خانه | فرهنگ،‌ هنر و ادبيات | خاک

اهمیت بحث‌های بی‌اهمیت

دوشنبه, 1390-03-09 17:10
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
برنامه‌ی رادیویی خاک درباره‌ی آزادی بیان و مشکلاتی که برخی نویسندگان و هنرمندان ایرانی با آن روبرو هستند
حسین نوش‌آذر

حسین نوش‌آذر- پس از سال‌های خمودگی در محیط ادبی داخل و خارج از ایران، خانه‌ی آزادی بیان که چندی پیش پا گرفت، آیا می‌تواند منشأ تحولاتی در فضای فرهنگی، هنری و ادبی ما باشد؟ 

 

با وجود پراکندگی جغرافیایی و دوری هنرمندان و نویسندگان ایرانی از یکدیگر، در مدت اندکی بیش از یک صد نویسنده به عضویت خانه آزادی بیان درآمده‌اند. انتخابات هیأت دبیران خانه‌ی آزادی بیان انجام شده و اکنون اعضای هیأت دبیران این نهاد فرهنگی هر هفته جلساتی برگزار می‌کنند و منشور خانه‌ی آزادی بیان را به بحث گذاشته‌اند. مهم‌ترین موضوع این بحث‌ها «آزادی بیان» و حد آن و همچنین منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد است که خانه‌ی آزادی بیان در پیش‌نویس منشورش «فعلاً» به آن اتکاء دارد. این بحث‌ها به‌زودی به پایان می‌رسد و متن نهایی و دقیق شده‌ی منشور خانه‌ی آزادی بیان که در واقع چارچوب کار را مشخص می‌کند و از این نظر ضروری‌ست، منتشر و به بحث گذاشته می‌شود. همچنین تلاش‌هایی صورت می‌گیرد تا سایت خبری آبرومندی نیز برای خانه‌ی آزادی بیان ساخته و راه‌اندازی شود. حضور نویسندگان باتجربه که در مبارزات کانون نویسندگان ایران مشارکت فعال داشتند، می‌تواند در کامیابی خانه آزادی بیان در دستیابی به اهدافی که در نظر گرفته، تأثیرگذار باشد.

 

موضوع برنامه‌ی ادبی این هفته‌ی «دفتر خاک» آزادی بیان و مشکلاتی‌ست که نویسندگان و هنرمندان ایرانی در اثر استبداد نهادینه‌شده در تاریخ ما با آن روبرو هستند. (در آغاز سخن توضیح می‌دهم که متنی که می‌خوانید بسیار مفصل‌تر از برنامه‌ی صوتی‌ست.)
 

دشواری‌های مبارزه برای آزادی بیان

 

یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های خانه‌ی آزادی بیان با نهادها و جمع‌های مشابه مانند انجمن قلم و کانون نویسندگان ایران در این است که فقط به نویسندگان اختصاص ندارد. روزنامه‌نگاران و هنرمندان هم می‌توانند به عضویت آن درآیند. حضور روزنامه‌نگاران اتفاقاً به دلیل آگاهی‌شان از مسائل سیاسی و اجتماعی روز و همچنین تجربه‌شان در رسانه‌ها و درگیری روزمره‌شان با حدود آزادی بیان بسیار مفید و راه‌گشاست. 
 

[...] کافی‌ست که به رویدادهای دو سال گذشته بنگریم تا با عمق فاجعه آشنا شویم. کسی که امروز در حکومت است، فردا ممکن است تحت تعقیب قرار بگیرد و او که امروز در حصر و حبس به‌سر می‌برد، ممکن است فردا به قدرت برسد. سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و با این حال هر کس که از پس این کشاکش‌ها به حکومت برسد در قدم اول آزادی بیان را محدود می‌کند.

بخشی از مشکلات و موانعی که سر راه چنین فعالیت‌هایی قرار دارد، بیرونی و بخشی از آنها درونی‌ست. ملت ایران جز در دوره‌هایی کوتاه مانند سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، دوران نهضت ملی و یک سال پس از انقلاب، هرگز مزه‌ی آزادی را نچشیده. از پیامدهای استبداد، یکی این است که ما بدون آنکه آگاه باشیم، زبان زور و قدرت را در روابط روزمره‌مان به‌کار می‌گیریم. او که تحقیر شده، حتماً دیگری را تحقیر خواهد کرد. او که تجاوز شده، حتماً به حریم دیگری تجاوز می‌کند، مگر آنکه از حدی از آگاهی و ثبات شخصیتی برخوردار باشد.

نویسندگان و شاعران اتفاقاً به‌دلیل ساختار شکننده‌ی شخصیتی‌شان و شاخک‌های عاطفی حساس‌شان بیشتر در معرض خطر هستند که از زبان قدرت گرته‌برداری کنند. همانطور که چنین شخصی در خانواده ایجاد تنش می‌کند، در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی هم حضور او تنش‌زاست. رنجش، خودبینی، عدم تعادل عاطفی و مشکلاتی مانند آن که در همه جای دنیا ممکن است از ویژگی‌های شخصیتی هنرمند باشد، هر جمعی را در خطر فروپاشی قرار می‌دهد. از طرف دیگر حکومت با سرکوب و تهدید و ارعاب نه تنها آزادیخواهان را به زندان می‌اندازد و آنها را از گردونه‌ی اجتماع خارج می‌کند، بلکه به‌زودی تهدید و قتل و تجاوز به مهم‌ترین موضوع بحث تبدیل می‌شود و به جای آنکه هنرمندان و روزنامه‌نگاران و روشنفکران فرصت داشته باشند، موضوعات مهم را به بحث بگذارند و در فضایی آرام و امن به نتایج قابل اتکایی برسند، تعقیب و گریزها و تأدیب‌ها و حتی قتل و جنایت موضوع صحبت روزانه‌ی آنها می‌شود. رابطه با سانسور هم به همین شکل است: اگر سانسور نباشد، ساده‌تر می‌توانیم به جانمایه و ارزش‌های یک اثر بپردازیم. سانسور مانعی جدی بین منتقد و اثر به وجود می‌آورد و داوری عینی درباره‌ی ارزش‌های آن را عملاً غیرممکن می‌کند. اکنون در بحث جوایز ادبی هم ما با همین مشکل رو در رو هستیم. به جای آنکه مبانی داوری‌های ادبی را به چالش بکشیم، مدام می‌بایست در برابر تضعییقات حکومت نسبت به نهادهای مستقل ادبی واکنش نشان بدهیم. طبعاً عده‌ای هم از این موضوع به نفع خودشان استفاده می‌کنند.

 

در کشاکش منبر با ساز و قلم

 

یکی از ناجوانمردانه‌ترین شکل‌های این عقب‌ماندگی فرهنگی این است که به قصد تحقیر، اجل نویسندگان غربی را با نویسنده‌ی بخت‌برگشته‌ی ایرانی مقایسه کنیم، غافل از آنکه عقب‌ماندگی فرهنگی شامل حال همگان می‌شود و اغلب استثناءپذیر نیست.

 

پس از انقلاب اصولاً تعقیب و گریزها، و انقباض‌ها و انبساط‌ها به سیاست و فرهنگ ما جهت داده است. کافی‌ست که به رویدادهای دو سال گذشته بنگریم تا با عمق فاجعه آشنا شویم. کسی که امروز در حکومت است، فردا ممکن است تحت تعقیب قرار بگیرد و او که امروز در حصر و حبس به‌سر می‌برد، ممکن است فردا به قدرت برسد. سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و با این حال هر کس که از پس این کشاکش‌ها به حکومت برسد در قدم اول آزادی بیان را محدود می‌کند. روحانیون در این میان سختگیرتر از باقی حاکمان بوده‌اند. دلیلش روشن است: آنها روشنفکران را رقیب خود می‌پندارند و از یک عقده‌ی تاریخی که در صدر مشروطه ریشه دارد رنج می‌برند. در آن زمان وقتی یکی مانند علی دشتی که تحصیلات آخوندی داشت، عبا و عمامه را کنار گذاشت، ناگهان به گل سرسبد محافل و مجامع پایتخت تبدیل شد، و در همان حال، در آن سال‌ها مردمان متمدن و شهری و درس‌خوانده تحت تأثیر تبلیغات حکومت به آخوندها به چشم روضه‌خوان نگاه می‌کردند. روحانیت هنوز تحقیر زمان رضا خان را فراموش نکرده و انتقام آن را از هنرمندان و روشنفکران می‌ستاند. هر چه در کشور ما مخاطب هنری بیشتر باشد، به همان نسبت سختگیری‌های ممیزان در آن عرصه افزون‌تر می‌گردد. سختگیری در قلمرو موسیقی و سینما مطلقاً با شعر قابل مقایسه نیست. در عرصه رقابت میان «قلم و ساز و منبر» روشنفکران و هنرمندان ایران مدام از زبان‌شان مراقبت می‌کنند که نکند دایره‌ی واژگانی قدرت را درونی کرده باشند. در بحث‌های خانه‌ی آزادی بیان متوجه این واقعیت شدم که اتفاقاً به دلیل همین استبداد نهادینه شده، و به دلیل این کشاکش‌ها که یک قرن است در مدار سرکوب ادامه دارد، هنوز با حدود آزادی بیان به‌خوبی آشنایی ندارم. آنها که گمان می‌کنند هر چه زودتر باید یک کار ملموس انجام داد، برای مثال کتابی یا فصل‌نامه‌ای منتشر کرد یا نمایشگاه نقاشی و کنسرت موسیقی برگزار کرد، به این نکته توجه ندارند که ما به‌خاطر استبداد، هنوز با حدود آزادی بیان آشنا نیستیم. برای همین بحث درباره‌ی این موضوع کار بسیار به‌جا و مهمی‌ست. همانطور که کودکان می‌بایست با آزمون و خطا سخن گفتن و راه رفتن بیاموزند، روشنفکران استبدادزده نیز باید ابتدا با حقوق و وظایف خود آشنا شوند.
 

 وظیفه و حق

 

روحانیون سختگیرتر از باقی حاکمان بوده‌اند. دلیلش روشن است: آنها روشنفکران را رقیب خود می‌پندارند و از یک عقده‌ی تاریخی که در صدر مشروطه ریشه دارد رنج می‌برند. روحانیت هنوز تحقیر زمان رضا خان را فراموش نکرده و انتقام آن را از هنرمندان و روشنفکران می‌ستاند.

وقتی جوان‌تر بودم، از فعالیت‌های کانون نویسندگان ایران در تبعید بسیار ناراضی بودم. اگر فرصتی دست می‌داد، آشکارا انتقاد می‌کردم و به‌هیچ‌وجه توجه نداشتم که اگر می‌توانم به عشقم که داستان‌نویسی است بپردازم، و کتاب‌هایم را در یک حلقه‌ی سربسته از خوانندگان منتشر کنم، آن را مدیون تلاش کسانی هستم که پیش از من فعالیت‌هایی کرده‌اند و این جمع ایرانی را منسجم ساخته‌اند. این‌ امر که مطلقاً بدیهی نیست، در نظر من بسیار بدیهی می‌نمود. به همان اندازه در نظرم بدیهی بود که فصل‌نامه‌ی «نامه‌ی کانون» یکی از نخستین داستان‌های کوتاه مرا که اتفاقاً چنگی به‌دل نمی‌زد و امروز اگر آن را بخوانم ممکن است خجالت‌زده شوم، در شماره‌ی سومش منتشر کرد. همچنین زنده‌یاد اسماعیل پوروالی، روزنامه‌نگار برجسته و مبارز نخستین کسی بود که داستانی از مرا در نشریه‌ی «روزگار نو» در شمارگانی وسیع انتشار داد و حتی بر آن مقدمه‌ای نوشت. گمان می‌بردم من جوان هستم و دیگران نسبت به من وظیفه دارند و هرگز از خودم نمی‌پرسیدم که وظیفه‌ی من نسبت به دیگران چیست. سال‌ها می‌بایست بگذرد تا دریابم «وظیفه» و «حق» مانند خیابان یک‌طرفه نیست. از آن سو، برخی نویسندگان باتجربه‌تر هم رفتاری متفرعن و خودپسندانه داشتند و گمان می‌بردند که جوانان علاقمند باید به خدمت آنان و منافع و مقاصدشان درآیند؛بدبختانه مطلقاً انتقادپذیر نبودند و باورکردنی نیست که هنوز پیامد یکی از مقالاتی که سال‌ها پیش در انتقاد از «مرجعیت ادبی» نوشتم، دامن مرا گرفته است. این‌ها همه ناشی از عقب‌ماندگی فرهنگی‌ست که باید روزی جبران شود، و باید در نظر داشت که بخشی از آن به خصلت ذاتی انسان معطوف است. معمولاً وقتی ما تحت فشار هستیم و از عهده‌ی قوی‌تر از خودمان برنمی‌آییم، از کسی که گمان می‌بریم ضعیف است، انتقام می‌گیریم. این‌کار البته ناجوانمردانه است و یکی از ناجوانمردانه‌ترین شکل‌های این عقب‌ماندگی فرهنگی این است که به قصد تحقیر، اجل نویسندگان غربی را با نویسنده‌ی بخت‌برگشته‌ی ایرانی مقایسه کنیم، غافل از آنکه عقب‌ماندگی فرهنگی شامل حال همگان می‌شود و اغلب استثناءپذیر نیست. کافی‌ست که داستانی از نویسنده‌ای مانند آپدایک را با نام‌های ایرانی به نام خودتان منتشر کنید، تا نتیجه‌ی این آزمون را ببینید. اصولاً تحمل این موضوع دشوار است که ایرانیان بیشتر تمایل دارند در همه‌ی عرصه‌ها خود را با بزرگان و اندیشمندان غربی مقایسه کنند. در حالی‌که قاعدتاً می‌بایست ما خودمان را با همسایگان‌مان مقایسه کنیم و گام به گام جلو برویم.  

 

گسست نسل‌ها

 

مشکل دیگر گسست نسل‌هاست. بدبختانه در کشور ما، به‌خصوص از انقلاب به این‌سو پیوند طبیعی نسل‌ها با هم قطع شده است. جوان‌ها، کسانی را که از آنها بانجربه‌ترند معمولاً قبول ندارند. این موضوع ممکن است در یک متن اودیپال، یعنی در درگیری بین پدر و پسر در جامعه‌ای که اصولاً از قاجاریه به این سو بی‌پدر بوده، قابل توضیح باشد. اما صرف‌نظر از این بحث‌ها من شخصاً هر روز می‌بینم موضوعات و پرسش‌هایی که بیست سال پیش برای من مطرح بود، امروز هنوز برای کسانی که می‌توانند پسران و دخترانم باشند، مطرح است. هر کس علاقه دارد این موضوعات مهم را چالش شخصی خودش بپندارد. یکی از خوشبختی‌هایم این بود که در فضای تبعیدی توانستم در جوانی از معاشرت نویسندگان کارکشته و از تجربه‌های آنها برخوردار شوم. این امکان هنوز در ایران به شکل درست، برابر و دموکراتیک وجود ندارد و خواه ناخواه جوانان ما که اتفاقاً بسیار هم پاکدل و شریف هستند، از روی رنجش و خشمی که از فریبکاری پدرخواندگان‌ سیاسی و فرهنگی‌شان دارند، به نسل‌های مقدم بر خود شورش می‌کنند. این موضوع را باید به‌عنوان یک آسیب بسیار جدی مورد مطالعه قرار داد.
 

امیدوارم خانه آزادی بیان بتواند واقعاً سرپناهی باشد برای همه‌ی روزنامه‌نگاران، نویسندگان و هنرمندان و ما بتوانیم در این مکان دست‌کم تعریفی قابل اتکاء از آزادی بیان و حدود آن به‌دست دهیم و همچنین بتوانیم تجربه و خرد پیران را در کنار شور و خیره‌سری زیبای جوانان قرار دهیم و در کنار یکدیگر از هم بیاموزیم. در هر حال این تلاش آغاز شده و من می‌توانم بگویم که تا امروز در محیطی دوستانه کارها به‌سرعت و به‌خوبی پیش می‌رود. 

 

عکس: جنبه‌ی زینتی دارد
 

در همین زمینه:

:: فضایی بدون تعصب و پیش‌داوری زیر سقف خانه‌ی آزادی بیان::
::تلاشی دیگر برای مبارزه با سانسور، گفت و گو سارا روشن با منصور کوشان::

:: نامزدهای هيأت دبيران خانه آزادی بيان مشخص شدند::
::اعضای هیأت دبیران خانه‌ آزادی بیان انتخاب شدند::
::صفحه‌ی «خانه‌ی آزادی بیان» در بخش خبر رادیو زمانه::
 

Share this
Share/Save/Bookmark

من سالها پیش مقاله ای نوشتم به نام "سانسور را با بیش از یک سین می نویسند" که در لینک آن را در اینجا می آورم: http://www.shabakeh.de/archives/individual/001797.html#more

1) سانسور گاهی مکانیسمی است که وجود دارد و مهم نیست که که سانسور کننده باشد وقتی شخص در آن ساز و کار قرار می گیرد--مثل شخصی که در برج پانوپتیک قرار گرفته--سانسور را اعمال می کند. یک راه مبارزه با سانسور شناخت و مبارزه با مکانیسم های اجرایی--رفتاری، گفتاری--سانسور در هر شرایط و زمانی است--مکانیسم هایی که در زبان-فکر-بدن ما نهادینه شده است

2) بخش برزگی از سانسور در ایران و در میان جمعیت ایرانی پراکنده در دنیا به دلیل عدم قانون و رابطه ی اجتماعی مدرن بین افراد است. در نبود سیستم قانونمند که به شکل قرارداد اجتماعی مدرن (بیشتر مواقع نانوشته و ناگفته) بین افراد تصمیمات بر اساس سلطه ی دلبخواهی یک فرد (در بیشتر موارد مردی پیر یا میانسال با دانش اندگ) گرفته می شود. روابط بین ایرانیان در ایران و در خارج بر اساس سلطه ی شخصی دلبخواهی و تمامیت خواه، بر اساس روابط قبیله ای و عشیره ای، و بر اساس شیان و رمه گی و ارباب و رعیتی و پدر/مردسالاری است. نتیجه ی چنین روابطی سرکوب و حذف، خشونت "واقعی" و باند و رفیق بازی و حتی حذف فیزیکی افراد است

3) این یک افسانه است که کسانی که شعر و داستان می نویسند یا آفرینشگرند از این روابط به دورند و منادیان آزادیند و سانسور و حذف می کنند و چه و چه. و در مقابل بد ها اداره ی ارشاد و خامنه ای و جمهوری اسلامی است. یاس و داس را بخوانید خیلی جیزها دستتان می آید. که گفته هر که روحانی است بد است و نویسنده نیست و ناشر نیست و سانسور جی است. عموی من شیخ محمد از 45 سال پیش دارالکتب اسلامیه در قم را داشت. هر وقت به خانه ی ما می آمد از جیب عبایش یک کتاب در می آورد و به من می داد. روحش شاد. روحانی خوش رو یی بود

4) بسیاری از همین آقایان به اصطلاح نویسنده و شاعر برزگ خود بزرگترین عاملان سانسور هستند. خدا نکند به قدرت برسند از ممیزی ازشاد بدتر می کنند. من از اینها بسیار می ترسم. کسانی که دبیر یک رسانه ی معتبر هستند که می گوید "نظر شما پس از تایید دبیر وب سایت منتش می شود" و اینها نظرات را بعد از تایید و انتشار از زیر تیغ سانسور می گذرانند. همیچنین از قدرت دبیری خود استفاده می کنند و یک اتهام نامه و توهین نامه را در نظرات شخص ثالث جاسازی می کنند. فضاحت تا کجا؟
5) بسیاری از این مردان نویسنده ی بزرگ که دیگر سترون شده اند مانند جسد افتاده اند روی نسل جوان نمی گذارند نسل جوان نفس بکشد. اینها تنها اجساد استبداد و سلطه ی دلبخواهی هستند. من دلم برای نسل جوان برای نسل دخترم می سوزد. اینها همه ی موقعیتها را در قبضه ی خود گرفته اند یعنی مثل جرثومه افتاده اند روی موقعیتها و با بوی بدشان دارند نسل جوان را خفه می کنند

6) بحث روانشناسی فرد و انگیزه شناسی هیچ ربطی به بجث آزادی بیان ندارد. ترور شخصیت یک از کثیف ترین شیوه های سانسور است. در ایران وقتی می خواهند زنی را حذف کنند هو می اندازند که بدکاره است. تلاش برای دستیابی به حریم خصوصی افراد و تهیه اطلاعات و پرونده سازی کثیفند. هر کس می تواند به هر کسی بگوید حقیر و هیتلر و بیرحم و روانی و عدم تعادل روحی و دارای مشکلات عاطفی خانوادگی که چه؟ خیلی وقتها افراد آنچه را در درون دارند روی دیگران فرافکنی می کنند.

7) اگر یک خانه ی آزادی بیان از اکثریتی سانسور چی تشکیل شود به لعنت خدا هم نمی ارزد. من نمی گویم این خانه ی آزادی بیان اینطوری است می گویم اگر ...

8) اینکه جرا ادبیات ما حتی با ادبیات خاورمیانه و عرب و کشورمان ترکیه قابل قیاس نیست دلایل عدیده ای دارد ار جمله اینکه ما صنعت چاپ نداریم. از جمله اینکه متر ادبی نداریم، متر ادبی ما گاهی درازی آلت ذکور و اندازه ی کلفتی گردن است

9) این کلمه ی ناجوانمردانه که نویسنده چندین بار استفاده کرده بسیار بار مرد/پدر سالاری دارد.

10) نوشته ی بالا بسیار مغشوش، از این شاخه به شاخه و بی محتوی است. حتی خیلی بچه های کوچک از این بهتر و منظم تر انشا می نویسند. نثر هم بسیار پیش پا افتاده است.

11) وظیفه ی نویسنده البته به نظر من نوشتن برای عدالت، نوشتن برای مبارزه فرهنگ سانسور و سکوت و حذف، نوشتن برای افشای مکانیسم های سرکوبگر، نوشتن به خاطر حرمت نوشتن، نوشتن برای اخلاق "عدالت سو" است. نوشتن برای انبساط فضاها و مناسبات قدرت است تا انسانهای بیشتری امکان زیست داشته باشند. نویسنده در مقابل هیچ کس وظیفه ندارد جز در قبال "دیگری که خود عدالت است" و در قبال شرافت اخلاقی خودش. نویسنده هیج حقی جز نوشتن ندارد

12) نسل قدیم در سال 2011 با فیس بوک و اینترنت و .... در جهان ارتباطات باید خود را به روز در آورد وگرنه مرده است. و این تقصیر نسل جدید نیست. اینجا مسئله ی گسست بین تجربه ها مطرح است. ممکن است نسل جدید دیگر هیچ تجربه ای نسل قدیم را نکند که بلازم داشته باشد از آن تجربه ها بیاموزد. البته من خود از شکاف بین خود و نسل دخترم بیمناکم

با آرزوی موفقیت برای نویسنده ی این متن
نیلوفر شیدمهر

اقای حسین نوش اذر: با عرض سلام های دوستانه و ادای ادب:فعلا از کوپن ازادی بیانم استفاده کرده و پیشنهاد می کنم که اسم این سازمان فرهنگی را به " خانه ازادی بیان برای فارس ها" تبدیل کنند برای اینکه صد در صد مطمین هستم که در این سازمان جایی برای ازادی بیان برای تورک و کورد و عرب و بلوچ و ترکمن ایرانی نخواهد بود.
با احترام

--------------------------------------

سلام آقای دهقانی عزیز
تعبیر: «کوپن آزادی بیان» بسیار تعبیر قابل تأملی‌ست. راست می‌گویید. همیشه در تاریخ ایران چند صباحی ما از جیره‌ی آزادی بیان برخوردار بودیم، سپس از نو روزگار دیگری آغاز شده است. اما با این حال با پیشنهاد شما مخالفم. گمان نمی‌کنم اگر هنرمند یا نویسنده‌ای که فارسی نیست، ترک، کرد، بلوچ یا عرب و یا از دیگر ملت‌هاست، بخواهد به این جمع بپیوندد مانعی برای او وجود داشته باشد. شما بگویید ما باید چه بکنیم تا دوستان و همکاران ما از ملیت های دیگر مطمئن باشند که در «خانه آزادی بیان» تبعیض ملی و قومی وجود ندارد؟
با احترام
حسین نوش‌آذر
 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما