آمنه بهرامی: نصف یک مرد رنج نمیکشم...
سه شنبه, 1390-12-23 20:33
نسخه قابل چاپ
مهسا صارمی
مهسا صارمی - صبح روز یکشنبه، نهم مردادماه سال جاری خورشیدی آمنه بهرامینوا از اجرای حکم قصاص مجید موحدی صرف نظر کرد. مجید موحدی که در سال ۱۳۸۳ به صورت آمنه اسید پاشیده و منجر به نابینا شدن او شده بود، به قصاص و ریخته شدن اسید در چشمانش محکوم شده بود.
آمنه بهرامی پس از گذشت از قصاص گفته بود:"هفت سال تلاش کردم تا بتوانم اجرای حکم قصاص را بگیرم و ثابت کنم که اسیدپاشی حکمش قصاص است، اما امروز گذشت کردم. این حق من بود. شاید فردا کسی گذشت نکند."
وی هم چنین گذشت از اجرای حکم قصاص را مشروط بر پرداخت کامل دیه دویست میلیونی کرده است. هفت ماه از آن تاریخ میگذرد و آمنه برای جراحیهای متعدد به اسپانیا سفر کرده است. او در در بیست و هفتم ماه فوریه مصادف با هشتم اسفند سال جاری در بیمارستان دولتی اسپانیا به دلیل ساخت و ترمیم پلک پایین چشم چپ مورد عمل جراحی قرار گرفت. به گفته پزشک آمنه چشم چپ او بهطور کل فاقد پلک است و ترمیم و بازسازی پلکها پیش از عمل پیوند قرنیه ضروری است. پس از جراحی چشم، دکتر مدل، پزشک آمنه بهرامی، عمل جراحی را موفقیت آمیز اعلام کرده و پیش بینی کرده است که آمنه پس از ترمیم پلک و پیوند قرنیه بینایی یک چشم را به دست خواهد.
تاریخ جراحی بعدی آمنه بهرامی در اسپانیا هفتم مارس برابر هفدهم اسفندماه بود که برای ترمیم پوست سمت راست صورت انجام شد. سه روز پس از جراحی، آمنه در گفتوگو با رادیو زمانه از چگونگی جراحیها، امید به بازگشت بینایی، وضعیت کنونی زندگی و تامین هزینههای جراحی خود میگوید.
نتیجه آخرین عمل جراحی چگونه بود و چقدر امکان و امید بازگشت بینایی چشمها وجود دارد؟
آمنه بهرامی: پیش از آخرین جراحی قرار بود در ماه مارس و برای نوروز به ایران برگردم، اما طبق گفته پزشکم در صورتی که پلکها ترمیم شوند من در آینده میتوانم ببینم. بنابراین در ماه مارس نیز جراحیهایی خواهم داشت. زیرا چشم چپ من اصلاً پلک ندارد و در ابتدا باید پلکها را ترمیم کنند.
دیهام را میخواهم، دیه کامل را به عنوان یک انسان نه به عنوان یک زن. در ایران دیه یک زن نصف یک انسان است. من بارها گفتهام و باز هم میگویم: رنجی که من می کشم با رنجی که یک مرد میکشد برابر است.
جراحی آخر عمل ترمیم پلک پایین بود، بعد پلک بالا باید ترمیم شود. میدانید که اگر پلک ذرهای کوتاه باشد قرنیه چشم خشک میشود و چشم را از دست میدهم. گفتند که باید کمکم پلک را با احتیاط ترمیم کنند که به چشم هم آسیبی نرساند. وقتی که پلک آماده شد چشمم را با عمل پروتزی جراحی میکنند و من می توانم ببینم. درصد بینایی هم بستگی به شانس و واکنش بدن نسبت به این جراحی خواهد داشت، اما نتیجه جراحی آخر راضیکننده بوده و پزشکان کلینیک خیلی خوشحال بودند، چون جواب مثبت بوده است و من در آینده میتوانم ببینم.
فعلاً امکان بینایی چشم راست نیست زیرا چشم راست همان چشمی است که قبلاً با آن میدیدم، اما عفونت کرد و آن را از دست دادم. چشم راست الان پروتز است، اما چشم چپ همان چشمی است که اگر در عکس ها دقت کرده باشید حتی پلک هم ندارد و روی چشم کاملاً بسته است. در جراحیهای یکی دوماه آینده پلک را آمادهسازی میکنند و البته نتیجه عمل باز هم به واکنش و مقاومت بدن بستگی دارد، اگر زودتر خوب بشوم عمل نیز زودتر انجام خواهد شد.
در حال حاضر نیز در بارسلون هستم و یکی پس از دیگری عملهای جراحی را میگذرانم. پس از چهارم دسامبر (سیزده آذر) که به دلیل جراحیها از آلمان به بارسلون آمدم تا امروز دوبار تحت عمل جراحی قرار گرفتهام.
در این مدت زندگی چطور گذشته است؟ هزینه های این جراحی ها از چه طریقی تامین شده است؟
در چندسال گذشته با پول روزنامهها و رسانهها و کتابی که در آلمان نوشتم و چاپ کردم هزینههای زندگیام را تامین کردهام. زمانی هم که داشتم به اسپانیا میآمدم روزنامه ایران به وسیله آقای داریوش آرمان، رئیس بخش حوادث روزنامه حدود صد میلیون تومان برای من جمعآوری کردند و به من دادند. این مبلغ خرج هزینههای من تا الان شده و رو به اتمام است، اما واقعا برای خرج ماه آینده نمیدانم که باید چه کار کنم و یکی از دلایلی که دوباره به روزنامهها خبر دادم که جراحی دارم این است که دیگر هزینه ندارم و باید فکری برای هزینهها بکنم.
هزینه عمل اول را بهطور کامل آقای صفار نطنزی، سفیر ایران در ایتالیا برعهده گرفتند که حدود شش هزار و هشتصد یورو بود. برای عمل جراحی دوم دوباره با ایشان صحبت کردم و آقای صفار نطنزی با آقای صالحی، وزیر امور خارجه صحبت کردند و گفتند که رئیس جمهور هزینهها را پرداخت میکنند. هزینه عمل مبلغی حدود هشتهزار یورو بود. هفته آینده یکی دیگر از جراحیها برای تعویض کامل پوست سمت چپ صورتم که دو تکه شده بود در بیمارستان دولتی اسپانیا انجام خواهد شد.
برای جراحی بعد هم هنوز مشخص نیست که رئیس جمهور حاضر به پرداخت هزینهها هستند یا خیر.چون برای هر عمل جداگانه به من جواب میدهند اینطور نیست که به من بگویند هزینه همه عملها را ما پرداخت میکنیم. طبق نامهای که به کلینیک دادهاند باید برای هر عمل گزارش پزشکی بفرستم و جواب بدهند که حاضر هستند پرداخت کنند یا نه. فعلاً چون عمل بعدی شروع نشده است و میزان هزینهاش هم مشخص نیست هنوز خبری از دفتر ریاست جمهوری به من نرسیده است ولی من نامهای در مورد هزینههای زندگیام برایشان فرستادم.
خانواده موحدی از من خواسته بودند که به آزادی مجید موحدی از زندان رضایت دهم و پس از آزادی آنها به من کمک مالی برسانند. من در آن زمان امضا نکردم و هیچ پولی هم دریافت نکردم هرچند که در آن زمان خیلی به آن پول نیاز داشتم.
رئیس جمهور در مورد هزینه جراحیها گفته بود که یک سوم هزینهها را پرداخت میکنند، اما در دو جراحی اخیر تنها هزینه جراحی را پرداخت کردند، هزینههای پزشکی من فقط به جراحی ختم نمیشود. بعد از عمل نیاز به دارو، پماد، هزینه رفت و آمد، اجاره خانه و زندگی روزمره دارم که همه هزینهها را باید خودم پرداخت کنم.
من هر ماه حداقل هزار و ۵۰۰ یورو احتیاج دارم که هفتصد یوروی آن برای اجاره سوئیت کوچکم، صد یورو هزینه آب و برق و هزینههایی از این قبیل، دویست یورو برای داروهایی که هر روز باید تهیه و استفاده کنم و مقدار کمی برای خودم میماند که بتوانم برای خرج روزمرهام از آن استفاده کنم، ولی واقعاً ١۵٠٠ یورو هزینه یک زندگی سطح پایین در بارسلون است، اما در حال حاضر خیلی راحت بگویم که نمیدانم باید ماه بعد را چه کار کنم.
خانواده خودتان چه سهمی در تامین این مخارج دارند؟ آیا دولت اسپانیا نیز کمکی در این زمینه به شما میکند؟
پدر من بازنشسته صنایع دفاع است و ماهی ششصدهزار تومان به عنوان حقوق بازنشستگی دریافت میکند. خانه ما هم استیجاری بود که پس از بخشش قصاص، آقای رئیسجمهور به ما خانهای دادند که باید به مدت ٢٠ سال هر ماه ۴٢٠ هزار تومان قسط آن را بپردازیم. البته خانه بعد از ٢٠ سال مال خودمان میشود، اما در حال حاضر باید هر ماه اجاره بدهیم. با این حساب ۴٢٠ هزار تومان از ۶٠٠ تومان حقوق پدرم کسر میشود. مادرم هم مربی مهد کودک است و ماهی ٣٠٠ هزار تومان حقوق میگیرد.
قبل از برگشتن به ایران دولت اسپانیا ماهی ۴٠٠ یورو به من میداد. زمانی که برای انجام کارهای دادگاهی به مدت ششماه در ایران بودم، این مقدار کمک هزینه از طرف دولت اسپانیا هم قطع شد. گفته بودند که ششماه ماندن در ایران به این معنی است که فرد دیگر نمی خواهد برگردد. من برگشتم و با مسئولان صحبت کردم، اما به من گفتند که شما توسط رئیس جمهور حمایت میشوید. من از سفارت خواستم نامهای مبنی بر عدم حمایت ماهیانه توسط رئیس جمهور را به دولت اسپانیا بدهند. پس از دو ماه که برای دریافت این نامه درخواست کردهام این نامه هنوز به من نرسیده است که به دولت اسپانیا نشان بدهم مبنی بر اینکه آمنه هیچ پولی از دولت ایران دریافت نمیکند و حمایت رئیس جمهور تنها همان خانهای است که پدرم بابت آن باید ماهی ۴٢٠ هزار تومان تا ٢٠ سال بپردازد.
نگرانی هزینهها چیزی است که نه فقط برای خودم، بلکه برای کسانی که درگیر این قضایا میشوند همیشه وجود دارد. در این شرایط شخص انرژی انجام هیچ کاری را ندارد. چطور میتواند خرج خودش را تامین کند و این ناراحت کننده است که یک مریض که دچار حادثه شده خودش باید به دنبال درآمد و گذراندن زندگیاش باشد. درست است که رئیس جمهور تاحدودی هزینههای جراحیهای من را میدهد، اما به این فکر نمیکند که من واقعاً چطور باید زندگی کنم، چطور باید هزینههای زندگیام را دربیاورم. یکی از علتهایی که من چشم راستم را از دست دادم این بود که هزینههای زندگی را نداشتم. عمل کرده بودم و میدیدم، اما خرج خورد و خوراک و رسیدگیهای بعد از عمل را نداشتم تا اینکه کارم به خانههای آوارههای خیابانی رسید. الان هم عدهای از من میپرسند، خوشحالی که امکان بینایی چشمت هست؟ بله من خوشحالم، اما از طرفی نگران هزینههایم هستم که نکند دوباره مانند چشم راست این چشم را هم به دلیل این شرایط از دست بدهم. این موضوع است که ناراحتم میکند. من یک تکیهگاه محکم پشتم نیست که بخواهد از من حمایتم کند.
شما در یک قدمی حکم قصاص، از قصاص گذشتید. این بخشش چه تاثیری روی زندگیتان گذاشت؟ اگر دوباره به آن زمان برگردید دوباره همان کار را میکنید؟
هم من و هم خانوادهام خوشحال هستیم که من بخشیدم و روحمان بابت این کار آرامش دارد. کار درست را انجام دادیم و کاری که باید میکردیم را انجام دادیم، اما اگر بخواهم به اجتماع و مردم نگاه کنم باید بگویم که ما آدمها فراموشکاریم. اتفاقا رادیو فردا نظرسنجیای را گذاشته بود که چه کسی جنجالیترین و مثمرثمرترین کار را در سال جاری انجام داده است؟ برایم جالب بود که رأی من از همه کمتر بود و کسانی که در سال گذشته هیچ کاری نکرده بودند و یا حتی اسمشان در روزنامهها نبود یا به دلیل دسترسی زیاد به افراد و یا برداشت مطلقا سیاسی ایرانیان خارج از کشور بیشترین رای را آورده بودند. اینجا بود که من به خودم گفتم که مردم چقدر راحت فراموش میکنند و خیلی زود هر اتفاقی از یادشان میرود و انگار نه انگار که روزی آمنهای بوده و این کار را کرده است. بله متاسفانه مردم به راحتی آدم ها و موضوعات را فراموش می کنند.
آمنه: دیه کامل من ٣۵٠ میلیون تومان است. دیه دو چشمم با هم حدود هشتاد میلیون میشد. اگر به یورو هم در نظر بگیریم حدود ١۵٠ هزار یورو است که صد و نه هزارتا از آن مانده. درباره بقیهاش به قصد کلاهبرداری از من گفتهاند که به تو تعلق نمیگیرد و من نیز امضا کردهام، اما دیه کامل من ٣۵٠ میلیون است که تا امروز من یک ریال هم از آن دریافت نکردهام.
در مورد روح و روان خودم و خانوادهام اما احساس میکنم که بهترین کار را انجام دادهام و اگر دوباره به آن زمان برگردم شاید به خودم بگویم که باید کاری کرد که این پسر تا آخر عمرش در زندان بماند و بیرون نیاید. بایید کار کند و هزینههای زندگی من را بپردازد؛ هزینههایی را که خودش باعث آن شده است. این به نظر من عادلانهترین چیز بود که این پسر تا آخر عمر در زندان کار کند و ماهیانه به من پولی پرداخت کند و هزینههای عملهایم را بدهد. فعلاً که اینطور نمیشود. اگر به یاد داشته باشید در مورد دیه چشم من، زمانی که داشتم به بارسلون میآمدم، در آخرین لحظه به دروغ به من گفتند که دیه به شما تعلق نمیگیرد و من امضا دادم که حالا که این دیه به من تعلق نمیگیرد من دیه نمیخواهم، اما پس از پیگیریها فهمیدم که دروغ است و پس از برگشت به ایران دوباره این مسئله را پیگیری میکنم. من بارها از آقای اژهای دادستان خواستهام و گفتهام که این دیه حق من است و باید به من برگردد. هرچند که آقای امرآبادی دادستان این کار را کرد و من پس از برگشت به ایران از ایشان شکایت میکنم. بینایی را نمیشود قیمت و ارزشگذاری کرد، اما پس از این همه رنج و سختی مبلغی را که میخواهند به من بدهند با یک دروغ میخواهند از من بگیرند؟
متاسفانه پس از قضیه بخشش من اتفاقهایی افتاد که احساس کردم مردم فراموشکارند و برای مردم نباید کاری را انجام داد. من هم برای مردم انجام ندادم. گفته بودم برای خدا، کشور، خودم و خانواده ام. هنوز هم روی همین اصل هستم و مطمئنم که کار درست را انجام دادهام.
در حال حاضر پرونده شکایت شما در چه مرحلهای است؟
من هنوز میگویم کهدیهام را میخواهم، دیه کامل را به عنوان یک انسان نه به عنوان یک زن. در ایران دیه یک زن نصف یک انسان است. من بارها گفتهام و باز هم میگویم: رنجی که من می کشم با رنجی که یک مرد میکشد برابر است. با وجود اینکه از نظر فیزیکی از یک مرد ضعیفتر هستم و در مقابل عملها رنج بیشتری میکشم با این حساب میگویند باید به یک زن دوبرابر دیه یک مرد را بدهند. اگر از نظر انسانی در نظر بگیریم من یک انسانم. همان را میبرم که یک مرد در این شرایط میبرد، همان مقدار پولی را خرج میکنم که یک مرد وقتی دچار مشکل میشود پرداخت میکند. من نمیدانم که کجای زندگی من نصف زندگی یک مرد است؛ خرج زندگی، کرایه خانه، خرج و هزینههای درمانم برابر یک مرد است. بنابراین من دیه کامل یک انسان و دیه هر دو چشمم که به دروغ از من گرفته شده است را میخواهم. اگر این پول به من پرداخت نشود و مجید موحدی به هر طریقی از زندان آزاد شود مطمئن باشید که کلاهبرداری بزرگی در میان بوده است. طبق قانون، این پسر تا دیه کامل من را نپردازد و امضای من را نداشته باشد مبنی بر این که برای آزادی این شخص رضایت دادهام حق بیرون آمدن از زندان را ندارد. مجید موحدی در زندان میماند و پرونده من هم باز است.
دیه کامل من ٣۵٠ میلیون تومان است. دیه دو چشمم با هم حدود هشتاد میلیون میشد. اگر به یورو هم در نظر بگیریم حدود ١۵٠ هزار یورو است که صد و نه هزارتا از آن مانده. درباره بقیهاش به قصد کلاهبرداری از من گفتهاند که به تو تعلق نمیگیرد و من نیز امضا کردهام، اما دیه کامل من ٣۵٠ میلیون است که تا امروز من یک ریال هم از آن دریافت نکردهام.
خانواده موحدی ٤٠ میلیون تومان آماده کردند و خواستند که به من بدهند و من در مقابل ٤٠ میلیون به آزادی پسرشان از زندان رضایت بدهم. من به پرداخت این مقدار در مقابل آزادی رضایت ندادم و آنها این پول را به عنوان کمک نیز به من پرداخت نکردند. این نشان میدهد که قصد آنها کمک به من در پرداخت هزینههای جراحی نیست. از من خواسته بودند که به آزادی مجید موحدی از زندان رضایت دهم و پس از آزادی آنها به من کمک مالی برسانند. من در آن زمان امضا نکردم و هیچ پولی هم دریافت نکردم هرچند که در آن زمان خیلی به آن پول نیاز داشتم.
مجید موحدی تا زمانی که پولی به من پرداخت نکند در زندان میماند تا زمانی که من امضا بدهم که پولم را دریافت کردهام. تنها در این صورت این پسر میتواند از زندان آزاد شود.
تصحیح :اقای مرتضی صفار نطنزی سفیر ایران در اسپانیا هستند.
باید اعتراف کنم که قبل از خواندن این مصاحبه از شما آمنه غزیز، ازخودم و از مردم ایران(با همه احترام برای همه) دلخور و عصبانی بودم.و حالا بیشتر از همه از خودم. دلیلش این بود که : « چرا برای یک بار هم شده، کسی خود را جای " مجرم،" مادرش،" "خانواده اش" «یک بار» و « فقط یک لحظه» نمی گذارد. همه ١٠٠% و تمامأ پشت سر تو بودند و همه ناسزاها ونفرین ها برای مجرم، با اینکه من هم حق را به تو میدادم و میدهم.(و تاجایی که قدرت تصور و فهمم به من امکان می دهد.حال و روز تو را بفهمم.) ولی از اینکه "همه" و "صد در صد" بر علیه مجرم هستند. و حق هر گونه " انسان بودن وانسانیت داشتن "را از او سلب کردن ازرده بودم.
غزیزم با دل پر از خون برای درد و حجران و مظلومیت تو ، خودم را ،همه مردم ایران را، شریک جرم مجرم پرونده تو میدانم، او تنبیه شد. ولی ما نه.اگر چشمانت سالم بود و گریه های او را می دیدند. میدانستید شاید چی میگویم!. و چی میکشد!. همه به تو ظلم کردیم .ما همه"بزدلانه" آن پسر را فقط دیو می انگاریم.او اگر دیو هست،"دیو"، زاده نشد.ما و فرهنگ ما و جامعه ما ،و آموخته های ما، از او دیو ساخت.هر چند من قبول ندارم که او تمامأ دیو است. ازچشمانش از عمق چشمانش که خون گریه میکرد. درد دیگری نمایان بود. درد محرومیت،درد احساسی که هیچ کس جدی اش نگرفته،التماسی برای ذره ای محبت. اگر او امکانش را می یافت یک بار دست دختری را لمس میکرد. یا دو بار فرصت برخوردی متقابل با دو دختر را می یافت،چه بسا این همه درد و سختی به تو و دیگران و او و خانواده اش نمیرسید.
ما،جامعه ما، علل الخصوص سیاسیون ما ،از تو و او سؤإستفاده حداکثری کردن. برای محکوم کردن کسی که احتمالأ هیچ گاه به او محبت نشده بود. وشاید هیچ کس به او یاد نداد. و یا بهش اجازه اشتباه های کوچک کردن ، داده نشد.او را فقط محکوم می کنیم. او کسی است که دروغ عشق را یاد نگرفت.کسی که در صورت و سیرت تو فرشته ها را دید و تصور کرد.قصه ها را باور داشت.و از تو "آب و رنگ "را،"دیده ها" را گرفت . و از خودش انسانیت را. ما هرگز به او انسانیت نیاموختیم. ما اجازه ندادیم که او به بلوغ انسانی برسد.ما نگذاشتیم آن طفل کوچک،از دنیای کوچکش با "نباید و بایدهایمان"وارد دنیای بزرگتری شود.او پاک بود،بسیار پاک، که این آخری عین لجن است.انسان از گناه های کوچک است که صواب را یاد میگیرید. معصومیت،مصونیت نمیاورد.فاجعه می افریند.او جای دلسوزی خاص خود را دارد.اگر تو قربانی او هستید. او قربانی ما و فرهنگ ما و سنت ما وتنگ بینی های ماست.ما باید هزینه های تو را بدهیم. [ما و حتی پدران ما (ما ملت و دولت ایران و اپوزیسیون.) چون مجرم هستیم.] ، ما نه تنها باید هزینه مالی و معنوی تو را بدهیم. یک بدهی بزرگ به "تو" و "مجرم تو" و "مردم دنیا" داریم و ان "بدهی بزدل بودن" ماست.ما باید بتوانیم با ضعف های فرهنگی خود روبرو شویم و مسيولیت اش را بپذیریم.
_آیابرای دولت ایران و رئیس جمهورش مایه شرمندگی نیست با آن همه سرمایه نفت و طمطراق غزت و کرامت ملی(که لازم است) و.. دختری بینوا این چنین جلو خارجی ها دست دراز کند؟ مگر آنها در "این مورد خاص" مقصرند؟ آنها اگر به یک نفر کمک کنند احتملأ میخواهند ملتی را باهاش بکوبند.
_آيا برای اپوزیسیون که( که این همه هزینه برای،تلوزیون و شبکه مجازی باز کردن دارد و) گُر و گُر جایزه میگیرند(گوارای وجود). این مصاحبه مایه شرمندگی نیست ؟ که فقط از امنه استفاده ابزاری، تبلیغی کردند و میکنند. آمنه از حق قصاص گذشت. اما خاتمی(هر چند دوستش دارم) با "سواستفاده سیاسی" از دو چشم بی سوی او درس "اخلاق و گذشت سیاسی" میداد. کجاست!؟ خاندان پهلوی!(با همه احترام) وآقای خاوری که از آن همه سرمایه غارت شده برخوردارید و این همه خرج مجله های رنگارنگ و عکس و تشکیلات و...میکنید چرا آستین بالا نمی زنید!؟
_زنان ایرانی ،فمنیست های خارج ایران(ضمن تقدیر) چرا از آن همه هزینه که برای جراحی زیبایی ودماغ (برای خوشایند مردها) میکنید! چرا کمی را هزینه یک جراحی که بینایی می بخشد (به یک زن) نمی کنید!؟
- آمنه عزیز من خاضرم "کلیه ام" را بخاطر بازگشت بینایی تو یا بخش کوچکی از سلامتی تو بفروشم.چون در ظلم به تو( و سرنوشت مجرم پرونده تو !!!) (بعنوان یک هموطن) خود را مقصر میدانم. خواهرم بنویس و وضعیتت را به همه بگو. تا ما ایرانی ها حداقل خود را بهتربشناسیم. بگذار «چشمهای بی سوی» تو چشم های ما را ««سو »»ببخشد.ما مادر زاد نابینا بودیم. مغز های ما کور است. ما به آن چشمهای بی سو نیاز داریم. چراغ راه ما باش،بنویس،خار چشم "خود پرست"،"سود جو "و "بی شرم" ما باش. ما بر تو "اسید جهل" پاشیدیم.عاشق تو را ما "اسیدپاشی" آموختیم. ما که دلها و مغزهایمان "سود جو" و " فرافکن"است و برای دیدن حقیقت کور!."رسالت" توست که این ملت و مردم را "بینایی" بخشید. دیگر نگذار سیاست بازان با تو بازی کنند. تو دایره بازی آلوده آنها را بشکن. بگذار آنها محصول اعمالسان را "در آینه چشمان" تو ببینند. رفتار و افکار ما ،گذشته های هزار ساله ما،ارزشهای تقلبی ما.، دل آن پسر را کور کرد .او هم به اندازه خودش قربانی است. در قلب زیبایت او را دوست بدار.نگذار قلب تو مثل ما،و نسلهای پیش ما باشد که عشق به "یکی" را به قیمت نفرت از "دیگری" میخواهد .مجرم تو فقط "عشق" و "نفرت" رامی شناخت. ولی در فاصله بین آن دو "هزاران احساس رنگی" دیگر هست،که ادبیات ما به ما نیاموخت. باید دوباره کشف اش کنیم .عشق و انتقام دو فرم مختلف از یک محتوی هستند.مطلق گرایی در هر دو یک معنی ونتیجه را میدهد.بنویس، این رسالت تو است.نگذار فراموش شوی،آن چشمها هزار و یکشب باید قصه های هزار و یکشب ما شود . باید پایانی باشد بر جهل هزار و یک ساله ما، ما دنیای تو را شب کردیم. تو شب های ما را روز کن.
آزاد
تا به مجید نزدیک نشویم. اسید جهل قربانی میگیرد. ما از او میترسیم. ظاهرأ از "نام و ننگ" او. اما در واقع از ماسک تزویر خود هراس دارم.چونکه اگر به او دقیق شویم ، خود را می یابیم،خودِ خودمان را. عریان، و بی پیرایه.
مجید عشق را باور کرد.(عشقی که به او وما آموختن) عشقی که ما به آن بال و پر دادیم. بر اوج نشاندیم، آنرا ما بزک کردم . با ماسک فریب منزلت بخشیدیم. کسی را جرأت نزدیک شدن به محتوای آن (عشق) نیست ، بر عکس حالت قبل که آنجا از مجید به «خود» میرسیدیم. اینجا از عشق(مقدسترین واژه فرهنگ ما) به «سکس»( منفورترین واژه فرهنگ ما) می رسیم. "عشق"، "رومانتیک "،"سکس"،سه واژه مبهم و ابستراک است برای ما.
گریه های مداوم، التماس های شدید،باران اشک،لرزش دست و صدای مجید نشان از انباشتی از حسرتهای سرکوب شده،التماس های تحقیر شده،محرومیت های احساسی و عاطفی لگد شده ،داشت. سرخوردگی و پشیمانی عمیق او ، حکایتی از نیازهای او به شاید نیم نگاهی،ذره ای توجه، شاید قطره ای محبت درانتهای تاریک ناامیدی بود
انسانی که به رذالت رسیده،عمق پستی را چشیده،مستأسل،درسیاهی و تباهی فرو رفته،خوطه ور در حس گناه و تحقیر،در ورای مرزهای انسانیت، مچاله در درد و یأس، ما همه دانش آموخته های همان فرهنگ و سنت هستیم که مجید را و آمنه را به این روز نشانده.ما مجید های به ذات ایم و مجید ماهای به فعل.
آزاد
اگر آمنه می خواست که نامش و کارش ماندگار بشود، نمی بایست از قصاص می گذشت. حاکمیت دوست ندارد قصاص کند چون چهره ی وحشیانه ی قوانین اسلامی مورد توجه قرار می گیرد. ولی واقعیت این است که اسیدپاشی بیش از حد انتظار در جامعه رخ می دهد و خشونت بارترین انتقام جنایی است که کسی می تواند از شخص دیگری بگیرد. بنابراین این مسأله مسأله ی شخصی نبوده، و اگر قصاص صورت می گرفت شاید جانیان بالقوه گزینه ی اسیدپاشی را از جنایت های شان حذف می کردند. ولی ظاهراً اسید پاشی با واکنش جدی قضایی مواجه نمی شود.
چه دردناک بود و هست! با عزیزی که از سوز دل نوشت موافقم که باید ملت ایران فکر و تعمق کنیم که چه هستیم، چطور اینطور شدیم، چه نواقص و اشکالات اخلاقی و فرهنگی داریم، و چطور باید خود را اصلاح کنیم. نباید ناامید بود. وقتی درد به نهایت می رسد، انسان از اسب غرور و غفلت و نادانی پایین می آید و در خود فرو می رود و دنبال راه حل می گردد. ما شریفیم اما شرفمان زیر خاکستر روزمرگی و غفلت پنهان مانده. اگر فکر کنیم و بفهمیم که چقدر شریفیم، دیگر کمتر خطا می کنیم. انسانی که مقام انسانی خود و عظمت این مقام را بفهمد و درک کند، دیگر بد نمی کند. بد کردن از نادانی است؛ از غفلت از مقام عظیم انسانی خود است. ما همه خوبیم؛ عزیزیم؛ شریفیم؛ ولی زیر خاکستر. باید خاکستر را کنار زد تا حرارت دانایی و شرافت و عشق و انسانیت وجود همه مان را گرما بخشد. چقدر نیازمند همیم؛ با غفلت از هم چقدر تنهاییم! فقط آمنۀ عزیز نیست؛ دردها داریم. اما درمان هم در دستان خودمان است. آه از روزمرگی و غفلتمان؛ قلبم محزون شد. ما همه محزونیم. بیایید فکری کنیم تا شادی حقیقی یابیم. قدم اول، دانایی و گریز از غفلت است. دانایی و آگاهی از حقیقت وجود انسانی مان که شریف است و عظیم، عشق حقیقی می آورد. ما در ارتباطاتمان به عشق نیازمندیم. مشکل دنیای ما این است که ارتباط حقیقی و صمیمی و خالصانه نداریم. باید درس ارتباط خالصانه بیاموزیم. کافی است به ذات و درون عظیم و شریف خود بنگریم...... شریک غم و دردتان هستم.
قربانتان نوید
امنه عزیز اقدام بزرگمنشانه شما را میستایم و امیدوارم که هرجه زودتر موفق به دریافث کامل دیه ات شوی. ایکاش مسیولین محترم در حمایت کامل از انسانی که در جایگاه قدرت از انتقام صرف نظر کرد کوتاهی نمیکردند.
خانم آمنه بهرامی
می خواستم این مطلب را مستقیماً با شما در میان بگذارم؛اما نتوانستم نشانی از شما به دست آورم و ناچارم که همین جا توضیح بدهم،شاید کمکی کرده باشم:
در کل اسپانیا نوعی بیمه اجتماعی هست که در ایالت کاتالونیا "Cat Salut" نام دارد و به افراد خاص تعلق می گیرد و به احتمال زیاد شامل شما هم می شود و هزینه های درمان کاملاً رایگان است.من چون خودم هم دانشجو هستم و هم از ناحیه پا مشکل پیدا کرده ام،این بیمه را توانستم بگیرم و کلی به نفعم شد.
شما هم باید به نزدیک ترین Centro Salut در نزدیک خانه تان بروید و شرایط خود را توضیح بدهید و البته به دست آوردن این بیمه با توجه به کاغذبازی های اسپانیایی ها پروسه خودش را داشته؛اما ارزشش را هم دارد.ضمناً در توضیحاتتان بکوشید تا مددکار اجتماعی را برای دریافت این بیمه متقاعد کنید.
بنده یک ایمیل اینجا می گذارم که برای اطلاعات بیشتر می توانید با آن به زبان فارسی تماس بگیرید تا برای چگونگی تهیه مدارکتان راهنمایی بشوید و هدف اینجانب تنها کمک به شماست تا دیگر هزینه نکنید یا دست کم هزینه هایتان کم بشود.
متاسفانه امنه قربانی جهل جامعه ی ایران است نه تنها امنه بلکه هزاران زن و مرد ایرانی قربانی جهل فرهنگی است که بر روح و روان مردم ایران سوار است اگر بچه ها منظور دختر و پسر از کودکی در مدرسه ها با هم درس میخواندن و از همان کودکی این دیوار دوری از هم می پاشید بسیاری از این مشکلات در کشور وجود نمی داشت و بسیار چیزهای دیگر فرهنگ مردم ایران مثل ناموس پرستی ابرو داری که در سال باعث جنایات وحشتناکی در ایران میشودند پدری که دختر خود را برای اینکه با پسری حرف زده و ابروش رفته است دست و پای دختر را ببندد و با نفت ریختن روی دختر او را به اتیش میکشد تا بمیرد و دادگاه هم او را محکوم نکند چون شاکی مادر دختر است و مادر هم گذشت کرده و نمیتواند شوهر خود را روانه زندان بکند مردم ایران در فرهنگی وحشتناک و جنایت پرور زندگی میکنند بیچاره قربانیان این جامعه که امنه و مجید هم جزوه هزراران هزار نفر قربانی ان می باشند و هر روز امنه ها و مجید ها در این فرهنگ تولید میشود
ارسال کردن دیدگاه جدید