آرزوهای کوچک و بزرگ یک جامعه
اول برایم شعری میخواند از لنگستون هیوز: «بگذارید این وطن دوباره وطن شود/ بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.»
بعد میگوید:« اهل ادبیات هستید یا نه؟ مرحوم عارف قزوینی تصنیفی دارد، حتماً شنیدهاید:
از خون جوانان وطن لاله دمیده/ از ماتم سرو قدشان سرو خمیده/ در سایه گل بلبل از این غصه خزیده/ گل نیز چو من در غمشان جامه دریده.
چقدر در این سالها از این لالهها پر پر شده؟ چندهزار؟ چندهزار، هزار؟ از زمان بابک و آبتین تا جنگ اول و دوم. از تنگستانیها و مشروطهچیها تا پر پر شدههای قبل و بعد انقلاب. در حیرتم از خشکی این زمین که با همه این خونها سیراب نشده. موقع قدم زدن روی این خاک پاهای آدم میلرزد که نکند روی گور بی نشان یکی از این لالهها پا گذاشته باشد. به قول خیام: این خاک که زیر پای هر حیوان است/ موی صنمی و عارض جانانی است.
دلم میخواهد وقتی ایران و ایرانی روی آزادی را دید از پایین تا خود قله دماوند راه بکشیم و اسم یک یک این لالهها را سنگچین این راه کنیم تا یادشان، تا راهشان، تا زحماتشان فراموش نشود. نباید فراموش کنیم که آزادی ما به چه قیمت سنگینی بوده است. باید نسل آینده بداند که برای ترقی و پیشرفت این ممکلت چه لالههایی خون خودشان را نثار کردهاند. گرچه غم بزرگی است گمنام بودن بسیاری از این شهدا.» این را یک محمد مرادی معلم بازنشسته تاریخ میگوید.
***
رویاها، آرزوها و امیدها را میتوان جرقه ابتدایی همه داشتهها و ساختههای غیر غریزی انسان و گروههای انسانی معرفی کرد. آیا توانایی انسان برای پرواز کردن از رویای پرواز آغاز نشده است و هر آنچه یک ملت، یک جامعه، یک قوم، یک نژاد و یک جنس را برای مبارزهای جمعی میانگیزاند از رویای تغییر در «وضعیت نامطلوب» سرچشمه نگرفته است؟
رویاها، آرزوها و امیدها را میتوان جرقه ابتدائی همه داشتهها و ساختههای غیر غریزی انسان و گروههای انسانی معرفی کرد. آیا توانایی انسان برای پرواز کردن از رویای پرواز آغاز نشده است و هر آنچه یک ملت، یک جامعه، یک قوم، یک نژاد و یک جنس را برای مبارزهای جمعی میانگیزاند از رویای تغییر در "وضعیت نامطلوب" سرچشمه نگرفته است؟
رویای رای دادن یک زن در جامعهای که فقط مردها در آن حق رای دارند، رویای استفاده از آبخوری سفیدپوستان توسط سیاهپوستان، رویای سرنگونی دیکتاتورها، رویای آزادی، رویای کشف حقیقت جهان، رویای رسیدن به آزادی، رویای کاهش ساعات کاری ۱۸ و ۱۲ ساعته به هشت ساعت کار روزانه، رویای صلح، رویای خلع سلاح اتمی و هزاران رویای دیگر از این دست هستند.
نمونهای از این دست رویاها، رویای سیاهپوستان آمریکا است. "رویایی دارم" (به انگلیسی: I Have a Dream) نام یک سخنرانی ۱۷ دقیقهای از مارتین لوترکینگ است که در ۲۸ اوت ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهپوستان و سفیدپوستان در برابر بنای یادبود لینکلن در واشنگتن دی سی ایراد شد. پنج سال پس از این سخنرانی مارتین لوترکینگ ترور شد و تحقق رویای خویش را به چشم ندید، اما این "رویا" تا حدود زیادی به واقعیت پیوست.
شاید بد نباشد گشتی در جامعه ایران بزنیم و از رویاهای مردم ایران سئوال کنیم. رویاهایی که به صورت خودآگاه و ناخودآگاه به برآیند حرکت یک جامعه سمت و سو خواهند داد. رویاهای مردم یک جامعه میتواند بازتابی از بن مایه فکری آنها و داشتهها و نداشتههای آن جامعه باشد.
حق تحصیل
۲۷ ساله و به نوعی پادوی یک موسسه مالی و اعتباری است. «م» دانشجوی اخراجی یکی از دانشگاههای ایران است و دلیل اخراج خود را فعال سیاسی عنوان میکند. غم بزرگی در پشت عباراتی که بر زبان جاری میکند پنهان است. میگوید: «من به رشته خود علاقه داشتم. میدانم که بسیاری از دانشجویان در ایران از رشته تحصیلی خود لذت نمیبرند و به اجبار تحصیل خود را در رشتههایشان ادامه میدهند، اما من رشتهام را دوست داشتم. دلم میخواهد بتوانم دوباره به دانشگاه بروم و این کار ناتمام را تمام کنم. کار من باید طراحی و پیشرفت صنعت کشور باشد نه جابهجایی اسناد مالی و نقد کردن چکهای دیگران.
یک دانشجوی اخراجی: «دلم میخواهد همه بچههایی که از دانشگاه اخراج شدهاند دوباره به دانشگاه برگردند. دلم میخواهد بچههایی که دلشان میخواست در ایران ادامه تحصیل دهند و در کشور خودمان مشغول به کار شوند به ایران برگردند...»
وقتی میبینم کسانی درس خود را تمام کردند و در مقطع ارشد و دکتری درس میخوانند که لیاقت و علاقه بودن در این جایگاه را ندارند دلم میشکند. دانشگاه جای کسانی است که با تلاش، کوشش و استعداد خودشان پذیرفته شدهاند نه بسیجیها و سهمیهایها. فقط من نیستم. چند سال است بهترین استعدادهای کشور پشت در گزینش وزارت علوم و دانشگاهها ماندهاند. اگر لیاقت علمی نداشتند الآن بعضی از آنها در بهترین دانشگاههای آمریکا و اروپا نبودند. پس لیاقت علمی دارند، اجازه سیاسی ندارند. دلم میخواهد همه بچههایی که از دانشگاه اخراج شدهاند دوباره به دانشگاه برگردند. دلم میخواهد بچههایی که دلشان میخواست در ایران ادامه تحصیل دهند و در کشور خودمان مشغول به کار شوند به ایران برگردند...»
مثل کشورهای خارجی...
«این همه پول نفت. این همه بخور بخور در مملکت. این همه دزدی و رشوه. کاش مملکت ما هم مثل کشورهای خارجی صاححب داشت و به مردم میرسیدند. دخترم میخواست الآن مثل همسن و سالهایش عروس شده باشد. بچهدار شده باشد، اما افتاده توی رخت خواب.
به خدا گیس داشت تا سر کمرش. همهاش با شیمی درمانی ریخت. صورتاش زرد شده. انگار نه انگار که جان دارد.
به حق ابوالفضل خیر به زندگی نبینند. پول دوا و داروی بچهام را گدایی میکنم، اینها اندازه یک بانک دزدی میکنند. بیمارستانهای اینجا مثل سلاخخانه است. آدم سالم میرود تو، مریض بیرون میآید. هر وقت مینشینم پای تلویزیون توی فیلمهای خارجی بیمارستانها را میبینم، گریه میکنم. همه جا تمیز، دکترهای خوب، همه جور دستگاه و دارو دارند. چرا ما اینجوری نیستیم؟ قربان بزرگی خدا بروم انگار ما بندههایش نیستیم.»
با صدای بلند گریه میکند و حرف میزند. دلم میخواهد دست بگذارم روی شانهاش و آرامش کنم، اما او یک زن است، من یک مرد و اینجا ایران. در حال کلنجار رفتن با خودم هستم که به خودم میآیم و سردی و زبری دستان او را در دستانم احساس میکنم. تقریباً دارد ناخنهایش را درون گوشت من فرو میکند. تمام وجود این زن درد است. تنها آرزویش این است که "خدا به همه بیماران سرطانی و به دختر او شفا بدهد" و "در خانه هیچ بنی بشری بیمار نباشد".
احیای یک امپراتوری
صاحب یک بوتیک در یکی از پاساژهای حوالی میدان ونک میگوید: «دلم میخواهد کشوری قدرتمند داشته باشیم. چیزی که واقعاً بودیم. بحرین مال ما بوده. نصف بیشتر این کشورهای عربی مال ما بوده. مصر مال بوده. آفتاب در کشور ما هیچ وقت غروب نمیکرده. ایران اینقدر بزرگ بوده که وقتی آفتاب در یک جایش غروب میکرده، یک جای دیگرش روز بوده است.
صاحب یک بوتیک: «دلم میخواهد کشوری قدرتمند داشته باشیم. چیزی که واقعاً بودیم. بحرین مال ما بوده. نصف بیشتر این کشورهای عربی مال ما بوده. مصر مال بوده. آفتاب در کشور ما هیچ وقت غروب نمیکرده. ایران اینقدر بزرگ بوده که وقتی آفتاب در یک جایش غروب میکرده، یک جای دیگرش روز بوده است.»
اقتدار ما ایرانیها به قدری بوده که پادشاه کشورهای دیگر جلوی پادشاه کشور ما زانو میزدند، اما حالا اینقدر پست و ضعیف شدهایم که کشورهایی که تا دیروز از سایه ما میترسیدند برای ما خط و نشان میکشند. مردم ایران میتوانند تمدن ۲۵۰۰ ساله خودشان را دوباره زنده کنند. در همین حاکمیت ضد ایرانی و آخوندی، پیشرفتهای ما خیره کننده است. جزو ۱۰ کشور جهان هستیم که میتوانیم ماهواره به فضا پرتاب کنیم. مدال طلای المپیادهای علمی را میبریم. باور کنید ما ایرانیها میتوانیم دوباره همه چیز را از اول بسازیم و آقای دنیا بشویم.»
در خیابان که راه میروم...
۲۵ ساله است و چهرهای بسیار زیبا دارد. لباسهایی ساده بر تن و آرایش خیلی ملایمی دارد. به جز یک کیف شخصی، دو کلاسور پر از کاغذ همراه دارد. منشی یک شرکت است و برای آنکه حقوق بیشتری داشته باشد کارهای نرمافزاری شرکت را در خانه انجام میدهد و مقداری پول اضافه بر حقوق منشیگری دریافت میکند.
او میگوید: «آرزو زیاد داردم. درباره خودم و خانواده. درباره کشورم. درباره آینده. یکی از آرزوهایم این است که زشت بودم، یعنی قیافهام معمولی بود. در همه جای دنیا به زیبایی احترام میگذارند، یک ویژگی مثبت است، اما در ایران دردسر است. بعضیها از دخترها از این وضعیت راضی هستند، کنار آمدهاند. تعارف که نداریم بعضی با همین شرایط دنبال موقعیت هستند و خودشان را بالا میبرند.
هر روز باید از خانه بیرون بروم و از جلوی در خانه، در مترو، در خیابان، در محل کار و همه جا مدام همه نگاه میکنند. نمیتوانم یک دقیقه راحت باشم. متلک انداختن، مزاحمت و این چیزها یک طرف است و اینکه همه، همه جا نگاهت میکنند یک طرف دیگر است. مردها همه جای دنیا از زنها یک چیز میخواهند ولی خوب قانون هست. پلیس جلوی مزاحمت را میگیرد. در اینترنت خواندم که در کشورهای اروپایی اگر یک مرد بیشتر از دو بار از یک زن خواستگاری کند، زن میتواند به دلیل مزاحمت از او شکایت کند ولی در ایران پلیسها بدتر از همه هستند. وقتی از جلوی گشت ارشاد رد میشوم هیچ کاری با من ندارند چون بهانهای برای گیر دادن به من ندارند، اما پلیسهای مرد نگاه میکنند. بدتر از مردهای دیگر نگاه میکنند. به خدا آدم اذیت میشود.
در شرکت وضعیت بهتر از این نیست. همکاران مرد بی دلیل و با هزار بهانه به من مراجعه میکنند. بیشتر وقتها کاری ندارند و دنبال بهانه برای دید زدن و باز کردن سر حرف هستند. بی شعورها همگی متاهل هستند. من هم میتوانم از زیباییام استفاده کنم و حقوق خودم را دو برابر کنم، اما دلم میخواهد مردهای ایران یاد بگیرند درست رفتار کنند. یک جوری بشه که چشم و دلشان سیر بشود. بفهمند همه زندگی فقط این چیزها نیست. توی تاکسی باید خودم را مچاله کنم کنار در ماشین. بعضی از مردها بدتر میکنند. هی پایشان را بازتر میکنند تا بلاخره نوک زانویشان هم شده به زن بغل دستی بخورد. چه لذتی دارد این کار؟
یک دختر جوان: «دلم میخواهد مردهای ایران یاد بگیرند درست رفتار کنند. یک جوری بشه که چشم و دلشان سیر بشود. بفهمند همه زندگی فقط این چیزها نیست. توی تاکسی باید خودم را مچاله کنم کنار در ماشین. بعضی از مردها بدتر میکنند. هی پایشان را بازتر میکنند تا بلاخره نوک زانویشان هم شده به زن بغل دستی بخورد. چه لذتی دارد این کار؟»
زنها نمیتوانند به خاطر اضافه کرایه تاکسی با راننده بحث کنند. نقطه ضعف زنها را میدانند. شروع به میکنند به فحشهای بد دادن. مردم هم مثل اینکه فیلم سینمائی باشد فقط نگاه میکنند. وقتی یک راننده تاکسی به یک مسافر خانم فحش رکیک میدهد توی چشم مردهای دیگر یک برقی است انگار دارند فیلم پورنو نگاه میکنند. لذت میبرند. خیلی وقتها پول زور از من گرفتند ولی به خاطر اینکه به من فحش ندهند چیزی نگفتهام. مردها عقدههایشان را از همه چیز سر زنها خالی میکنند. ای کاش مردها در جامعه ما به سلامت در نگاه و رفتار برسند.
از اینترنت ایران کلافهام...
۲۸ ساله و طراح سایتهای کامپیوتری است. در شرکتی که کار میکند به اینترنت پر سرعت دسترسی دارد، اما به گفته خودش در خانه هنگامی که با اینترنت کار میکند "دچار شکنجه روحی میشود".
«سرعت اینترنت به قدری پایین است که تا مجبور نباشم بیرون شرکت از اینترنت استفاده نمیکنم. اسمش این است که سرعت ۵۱۲ است، اما دروغ است. پهنای باند کافی ندارند. هزینه استفاده از سرویسهای بهتر زیاد است. برای من که بیشتر کارهایم در شرکت است صرف نمیکند.
هر چند وقت یکبار هم که وضعیت اینترنت را به هم میریزند. قبلاً میگفتند که لنگر کشتی کابل را پاره کرده است، الآن نمیدانم چه خبر است. شاید به خاطر ۲۲ بهمن یا ۲۵ بهمن است.
هفته پیش مقداری از کار را به خانه بردم تا شب روی آن کار کنم. فیلترشکنهائی که داشتم مدام قطع و وصل میشدند. با خودم گفتم فقط کارهای شرکت را انجام میدهم و کارهای شخصی را میگذارم برای فردا، در شرکت. فیلتر شکن را قطع کردم و برای کارم شروع به سرچ کردم. همه سایتها را فیلتر کردهاند. مدتها بود بدون فیلتر شکن کار نکرده بودم. تقریباً از بعد از انتخابات ۸۸ دیگر عادت کردهام وقتی به اینترنت وصل میشوم اول فیلترشکن ران میکنم. قبلاً از هر صفحه سرچ گوگل یک یا دو لینک بدون فیلتر بیرون میآمد، اما آلان تقریباً همه لینکها فیلتر است. تعجب میکنم که چرا سایتهایی که سیاسی یا پورنوگرافی نیستند را هم فیلتر کردهاند.
دوست من در کشور استرالیا با سرعت ۱۲ مگا بایت بر ثانیه دانلود میکند. شما فکر میکنید آرزو حتماً باید طلا، پول، ماشین و این چیزها باشد، اما باور کنید اینترنت پر سرعت در ایران خودش یک آرزوی بزرگ است. میدانید چقدر کارها سادهتر میشود؟ همه چیز در دسترس است. ۹۰ درصد وقتی که ما ایرانیها در اینترنت تلف میکنیم به خاطر سرعت پایین اینترنت است. وقتی سرعت اینترنت بالا باشد خیلی سریع کار خودت را میکنی و بلند میشوی و میروی دنبال کارهای دیگر ولی ما ایرانیها مجبوریم پای کامپیوتر چرت بزنیم. تا یک صفحه کامل بالا بیاید شروع میکنیم با بازیهای ویندوز بازی کردن. بی جهت روی فایلها کلیک کردم. بعد از یک مدت عادت میکنیم. زندگی نسل ما شده بی خود پای کامپیوتر نشستن.»
در این سن و سال آرزو داشتن یعنی...
«۵۳ سال عمر کردهام و سه تا بچه دارم. همیشه آرزو داشتهام که توی خانهای زندگی کنم که مال خودم باشد. مستاجری تا یک سن و سالی عار نیست. جوانها زندگی تشکیل میدهند و با تلاش خودشان، کمک پدر و مادر، وام و پسانداز برای خودشان صاحبخانه میشوند، اما بدترین چیز دنیا موی سفید داشتن و خانه نداشتن است. موقع قرارداد نوشتن در بنگاه، جوانی که نصف سن مرا ندارد با یک لحن بدی میپرسد که حاج آقا چندتا بچه دارید؟ انگار بچه داشتن جرم است. انگار خودشان بچه هیچکس نبودهاند. باز جا افتادهها محترم رفتار میکنند. جوری حرف نمیزنند که آدم خجالت بکشد.
یک طراح وب سایت: «شما فکر میکنید آرزو حتماً باید طلا، پول، ماشین و این چیزها باشد، اما باور کنید اینترنت پر سرعت در ایران خودش یک آرزوی بزرگ است. میدانید چقدر کارها سادهتر میشود؟ همه چیز در دسترس است. ۹۰ درصد وقتی که ما ایرانیها در اینترنت تلف میکنیم به خاطر سرعت پایین اینترنت است. وقتی سرعت اینترنت بالا باشد خیلی سریع کار خودت را میکنی و بلند میشوی و میروی دنبال کارهای دیگر.»
روزگار وارونهای است. بنگاهی که قرار داد بستهایم صحبت شد که صاحبخانه ما ۱۸ واحد مسکونی در نواب دارد و کرایه میگیرد. ما به خاطر اینکه بچه داریم خانه اجارهای پیدا نمیکنیم بعد یک سری آدم برج دارند، خانه چند هزار متری دارند، بیست تا خانه با هم دارند. مملکت اگر مملکت درستی باشد نباید اینقدر شکاف باشد.
یک عمر زحمت کشیدم و دار و ندار خودم را یک خانه پیش خرید کردم. ده سال قسط دادم به امید اینکه بالاخره صاحبخانه میشوم. کلاهبرداری کردند. هر واحد را به ۳، ۴ نفر فروخته بودند. پولها را برداشتند و رفتند امارات. خیلی پیگیری کردیم. صاحب شرکت سپاهی بود. میتوانستند بگیرند (دستگیر کنند) و بیاورند ایران، اما کارشکنی کردند. طرف را فراری دادند. جوری زمین خوردیم که دیگر کمرمان راست نشد. نزدیک ۷۰۰ نفر بودیم که چند ماه میرفتیم دادسرا و برمیگشتیم. کسی به داد ما نرسید.
در این سن و سال آرزو داشتن یعنی اینکه در زندگی شکست خوردهای. شده است دیگر، چه کنم؟
آرزوی من این است که یک روزی دولتی داشته باشیم که به هر خانوادهای یک خانه برای زندگی بدهد. این همه خانه در ایران هست. به هر خانوادهای حداقل یکی میرسد، اما درست تقسیم نشده. خانه جای زندگی است، اما در ایران جنس تجارت شده. عامل دلالی شده.
برای خودم آرزویی ندارم
«تقصیر خود ما بود. دست و بال ما بسته بود. نمیتوانستیم بچهها را زیاد نگهداریم. کارد بخورد به این شکم گرسنه و این جیب خالی. دختر دسته گلم را دادم دست یک معتاد مفنگی. وضع و روزشان از ما بهتر است اما پولی که از قاچاق باشد برکت ندارد. نفرین همه پدر و مادرها پشت سرش است. همیشه به یک بهانهای دخترم را سیاه و کبود میکند. به حق "پنج تن آل عبا" دستش قلم شود.
برای خودم هیچ آرزویی ندارم. زندگی ما از اول تا امروز سگ دو زدن بوده. امروز و فردا سرمان را میگذاریم و میمیریم. از ما گذشته آرزویی داشته باشیم. چیزی برای خودم نمیخواهم فقط دلم میخواهد خدا یک راه نجاتی جلوی پای دخترم بگذارد. الهی این مواد مخدر از روی زمین برداشته شود.
هرچه به آقا جعفر میگویم طلاقش را بگیریم و نجاتش بدهیم اجازه نمیدهد. میگوید خوبیت ندارد. زنِ بی مرد به فساد میرود. میگوید در و همسایه برایمان حرف در میآورند. هرچه میگویم گور پدر حرف مردم، طفل معصوم دارد از دست میرود؛ گوش نمیکند.»
میگویند و میروند
آدمهایی هستند که به دنبال گوشی شنوا برای شنیده شدن هستند. آنقدر پر هستند که فقط لازم است بگویی: «ببخشید! یک لحظه ممکن است وقت شما را بگیرم» تا از همه چیز برای شما حرف بزنند. نیازمند درد و دل کردن هستند. کسان دیگری نیز هستند که یا حوصله حرف زدن ندارند یا برای گفتن حرف هایشان و فکر کردن به رویاهای خود «وقت» ندارند. جملات زیر نمونههایی از آرزوهای آنانی است که میگویند و میروند و یا در حال راه رفتن حرف میزنند:
− آرزویم این است که روزی جرئت خودکشی کردن پیدا کنم.
− آرزو دارم بر میگشتم به دوازده سال قبل و با پسری که عاشقم بود ازدواج میکردم.
− آرزو میکنم استقلال دوباره قهرمان آسیا بشود.
− دلم میخواهد از خدمت معاف شوم.
− یک ویلای بزرگ با استخر، خدمتکار، دریاچه، اسب و همه چیز
− اینکه هزار تا سکه بهار آزادی داشته باشم.
− جلوی در خانه ما یک ایستگاه مترو بزنند.
− دلار ارزان بشود.
− آمریکا زودتر به ایران حمله کند.
− آقای خاتمی دوباره رئیس جمهور شود.
− محمود احمدینژاد را بگیرند و ببرند ۳۵۰
− فقط یه بوگاتی!
− برداشتن تحریمها
− ارزانی!
− ظهور امام زمام
− آزادی میر حسین موسوی
− داشتن یک کار درست و حسابی
− یه پول قلمبه
− چرا فقط یکی باید باشه؟
− یه لب تاپ اپل خوشگل
− سفر دور دنیا
− آزادی
− شوهر پولدار
−بچهام سالم به دنیا بیاد و خوشبخت بشه
− کارت بنزین هزار لیتری
− اینکه دنیا نابود بشه
− انقلاب
− یه زیر زمین پر از مشروب خوب و گرون
− فرانسه زندگی کنم
− گرین کارت آمریکا داشته باشم
− مردم ما آدم باشن.
− تمدن
− وضع اقتصادی خوب
− آرامش
ارسال کردن دیدگاه جدید