تربیت شغلی قهرمان در افسانههای ایرانی
شکوفه تقی - طبقه سوم افسانهها با درونمایه گذر قهرمان از نوجوانی به بلوغ به تعلیم و تربیت شغلی قهرمان فقیر میپردازد. این افسانهها به دو دسته تقسیم میشوند. در دستهی اول یک قهرمان و یک ضد قهرمان به موازات هم در حرکتاند. در اینجا به پدر و مادر یا خاستگاه اجتماعی آنها اشاره نمیشود. اما بهخوبی دیده میشود که هر دو جوان فقیر و در صدد کسب معاش هستند. این دو جوانگاه برادر وگاه دوست و همسفر هستند. از این دو گاه یکی راه و دیگری بیراه نامیده میشود.
بیراه اغلب با باوری که از زیرکی خود دارد سر راه را که درستکار و مهربان است کلاه میگذارد و بهدلیل باوری که از سادگی راه دارد آنچه سهم هر دو است را بهخود اختصاص میدهد و حتی کاری میکند تا راه بمیرد. «راه» که در آستانهی مرگ قرار گرفته، بهوسیله دختری خوب و مهربان شفا مییابد. قهرمان قصه به کمک دختر، دانش شفابخشی میآموزد، سپس با توسل به آن دانش که شفابخش خود او بوده، موفق به درمان دختر پادشاه که به علل نامعلومی دیوانه یا گنگ شده میپردازد. قهرمان افسانه سرانجام به زنان متعدد و پادشاهی میرسد. و بیراه که پی به راز او برده و میخواهد با نیرنگ همان کار را انجام بدهد، اما طعمهی حیواناتی میشود که راه، پیشتر از او راز آنها را کشف کرده است. قدیمیترین نمونهی این دسته از افسانهها در منظومه هفت پیکر نظامی آمده است.
در دستهی دوم قهرمان پسری یکدانه و عزیز کرده است که پدر خارکن او بهدلیل تنگی معیشت ناچار از فروش او میشود. پسر با هوشمندی راههای نجات از فقر و رسیدن به مکنت را میآموزد. از آنجائی که معلمش قصد جان او را دارد به کمک دختر او که خود جادوگری میداند و نوجوان را دوست دارد راه پیروزی بر معلم خود را مییابد و موفق میشود در پایان پدر دختر را بکشد و با دختر جادوگر و دختر پادشاه هم زمان ازدواج کند.
«کاری که کس نکرده» افسانهی پسری زیبا و باهوش است که پدر فقیرش او را به صد تومان به درویشی میفروشد. درویش دختری زیبا دارد که به پسر علاقمند میشود. به او ماجرای پدرش را میگوید، پسر فنون جادوگری را میآموزد. خواستگار دختر پادشاه میشود. پادشاه او را به دنبال انجام آزمونی میفرستد، و آن عبارت از دست زدن به کاری است که کسی پیش از آن نکرده است. پسر با کمک دانشی که از جادوگر آموخته و همراهی دختر مرد جادوگر، آن کار را انجام میدهد. در پایان با دختر پادشاه و دختر درویش عروسی میکند.
بهرهبرداری از میراث ولو ناچیز گذشتگان
طبقهی چهارم از افسانهها موضوعش استفاده درست از میراثی ناچیز است که برای پسر فقیر به جا مانده است. در این دسته از افسانهها زن حضور چشمگیری ندارد. در واقع قهرمان میبایست یاد بگیرد که با استفاده زیرکانه از میراثش به سعادت و خوشبختی برسد، در مورد دستهی اول و دوم از این افسانهها حتی میتوان متوجه نقش منفی زن شد و اینکه قهرمان برای رسیدن به سعادت باید بر او غلبه کند و او را به زیر سلطهی خود درآورد و انتقام احساس حقارتی را که در برابر زن کرده بکشد. این افسانهها در مقالهی حاضر به سه دسته تقسیم میشوند.
دکتر شکوفه تقی، نویسنده، شاعر و مردم شناس
قهرمان دستهی اول پسر فقیری است که پدرش مرده و برای او میراثی بهظاهر بیارزش گذاشته. پسر وقتی بزرگ میشود و به سن کارکردن میرسد، میراث را - هرچند ناچیز- برمیدارد و به دنبال معاش از خانه بیرون میآید. آن میراث به گونهای جادویی به کمکش میآید و در پایان موفق میشود با دختر پادشاه عروسی کند. مرد ثروتمندی بشود و جایگاه طبقاتی خود را عوض کند. در این دسته پسر کاری شجاعانه انجام نمیدهد فقط حواسش را به کار میگیرد تا از میراث خوب استفاده میکند. «دختر پادشاه و پسر درویش» یکی از این نمونههاست.
قصهی «میراث باارزش» نیز به این دسته تعلق دارد. قهرمان این افسانه مرد کچلی است که از پدرش برای او یک نیلبک، یک گرز و یک کیسه به جا مانده است. کچل این هر سه را برمیدارد و به منظور کسب روزی با مادرش خداحافظی میکند. کچل اتفاقاً میفهمد که کیسه جادویی است. وقتی ثروتمند میشود دختر پادشاه را خواستگاری میکند. دختر راضی به ازدواج با کچل نمیشود اما پادشاه که ثروت کچل او را به طمع انداخته، به فکر دسیسهای میافتد تا هم دخترش را به کچل ندهد و هم ثروت او را از دستش به در آورد. اما در پایان کچل با کمک همان وسیلهی جادویی که به ارث برده هم دختر پادشاه را تصاحب میکند و هم پادشاهی را.
در دستهای دیگر از افسانهها دو برادر هستند از پدری خارکن که مرغی جادویی پیدا کرده است. پیرمرد میمیرد و مرغ میماند. مادر دو پسر بعد از مرگ شوهر، مردی یهودی را به زندگی راه میدهد، و مرد با پسران دشمنی میکند. اما پسران فرار میکنند و به سرانجامی نیکو میرسند. افسانهی «سعد و سعید» یکی از این نمونههاست. در این قصه که در افسانههای کردی به نام سعید و مسعود آمده، مردی یهودی بنام شمعون میکوشد مرغ سعادت را که تخمش گوهر شبچراغ است از خانوادهی خارکن بدزدد. زن خارکن را عاشق خود میکند، به او سفارش میکند مرغ را بکشد و سر و جگرش را برای شمعون نگاه دارد. اما دو پسر سر و جگر مرغ را میخورند. زن تحت تأثیر عشق یهودی میخواهد دو پسرش را بکشد. مردی که مأمور این کار است مرغی را میکشد و با خونش لباس بچهها را میآلاید و به نزد زن میبرد. دو پسر فرار میکنند. سعید و مسعود از هم به ناچار جدا میشوند و به دو راه مختلف میروند. اما بخت با آنها همراه است. سعید با سه دیو ملاقات میکند که ارثیهی سلیمان را دارند. این برادر با حیله آن را از دست دیوان بدر میآورد و به ثروت بسیار میرسد.
برادر دوم که سر مرغ را خورده بدون هیچ زحمتی به کمک اقبال به پادشاهی میرسد. سعید- برادری که جگر مرغ را خورده- خبر دلارام چهل کنیز را میشنود. به قلعهی او میرود و هر شب پول فراوان خرج میکند. دلارام که تا قبل از آن هرکس نزد او آمده بر اثر ولخرجی کیسهاش ته کشیده، از گشادهدستی سعید به شک میافتد. وقتی به راز او پی میبرد، جگر را از گلویش بیرون میکشد. اما چون طلسم به اسم سعید است برای دلارام نتیجهی معکوس دارد. سعید روز بعد کلاه سلیمان را بر سر میگذارد. و هر چهل و یک زنی را که در خدمت دلارام هستند، تبدیل به «الاغ» میکند. سرانجام با نیرنگ دلارام را به همسری خود در میآورد.
برای مثال در آخر افسانه میآید که «قهرمان قصه رفت پیش دختر شاه پریان و به او گفت که هم آنچه از او گرفته پس بدهد هم زنش بشود.» دختر او را مسخره میکند، و پسر هم ترکهاش را درمیآورد تو سر دختر میزند. او را تبدیل به الاغ میکند. بعد که دختر به التماس و زاری میافتد او را از صورت الاغ بیرون میآورد. دلیل توفیق قهرمانان این قصه بخت ایشان و زحمت گذشتگان آنهاست. آنچه آنها را وادار به فرار از خانه و دست زدن به آزمونهایی میکند وجود شمعون یهودی است که قصد جانشان را دارد و مادرشان که به او دلباخته است. این دو قهرمان هم مانند قهرمان افسانهی علی میشزا انگیزه فرارشان از خانه حفظ جان است. در حالی که بقیهی قهرمانان فقیر انگیزهشان در ترک خانه، کسب معیشت است. در این دسته از افسانهها قهرمان به ثروت میرسد. اما راه درست برخورد کردن با زن را هرگز نمیفهمد. او تا پایان برای رسیدن به زنی که قدرتمند و بالاتر از اوست به زور متوسل میشود، و این برای قهرمانان این دسته از افسانهها قبحی ندارد.
در برخی افسانهها قهرمان نوجوان از فرط کوچکی و ناچیزی به چشم نمیآید. از این رو نخودی نامیده میشود. این پسر خردسال تنها کسی است که در میان قهرمانان فقیر افسانههای عامیانه ایرانی دست به کارهای شجاعانه میزند و سرانجام برای پدر و مادر بسیار فقیرش روزی و ثروت فراوان میآورد. در این دسته از افسانهها گاه سخنی از رسیدن نخودی به سن مردی و ازدواج با دختر پادشاه نیست، و گاهی نیز میآید که در پایان نخودی با یک خاله نخودی عروسی میکند.
در افسانه های ایران شاهزادگان هرگز مادر ندارند، یا به نامشان اشارهای نمیشود اما همه پدر دارند. قهرمانان فقیر بر عکس همه مادر دارند اما اغلب بیپدر هستند.
افسانه نخودنخودی یکی از اینهاست. زن و مرد فقیری که فرزندی ندارند تا عصای دست آنها باشد. یک روز پیرزن برای شوهرش آش پخته. اما کسی نیست که برای او ببرد. زن آرزو میکتد کسی را داشت. از توی آش نخودی بیرون میپرد. همان نخود به هوای آنکه برود کاسهی مسی پدرش را از پادشاه بگیرد، آب رودخانه را سر میکشد. یک ببر تیزدندان را که با خود همراه کرده میبلعد. با یک گرگ و روباه هم همان کار را میکند. وقتی صدای او را که برای گرفتن حق پدرش آمده، پادشاه میشنود دستور میدهد او را به لانهی خروسان جنگی بیاندازند. نخودی از همهی حیواناتی که همراه اوست کمک میگیرد. بعد هم وقتی میخواهند آتشش بزنند با آب رودخانه آن را خاموش میکند. عاقبت خزانه را خالی میکند. و به نزد پدرمادرش بر میگردد.
جستوجوی بخت و تصمیم به تغییر شرایط
طبقهی پنجم افسانهها موضوعش یافتن بخت برای قهرمان فقیر است. در این طبقه دستههای متفاوتی نمیگنجد در عین حال که خود طبقهی مستقلی است. انگیزه قهرمان مانند بسیاری از نوجوانان فقیر افسانهها، جستوجوی بخت خفته و رسیدن به امکان مالی و همسر و فرزند است. نوجوان افسانه که کوشا و پرکار اما هنوز فقیر است، گاه به سبب خوابی، سفارش کسی، یا باور خودش در صدد یافتن یا بیدار کردن بختش برمیآید.
در افسانه «پسر باکله» به روایت تربت حیدریه، جوانی با مادر پیرش زندگی سختی دارند. به گونهای که هرچه زحمت میکشند حتی از پس تهیهی نان روزانه هم بر نمیآیند. به اصطلاح قصه «هشتشان گرو نهشان است». پسر برای دگرگون کردن شرایط تصمیم میگیرد از جادوگری کمک بگیرد تا «بخت او را سفید کند». او هفت شبانهروز راه میرود تا به پیرزنی میرسد که دختر جوان و زبان بسته دارد. پیرزن از پسر میخواهد از جادوگر علت و چارهی بسته بودن زبان دختر را بپرسد. پسر در غاری با پیرمردی موسفید ملاقات میکند که قبلاً قاصدی به نزد جادوگر فرستاده و جواب سؤالش را نگرفته است.
در مرتبهی سوم بر لب دریا اژدهایی را میبیند که میخواهد پرواز کند اما نمیتواند. پسر به کمک اژدها از دریا رد میشود و جادوگر را مییابد و او تنها به سه سؤال پسر که مربوط به دیگران است جواب میدهد. اژدها بعد از آنکه جواب سؤالش را از پسر دریافت میکند دو بال در میآورد و در عوض آن به پسر دو مروارید میدهد. پیرمرد هم در زیر پایش خمهای طلا و جواهر مییابد. به قهرمان که در بیرون آوردن آنها به او کمک کرده نیمی از جواهرات را میبخشد و دختر پیرزن هم که زبانش با ازدواج باز میشود، به همسری مرد جوان درمیآید. به این ترتیب مرد جوان با «بخت سفید» به خانه بازمیگردد. در این دسته از افسانهها پسر جاهطلبی غیر معقول ندارد، احساسش نسبت به زن آیندهاش بیش از آنکه جنبه عاشقانه داشته باشد عقلی و عملی است. قهرمان ذهنی هشیار و روحیهای مصمم دارد و بیدرنگ خود را در جای درست قرار داده و در بهدست آوردن سعادت خود مصممانه اقدام میکند. او دختری را میجوید که مناسب اوست و میتواند آن دختر را به زبان آورد برخلاف بسیاری از مردان که زنان سخنگو را هم لال میکنند.
اما دستهی دیگری از افسانه هم هست که در همین طبقهبندی میگنجد و قهرمان به دنبال بختش میرود اما چون احمق و نادان است نمیتواند از سعادتی که به او رویآور شده بهرهمند شود. از اینرو در پایان طعمهی مرگ میشود. این افسانه بیشتر در نواحی خراسان یافت شده است و بهنظر میرسد از منطقه چین وارد این ناحیه شده باشد. مشابه این افسانه بیش از هر جایی در افسانههای چینی یافت میشود. نماد اژدها و حرکت عاقلانه قهرمان نیز از نوع حرکت قهرمانان چینی این دسته از افسانههاست.
آنچه در یازده طبقه و هفده گروه افسانههایی که ذکرش رفت مشترک است تعلق آنها به ژانر افسانههای پریان یا پریوار است. در این نوع از قصه عنصر قدرتمند جادو یا magicحضوری بسیار قدرتمند دارد و با زندگی قهرمان کاملاً آمیخته است. به گونهای که به افسانه مشخصات یک رؤیای قاعدهمند را که دارای موضوع، مضمون، انگیزه، آغاز و پایان است میدهد. در این دسته از افسانهها مانند رؤیا زمان و مکان جادویی است. زبان روایت یا ارتباط و انتقال زبان نمادین است. قهرمان همهی افسانهها پسر و سن او در حدود نوجوانی است. همهی قهرمانان- ولو به زور- برای رسیدن به بلوغ و رسیدن به مرحلهی مردانگی باید خانه را ترک کنند. همه از مراتبی آزمونی میگذرند و با مشکلاتی روبرو میشوند که آنها را در آستانهی مرگ قرار میدهند. اما در پایان به کمک یک نیروی جادویی به چیزی میرسند که یک مرد باید برسد تا مورد احترام خود و جامعه باشد؛ و این شامل هر دو دسته قهرمان افسانهها میشود چه شاهزادگان و چه فقرا.
اما آنچه در این افسانهها- بهلحاظ خاستگاه طبقاتی قهرمان- متفاوت است وضعیت خانوادگی قهرمان است. بهطور مثال، شاهزادگان هرگز مادر ندارند، یا به نامشان اشارهای نمیشود اما همه پدر دارند. قهرمانان فقیر بر عکس همه مادر دارند اما اغلب بیپدر هستند. شاهزادگان همیشه زنی دلباختهی آنان میشود و شاهزاده با زن و یا زنانی ازدواج میکند که خود دوست دارد. آنها به او عشق میورزند. و این زنان هرگز به او خیانت نمیکنند. اما قهرمانان فقیر در اغلب موارد انگیزهشان از نزدیک شدن به زن کسب ثروت و قدرت است تا عشق. همواره یک جنگ بر سر قدرت بین دختر و قهرمان فقیر وجود دارد. گاه دختر و گاه قهرمان برنده میشود. اما در پایان همیشه پیروزی با قهرمان است. او وقتی دختر پادشاه را میگیرد اغلب بهدلیل ثروت و قدرتی است که به آن رسیده نه عشق دوجانبه بین زن و مرد. در حالی که شاهزادگان، بهخصوص آنها که جانشین پادشاه میشوند، باید خصایل برجستهی اخلاقی مانند درستکاری، شجاعت و کف نفس و بخت بلند داشته باشند. اما نوجوان فقیر در مواقع نادری دلرحم است. در اغلب موارد تنبل و حیلهگر است و اگر موفق میشود یک وجود جادویی را با خود همراه کند بیشتر بهدلیل حیلهگری او و حماقت آن موجود جادویی است نه بهدلیل جنگی که با او کرده و او را شکست داده است.
چقدر از این برداشتها ساخته و پرداختهی ذهن ناخودآگاه انسان است و چقدر محصول واقعیتهای اجتماعی که قصهها در آن ساخته شده، قضاوتی است که به عهده خواننده گذاشته میشود. آنچه میتوان با تکیه بر مثالهای عدیدهای که از افسانهها آورده شد برداشت کرد این است که افسانههای هفدهگانهی بالا همه با بنمایهها و نمادهای نزدیک به هم مضمونی را میسازند که بیان نوع خاصی از ادبیات شفاهی است که ما در این مقاله آن را افسانه مینامیم و این گونه از افسانهها که موضوعش ترک خانه در جستوجوی مردی و بازگشت به خانه بهعنوان یک مرد کامل است، میتواند تاریخ قدسی مراسی آئینی باشد که برای پسران به هنگام گذر از کودکی نوجوانی و رسیدن به جوانی نقل میکردهاند.
منابع
افسانهها و متلهای کردی، گردآوری علی اشرف درویشیان، جلد اول و دوم تهران ۱۳۸٠
افسانهها، صبحی مهتدی، جلد اول، تهران ۱۳۵۲.
افسانههای ایرانیان، آرتور امانوئل کریستین سن، ترجمه امیر حسین اکبری شالچی، تهران ١٣٨۶.
افسانههای ترکستان، گردآوری ناصرپور پیرار، برزین آذرمهر، تهران ١٣۶٠.
افسانههای خراسان، جلد سوم، حمیدرضا خزاعی، مشهد ١۳۷۹.
افسانههای دری، گردآوری روشن رحمانی، تهران ۱۳۷۷.
افسانههای لری، گرد آوری داریوش رحمانیان، تهران ۱۳۷۹.
اوسنههای خواب، میهن محسن دوست، تهران ۱۳۸۰.
باغهای بلورین خیال، خسرو صالحی، تهران ۱۳۷۷.
توپوزقلی میرزا، قصههای ایرانی، گردآوری الول ساتن، به کوشش احمد وکیلیان و زهره زنگنه، تهران ١٣٨۶.
شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۴۶.
قصههای فارس، بازنویسی و ویرایش عباس مخبر، تهران ١۳۸٠.
قصههای مشدی گلین خانم، ل. پ. الول ساتن، تهران ۱۳۷۴.
گل به صنوبر چه کرد، دو جلد، گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی، تهران ١٣۵٧.
هدایت، صادق، فرهنگ عامیانه مردم ایران، تهران ۱۳٧۸.
الیاد، میرچه، آیینها و نمادهای آشناسازی، ترجمه نصرالله زنگوئی، تهران ۱٣۶٨
در همین زمینه:
::مقالات شکوفه تقی در رادیو زمانه::
باسلام وعرض ارادت مجدد . با بازخوانی افسانه ها وقصه های هر قوم وملتی میشود تا اندازه ای به خلقیات و فرهنگ ان ملت در زمان گذشته وحال وشاید اینده او پی برد ! همانطور که شما به درستی در خاتمه مطالبتان نتیجه گیری کرده اید. مثلا افسانه های چینی که سراسر برخوردهای محیرالعقول است وتماما در این دنیا اتفاق میافتد!برخلاف قصه های هندی که بالاخره کار قهرمان داستان به ان دنیا کشیده میشود!!. ولی متلهای ایرانی به دو دسته تقسیم میشوند:قصه های قبل از اسلام که روایت جنگهای خیر وشر است مثل اسطوره جمشید وضحاک و کاوه وارش و زال و رستم ونبرد با دیو سفید و.... است وکمتر از جادو وجنبل وتنبلی وشانس واقبال نشانی میبینید . و افسانه های بعد از اسلام که سراسر وعده میدهد که زور وتلاش راه به جائی نمی برد! کافیست زیرک و فرصت طلب باشی وشانس بیاوری تا هم به ثروت برسی وهم به وصال دختر پادشاه ! مثل همین حسن کچل ما که در همه قصه ها حضور دارد!. از جمله حکایت شهریست که بی حاکم شده بود وهرچه گشتند وارث تخت وتاجی پیدا نکردند ! پس قرارشد باز(شاهین)پرانی بکنند واین پرنده روی شانه هرکس که نشست او پادشاه است! این حسنک تنبل به روایتی شکمبه گوسفندی روی سر خودکشید وتوی جمعیت خل وچل ایستاد! باز روی سراونشست واو پادشاه شدو دختروهمه ثروت به او رسید! البته بعدا چنان بلائی بسر باز پرانان اورد که قصه اش تا به امروز ادامه دارد !!. با بوسه ای شب را راحت بخوابید تا شب دیگر بقیه قصه را باهم ببینیم !!.
ارسال کردن دیدگاه جدید