی برای حفظ انسجام زندگی مشترکشان، دیگری را مجبور به سازش و مصلحت اندیشی کند چه رسد به موضوعات کلان. شما در فلسفه اخلاق هم اگر دقت کنید اعمالی که خالص و بدون چشمداشت و صرفأ برای امر خیر باشند اخلاقی هستند حتی اگر کمک کردن به فقیری موجبات شادی و تسلی روحی شما را فراهم آورد فاقد ارزشهای اخلاقی ناب است. متأسفانه درخواست ملتمسانۀ شما نوعی گول زدن است که زیر سایۀ دولتمردانمان با انواع آن آشنایی کافی داریم. متأسفانه این حق در طول تاریخ مخصوصأ معاصر ایجاد شده است و راه حل آن پاک کردن صورت مسئله با توسل به انکار حق نیست بلکه ارائۀ روشهایی است که با توکل به آن بتوان باطل ظاهر شده را از میان برد یعنی اینکه اگر پوشش زن به وسیله خود او انتخاب شود بدین وسیله عمل باطل از میان برداشته شده و لذا حق انتخاب پوشش مفهوم خود را از دست میدهد و این بدان معنی نیست که حق انتخاب پوشش به او داده شده بلکه باطل اجبار در پوشش از میان رفته است.
" روشن نیست که نویسنده کدام مقطع تاریخی را در نظر دارد. نخستین تمدن و دولت بزرگ در فلات را عیلامیان تشکیل دادند. از تمدن ایرانی در آن زمان کوچکترین اثری یافت نشده است."
کم می دانید و آنچه می دانید کمی کهنه شده است . بیشتر بخوانید .
در کل ، مخالفان آقای افشاری از موضع مخالف تنگ نظر به ایشان انتقاد کرده اند .
در یشتر مقالات اینچنینی آقای افشاری ، مخالفان هجمه ی - احتمالا - هماهنگ و تا حدی ناجوانمردانه داشته اند .
در صورتی که منطق کلامی و حقوقی ایشان از مخالفان درست تر و قوی تر بوده است.
«قیاس مع الفارق» درست است. لطفاً تصحیح کنید!
به پویان
"کم می دانید و آنچه می دانید کمی کهنه شده است . بیشتر بخوانید ." شما که بیشتر می دانید و اطلاعات به روز و نو دارید، لطفا راهنمائی کنید. منابع شما چیست؟ چرا آنها را در دانشگاه های امروز جهان مطرح نمی کنند تا همه بدانند؟
این دسته بندی فارس های ظالم از یک سو و بقیه کرد ، لر ، بلوچ ، ترک و عرب مورد ستم در سوی دیگر از ان دسته بندی های جالب است. یعنی فارس های قوم اظالمین (مهم نیست کی هستی و چه کرده ای و خودت در چه وضعی هستی) زده اند و برده اند و کشته اند. برخی از دوستان جوری حرف میزنند که انگار تاریخ این مملکت برای شهر های مرکزی ایران (اصلا نمیدونم این داستان فارس یعنی چی) در حال حمل شیر و عسل از سوی بقیه بوده است. راستی این فارس که دوستان بر ان تاکید دارند کیست؟ جمهوری اسلامی است؟ کسانی هستند که فارسی حرف میزنند؟ ایا رشتی ها و لرها و بختیاری ها و ... هم از این قوم ظالمین هستند؟ ایا اگر من در قم زندگی میکنم و مثل همه این ملت درگیر بدبختی و فلاکت خودم هستم باید اسلحه دست بگیرم و برای ازادی کردستان از دست حکومت بجنگم تا دوستان لطف کنند و برچسب فارس شوونیست ادمخوار را از روی من بردارند. اصلا در جایی که نصف تهران و سه چهارم حکومت و شخص رهبر از هم وطنان عزیز ترک تشکیل شده داستان اینکه دولت فارس ها در حال ظلم به غیر فارس ها است معنی دارد؟ عزیز من ما همه به یک اندازه قربانی هستیم اگر دنبال مقصر میگردید لزوما فقط زیر تیر چراغ بر ق کوچه اتان را جستجو نکنید. ایا مخالفت با جدایی طلبی فقط مخصوص فارس های کذایی است؟ ایا ترک ها با جدایی کردستان موافقند و عرب ها هم با جدایی بلوچ ها؟
من هنوز یک فاکتور مشخص جدایی ادمها در این کشور سراغ ندارم. ایا هر کس که فارسی حرف میزند متعلق به قوم فارس است؟ ایا اگر من سنی یا بهایی یا یهودی هستم اما فارسی هم حرف میزنم کجای این دسته بندی نژادی قرار دارم. ایا در جاهایی که خبری از فارس های ظالم نیست و مثلا جاهایی که ترک و کرد در یک شهر زندگی میکنند همه در حال ماچ کردن روی هم دیگر هستند و از نبودن فارس های ظالم در حال شکر خدا هستند؟
خلاصه ی برخی مطالعات و دیدگاه های جدید :
1- سرزمین ایران بزرگ- حوزه ی تمدنی ایرانیان- از دیرباز محل سکونت اقوام مختلف ایرانی بوده است.
2- قدمت سکونت در ایران - به صورت جوامع بزرگ-به آخرین دوره ی یخ بندان زمین و پس از آن می رسد .
3- پس از خاتمه ی یخ بندان ، دوره ی بارندگی های متوالی در ایران شروع می شود.
رود ها و دریاچه های فراوان- کویر های فعلی دریاچه های آب شیرین بوده اند - جنگل ها و مراتع سراسر این سرزمین را
پوشانده بوده اند.
4- در این دوران سرزمین ایران یکی از بهترین و مناسب ترین جا ها برای زندگی انسان بود.
5- تمدن های دره ی هلیل رود جیرفت ، شهر سوخته سیستان ، مارلیک و سیئلک از آن جمله اند.
6- این گونه مطالعات مربوط به دانش دیرین شناسی ( قبل از باستان سناسی) بوده و در حوزه ی فرهنگی ایران هنوز
کارها ی میدانی و مطالعات زیادی باید انجام شود.مدت های مدیدی است که معطل مانده اند.
7- واژه ی آریایی بیشتر مفهومی فرهنگی بوده تا نژادی. به این معنا که اقوام ساکن در ایران مشترکات اساسی فرهنگی داشته اند.
8- بر این اساس - به احتمال زیاد- ریشه ی مشترک قومی نیز داشته اند.
9- هیچ قومی- چه آریایی و چه دیگر اقوام- به این سرزمین مهاجرت نکرده اند.البته این سخن معطوف به دوران یخ بندان و دوره ی بارندگی ( 6500 تا 4500سال پیش ) و خشک سالی (4500 تا 3800 سال پیش ) است.و مسلم این که پیش از
این دوران ها ، زمین شاهد حرکت گروه های انسانی ، با مرکزیت آفریقا ، به سایر نقاط بوده است.
10-دورانی که به گفته ی ایران شناسان خارجی و داخلی موسوم به دوران مهاجرت آریاییان به ایران بوده ، مصادف است با دوران خشک سالی. در این دوران حرکت های اقوام در ایران و جنگ و ستیز برای دستیابی به آب و زمین های حاصلخیز
اوج می گیرد.
11- بنابراین حرکت ها و مهاجرت های اقوام ایرانی _ موسوم به آریایی- درون سرزمین بزرگ ایران بوده و حتی به بیرون از ایران نیز رسوخ کرده اند.
12- آن چه در باره ی تاریخ دیرین ایران زمین و مهاجرت آریاییان در دانشگاه ها گفته میشود ، مستند به هیچ سندی نیست. جالب است که این گونه نظرات بیشتر به تقلب و رونویسی از روی دست همدیگر می ماند.
13- بزرگی تمدن ها امری نسبی بوده و باید در ظرف تاریخی خود در نظر گرفته شوند . با این اوصاف ، حداقل در باره ی بزرگی تمدن جیرفت توافق وجود دارد.
این گونه مطالعات مراحل اولیه ی خود را می گذراند. برخی از باستان شناسان داخلی و به ویژه آقای " مرادی غیاث آبادی " به این کار همت گماشته اند. می توانید به کتاب ها و سایت ایشان مراجعه کنید.
آقای افشاری اول باید تکلیف را با خودشون معلوم کنند. ایشان در مقالۀ اول که آقای دکلان آن را نقد کرده بود سخنی داشتند بدین مضمون " همانطور که تجزیه خواهی یک حق است مخالفت با آن نیز حق است" که انتقاد آقای دکلان مبنی بر برحق نبودن مخالفت بود. در این مقاله ایشان فرض بر این شده است که تجزیه خواهی حق نیست و اگر کسی چنین انگیزه ای داشته باشد بداند که با مشکلات زیادی روبرو خواهد بود بدون توجه به اینکه انسانها که دارای ارادۀ آزاد هستند میتوانند در تصمیم گیریهایشان با امثال بنده و آقای افشاری مشاوره نداشته باشند هرچند این تصمیم به ضرر آنها تمام شود. چیزی که از این مقاله دستگیر آدم میشود این است که در هر صورت نسخه را باید دکتر بنویسد و مریض حتی فوق تخصص آن مرض را هم داشته باشد باید دارای عقل اطاعت پیشه باشد چون مصلحت چنین ایجاب میکند.
آقای پویانی که حاضر نیستید با نام حقوقی خودتان و با مسئولیت برابر با دیگری، نقد و بحث تان را در این فضای عمومی مطرح کنید، این فرضیاتی که مطرح می کنید شبیه تئوریهای آقای جهانشاه درخشانی است که تاکنون در هیچ یک از محافل و پایگاههای زبانشناختی و تاریخ ایران باستان در جهان جائی برای خودش باز نکرده است، اگر چه شبیه تئوریهای آکادمیسین های نژادپرست آلمانی در دوره ی نازیها است. همه کتابها، مقالات و بحثهای جاری مهم در تضاد با فرضیات آقای درخشانی است که کتابهایش را به زبان آلمانی (؟!) در ایران چاپ کرده است. همان کتابی را هم که در آن ایشان مدعی شده است که ایرانیان از ابتدا در فلات (قاعدتا از شکم مادرشان) ایرانی / آریائی به دنیا آمدند، در سال 1998 (دوره خاتمی چی بازیها و از سرگیری مجدد ناسیونالیسم ایرانی و باستان گرائی و آریائی بازیها) در ایران به چاپ رساند، بعدها هم گویا بحثش را برد به همایشی دانشگاهی در سیدنی که مرکز کورش پرستان ایرانی است. در آن همایش هم از میان این همه زبان شناس و ایرانشناس معتبر و مشهور غیر ایرانی ، پرفسور فرای آمریکائی در آنجا بود؛ همان کسی که بعدها در همایش احمدی نژاد هم شرکت کرد و خانه ی زیبای تاریخی اش را هم، به عنوان خانه ی آخرت، در اصفهان هدیه گرفت از سوی دولت جمهوری اسلامی ایران.
آقای پویان، بر اساس پژوهشهای زبانشناسی و باستان شناختی امروز نمی توان ادعا کرد که عیلامیان همان ایرانیان بودند، زبان عیلامی یک شاخه ی تنها و جداست و بر اساس قویترین پژوهش زبانشناختی حاضر، به نوعی ژنتیکی متصل می شود به ابر درخت زبانهای آفرو - آفریقائی. فرضیه ی هم خانواده بودن عیلامی با زبانهای دراویدی هم امروزه بیشتر رد شده است. بهر رو، هر کس که امروزه برای دل خودش یا برای رضای ناسیونالیستهای مرتجع و جنگ افروز ایرانی، ادعا می کند که پارسی باستان نتیجه ی تکامل زبان عیلامی است، فرضیه ای کاملا بی پایه و غیر مستند ارائه کرده و از شمار همان قصه بافیهای تاریخی است و نه چیزی بیشتر.
در ضمن حفاریهای جیرفت و شهر سوخته هم به هیچ وجه مستند نکرده که آنجا را ایرانیان و آریائیها بنا گذاشته اند. پیش از هجوم و مهاجرت آریائیها به فلات، اقوام مختلفی در فلات سکنا گزینی کردند و قدیمترین تمدن بزرگ و دولت بزرگ ( به معنای داشتن ساختار اداری، خط، کتابت و قلمرو گسترده) متعلق به عیلامیان بوده است.
منابع:
Archaeology, language, and the African past
By R. Blench
Blazek, Vaclav. The new Dravidian-Afroasiatic parallels. Preliminary report. In
Nostratic, Dene-Caucasian, Austric and Amerind, ed. V. Shevoroshkin. Bochum
George Starostin
(Russian State University for the Humanities)
ON THE GENETIC AFFILIATION OF THE ELAMITE LANGUAGE
Stolper, Matthew W.: Elamite
Woodard, Roger D. (ed.) The Ancient Languages of Mesopotamia, Egypt, and Aksum
خدا را شکر که اقای پویان قدمت سکونت در ایران را به عصر دایناسور ها نکشانده اند. خانم هایده ترابی: شما جزو یکی دونفر روشنفکر راستین فارس هستید که در قلوب ملت های تحت ستم ایران جای دارید. مطمین باشید که اگر در فرهنگ فارس ها چند صد نفری مانند شما دور اندیش و متفکر بودند این فکر استقلال طلبی و حتی فدرالیسم هم در بین ملت ها غیر فارس اینقدر رشد نمی کرد. استقلال طلبی عکس العمل های طبعی ملت های غیر فارس در مقابل بی توجهی روشنفکران و دولت های شوینیتسی فارس است. اقای افشاری و امثال ایشان انگار که از تجربه تلخ شوروی سابق و یوگسلاوی سابق و جدایی پاکستان ار هندوستان و بعدا جدایی بنگلادش از پاکستان و ده ها نمونه دیگر درسی یاد نگرفته اند.
اقای افشاری: وقتی هفت دولت جدید از شکم یوگسلاوی سابق بیرون می آمد هیج فردی دست به دامان تئوری های اخلاق و تعاریف حق و حقوق کانت و آدم اسمیت و روسو و هیوم و و نبرد. بلکه هر کسی اسلحه بدست گرفته و از شرافت و جیثت انسانی خود دفاع می کرد . در انقلاب 1357 هم وقتی مردم تبریز در تظاهرات پای بر زمین می کوبیدند و شعار میدانند که " بیز بو شاهی ائستمریک والسلام "-- ما این شاه را نمی خواهیم --- تئوری دانان ر÷یم در کتاب ها دنبال تعاریف حق و حقوق و اینطور چیز ها می گشتند. ما ملت های غیر فارس بخاطر تبعیض و توهین و تحقیر های 90 ساله فرهنگ مسموم پان فارسی و پان ایرانیستی و شوینستی دیگر حاضر به هم زیستی با شماها نیستیم. چرا من تورک که نه ضریب هوشی ام از شما کمتر است و نه قابلیت و توانایی هایم برای نوشتن یه مقاله به زبان فارسی باید ده ها بار به فرهنگی فارسی رجوع کنم ولی شمایی که به زبان مادری تان آموزش دیده اید مثل اب خوردن قلم بدست می گیرید و مقاله می نویسید.؟ اگر منهم به زبان مادری ام آموزش می دیدم نه تنها می توانستم به زبان مادری ام به نویسم و بخوانم بلکه حتی زبان بیگانه ای مانند فارسی و انگلیسی را هم بهتر می توانستم یاد بگیرم. ایا شما اعتراضی به این پدیده ثابت شده علمی دارید.؟ چرا اصفهانی ها برای کار کردن به شهر های اذربایجان مهاجرت نمی کند بلکه این فقط تورک ها و کورد ها و اعراب و بلوچ های ایرانی هستند که برای کار پیدا کردن به شهر های مرکزی و تهران می روند.؟ مسئله به این ساده گی است . ما از اینهمه تبعیض خسته شده و و بیزار هستیم. شما هم تئوری های اخلاق و حق و حقوق تان را نگه دارید که بعدا می توانید در جلسات فرهنگی و سمینار هایتان ازش استفاده بکنید. اینگونه تعاریف دانشگاهی نمی توانند ترمزی در جهت حرکت تاریخ باشند. همین امروز در سایت بی. بی. سی. انگلیسی مقاله ای می خواندم که نوشته بود که ایا تشکیل دولت آمریکا و جنگ های استقلال طلبی شان غیر قانونی بوده یا نه. برای یه مشت نویسنده هر چقدر که فکر بکنید برای قلم زدن موضوع وجود دارد ولی این تئوری ها تاثیری دردینامیزم حرکت تاریخ ندارد.. حق و حقوق و فلسفه را آنهایی می نویسند که قدرت دارند. ." هیچ ارتشی را یارای مقابله با ایده ای نیست که زمانش رسیده باشد."- ویکتور هوگو--
ما با مشکلات بعد از استقلال اشنا هستیم اما این تنها راهی است که می توانیم به عنوان یه ملت روی پای خود به ایستیم. اگر مایل هستید که بدانید که بعد از استقلال قادر به انجام چه کارهایی هستیم به کارنامه پر شکوه حکومت یک ساله فرقه دموکرات اذربایجان نگاهی به اندازید.
با احترام
نقد کوتاه و جالب ی در صفحه ی فیس بوک آقای علی افشاری از مقالشون دیدم:
آقای افشاری،اشتباهی که بنده در مقاله ی شما به زعم خود میبینم این هست که شما برای "نحیف کردن گزینه ی جدایی از یک سیستم سیاسی" ،به همراهی اقوام( و نیز جای بحث هست که قوم باید نامیده بشوند یا ملت) با گفتمان برتر تاکید می کنید و از طرفی دیگر برای فرار از نقد معطوف به تجربه ی تاریخی زیسته ی اقوام مختلف در درون یک سیستم برتر ،پناه میبرید به گزاره ی ملفوف در متنی که از شما آوردم و آن اینکه " تبار و مرزهای هر کشوری در هر نقطه ی جهان! همیشه بر اساس قدرت نظامی و پیشرفت فناوری و زور قومی رقم زده شده "..به زبان ساده تر ،شما از همراهی با گفتمان برتر سخن میگویید، و برای گریز از افتادن در تله ی بیان جفاهای تاریخی در حق گفتمان های ضعیف تر، به هنگام "تشکیل "یک واحد سیاسی و نیز در "بسط" آن؛به برساخته شدن همه ی!واحدهای سیاسی بر پایه ی زور [فقط" پیشرفت فناوری" ای که ذکر کردید مستثی می باشد، هر چند رابطه آن نیز با زور در بحث شما مستتر بوده و بیان نشده]پناه میبرید ..
یک تصحیح و یک توضیح: "آفرو - آسیائی" درست است؛ به جای غلط تایپی آفرو - آفریقائی". در سه منبع اولی گفته میشود که شاخۀ جدا و تک زبان عیلامی (به لحاظ وجود حجم کلمات از ریشههای مشترک/ شباهت کلمات و نیز به لحاظ گرایشی ساختاری) به ابر گروه زبانهای آفرو - آسیائی نزدیک تر است.
و چند کلمه هم برای ع. دهقانی:
فارسزبانهای بسیاری مانند من فکر میکنند و دارند به وظیفه شان عمل می کنند. و من بر این باورم که شمارشان بسیار بیشتر از آن چیزیست که شما تصور میکنید. فراموش نکنید که در انقلاب 57 هزاران جوان دمکرات و چپ از خیزشهای ملیتهای کرد و ترکمن دفاع کردند.
"من ترکمنها را بيش از هر ملت و هر نژادي دوست ميدارم، نميدانم چرا. و مدتهاي دراز در ميان آنان زندگي کردهام ..." اینها را هم شاملو گفت.
البته شواهد همدلی و همصدائی و همراهی گروههای وسیعی از آزادیخواهان فارسزبان با مبارزات ملیتهای زیر ستم ایران به کلام یا شعرهای ماندگار محدود نیست. ما یک تاریخ داریم از یاریها و همبستگیهای دوسویه در زمینه مبارزۀ با استبداد و نابرابریها در ایران؛ و واقعا حیف است که این تاریخ را از یاد ببریم. اما از سوی دیگر به شما حق میدهم، به نظر من هم همصدایان و همراهان فارسزبان در زمینۀ مسائل ملیتها، حضور فردی و جمعی بسیار کمرنگی در رسانهها دارند. آنها اگر چه حرفهایشان را اینجا و آنجا، پراکنده، نوشتهاند یا سرائیدهاند یا در حرکتها و بیانیهها مطرح کردهاند و میکنند ، اما صدایشان به حد کافی رسا نیست و این در سیر تحولات آتی ایران تأثیرات منفیاش را بجای خواهد گذاشت.
بهر رو، خواستم تنها یادآوری کرده باشم که بسیاری هستند که براستی پشتیبان حقوق ملیتها در ایران هستند، اما امروز صدایشان را کمتر میشنویم، شاید چون فکر میکنند که هر چه باید گفته شود، گفته شده است و ستم ملی در ایران دیگر روشنتر از آن است که آنها بخواهند با تکرار مکررات دربارهاش سخن بگویند.
با آرزوی یک زندگی انسانی به دور از هر گونه تحقیر و تبعیض برای همه ملیتها و همه ی مردمان ایران
خانم هایده ترابی: دفاع آن زمان چپ ها و نیروهای مترقی از خیزش ترکمن ها و کورد ها نه به بخاطر دفاع آنان از خواست های ملی بلکه بخاطر ماهیت ضد استبدادی آن جنبش ها بود. همین نیروهای چپ از حزب خلق مسلمان که بهر حال مخالف ولایت فقیه بود پشتیانی نکردند و همین نیروهای چپ و مترقی باز هم از خیزش عظیم تورک های ایران در سال 1385 بعد از ان ماجرای کاریکاتور نه تنها دفاع نکردند بلکه کوروش مدرسی از حزب کمونیست حکمتی در برنامه های تصویری حزبشان که می توانید از یوتیوب پیدا کنید یطرز خیلی روشنی ازمردم خواستند که از این خیزش پشتیبانی نکنند که ارتجاعی است. عین گفته های ایشان چنین است." مردم خر نشید و به تظاهرات نه پیوندید."
در دهه های گذتشه مبارزه ضد استبدادی و ضد امپیریالیستی و طبقاتی بر دیگر مبارزات سایه افکنده بود و کلا حرکت هویت طلبی ملت ها ی غیر فارس در ایران تاریخ 10-15 ساله دارند. مطمین باشید که در بین روشنفکران و نخبه گان سیاسی و فرهنگی و فعالین فارس تعداد افرادی که از اینگونه جنبش های ملی پشتیبانی می کنند از تعداد انگشتان دو دست هم کمتر است . اگر شما اسمامی شان را میدانید لطفا مرا هم با خبر کنید. البته ما هویت طلبان انتظار نداریم که روشنفکران فارس بتوانند شبانه از دست زهر 90 ساله شوینیزم فارسی که در این مدت به رگ هایشان تزریق شده است خود را خلاص کنند.
اینکه اقای شاملو اینو گفته و یا سعدی و حافظ و نیوتن آنرا گفته هیچ گرهی از کاری نمی گشاید و با نقل قول های هزاران از این نوع نمی توان واقعیت ها را عوض کرد. من نمی دانم که این چگونه مرضی است که ما ایرانی ها بهش مبتلا هستیم که مثلا اگر بگیم که ما تورک هستیم و زبانمان تورکی است یه نقل قولی از شهریار یا کسروی یا ارانی یا فردوسی می آورند که نه خیر شما اذری هستید برای اینکه این بزرگان چنین فرموده اند. انگار که تاریخ باید بخاطر این نقل قول ها ترمزش را بکشد و مثلا از شهریار یا نطامی و یا کسروی دستوربگیرد که چگونه قوانین دینامیزم رشد و تغییر و حرکت خودش را با نقل قول های آنها میزان بکند. همین اقای شاملو از اسم خانواده گی اش بیزار بودند و اینرا در یکی از شعر هایشان اذعان کرده اند برای اینکه شاملو یه اسم ترکی است. نفرت اقای شاملو از تورک ها در این حد است و اینکه ایشان یا امثال صمد بهرنگی دوست بودند باز هم بخاطر جو غالب و ماهیت مبارزات طبقاتی آندوره بود.
در اینده هم خواهیم دید که چند در صدی از این فارس ها از مبارزات هویت طلبان دفاع خواهند کرد. خانم شیرین عبادی حتی از آوردن اسامی زندانیان سیاسی کورد و تورک و عرب و بلوچ امتناع می کنند. تازه ایشان خود تورک هستند و جایزه نوبل را هم به همین خاطر دریافت کرده اند که از حقوق همه ایرانی ها دفاع کنند. اگر ایشان که می بایستی بخاطرمسئولیتی که بر دوش گرفته اند گل سر سبد روشنفکران فارس می بودند اینگونه تشریف دارند تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
با احترام
به ع. دهقانی
شاملو هم در این مورد دچار یک دوگانگی و تناقض ذهنی و حسی دو قطبی است. من هم اشاره کردم که شواهد همبستگی [+ تناقضات در همبستگی] تنها به شعر و کلام محدود نمی شود. "نام قبیله ای ام شرمسار تاریخ است"، درست است، چرا این را می گوید؟ شاید برای اینکه زمانی سران قبیله اش از سلطه گران بودند، اما چرا باید نام کل قبیله اش شرمسار تاریخ باشد؟ باید به گفتگو ادامه داد. در باره ی شواهد انقلاب 57 هم حرف بسیار است و البته مجالش اینجا نیست. متقابلا با احترام
1-درود بر شاملو- من هم از اسم و فامیل خودم متنفرم چون عربی ست و در این مملکت عرب زده ما حق تغییر اسم خود را هم نداریم. برای نامگذاری فرزندم چقدر آن مردک عرب زده در ثبت احوال با من بحث کرد که نام ائمه اطهار را انتخاب کنم. روشن است که اکنون بوجه ی این مملکت خرج فرهنگ و زبان عربی میشود و آنگاه اینجا یک مشت که نیاکانشان ایران را با خاک یکسان کرده اند از حق و حقیقت سخن میگویند و مظلوم نمایی میکنند.
2- زبان فارسی هیچگاه به زور و جنگ رشد و نمو نکرده است بلکه ماندگاری زبان فارسی بخاطر بزرگانی بوده که آن را پاس داشته اند. در این سرزمین زمانی فارسی سخن گفتن جرم بوده است چراکه تازیان نمی پسندیدند. در ترکیه زمانی کردی سخن گفتن جرم بوده است. آیا در ایران ترکی صبحت کردن هیچگاه جرم شده است یا اینکه در هر اداره ای به یمن پارتی بازی برادران ترک همه باهم ترکی صحبت میکنند و زبان رسمی پاس داشته نمیشود.
3- اکثریت فارس همیشه تحت ستم اقلیتهای ترک یا عرب بوده است. بیشرمانه ترین حکومتها را این اقلیتها داشته اند. قاجارهای زن باز و صفوی های بچه باز. اینها این سرزمین را به این حال و روز انداخته اند. چون هیچگاه علاقه ای به این مرز و بوم نداشته اند. اینها فقط پول میشناسند و قدرت و سلطه. وگرنه چرا زبان خود را فروختند به مغولها، چرا از سرزمین مادری خود جدا شدند بدون هیچ مقاومتی. ما اکثریت فارس کینه ی تاریخی نسبت به دو قوم عرب و ترک داریم و در این کینه کاملا به حق هستیم. اکثریت فارس باید به خودش بیاید و انتفام خود را از این اقلیت تمامیت خواه بگیرد.
4- هم اکنون اصلی ترین پشتوانه ی این حکومت عرب زده ی شیعی هم همین دو قوم عرب و ترک هستند که هویت خود را قبل از همه در شیعه گری و عربگری میجویند و گرنه اکثریت فارس پشتوانه ی قویی برای هویت سازی در تاریخ خودش دارد. اما اینها هویت نداشته ی خود را در تشیع که دینی وارداتی و جعلی ست میجویند و برای همین پشتوانه ی اصلی این حکومت ضدایرانی هستند.
ارسال کردن دیدگاه جدید