رویکردهای جامعه شناختی به جنسیت
امین قضایی - این مقاله قصد دارد رویکرد ساختگرایی به مقوله جنسیت را بررسی و نقد کند. برای بررسی ساختگرایی در باب جنسیت، آرای جودیت باتلر در کتاب معضل جنسیتی را به عنوان یک نمونه بارز انتخاب کردهام.
ساختگرایی (constructivism) بر این عقیده استوار است که پدیدههای اجتماعی (یا دست کم برخی از آنها و در این مورد مقوله جنسیت (gender) و نه جنس) ذاتی و ابژکتیو نبوده، بلکه در طی فرآیند معنابخشی در تعامل میان انسانها ساخته میشوند. ذکر این نکته ضروری است که ساختگرایی را نباید با ساختارگرایی (structuralism) اشتباه گرفت؛ چه بسا این دو در بسیاری از موارد در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند.
درک و نقد این رویکرد پیش از بحث در باب ماهیت و ویژگی پدیده اجتماعی ممکن نیست. اساساً سه نوع ابژه یا موضوع مورد مطالعه قابل تصور است: موضوع مورد مطالعه میتواند اشیای طبیعی، مفاهیم و برساختههای ذهنی یا در نهایت پدیدهها و رخدادهای اجتماعی باشند. در نتیجه هر پژوهشگری پیش از مطالعه موضوع مورد نظر خود باید مشخص سازد که موضوع وی به کدامیک از قلمروهای ذهن، طبیعت یا جامعه تعلق دارد. ما به خوبی میدانیم که مفاهیم ذهنی کاملاً ساختگی هستند و کسی انتظار ندارد اشکال هندسی یا مفاهیمی مانند آزادی، حقیقت و عدالت را به مانند درخت و صندلی در جهان خارجی بیابد.
یک نمونه از رویکرد سوبژکتیویستی به مقوله جنسیت را میتوان در آرای اگزیستانسیالیستی سیمون دوبوآر یافت. دوبوآر جنسیت را پدیدهای نه ذاتی بلکه فرهنگی میداند، اما در عین حال متاثر از ژان پل سارتر معتقد است که فرد با انتخاب آزادانه خود قادر به شکستن قیود جنسیتی است که جامعه سنتی بر او تحمیل میکند.
همچنین دانشمند علوم طبیعی نیز تا حد نسبتاً قابل پذیرشی حق دارد که پدیدههای مورد مطالعه خود را ذاتی بداند. ابژههای طبیعی از قوانین طبیعت پیروی میکنند و بنابراین با مفاهیم برساخته ذهنی قابل تمیز هستند و اگر نباشند دست کم میتوان به انجام این تمایز امیدوار بود، اما علوم اجتماعی در مقابل این معما قرار گرفته است که پدیدههای اجتماعی به راستی از چه نوعی هستند. تا چه حد آنها ساخته ذهن ما هستند و تا چه حد ما ساخته دست آنها؟ تا چه اندازه ذهنی هستند و تا چه اندازه ذاتی؟ برای مثال، مراسم عروسی به عنوان یک پدیده اجتماعی، بی شک توسط انسانها ابداع شده است، اما در عین حال خارج از ذهن انسانها قرار دارد به گونهای که اعمال و رفتار افراد را طی مراسم محدود و مقید میکند.
تقریباً این توافق کلی وجود دارد که پدیدههای اجتماعی نه مطلقاً ذهنی هستند و نه مطلقاً ذاتی و طبیعی، اما در اینکه تا چه حد ذهنی یا عینی هستند، به ترتیب دو رویکرد سوبژکتیویستی و ابژکتیویستی در نظریات اجتماعی حکمفرماست. حساسیت در این زمینه را میتوان با ذکر دو مثال در باب جنسیت شرح داد، چرا که هر دو رویکرد میتواند به نتایج غلطی بیانجامد.
یک نمونه از رویکرد سوبژکتیویستی به مقوله جنسیت را میتوان در آرای اگزیستانسیالیستی سیمون دوبوآر (Simone de Beauvoir)یافت. دوبوآر جنسیت را پدیدهای نه ذاتی بلکه فرهنگی میداند، اما در عین حال متاثر از ژان پل سارتر معتقد است که فرد با انتخاب آزادانه خود قادر به شکستن قیود جنسیتی است که جامعه سنتی بر او تحمیل میکند. رویکرد ذهنگرایانه دوبوآر وی را دچار این اشتباه میکند که اگر جنسیت ساختگی است، پس اختیاری و انتخابی نیز هست، اما واقعیت نشان میدهد که با وجود ساختگی بودن جنسیت، در اغلب موارد رفتارهای جنسیتی تحمیلی هستند و صرفاً با یک اراده آزاد ذهنی نمیتوان بر آنها فائق آمد. این رویکرد اشتباه، به دست کم گرفتن مشکلات پیشاروی زنان در مقابله با نقشهای جنسیتی خواهد انجامید.
در رویکرد جودیت باتلر، یک پدیده اجتماعی مانند جنسیت در تعامل زبانی میان انسانها به وجود میآید. ما در تعامل با یکدیگر به رفتارهای خود معنا و تفسیر میبخشیم و رفتار جنسیتی، یعنی مردانه و زنانه رفتار کردن، نیز طی همین فرآیند معنابخشی به وجود میآید. (اثر رکنی حائریزاده)
جودیت باتلر (Judith Butler)همین نقد را به صورت دیگر بیان میکند: «نزد دوبوآر، جنسیت برساخته است، اما در فرمولبندی وی به یک عامل یا cogito یا کسی اشاره می شود که به طریقی آن جنسیت را قبول کرده و یا مختص خود ساخته است و در اصل میتوانسته جنسیت دیگری را برای خود تصور کند. آیا جنسیت تا این حد متغیر و ارادی است که دوبوآر بیان میکند؟ آیا ساختار در چنین حالتی میتواند به یک شکل گزینشی فروکاسته شود؟ »(معضل جنسیتی.۱۳۸۵ جودیت باتلر صفحات ۵۴ و ۵۵، نشر پاریس. لینک)
از طرف دیگر، روانکاوی و به خصوص روانکاوی لاکان (Jacques Lacan) و فمینیستهای متاثر از وی، با تعریف جنسیت به عنوان نتیجه ضروری درام روانی فرد در دوران کودکی (که بیرون از خودآگاهی او رخ میدهد) به دام نوع خاصی از ابژکتیویسم و دترمینیسم میافتد. اگر دوبوآر تصور میکرد که زنان با خودآگاهی قدرتمند و تقدم اصالت وجود بر ماهیت، قادر به انتخاب آزاد و کنار زدن کلیشههای جنسیتی هستند، فمینیستهای روانکاو از آن سوی بام میافتند. هرچند آنان جنسیت را ساخته زبان میدانند، اما برای زبان ساختار صلبی قائلند که قوانین حاکم بر ناخودآگاهی و نه خودآگاهی بر آن حکم میراند. رویکرد جبرگرایانه به این حکم شکستطلبانه میانجامد که مبارزه زنان کاری از پیش نخواهد برد چرا که سرکوب جنسیتی دوباره در زبان خود را بازتولید خواهد کرد.
این بار باتلر در نقد این رویکرد جبرگرا مینویسد: «از این تحلیل های روانکاوانه که تاکنون ملاحظه کردیم چه راهبردها و منابعی برای واژگونی آشکار میشود؟ ارجاع به ناخودآگاه به منزله منبعی از واژگونگی، به نظر فقط وقتی معنایی دارد که قانون پدرانه را جبری عام و صلب تصور کنیم که از هویت، امری خیالی و ثابت میسازد. حتی اگر ظرفیت خیالی هویت را بپذیریم، هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم قانونی که شرایط این فانتزی را استوار میگرداند در مقابل تغییر و امکان تاریخی نفوذناپذیر است.» (معضل جنسیتی.۱۳۸۵ جودیت باتلر صفحه ۱۳۷، نشر پاریس. لینک)
اگرچه ما جنسیت را با سخن گفتن به وجود میآوریم اما ابزارها و نیازمندیهای معنابخشی و استدلال را شخصاً ابداع نمیکنیم، بلکه آن را از گفتمان اخذ میکنیم. به این ترتیب اگرچه جنسیت در زبان رخ می دهد، اما اختیاری و دلبخواهی نیست چرا که زبان در گفتمان وارد عمل میشود. در مورد جنسیت، گفتمان جنسیتی پدرسالار مسلط بوده و سرنوشت زنان را تعیین میکند.
به نظر میآید که در جدال میان رویکرد ذهنی و عینی، بار دیگر به دوگانه قدیمی اختیار و جبر بازگشتهایم. در این میان، رویکرد ساختگرایی و به خصوص باتلر چه موضعی دارند؟ همانطور که پیشتر اشاره کردیم، در این رویکرد، یک پدیده اجتماعی مانند جنسیت در تعامل زبانی میان انسانها به وجود میآید. ما در تعامل با یکدیگر به رفتارهای خود معنا و تفسیر میبخشیم و رفتار جنسیتی، یعنی مردانه و زنانه رفتار کردن، نیز طی همین فرآیند معنابخشی به وجود میآید. بنابراین باتلر در این باب موضع کاملاً سوبژکتیویستی دارد، اما برای اینکه از ذهنی و ساختگی بودن جنسیت، اختیاری و دلبخواهی بودن آن استنباط نشود، او با رجوع به بحث فوکو ادعا میکند که جنسیت طی یک گفتمان (Discourse) بهوجود میآید. گفتمان، مقولهها، دستهبندیها، استعارهها و به طور کلی تمامی ابزارهای معنابخشی را در اختیار ما قرار میدهد.
به عنوان نمونه دوگانگی زنانگی و مردانگی با دستهبندیهای منفعل/ فعال، درون/ بیرون، زایش/ آفرینش، احساس/ عقل، اصطلاحاً چارچوب مشخص به خود میگیرد (منظور از چارچوب اینجا framing است). اگرچه ما جنسیت را با سخن گفتن به وجود میآوریم اما ابزارها و نیازمندیهای معنابخشی و استدلال را شخصاً ابداع نمیکنیم، بلکه آن را از گفتمان اخذ میکنیم. به این ترتیب اگرچه جنسیت در زبان رخ می دهد، اما اختیاری و دلبخواهی نیست چرا که زبان در گفتمان وارد عمل میشود. در مورد جنسیت، گفتمان جنسیتی پدرسالار مسلط بوده و سرنوشت زنان را تعیین میکند.
اجازه دهید بپذیریم که باتلر برخلاف دوبوآر توانسته به ایراد دلبخواهی و اختیاری بودن رفتارهای جنسیتی پاسخ دهد. بنابراین جنسیت در زبان رخ میدهد ولی نه کاملاً جبرگرایانه است (روانکاوی لاکانی) و نه کاملاً انتخابی (دوبوآر). این سئوال اما باقی میماند که چه راه حلی برای شکستن یک گفتمان مسلط و به چالش کشیدن کلیشههای جنسیتی وجود دارد؟ برای پاسخ به این سئوال، باتلر از یک نظریه در زبانشناسی (اوستین و شاید ویتگنشتاین) استفاده میکند، اما در نهایت پاسخ او نه واضح و نه قانع کننده باقی میماند.
آنچه فمینیسم و به طور کل مبارزه برای رهایی زنان، دگرباشان جنسی یا هر اقلیت جنسیتی دیگری نیاز دارد، اصول، مطالبات و استراتژیهای مشخص است، نه اینکه فمینیستها را به این دل خوش کنیم که خواهند توانست در زمین حریف و از امکانهای خود گفتمان مسلط علیه خودش استفاده کنند! این مشکل نظریه باتلر را به لحاظ سیاسی و مبارزاتی بیارزش ساخته و در مقابل آن را تنها برای هنر و فرهنگ نخبهگرایانه کوئیر مفید میسازد.
در زبانشناسی دو نوع استفاده از زبان قابل تصور است: نخست، استفاده رایج از زبان یعنی بازنمایی اشیا و رخدادهای جهان اطراف. اگر کسی به شما بگوید که «لطفاً در اتاق را ببندید» به وضوح میدانید که هدف او اشاره به یک شیئی خارجی در محیط است. دومین استفاده از زبان اجراگری (performance) است. گاهی ما زبان را برای اشاره به چیز مشخصی در جهان خارج به کار نمیبریم، بلکه زبان در اینجا تنها برای بازی و ایفای نقش به کار میرود. مثال مراسم عروسی را به یاد آورید. خطبه عقد، سخنان کشیش یا آنچه طرفین ازدواج در مراسم عروسی بر زبان میرانند، بخشی از یک اجرای تئاترگونه است و به هیچ چیزی در جهان خارج اشاره ندارد. باتلر ادعا میکند که راه حل ما نیز در اینجاست که جنسیت را به عنوان یک اجرای زبانی بفهمیم و نه اشاره به ویژگیهای فیزیولوژیکی یا ذاتی در بیرون از زبان. اگر چنین کنیم و اگر دریابیم که برای مثال رفتار و گفتار زنانه به چیزی در خارج از زبان مانند بدن زن اشاره نمیکند بلکه تنها بخشی از یک اجرای زبانی در درون یک گفتمان است، هم قادر خواهیم شد که جنسیت را سیال کنیم و هم امکانهای بیشتری را برای مقاومت و مخالفت در درون یک گفتمان بیابیم. همچنان که در یک تئاتر این امکان وجود دارد که هر هنرپیشهای هر نقشی را بازی کند و هیچ رابطه جبری میان یک نفر و نقشش در کار نیست، اگر جنسیت نیز یک نقش تصور شود که فرد آن را بازی میکند، هرکسی میتواند هر نقش جنسیتی را بازی کند و بدینترتیب جنسیت امری سیال خواهد شد.
باتلر قبول میکند که سیالسازی جنسیت به این راحتیها نیست. در واقع این دیدگاه به همین شکلی که من مطرح کردم با نظریه گفتمان در تضاد قرار میگیرد. چرا که گفتمان است که ابزارهای لازم برای معنابخشی یا ایفای نقش جنسیتی را در اختیار افراد قرار میدهد. در استعاره تئاتر میتوانیم تصور کنیم که گفتمان سناریو از پیش نوشته شده و کارگردانی است که مانع انتخاب اختیاری نقش جنسیتی میشود. به همین خاطر، باتلر میپذیرد که این ایده او از جنسیت به عنوان یک نقش اجراگرانه، تنها تذکری است تا جنسیت را بازنماینده چیزی در جهان بیرونی ندانیم.
رویکرد ساختارگرایانه معتقد است پدیده های اجتماعی ساختارهایی هستند که افراد در درون آنها قرار میگیرند و کارکرد و نقش ایفا میکنند، اما اعمال این افراد ساختار را به خودی خود شکل نمیدهد.
راه حل واقع بینانهتر باتلر با رجوع به خود نظریه گفتمان پیشنهاد میشود. برخلاف فوکو که گفتمان را همیشه امری موفق تصور میکند، (برای مثال رجوع کنید به نقد نیکولاس رز در اینجا) باتلر ادعا میکند که گفتمان گاهی در پروسه معنابخشی خود موفق نیست. گفتمان همواره در عمل، شرایط و امکاناتی برای مقاومت و مخالفت با استدلال یا ایده مسلط در اختیار فرد قرار میدهد. (برای یک نمونه رجوع کنید به کتاب «ادعای آنتیگونه» ترجمه امین قضایی، بابک سلیمیزاده و مهدی سلیمی در اینجا)
راه حل نخست، همانطور که خود باتلر نیز اذعان دارد، قانعکننده و راه حل دوم واضح نیست. آنچه فمینیسم و به طور کل مبارزه برای رهایی زنان، دگرباشان جنسی یا هر اقلیت جنسیتی دیگری نیاز دارد، اصول، مطالبات و استراتژیهای مشخص است، نه اینکه فمینیستها را به این دل خوش کنیم که خواهند توانست در زمین حریف و از امکانهای خود گفتمان مسلط علیه خودش استفاده کنند! این مشکل نظریه باتلر را به لحاظ سیاسی و مبارزاتی بیارزش ساخته و در مقابل آن را تنها برای هنر و فرهنگ نخبهگرایانه کوئیر مفید میسازد، اما جدا از پاسخ نابسنده به سئوال فوق و عدم ارائه یک راهکار سیاسی مشخص، نقد من به آرای جودیت باتلر به بحث پیشین یعنی ماهیت پدیده اجتماعی باز میگردد.
اگر ما دیدگاه ساختگرایی را نقد کنیم، همزمان آرای فوکو و باتلر را نیز نقد کردهایم، چرا که تمام ایدههای آنان بر فروض ساختگرایی استوار است. در مقابل رویکرد ساختگرایانه به ماهیت پدیدههای اجتماعی دو دیدگاه دیگر نیز وجود دارد:
رویکرد مارکسیستی و تاریخگرایی معتقد است پدیدههای اجتماعی نه ذهنی هستند (ساختگرایی) و نه عینی (ساختارگرایی)، بلکه هم ذهنی هستند و هم عینی. به بیان دیگر، پدیدههای اجتماعی از انعکاس و رابطه دیالکتیکی ذهن و عین در طی فرآیند تاریخی ساخته میشوند. انسانها نه صرفا با معنابخشی و بیان عقاید، بلکه با تغییر واقعی در محیط اجتماعی خود، عینیت را تغییر داده و سپس عینیت نیز انسانها را محدود و مقید میکند و روی ذهنیت آنها تاثیر میگذارد. همین تغییر در ذهنیت در مقابل باعث تغییر دوباره محیط اجتماعی میشود. بنابراین ما با تغییر دیالکتیکی و مدوام ذهن و عین مواجه هستیم. مطالعه پدیده اجتماعی به معنای درک فرآیند تاریخی است که هم در ذهنیت و هم در عینیت اثر میگذارد.
۱. رویکرد ساختارگرایانه (structuralism): پدیده های اجتماعی ساختارهایی هستند که افراد در درون آنها قرار میگیرند و کارکرد و نقش ایفا میکنند، اما اعمال این افراد ساختار را به خودی خود شکل نمیدهد. به همان مثال مراسم عروسی و خواستگاری و... باز میگردیم: مطابق دیدگاه ساختارگرا، سطحینگری است که تصور کنیم نقش جنسیتی منفعل و منتظر شوهر برای زن در مراسم خواستگاری و عروسی، در گفتمان و طی انجام مراسم عروسی شکل میگیرد. برخلاف نظر ساختگرایی و همانطور که لوی استروس (Claude Lévi-Strauss) نشان میدهد، این یکی از لوازم ساختار خویشاوندی است که طی آن زن به عنوان یک ابژه بین دو خانواده خرید و فروش شود تا وصلت و انسجام بین آن دو موجب تحکیم ساختار خویشاوندی شود. بنابراین نه گفتمان مراسم عروسی و خواستگاری بلکه ساختار خویشاوندی است که نقش منفعل زن را باعث میشود. ساختارگرایی، ساختگرایی را به ظاهربینی، جزءنگری و عدم توجه به کلیت، واقعیات ابژکتیو و کارکردهای ضروری (برای مثال رجوع کنید به نقدهای لوی استروس، پارسونز و مالینوفسکی) متهم میکند.
۲. رویکرد مارکسیستی و تاریخگرایی: پدیدههای اجتماعی نه ذهنی هستند (ساختگرایی) و نه عینی (ساختارگرایی)، بلکه هم ذهنی هستند و هم عینی. به بیان دیگر، پدیدههای اجتماعی از انعکاس و رابطه دیالکتیکی ذهن و عین در طی فرآیند تاریخی ساخته میشوند. انسانها نه صرفا با معنابخشی و بیان عقاید، بلکه با تغییر واقعی در محیط اجتماعی خود، عینیت را تغییر داده و سپس عینیت نیز انسانها را محدود و مقید میکند و روی ذهنیت آنها تاثیر میگذارد. همین تغییر در ذهنیت در مقابل باعث تغییر دوباره محیط اجتماعی میشود. بنابراین ما با تغییر دیالکتیکی و مدوام ذهن و عین مواجه هستیم. مطالعه پدیده اجتماعی به معنای درک فرآیند تاریخی است که هم در ذهنیت و هم در عینیت اثر میگذارد. برای مثال، مراسم عروسی نه گفتمانی است که در آن نقش جنسیتی زن ساخته شود و نه ساختاری صلب و پیشینی که از بدویت تا اکنون وجود داشته باشد و همیشه یک کارکرد مشخص را ایفا کرده باشد. برای مطالعه مراسم عروسی، باید آن را به صورت تاریخی مطالعه کرد. مراسم عروسی، در ساختار خویشاوندی و خانواده صورت میگیرد، اما این مراسم نه یک کارکرد مشخص و از پیش تعریف شده مانند انسجام اجتماعی، بلکه در هر دورهای کارکرد تاریخی خاصی دارد. کارکرد عروسی و تشکیل خانواده برای دوره کشاورزی را می توان تولید مثل زیاد و افزایش نیروی کار مذکر دانست و این با کارکرد خانواده برای دوره سرمایهداری متفاوت است، اما این تغییرات کارکردی، خود را به شکل تغییر گفتمانی در مراسم عروسی و تغییر معانی و آرای انسانها نشان میدهد.
بنابراین مطابق رویکرد تاریخی و مارکسیستی، جزء را باید در پیوند با کل و در مقابل کل را با انعکاسش در جزء مطالعه کرد. پژوهشگران فوکویی، تغییرات گفتمانی را در طول تاریخ بررسی میکنند، بدون آنکه چرایی و کارکرد خاص این گفتمانها را مطالعه و توضیح دهند. اگر از باتلر بپرسیم که چرا جنسیت در گفتمان به این شکل و نه اشکال دیگری ساخته شده است، هیچ پاسخی برای آن نخواهد داشت مگر آنکه بنا بر پاسخ ناامید کننده فوکو آن را تصادفی بداند. اگر زنان در طول تاریخ سرکوب شده و نقش منفعل جنسیتی را ایفا میکنند به خاطر این است که در نهاد خانواده، در هر دوره تاریخی کارکرد خاصی را ایفا کردهاند و این کارکرد موقعیت فرودست آنان را به خوبی توضیح میدهد. رویکرد ساختگرایی باتلر به طور کلی از توضیح این چرایی ناتوان است.
منابع :
معضل جنسیتی.۱۳۸۵ جودیت باتلر، مترجم: امین قضایی، نشر پاریس.
ادعای آنتیگونه. ۱۳۹۰. جودیت باتلر، مترجمین: امین قضایی، بابک سلیمی زاده و مهدی سلیمی. نشر مایندموتور
Rose, N., O’Malley, P., Valverde, M., 2006 ‘Governmentality’
تصاویر:
تمام کلاژهای استفاده شده در این مقاله، اثر رامین حائریزاده و تنها نقاشی، اثر رکنی حائریزاده است.
در همین زمینه:
با نظریههای این مقاله به اجراگریهای جنسیتی این ویدئو نگاه کنید:
تشکر امین قضایی عزیز بابت مطلب.
رویکرد باتلر را من همیشه راهگشا یافته ام. تاثیر آنچه او نمایشیت جندر مینامد بر مطالعات جنسیت فوق ال العاده حائز اهمیت است. جندر نزد باتلر ضمنا از جهاتی با مکانیزم ایدئولوژی منطبق است، مکانیزمی که آلتوسر تحت تاثیر لاکان به آن میپردازد.
باتلر با منطبق دانستن جندر و نمایش به طور ضمنی راه ارائه اجرای جدیدی از نمایش را ارائه میکند. یعنی جندر را از یک نمایش ارسطویی بدل میکند به یک نمایش حماسی و فاصله دار (نمایش برشتی). بخش عظیمی از اهمیت نظریه باتلر به اعتقاد من از همینجا میاید.
تصویری که لینکش را میگذارم، مثل ویدئویی که شما پیشنهاد داده ای، میتوان با همین رویکرد نگاه کرد.
بهمن طاوسی
خیلی ممنون بابت مطلب. خیلی استفاده کردم.
ارسال کردن دیدگاه جدید