"اینجا هیچ چیز ترسناکتر از زنده بودن نیست"
"سواد چندانی ندارم که تمام خاطرات و مشاهداتم در دوران این انقلاب شوم را بتوانم بنویسم. اما ندای درونیام فریاد میزند: یادداشت کن! فتانه مظلوم؛ هشت ماهه حامله بود که اعدامش کردند؛ جسدش را هم ندادند. فاطمه مظلوم، فاطمه زمان، پس از هفت سال و شش ماه زندان و تحمل وحشیانهترین شکنجهها، در تابستان مخوف ۶۷، عاقبت اعدامش کردند. جسدش را هم ندادند."
اینها بخشی از یادداشتهای عزیز زارعی، کارمند ساده شرکت نفت است که ترجمه فرانسهی آن، به همت نوهاش، شورا مکارمی، ۳۱ ساله، دکترای مردمشناسی از دانشگاه مونترال، انجام شده و انتشارات معتبر "گالیمار"، آن را با نام "دفتر عزیز" در فرانسه منتشر کرده است.
نخستین بخش گفتوگو با شورا مکارمی درباره این یادداشتها را هفته پیش شنیدید. شورا هشت ماهه بود که مادرش بازداشت شد و شش ساله بود که مادر را اعدام کردند.
گزارشی زنده و تکاندهنده از یادداشتهای عزیز زارعی که سرنوشت دخترانش فتانه و فاطمه را که مانند بسیاری از جوانهای ایرانی به امید آیندهای بهتر و ایجاد جامعهای بهتر در انقلاب شرکت کردند، نوشته است.
فاطمه زارعی، دبیر فیزیک و مادر شورا مکارمی که اعدام شد
فتانه و فاطمه در نخستین انتخابات مجلس جمهوری اسلامی، از سوی سازمان مجاهدین خلق، یکی از گچساران و دیگری از شیراز، نامزد نمایندگی مجلس شدند. با شروع سرکوب مجاهدین خلق از سوی حاکمیت، فتانه زارعی، خواهر جوانتر، به بندرعباس میگریزد، اما زمانی که حامله است، دستگیر و بعد اعدام میشود.
فاطمه زارعی، دبیر فیزیک در شیراز، توسط یکی از شاگردانش که به حزبالله پیوسته، شناسایی و دستگیر میشود. فاطمه ابتدا به هفت سال زندان محکوم شده بود، اما پس از اعتراض او، این مدت به ۱۰ سال مبدل شد. بعداً سه سال از مدت زندان فاطمه کم کرده بودند، اما خود او امیدی نداشته که در پایان این مدت آزاد شود.
فاطمه پس از تحمل شکنجههای طاقتفرسا به پدرش میگوید: "اینجا هیچ چیزی به اندازه زنده بودن ترس ندارد."
هق هق گریه عزیز را از ورای یادداشتها میشود شنید. سرانجام تابستان مخوف و شوم ۶۷ میرسد. همان سالی که به دستور خمینی و یک دادگاه سه نفره که اعضای آن همچنان در جمهوری اسلامی بر سر کارند، بزرگترین قتلعام تاریخ معاصر شیعه را در زندانهای ایران انجام دادند.
عزیز زارعی در یادداشتهایش که در کنار قرآنش مینوشته، مینویسد: "هیچ حیوانی قادر نیست با همنوع خود چنین با بیرحمی رفتار کند."
فتانه زارعی، یکی از دو دختر عزیز زارعی که هشت ماهه باردار بود و اعدام شد
کتاب "دفتر عزیز"، یادداشتهای تکاندهنده از رنجی است که بر سر خانواده او آمد و هزاران نفری که فرزندانشان در این قتلعامهای بیرحمانه قربانی شدند.
عزیز که یک مسلمان معتقد هم بود، مینویسد: "اسلام این نیست که شما انجام میدهید؛ این کارها نه اسلامی است، نه انسانی."
در دومین بخش از گفتوگو با شورا مکارمی، نوه عزیز زارعی، دختر فاطمه زارعی، او از نامههایی میگوید که از فتانه (خالهاش) و فاطمه (مادرش) بهجای مانده و در انتهای کتاب "دفتر عزیز" آمده است:
شورا مکارمی - این نامهها، نامههایی هستند که خالهام (فتانه) و مادرم، کمی قبل از انقلاب و اوایل انقلاب به خواهرشان نوشتهاند. برایم مهم بود که صدای این دو زن را بشنویم؛ دو زنی که هم در نوشتههای پدربزرگم و هم در مطلبی که خودم به آن اضافه کردهام، فقط از نبودشان و احساس کمبودشان حرف زده شده بود. برایم مهم بود که صدای این دو زن را بشنویم و بفهمیم که چقدر زنده بودند، چقدر دنبال زندگی بودند و چقدر انرژی و شور و شوق داشتند برای انقلابی که در آن شرکت کردند و برایشان پر از امید بود. بهخصوص که پدربزرگم ابتدا از چندماه قبل از انقلاب حرف میزند و بعد خاطراتش را از اولین انتخابات مجلس، بعد از انقلاب شروع میکند. به همین دلیل، برایم مهم بود که از طریق صدای این دو زن، بتوانیم دوباره به این حادثه برسیم و خوانندههایی که نمیشناسند، جوانهایی که آن موقع نبودند، نسبت به آن دید پیدا کنند.
عزیز زارعی، کارمند شرکت نفت. او در یادداشتهایش گزارش زنده و تکاندهندهای از اعدام دو دخترش به دست داده. این یادداشتها به کوشش شورا مکارمی با عنوان "دفتر عزیز" توسط انتشارات گالیمار به فرانسه منتشر شده است.
فاطمه و فتانه زارعی که هردو، از دو شهر مختلف، در انتخابات مجلس شورای اسلامی کاندیدا بودند، در نامههایشان توضیح میدهند که چقدر تصمیم کاندیدا شدن برایشان سخت بود؛ و خیلی مطمئن نبودند که آیا باید اینقدر در سیاست جلو بروند یا نه؛ اما جو سیاسی که در آن موقع بر ایران حاکم بود آنها را به جلو کشاند. این مسئله برای من از این نظر مهم بود که میتواند برای نسل امروز توضیح بدهد که سیاسی بودن در آن زمان چه معنایی داشت. به نظر من، نسل ما، از نظر سیاسی هم عمیقتر به این مسائل فکر میکند و هم کمتر حاضر است جلو برود و جان و یا انرژی و وقت خود را سر این موضوعها بگذارد. این نگاه فقط متعلق به نسل جوان ایرانی نیست، بلکه در سراسر جهان همینگونه است. امروز رابطه ما با سیاست، به شدت فرق کرده است. از این نظر، جالب بود که دوباره یادمان بیاید که آن موقع مردم چه تجربه سیاسییی داشتند.
هنگام خواندن این یادداشتها، هیچوقت شده از خودتان بپرسید که چرا اصلاً در این کشور انقلاب شد؟ و چه شد که بعدها این مصیبتها بر سر مردم آمد؛ بهخصوص کسانی که به نوعی در آن انقلاب سهم داشتند؟
این سئوال را بارها از خودم پرسیدهام؛ چه شد که ما به اینجا رسیدیم؟ اما اینطور نیست که نشود پاسخی برای این پرسش پیدا کرد. پدربزرگم هم این سئوال را از خودش میپرسد، اما در نوشتههای او جوابی برای آن دیده نمیشود. من هم از خودم این سئوال را میپرسم، ولی به نظر من، سئوالی تحقیقاتی است که چطور شد که در عرض شش ماه، هشت ماه، یک سال، عدهای آمدند سر کار و چطور توانستند به این سرعت، قدرت را بگیرند، زندانها را پر کنند و جمعیت را به سکوت وادار کنند؟ من فکر میکنم شهادتهای تاریخی زیادی وجود دارد که میتواند در یافتن پاسخ کمکمان کند. اما نه تاریخی که جمهوری اسلامی در مدرسههایش تدریس میکند.
شورا مکارمی، دختر فاطمه زارعی؛ زنی از نسل دیگر که اکنون "دفتر عزیز" را به فرانسه ترجمه و منتشر کرده.
شما با چه هدفی "دفتر عزیز" را منتشر کردید؟
من یک هدف کوتاهمدت و یک هدف طولانیمدت دارم. هدف طولانی مدتم این است که این نوشته سندی است که یک برهه از تاریخ ایران را نشان میدهد و جای خود را در فرهنگ و ادبیات فارسی دارد. یعنی سند مهمی است که خواهد ماند.
شما کتابتان را با چند نامه از مادرتان و همچنین خالهتان پایان دادهاید. چه چیز مهمی در این نامهها توجه شما را به خود جلب کرد؟
نامهای هست از خالهام فتانه زارعی. در واقع، هرچه به مادرم، فاطمه زارعی مربوط میشود، برای من خیلی مهم است، ولی خیلی شخصی و خصوصی است. در حالیکه این کتاب شخصی و خصوصی نیست، کتابی نوشتهام که خوانده شود و ابزاری باشد برای فکر کردن و یادآوری تاریخ ما. بیشتر سرنوشت خالهام است که برایم مشکلتر و سختتر است. چون فرزندی نداشته که مانند من که هر روز از مادرم یاد میکنم، از او یاد کند و زندگی او را به شکلی ادامه بدهد. خالهام را هنگامی که حامله بود، اعدام کردند و نگذاشتند پدر و مادرش بفهمند که قبل از اعدام بچهاش به دنیا آمده بوده یا نه؟ آیا بچهاش زنده بوده، یا اصلاً قبل از اعدام، بچهاش را از دست داده بود؟ خانواده من این را نمیداند و پدربزرگم توضیح میدهد که حکومت نخواست هیچ اطلاعی در این زمینه به خانواده برسد. این زن شجاع، بیست و اندی سال سن داشت، وقتی اعدام شد، خیلی کم زندگی کرده بود. من امروز از او پیرترم، سی و یک سالم است. من که مردمشناسی خواندهام، همیشه به جزئیات و نکات کوچک حساس هستم و شاید به این دلیل، چند خط در آخر یکی از نامههای او (فتانه) خطاب به خواهرش برایم جالب بود.
خالهام فتانه، چند ماه قبل از دستگیری، به دیدن خواهرش در فرانسه آمده بوده و با او دور اروپا را گشته بود. اما دوباره به ایران برمیگردد و چند ماه بعد هم دستگیر میشود.
عکس دیگری از فاطمه زارعی. او پس از شکنجه می نویسد: اینجا هیچ چیز ترسناکتر از زنده بودن نیست.
او که تازه به ایران برگشته بود، در نامهای به خواهرش در فرانسه، مینویسد: "… راستی سعی کن بفهمی که چطور میشود به فرانسه، ایتالیا یا آلمان آمد درس خواند. میتوانم بیایم آنجا درسم را ادامه بدهم؟"
و در همین نامه توضیح میدهد که خانواده چقدر تشویقاش کردهاند که به فرانسه برود درس بخواند. خودش هم دلش میخواست اینکار را بکند، برنامه داشت که بیاید بیرون درس بخواند و از خواهرش میخواهد که در این مورد پرسوجو کند. به نظر من، این نکتهی خیلی مهمی است. برای اینکه ما را با فردی روبرو میکند که پر از امید است، پر از فکر است برای آیندهاش و اینکه چهکار میخواهد بکند. سپاه فردی پر از امید را که آینده روبرویش بود، گرفت و له کرد. او (فتانه زارعی) یک آدم ایدئولوژیک نبود که همینطوری جلو برود و چیزی نبیند جز هدفش. بلکه کسی بود پر از محبت، پر از امید و پر از سئوال؛ مثل ما…
و دوست داشت که جامعهاش را جلو ببرد…
دوست داشت جامعهاش را جلو ببرد و دوست داشت که خودش را هم بسازد. مادرم و سه خواهرش، تقریباً همسن بودند و اختلاف سنیشان خیلی کم بود. هر چهار خواهر خیلی هم شبیه همدیگر بودند. طوری که به خودشان میگفتند: "چهارتا دخترهای دکتر مارش." اشاره به کتابی انگلیسی است به همین نام که سرگذشت دکتری است که چهار دختر دارد که بسیار به هم شبیهاند و خیلی با هم دوست هستند. آنها هم همینطوری بودند. همه خیلی شبیه پدرشان بودند و خیلی شبیه به هم. نکته جالب در نامههای مادرم و خواهرهایاش این است که وقتی به هم نامه میدهند و با هم حرف میزنند، سئوالهایشان این است که چگونه جامعهمان را بسازیم، چگونه خودمان و آیندهمان را بسازیم و همهاش هم دارند فکر میکنند و با هم مشورت میکنند که چطوری آدمهای بهتری باشیم، چطوری جامعه بهتری داشته باشیم.
ایمیل گزارشگر:
در همین زمینه:
::بخش نخست گفتوگوی ایرج ادیبزاده با شورا مکارمی در رادیو زمانه:
به امید روزی که دیگر کسی نه اعدام شود و نه شکنجه و اعدام باقی باشد ...آری تمامیتخواهی و اقتدار روحانیت پست و مرتجع شیعه عامل چنین جنایات مخوفی بوده و تا سرنگونی حکومت به دست خود مردم همچنان ادامه خواهد داشت همین امروز 13 نفر در شیراز به دار آویخته شدند...
من مادری را می شناسم که دو پسر و شوهرش به دست مجاهدین ترور شده اند. چرا ناشران فرانسوی داستان او را چاپ نمی کنند؟ مجاهدین یک سازمان ترویستی بودند که ده ها هزار شهروند عادی را ترور کرده اند. اینچنین چهره معصوم و بیگناه به آنها دادن یک طرفه به قاضی رفتن است.
در اين كه مجاهدين خلق اشتباهات تاريخي فراواني مرتكب شده اند شكي نيست!در اينكه خشونت مجاهدين درنده خويي آخونديسم شيعه را عريان كرد و گزك بدستش داد شكي نيست ولي اينجا صحبت از انسان است جناب بهمن انسان ها فارغ از گرايشات سياسي مذهبي ديني رنگ نژاد و زبانشان كشته شدن يك انسان با گرايش سياسي و تفكري به مجاهدين خلق همانقدر رنج آور و در دافزاست كه كشته شدن اسدالله لاجوردي قصاب زندانهاي ج.ا.ا كه قرباني خشونت مجاهدين خلق شد!جناب بهمن خان ما دنيايي مي خواهيم غير ايدئولوژيك!كه در آن همانقدر كه يك شيعه 12 امامي معتقد به ولايت اقا!امام خامنه اي!!!حق حيات و بهره مندي از نعمات زندگي دارد !يك بهايي مادر مرده مظلوم!يك يهودي ايراني يك كرد محروم يك آذري تن خسته يك سيستاني غرق در حرمان و بي توشي سني يا هرچه و هر كس!!حق حيات داشته باشد بدون اينكه از نامش پرسند!!!نانش دهند!شما جناب بهمن پيام اين نوشته را نفهميديد!اگر مجاهدين خلق خشونت كردند الهام بخشش تعاليم عاليه!شيعي بود!اگر چپ مبارز!خشونت ورزيد الهام بخشش ايدئولوژي بود لطف كنيد انسانها را بر اساس يك اصل مشترك انسان بودن قضاوت كنيد!
جناب ادیب زاده، در اولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، نام مجلس "شورای ملی" بود و هنوز آخوندها نتوانسته بودند نام مجلس را هم اسلامی کنند. این دو خواهر آزادیخواه و محبوب هم کاندید مجاهدین خلق برای مجلس شورای ملی بودند و اتفاقآ ان قدر واژه "شورا" برای آن جانفشانان دموکرات در ان دوران، پرمعنا و با ارزش بوده که حتی نام فرزند و جگرگوشه شان را نیز "شورا" گذاشتند. لعنت بر خمینی پلید و باند خونخوارش که سه نسل را باهم سوزاند...
برای من نه مجاهد مهم هست نه برادر حزب اللهی نه یهودی نه بی خدا من اعتقاد دارم که همه انسانیم -اگر کسی کاری کرده باید تاوانش را بدهد نه این که یک بی گناه به آتش هیزم دیگری بسوزد . درست هست که مجاهدین خیانات بسیاری را انجام داده اند و بزرگترینشان فروختن ایران به بیگانه هست ولی این از بزرگواری مام میهن هست که گناه فرزند ناخلفش را ببخشاید .مجاهدین نیز بسیارشان افراد وطن پرستی بودند که به بیراهه رفتند و حال ما میتوانیم با عفو همه فرزندان این آب و خاک از سرمایه مادی و معنوی آنان در آبادانی این مرز پر گهر بهره بگیریم . نه این که آنها را به سبب گناهی که سالها پیش انجام داده اند از وطن برانیم و آنان نیز سرمایه هایشان را در آبادانی بیگانگان مصرف کنند . چه خوب بود در این وطن همانند هندوستان سکولاریسم برقرار میشد تا یک موش پرست با یک خدا پرست بر سر یک سفره بنشینند نه این که فقط یک گروه را پاک بدانیم و مابقی را از خود برانیم
جناب بهمن عزيز
اينگونه دفاع از نظامي كه در همين جنبش سبز امثال ندا ها را به رگبار بست راه به جائي نمي برد ، چه كسي مي تواند تجاوز به دختران باكره و آزاديخواه را قبل از اعدام فراموش كند ؟ بهتر است تعصبات كور را كنار بگزاريد فكر مي كنيد منتظري براي چه در مقابل خميني دست به اعتراض زد .. مگر به خاطر اين كشتارهاي وحشيانه نبود ، از طرفي برادر بهمن ، نگران دوستانتان نباشيد آنها به اندازه كافي در تريبون هاي خود عليه مجاهدين و بقيه آزاديخواهان لجن پراكني كرده اند و مي كنند ، نماز جمعه هاي هر هفته شما و حماعت هاي هر روزه شما پر از مرگ بر اين و آن است ... تاريخ همه چيز را بر ملا خواهد كرد فقط كمي صبر كنيد .. پايان شب سيه سپيد است
ارسال کردن دیدگاه جدید