حقوق جنسی و قدرت اجتماعی
شکوفه تقی- قصههای مردمی یکی از منابع غنی برای شناخت وضعیت زنان و مسائل جنسیتی ایشان در گذشته، بهخصوص در جوامع سنتی است. از آنجایی که قصههای عامیانه معمولاً ابزاری برای آموزش کودکان، یا سرگرمی بزرگسالان بوده، و در آنها از زبان استعاری استفاده شده، معمولاً قصهگو برای بیان مطالب دستش بازتر بوده است. از این رو در مطالعهی نمادها و بنمایههای قصهها، میتوان بسیاری از حلقههای گمشده تاریخی و روابط اجتماعی را یافت.
این مقاله سعی میکند با استفاده از منابعی مثل سمک عیار، هزار و یک شب، قصههای عامیانه ملل و کتاب تورات نشان دهد بین تعریفی که از ارزش جنسی و انسانی یک جنس میشود، و قدرت اجتماعی آن جنس، ارتباطی مستقیم وجود دارد. از اینرو وقتی زن در جامعه سنتی فاقد قدرت اجتماعی لازم است، حقوق انسانی و جنسیش نیز به همان میزان در چشم قوانین و عرف اجتماعی کاهش مییابد. بهطوری که خویشاوندان مذکر او اختیاردار حقوقش میشوند.
در کتاب سمک عیار میبینیم مادامی که دختر در خانه پدری بهسر میبرد پدر، سپس برادران، مالک حقوق انسانی او میشوند. پدر میتواند تصمیم بگیرد این حق را به خود دختر، یا مردان دیگر خانواده واگذار کند. در کتاب میآید قزل-ملک شاهزاده ارمنستان دختر غور کوهی را، در غیاب پدر از برادرانش خواستگاری میکند. برادران میگویند تا پدرشان زنده است آنها حقی ندارند. قزلملک فرستادهای نزد غور کوهی میفرستد و غور میگوید که نخست باید با دختر صحبت کند. اگر رضایت داد «کنیز شاهزاده» خواهد بود (سمک عیار ۲: ۱۲۰).
دکتر شکوفه تقی، نویسنده، شاعر و مردمشناس
تعلق حقوق دختر به مردان خانوادهاش در زمان دوشیزگی چنان مسلم بوده، که اگر مردی بیاجازه پدر به این حق تجاوز میکرده، بر طبق عرف جاری در جامعه با مجازاتی سنگین روبرو میشده است. در تورات در این رابطه میآید وقتی دینه دختر لیا، که خواهر و هووی راحیل است، به تصرف پسر رئیس شهر که به شدت دلباخته اوست در میآید، برادران نقشه شومی برای مرد متجاوز و خاندانش میکشند. در پایان نه تنها مردان آنها را میکشند، که علاوه بر تصرف زنان و کودکانشان، همه اموال آنها را نیز تصاحب میکنند. (پیدایش ۳۴: ۱۱۔۱۹).
با استناد به عرف جامعه سنتی اگر دختر بیاجازه پدر یا مردان خانواده، مردی را برگزیند نیز شدیداً مجازات میشود.
در قصه «چوپان و دختر خورشید» یکی از دختران خورشید در یکی از گشتهای روزانهاش دلباخته چوپانی میشود که مهارت بیحدی در نواختن نی داشته است. علاوه بر آن چوپان لامای مقدسی بوده، که برای خورشید قربانی میکردند.
با کمک مادر چوپان که جادوگر توانایی است و نحوه جوشاندن و ترکیب داروهای شفابخش را میداند، مرد جوان به صورت لحافی زیبا در میآید و با دختر خورشید به قصر او میرود. پس از سپری کردن مدتی در قصر خورشید، آن دو با هم میگریزند و به ته درهای پناه میبرند. وقتی برای چیدن گیاهان به بالای کوه میروند خورشید آنها را میبیند و هر دو را تبدیل به سنگ میکند. (افسانههای سرخپوستان۲: ۱۷۹-۱۹۱).
در قصهها میتوان دید نه تنها حقوق جنسیتی زن مانند سایر حقوق انسانی او از آن خویشاوند ذکور زن بوده، که هر چه دلالت بر هشیاری دختر و ابراز تمایل او به همسر داشتن میکرده، نیز تهدیدی برای قدرت مرد، محسوب میشده، و بیان آن نیز به مجازات دختر میانجامیده است.
در قصه «ملکه وجیههآباد» میآید دختری از غارغار کلاغ تعبیری میکند، که وقتی آن را به پدرش میگوید، پدر حمل بر همسرخواهی دخترش میکند. به دختر ناسزا گفته، تهدید میکند برای زهر چشم سایر دختران، پوستش را خواهد کند. تا آنها باشند در برابر پدر اسم شوهر نیاورند. (افسانههای ترکستان ١٠٩).
«چوپان و دختر خورشید». در قصهها هوش زن تهدیدی برای مرد است.
در قصههای هزار و یک شب نقل میشود حاتم از شهر شاهآباد میگذشته، در آنجا درختی کهنسال میبیند که بر شاخههایش سر آدمیان روییده، و زیر درخت تالابی از آب و خون است. وقتی زیر درخت مینشیند سرها قهقهه میزنند. قبل از اینکه حاتم دیوانه شود خضر به کمکش میآید توضیح میدهد دختر سام احمر جادوگر روزی در پیش پدر «ذکر شوهر» کردهاست. سام احمر از شنیدن این سخن چنان خشمگین میشود که دخترش را در طلسم تالاب میاندازد (هزار و یک شب۴: ۲۷۱۴).
در داستان سمک عیار «ماهانه»، دختر ارمنشاه، که دل در گرو مهر خورشیدشاه بسته است، به او مینویسد که همسری او را قبول کند. وقتی جاسوسان خبر را به گوش ارمنشاه که با خورشیدشاه دشمن است، میرسانند، قزلملک برادر دختر چنان خشمگین میشود که تصمیم میگیرد خواهرش را بکشد. دبور پهلوان او را باز میدارد؛ نصیحت میکند که اگر هم میخواهد او را بکشد باید پنهانی اینکار را انجام دهد و «آوازه بیندازد» که خودش مرده است (سمک عیار۲: ۱۱۰).
در داستان «حسن و خلیفه هارونالرشید» دختری به مردی اظهار محبت میکند. برای اینکه مجازات شرعی و اجتماعی دامن دختر و پسر را نگیرد، خلیفه وساطت میکند و آنها را به عقد هم در میآورد. این دختر به دست پدر کشته نمیشود. اما از حقوق مالی محروم میشود. مادر دختر وقتی بعد از مدتها او را ملاقات میکند به او میگوید: «ای گیسبریده گریه نکن؟ اگر پدر و مادر میخواستی این گند رو بالا نمیآوردی، که از اون موقع تا حالا پدرت نمیتونه سر بلند کنه. دختر گفت ای مادر باز جای شکرش باقیه که یه کسی مثل خلیفه هم شد پدر من و هم شد پدر اون، ما رو کابین کرد، مادرش گفت الاغ هم اگه پسر ببره پیش خلیفه قبول میکنه» (قصههای مشدی گلین خانم ٢٣٩).
در بسیاری موارد مجازاتها به وسیلهی خویشاوندان مؤنث دختر به اجرا در میآمده است.
در هزار و یک شب میآید که بازرگانی مصری دختری به نام طلایه داشت که از او زیباتر در جهان نبود. بازرگان این دختر یگانه را بسیار دوست داشت. هر کس به خواستگاری دختر میآمد او مخالفت میکرد. تا اینکه پدر برای معاملهای از شهر بیرون میرود و وقتی پیش از ایام موعود به خانه بازمیگردد در کنار بستر دختر غلامی کافور نام را میبیند. در دم غلام را میکشد. و وقتی میخواهد دختر را هم بکشد دختر سوگند یاد میکند که غلام در غذایش بنگ ریخته و او را بیهوش کرده است. پدر حرف دختر را باور میکند. اما میگوید برای «رهایی از ننگ» باید از آن شهر بروند (هزار و یک شب۳: ۲٠۵۶).
در قصه راپونزل به موضوعی مشابه برمیخوریم. مادر یا نامادری که جادوگر هم هست، دختر را بالای برجی زندانی میکند تا او را از دسترس مردان در امان نگاه دارد. دختر با آوازش مردی را به آن برج میکشاند. معاشرت دختر با مرد سبب طرد آن دو میشود، طوریکه ناچارند از شهر بروند. در صحرا- نمادی برای تبعید- زندگی کنند.
آنچه به نظر میرسد این است که عرف جامعه در برابر «صاحب دختر» دو راه میگذاشته است: یا با کشتن دختر از حیثیت خود دفاع کند و دوباره به جامعه برگردد، یا جلای وطن کند.
در قصه «ملکه وجیههآباد» دختری از غار غار یک کلاغ تعبیر جنسی میکند. پدرش او را تهدید به مجازات میکند.
در بسیاری موارد لازم نیست که دختر کار غیر اخلاقی کرده باشد تا پدر احساس کند شرافتش لکهدار شده. نالایقی داماد نیز میتواند دلیلی بر مجازات کردن عروس باشد. در قصههای هزار و یک شب پادشاه خواستار دختری زیباروی است. پدر دختر، وزیر، میگوید عهد کرده او را به پسر عمویش بدهد. ملک از دست او خشمگین میشود و دستور میدهد دختر را با خفت و خواری به عقد زشتترین مرد شهر که کوتوله گوژپشتی بوده درآورند. فردای روز عروسی پدر دختر به قصد کشتن دختر میآید تا ننگ را از خود پاک کند (هزارویک شب ١: ١۳٢).
در تاریخ ایران باستان و مصر شواهد و مدارک فراوان وجود دارد، که پدر نه تنها میتواند دختر را به هر کس که بخواهد بدهد، که خود نیز در صورت تمایل میتواند در او تصاحب کند. از آن شمارند پادشاهان هخامنشی و ساسانی و فراعنه مصر. پلوتارک از وصلت اردشیر دوم با دخترش آتوسا میگوید. در این رابطه میآورد که اردشیر در ابتدا عشقش را پنهان میکرد. وقتی پاریزاتیس مادر اردشیر خبردار شد، دختر را مورد محبت فراوان قرار داد. و به اردشیر که عشقش را مخفی داشته بود، چنان القاء کرد که با دخترش رسماً ازدواج کند. با استناد به پلوتارک محبت پادشاه به دخترش به آن حد بود که وقتی زن به بیماری جذام مبتلا شد، ذرهای از محبت پادشاه به او کم نشد (حیات مردان نامی۴: ۵١٠).
در دارابنامه طرطوسی که اثری داستانی است و به شیوه تاریخی نگاشته شده است، میآید همای، مادر داراب یا داریوش سوم، دختر اردشیر است، که فرزندش را از پدرش بار گرفته است: «همای گفت پدر من بر من آسیب رسانید و مهر از من برداشت و از این سر جز یزدان کس خبر ندارد و مرا یک ماه شد که ایام معروفه خود ندیدهام» (دارابنامه طرطوسی١: ١٠).
---------------------------
ابراهیم وقت ورود به مصر به همسرش میگوید: «اینک میدانم که تو زن نیکومنظری هستی. همانا چون اهل مصر ترا ببینند گویند این زوجه اوست. پس مرا بکشند و ترا زنده نگاه دارند. پس بگو خواهر من هستی تا به خاطر تو برای من «خیریت» شود و جانم به سبب تو زنده ماند»
---------------------------
در قصهها مردی که قصد تصرف دختر را دارد، معمولاً به عنوان ناپدری معرفی میشود. اما شواهد و مدارک درونی قصهها نشان میدهد، که این مرد در بسیاری موارد پدر دختر است که مانند ناپدری عمل میکند.
در قصهی «دوشیزه بیدست» که تفکر مسیحی و باورهای قرونوسطایی را به نمایش میگذارد، دختر بعد از گریز از نزد پدر، که او را برای رفاه خود به شیطان فروخته، به صورت روح در میآید تا اینکه پادشاهی او را مییابد (کاربردهای افسون ۶۵٨-۶۶٣).
در قصهی «جامهای از پرهای سفید» دختری که نامادری بدذاتی دارد، به مردی ترسناک، زشت و پیر به نام ریشسیاه شوهر داده میشود. ریشسیاه را نامادری از «روزگار قدیم» میشناخته است (نمادی برای پدر یا ناپدری.) ریشسیاه برای وادار کردن دختر به انجام وظایف زناشویی او را در اتاقی زندانی میکند و سخت آزار میدهد. دختر در خواب و بیداری پرندهای را میبیند که بالهایش را میکند، به او میدهد و میگوید از آن پرها برای خودش لباس بدوزد. دختر به محض پوشیدن آن، پرندهای میشود و از دست ریشسیاه میگریزد (افسانههایی از تبت ٢: ٣١۴٠).
در قصهها پدری که قصد تصرف دخترش را دارد، معمولاً به عنوان ناپدری او معرفی میشود.
همانطور که بخشی از مردم دنیا در دوره یا دورانی از تاریخ دخترانشان را قبل از ازدواج پنهان میکردند، و در شرایطی به دست صاحب بعدی میسپردند، که حتی آفتاب روی آنان را ندیده باشد، در قسمتی دیگر از دنیا پدر و مادر یا عرف جامعه میتوانسته به اسم «فاحشگی مقدس» زنان جوان را برخلاف میلشان وادار به همبستر شدن با مردان غریبه کند.
مارکوپولو در این رابطه میگوید در تبت برای زن ننگ بزرگی بوده که باکره به خانه شوهر برود. از این رو دختران را تا زمانی که باکره بودند شوهر نمیدادهاند. با استناد به مارکوپولو ایشان باور داشتند که دختر میبایست قبل از ازدواج با مردان دیگر همبستر شده باشد، تا موجب رضایت خدایان فراهم گردد. به همین دلیل به محض اینکه کاروانی به محل زندگی آنها میرسیده، پدران و مادران دختران پا به بخت خود را، نزد کاروانیان برده، از آنها خواهش میکردند که از دخترانشان بهرهبرداری کنند. آنگونه که مارکوپولو میگوید اگر دختری مشتری مناسبی مییافته سرافراز باز میگشته است، و زر و زیوری را که دریافت کرده بوده، بر خود میآویخته است. اما وقتی دختر ازدواج میکرد و به مقام «متعلقه» میرسید، یعنی دارای صاحب میشد، دیگر کسی نمیتوانست به او حتی نگاهی بیندازد (سفرنامه مارکوپولو ١٧۴).
در همین رابطه هرودوت میگوید که بابلیها عادت شرمآوری دارند، هر زنی که در آنجا تولد یافته باشد باید یک بار در طول زندگی به معبد ونوس برود و در آنجا با یک بیگانه مقاربت کند. بسیاری از مردم ثروتمند که غیورتر از آنند که با دیگران آشکارا آمیزش کنند، در کالسکههای سربسته به معبد میروند و ملازمان بسیار دنبال آنها حرکت میکنند. آنها در آنجا محلی اختیار مینمایند. بقیه زنها در «حیاط مقدس» مینشینند و دستهگل پارچهای به سر میگذارند. مردم از هر زنی که خوششان بیاید سکهای در دامنش میاندازند و او را به خارج محوطه مقدس میبرند. این سکه به هر میزانی که باشد نباید رد شود. چون به محض اینکه به دامن زن بیفتد «مقدس» میشود. هرودوت میگوید شبیه رسم بالا در قبرس نیز دیده میشود (کتاب ١: ١٩٩).
در تملک شوهر
در جامعهی سنتی پس از ازدواج، شوهر مالک حقوق انسانی و جنسی زن میشود. در این رابطه میتوان از داستان ابراهیم مثال آورد. در تورات میآید ابراهیم وقت ورود به مصر به همسرش میگوید: «اینک میدانم که تو زن نیکومنظری هستی. همانا چون اهل مصر ترا ببینند گویند این زوجه اوست. پس مرا بکشند و ترا زنده نگاه دارند. پس بگو خواهر من هستی تا به خاطر تو برای من «خیریت» شود و جانم به سبب تو زنده ماند» (پیدایش۱۲: ۱۳). زیبایی سارا باعث میشود ابراهیم پایش به دربار باز شود. زنش به همسری فرعون درآید و به ابراهیم مال و مکنت فراوان رسد. او وقتی ثروتمند میشود، خدا بر فرعون بلایی میفرستد که به سبب آن فرعون میفهمد زنی که به همسری خود درآورده زوجه ابراهیم است. پس او را به شوهرش باز میگرداند (پیدایش ۱۲: ۱۲-۲۰).
----------------------------
هرودوت میگوید که بابلیها عادت شرمآوری دارند، هر زنی که در آنجا تولد یافته باشد باید یک بار در طول زندگی به معبد ونوس برود و در آنجا با یک بیگانه مقاربت کند.
----------------------------
در قسمت دیگر داستان ابراهیم میآید که او در آرزوی فرزند به پیشنهاد همسرش سارا با کنیز او جفت میشود. اما سارا که تحمل کبرفروشی کنیز خود، هاجر، را ندارد، از شوهرش میخواهد که او و پسرش را از برابر چشمش دور کند (پیدایش ۱۶: ۱-۱۶). در قانون حمورابی بند ١۴۶ میآید که اگر مردی زنش بچه نیاورد و او از کنیزی بچه آورد و کنیز ادعای مساوات با زن اول را بکند، مرد نمیتواند زن را بفروشد. چون از او بچه دارد. اما میتواند زن را در شمار سایر کنیزان نگاه دارد. در مورد ابراهیم قضیه از این فراتر میرود. بلایی که در تورات بر سر هاجر میآید از آن دست مجازاتهایی است که در قصهها بر زنانی اعمال میشود که مرتکب جرم جنسی شدهاند. در تورات میآید که ابراهیم صبح مشک آبی روی دوش زن میگذارد و او را با بچهاش روانه میکند. آنها به بیابان بیآب و علفی میروند (پیدایش ٢١: ۱۴-١۶).
به روایت تورات وقتی آب مشک تمام میشود هاجر اسماعیل را زیر بوتهای میگذارد و از او فاصله میگیرد، تا مرگش را نبیند. خدا گریه و فغان هاجر را میشنود و به او الهام میکند که در نزدیکی آنجا چاهی است. زن با پسرش برای خود در آن بیابان آبادیی درست میکند، از قبل چاه و پولی که از کاروانیان میگیرد، روزگار میگذراند. در این مقطع ابراهیم دوباره در زندگی آنها پیدا میشود، تا مالکیت چاه را بهدست آورد. البته متن به صراحت نمیگوید که منظور همان چاهی است که هاجر پیدا کرده است. تنها به قرینه است که میتوان دید هر دو یکی است. زیرا در ابتدای متن قید میشود که مادر و پسر به بیابان بیآب و علف بئرشبع میروند و در بازگشت ابراهیم نیز، به همان چاه اشاره میشود. میآید نزدیکان ابیملک قصد تصاحب چاه را دارند و ابراهیم به ابیملک گاو و گوسفند میدهد و با او عهد میبندد: «وابیملک به ابراهیم گفت این هفت بره ماده که جدا ساختی چیست گفت که این هفت بره ماده را از دست من قبول فرمای تا شهادت باشد که این چاه را من حفر نمودم» (پیدایش ٢١: ٢٨-٢٩).
در تورات میبینیم که نه تنها همه حقوق زن به مرد او تعلق دارد، که پس از مرد به خانواده او منتقل میشود، ولو اینکه تنها بازماندهی مرد یک زن باشد. برای مثال تامار عروس یهودا پسر یعقوب است. یهودا دختر را برای پسر اولش میگیرد. او میمیرد. پسر دوم هم میمیرد. یهودا به زن میگوید لباس بیوگی بپوشد به خانه پدرش برود و منتظر باشد که پسر سومش به مردی برسد. (پیدایش ٣٨: ١-٣٠).
از داستان روت در تورات میتوان چنین برداشت کرد که در جامعه یهودی آن روز زن بعد از ازدواج به تملک خانوادهی شوهر در میآید، و زنی که به فرمان مادرشوهر پس از مرگ شوهر وفادارانه سر مینهد، پاداش میبیند. در قصه میآید که مادرشوهر روت، او را برای خوشهچینی نزد یکی از افراد خانوادهی شوهرش که مردی دولتمند به نام بوعز بوده میفرستد. دختر به دلیل آنکه با مادر شوهرش خوشرفتار بوده است، مورد تکریم مرد قرار میگیرد. مادر شوهر وقتی میشنود که مرد دختر را با دستمزد خوبی برگردانده، به دختر میگوید که برود و خودش را تقدیم مرد کند (روت ۳: ۱۔۱۸).
«بوعز به مشایخ و تمامی قوم خود گفت شما امروز شاهد باشید که تمامی مایملک الیملک و تمامی مایملک کلیون و محلون را از دست نعومی (مادر شوهر روت) خریدم. و هم روت موآبیه زن محلون را به زنی خود خریدم.» (روت ٩: ۴).
در همین رابطه اگر زن از همسرش بگریزد هویتش را از دست میدهد در چشم جامعه میمیرد. در دستهای از قصهها میآید زنان به دلیل ظلم و ستمی که شوهر یا خانواده شوهر در حق ایشان روا میدارند از خانه میگریزند. اینها اگرچه رسماً برای گذران زندگی به فاحشگی تن در نمیدهند، اما ناچارند بیهویت چون روحی سرگردان در حاشیه جامعه زندگی کنند. در قصهی «دختری روی درخت کاج» دختر که از دست ستمهای مادر شوهر فرار کرده، به صورت روحی در میآید. تنها وقتی به وضعیت عادی باز میگردد که راهبی او را مییابد و به خانهی شوهر باز میگرداند. آنها از ترس اینکه مبادا دختر موجود مقدسی شده باشد و با ارواح مقدس در تماس باشد دست از آزار و اذیت او برمیدارند. (افسانههای چینی ١٢١-۱٢۴).
منابع
افسانههای چینی، ترجمه مهیار و کامیار نیکپور، تهران ۱۳۷۹.
افسانههای ترکستان، گردآوری ناصر پورپیرار، برزین آذرمهر، تهران ١٣۶٠.
الکاتب الارجانی، فرامرزبنخداد بن عبدالله، سمک عیار، به تصحیح خانلری، پرویز، تهران ١۳۶٢ ببعد.
بتلهایم، برونو، کاربردهای افسون، ترجمه کاظم شیوارضوی، تهران سال چاپ؟
پلوتارک حیات مردان نامی، ترجمه رضا مشایخی، تهران ١٣۶٩.
تقی، شکوفه، زن آزاری در قصهها و تاریخ، نشر باران، استکهلم ١٣٨٧.
طرطوسی، دارابنامه، تهران ۱۳۵۶.
سفرنامه مارکوپولو، ترجمه حبیبالله صحیحی، تهران ١۳۵٠.
شتوویچکووا، دانا ومیلادا، افسانههایی از مردم تبت، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران ۱۳۷۹.
فوره سلتر، هلن، افسانههای سرخپوستان، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران ۱۳۷۹. مشدیگلینخانم، قصههای مشدیگلینخانم، گردآوری ل. پ. الول ساتن، تهران ١٣٧۶.
هرودوت، تاریخ هرودت، ترجمه فارسی مازندرانی، تهران ١۳۶٢
هزارویک شب به کوشش بهرام افراسیابی، تهران ١٣٧٨
در همین زمینه:
::جستارهای دکتر شکوفه تقی در رادیو زمانه::
سرکارخانم تقی درود بیکران بر شما .مقاله شما طبق معمول بسیار شیوا نگاشته شده است نکته مهم ذکر منابع و ماخذ نوشته تان است که به تصور من کاری سترگ و قابل تقدیر می باشد. پیروز باشید.
داستانی که هنوز در ایران اسلامی رواج دارد ، دختران باکره و غیر باکره از دوازده ساله تا سی و پنج ساله در مقابل مبلغی پول در اختیار مردان قرار میدهند .
سپاس، استفاده بردم
ممنون از تلاش شما برای گردآوری این مقاله .. غم انگیز بود، سرنوشت تلخ بسیاری از زنان در طول تاریخ و تلاشی که هنوز و هنوز برای بدست آوردن حق ادامه داره ..
و نکته جالبی که توی این مقاله دیدم : ارزش های ما ممکنه در جایی دیگه ضد ارزش باشه !! چقدر ارزشها نسبی هستن.
ارسال کردن دیدگاه جدید