جانشین امام زمان و دست انداختن امام زمان
یکم- نفی عصمت و علم غیب از پیامبر
قرآن چهرهای کاملاً انسانی/ بشری از پیامبر به تصویر میکشد. آنها غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند (فرقان، ۲۰) و بشر بودن خود را به رخ میکشیدند. (ابراهیم، ۱۱) آدمیان گمان میکردند که دریافتکننده وحی یا کسی که تجربه دینی را از سر میگذراند، نباید از جنس خودشان (انسان) باشد (اسراء، ۹۴- یونس، ۲- ابراهیم، ۱۰)، اما پیامبر میگفت من نیز چون شما انسانم (اسراء، ۹۳)، ما دقیقاً «مثل» شماییم، یعنی انسانیم. (ابراهیم، ۱۱) پیامبر به زبان قوم (مطابق فرهنگ زمانه و در سطح عقول آنها) با مردم سخن میگفت. (ابراهیم، ۴) تنها تفاوت آنها با دیگران این بود که میگفتند به ما وحی میشود. (فصلت، ۶- کهف، ۱۱۰) همین و بس.
اهل تسنن وقوع خطا و گناهان کوچک- که تنفرانگیز و سبکسرانه نباشد- از پیامبر را امری طبیعی به شمار میآورند. مدعای آنان این است که پیامبر در دریافت وحی و ابلاغ آن مرتکب خطا نمیشود، اما شیعیان سراسر زندگی انبیا را مصون از خطا و گناه قلمداد میکنند. به همین دلیل مفسران شیعی آیات قرآن درباره پیامبران را تأویل میکنند تا پیشفرض نامدلل برونمتنیشان کاذب در نیاید. قرآن پیامبر را پیش از بعثت، «ضال» شمرده است. (ضحی، ۷۰) این تعبیر درباره موسی هم به کار رفته است. یا میگوید: و ان کنت من قبله لمن الغافلین: و بیگمان پیش از آن از بیخبران بودی. (یوسف، ۳)
به آیات زیر بنگرید که با نظریه نامدلل عصمت شیعیان تعارض دارد:
تا خدا گناه تو را آنچه پیش از این بوده و آنچه از این پس باشد برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید. (فتح، ۲)
واز خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزگار مهربان است. (نسأ، ۱۰۶)
پس شکیبایی پیشه کن، که وعده الهی حق است و برای گناهت آمرزش بخواه و شامگاهان و بامدادان سپاسگزارانه پروردگارت را تسبیح گوی. (غافر، ۵۵)
بدان که فیالحقیقه خدایی جز خداوند نیست، و برای گناهت، و نیز برای مردان و زنان مومن آمرزش بخواه. (محمد، ۱۹)
نزدیک بود تو را از آنچه بر تو وحی کرده بودیم منحرف سازند تا چیز دیگری جز آن را به دروغ به ما نسبت کنی، آنگاه با تو دوستی کنند و اگر نه آن بود که پایداریت داده بودیم. نزدیک بود که اندکی به آنان میل کنی. آنگاه تو را دو چندان در آخرت عذاب میکردیم و برای خود یاوری نمییافتی. (اسراء، ۷۵-۷۳)
مبادا که برخی از چیزهایی را که بر تو وحی کردهایم واگذاری. (هود، ۱۲)
اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهی از کافران قصد آن داشتند که تو را گمراه کنند، ولی آنان جز خود را گمراه نکنند و هیچ زیانی به تو نرسانند. (نساء، ۱۱۳)
میانشان بر وفق آنچه خدا نازل کرده است حکم کن و از خواهشهایشان پیروی مکن و از ایشان بپرهیز که مبادا بفریبندت تا از بعضی از چیزهایی که خدا بر تو نازل کرده است سر باز زنی. (مائده، ۴۹)
خدایت عفو کند. چرا به آنان اذن ماندن دادی؟ میبایست آنها که راست میگفتند آشکار شوند و تو دروغگویان را هم بشناسی. (توبه، ۴۳)
روی را ترش کرد و سر برگردانید. چون آن نابینا به نزدش آمد و تو چه دانی، شاید او پاکیزه شود. یا پند گیرد و پند تو سودمندش افتد. اما آن توانگر است. تو روی خود بدو میکنی. و اگر هم پاک نگردد چیزی برعهده تو نیست. و اما آنکه دوان دوان به نزد تو میآید، و میترسد، تو از او به دیگری میپردازی. (عبس، ۱۰-۱)
ای پیامبر از خدا بترس و از کافران و منافقان اطاعت مکن. زیرا خدا دانا و حکیم است. از هرچه از پروردگارت به تو وحی میشود اطاعت کن زیرا خدا بدانچه میکنید آگاه است. (احزاب، ۱-۲)
اگر بر ما سخنانی میبست، دست راستش را میگرفتیم، سپس شاهرگش را قطع میکردیم، و هیچیک از شما مدافع او نبود. (حاقه، ۴۷-۴۴)
پیامبری که قرآن معرفی میکند، نه معصوم (مصون از خطا و گناه) است، نه واجد علم غیب. قرآن به صراحت علم غیب را از پیامبر نفی میکند. پیامبر گرامی اسلام نیز هیچگاه با ذکر اوصافی چون عصمت و علم غیب خود را ناانسان قلمداد نکرده است.
دوم- ائمه برتر از انبیا
تصویری که شیعیان از امامان خود برساختهاند و اوصافی که بدانها نسبت داده/ میدهند، اگر برتر از پیامبر نباشد، همتراز آن است.
علامه حلی میگوید: «خداوند پس از وفات پیامبر رسالت را با امامت تداوم بخشید و اولیای معصوم را به جانشینی پیامبر منصوب کرد تا مردم از اشتباه و خطا مصون مانند و مطیع دستورهای آنان باشند. خداوند روی زمین را از لطف و رحمت خود خالی نمیگذارد.» [۱]
تک تک افراد و کل امت امکان خطا، گمراهی، ارتداد و کفر دارند. تنها کسی که میتواند آدمیان را به سوی صدق (درستی) و حقیقت برد امام معصوم است. [۲] اگر معصوم نباشد و بتواندخطا کند، در آن صورت بر مردم واجب خواهد شد تا او را نهی از منکر کنند. به گفته شیخ طوسی عصمت ائمه نه قابل درک با حواس است و نه دلیل و نشانهای دارد.
شیخ مفید در اوایل المقالات نوشته است که از منظر عقلی مانعی وجود ندارد که ائمه را نبی بخوانیم، برای اینکه همه فضایل و کمالاتی که در انبیا وجود دارد، در وجود ائمه هم متحقق است. [۳] شیعیان احادیث زیادی برساختهاند تا ائمه را حداقل همسطح پیامبر نشان دهند. براساس این روایات، تنها تفاوت پیامبر و امام این است که پیامبر آورنده وحی (جبرئیل) را میدید، اما امام فقط صدای جبرئیل را میشنود و او را نمیبیند. ضمن آنکه مطابق برخی روایاتی که شیعیان برساختهاند، علیبن ابیطالب جبرئیل را هم دیده است. روایات برساخته شده دیگری علم امام را برتر از علم همه انبیا قلمداد میکنند. برای اینکه حضرت محمد وارث تمامی علوم پیامبران پیشین است و کل آن علوم و معارف خود را به حضرت علی منتقل کرده است. [۴] امام حجت خدا بر زمین است.
شیخ طوسی میگوید: «انکار امامت کفر است، همچنان که انکار نبوت کفر است، زیرا جهل نسبت به یکی از آنها اهمیتی همسان دیگری دارد؛ چرا که خاستگاه امامت همان خاستگاه نبوت است. امامت با همان هدف و مقصودی واجب است که نبوت واجب شده است. همچنان که نبوت لطفی از جانب خداست، امامت نیز چنین است. در همان لحظه سرنوشتساز «یوم دار» که پیامبر خویشاوندان خود را گرد آورد و آنان را به اسلام فراخواند و نبوت از همان لحظه نشئت یافت، امامت نیز از همان لحظه نشئت یافته است. از آن هنگام دعوت به اسلام به دو زبان نبوت و امامت و در خط واحدی استمرار پیدا کرد و امامت نیز از این جهت بر نبوت امتیاز دارد که پس از پایان دوره نبوت، با ادای رسالت تداوم یافت، نبوت لطف خاص خداست و امامت لطف عام او.» [۵]
اهل تسنن این مدعیات را درباره پیامبر هم قبول ندارد، چه رسد به امامان. به عنوان مثال قاضی عبدالجبار معتزلی در نقد مدعای شیعیان مینویسد: «پیامبر به همهی احکام وقوف نداشت بلکه هر زمان به وی وحی نازل میشد. او به باطن امور آگاه نبود. این نکته نیز به اثبات رسیده است که پیامبر براساس ظاهر حکم میکرد، تنها خدا عالم به باطن امور است، حال آنکه پیامبر آنگونه که میشنید حکم میکرد، اگر در موردی حکمی برای کسی صادر و سپس خلاف آن ثابت میشد، پیروی از حکم سابق بر آن کس جایز نبود... نمونههای دیگری که در این باب از پیامبر روایت شده است موید همین حقیقت است. همچنین این نکته به اثبات رسیده است که پیامبر و علی کسانی را بر کار میگماردند که گرفتار لغزش و خطا میشدند. تواتر اخبار در این مورد، پذیرش آن را الزام میکند. اگر این کار جایز بوده و به فساد نینجامد پس چگونه امام میتواند عالم نباشد و در آنچه که تصدی آن را به عهده میگیرد اجتهاد نکند؟ زیرا اگر اجتهاد در واگذاری مناصب همه درست نبوده و امکان اشتباه در آن وجود داشته باشد، بنابراین در آنچه که خود امام مستقیماً عهدهدار آن است نیز امکان اشتباه وجود دارد. او میتواند در مسئولیتهایی که برعهدهاش قرار دارد اجتهاد کند، با اینکه امکان اشتباه نیز وجود دارد. اگر عقل مانع یکی از اینها باشد، مانع دیگری نیز خواهد بود.» [۶]
معتزله عدالت را یکی از شرایط امام میدانند. آنان خلفای اموی را پادشاه میخواندند، نه امام. قاضی عبدالجبار درباره معاویه میگوید: «او از دین به دور بود و در راه سلطهگری و پادشاهی گام میسپرد. این خصوصیات از احوال وی چنان آشکار بود که از هرگونه سخنی بیش از این، بینیاز میکند.» [۷]
آنان حکومت معاویه و جانشینانش را نامشروع به شمار میآوردند. قاضی عبدالجبار کمترین دلیل عدم صلاحیت معاویه برای خلافت را «ارتکاب فسق در ابعاد مختلف» ذکر میکند. آنان پیش از ابن خلدون گفتهاند که معاویه خلافت را به سلطنت تبدیل کرد. جاحظ درباره ابوسفیان و معاویه میگوید: «با خواری اسلام را پذیرفت. بیگمان اگر عباس او را از یورش مسلمانان باز نمیداشت، کشته میشد. پس از وی معاویه اسلام آورد، بیآنکه در پذیرش آن اخلاصی داشته باشد. بعدها با علی جنگید، حسن را مسموم کرد و بسربن أرطأت را برای کشتن دو پسر عبدالله بن عباس، به یمن اعزام داشت؛ حال آنکه آن دو کودک بودند و هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند.» [۸]
ابوعلی جبائی بیعت امام حسن با معاویه را باطل میداند و میگوید آن بیعت به دلیل سیطره شامیان و بیم امام از کشته شدن صورت گرفت. میگویند هنگامی که مسلم بن عقبه والی مدینه برای گرفتن بیعت برای یزید به آن شهر رفت، در مسجد پیامبر با این عنوان از مردم بیعت گرفت که همه آنان بردگان امیرالمومنین یزیدبن معاویهاند.
برمبنای اندیشه معتزله، پیامبر گرامی اسلام هم مرتکب «خطا» شده بود. خطایی که به حکومت اموی و خانهنشینی و شهادت خاندانش منجر شد. چگونه؟ تقی الدین مقریزی، از نخستین مورخان، در کتاب کوچک النزاع و التخاصم فیما بین بنیامیة و بنیهاشم به این موضوع پرداخته است. پرسش او این بود که چگونه دشمنان پیامبر گرامی اسلام- یعنی بنیامیه- چشم به حکومت دوختند و آن را به دست آوردند؟ با توجه به اینکه شرایط خلافت در علی بن ابیطالب جمع بود و بنی امیه به طور کلی فاقد آن شرایط بودند. او میگوید که سالها در این مورد تأمل کرده و به این نتیجه رسیده که «پایان امور همیشه تابع آغازگاههای آن است و پائین دست امور همیشه از بالادست آب میخورد». او به جای مسائل ایدئولوژیک به موازنه قوا میپردازد که چگونه شکل گرفت و تقویت شد. وی نام عاملان پیامبر را در مکه، طائف، نجران، کندة، یمن، عمان، بحرین، تیماء، خیبر و فدک ذکر کرده که همگی از بنی امیه و هم پیمانان آنها بودند.
بعد میگوید: «اگر پیامبر خدا این پایه را گذاشت و بنیامیه را با حاکم ساختن آنها بر سرزمینهای فتح شده، بر مردم برتری داد، چگونه شود که اینان امیدوار نشوند و آرزوی حکومت در دل آنها ریشه نداوند و محکمتر نشود.» [۹]
مقریزی بر این نکته انگشت مینهد که پیامبر عاملان خود را از میان بنیهاشم برنگزید، بلکه ابوسفیان را عامل خود در نجران قرار داد، عتاب بن اسید اموی را عامل خود بر مکه قرار داد، و به همین نحو در دیگر مناطق عمل کرد. بعد بر این واقعیت این نکته را میافزاید که ابوبکر هم همین سنت را ادامه داد: «وی نیز، در سپردن اعمال به عاملان، به راه پیامبر رفت و وقتی به خلافت رسید و ارتداد عرب را دید یازده پرچم را به دست فرماندهان یازده سپاه داد.» [۱۰]
پنجتن از آنها از بنیامیه بودند (خالدبن ولید، عکرمة بن ابی جهل، مهاجربن امیه از بنی مخزوم و خالدبن سعید بن عاص و عمربن عاص از بنیامیه). اینها به شدت تمامی جنبشهای ارتدادی را سرکوب کردند و قبایل مرتد شده را به زور دوباره مسلمان نمودند. پس از آن ابوبکر به فکر فتح شام و عراق افتاد. بازهم بنیامیه (خالدبن ولید، یزیدبن ابوسفیان، معاویه و...) در رأس سپاه قرار داشتند. عمر هم همین مشی را ادامه داد.
مقریزی نتیجه میگیرد: «بنگرید که در میان عاملان پیامبر و عاملان ابوبکر و عمر هیچ کس از بنیهاشم نبود. این چنین اموری دندان بنی امیه را گرد کرده و درب را به روی آنها گشود و جام امید آنها را به حکومت لبریز کرد.» [۱۱]
نصب عاملان اموی از سوی پیامبر گرامی اسلام «خطا» بود. شیعیان این امر را چگونه توجیه میکنند؟ مگر امکان دارد پیامبر «بداند/ آگاه باشد» که امویان آن جنایات را در حق خاندانش مرتکب خواهند شد و بازهم آنان را بزرگ کند. علم غیبی در کار نبود و پیامبر با دانش محدود بشری امویان را انتخاب کرد. میتوان براساس شرطیهای خلاف واقع (counter factual) پرسید: اگر پیامبر ابوسفیان و دیگر امویان را نمیبخشید و عامل خود در مناطق مختلف قرار نمیداد و بدینترتیب موازنه قوا را تماماً به سود آنان نمیساخت، اسلام چه تاریخ و هویت دیگری پیدا میکرد؟ اگر پیامبر در روزهای آخر دست علی بن ابیطالب را میگرفت و به صراحت به مردم میگفت او جانشین و امام پس از من است، اسلام چه تاریخی برمیساخت؟ پیامبر «نمیدانست» که امویان چه بر سر خاندانش خواهند آورد. از نظر معتزله، این حکم به طریق اولی درباره امام صادق است. نه به او وحی میشود، نه واجد علم غیب است، و نه مصون از خطا (معصوم). آنان به موارد بسیاری در نهج البلاغه استناد میکنند که امام فرمانداری را در جایی نصب کرده و سپس به اشتباه خود اعتراف میکند. علی بن ابیطالب از کسانی که از شام آمده بودند میخواهد تا او را از اخبار معاویه آگاه کنند. اگر او دارای علم لدنی بود، چنین نمیکرد. [۱۲]
معتزله عقلگرایان سنت اسلامی بودند. عقل از نظر آنان اصالت داشت. خداوند عقل را به آدمیان داده بود تا براساس آن بفهمند و زندگی کنند. پس پیامبران در این وسط چه نقشی داشتند؟ «آنان برای «تقریر» آنچه خداوند در عقل ما سرشته است و «تفصیل» آنچه نزد عقل معین است، مبعوث شدهاند.» [۱۳] رویکرد آنان را موارد تعارض عقل و وحی (قرآن)، تأویل وحی در پرتو عقل بود. چون عقل مقدم بر وحی و تنزیل است. عقل نزد آنان مستقل از نقل بود. نقل را عقل میفهمید و تفسیر میکرد. شیعه این رویکرد را معکوس کرد.
شیخ مفید گفت که عقل محتاج نقل است: «اتفقت الامامیه علی ان العقل یحتاج فی علمه و نتایجه الی السمع و انه غیر منفک عن سمع ینبه الغافل علی کیفیة الاستدلال و انه لابد فی اول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول: جماعت امامیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عقل در علم و نتایج خود نیازمند نقل بوده و هرگز از نوعی نقل که غافل را بر کیفیت استدلال آگاه سازد منفک نیست. به همین جهت از آغاز پیدایش تکلیف در جهان وجود یک پیغمبر لازم و ضروری است.» [۱۴]
ائمه که معصوم و دارای علم خدادادیاند، نیازهای آدمیان را مرتفع میسازند. آیتالله مصباح یزدی درباره «راز نیاز به معصوم» گفته است: «تبیین احکام و قوانین اسلام و تفسیر مجملات و متشابهات قرآن کریم بعد از پیامبر اکرم به عهدهی کسانى گذاشته شده که داراى علم خدادادى و ملکهی عصمت بودهاند و به جز مقام نبوّت و رسالت از سایر مقامات و مزایاى پیامبر اکرم، از جمله مقام ولایت و حکومت بهرهمند بودهاند... [امامان] میراث آن حضرت را براى نسلهاى آینده حفظ و تبیین کردند.» [۱۵]
در میان شیعیان نظریه دیگری هم درباره ائمه وجود داشته که آنان را معصوم و واجد علم خدادادی نمیدانستند، بلکه فقط و فقط آن بزرگوران را «علمای ابرار» به شمار میآوردند. [۱۶] مدعای عصمت و علم غیب را نمیتوان با دلایل عقلی موجه کرد. برعکس، با عقل پیشینی و عقل پسینی میتوان نشان داد که بشر موجودی جایزالخطاست. اگر موجودی جایزالخطا نباشد، بشر/ انسان/ آدمی نیست. پیامبر و ائمه هم خود را بشر میخواندند. آن مدعای غیر عقلی را فقط میتوان با روایات مستند کرد.
روایتهایی که در مورد «عصمت»، «علم خدادی» و «حجت» بودن ائمه وجود دارد را «شیعیان غالی» بعدها برساختهاند. اگر ادعا شود که اینگونه احادیث صد در صد صحیحاند، دو مسئله بروز خواهد کرد. اولاً: چگونه امکان دارد ادعایی که قرآن درباره پیامبر گرامی اسلام نکرده و خود پیامبر هم درباره خود مدعی نشده، ائمه درباره خود مدعی شوند و بگویند: ما معصوم هستیم، ما واجد علم خدادادی هستیم، ما حجت خدا برروی زمین هستیم. یعنی ائمه خود را بالاتر از پیامبر معرفی کنند؟ ثانیاً: هیچکس «حجت سرخود» نیست. اگر کسی خودش از خودش تعریف کند، هیچ کس آن را نمیپذیرد. به تعبیر فنیتر، نه از صدق اخلاقی میتوان صدق معرفتشناختی را استنتاج کرد و نه از صدق معرفتشناختی میتوان صدق اخلاقی را استنتاج کرد. [۱۷] مدعای عصمت/ علم لدنی/ حجت بودن نیازمند شواهد و قراین مستقل از گوینده است. ثالثاً: فرد هر چه بزرگتر باشد، کمتر درباره بزرگی خودش ادعا میکند. چطور ممکن است انسانهای شریفی چون ائمه که در ادعیه آن طور خود را کوچک و گناهکار قلمداد میکردند، وقتی به پیروان خود میرسیدند چنان مدعیات خردناپسندی را مطرح سازند؟
سوم- دلیل غایب کردن امام زمان
شیعیان پس از درگذشت امام یازدهم به چهارده فرقه منشعب شدند. در آن زمان نزاع سختی میان برادر امام و مادرش بر سر ارث و میراث در گرفت. دو گروه از چهارده فرقه پیروان امام یازدهم، در آن نزاع ایده امام دوازدهم را برساختند. یک گروه مدعی شد که پنج سال قبل از درگذشت امام یازدهم، مهدی موعود به دنیا آمده و مخفی شده، گروه دوم مدعی شد که یکی از کنیزان امام یازدهم حامله است و فرزندش بعد به دنیا خواهد آمد. پس این دو گروه در وجود فرزند (مهدی موعود) اشتراک داشتند.
آنان وقتی به گذشته مینگریستند، میدیدند که در طی ۲۵۰ سال ۱۱ امام آمده و شیعیان علی بن ابیطالب به فرقههای گوناگون منشعب شدهاند. فقط یک گروه ۱۱ امامی بود. حال امام یازدهم درگذشته و فرزندی از خود به جای نگذاشته بود. اگر برادر او امام میشد، نزاعها و فرقهسازیها در طول تاریخ باز هم ادامه مییافت. اگر هم شیعیان فرقه فرقه نمیشدند، در طول یکهزار سال بعدی ۴۵ تا ۵۰ امام دیگر از راه میرسید و احتمالاً در سال ۱۳۹۰ شاهد امام شصتم بودیم. آنان فرصت را مناسب دیدند تا این داستان را جمع کنند. به همین دلیل اول باید تکلیف برادر امام یازدهم را روشن میساختند که مدعی جانشینی امام بود. راه حل ساده بود. او را «کذاب» ساختند: «جعفر کذاب». امام که نمیتواند دروغگو باشد. گفتند امام فرزندی داشته که مخفی/غایب شده است. رابطی میان امام غایب و شیعیان درست کردند. برای امام غایب روایت برساختند که فرموده است سهم امام را به رابط دنیوی بدهید. این داستان تا چهار رابط دنیوی ادامه یافت.
پرسشها و شبهات زیادی ایجاد شد. ابتدا وعده میدادند که امام غائب به سرعت خواهد آمد. مثلاً ظرف شش ماه. بعد دائماً آن را افزایش دادند. این مسئله راباید به نوعی حل میکردند. داستان جدید برساختند. گفتند: دوران ما دوران غیبت صغری بود. از این به بعد دوران غیبت کبری آغاز میگردد. دیگر نایب خاصی وجود نخواهد داشت. هیچ کس حتی خود امام دوازدهم هم نمیداند که کی ظهور خواهد کرد. هرکس هم مدعی دیدار با امام غایب شود، دروغگو و شارلاتان است.
فقیهان نظریه جدیدی به نام امام زمان برساختند. گفتند که مهدی موعود فرمان داده است که از این به بعد سهم امام را به فقیهان بپردازید. بعد هم احادیثی به نام امام زمان برساختند که فقیهان جانشینان امام زمان در امر دین هستند. در مرحله بعد هم با روایات تازهتری خود را جانشین امام زمان در امر دولت/ حکومت/ زمامداری سیاسی قلمداد کردند. با سپردن این امور به فقیهان، کارکرد ایده امام زمان (امام دوازدهم) پایان یافت. آن ایده برساخته شده بود تا خمس کل درآمد شیعیان به فقیهان پرداخت شود. آن ایده را برساختند تا حکومت را به فقیهان بسپارند. از این به بعد، فقیهان خود را تنها راه اتصال به امام زمان معرفی کردند. برای اینکه انحصار ارتباط شرط لازم انحصار دریافت پول (ثروت) و قدرت بود.
ایده بسیار ستبر امامت شیعیان کارکردهای فراوانی داشت. میگفتند زمین هیچگاه نمیتواند از حجت خداوند (امام معصوم) خالی باشد. یک بار دیگر به آرایی که در بالا درباره دلایل نیاز به وجود امام معصوم نقل شد، بنگرید. امامی میتوانست/ میتواند آن همه وظایف را انجام دهد که حاضر باشد. امام غایب نمیتواند آن کارها را انجام دهد. به همین دلیل فقیهان همه آن امور را به خود واگذار کردند. امام زمان از زمانی که برساخته شد تاکنون، فقط و فقط سه کار انجام داده است:
یک- واگذاری تفسیر دین و حفاظت از آن به فقیهان.
دوم- حکم به پرداخت خمس کل درآمدها به فقیهان.
سوم- نهادینه سازی تبعیض از طریق «حق ویژه» فقیهان قرار دادن دولت/ حکومت/ زمامداری سیاسی. اما خود هیچ کاری در طول عمرش انجام نداده/ نمیدهد.
آیا امامی که امامت نمیکند، ایدهای پارادوکسیکال نیست؟ امام غایب مانند پیامبر غایب است. اگر پیامبر غایب مدعایی سازگار است، امام غایب هم مدعایی سازگار است. شاید کسی بخواهد صدق مدعای فقیهان را از امام زمان بپرسد. اما هیچ راهی وجود ندارد. آن موجود مقدس در غیبت کبراست و فقیهان تنها راه ارتباط با اویند.
چهارم- سرباز زدن از وظایف امامت
از امام زمان بگذریم و به یازده امام قطعی باز گردیم. امر حکومت و کسب خمس را فراموش سازید. آیا ائمه وظایف دینیای که نظریه امامت شیعی مدعی است، را انجام دادند. تفسیر دین با آنان بود. کدام کتاب تفسیر قرآن را امامان شیعیان نوشتهاند؟ مهمترین تفسیرهای قرآن (کشاف زمخشری، تفسیر کبیر امام فخر رازی، و...) را اشاعره و معتزلیان سنی مذهب غیر مدعی عصمت و علم لدنی پدید آوردهاند. به عرفان بنگرید. کدامیک از ائمه اثری مانند فصوصالحکم و فتوحات مکیه ابن عربی یا مثنوی مولوی پدید آورده است؟ کدامیک از ائمه کتابی اخلاقی مانند احیاء علومالدین امام محمد غزالی پدید آورده است؟ کدامیک از ائمه کتابی فلسفی در حد کتابهای فارابی، ابنسینا، سهروردی، ملاصدرا و... نوشته است؟ همین مدعا در علم کلام هم صادق است.
اما فقه: فقه شیعی که اساس آن روایات ائمه معصوم و واجد علم لدنی است، با فقه اهل تسنن که آن را فقیهان غیر مدعی عصمت و علم لدنی پدید آوردهاند، چقدر تفاوت دارد؟ شاهد چند درصد اشتراک و چند درصد تفاوت هستیم؟ آن درصد اندک تفاوت، چه برتریای بر فقه اهل تسنن دارد؟ فقهی که بنیادش نابرابری/ تبعیض (میان: مسلمان و غیر مسلمان، آزاد و برده، زنان و مردان، فقیهان و غیر فقیهان) و مجازاتهای خشن و معارض با حقوق بشر (سنگسار، قطع معکوس دست و پا، تازیانه، و...) است، چه امتیازی به ائمه میبخشد. اتفاقاً «اسلام فقاهتی» اینک بیش از همه مورد نقد و طرد نواندیشان دینی است. نواندیشان دینی، تقریباً کل فقه غیر عبادی را نقد و رد کردهاند.
پنجم- جانشین امام زمان و دست اندختن امام زمان
نظریه ولایت فقیه را گروهی از فقیهان برساختند و دولت/ حکومت/ زمامداری سیاسی را «حق ویژه» خود ساختند. مطابق این نظریه، ولی فقیه نایب امام زمان است. آیتالله خمینی مرجع مسلم تقلید بود. حتی دشمنانش در فقاهت او شک و تردیدی نداشتند/ ندارند. جدای از تدریس فقه و اصول و کتابهای فقهی؛ فلسفه و عرفان هم تدریس میکرد و دارای آثار فلسفی/ کلامی/ عرفانی در حوزه اسلام است. ممکن است روایت/ قرائت آیتالله خمینی از اسلام ناپذیرفتنی باشد، اما در عین حال، در اسلامشناسی او شک و تردیدی وجود ندارد.
آیتالله خمینی جانشین امام زمان بود. مدعای جانشینی او بیش از مدعای جانشینی آیتالله خامنهای پذیرفتنی بود/ هست. آیتالله خمینی مدعی ارتباط با امام زمان نبود. خود را در این امور- ارتباط با موجودات رازآلود- «کور باطن» معرفی میکرد. مدعی ارتباط با امام زمان را هم «شیاد» مینامید.
آیتالله توسلی (در آخرین نطق خود در مجمع تشخیص مصلحت نظام که با درگذشتش نیمهتمام ماند) و هاشمی رفسنجانی رویداد واحدی را گزارش کردهاند. میگویند: سه تن (دو مرد و یک زن) مدعی ارتباط با امام زمان از آیت الله خمینی تقاضای وقت میکنند تا پیام امام زمان را به او برسانند. هاشمی رفسنجانی موضوع را با او طرح میکند. آیتالله خمینی ملاقات را نپذیرفته و میگوید: «من این چیزها را قبول ندارم و نسبت به این چیزها خیلی کور باطن هستم.» در اثر اصرار، ملاقات صورت گرفته و آیت الله خمینی به آنها میگوید: «شما با امام زمان در ارتباط هستید.» پاسخ آنها مثبت است.
آیتالله خمینی میگوید: «من سه سؤال دارم که شما جوابش را از آقا امام زمان بپرسید و جوابش را بیاورید، تا بعد با هم صحبت کنیم. یک- از آن حضرت ربط حادث و قدیم را سؤال کنید، چون رابطه حادث و قدیم برای من لاینحل مانده است. دو- من به یک چیزی [عکس منسوب به پیامبر گرامی اسلام] خیلی علاقهمند هستم، آن چیز چه میباشد؟ سه- کتابی از من گم شده است، آن کتاب [دیوان غزلیات] در کجاست؟»
آنان میروند و بازمیگردند و آیتالله خمینی به آنها میگوید: «ای شیادها! دست از این کارهایتان بردارید.» [۱۸]
آیتالله موسوی اردبیلی نیز همین داستان را به شرح زیر بازگو کرده است: «در برابر ادعاهای عجیب و غریب افراد دیگر هم میگفت من کور باطنم؛ اصلاٌ در صحبتهای امام سخن از «خواب دیدن» یا اینکه «به من الهام شده» از طرف خدا، اثری نبود و من چنین چیزهایی را اصلاً در حضرت امام ندیدم... کلاً امام به ادعاهای ملاقات با امام زمان و کرامات اعتنایی نداشت، یک وقت پسر دکتر صبوری اردوبادی و داماد او آمدند که ما با امام زمان رابطه داریم و پیامی از حضرت (ع) برای آقای خمینی داریم و تو برای ما وقت بگیر! من گفتم که با امام اینجور رابطهای ندارم و آنها به بعضی از آقایان دیگر متوسل شدند و بالاخره رفته بودند پیش امام و گفتند ما با امام زمان خیلی مربوطیم و هروقت بخواهیم حضرت میآیند و هرچه بخواهیم به ما میدهند. این را خود امام از آنها بعداً نقل میکرد. گفتند وقتی این را به من گفتند به آنها گفتم این دفعه که امام زمان را دیدید بپرسید دفتر شعر من گم شده و هرچه گشتم نتوانستم پیدا کنم، بپرسید که کجاست؟ ارتباط حادث به قدیم را هم درست نفهمیدم که حادث با قدیم چه رابطهای دارند، این را هم بپرسید.» [۱۹]
جانشین امام زمان گرفتار یک مسئله نظری و یک مشکل عملی است. اولاً: راه حلی برای مسئله فلسفی ربط حادث به قدیم نیافته است. ثانیاً: دیوان غزلیات خود را گم کرده و در جستوجوی آن است. امام زمان اگر به یاری جانشین خود در روی زمین نشتابد و مسئلهی نظری وی را حل و مشکل عملی او را رفع نکند، به چه کسی میخواهد کمک کند؟ اما امام زمان نه آن مسئله را حل و نه آن مشکل را رفع کرد. چرا؟
۱-۵- انتظار آیتالله خمینی از امام زمان که حلال مشکلات فلسفی باشد، انتظار قابل توجهی است. آیا او امام را کسی به شمار میآورد که حلال مسائل فلسفی است؟ آیا پیامبر اسلام حلال مسائل فلسفی بود؟ پرسشهای مسلمین از پیامبر و پاسخهای ایشان در قرآن آمده است. جز مسئله روح، کدام پرسش فلسفی از ایشان پرسیده شده و آن بزرگوار بدان پاسخ گفته است؟ در ضمن باید تأکید کنیم که مسئله ربط حادث به قدیم یکی از مهمترین مسائل فلسفههای متافیزیکی است. اگر فیلسوفی این مسئله را برای خود حل نکرده باشد، در نظام هستی شناسیاش رخنههای رفوناپذیر خواهد افتاد.
۲-۵- آیا انتظار غیبدانی از امام زمان انتظار درستی است؟ گفتیم که قرآن علم غیب را منحصر به خداوند کرده و آن را به صراحت از پیامبران نفی کرده است. این امری جا افتاده برای اصحاب پیامبر بود. به همین دلیل هیچ یک از آنها گمشده خود را از پیامبر طلب نمیکرد تا جای آن را بدو نشان دهد. آیا آیتالله خمینی تا این حد با اسلام بیگانه بود یا قصد دیگری داشت؟
۳-۵- درخواست سوم او هم قابل توجه است. میگوید به چیزی علاقمند هستم. امام زمان بگوید من به چه چیزی علاقمند هستم؟ یعنی امام زمان باید آگاه به باطن افراد هم باشد.
او میدانست که امام زمان را فقیهان برساختهاند تا کاری انجام دهد. او نیز کار خود (واگذاری قدرت و ثروت به فقیهان) را در همان ابتدا انجام داد و غیب شد. میگوید اگر امام زمانی وجود دارد باید به این پرسشها پاسخ دهد. اگر نمیدهد، پس نیست و مدعای ارتباط با او شیادی است. اگر مدعای ارتباط با امام زمان شیادی، شارلاتانی و رمالی قلمداد شود، مدعای جانشینی امام زمان هم باید شیادی/شارلاتانی/رمالی به شمار رود.
ممکن است خواننده این قرائت/ روایت/ خوانش از رویارویی آیتالله خمینی با مدعای ارتباط با امام زمان را بسیار رادیکال به شمار آورد و بگوید از این مقدمات نمیتوان نتیجه گرفت که آیتالله خمینی منکر وجود امام زمان بود. درست است، اما کار ما تفسیر متن (سخنان) و روایتی خاص از آن است. در عین حال، اساسیترین برساخته آیتالله خمینی- یعنی نظریه «ولایت مطلقه فقیه» - نیز موید تفسیر نوشتار کنونی است. نظریه ولایت مطلقه فقیه را آیتالله خمینی در اواخر عمر خود برساخت. در این نظریه دیگر هیچ سخنی از امام زمان و جانشینی او نیست. در نامه ۱۶/۲/ ۱۳۶۶، ولی فقیه به جای جانشینی امام زمان، به ولایت مطلقه رسولالله دست مییابد، شارع میشود که مجاز به تعطیل کردن کلیه احکام اولیه اسلام- اعم از عبادی و غیر عبادی- است.
«اگر اختیارات حکومت در چارچوب احکام فرعیهی الهیه است، باید غرض حکومت الهیه و ولایت مطلقهی مفوضّه به نبی اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ یک پدیده بیمعنا و محتوا باشد... باید عرض کنم حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله ـ صلیالله علیه و آله ـ است، یکی از احکام اولیهی اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است... حاکم [ولی فقیه] میتواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند.» [۲۰]
با این پیش زمینهها، دست انداختن امام زمان از طریق درخواست حل مسائل فلسفی، پیدا کردن گم شدهها و کشف باطن افراد از او، قابل فهم میشود. گفتهاند که او هیچگاه به جمکران هم نرفته بود. آیتالهف موسوی اردبیلی هم در مصاحبهای که بخشی از آن در بالا آمد، گفته است که در سالهای جوانی با عدهای از طلاب پنج شنبهها و جمعهها، فقط به قصد «تفریح»، «کباب درست کردن و خوردن» و «پیاده روی» به جمکران میرفتهاند، «نه امام زمان».
ششم- نتیجه
ایده امام دوازدهم فقط و فقط در خدمت «منافع» صنف فقیهان است. این برساخته به ثروت/ قدرت منتهی میشود. یعنی با این ایده اختیار و اموال مردم به چنگ فقیهان میافتد. دولت/ حکومت/ زمامداری سیاسی و یک پنجم کل درآمد سالانه «حق ویژه» فقیهان میشود. مردم ما ۳۲ سال است که تحت ستم «نظام سلطانی فقیه سالار» قرار دارند. این نظام سرکوبگر باعث افزایش درد و رنج مردم شده/ میشود. ایده امام زمان بنیاد این نظام تبعیض آفرین است.
کاهش درد و رنج آدمیان وظیفه اخلاقی روشنفکران است. بسیاری از نواندیشان/ روشنفکران دینی به وجود امام دوازدهم باور ندارند، اما باور خود را بیان نمیکنند. آیا نقد آن مدعای بلادلیل و پیامدهای نظری و عملی آن، از نظر الهیاتی مهم نیست؟ آیا نقد آن مدعای فاقد دلیل منافع آور موجب کاهش درد و رنج مردم نمیشود؟ آیا بحث و گفتوگو پیرامون این نظریه به اندازه موضوعاتی که هیچ اثری در زندگی واقعی مردم ندارد، دارای اهمیت نیست؟ آیا این مدعا تصویری عقلانی از دین ارائه میکند؟ امر دین مهمتر از آن است که به فقیهان سپرده شود تا از آن ابزاری برای سلطهی بر منابع کمیاب ثروت/قدرت/معرفت/منزلت اجتماعی برسازند.
پینوشتها:
۱- جمالالدین ابومنصور بن مطهر حلی، منهاج الکرامة فی معرفةالامة، تحقیق محمد رشاد سالم، مکتبة دارالعروبة، قاهره، جلد ۱، ص ۷۹- ۷۸.
۲- شریف مرتضی، الشافی فی الامة، تحقیق السید عبدالزهراء الحسنی الخطیب، موسسة الصادق للطباعة والنشر، طهران، جلد ۱، ص ۳۰۳.
۳- آیتالله جوادی آملی به صراحت از نزول وحی بر امام حسین قبل از تولد سخن میگوید:
«وقتی محمدبن حنفیه انسان کاملی چون امام حسین را وصف میکند افزون بر بیان سه خصوصیت: اعلمنا علماً، اثقلنا حلماً و اقربنا من رسول الله رحماً (ا- از همهی ما عالمتر است ۲- در فضیلتهای عقل عملی از همهی ما حلیمتر و بردبارتر است ۳- از همهی ما به رسولالله نزدیکتر است) دو وصف دیگر را نیز بیان میدارد که برتر از زمان است: نخست اینکه، او پیش از آنکه آفریده شود فقیه بود: کان فقیها قبل ان یخلق، یعنی اسرار و علوم الهی را به همراه خود آورده و آنها را از کسی نیاموخت، بلکه به مکتب نرفته، با غمزه، مسألهآموز صدها مدرس شد. دوم اینکه، پیش از آنکه به زبان بیاید وحی را قرائت کرد: و قرأ الوحی قبل ان ینطق، یعنی پیش از اینکه وحی به مقام لفظ تنزل کند و در کسوت کلمات و حروف در آید معلوم آن حضرت بود و یا پیش از آنکه آن حضرت به سن تکلم بالغ شود، همانند عیسی آشنای به وحی بود، بدون آنکه نیازمن مکتب و آموختن از راه سمع و بصر باشد.» (جوادی آملی، تنسیم، جلد ۳، ص ۱۱۷)
۴- آیتالله جوادی آملی در تفسیر خود همین مدعا را مطرح ساخته است. میگوید پیامبر گرامی اسلام فرمودهاند:
«همهی پیامبران زیر پرچم من هستند: آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامه. با این بیان، سبقت امیر مومنان بر پیامبران پیشین را نیز میتوان ثابت کرد، زیرا طبق آیهی شریفهی مباهله، آن حضرت نفس و جان رسول اکرم است، چنان که از انضمام این دو نکته به روایتی که دربارهی عظمت صدیقهی طاهره نقل شده، جایگاه رفیع آن حضرت در میان پیامبران و اولیای الهی روشن خواهد شد. آن حدیث شریف این است که اگر امیر مومنان نمیبود، برای همسری حضرت فاطمه کفوی نبود و غیر از امام علیبن ابیطالب هیچ کس شایستگی آن را نداشت که حضرت زهرا به عنوان همسر از او اطاعت کند: «لو ان الله تبارک و تعالی خلق امیر المومنین لفاطمه ما کان لها کفو علی ظهر الارض من آدم و من دونه.» بر این اساس، بعید نمینماید که اگر سایر انبیا خواهان لحوق به مقام عترت باشند که مهیمن بر مقام آنهاست، دستیابی آنان به لحوق این مقام- مدتی طول بکشد، یا مراحلی بگذرد... اولین فیض صادر یا ظاهر از حقتعالی، نور این خاندان بود و دیگران در مراحل پائینتر و در پرتو و در شعاع آن نور اولاند و سرانجام ممکن است در آخرت به آنان ملحق شوند.» (آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، جلد هفتم، مرکز نشر اسرا، ۱۳۸۶، صص۱۳۸- ۱۳۴)
۵- ابو جعفربن الحسن طوسی، تلخیص الشافی، تحیق السیدحسین بحرالعلوم، طبعة النجف، جلد ۴، صص ۱۳۲- ۱۳۱.
۶- قاضی عبدالجبار، المغنی، جلد ۲۰، تحقیق عبدالحلیم محمود و سلیمان دنیا، الدار المصریة للتألیف و الترجمة، ق ۱، ص ۱۰۷.
۷- قاضی عبدالجبار، المغنی، جلد ۲۰، ق ۲، ص ۱۴۷.
۸- عمروبن بحرالجاحظ، رسائل جاحظ، تحقیق حسن سدوبی، المطبعة الرحمانیة، قاهره، ۱۹۳۳، «رسالة فضل هاشم علی عبد شمس»، صص ۷۸- ۷۷.
۹- تقیالدین علی المقریزی، النزاع و التخاصم فیمابین امیة و بنی هاشم، چاپ لیدن، ۱۸۸۸، ص ۳۴.
۱۰- تقیالدین علی المقریزی، النزاع و التخاصم فیمابین امیة و بنی هاشم، ص ۳۹.
۱۱- تقیالدین علی المقریزی، النزاع و التخاصم فیمابین امیة و بنی هاشم، ص ۴۱.
۱۲- قاضی عبدالجبار دربارهی نظریهی علم امام شیعیان مینویسد:
«آنچه بر شگفتی تو میافزاید این عقیدهی شیعه است که پیامبر و امیرالمومنین علیبن ابیطالب و کسانی از فرزندان او که شیعیان به امامت آنها قائلند، زبانهای فارسی، رومی، هندی، قطبی، ترکی، دیلمی و زبانهای دیگر را میدانند و با زبانها سخن میگویند و کسی از اهل این زبانها به اندازهی پیامبر و ائمه آنها را نمیشناسند، و نیز گفتهاند: باید به دلیل عقل اینها را بدانند، و اگر نمیدانستند این یک نقیصه برای آنان بود؛ که اینان حجتهای خدایند بر مردم. اینان همهی کتابها را نوشتهاند و با قلم همهی زبانها را با خطی که مبهمتر از آن به تصور در نیاید نگاشتهاند و به همهی زبانها سخن گفتهاند. آنها بر این باورند که رسول خدا و همهی کسانی که ادعای امامت برایشان میکنند، تمام رفتارهای درست را بنا میکنند. به این قول شیعه دربارهی امامان بنگرید: «آنان از ناملایماتی که به آنها میرسد و کارشان را تباه میکند و دشمنانشان را سرور میسازد، آگاهند و از روی عمد و آگاهی به سوی ناملایمات میشتابند.» (قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، تحقیق عبدالکریم عثمان، بیروت، ۱۹۶۶، جلد ۲، صص ۵۳۷- ۵۳۶)
۱۳- قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، تحقیق عبدالکریم عثمان، مکتبة وهبة، قاهره، ۱۹۶۵، ص ۵۶۵.
۱۴- شیخ مفید، اوائل المقالات، تصحیح فاضل چرندابی، چاپ تبریز، ص ۱۲-۱۱.
۱۵- رجوع شود به لینک:
http: //www. mesbahyazdi. org/farsi/writen/articales/articales۰۶. htm
۱۶- رجوع شود به کتاب راه نجات از شر غلاة قلمداران.
۱۷- قاضی عبدالجبار در این خصوص میگوید:
«آنکس که مدعی است امام حجت در روزگار است [شیعه]، میداند که استدلال به وجود این» حجت «جز از سوی شخص این حجت صورت نمیگیرد؛ زیرا تمایز او از دیگران به وسیلهی خود وی بر ما معلوم میگردد. ما نسبت به اشیا و امور از سوی او آگاهی پیدا نمیکنیم مگر اینکه» حجت «خود بر ما بیاموزد؛ یعنی آنچه را که مایهی تمایز او از دیگران است، بر ما معلوم گرداند. پس چون حجت تنها از سوی او بیان میشود و آگاهی به وجود نص در مورد حجت بودن او، تنها به وسیلهی خود وی دانسته میشود. اگر کسی مدعی شود که ما از طریق مشاهده، او را به عنوان» حجت «میشناسیم، در این صورت باید همهی عقلا در زمان واحد یا زمانهای نزدیک به هم، بتوانند حجت را ببینند، و این چیزی است که واقعیت آن را نفی میکند. به ویژه واقعیت پنهان بودن و غیبت امام شیعه در این هنگام با چنین ادعایی سازگاری ندارد.» (قاضی عبدالجبار، المغنی، جلد ۱۵، ص ۳۸۴)
۱۸- رجوع شود به لینکهای:
http: //www. hawzah. net/Hawzah/Magazines/MagArt. aspx؟ MagazineNumberID=۶۶۷۵&id=۷۸۹۶۹
http: //www. aftabnews. ir/vdcbgzbrhgb۸z. html
۱۹- رجوع شود به لینک: http: //www. jamaran. ir/fa/NewsContent-id_۱۷۷۵۴. aspx
۲۰- صحیفهی امام، جلد ۲۰، صص ۱۷۱- ۱۷۰.
اگر چه کمی شتابزده بود...ولی عالی بود، و استدلال های اساسی بر علیه برساخته های اعتقادات شیعی را مطرح می کرد. آفرین به شجاعت گنجی.
در اصل این ها نظر جناب گنجی است که به مثابه یک معجون در هم جوشی تحت عنوان عقاید شیعه
به منظور هدف ایشان که انهم نتیجه گیری نهایی ایشان باشد گرد آورده شده
و الا گمان ندارم که ایشان نداند تئوری ولایت فقیه آقای خمینی مورد تایید چند درصد علمای شیعه است
که آنرا اینجا بعنوان یکی از عقاید مسلم شیعه جا زده و معرفی مینمایند
بررسی صحت ادعاهای جناب گنجی دغدغه من بابت نوشتن این کامنت نیست چراکه نیک میدانم این مقاله
آنهم از آقای گنجی بجهت یک تحقیق مذهبی و تاریخی نگاشته نشده بلکه صرفا مقاصد سیاسی ایشان
است که نوشتن این مقاله را موجب گشته لذا کاملا مشخص است ایشان نه برای تحقیق که برای
شاهد پیدا کردن از برای مدعاهای پیش ساخته خود و تئوری پردازی آنها است که کتب مورد استنادش را ورق زده
ما به نیت ایشان که مبارزه با جمهوری اسلامی و براندازی این نظام است واقفیم
و تلاش ایشان در راه آزادی و نیکویی این نیت را ارج می نهیم اما شیوه ایشان را نمی پذیرم
این شیوه نه صداقتی دارد و نه کار به جای خواهد برد و نه بار علمی دارد
یک روز با این شیوه برای تئوریزه کردن مذهبی "اعتراض" مرحوم شریعتی از
انتظار و امام زمان آنگونه سخن میگوید و میکوشد تا برای مبارزه از این گذر توده ها را و
آنان را که به مذهب الفتی داشتند برانگیزد و امروز اما جناب گنجی باز با همین شیوه
اما اینبار برای کوبیدن مذهبی که حکومتی شده و برانگیختن جوانان از همان تز بهر میبرد
دستتان درد نکندآقای گنجی، نویسنده دلاور و نازکبین.
کمتر کسی جرأت میکرد و میکند که دین اسلام و آیین شیعه را بازخوانی و مطالب را این گونه بازنویسی کند و واقعیتها را بنویسد. کارهای ایشان بسیار قیمت دارد، هم برای امروز و هم برای آیندگان. ناگفته نماند که سخن این نیست که با همه نوشته های ایشان موافقیم. هیچ کسی نمیتواند در باره نوشته های هیچ کس چنین بگوید؛ توقع نابجایی هم است که بخواهیم جوری بنویسند که همه هماهنگ با رای ما باشد.
ایشان کارهایی انجام میدهند، مطالب و تاریخ را واکاوی و بازخوانی میکنند و مطالبی مینویسند که ما کمتر به آن توجه کردیم و گونه دیگری برداشت کردیم. باید روشن شویم. آن چه در زندگی برایمان گفتند بیشتر مداحی و روضه خوانی است تا کارهای پژوهشی و نشان دهند واقعیتها. باید واقعیت ها و شخصیت های ( بویژه اسلامی و شیعی ) را آن گونه که بوده اند دریافت و شناخت، نه آن گونه که مداحان و روضه خوانان و متعصبان دینی گفته و نوشته اند. بویژه حرفهای ملایان و مداهان و نویسندگانی که موقعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسیشان بستگی به مداحی و روضه خوانی دارد، گمراه کننده است. اینها رخدادهای و شخصیت های تاریخی دینی را گونه دیگری جلوه میدهند که واقعی نیستند.
کارهای آقای گنجی در زمینه کلام و رخدادها و شخصیت های تاریخی اسلام و شیعه بسیار ارزش دارد. مطالب سیاسی و اجتماعی بجای خود.
اگر در باره نقش بی مانند ایرانیان در اسلام و زبان عربی هم گزارش هایی پژوهشی بنویسند، خدمتهای ایشان به روشن شدن همگان درخشان تر خواهد شد.
خدایار و نگهدار این مرد دلیر و نویسنده خوب روزگار ما باشد. تهران - بابک
با درود
اکبر گنجی از معدود فرهیختگان ایران کنونیست که فارغ از هر بغض و کینه بصورت کلاسیک و مدرن به دموکراسی و آزادی اندیشه سبک و سیاقی جذاب داده است بطوریکه مفاهیم بنیادی لیبرالیسم و دموکراسی را بدون اینکه مفاهیم آن فروکاسته شود بزبانی شیوا و همه فهم بیان می کند.ایران کنونی ما به بسیار راد مردانی چون اکبر گنجی احتیاج دارد تا در درجه اول فرهنگ گفتگو ونقد را در جامعه نهادینه نموده و در مرحله بعد دین را از آسمان به زمین آورده و این هاله تقدس جبری و تعبدی را از گرد دین محو نمایند بخصوص اسلام که امروزه دینی کاملا سیاسی و تفاسیر موسع ناشی از این رویکرد بر تمام زوایای خصوصی و عمومی افراد سایه سنگین و گاه دهشتناک فرا افکنده بطوریکه امکان تنفس در این فضا غیر ممکن است.وجود اکبر گنجی غنیمتیست در این زمانه!امیدوارم که از دانش او بیش از ÷یش بهره برداری شود.اکبر گنجی غولیست که از شیشه برون جسته !
مونولوگ های حاکمان موجود در جامعه دینی ایران بایستی به دیالوگ تبدیل گردد این آغاز راه است در این بین است که این اندیشه ها که هزاران سال است با زور و تحدید و ارعاب بدور از نقد و بررسی زیسته و فربه شده اند به محک نقد نواخته شده و سره از ناسره آشکا.به امید آن روز
در پایان از دست اندرکاران زمانه نهایت سپاس خود را ابراز داشته موفقیت و بهروزی برای تک تک شما عزیزان آرزومندم
برای اطلاع درباره چگونگی خلق افسانه غیبت و شیعه دوازده امامی به این مقاله ارزشمند دانشنامه ایرانیکا مراجعه کنید:
http://www.iranica.com/articles/islam-in-iran-vii-the-concept-of-mahdi-i...
دو محدث معروف شیعه که همزمان با مرگ حسن عسگری امام یازدهم شیعیان و آنچه شیعیان «دوران غیبت صغری» مینامند، زندگی میکردند یعنی «ابوجعفر برقی» و «صفار قمی» هیچکدام در کتابشان از غیبت چیزی نگفته اند. برقی در کتاب المحاسن خود حتی هیچ حدیثی در خصوص 12 تا بودن امامان نیاورده است و از احادیثی نام برده که تعداد امامان را بین 3 تا 10 میداند، اما چند دهه بعد، ابن بابویه دیگر محدث شیعه از انواع و اقسام احادیث نام میبرد که به 12 تا بودن امامان اشاره دارند! و این ایده به وسیله «کلینی» در بین شیعیان جا افتاد. بسیاری از شیعیان در زمان فوت حسن عسگری میدانستند که او فرزندی ندارد و چنانکه ابومحمد نوبختی محدث معروف شیعه در زمان «غیبت» در کتابش «فرق الشیعه» مینویسد، چندین فرقه مختلف بر سر این موضوع پدیدار شد و فقط عده کمی از شیعیان امامی ایده فرزند دار بودن حسن عسگری و غیبت او را پذیرفتند.
ضمناً امروزه مشخص شده که ایده غیبت را خاندان معروف نوبختی تبلیغ کرده و جا انداختند و شیعیان دوازده امامی، این مفهوم و این افسانه را از شیعیان «واقفی» که معتقد به غیبت امام موسی کاظم (امام هفتم) بودند و همچنین دیگر فرقه ها، برگرفتند. پیش از خلق کتب اربعه درباره غیبت امام دوازدهم، شیعیان هفت امامی در خصوص غیبت امام هفتم کتبی داشتند و قدرتشان از شیعیان دوازده امامی بیشتر بود.
این نوشتار بگونهای،برداشتی متفاوت از دینشناسی اسلامی- شیعی است، امید است که نه بخاطر مّد شدن این پدیده در جامعه بلکه برای انطباق،انتخاب و ضرورت زمانه باشد.سوال اینست که روشنگری این مقاله برای کدامین لایه اجتماعی است آیا برای روحانیان حوزه علمیه قم است یا آن بسیجی- سپاهی نشسته در کلاسهای سیاسی- ایدئولوژی یا آن مذهبی علاقمند به فعالیتهای اجتماعی یا نواندیش دینی یا روشنفکر غیر دینی؟ یا... به عبارتی مخاطبین چه کسانی هستند؟ آیا شاهد ایجاد فرقهای نو و برداشتی نوین از اسلام، محمد،خلفا و امامان آن هستیم ؟ آیا هدف اینست که با نشان دادن سموم فکری در یک دین با دلیل و برهانی دگر،آن دین را در آینده واکسینه خواهیم کرد و باز کاسه همان و آش همان ولی اینبار به شکل و مزهای دیگر, نوعی وهابیسم ایرانی؟ مباحثی اینچنانی،ژرنالیستی نمیتوانند باشند چون حرفهای نبودن تحقیق،نقل قول از ماخذهایی پر از حدیث و روایت غیر قابل اثبات و ناهمگون از هر دو طرف مناقشه،بازاری بودن مقاله وهای وهوی کاذب را آشکار میکند. روند عقلانی کردن خدا و دین، نه در تفاسیر و روایتهای غیرعقلانی علما بلکه از منظر روانشناسی فرد و تاثیرات و عملکرد او بر همنوعان و محیط پیرامون خود باید جستجو و تعریف شود.
نظریه دروغ بودن امام زمان را قبلا فقیهان بزرگی همچون علامه برقعی با بررسی احادیث شیعه بیان داشتند که نتیجه اش ترور آن بزرگوار بود اما کو گوش شنوا ..او یکی از بزرگتری فقیه حوزه علمیه قم بود..امتی که کتاب آسمانی خود را بدور بیندازد وبه رویات وخرافات روی بیاورد نتیجه اش همین می شود..مگر یهود ومسحیت چه کردن؟ آنها هم کتاب را گذاشتند کنار وبه علم علمای خود بسنده نمودند وقرآن آن همه آنان را سرزنش می کند
جالب بود، اما از همهء اینها گذشته، اگه بخواهیم از دید کاملا منطقی و به دور از جهتگیری و پیشداوری به ماجرا نگاه کنیم به نظر می رسه که در طول تاریخ، عمده ترین گروه مدافع و مبلغ این دیدگاه (فقهای شیعه)، همون گروهی بوده که بیشترین نفع (مالی/اجتمایی) رو از ترویچ این دیدگاه می برده و این یعنی یه تعارض منافع (conflict of interest) بسیار بارز و آشکار، که دست کم باید به عنوان هشدار و دلیلی برای تعمق بیشتر محسوب بشه. من به شخصه خیلی راحت تر می تونستم این دیدگاه رو بپذیرم اگه فقها بر وجه معنوی اون تاکید داشتند و از ترویجش صاحب منافع مالی/اجتمایی نمی شدند و نه اینکه اون رو بدل به ابزاری برای کسب قدرت بی حساب و نشوندن خودشون به جای نمایندگاه بلامنازع خدا/نبی/امام کنند.
به عنوان مثال می شه به موضوع بهائیت نگاه کرد.حتی اگه فرض کنیم بهائیت یه مذهب/عقیده/گروه انحرافی هستش (که البته هر مذهب/عقیده ای به نظر طرفدارانش محترم و حقه اما ممکنه به نظر افراد دیگه ای واهی و دروغین باشه و همه در عقیده شون آزادند)، بهائیت نه اولین و نه آخرین مذهب و عقیدهء "انحرافی" بوده و هست، اما توجه و واکنش شدید روحانیت شیعه به بهائیت به طور خاص می تونه به این علت باشه که به اعتقاد بهائیت، مهدی موعود ظهور کرده و این موضوع در واقع به معنی اونه که روحانیت شیعه از پایگاهشون به عنوان نمایندگان امام دوازدهم محروم شدند و شاید این در خطر قرارگرفتن منافع بتونه تا حدی توجیه گر مخالفت شدید اونها با بهائیت باشه. کلا می خوام بگم جایی که پای اختلاف منافع هست، آدم باید حواسش رو خیلی جمع کنه که بازیچهء مقاصد (احتمالا) نه چندان متعالی دیگران نشه.
نظرات جناب مالک به اندازه آقای گنجی قابل تأمل است. اما باید گفت مردمی که با اظهارات دکتر شریعتی به اسلام روی آورده و با خواندن کتابهای علی دشتی کافر میشوند به جهالت آنان بر میگردد. شاید آقای گنجی خیلی وقت پیش به این مهم رسیده باشد که مفهوم پیامبری را توضیح دهد. اما باور کنید همین اندازه گفتن هم شجاعت میخواهد و مطمئن باشید بخش بزرگی از جامعه ایران هنوز به اینجا هم نرسیده اند که بتوان براحتی یکی از صحابه های پیامبر را نقد کرد.
آیا من میتوانم از سخنان آقای گنجی چنین استنباط کنم که " مقررات مذاهب به موازات دو چیز میتواند باشد اول عقلی ، دوم غیر عقلی، اگر عقلی باشد، عقل، انسان را از وجود مذاهب بی نیاز میکند و اگر غیر عقلی باشد خود عقل آن را مردود میداند"
جمله داخل گیومه از محمدبن ذکریای رازی است. (حکیم رازی - پرویز اذکائی) خواندن این کتاب را توصیه میکنم.
اینکه میگوید قران فرموده علم غیب نمیدانستند و علم غیب مختص خداست در مورد وکالت و ولایت و توفی ارواح هم گفته شده است.
اگر این چنین باشد که جناب گنجی میگویند پس نفی وکالت رسول هم حادث میشود(قران میگوید بر ایشان وکیل نیستی).
قران میگوید ولایت فقط از ان خداست.یا اینکه توفی اموات از خداست.
این نشان نمیدهد که به علل طولی وکالت و ولایت و توفی ارواح و حتی علم غیب.....به دیگران نمیرسد.
اما مرجع مشروع ان همان خداست.یعنی اینها را باید خدای ان متن بدهد.برای همین در یک جا میگوید من هستم که توفی ارواح میکنم یک جای دیگر ان را به ملک الموت نسبت میدهد و این تناقض نیست.اما با علل طولی که البته این تناقض زدایی از متن بر ساخته فلسفه ارسطویی است.به همین روش علم غیب مختص خداست اما میتواند در زمانهایی به وسیله مامورانی ان را در مصادیق مشخص و محدود (زمانا و مکانا)به پیامبر و رسولی و ...بدهد.
غیر از جناب گنجی در امور دیگر اهل سنت حنبلی مذهب هم چنین اشتباهی میکنند. بر خلاف نظر ابن تیمیه که این امر را در مورد زیارت هم صادق میداند و فکر میکند خواندن ارواح رسولان هم عبادت و خواندن غیر خدا و شرک است و قران گفته غیر خدا را نخوانید.و ایاک نعبد و ایاک نستعین.
به نظر حقیر این ها همه یک مغلطه بزرگ دارند.انهم این است که مفهوم خدا نزد ایشان مشخص نیست.به نظر حقیر نزد مفسرین شیعی هم مثل بقیه (غیر از عرفایی مثل عطار در منطق الطیر )چندان مشخص نیست وسر مطلب روشن نشده است.
در مورد امام زمان و احتیاج به امام در متون کلامی شیعی به قاعده لطف اشاره میکنند و میگویند همانطور که به پیامبری محتاج هست به امامی هم هست چون عقل انسان را ناقص در نیل به سعادت میدانند.
اما مشکل غیبت این راه حل را به محاق میبرد چون وقتی امامی غایب شد نیل به سعادت هم منتفی است چون حضور است که منشا هدایت است و غیاب ان حضرت فرقی با نبودش در مساله سعادت و هدایت نمیکند.اگر ان غیاب به توجیه شیخ مفید علتش ما هستیم این علت در زمان حضور ایمه یازده گانه هم موجود بوده است.چون همه انها را کشتند.
خلاصه مشکل کلامی شیعی با این تیوری حل نمیشود.به نظر بنده قاعده لطف صحیح است اما توجیه متکلمین شیعی رسمی راه به دهی نمیبرد و از یک پارداوکس نهانی رنج میبرد.یک مشکل عظیم کلامی هست که بنده وقتی کتب اقای حلی در شرح تجرید و امروزیان مثل جعفر سبحانی و مصباح یزدی را برای حل موضوع میخواندم به شگفتی افتادم چون معضل حل نشده همانطور که ربط حادث به قدیم پیش اقای خمینی حل نشده بود.
جناب اکبر گنجی مینوسند که:او میدانست که امام زمان را فقیهان برساختهاند تا کاری انجام دهد. او نیز کار خود (واگذاری قدرت و ثروت به فقیهان) را در همان ابتدا انجام داد و غیب شد. میگوید اگر امام زمانی وجود دارد باید به این پرسشها پاسخ دهد. اگر نمیدهد، پس نیست و مدعای ارتباط با او شیادی است. اگر مدعای ارتباط با امام زمان شیادی، شارلاتانی و رمالی قلمداد شود، مدعای جانشینی امام زمان هم باید شیادی/شارلاتانی/رمالی به شمار رود.
.................
نسبت او میدانست که امام زمان را فقیهان بر ساخته اند از یک نیت خوانی اقای خمینی توسط جناب گنجی و علم غیب ایشان(ِیعنی جناب گنجی) نشانه میدهد که خود اقای گنجی قبول ندارد.بهتر است ایشان بنویسند او احتمالا میدانست که امام زمان را فقیهان برساخته اند تا ......
اما اینکه گفته اید او میگوید اگر امام زمانی وجود دارد باید به این پرسشها پاسخ دهد اگر نمیدهد پس نیست از ان مقدمه این نتیجه در نمیاید.یعنی میشود گفت اقای خمینی ربط مدعیان ارتباط به امام زمان شیعی را نفی کرده است.نه ضرورتا امام زمان شیعی را.
بنده در این دو گزاره ربط منطفی حرفهای اقای گنجی را نقد کردم فقط همین.نه حرفم دفاع از خمینی است نه از امام زمان در تصور شیعیان.
اما تیوری ولایت مطلقه فقیه قریب به یقین مایوس شدن از ظهور امام زمان شیعی است (در عصر قبل از شیخ مفید ظهور را نزدیک میدانستند و تا قرن هفتم هم خمس مال را دفن میکردند که اگر امام زمانشان ظهور کرد بردارد) همانطور که بازگشت به سرزمین موعود و تشکیل کشور اسراییل توسط اعقاب تیودور هرتسل یهودی ناامیدی از بازگشت مسیحای یهود برای نجات این قوم اواره بوده است.
یعنی چون ظهور نکرد خودشان استین ها را بالا زدند.
فقهای کلاسیک اکثرا قایل به نفی حکومت و نفی اجرای حدود در عصر غیبت بودند.یهود هم که منتظر بود تا به سرزمین موعودش برگردد.تا عصر جدید ظهور اسراییل و ظهور ولایت مطلقه فقیه نماد نا امیدی از ظهور امام زمانشان و مسیحایشان در تصورشان است.
..........
در مورد عصمت هم شیعیان به ایه تطهیر استناد میکنند که البته از ان ایه در صورت تطهیریت(که ضرورتا معنی عصمت نمیدهد) میتوان 5 نفر ال عبا را تطهیر یافته دانسته نه ضرورتا امامان دیگر را( یا بنابر تفسیر بعضی اهل سنت اراده بر تطهیر ایشان توسط خدا با توبه ایشان و غیره و نه نفی گناه از ایشان .همانطور که ادمی با توبه تطهیر میشود دلالت ندارد که ادمی قبلا و ذاتا معصوم است) .
و از سوی دیگر در مورد عدالت صحابه سنیان به ایه مهاجرین و انصار و ایه بشارت بهشت به ایشان استناد میکنند.
انگار خدای این متن مثل دعوای جبر و اختیار از روی نیت این اختلافات را در افکنده است وگرنه راه توجیه بر دو گروه باز نمی گذاشت.اینکه این دو فرقه مانده به علت استعداد متن بر تفسیر به مذاق ان دو فرقه بوده است.و بیشتر از دلیل بین ایشان قدرت(مثل خلیفه عباسی و اموی نزد سنیان و صفوی نزد شیعیان)و علل داوری کرده است.
احتمالا خود خدای این متن بدش نمیاید این کثرت مذاهب در این عالم وجود داشته باشد بر خلاف تصور نفی گرایان کثرت(از شیعی وسنی و .....) که در نفی پلورالیزم ذاتی ان مفاهیم و نقلها و سمعها میکوشند.
جناب آقای گنجی.آنگونه که شمابهترمی دانید،درطول تاریخ افرادی سعی کرده اندازباورواعتقادمردم به خداودین به انحامختلف سواستفاده کنندتابتوانندبرآنهاحکومت کنند.نیم نگاهی به تاریخ نشان می دهدکه بسیارموفق شده اندتاسیطره خودرابااستفاده ازعقایدوباورهای مردم گسترش داده وازآن به نفع خودبهره ببرند.به نطرشماهمه اینهامویدی براین نکته نیست که بسترچنان سلطه طلبیی بخوبی فراهم بوده است؟واین جهل بشرازکجانشات می گیردوچرابعنوان مثال بشرامروزبایدتلاش کندتامثلاآثاراندیشمندان صده های پیشین رابخواندوبفهمد.آیاجزاین است که تمدن بشری دربسیاری مواردنه تنهاروبه جلونرفته بلکه چنان پس رفته که ازاندیشیده های صده های قبل هم عقب افتاده است.وراه حل چیست؟
گرچه آقای گنجی با شهامت تمام بحث امام زمان را پیش کشیدند و با نقل قول از زبان این و آن سعی در سردر گمی مردم در ارتباط با وجود یا عدم وجود امام زمان کردند. بحث امام زمان را پیش کشیدند اما بدون کوچکترین اظهار نظر از جانب خودشان مبنی بر وجود و یا عدم وجود امام، اما آن چیزی که به نظر میرسد منظور ایشان بوده باشد مطرح نمودن فضایل امام خمینی در هالۀ بحث امام زمان است. بنده از مقاله ایشان چیزی یاد نگرفتم چه، اطلاع کافی از نقل قولهای ایشان را دارم و به نظر بنده این مقاله بیشتر دفاعیه از آیت الله خمینی به عنوان یک مرجع عالی و روشنفکر دینی است تا بحث در مورد امام زمان. این ترفند همیشگی آقای گنجی است با توجه به کامنتهای دوستان باید به ایشان تبریک گفت. این دفعه هم گرفت.
منافع با تاریخ تداوم مذهب و مذاهب گره خورده است.احتمالا چپها با همان داستان زیربنا وروبنا میتوانند از نسبت منفعت و مکسب یک چیزهایی در بیاورند.
در مورد ادعای مقریزی در خطای رسول در نصب بنی امیه به نظر میاید شروع این مساله بعد از غنیمت جنگی در تقسیم شترها پیش امد که رسول ان را به ابوسفیان و خاندانش بخشید که مورد اعتراض واقع شد و رسول جواب داد خواستم اسلام را در دهانش شیرین کنم.مولفه قلوبهم.
طبیعتا ایمانی که با این شیرینی کسب شود با شیرینی دیگر هم خواهد رفت.احتمالا رسول برای تثبیت اسلام یا قدرت خویش چنین سیاستی کرده است.
کاری که علی نکرده است و منشا جنگها در دوران زمامداریش شد.یعنی کار علی ارمان گرایانه و کار محمد مصلحت جویانه بوده است.برای همین به علی نسبت میدهند که سیاست مدار نبود.اما محمد بود.
غیر از پیشنهاد علی به محمد در طلاق دادن عایشه و عدم قبول رسول این روش علی هم با زمامداری سیاستمدارانه محمد نمیخواند.یعنی ان شیرینی که محمد به بنی امیه داد علی به ال معاویه میداد گرفتار جنگهای داخلی نمیشد.
هم میهن گرامی آشنا نوشتند :
« به نظر بنده این مقاله بیشتر دفاعیه از آیت الله خمینی به عنوان یک مرجع عالی و روشنفکر دینی است تا بحث در مورد امام زمان. این ترفند همیشگی آقای گنجی است با توجه به کامنتهای دوستان باید به ایشان تبریک گفت. این دفعه هم گرفت. »
من چنین برداشتی از نوشته های اقای گنجی ندارم و براین پایه ازایشان سپاسگزاری نکردم. بنابراین اگر فرض کنیم که اینگونه نوشته های ایشان ترفندی برای دفاع ازآقای خمینی باشد، دست کم در باره من نتیجه نداده است.
با توجه به نوشته هایی که ازایشان خوانده ام، به نظر من آقای گنجی از آقای خمینی و آنچه او ساخت و به جان مردم انداخته، و از اسلام و شیعه چنان انتقاد کرده اند که هیچ جوری نمی توان ایشان را مدافع آقای خمینی قلمداد کرد.
تنها قرآن محمدی ایشان نشان میدهد که اگر اقای خمینی زنده بود حکم کشتن ایشان را میداد. البته این روش آخوندها است، زیرا پاسخ منطقی ندارند.
هرکس نظری دارد. من نوشته های ایشان را میخوانم و آنها را بسیار خوب میدانم. حرفهای ممنوعی زده اند، شخصیتها و مطالب مقدسی را نقد کرده اند که کار کمتر کسی است. اگر بخواهیم دراین روزگار کس دیگری را با ایشان بسنجیم، آقای نیکویی ازجمله اندک شمار کسانی است که میتوان نام برد.
این گونه کارها قیمت بسیار دارد. باید آن چه از خردسالی بی هیچ منطقی در ذهن ما کرده اند را بررسی و نقد کنیم، شخصیتهای دینی و مطالب مقدس را بازخوانی و بررسی کنیم، واقعیتها را دریابیم. تاریخ را بخوانیم و آثار منفی مداحی ها و روضه خوانی ها را پاک کنیم. تاریخ را بازخوانی کنیم و خود را بشناسیم. به نظر من گنجی و مانند گنجی دراین راه خدمت کرده اند ومیکنند. این نظر من است. ولی این را هم بنویسم که اگر از خمینی دفاع کنند یا برای نمونه از آنچه که در دهه 60 برسر این مردم آمد دفاع کنند ( که آن را نقد هم کرده اند ) یا تاریخ را وارونه چزارش کنند بیگمان ازایشان نخواهیم پذیرفت، از هیچکس نمی پذیریم. تهران، دوستدار : بابک
با درود به آقاي گنجي عزيز
بنده از سلسله مقالات قرآن محمدي با نوشته هاي آقاي گنجي آشنا شدم و هميشه مقالات ايشان را دنبال مي كنم و با حرص و ولع سيري ناپذير تمامي مطالبشان را مي خوانم هر چند بعضي از مطالب براي من سنگين و شايد كمتر قابل فهم باشند ولي از اين بابت بسيار خوشحالم كه ديد نقادانه ايشان چشم و گوش من را تا حدودي باز كرد. هر چند اين امر مانند زلزله اي سنگين باعث ريزش آوار اعتقادات خودناخواسته بر سرم شد و نوعي آشفتگي اعتقادي و روحي برايم به ارمغان آورد ولي اين را به فال نيك گرفته و دوست دارم باز هم بيشتر بدانم شايد روزي از اين بلاتكليفي اعتقادي نجات يابم.
درخواستم از آقاي گنجي اين است كه براي امثال من كه شايد به دليل گرفتاريهاي متعدد فرصت مطالعه در حد ايشان را نداريم جايگزيني معرفي نمايند تا بلكه اين ويرانه بجا مانده از آن زلزله سهمگين را اين بار به نحو شايسته اي از نو بنا كنيم. با پايه هايي استوار و خلل ناپذير.
با آرزوي سلامتي و پيروزي براي آقاي گنجي عزيز و تمامي آزادانديشان دنيا.
بابک عزیز، تا حدودی با شما موافقم اما اگر توجه کرده باشید من نوشته بودم که "اکثر این نقل قولها را میدانم" باید بگویم نقد کار خوبی است و آقای گنجی به عنوان هم سن بنده در رابطه با نقد خود و نقد آموزه های خرافی پیشرفت خوبی داشتند. اما معتقدم بیشتر تحصیلکرده هایی که همسن و سال آقای گنجی هستند کمی فراتر از آقای گنجی رفته اند و آقای گنجی عقب مانده است. گرچه همین اندازه تغییر هم جای قدردانی و تحسین دارد. پاسخ دیگری هم از زبان محمد ذکریای رازی با نام مهمان داده ام.
نوشته های آقای گنجی اگرهمین یک فایده راداشته باشدکه احساس ضرورت وجرأت بازنگری درباورهای دینی واعتقادی را(که بویژه درسه چهارقرن اخیربوسیله متولیان رسمی دین برساخته شده ومابه طورسنتی آن راپذیرفته ایم)درما برانگیزدو پته ی قداست های دروغین ومنفعت طلبانه ای راکه سالهاست ابزارتحمیق وسرکوب وچپاول ملت ماشده است روی آب بریزد،کاری بسیاربزرگ،پیامبرگونه ،خداپسندانه وشایسته ی سپاس وقدردانی است.
ارزشیابی شتابزده ...
با سلام
جناب گنجی نوشته اند که خمس کل درآمد شیعیان به فقیهان پرداخت می شود.
این جمله صد در صد اشتباه است. انچه که پرداخت می شود خمس ( یک پنجم) اضافه ی درآمد شیعیان نسبت به خرج سالانه شان است که تازه نیمی از همین خمس (یک پنجم) هم به سادات نیازمند پرداخت می گردد. چرا که در فقه شیعه صدقه دادن به سادات حرام است و در مقابل به آنان بخشی از خمس تعلق می گیرد.
ایشان مرقوم داشته اند که نظریه ی ولایت فقیه برساخته ی آیت الله خمینی است و از سوی دیگر می گوید که فقیهان با نقل حدیث از امام زمان، حق حکومت را برای خود قائل شده اند.
1- ولایت فقیه نظریه ی آیت الله خمینی نیست. اگر ولایت فقیه برساخته ی آیت الله خمینی است، پس قبل از ایشان چگونه فقها برای خود حق حکومت قائل بودند.
2- تمامی علمای شیعه، حق ولایت در امور حسبی(سرپرستی صغار و یتیمان و ...) و امر قضاوت را برای فقیهان مسلم می دانند. عده ای از فقها معتقد به حق دیگری(حق حکومت) هستند که معتقدان این نظریه را قائلان به ولایت مطلقه ی فقیه می دانند. ولایت مطلقه، یعنی که فقیه، مطلق ولایت را دارا باشد.
3- در مباحث مربوط به اثبات نظریه ی ولایت فقیه، بیشتر به مقبوله ی عمر بن حنظله که از امام جعفرصادق(ع) نقل شده است استناد می شود نه روایات وارده از امام دوازدهم شیعیان.
در رابطه ی با وحی بر امام حسین هم باید گفت که در قرآن، اشاره شده است که حتی به زنبور عسل هم وحی می شود.
البته نه آن وحی ای که جبریئل نازل شود و آیه از سوی خدا بیاورد که مثلا عسل خوب تولید کند.
بنده دستگاه نیت خوانی ندارم که مانند بعضی از دوستان، نیت اکبرگنجی را از نوشتن این مقاله برملا کنم.
اما این نکته را قبول دارم که مقاله شان آشفته و در موارد بسیاری فاقد ارجاعات علمی است.
مثلا آنجا که صحبت از شکل گیری مسئله ی تولد و غیبت امام دوازدهم می نمایند، به شخصه احساس کردم در حال خواندن رمانی مشابه کدداوینچی هستم تا مقاله ای مستند.
در تکمیل مقاله آقای گنجی، میتوانم خواندن مقالات بسیار ارزشمند "ایرانیان در اطراف امام زمان" و" امامت قدسی نفی آزادی انسان" را توصیه کنم . در زیر دو فراز از این مقالات را میاورم :
*……از آن جا که برکنار نگاه داشتن دین و نهادهای دینی از حکومت، از ارکان اصلی یک جامعه عرفی و مدنی و دموکراتیک است، باید شهامت این اعتراف را داشت که با وجود ایده “مهدویت” ( و همزاد آن: روحانیت) برپایی هر گونه جامعه مدنی و عرفی بی معنا و محال و به قول قدما مصداق عینی “اجتماع ضدین” است. این، همان پای بست ویران و متزلزل کنندهای است که عموم نواندیشان مدعی پروتستانتیزم اسلامی بر ایوان آن، با تفاسیر مدرن و پر جاذبه خود از مقولههای دینی، نقشهای زیبا میزنند……*
*….آن دسته از روشنفکران دینی که آرزوی مدنی کردن مذهب تشیع و آزادی و ترقی میهنشان را در سر میپرورانند – و کارشان بس ارج دار است – اگر پا به این عرصه نظری نگذارند، کارشان جز آب در هاون کوبیدن و یا آب با غربال آوردن نیست. باید که تفسیر و مصادیق زمینی عدل و امامت مورد بررسی مجدد قرار گیرد. پروژه مهدویت باید قاطعانه متوقف شود. ایدئولوژیک نکردن دین، بدون شکافتن هسته مرکزی و از کار انداختن موتور آن، در حد شعار باقی خواهد ماند. تقدس قرآن باید به آن، برگردانده شود، باید آیات الاهی را از زیر دست و پای انسان مسلمان در حال کار و پیشرفت، جمع کرد و در قلب او جای داد. باید هر مسلمان را راهنمایی کرد که به طور فردی با کلام خدا آرامش روحی بگیرد و به هیچ واسطه یا نهاد هدایت کنندهای در این زمینه وابسته نباشد. و با آرامشی که شخصا از کلام خدا میگیرد، عقل، ذهن و دستان توان مندش را وقف پیشرفت وطناش و استقرار یک دولت عرفی و سکولار نماید. بدون این جراحیهای ضروری از پیکره دین، سخنوری در زمینه “جامعه مدنی اسلامی”، “دموکراسی اسلامی”، “فمینسم اسلامی” رنگ آمیزی در و دیوار یک خانه با پایههای لرزان و آکروباسی دائمی روی یک گوی لغزان است.
این مقالات را میتوانید در وبلاگ زیر بخوانید:
http://farhangvakhorafeh.wordpress.com
درود بر آقای گنجی.به راستی که به اساس لانه ی خرافه ودروغ حمله ور شدید وهای و هوی ملایان نیز به همین دلیل لاست.نشانه روی نیکی بود
واقعا مطالبی که نوشتید یکی از برترین مطالبی بود که ارزش وقت گذاشتن و خواندن و پرینت گرفتن وداشت
خوشحالم که این مطالب رو بدون هیچ ترسی در اختیار ما گذاشتید
با این که نوشته های ایشان را دوست دارم اما اگر دو نکته را رعایت کنند خواندن متون راحت تر خواهد شد:
1- شماره گذاری ها معنی خاصی نمی دهد. یعنی مطالب ذیل شماره ها نه در موازات هم هستند و نه در راستای هم.
2- مطالبی که برای خوانده شدن روی مانیتور نوشته می شوند باید خلاصه و کوتاه باشند. وارد کردن مرجع و دیگر قسمت های الصاقی به متن، خواندن آن را بسیار مشکل می کند چون رشته کلام از دست انسان خارج می شود.
آقای گنجی استدلال شما قبول ولی من سوالی دارم
روایاتی در مورد ظهور داریم که حاکی از امر غیبی است ، پیش گوییهایی که همراه خود باور برای خواننده می آورند و پس از آن توجیه و صدق، برای مثال درجلد 13 بحار که توسط مجلسی نوشته شده احادیث جالب توجهی ذکر می شود که زمان ظهور را توصیف می کند و اینها اوصافی هستند که برای انسان پیشامدرن زمان مجلسی قابل درک نبوده ولی امروزه واضح به نظر می رسند برای مثال عرض می کنم که گفته شده
خداوند امر فرج قائم را در شبی اصلاح می کند درحالیکه او زیر لب زمزمه می کند "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء" و بر مرکبی سوار است که از پیشانی او نور ساطع می شود
امروزه ما می دانیم که آن مرکبی که شب از پیشانی آن نور ساطع می شود اتومبیل است درحالیکه مجلسی در خواب هم نمی توانسته اتومبیل ببیند و...
فراوان از این احادیث می توانم مثال بزنم که مانع از اثرگذاری استدلال درون سازگار شما برای من می شود
آیا سوال من پاسخی دارد ؟
درود و درود و هزاران درود بر آقای اکبر گنجی و همه متفکرین و نویسندگانی که برای روشنگری اذهان مردم گرفتار در حیله و حقه آخوندها و ملاهای فریبکار، دست به نقادی اینچنینی می زنند. کار آخوندها و فقها که مزورانه خود را «علما»! می خوانند و تنها هنر آنها ارائه تفسیرهای عجیب و غریب از رفتارها و گفتارهای غیر واقعی و منبعث از روایات جعلی و غلو آمیز به اصطلاح ائمه می باشد، ترویج و نشر خرافه و خارق العاده نشان دادن موجودات زمینی است و این هنر را جز رمالی و جن گیری چه می توان نام گذاشت؟ تعدادی از کسانی هم که اینجا اظهار نظر کرده اند در راستای همان هنر آخوندها ، به جای تمرکز بر موضوع خرافی امام زمان و سوء استفاده حاکمین دزد از این رسوایی و بلیه ای که مردم ایران را گرفتار خود ساخته، به کشف «نیات»! آقای گنجی از نوشتن این مقاله پرداخته اند.
هنوز چشم به راه روزی هستم که "گنجی" بزند زیر همه چیز و یک دل سیر اسلام و مسلمانی را بشوید بگذارد کنار! تا اونروز، همین استدلال و برهانهای ایشون دست مریزاد دارد، هنوز می گوید "پیامبر"! کی برسد به این باور که نه قرآن آسمانی است و نه پیام آوری از آسمان پیام می گرفته!!؟؟
درسته که آقای هاشمی مشکلات زیادی برای این مملکت درست کرده است. اما در این ایام تنها نیروی قدرتمند برای مخالفان است. هاشمی خودش هم در انتخابات 88 میدانست که اگر آن حرف ها را بزند به اعتبارش صدمه خواهد خورد اما طرف مخالفان را گرفت. او این قدر احمق نبود که نفهمد نتیجه ی سخنانی که در نماز جمعه زد چیست اما این خطر را پذیرفت. درسته که او باز هم از آرمان های ما دور است اما امیدوارم کاندید شود و رای بیاورد تا مملکت از دست امثال حداد و ولایتی نیفتد. چند روز پیش ولایتی گفته بود که "اگر مملکت در 8 سال دیگه در دستان اصولگرایان نباشد مشکلات شدیدی خواهیم داشت." حواسمان باشد که اگر در این برهه، از رفسنجانی استفاده نکنیم این مهره در دوره های دیگر خواهد سوخت. ما مجبوریم پشت رفسنجانی باشیم تا دوباره قدرت بگیرد و ما هم سهمی ببریم. رفسنجانی بسوزه فقط و فقط ما هستیم که ضرر کردیم.
ارسال کردن دیدگاه جدید