داستان شکنجه خانم رئیسجمهور
یکشنبه, 1391-05-22 01:38
نسخه قابل چاپ
سیمون رومرو
برگردان:
نعیمه دوستدار
سیمون رومرو − نامش استلا بود، در زمان دستگیریاش در سال ۱۹۷۰، عضو گروه چریکی "سایه" بود. سه سال را پشت میلهها گذراند، جایی که بازجوها مدام او را با اتصال شوک الکتریکی به پاها و گوشهایش شکنجه میدادند و او را مجبور میکردند روی "چوب طوطی" برهنه و سر و ته، از مچ دست یا مچ پا آویزان باشد.
این چریک سابق، حالا رئیس جمهور برزیل است: "دیلما روسف" (Dilma Rousseff). زمانی که کمیته حقیقتیاب بررسی جنایات نظامیان را در طول دو دهه دیکتاتوری نظامی آغاز کرد، برزیلیها از شنیدن جزییاتی دلسرد کننده درباره گذشته دردناک کشور و رئیسجمهورشان شوکه شدند.
پس از آن دوران که از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۵ طول کشید، اختلافات همچنان وجود دارند. افسران بارنشسته نظامی مانند موریسیو لوپز لیما، ۷۶ ساله، که سرهنگ دوم ارتش بود و اکنون به شکنجه خانم روسف متهم است، درباره مدارکی که نظامیان را متهم به خشونت میکند طرح پرسش کرده است. در عین حال، گروههای راستگرا، آقای لوپز و دیگران را متهم به اعمال شکنجه و محاصره ساکنان شهرهای مختلف برزیل میکنند. آنها اخیرا در قالب یک اعتراض نمایشی خیابانی، روی موکت قرمز ورودی خانه آقای لوپز در شهر ساحلی گاراوجا نوشتهاند: "اینجا شکنجهگر دوران دیکتاتوری زندگی میکند."
دیلما روسف، ۲۲ ساله، در دادگاه نظامی، سال ۱۹۷۰
هرچند فرمان عفو عمومی سال ۱۹۷۹، مقامات نظامی را از پیگرد خارج میکند، کمیسیون حقیقتیاب که در ماه مه آغاز به کار کرد و دو سال فعالیت خواهد داشت، همچنان ارواح را در گور میلرزاند. نظام دیکتاتوری، حدود ۴۰۰ نفر را به قتل رساند و تخمین زده میشود که هزاران نفر قربانی شکنجه بودهاند.
شکنجه خانم روسف ۲۲ ساله که حالا ۶۴ ساله است، یکی از برجستهترین مواردی است که در کمیسیون حقیقتیاب در حال بررسی است. رئیسجمهور کنونی، تنها یک رهبر سیاسی نیست که بعد از زندان و شکنجه به قدرت رسیده است. او نشانهای از گذشته پرآشوب کشورهای آمریکای لاتین است.
رئیسجمهور سابق شیلی، میشل باشله، که دانشجوی جوان رشته پرشکی بود، از بازداشت و شکنجههای وحشتناک نظامیان بعد از سال ۱۹۷۳ نجات یافت و خوزه موخیکا، رئیس جمهور اروگوئه، رهبر سابق سازمان چریکی توپاماروها هم نزدیک یک دهه و نیم شکنجه و بازداشت را تحمل کرده است.
منش خانم رئیس جمهور
از زمانی که خانم روسف به ریاست جمهوری برزیل رسیده، همواره از اینکه نقش قربانی را بپذیرد خودداری کرده و در عین حال کوشیده ماهرانه درباره سالهای دیکتاتوری نظامیان در برزیل شفافسازی کند. او کمتر به شکل عمومی به خشونتی که در موردش صورت گرفته اشاره میکند. با وجود حضور در مراسم یادبود، خیلی کم درباره زمانی که در زندان گذرانده یا درباره کمیته حقیتیاب حرف میزند.
خانم روسف، از دورانی که در سیاهچال بود و از نام مستعار استفاده میکرد، پختهتر شده است و مسیری مشابه دیگر چپگرایان برزیل که بعدها نخبگان سیاسی این کشور شدند، پیموده است.
به عنوان دختر یک تاجر مهاجر بلغار و یک معلم مدرسه برزیلی، او از مزیتهای خانوادگی خود گذشت تا به گروه چریکی مسلح پالمارس بپیوندد. بعد از آزادی از زندان، به شهر پرتو آلگره رفت؛ جایی که همسرش، کارلوس فرانکلین پیکسائو د آرائوجو، مشغول گذراندن دوران محکومیتش به جرم براندازی بود. آنجا تحصیلاتش را در رشته اقتصاد به پایان رساند و دخترش، پائولا را در سال ۱۹۷۶ به دنیا آورد و وارد سیاست محلی شد. با تعدیل دیدگاههای سیاسیاش، کمکم به عنوان تکنوکراتی نتیجهگرا شهرت پیدا کرد و به عنوان رئیس دفتر و وزیر انرژی در دولت لولا داسیلوا کار کرد و در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۰، با حمایت داسیلوا، بر رقبایش غالب شد.
شکنجه خانم روسف ۲۲ ساله که حالا ۶۴ ساله است، یکی از برجستهترین مواردی است که در کمیسیون حقیقتیاب در حال بررسی است. رئیسجمهور کنونی برزیل، تنها یک رهبر سیاسی نیست که بعد از زندان و شکنجه به قدرت رسیده است. او نشانهای از گذشته پرآشوب کشورهای آمریکای لاتین است.
اکنون او به شیوهای کاملا متفاوت با آقای داسیلوا حکومت میکند. همانطور که اقتصاد برزیل آهسته رشد میکند، محبوبیت او هم به مرور به ۷۲ درصد رسیده. دولت او، سیاستهای ضد فقر خود را گسترش میدهد و پروژههای اقتصادی را راه میاندازد. او حتی تحسین مخالفان را هم با دستیابی به اهداف اقتصادی برانگیخته؛ کسانی مانند فرناندو هنریک کاردوسو که از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۲ رئیسجمهور برزیل بوده است.
داستان شکنجهها
شیوه حکومتداری سختکوشانه روسف - میگویند آنقدر مقامات ارشد را سرزنش میکند که به گریه میافتند- در فرهنگ برزیلیها ستوده میشود. گوستاو مندس، یک کمدین برزیلی با تقلید او در یک برنامه تلویزیونی به شهرت رسیده است. در زمان حبس خانم روسف، چنین طنزی در تلویزیون برزیل غیر قابل تصور بود. آن زمان برزیلیها در صورت انتقاد از نظامیان با سانسور، مجازات زندان و حتی بدتر از آن مواجه میشدند. اما تجربه او در دوران دیکتاتوری، برای دههها نزد عموم ناشناخته مانده است.
برخی جزییات در این مورد، در سال ۲۰۰۵، بعد از اینکه در کابینه آقای داسیلوا مشغول به کار شد، فاش شدند. آن زمان، او با نویسنده یک کتاب درباره زنانی که در زمان دیکتاتوری مقاومت کرده بودند گفتوگو کرد و این گفتوگوها در روزنامههای برزیل منتشر شدند.
خانم روسف نوعی شکنجه را توصیف کرده بود که در آن با یک تکه چوب به کف دست و پای قربانی زده میشود. او همچنین گفته بود که او را برهنه کرده بودند، بر عکسش کرده بودند و در آن حالت، به بدن او، سینهها، دستها و رانهایش شوک الکتریکی وصل کرده بودند.
چنین تصور میشد که شکنجههای خانم روسف به زندانهای ریودوژانیرو در سائوپائولو محدود باشد اما گزارشی تحقیقی که در ماه ژوئن منتشر شد، نشان داد که شکنجههای دیگری نیز در طول دو ماهی که در زندان نظامی استان جنوبی میناس جریس زندانی بوده بر او اعمال شده است. در سال ۲۰۰۱، زمانی که خانم روسف پستی استانی داشت، برای یک بازپرس اهل میناس جریس شهادت داده بود که چگونه شکنجهگران به صورت او میزدند و دندانهای او را خرد میکردند. یکی از دندانهای او بر اثر این شکنجهها از بین رفت و از ریشه در آمد.
در سال ۲۰۰۱، زمانی که خانم روسف پستی استانی داشت، برای یک بازپرس اهل میناس جریس شهادت داده بود که چگونه شکنجهگران به صورت او میزدند و دندانهای او را خرد میکردند. یکی از دندانهای او بر اثر این شکنجهها از بین رفت و از ریشه در آمد.
رابسون ساویو که با او مصاحبه کرده است میگوید که خانم روسف تعهدی نداشته که به درخواست شهادت پاسخ مثبت بدهد؛ چون کمیسیون میناس جریس شواهد لازم برای اثبات اینکه او مورد شکنجه قرار گرفته را پیشتر در دست داشت. اما او به هر حال این کار را کرده است. ساویو میگوید که در پایان این شهادتها و با یادآوری بازجوییهایی که باعث جراحت او و آسیب دیدن رحمش شد، خانم روسف به گریه افتاده است. او گفته است: "وحشتی را که از کشیده شدن پوستم حس میکردم به یاد دارم. چنین خاطرهای تمام عمر با آدم باقی میماند."
لیما لوپز که به عنوان یکی از شکنجهگران خانم روسف در سائوپائولو شناخته میشود و هنوز در گواروجا زندگی میکند، شکنجه او را انکار میکند؛ هرچند او را یک چریک خوب توصیف میکند. بقیه چهرههای نظامی بازنشسته هم همین وضعیت را دارند.
از لوییز ادواردو روچا پایوا، یک ژنرال بازنشسته ارتش برزیل در یک مصاحبه پرسیده شد که آیا خانم روسف شکنجه شده است یا نه؟ اما او هم ادعا کرد که خانم روسف به یک گروه مسلح تعلق داشت که میخواستند نوعی دیکتاتوری الهام گرفته از شوروی برپا کنند. او گفته است: "هر دو گروه شورشیان و ماموران ضدشورش سوءاستفادههایی کردهاند."
او با اشاره به وضع اسفناک زندانهای برزیل پرسیده: "آیا در دوران حکومت نظامیان شکنجه وجود داشته؟ بله. آیا امروز هم در برزیل شکنجه وجود دارد؟ بله."
خانم روسف که اصرار دارد هرگز در عملیاتی نظامی علیه حکومت حضور نداشته، تصمیم گرفته هیچوقت با افسران سابق برخورد نکند. در عین حال، کمیسیون حقیقتیاب بدون دخالت رئیسجمهور به تحقیقاتش ادامه میدهد. پائولو سرجیو پنهرئو، کارشناس سرشناسی که یکی از اعضای این کمیسیون هفت نفره است، میگوید تنها زمانی که خانم روسف را ملاقات کرده، زمانی بوده که او و همکارانش سال جدید را در برزیلیا جشن میگرفتند.
در ریودوژانیرو در نتیجه تحقیق در مورد گذشته، مقامات دولتی به پرداخت غرامت به ۹۰۰ نفر که در دوران دیکتاتوری مورد شکنجه قرار گرفته بودند محکوم شدهاند که خانم روسف یکی از آنهاست. او در ماه مه اعلام کرده که چک غرامتش را که حدود ۱۰ هزار دلار است، به گروه "شکنجه هرگز"، گروهی که برای بالابردن آگاهی در مورد جنایات نظامیان تشکل شده، اهدا میکند.
اما با وجود این تحقیقات، به نظر میرسد توقف کامل چنین اقداماتی همچنان ممکن نیست. در ماه جولای، دفتر سازمان "شکنجه هرگز" مورد سرقت قرار گرفت و آرشیوی که شکنجههای روانی صورت گرفته علیه قربانیان را توصیف میکرد، دزدیده شد.
منبع: نیویورک تایمز
ازخجالت احمدی نزاد درآمد!
این هم نمونه ای از کردار و رفتار بسیار کمیاب و بسیار ارزشمند یک انسان غربی!
به گمانم شمار فراوانی از ایرانی های امروز _عوام که هیچ، خواص و ویژگان سیاسی پوزیسیون و اپوزیسیون نیز_ هرگز نخواهند توانست با تکیه بر فرهنگ و گذشته ی غنی مان هم به پای چنین کسی/کسانی برسند!!!
پس داشتن آن گذشته ی غنی که امروزه دیگر چندان کارساز نیست باد هواست صِرفن یک مسأله ی تاریخی ست!
واقعیت تلخ است، بله!
نعیمه عزیز مرسی از این انتخاب خوب برای ترجمه
چگونه از تاریخ و تمدنی استفاده کنیم که همه چیزش رو به فراموشی سپردیم. ما ایرانی ها با وضع شواری روبروایم . در ضمن داشتن یک تمدن و سابقه دیرپای تاریخی، هیچ امکانی برای درک شرایط دنیای مدرن و اقتضائات خاص اون رو به رسمیت نمی شناسیم. گذشته از این، فرهنگ در مقام کلیت اش می تونه امکان فرهیخته شدن رو به آم بده. ما بعد از هجوم انیشه های عربی اسلامی، هرگز نتونستیم فرهنگ و جهان بینی خاص خودمون رو به مثابه یک کل بازنمایی کنیم. نمی خوام بگم که این چیزی که الان هستم هیچ ربطی به تبار کهنمون نداره، نه. اما کافی نیست. نمی تونه حس رضایت ایجاد کنه. نمی تونه سازش و مدارای فرهنگی سیاسی که یکی از اصول اولیه پادشاهانی هم چون کوروش و داریوش بوده رو پیاده کنه. اساسا به دیگری نه به مثابه یک دوست که همیشه نگاه غضب آلود داره. دشمن اصل حیاتی تفکر ایرانی شده. گرفتار خرافات و مذهب های هزارگانه است. خرد هیچ نقشی در ساز و کار جامعه اش نداره و هر چی هست مذهب و سردمداران معصوم مذهب شه. خوب که نگاه بکنیم می بینیم جامعه امروز و این سال های ما و حتا سده های پیش ما هیچ ربطی به جهان نابودشده پیش از اسلام نداره.
ارسال کردن دیدگاه جدید