قاسم شعلهسعدی و خطر فلج شدن در زندان اوین
پنجشنبه, 1390-10-22 03:42
نسخه قابل چاپ
گفت و گو با جواد شعلهسعدی
ایرج ادیب زاده
وضعیت وخیم جسمی یک زندانی سیاسی سرشناس در ایران، قاسم شعلهسعدی، که در آستانه فلج شدن از گردن به پایین قرار دارد، نمونهای است از آنچه بر زندانیان سیاسی در حال حاضر، در جمهوری اسلامی میگذرد.
قاسم شعلهسعدی استاد حقوق بینالملل دانشکده حقوق دانشگاه تهران، دوبار نماینده مجلس شورای اسلامی از شیراز- در دورههای سوم و چهارم - و نامزد انتخابات دو سال پیش ریاست جمهوری نیز بود که صلاحیت وی برای نامزدی از سوی شورای نگهبان رد شد.
شعلهسعدی از فروردین ماه سال جاری در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است و به گزارش برخی از سایتهای حقوق بشری، به دلیل عدم رسیدگی پزشکی در زندان و عدم انجام عمل جراحی لازم در ناحیه گردن و نخاع، در آستانه فلج از ناحیه گردن به پایین قرار دارد.
برای اطلاع بیشتر از وضعیت کنونی دکتر قاسم شعلهسعدی، از آقای جواد شعلهسعدی، پسر ایشان که دانشجوی رشتهی حقوق در پاریس هستند، گفتوگو کرده ام.
آخرین وضعیت جسمی آقای قاسم شعلهسعدی که وخیم گزارش شده، چگونه است؟
همانطور که شما اشاره کردید، وضعیت سلامتی و جسمی ایشان اصلا مناسب نیست. پدرم بعد از نامه سرگشادهای که چند سال پیش [در سال ۲۰۰۳] به آقای خامنهای نوشتند، بازداشت شدند که طی آن مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و بر اثر آن، از ناحیه نخاع گردن شدیدا دچار آسیبدیدگی شدند و مقدار زیادی از بافت نخاعی ایشان در ناحیه گردن بهصورت برگشتناپذیری از بین رفته است.
این ضایعات نخاعی هماکنون روی دست ایشان اثر گذاشته و دست چپشان حساش را از دست داده است و این شروعی است برای فلج شدن تمام اعضای بدن.
چرا اجازه نمیدهند که عمل جراحی صورت بگیرد؟
ما این مسئله را خیلی پیگیری کردیم. متأسفانه شرایطی که بر ایران حاکم است، این مسائل را مقداری پیچیده و سخت میکند. پدرم درست قبل از اینکه بار آخر بازداشت بشوند، قرار بود تحت عمل جراحی قرار بگیرند. اما متأسفانه بازداشت شدند.
ما پیگیری زیادی کردیم که ایشان شدیداً و به صورت اورژانس به عمل جراحی احتیاج دارند و بر اثر پیگیریهای ما و خودشان از داخل زندان، چندین بار از طرف پزشکی قانونی و پزشکهایی که با وزارت اطلاعات کار میکنند و در واقع محرم آنها هستند، معاینه شدند و تمام این پزشکها، بهاتفاق، گزارش دادند که ایشان توانایی تحمل کیفر را ندارد و فورا باید آزاد و تحت عمل جراحی قرار بگیرد.
یکی از این محدودیتها برای خانوادههای زندانیان سیاسی، عدم دسترسی به ادارات مسئول است و اصولا ورود به دادگاه انقلاب، کار بسیار سخت و پیچیدهای است و حتی وکلا هم راحت نمیتوانند به این دادگاه دسترسی داشته باشند
همه این گزارشها در پروندهی ایشان، در دادستانی و جاهای دیگر موجود است. اما با وجود این گزارشها و پیگیریهای مستمری که ما انجام دادهایم، هنوز دادستانی موافقتی نکرده است. ما چندینبار تقاضای مرخصی استعلاجی کردیم، ولی هیچ جوابی نگرفتیم. متأسفانه فعلا شرایط اینگونه است.
وضعیت خانواده شما در تهران چگونه است؟
خانواده من در تهران، تقریبا هر روز درگیر پیگیری مسائل مربوط به پروندههای پدر، درخواست از مقامات و ارگانهای مختلف برای به دست آوردن مرخصی استعلاجی و آزادی ایشان هستند. ولی متأسفانه هنوز به نتیجهای نرسیدهایم.
آیا به خانواده شما اجازه ملاقات میدهند؟ و چه کسی باید اجازهی ملاقات بدهد؟
شرایط ملاقات برای زندانیان سیاسی، با بقیه زندانیها فرق میکند. اصولا در قوانین جمهوری اسلامی حقوقی را برای زندانی در نظر گرفتهاند که در مورد زندانیان سیاسی اصلا صادق نیست. مثلا زندانیها اجازه تلفن زدن و ملاقات حضوری یکبار در ماه دارند، ولی زندانیهای سیاسی این اجازه را بهصورت اتوماتیک ندارند.
حکم بیشتر زندانیان سیاسی را دادگاه انقلاب صادر میکند. اما این احکام بهصورت کتبی ابلاغ نمیشود و خیلی وقتها تلفنی یا حضوری به خود فرد ابلاغ میشود و زندانی حتی حکمی ندارد که در آن نوشته باشد که متهم باید چه مقدار دوران محکومیت بگذراند
یعنی هربار که خانواده میخواهند با زندانی سیاسی ملاقات داشته باشند، باوجود حقی که قانون برای یک ملاقات حضوری در ماه به آنها داده، برای هر بار ملاقات [حضوری] به نظر مساعد دادستانی احتیاج هست و خانواده باید از قبل بروند از دادستان درخواست کنند که به آنها اجازهی ملاقات با زندانی را بدهد.
یعنی فردی که خودش اتهام را وارده کرده…
بله؛ دقیقا همینطور است. دادستان در بسیاری از پروندههای سیاسی حکم مدعیالعموم را دارد و در واقع، در دادگاه، طرف دعوی است و خیلی جالب است که ما از طرف دعوی در دادگاه، این خواهش و تمنا را بکنیم که اجازه بدهد زندانیمان را بتوانیم فقط ملاقات کنیم.
هیچ ارگان مستقلی نیست که اجازه چنین تصمیمی را داشته باشد. صرفا دادستان است که میتواند این اجازه را به زندانی و خانوادهاش بدهد و این اجازه بهصورت اتوماتیک اصلا داده نمیشود.
مثلا ما حدود شش، هفت ماه اجازه ملاقات حضوری نداشتیم و بعد از این مدت، برای اولین بار به ما اجازه دادند که ملاقات حضوری داشته باشیم. همینطور بهصورت دائم، این ملاقات نمیتواند انجام بگیرد؛ گاهی اجازه میدهند، گاهی اجازه نمیدهند.
حتی کسانی که میتوانند با زندانی ملاقات کنند هم از طرف دادستان تعیین میشوند. مثلاً اگر همسر، دو فرزند و مادر زندانی بخواهند در آن روز با زندانی ملاقات کنند، این دادستان است که میتواند تصمیم بگیرد که همه آنها میتوانند ملاقات کنند و یا اینکه فقط همسر یا یکی از فرزندان، یا مادر و یا هرکدام از این افراد.
وکلای ایشان، آقایان حیدری و آغاسی، روی چند پرونده و اتهامهایی که برای آقای شعلهسعدی تنظیم شده، کار میکنند. این پروندهها بر چه اساسی تنظیم شده است؟
برای ایشان سهتا پرونده در دادگاه انقلاب باز شد. پرونده اول ایشان مربوط به نامه سرگشادهای بود که در سال ۲۰۰۳ به آقای خامنهای نوشته بودند.
در آن پرونده، ایشان به یک سال و نیم حبس محکوم شدند، ولی بعد از پیگیریهایی که انجام شد، رییس قوه قضاییه وقت، آیتالله شاهرودی، این حکم را "خلاف بین شرع" قلمداد کردند و دستور توقف اجرای حکم و اعمال مادهی ۱۸ را دادند. بر این اساس، باید دادگاهی جدید برگزار میشد و محاکمه از اول صورت میگرفت. اما دادگستری این کار را انجام نداد.
بلافاصله بعد از بازداشت پدرم، به فاصله چند هفته، حکم دیگری برایشان صادر کردند که رسمیت بیشتری به زندانی بودن ایشان بدهد. در این حکم، پدرم به خاطر مصاحبههایی که انجام داده بودند، مجددا به یک سال زندان محکوم شدند
این پرونده علاوه بر اینکه دستور توقف اجرای حکم، توسط رییس قوهی قضاییه که دستوری قانونی هم بوده صادر شده، از لحاظ قوانین جمهوری اسلامی، مشمول مرور زمان هم شده است. چون بیش از پنج سال از آن گذشته و عملاً نباید این حکم اجرا میشد. ولی ایشان را از اول بر اساس این حکم بازداشت کردند.
البته بلافاصله بعد از بازداشت پدرم، به فاصله چند هفته، حکم دیگری برایشان صادر کردند که رسمیت بیشتری به زندانی بودن ایشان بدهد. در این حکم، پدرم به خاطر مصاحبههایی که انجام داده بودند، مجددا به یک سال زندان محکوم شدند.
بعد از آن، دوباره پروندهی سومی در دادگاه انقلاب برای ایشان باز شد که مفاد آن، همان اتهامات و همان مصاحبههایی بود که در پروندهی دوم مطرح شده بود. پدرم در دفاعیاتشان اعلام کرده بودند که به این اتهامات رسیدگی و حکم صادر شده و همینطور نظر بازپرس پرونده هم همین بوده که ایشان قبلا محاکمه شده و این دادگاه نباید تشکیل شود.
اما بههرحال دادستانی این پرونده را مجددا به دادگاه انقلاب فرستاده و پدرم محاکمه و در دادگاه بدوی به دو سال زندان محکوم شد. ولی خوشبختانه در دادگاه تجدیدنظر، ایشان را برای این دو سال زندان مضاعف، تبرئه کردند.
الان پدرم، به صورت قانونی فقط یک سال زندان دارند که این یک سال زندان هم با توجه به اینکه ایشان را ایام عید گرفتند، ایام عید امسال باید تمام شود و بیش از این کاملا خلاف قانون است و حکمی است که نباید اجرا شود.
پیشبینی میکنید که در پایان یک سال، پدرتان آزاد شود؟
خُب امیدوار هستیم که قانون را در مورد ایشان رعایت کنند. ما چیزی جز این نمیخواهیم و کمترین چیزی که میخواهیم، اجرای قانون در مورد زندانیها است و امیدواریم بعد از طی کردن این دوره، ایشان آزاد بشوند و مرخصی استعلاجی به ایشان داده شود که بتوانند عمل جراحیشان را انجام بدهند.
پدرم را تا بهحال چندین بار برای معاینات و آزمایشهای مختلف به بیمارستان بردهاند. اما در آخرین باری که میخواستند ایشان را ببرند، خودشان از رفتن امتناع کردند. بهخاطر اینکه قصد داشتند ایشان را با دستبند و پابند و لباس زندانی برای انجام آزمایشهای پزشکی به بیمارستان ببرند و ایشان سر باز زدند از این قضیه و نرفتند.
آخرین باری که میخواستند پدرم را به بیمارستان ببرند، خودشان از رفتن امتناع کردند. بهخاطر اینکه قصد داشتند ایشان را با دستبند و پابند و لباس زندانی برای انجام آزمایشهای پزشکی به بیمارستان ببرند
آقای جواد شعلهسعدی، پرسش پایانیام در اینباره است که وضعیت پدر شما که استاد دانشگاه هستند و در دورههای سوم و چهارم مجلس، نماینده شیراز در مجلس بودهاند، میتواند وضعیت واقعی زندانیان سیاسی ایران را هم نشان بدهد. شما چه تحلیلی دارید؟
من اولین فکری که دارم، برای همسلولیها و همبندیهای پدرم و کلا زندانیان سیاسی ایرانی است که مثل پدر من شناخته شده و سرشناس نیستند. آنها افرادی هستند که در زندانها دارند میسوزند، بدون اینکه کسی اسم آنها را بداند و خبری از آنها داشته باشد.
به نظر من، فرد زندانی، فقط خودش نیست که به زندان میرود؛ بلکه خانوادهی آن فرد هم به نوعی به زندان میرود. چون زندان در محدودیت خلاصه میشود و خانوادهها هم همراه با محکومین در یک زندان قرار میگیرند. حال زندان فیزیکی نیست، اما بههرحال نوع دیگری از زندان است.
محدودیتهایی که خانوادهها و حتی زندانیها دارند، میتواند به محدودیتهایی که برای پیگیری وضعشان هست، تقسیم بشود. یکی از این محدودیتها عدم دسترسی به ادارات مسئول در مورد زندانیها است و اصولاً ورود به دادگاه انقلاب، کار بسیار سخت و پیچیدهای است و حتی وکلا هم راحت نمیتوانند به این دادگاه دسترسی داشته باشند.
همسلولیها و همبندیهای پدرم و زندانیان سیاسی ایرانی که مثل پدر من شناخته شده نیستند، در زندانها دارند میسوزند، بدون اینکه کسی اسم آنها را بداند و خبری از آنها داشته باشد
از سوی دیگر، یکسری از ادارات مربوط به پیگیری مسائل زندانی در داخل زندان اوین قرار دارند و نه خانواده میتواند وارد این ادارات بشود، نه خود زندانی آن آزادی را دارد که به آن ادارات مراجعه کند و گاهی پروندهها و نامهها در این ارگانها و ادارات بلوکه میشود که امکان دسترسی به آنها وجود ندارد و هیچجوری نمیشود سراغشان رفت.
از طرف دیگر، اداراتی هم که قابل دسترسی هستند، مانند دادستانی یا ادارات دیگر، اصولا پاسخگو نیستند. مثلا بیشتر کسانی که زندانی سیاسی هستند، حکمشان را دادگاه انقلاب صادر میکند. اما احکام دادگاه انقلاب بهصورت کتبی ابلاغ نمیشود و خیلی وقتها تلفنی یا حضوری به خود فرد ابلاغ میشود و خانواده یا فرد زندانی حتی حکمی قانونی در دستاش نیست که در آن نوشته باشد که متهم باید چه مقدار دوران محکومیت بگذراند.
یا اینکه مثلاً وقتی به دادستانی مراجعه میکنیم، باید تمام درخواستهایمان را به بایگانی دادستانی بدهیم و هیچکسی نیست که به ما پاسخگو باشد و یا بتواند جواب سئوالی را بدهد. کسانی که در بایگانی هستند، میگویند که کار ما فقط این است که این نامهها را میگیریم و منتقل میکنیم. جواب هرچه باشد، بعداً به شما ابلاغ میشود. اصولا ادارههایی که قابل دسترس هم هستند، به خانوادهها پاسخگو نیستند.
سختیهای زیادی در زندان هستند و یکسری سختیها بهصورت خاص وجود دارد؛ مثلا مدتی پیش، به خاطر مشکلات مالی ؛ گاز زندان اوین قطع شد و زندانیها برای چندین روز شوفاژ و آب گرم نداشتند، حمام نمیتوانستند بروند و فضای بسیار سردی هم در داخل زندان وجود داشت.
همچنین تعداد زندانیها در زندان اوین خیلی زیاد است و فضا برای زندانیان بسیار کم است. شرایط بهداشتی میتوانم بگویم که اصلا مناسب نیست. پدر من در آخرین ملاقاتی که با او داشتم، دچار بیماری "زونا " شده و بخش خیلی زیادی از پوست دست و بدناش زخم شده بود که بسیار دردناک است.
قبل از هر چیز لطف کنید یک خط فاصله بزنید قاسم شعله سعدی نه شعلهسعدی که همه جا آمده است.
شیرازی ها رجب علی یا برای زشتر شدن نامش رجبعلی صراف را خوب میشاسند مردی لاغر ومردنی درست سر نبش بازاروکیل آنجایی که خیابان زند میگذرد دکانی داشت با تعدادی صندلی ارج ویک میز وتعدادی آدمهایی که دور وبرش بودند در واقع اینجا مرکز امپراطوری نزول خوار کوچک بود او بود واین آدمهایش بودند که دوروبرش بودند او ثروت هنگفتی داشت از فلکه ستاد به طرف میدان شهرداری تا شاید یک کیلومتر مال او بود از جمله ساختمان ساواک شیراز که در پشت آن تعدادی باغ با مساحت زیاد اما فاقد درخت که ساختمان ساواک را احاطه کرده بودند هم اگر نه همه حتما قطعاتی از او بود در کنار درورودی ساواک کمی آنطرفتر یک پاساژکوچک بود قبل از رسیدن پاساژ مردی خوش تیپ بلند قد شیک پوش مانند دیوانه ها به اینطرف وآنطرف میرفت ما که قاطی مسایل سیاسی بودیم ودانش آموز میدانستیم او مامور مراقبت ساواک است وسعی میکردیم بهتر بشناسیمش فکر میکردیم ساواکی ها همه گرگ وشیرند وما بره ایم از قضا دختری را میشناختم که پدرش راننده ساواک بود که او را بارها دیده بودم وقتی میدیدمش یک طوری نگاه میکردم که این حیوان را از دید آنروزم خوب نگاه کنم انقلاب شد ساواک به تسخیر مردم در آمد قشقایی ها نقش عمده در گرفتنش داشتند آن مرد در طوفان گم شد ربعلی با آن همه بیچاره کردن خانواده ها فراری وساختمان ساواک شد ملک برادران پاسدار وجای تو گوشی زدن وبگیر وببندی دوباره البته آن انسانها رفتند وگرگهای دهن خونین آمدن ح میبینم چقدر آنها انسان بودند زیرا کسانی را میشناختم که گرفتار ساواک شده بودند االما کسانی را نیز میشناسم که از پاکترین انسانها بودند وهمین برادان خونشان را ریختند ومزارشان را هم به پدران ومادران ستم دیده نشان ندادند آن ساخشت زیرا اگر اسلحه بر نداتمان به ظاهر جای هراس بود اما در واقع هراسی نداشته بودی کاری با تو نداشتند وبا احترام تمام با تو رفتار میکردند اگر ظهر خود چلوکباب میخوردند تونیز میهمان بودی آنها اهل سواد وفهم بودندو اینان اغلب از بیابانگردی به میزهای بازجویی رسیده اند آنان به زن وهمسر وپدر ومادرت کاری نداشتند اینان بچه شیر خواره ات ا میاورند وجلوی چشم توی مادر تهدید به شکنجه میکنند کدام مادر میایستد؟دکتر قاسم شعله سعدی زمانیکه برای بار اول کاندید شده بود من هنوز در شیراز بودم آنگاه که تبلیغاتش را خواندم دیدم نه یک دکترا دارد که به گمانم دکترا ولیسانس وفوق لیسانس های دیگری نیز داراست اما برای من در آنزمان معتقد به دیدگاهای آرمانی مذهبی قابل قبول نبود زیرا که در تعهدی که ما جوانان آرمانگرای انقلاب داشتیم کم میاورد به زبانی دیگر او یک تکنوکرات بود که حال میخواست با وصله وپینه کردن مسایل انقلابی وارد شود اگر در خط ما بود میباید زودتر وپیش از انقلاب مانند مهندس طاهری که کازرونی الاصل بود ویک دور نماینده شد میشناختیمش یکی از بچه هایی که با او در زندان پیش از انقلاب بود از محاسناتش زیاد میگفت البته او سالهاست که خانه نشین شده است زیرا میدان دیگر از آنان انقلابیون بعد از انقلاب است آنانیکه هر چیزی برایشان مهم است غیر از دین غیر از اسلام غیر از ایران که مهمتر از اسلام برای هر ایرانی است بقول بازرگان باید اول ایرانی باشد تا اسلامی بکار آید بگذریم دکتر شعله سعدی از دید امروز من همان کسی است که اگر بناست 1 نماینده از طرف مردم به مجلس رود حق ورود دارد اگر بناست عده ای کاندید مثلا ریاست جمهوری شود یکی از محقترین هاست زیرا انسانی است که حقوق بین الملل را میداند به دلیل فهم وشعور وذکاوت وهوشش میلیونها بار که نه میلیاردها بار از قاضی بدبختی نظیر صلواتی که تنها به او اشاره میکنند این اعدامی است واوامضا میکند اعدامی است یک نوکر محض که برای کفش لیسی زاده شده است نه آزاده گری میداند چیست نه حق میداند کدام است نه عدالت کدام هر چه باشد او باید برای سنجیدن دکتر شعله سعدی بکار آید از قماش او بسیارند سرنوشت این دلیر مردان اینانی که بدلیل هوش سرشار میدانند که ایران را ویرانگرانش دارند نابود میکنند از جان مایه میگذارند وزبان میگشایند وسزایش را هم همین نامردمان میدهند در جبهه های جنگ نیز دشمن را در رابطه با بیماری چنین خوار نمیکنند که انسان فرهیخته ای را با قل وزنجیر به دست وپا به بیمارستان ببرند اینان از صبح تا شام به گوانتانامو حمله میکنند وخود ادای آمریکایی ها را درمیاورند در حالیکه مور کچا وفیل کجا به لحاظ قدرت اما جان سخن اینکه رجبعلی صراف آخرش با آنهمه ثروت گویا بعد از سالها فراری بودن خود را معرفی وهمه اموال را وامیگذارد تا کاری به او نداشته باشند نتیجه اینکه ستمگری را نمیدانم کدام نیرویی است خدا یا طبیعت در همین جهان سزا میدهد این کاخ ستم ستمگران روزی فرو میپاشد همه را چون رجبعلی خواهند داد اما نه اینکه کاری اش نداشته باشند که نوع ستمگری از زمین تا آسمان فرق دارد زیرا در این انقلاب کسانی که از جان ومال مایه گذاشتند بسیار زیان دیدند وکسانیکه کاری نکردند سود بردند از سراپای حاکمان کنونی گرفته تا هر فرد وشخصی که از ایران تا هر کجای دنیا نشسته است غرق در ستم به مردمان عادی بوده وهستند که اگر نبودو اگر مجلس ودولت جای شعله سعدی ها بود اینهمه فساد وفقر وفحشا وبی اعتباری بین الملی وبه غارت رفتن ثروت مردم نبود انسانهای آزاده به انسانهای پست وبی مقدار ارزشی نمینهند حتا اگر مال وجانشان برود درود بر دکتر قاسم شعله سعدی .ایران روزی به دست مردان وزنان لیاقتمند از این تمگری خواهد رست اما روسیاهی برای زمستان منجمد مغزها خواهد ماند
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد
عشق میخواست که از آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید وجهان وبرهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد ودست رد بر سینه نامحرم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
اعدام گلسرخي و جوانان ديگر خواستار دموکراسي فقط بعلت دگر انديشي، سبب کاشتن کينه در نسل نوجوان ايراني شد که بعدها به انفجار نارضايتي ها و انقلاب 57 شد...
خدارحم کند به عاقبت عوامل اين همه جنايات رژيم غاصب بر عليه مردم بيگناه .......
برای پدر ارجمندتان آرزوی سلامتی میکنم .
ارسال کردن دیدگاه جدید