سازش با حکومت استبدادی؟
اکبر گنجی − تجربهی تغییر رژیمهای دیکتاتوری ما را با دو مدل متفاوت و متعارض روبرو میسازد:
مدل اول, تجربهی یونان, اسپانیا و پرتغال در دههی ۱۹۷۰ میلادی (و تا حدود کمتری ترکیه با حدود یک دهه تاخیر), بعضی از کشورهای آمریکای لاتین در اواسط و اواخر دهه ۱۹۸۰ از جمله شیلی, برزیل, آرژانتین و.. و نیزافریقای جنوبی و بعضی ازکشورهای اروپای شرقی در اواخر دهه ۱۹۸۰ و دهه ۱۹۹۰ است.
مدل دوم, تجربهی قرن بیست و یکم (۲۰۱۳- ۲۰۰۲) در افغانستان, عراق, لیبی, سوریه و مالی است.
البته مدل انقلاب هم وجود دارد, که خود انقلاب ۱۳۵۷ ایران, شاخص آن است. اما رسم شده است که از "تغییر رژیم" که سخن گویند, نظر به تغییری بدون قیام مردمی باشد. گروهی از جامعهشناسان و متفکران (توکویل, کارل پوپر, هانا آرنت, آنتونی گیدنز, و...) انقلابهای کل گرایانه را (یعنی انقلابهایی از نوع فرانسه, روسیه, چین, کوبا و ایران را) دموکراسی آفرین و رعایت کنندهی حقوق بشر به شمار نمیآورند.
پوشیده نیست که مدل دوم در میان اپوزیسیون مقیم خارج طرفدارانی دارد. در میان طیف طرفدار مدل دوم, کمتر در مورد مدل اول سخن گفته میشود. اگر این مدعا صادق باشد, این گرایش را چگونه میتوان تبیین کرد؟
یکم- فرض کنیم که هدف اپوزیسیون سرنگونی جمهوری اسلامی است. فعال سیاسی عاقل براساس دارایی هایش برنامه ریزی میکند. اصلاح طلبان با چهرههای شاخصی چون موسوی, کروبی, خاتمی, نوری, خوئینیها و... پایگاه اجتماعی خود را در داخل ایران جست و جو میکنند. آنان حتی اگر میخواستند, نمیتوانستند جمهوری اسلامی را سرنگون سازند, برای این که فاقد امکانات و سازمان براندازی رژیم بوده و هستند. درسهای تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و منازعات سیاسی یک دهه بعد از آن و نیز تجربهی یک دهه سیاست تغییر رژیم در منطقه خاورمیانه را دارند و با جمع بندی این تجربهها باور دارند که هزینهی انسانی, کینه و نفرت عمیقی که کشتار سیاسی بر جای میگذارد, و نیز هزینه تخریب زیربناهای اقتصادی کشور در این روش تغییر نظام سیاسی آنقدر عظیم است که نه توجیه اخلاقی و سیاسی دارد و نه ارثیه آن (لااقل برای مدتی طولانی) جایی برای رشد نهادها و نیروهای دمکرات باقی میگذارد. با توجه به این واقعیت ستبر, و دلایل دیگر- از جمله توجه به پیامدهای زیانبار "انقلابهای کل گرایانهی کلاسیک" یا دلبستگی به بخشی از خاطرههای جمعی دورهی پس از انقلاب (بخصوص هشت سال جنگ) و تجربهی زندگی مشترک و همبستگی گروهی در عمر ۳۴ ساله جمهوری اسلامی- اصلاح طلب اند, نه برانداز. به دنبال اصلاح نظام براساس پایگاه اجتماعی شان هستند. پیامدهای تجربههای مدل دوم نیز آنان را در اعتقاد خود راسخ تر کرده است.
عبدالله نوری در گفت و گوی با هفتهی آسمان ۲۷/۸/۹۱ گفته است که اصلاح طلبان مخالف سوریهای کردن ایران هستند. در ۱۵/۱۲/۹۱ نیز در دیدار با خانوادهی مهندس موسوی گفت:
"مسلما آقایان موسوی و کروبی همان طور که بارها گفتهاند و تاکید کردهاند, از این که ایران از سوی قدرتهای جهانی مورد انواع تهدیدها و تحریمها قرار گیرد نگران هستند. آنها از هرگونه حرکت براندازانه و یا تجزیه طلبانه رنج میبرند و نیروهای دلسوز کشور را به مرزبندی با چنین حرکاتی دعوت میکنند و همچنین مطلقا با سیاستهای تهاجمی, افراطی, مقابله جویانه و مداخله گرانهی قدرتهای جهانی و کشورهای منطقه در امور ایران مخالف هستند".
اما بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور نگاهش معطوف به داخل نیست, برای این که ارتباط فعالی با داخل ندارد و به همین دلیل فاقد پایگاه اجتماعی داخلی است. مخاطب این افراد و گروه ها, معمولا نیروهای خارجی هستند. اگر به گفتار و رفتار این بخش از اپوزیسیون نگریسته میشود, مشاهده میشود که کار آنها غلو در بیان پدیدههایی منفی ایران است تا اجرای پروژههایی چون افغانستان, عراق, لیبی, سوریه و مالی را در ایران امکان پذیر سازند. از جمله میگویند: حکومت ایران به طور مشخصی در حال ساختن بمب اتمی است و همین فردا است که با سلاح خود صلح و ثبات جهانی را به خطر افکند (البته در بیانیههای سیاسی نوشتهاند که جمهوری اسلامی صلح و امنیت جهانی را به خطر انداخته است).
به تعبیر دیگر, از این نظر این دسته بدون اقدامات عملی دولتهای خارجی نمیتوان به قدرت دست یافت.
دوم- فرهنگ سیاسی انقلابی ما, گفت و گو و سازش با رژیم استبدادی را "ننگ" به شمار میآورد. در حالی که اساس مدل اول, گفت و گو و سازش با زمامدارانی خودکامه بود. گفت و گوی مخالفان با جانشینانان فرانکو در اسپانیا, اپوزیسیون با پینوشه در شیلی, ماندلا با دکلرک در افریقای جنوبی, لخ والسا با یاروزلسکی در لهستان موید این مدعاست. همهی این گفت و گوها و سازش ها, مصادیق "بازی برد- برد" بودند. امتیازهای زیادی- از جمله عدم مجازات- به زمامداران خودکامه (به عنوان مثال پینوشه) داده شد تا انتخابات آزاد برگزار شود و گذار مسالمت آمیز به دموکراسی صورت گیرد. این هم نوعی تغییر رژیم بود؛ اما تغییری که مجموعهی مهمی از مخالفان و بخش مهمی از رژیمهای موجود بر سر آن توافق کردند و با هم سوار قطار تغییر سیاسی شدند. مذاکرات مخالفان با دیکتاتورهای حاکم به برگزاری انتخابات آزاد و پیروزی مخالفان منتهی شد. در گام بعد, قانون اساسی به سود دموکراسی و حقوق بشر اصلاح گردید. حتی در بعضی از این کشورها در دورههای بعد از مرحلهی اول گذار به دمکراسی همان احزاب حاکم دورهی دیکتاتوری یا نسخههای بازسازی شدهی آنها از طریق انتخابات آزاد در مراحلی مجددا به قدرت رسیدند.
در حالی که "فرهنگ سیاسی" همچنان مسلط ما, گفت و گو و سازش با دیکتاتور را "خیانت" و "ننگ" قلمداد میکند. زمامدار خودکامهی جنایتکار را فقط و فقط باید سرنگون کرد. اما به دلیل فقدان توانایی سرنگونی رژیم, کمک دولتهای خارجی موجه میشود. موجه سازی به نحو زیر صورت گرفته و میگیرد:
الف- امکان سرنگونی رژیم از داخل وجود ندارد, چرا که مردم فاقد توانایی براندازی رژیماند.
ب- باید دولتهای خارجی را برای سرنگونی رژیم و کمک به اپوزیسیون متقاعد کرد. تحریمهای اقتصادی فلج کننده کمک موثری به این امر میکند, اما تحریمها به تنهایی برای سرنگونی رژیم کافی نیست.
پ- با جاسوسی و اطلاعات دروغ باید به دولتهای غربی قبولاند که رژیم در حال ساختن بمب اتمی است. چون این مدعا تنها موضوعی است که حملهی نظامی به ایران را امکان پذیر میسازد (رجوع شود به "برتری اخلاقی اپوزیسیون بر جمهوری اسلامی").
ت- تهاجم نظامی دولتهای خارجی به ایران, "تجاوز" به شمار نمیرود.
ث- همکاری با نیروی مهاجم به ایران, "خیانت" به شمار نمیرود.
ج- برخی مناطق مرزی ایران باید "منطقهی پرواز ممنوع" اعلام شود.
چ- تجزیهی ایران نه تنها بد نیست, که مفید و ضروری است (رجوع شود به "ایران ستیزی و آمریکاستیزی").
این یعنی تن دادن و تجویز "بازی باخت- باخت". پرسش این است: چرا تجویز حملهی نظامی و همکاری با متجاوزان و تجزیهی ایران "خیانت" و "ننگ" نیست, اما گفت و گوی با زمامداران خودکامه عملی ننگین و خیانت بار است؟ آیا ماندلا, لخ والسا, واسلاو هاول, مخالفان پینوشه, مخالفان رژیم فرانکو؛ همگی خائنانی بودند که مرتکب اعمال ننگین گردیدند؟ یا دموکراتهایی بودند که گذار به دموکراسی را محقق کردند؟
سوم- وقتی زمامداران و طرفدارانشان در موقعیت مرگ و زندگی قرار داده میشوند, تنها راه ممکن, جنگیدن تا آخرین لحظه به امید زنده ماندن خواهد شد. افغانستان, عراق, لیبی و سوریه شاهد این مدعاست. رژیم تا وقتی "اراده" و "توان" سرکوب داشته باشد, به حیات خود ادامه خواهد داد. اتحاد و یکپارچگی نیروی سرکوب, در بقای رژیم استبدادی نقش کلیدی بازی میکند. مقاومت طولانی مدت پائینیها ممکن است ارادهی بالاییها را بشکند, اما, اولاً: هزینهی این امر زیاد است. ثانیاً: طول مدت آن قابل پیش بینی نیست.
یک احتمال, بن بست دو سالهی سوریه با پیامدهای زیر است:
جامعهای با یک میلیون پناهنده به کشورهای همسایه, دو و نیم میلیون آواره در داخل کشور, ۷۰ هزار کشته, نابودی نظام خدمات درمانی, کاملاً ویران شده, مخالفانی که به گزارش نهادهای حقوق بشری (شورای حقوق بشر سازمان ملل, عفو بین الملل, دیده بان حقوق بشر) مانند رژیم مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت شده اند, اعزام گروههای تروریست از سراسر جهان به آن کشور و رشد آنان, و کشوری که عملاً به سه بخش در دست کردها, سنیها و علوی تقسیم شده است.
تجربههای مدل اول منتهی به نظامهای دموکراتیک شد, در حالی که تجربههای مدل دوم, تاکنون نتوانستهاند به نظامهای دموکراتیک منتهی شوند. خون ریزیهای گسترده همه روزه ادامه داشته و هیچ کورسوی امیدی وجود ندارد.
چهارم- هر کس که به دنبال سرنگونی رژیم از راههای انقلابی است باید به صراحت تکلیف خود را با این پرسش روشن سازد که آیا از سوریهای شدن ایران و مدلهای نوع دوم استقبال میکند یا حداقل چنین وضعی را "هزینهای گریز ناپذیر" میداند؟ تونی بلر- نخست وزیر سابق بریتانیا- در ۱۰/۱۲/۹۱ در گفت و گوی با بی بی سی ضمن اعلان ناخشنودی از وضعیت کنونی عراق و ابراز همدردی با قربانیان, دربارهی تصمیم به حملهی به عراق- متکی بر اطلاعات سراسر دروغ- میگوید:
"در نهایت نخست وزیر را انتخاب میکنند که دربارهی چنین مسائلی تصمیم بگیرد. پرسش اینجاست اگر تصمیمی متضاد میگرفتم چه اتفاقی میافتاد؟ متاسفانه گاهی در سیاست این مسائل با ادعا و فریب و دروغ و از این قبیل گره میخورد. در نهایت گاهی فرد به این نتیجه میرسد که هر تصمیمی تبعاتی دشوار خواهد داشت و گزینهی خوبی وجود ندارد. این مورد هم از این دست است. فقط فکر کنید اگر صدام را خلع قدرت نمیکردیم چه میشد. با انقلابهایی که در کشورهای عربی در حال حاضر جریان است, صدامی که احتمالا ۲۰ بار از بشار اسد بدتر است الان با سرکوبی که علیه مخالفان خود به راه میانداخت چه شرایطی به بار میآورد؟ به تبعات برسر قدرت ماندن این حکومت فکر کنید".
سیاستمداری که پاسخی قابل قبول به تاریخ و وجدان خود ندارد (اگر بتوان فرض کرد که تونی بلر بهرهای از وجدان داشته باشد) با سفسطه و با توسل به وقایعی که هشت سال بعد از حمله به عراق رخ داده (بهار عرب) و هیچ کس هم قادر به پیش بینی آن نبوده است تغییر رژیم از طریق لشکر کشی را توجیه میکند و از خود نمیپرسد چرا همین منطق در جریان قیام کردها و شیعیان پس از شکست صدام در جنگ کویت (۱۹۹۱) مورد توجه اش قرار نگرفت؟!
بلر از گره خوردن حملهی به عراق با فریب و دروغ سخن گفته است. نول ابزرواتور فرانسه در همین زمینه با کالین پاول- وزیر امورخارجهی وقت آمریکا- گفت و گو کرده است. او به دستور جرج بوش برای سخنرانی سریع در شورای امنیت سازمان ملل اشاره کرده و می گوید:
"از وقتی من دریافتم بسیاری از اطلاعاتی که به من در مورد جنگ عراق داده شده غلط بوده, مدام از خود میپرسیدم که برای ترک آنجا چه باید میکردم؟ در دفاع از خودم باید بگویم که من سه روز بیشتر فرصت آنالیز و تحلیل اطلاعات داده شده برای آماده کردن سخنرانیام در سازمان ملل را نداشتم...دفتر دیک چینی اصرار داشت که من بر رابطهی صدام حسین و القاعده و پیوندهای این دو تأکید کنم...موضوع سلاحهای شیمیائی و بیولوژیک, یک دروغ عمدی از سوی من نبود...سازمان سیا من را به اشتباه انداخت".
هانس بلیکس- رئیس بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل در عراق- اخیراً خواستار آن شده است که اشتباه عراق دربارهی ایران تکرار نشود. اما سیاستمداران گوششان شنوای این سخنان نیست. بلر سوریه و ایران را هم در همان موقعیت دیده و از ضرورت تصمیم گیری در این خصوص سخن میگوید:
"در حال حاضر که جهان با مشکلات مشابهی در خصوص ایران و سوریه روبروست درک پیچیدگیهای کامل این تصمیم گیری حیاتی است. به نوعی در حال حاضر تلاش من این است مردم متوجهی پیچیدگی و دشواری این تصمیم گیری شوند. اگر این موضوع را نفهمیم نمیتوانیم دربارهی رشته مشکلات مشابهی که در چند سال آینده پیش خواهد آمد تصمیم درستی بگیریم. چنین مشکلی را امروز در سوریه داریم و در آینده در ایران. مسئله این است که چگونه میتوان جهانی امن تر به وجود بیاوریم".
بلر به صراحت میگوید که پس از سوریه نوبت ایران است, اما اعتراف میکند که جنگی طولانی در پیش است و بریتانیا نمیتواند از درگیر شدن در آن پرهیز کند:
"ما در میانهی این درگیری هستیم که یک نسل طول خواهد کشید و دشوار و سخت خواهد بود. اما فکر میکنم اگر تصور کنیم میتوانیم از این درگیری بیرون بمانیم اشتباهی بزرگ مرتکب شده ایم چون خواه نا خواه از تبعاتش متاثر خواهیم شد".
دولتهای منطقه و دولتهای غربی تاکنون صدها میلیون دلار به مخالفان کمک کردهاند (فقط دولت آمریکا به تنهایی تاکنون ۴۹۵ میلیون دلار به مخالفان کمک کرده است). سلاحهای خریداری شدهی از آمریکا به وسیلهی عربستان سعودی و قطر در اختیار مخالفان قرار گرفته و میگیرد. حتی گفته شده است که: "مخالفان مسلح سوریه توسط کارشناسان آمریکایی آموزش میبینند". وزیر امورخارجهی بریتانیا هم گفته است که کشورش: "خودروهای زرهی و جلیقههای ضد گلوله را در اختیار مخالفان مسلح دولت بشار اسد, رئیسجمهوری سوریه قرار خواهد داد".
پروژهی "کلنگی کردن کل منطقه", رفته رفته پیامدهای سراسر زیانبار خود را نشان داده است. بلر میگوید که این جنگ "یک نسل طول خواهد کشید و دشوار و سخت خواهد بود". اگر قرار است پس از یک دهه کشتار و ویرانی و به قول بلر بعد از یک نسل ویرانی بنشینیم و حتی قادر نباشیم کودکی را هم در مورد صحت استراتژی اتخاذ شده در عراق قانع کنیم, اگر قرار است پس از یک دهه جنگ در افغانستان با طالبان مذاکره کرد و آنان را به قدرت راه داد (به سخنان ۲۰/۱۲/۹۱ حامد کرزی و پاسخ فرماندهی ناتو و سفارت آمریکا در افغانستان بنگرید), اگر..., چرا بدون توسل به جنگ و کشتار و تجزیه کشورها نباید با رژیمهای دیکتاتوری مذاکره کرد و راه گذر غیر خشونت آمیز به وضعیت دمکراتیک تر را برگزید؟ پرسش مهم این است: چرا باید منطقه را کلنگی کرد؟ آیا کلنگی کردن منطقه موجب دموکراتیزه کردن منطقه و بهبود وضعیت حقوق بشر خواهد شد؟ اگر نمیشود- که نشده است- و اگر قرار یک شاهد یک نسل خون ریزیهای گسترده و جنایات هولناک باشیم, چه گروهها و دولتهایی از آن سود خواهند برد؟
پنجم- زمامداران خودکامه نمیخواهند با مخالفان مذاکره کرده و قدرت را با آنها تقسیم کنند. منطق آیت الله خامنه ای, منطق حذف کلیهی اصلاح طلبان از نظام و سرکوب جامعهی مدنی به گونهای است که مخالفان و منتقدان فضایی برای تنفس نداشته باشند. اما مخالفان در رژیمهای استبدادی از طریق سازمان یابی مردم را قدرتمند ساخته و به نوعی میان جامعه و دولت توازن قوا ایجاد میکنند تا رژیم مجبور به مذاکرهی با آنان شود. چرا دیکتاتوری چون آیت الله خامنهای باید با مخالفان فاقد قدرت مذاکره کنند؟ دموکراسی خواهان وقتی میتوانند خودکامگان را به پای میز مذاکره بکشانند که قدرت اجتماعی خود را نشان دهند. ماندلا پس از ۲۷ سال زندان موفق به مذاکرهی با رژیم آپارتاید دکلرک شد. مخالفان پینوشه نیز پس از دو دهه مبارزه و سرکوب و قدرتمندسازی خود توانستند با او مذاکره کنند.
این مدعا که زمامداران جمهوری اسلامی از فرانکو, پینوشه, یاروزلسکی, رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و رژیمهای توتالیتر اروپای شرقی سابق سرکوبگرترند, با شواهد و قرائن تاریخی و تجربی تأیید نمیگردد و اذعان به این مسئله به هیچ وجه تطهیر رژیم نیست. جنایت, جنایت است و جایی میرسد که حد و اندازه آن, در برابر نفس وجود آن, دیگر برای قضاوت اخلاقی چندان مطرح نیست.
نکته این است که در تمامی جوامع مذکور, گذار به دموکراسی به روشهای مسالمت آمیز صورت گرفت. مخالفان به دنبال نابودی کشور و مردم خود نبودند, به دنبال گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر بودند. عقلانیت عملی به معنای تناسب وسایل و روشها با اهداف است. اگر هدف گذار به دموکراسی است, برخی روشها و وسایل نه تنها ما را به آن نمیرساند, بلکه به کلی نابود میسازد. هدف نابودی ایران و ایرانیان از طریق سوریهای کردن آن نیست, هدف عبور از استبداد دینی جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک- که سکولار خواهد بود- برای ایران و ایرانیان است.
نظام ستم آخوندی ایران با مدل جورج دبلیو بوش قابل تغییر است.
حمله مستقیم به راس نظام, فرمانده کل قوا و حتی اعضاء خانواده.
خوبی نظام های دیکتاتوری این است که سر را که بزنید سیستم متلاشی می شود.
گنجی درست میگوید. اگر انقلاب ١٣٥٧ را به محک منطق این مقاله بزنیم ، نتیجه ای جز این نمیتوان گرفت که ان انقلاب یک خطای تاریخی خانمان برانداز بود.
آقای گنجی خواستید بنوعی بگویید و نگویید که در سوریه هدف پیروزی مخالفان و یا بشار اسد نیست. """هدف ویرانی سوریه است.که بخوبی در جریان است.""" اپوزسیون و بشار اسد هم خوشگل به بازی گرفته شده اند!!!
و ""شاید میشود در آینه «سوریه کنونی» «ایران آینده» را دید."" ( اگر ایرانی بماند!? )
اما نگفتید مشکل کجاست. مشکل را من در دیکتاتوری بد یا اپوزسیون بدتر و یا در دشمن خارجی نمیبینم!!!.
مشکل فرهنگی است.
آنها و ماها هیچگاه تربیت نشدیم که ببخشیم و عبور کنیم از ستم. بدنبال عدالت و گرفتن حق ایم.
این عبارت شاید کلیشه و ساده بنظر بیاد.چون مترسم با همان نگاه فرهنگی خاورمیانه ای یا مذهبی خودمان ترجمه شود. برای روشن شدن منظورم و ملموس بودن از تجربه خودم مثال میزنم.
یک روز استاد روانشناسیم ده ورق تصویر به من داد و با ده واژه نوشته شده در یک لیست که جلو هر واژه یک شماره بود که هر واژه موضوع یکی از تصاویر را بیان میکرد که در پشت تصویر مربوطه همان شماره نوشته شده بود. باید این تصاویر را به کودکان یا کودکی نشان میدادم که یکی را انتخاب کند و بر اساس آن تصویر, کودک داستانی را تعریف کند و یک تصویر از داستانش را بکشد.اما من نباید موضوع تصاویر را لو میدادم و آخر سر طبق تصویر انتخابی و داستان و نقاشی٬ (برای استادم ) کودک را تحلیل روانی میکردم
تصاویر را به کودک همسایه ام (اروپایی) با اجازه مادرش دادم و یکی انتخاب کرد و چون خجالتی بود داستانش را نوشت و سه تصویر از داستانش را هم پشت سر هم کشید.
از انتخاب تصویر فهمیدم که او احتمالا در مدرسه توسط بچه ا ی دیگر اذیت میشود و داستانش این بود که
"" یک روز یک میمونی در جنگل بازی میکند و یک شیر از پشت درختان او را می بیند و ناگهان به میمون با چنگال های قویش حمله میکند و بعد شیر پیش بچه هایش میرود و با همدیگر بازی میکنند.
در نقاشی اش (در نقاشی سوم ) سه بچه شیر را کشیده بود که خندان در یک مرتع سبز بازی میکردند و مادرشان هم گوشه ای بود. من داستانش را فهمیدم که میمون احتمالا خود اوست و شیر یکی از پسربچه های کلاس که او را در راه مدرسه اذیت میکند اما چرا در تصویر سه بچه شیر خوشحال بودند را نمی فهمیدم علت خوشحالی انها را در داستانش از او پرسیدم و پرسیدم که چرا شیر میمون را اذیت میکند.
...-نقل همه این واقعه برای شما بخاطر پاسخ او و تحلیل کاملتر استاد روانشناسی است . این قسمت را دقت کنید...-
دختربچه ( سلین) گفت. خوب شیره میمونه را برای بچه هایش شکار میکرد. او ( سلین) شیر و بچه هایش را هم دوست میداشت.و این مایه تعجب و نگرانی من شد.
بعد از گزارش به استادم موضوع تعجب و نگرانی خودم را به استادم گفتم او گفت من متعجب و نگران نیستم! گفتم چرا؟ گفت که سلین توسط کودکی آزار دیده و توانسته او را ببخشد و با علت آزار کنار آید و حال بدون مانعی به زندگی معمولش ادامه بدهد.
من قانع نشدم (گفتم یعنی سلین ( دختر بچه لاغر و ضعیف ۱۱ساله) ازار دهنده اش رو بدون تنبیه و یا مجازات٬ بخشیده؟ و عوض بچه قلدر! این سلین است که با موضوع کنار آمده و یا او را میفهمد؟ )و یواش یواش برای اطمینان موضوع را با مادرش در میان گذاشتم.مادرش تایید کرد دخترش در مدرسه کتک می خورده و پارسال دو ما نتوانسته به مدرسه برود و حالا کلا مشکل براش حل شده و آن آزار دهنده را بخشیده و از مشکلات روحی ا ش عبور کرده.
سرانجام:
بقول استادم بخشیدن و فهمیدن آزار دهنده یک سیستم دفاعی برای کمک به بقا و زنده ماندن و یا تداوم زندگی است.
متاسفانه ما در آموزه ها و فرهنگ این سیستم را نداریم. بجاش بنادرست انتقام بارها عدالت تعریف شده.
آزاد
"یزید" و "ابن زیاد" آب را به روی امام حسین بست و "خیمه ها" را به آتش کشیدند.و هزارسال ما برایش گریه کردیم. روستائیان شرق اصفهان ثابت کردند تاریخ۱۴۰۰ سال بعد قابل تکرار است. آب را بر روی "یزدی ها" بستند و "اتوبوس ها" را به آتش کشیدند.
لورها به خواننده٬آوازآموز خود٬ در آکادمی گوگوش بصورت گسترده رای دادند.توهین ها و تحقیرها به لورها شروع شد.تحمل ها بسر رسید و گفتند: آب زاینده رود از کوهای ما میزاید و اصفهان و یزد سرش دعوا دارد.نفت ایران از مسجد سلیمان ماست که فارس وعرب سرش آدم میکشند.سهم ما شده بیل وکلنگ گوشه چار راه های تهران یا پالان روی کولمان در بازار ، هر که لور یا لهجه لوری را میبیند ومیشنود یاد عمله و حمال و یا چوپان و خروس روستا میفتد.تحمل لور خواننده در کت وشلوار نیست.
این ها که گفته شد نمونه از خروار بود که نیروی تخریبی اگر در آینده مثل باد وآتش و یا سیل وطاعون وزیدن بگیرد.نیروی ناسیونالیستی قومی و ملیتی- زبانیست که از شهرستان ها خواهد بود.که خود را بر همه ایدئولوژی سوسول مامانی پایتخت گرا یا غرب محور سایبری دیکته میکند.
مهمترین وجه تفکر درست در باره یک مساله شناخت دقیق ان و ارایه روشهای رسیدن به پاسخ صحیح است . در علم سیاست مهمترین سوال از دوران کهن این بوده است الف:چه مقدار آزادی سیاسی و چه مقدار اتوریته سیاسی (قدرت) ضروری است ب:چگونه می توان به حداکثر آزادی سیاسی دست یافت و در عین حال قدرت سیاسی را حفظ کرد که برای پایداری جامعه و بازتولید آن ضروری است.
مسایل سیاسی را نمی توان با اتکا به برداشت های ذات گرایانه از فرهنگ یا آب و هوا یا تاریخ پاسخ داد . مسایل سیاسی با مفاهیم و گزاره های علم سیاست پاسخ داده می شوند .
جناب گنجی دراین مقاله کوشیده به مساله سیاسی در ایران " کسب آزادی در عین حفظ قدرت سیاسی" پاسخی صحیح ارایه دهد !
در گفتگو های روشنفکری ایران رسم شده است که از سیاست تا ترافیک را به فرهنگ نسبت دهند .
تعاریف بسیاری از فرهنگ ارایه شده است . تعریفی که خصایص فرهنگی بخصوصی را به مردمی معین نسبت می دهد تعریف "فرهنگ توده ای" است که به وجهی ایستا از زندگی انسانی اشاره داردو با سیاست که به معنای گرد امدن انسان ها برای فهم یکدیگر و تغییر شرایط زندگیشان است نسبتی ندارد
تعریفی از فرهنگ که با "عمل و سیاست مربوط می شود تعریف "فرهنگ والا" است که فرهنگ را کسب بهترین ارزشهای اموزشی ارایه شده و کوشش غیر منفعت طلبانه برای گسترش این ارزشها می داند
بنابر تعریف اخیر فرهنگ و گسترش ان با خلاقیت و آزادی گره می خورد و دست یابی به آزادی که خود عملی سیاسی است با گرد امدن انسان ها و سخن گفتن انها با یکدیگر به گسترش فرهنگ می انجامد.
مشکل ما ایرانیان، پراکندگی بدیلی متّحد، منسجم، سازمانده و هدفمند در راستای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی که فهم بین المللی از سیاست جهانی، درک رئالیستی از معضلات اجتماعی- اقتصادی کنونی و رهبری کاریسماتیک با بیانی فراگیر در جامعه ایرانی داشته باشد، است. مقالات اینچینینی در نظر اول شاید برای خواننده معمولی و نا آشنا به روانشناسی اجتماعی، انتقاد و مبارزه با استبداد تلقی شود ولی کسانی که کمی آشنا هستند به تاریخ معاصر جهان,جنگ سرد آمریکا با شوروی سابق و جنگ روانی_ پروپاگاندی که بین دولتها در جریان دارد،نکات ریز و درشتی که همانند آب در آسیاب دشمن روان است را بخوبی میبینند و میفهمند.اینگونه نوشتار تاثیری جز یأس و ترس در میان خوانندگان خود ندارد و در بهترین شکل شاید عالیجناب سرخپوش رفسنجانی را در مقابل عالیجناب سیاه پوش خامنه ائی میبیند تا فانتزی دیالوگ سیاسی با دیکتاتور را به پیش ببرد, بدون آنکه در مورد یاروزلسکی که از کشتار مخالفین جلوگیری کرد، از دکلارک که معاون ماندلا در کاخ ریاست جمهوری شد یا پینوشه که طبقه متوسط شیلی را چند برابر کرد یا فرانکو که خوان کارلوس را به جانشینی برگزید، چیزی بگوید,گویا این افراد را میشود با روحانیون حاکم بر ایران مقایسه کرد؟! نظامیان پاسدار جمهوری اسلامی ایران حتا یک هفته هم در جنگ با همپیمانان ناتو دوام نخواهند آورد. معضل اصلی اپوزیسیون واقعی ایران چگونگی جلب اعتماد جامعه جهانی در روزهای قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی و مهندسی اقتدار ملی در مقابل افراطیون و تجزیه طلبان در فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران است,نارضایتی درمیان اکثریت مردم شرایط تحوّل و تغییر رژیم در ایران را بوجود آورده است.
من هم در آینه سوریه تصویر سه بعدی آینده ایران را میبینم.در سوریه کنونی سه پرچم برافراشته شده است.پرچم خورشید نشان کردی در شرق و پرچم سبز نشان ارتش آزاد و پرچم سابق (بشاری) و تروریست های (خوب) هم که گویا پرچم جهانی دارند.
اینکه سوریه باید ویران شود و ویران بماند که تازه اول کار است.کشته ها و آواره ها و زخمی ها جای خود دارد.
فردای پیروزی با ترومای این جنگ وخیل ملت روانی چه باید کرد. چند ده سال میشود این تروریست های خوب غیر وطنی(قهرمانان جنگ و آزادی )را تحمل کرد و باز خانه و جاده و مدرسه و بیمارستان و...ساخت.چند ده سال میخواهد اسلحه ها را جمع کرد.کی میتوانند بفهمند که مرگ راه حل همه مشکلات نیست.
این سوریه است. اما ایران.
وضع حاکمیت مشخص است و ۹۹ درصد فضای سایبری به انتقاد از آن اختصاص دارد اگر تکرار کنم شاید حال بهم زن شود.
اما وضع اپوزسیون؟
۱-اپوزسیون ایران ستیز ،که جنازه ایران را میخواهد تا خودش به تنهایی بدرد به چیزی جز ویرانی و حمله و انتقام و مرگ فکر نمیکند.اگر چه به صراحت خواست قلبی خود را بروز نمیکند.خود را در برق سیاهی رقیب نشان میدهد.
۲- اپوزسیون ایران گریز٬که ایران را نمی خواهد.اصلا اعتقادی هم به آن ندارد بخش قومی خود را میخواهد. تا بر آن شاهی کند و یا بقول خودشان تمرین دمکراسی.
۳- اپوزسیون حقوق بشر ستیز، که فرصت طلبانی هستند که میوه رنج زندانیان و اعدامی های دیگررا در باغ خود میچینند.دکان و حجره دو نبش حقوق بشر و آزادی های مدنی را در خارج پهن کرده٬که کمتر از سفره حضرت عباس نیست.خود را نایب بر حق حقوق همه ملت ایران، زنان کودکان دگرباشان فکری وجنسی و مذهبی میداند. خواهان تحریم برای ایرانیان در داخل اند و بستن ماهوارههای حکومت در عین حال دم از آزادی بیان و حرمت آن و اصطلاحات و عبارات زیبای دیگر.
۴-دسته های هستند که وسط سه دسته دیگر ول میخورند.نامها و پرچم های رنگی دارند واحتمالا سرانشان ایران را در روی نقشه جغرافیا دیده اند
۵-همه دسته های بالا طبق آمار خود قمپوزسیون ۳ درصد مهاجرین ایرانی را تشکیل میدهد.که عده بزرگ آنها پناه جویان بی جواب وپناه اند که به امید گرفتن اقامت تن به این گروه ها میدهند.وبقیه ا ش هم هویت های سایبری هستند
حال آقای گنجی شما با این جماعت میخواهید در ترازوی سیاست با حاکمیت به چانه زنی بنشیند.
سخن گفتن از مفاهیم سیاسی داشتن اندک درکی از معنای چنبن مفاهیمی را می طلبد !
رهبری کریسماتیک در معنای سکولار ان به رهبری گفته می شود که بر افراد پیرو خود چنان تاثیری اعمال کند که انان را بدل به توده ای یکدست در خدمت یک هدف ایده لوزیک نماید .
در جوامع سیاسی فاقد مفاهیم و سنت ها دموکراتیک چنین رهبری به بدنرین نوع دیکتاتوری سیاسی منجر می شود هیتلر و استالین دو نمونه از چنین رهبرانی بودند و در ایران ما جنین رهبری در ابت الله خمینی تجربه کرده ایم
رهبری کریسماتیک در یک انقلاب تمام توده ای به "جمهوری خواهی" نمی انجامد بلکه حاصل ان حکومتبی توتالیتار یا شبه توتالیتر می شود.
دو کتاب "انقلاب" و "توتالیتاریسم" هانا ارنت بهترین بررسی از رایطه جنبش و انقلاب را با حاکمیت توتالیتر ناشی از رهبری کریسماتیک ارایه می دهد و خواندن انها یکبار برای همیشه رویایی رسیدن به آزادی و جمهوریت از ظریق "رهبری کریسماتیک" در فکر انان که به غلظ تصور می کنند مفاهیم سیاسی "فاقد بارمعنایی " هستند به فراموشی می سپارد .
من نمیدونم چرا آقای گنجی انقلاب و سرنگونی رژیم رو مترادف با تجزیهٔ و تجاوز نیروهای بیگانه به کشور میدونه. یعنی یک نیروی سیاسی نمیتونه خواهان سازماندهی مردم در راستای تلاش برای سرنگونی یاران دیروز شما باشه ولی وابستگی به غربیها هم نداشته باشه. این دوگانهٔ یا انقلاب و بدبختی و یا اصلاح طلبی و خوشبختی رو از کدوم تئوری سیاسی و یا جامعهشناسی استخراج کردهاید؟ چرا فکر میکنید که همه سرنگونی طلبان سلطنت طلب و طرفدار حملهٔ نظامی به ایران هستند عزیز من؟
شما که سنتون به زمان شاه قد میده. تبلیغات اون زمان شاه رو یادتون هست که میگفت سرنگونی رژیم من همان و تبدیل ایران به ایرانستان همان. چی شد؟ انقلاب شد و کشور هم تجزیه نشد. خوب از اون تجربه چه نتیجهای باید گرفت؟ که انقلاب به تجزیه منجر نخواهد شد؟ شاید و شاید هم نه. اصولا روش مطالعه پدیدههای علوم انسانی که شبیه علوم طبیعی نیست که با یکی دو تا تجربه و مشاهده، به این صورت حکم میدید و قانون استخراج میکنید.
میشه با تحریک احساسات ناسیونالیستی ملت رو از دست زدن به اقدام قاطع ترسوند. با گزارههای غلط و نادرست میشه به نتیجه گیری دلخواه رسید که صد البته امری رایج در سیاست روزگار ماست. اما در تحلیل آخر این نامی غیر از عوامفریبی نداره حتا اگه اسم صد تا جامعهشناس رو زیر مقاله ردیف کنید.
جناب گنحی تئوری دادن بسیار ساده است اما به مرحله عمل رساندن یا عملی بودن دشوار است ، حکومتی که مانع استقرار احزاب است وبا تمام قدرت جلو استقرار احزاب را . مردم توانایی تشکل ندارند و اکثر گروه ها حاضر نیستند که حتی در خارج دور هم بنیشیننذ وبه یک پروتکل درباره ایران برسند ودائم در صدد تخحریب یکدیگر هستند .چگونه می توانند قدرتی شوند این ها مسئله است باید ابتدا این ها حل شود جامعه از رخوت به در آید تا بتوانند دست بالا را داشته باشند و با حاکمان مذاکره نمایند. مردم ما همیشه به دنبال منجی بوده اند واگر در بین طبقه متوسط داخل ایران نگاه کنید این حالت یاس و سر خوردگی را می بینید و این نگاه به حارج رابرای این که شاید آن ها کاری کنند بسان مهدی مو عود.
شما در تمام نوشته هایتان به این مذاکره اشاره می کنید و تغییر مسالمت آمیز را توصیه می نمایید اما به چگونگی وروش آن و رسیدن به این توانایی اشاره نمی کنید.
ضمن احترام به نظر نویسنده و دیگر نظردهندگان ،از هموطنان محترم سؤال میکنم که نوشتن این همه مطلب انحرافی و شاخ و برگ دادن به روشها برای رسیدن به مردم سالاری برای چیست؟
اگر دمکراسی را قبول دارید و خواهان رسیدن به آن هستید،باید به آشتی ملّی و همکاری همگانی تن دهید و چنانچه حکام وقت پیشنهاد آشتی ملّی شما را نپذیرفتند،باید براه اندازی تجمعات و اعتراضات عمومی را در دستور کار خود قرار گیرد.پایان
از آنجا که ما فاقد یک جنبش مستقل و مدافع مردم سالاری واقعی هستیم،دادن پیشنهاد آشتی ملی به حکام هم بی معنی است.لذا اول اقدام به تشکیل چنین جنبشی را بنمایید و بعد همه چیز در موقع خود ،کم و بیش اجرا میگردد.
راه دیگر هم مذاکره احزاب و گروهای مخالف نظام ،جهت ائتلاف با اصلاح طلبان مسلمان به رهبری آقای خاتمی است و با گرفتن قول علنی مبنی بر احترام به آزادی احزاب و آزادی بیان از ایشان، همگان هم باید به وی رأی دهند.همچنین آقای خاتمی باید قول مردانه بدهند که اگر اقای خامنه ای با آزادی احزاب دگر اندیش و اصلاحات موافقت نکردند،ایشان رهبری جنبش دمکراسی خواهی را به عهده گرفته و در صف اوّل اعتراضات و تجمعات مردم تحت ستم ایران قرار بگیرند.در غیر اینصورت بهتر است بازی روشنفکری خود را کنار بگذارید و اجازه بدهید که اصولگرایان و اصلاح طلبان به رهبری ولی فقیه حضرت آیت خامنه ای کار خود را بکنند و بیش از این هم سنگ اندازی نکنید و دشمن شاد کن نباشید.چون کسی که شعار دمکراسی سر میدهد،باید اول خود دمکرات باشد.
اقای کنجی محترم لطفأ شما هم به جای وقت تلف کردنهای این چنانی،بهتر است یک فراخوان بدهید که دمکراسی خواهان، حزب مردمسالاری ایرانیان در خارج از کشور را بنیانگذاری کنند و اقدامات ثبت و عضوگیری هم صورت پذیرد!
اگر توانستید چنین تشکل ضروری و انسان دوستانه ای را ایجاد کنید،سپس میتوانید در مقابل دشمنان داخلی(هر دیکتاتوری) و دشمنان خارجیآمریکا واستعمارگران شرقی و غربی) ایران ایستاده و در کشورهای اروپایی و آمریکایی هم به نفع مردم کشور ،مبارزات خوبی را بنمایید.قابل عرض است که مردم امریکا و مخصوصا اروپاییان با جنبشهای مستقل و دمکراسی خواه کاملأ موافق بوده و به چنین جنبشهایی هم کمک میکنند و دولتهای استعمارگر هم ناخواسته مجبور به حمایت ظاهری از جنبش شده و نیز در نهان اقدام به تفرقه اندازی و یا مصادره جنبش خواهند نمود.در این مسیر برایتان آرزوی موفقیت دارم.
آقای گنجی سلام
من تقریبا تمام مقالات شما را میخونم و قبول دارم.اما یک سوال دارم که در هیچیک از مقالات شما بان پاسخ داده نشده است.شما با تحریم ، جنگ و ... بدلایل اخلاقی مخالفید. من هم هستم. اما چه راهکاری برای ضعیف کردن دستگاه سرکوب خامنه ای وجود دارد غیر از تحریم فلج کننده و جنگ و نظایر آن (که میدانیم اخلاقی نیستند) ؟ می گویید قوی شدن مردم و موازنه قوا باعث می شود خامنه ای هم سر میز مذاکره با مخالفان بیاید و امتیاز دهد. کاملا درست. اما کجا و چگونه مردم ایران به این قدرت خواهند رسید؟ من که امیدی ندارم و حتی کور سوئی از امید هم نمیبینم که ما مردم ایران به چنین قدرتی دست یابیم. در تایید حرف من کافیست بنگرید به قدرتهای جهانی که با این همه امکانات و پول و قوای نظامی و ... هنوز نتوانسته اند خامنه ای را پشت میز مذاکره جدی بیاورند ، آنوقت ما مردم با دست خالی می توانیم؟
مخلص کلامم این است که صد البته که تحریم و ... اخلاقی نیستند ، اما فکر کنید همین تحریمها نبودند ، آیا سپاه و خامنه ای و ... بشدت قوی تر نبودند؟ دستشان برای هر کاری باز نبود؟ حداقل فایده این تحریمها ضعیف کردن سازمان سرکوب است ، حتی با وجود مشکلات و مرگ و میری که می آفریند.من تردید دارم که بحال خود گذاشتن خامنه ای اخلاقی تر از تحریم باشد. اگر میشود مقاله ای بنویسید با این عنوان که : اگر تحریمها برداشته میشد ...
و وضع مردم ما را پس از برداشتن تحریمها ترسیم کنید ...
ممنون
گاهى مطالعات ما به ذهن ما يك فرمى ميدهند كه در نتيجه تمرين و ممارست دائم و در طول زمان نسبتا طولانى اين فرمها تبديل به عادات ذهنى ميشوند بطوريكه به صورت خودكار در مناسبات روزمره به عمل و رفتار ما تاثير گذاشته و نمودى غير ارادى بدان ميبخشند. در صورت عدم عامدانه كاربست آن فرمها در زندگى روزمره، اين فرمها زير پوشش عادتهاى پيشين پنهان ميشوند و مثل عادتهاى پريودى بانوان در مواقع معينى كه بدان نياز باشد بروز ميكنند. مثلا ما در بسيارى از موارد شاهد بعضى از اظهارات متفاوت و گاهى متناقض از افرادى ميشويم كه با توجه به نوشته ها و يا گفته هاى ديگرشان تصور ديگرى از آنها در ذهن ميداشتيم. ببينيد آقاى گنجى كه من احترام زيادى هم بواسطه خصوصيتهاى انسانى برجسته اش و بخصوص مطالعاتش در زمينه مختلف علوم انسانى قائلم از يكسو ميگويند كه با حكومت استبدادى بايد وارد معامله سياسى شد و در عين حال ميگويند كه آقاى محسن رضائى عمله آقاى خامنه اى است. آيا گفتن اينكه محسن رضائى عمله خامنه اى است راه را براى مذاكره باز ميكند يا مى بندد.؟ يا اينكه فقط در موارد معينى بايد مذاكره كرد و در موارد معين ديگرى بايد اهانت كرد. . البته از نظر من عملگى اگر منظور كارگر ساده باشد اهانت نيست اما با توجه به بيوگرافى كه ايشان از آقاى رضائى داده اند كه دكتر و فرمانده كل و از اين قبيل كاربرد لفظ عمله اهانت تلقى ميشود. اين يك نمونه از سلطه عادتهاى پيشين بر فرمهاى پسين ذهنى روشنفكرانه در نزد كسانى است كه هنوز فرمهاى زهنى شان تبديل به عادتهاى ذهنى دائمى شان نشده است. اين مشگل را قطعا اكثريت قريب به اتفاق ما در مرحله معينى از تمرينات ياد شده داشته ايم. يعنى وقتى پشت تريبون رفته ايم يك سبك بخصوص گفتارى را به كار گرفته ايم و وقتى كه در بازار مشغول خريد و چانه زنى بوده ايم سبك گفتارى ديگرى داشته ايم. و اين امرى طبيعى است. اما اگر موقع سخن گفتن در پشت تريبون يا خريد اين دو سبك را باهم قاطى كنيم زياد طبيعى به نظر نميرسد.. اميدوارم گنجى گرامى كه امثال ايشان به ندرت در جامعه ما پيدا ميشوند دست به كار تسويه عادتهاى پيشين از ذهن و هموارسازى ذهن پسين بشوند. برايشان طول عمر آرزو ميكنم و خدمتشان سلام دارم. حال اگر شما قسمتهاى اول اين مطلب را با قسمتهاى پايانى آن مقايسه كنيد تو1نسته ام منظورم را برسانم
کاربر محترم که این سؤال را از آقای گنجی نموده اید:«صد البته که تحریم و ... اخلاقی نیستند ، اما فکر کنید همین تحریمها نبودند ، آیا سپاه و خامنه ای و ... بشدت قوی تر نبودند؟ دستشان برای هر کاری باز نبود؟ حداقل فایده این تحریمها ضعیف کردن سازمان سرکوب است ، حتی با وجود مشکلات و مرگ و میری که می آفریند.من تردید دارم که بحال خود گذاشتن خامنه ای اخلاقی تر از تحریم باشد.»
عملکرد حکام مستبد و عملکرد مردم تحت ستم و فقیر در ایران، همیشه تا نقطه صفر(انقلاب)در یک رابطه مستقیم سیاسی قرار دارد و هر چه حکام ضعیف تر شوند،تمایلات سرکوبگرانه آنان نیز بیشتر میشود.امّا اگر مردم مشکلات مالی و کاری نداشته باشند، این رابطه معکوس میشود و مردم وقت فکر کردن و توان کافی برای تغییر و بهبود شرایط و خود و کشور را داشته و اقدام به انجام اصلاحات را خواهند نمود.ضمنأ قصد آمریکا از این تحریم ها اصلأ حمایت از مردم ایران نیست.بلکه قصدش فقط رو در رو قراردن مردم با حکام جهت امتیاز گرفتن و نهایتأ جایگزین کردن اعملا خود است.
هموطن قصد من از نوشتن متن فوق، فقط برای بیان نظر خودم است.من وکیل و یا زبان آقای گنجی نیستم. امیدوارم آقای گنجی نظرشان را بفرمایند که بنده هم استفاده کنم.
شاید عرض این مطلب هم بد نباشد؛آقای گنجی یک فرد معترض اجتماعی تحصیلکرده اند و نه یک دیپلمات و نیز دمکراسی واقعی را هم کاملأ قبول ندارند.لذا ایشان هم اشتباهات خاص خود را چون دگر هموطنان می نمایند.موفق باشید
آقای گنجی تحلیل شما بسیار متین و منطقیه، ولی کینه و نفرت بسیاری از مردم از این رژیم به قدری زیاده و همینطور وضعیت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی داخل ایران به قدری فاجعه باره که متأسفانه حرف های شما دردی رو دوا نمی کنه، چرا که شاید مردم به دنبال یک راه حل سریع و قاطع هستند و اون رو تنها راه نجات خودشون از این وضعیت نابهنجار می دونند. البته کمتر کسی در داخل کشور دوست داره ایران تبدیل به سوریه و عراق و افغانستان و مالی بشه، یعنی هیچ ایرانی که عقل و روان سالمی داره خواهان چنین فاجعه ای نیست. ولی وضعیت ایران زیاد هم قابل مقایسه با شیلی، برزیل، آرژانتین و ... و آفریقای جنوبی و بعضی از کشورهای اروپای شرقی نیست. مخالفان حکومت هم چه در داخل و چه خارج از کشور قابل مقایسه با ماندلا، لخ والسا، واسلاو هاول، مخالفان پینوشه و مخالفان رژیم فرانکو نیستند. مشکلات، موانع و آلام جامعه ما خیلی بیشتر از جوامع آنهاست. دیکتاتورهای ما بسیار نفرت انگیزتر، سرسخت تر، سازش ناپذیرتر و بی رحم تر، جامعه ما منفعل، نامتعادل، باری به هر جهت، ترسو، مذهب زده و منفعت طلب تر و اپوزیسیون ما غیر قابل اعتماد و بی برنامه و دافعه برانگیزتر است. اگر از این زوایا به مقاله شما نگاه کنیم. عبور از استبداد دینی جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک - سکولار به سبک کشورهای مورد نظر شما برای ایران کمی آرمانی و البته بسیار زمان بر خواهد بود، برای اینکه این ظرفیت نه در دیکتاورهای ایرانی و نه در اپوزیسیون ایرانی و نه از همه مهمتر در مردم ایران (ظاهراً) دیده نمیشه. البته این بیظرفیتی دلیل بر موافقت با حمله نظامی به ایران و نابودی رژیم اسلامی آخوندها به بهای نابودی کشور نیست. شاید باید به دنبال راهکاری برای ایجاد تحول فکری و فرهنگی ایرانیان برای ایجاد و تسریع این روند بود.
حاکمیت داری اصول و مبانی است که بر اساس آن بنا شده است.درست یا نادرستش اینجا جای بحث نیست.(هم ;به اندازه بیش از کافی بحث شده , و هم; قرار نیست باز هم برگردیم به نقطه صفر). اما انچه ما را به اینجا رسانده (خوب یا بد) زیاد از ما و واقعیت جهانی دور نیست. (نمیخواهم وارد بحث تاریخی و فرهنگی و چرایی و دلایلش شوم.)
چه دوست داشته باشیم و چه نه "اینی هست که هست."
با نوستالژی و ایدیالیسم محض هم گذشتگان نتوانستند عوض کنند و آیندگان هم هنور نوبتشان نرسیده.
کوتاه سخن.
آقای گنجی روی سخنم باشما ست.
اولان دوستتان دارم خارج از منش سیاسی و فکری شما و میدانم شما استثنا بزرگی هستید( از بقیه منتقدان منفعت محور یا ایدیولوژی پرست.) فقط شما شجاعت فهمیدن و پذیرش واقعیات را دارید هر چند علیه شما و افکار شما باشد (و باز با این وجود معتقد به بازی و اصالت آن ( اصالت بازی) هستید .) و سیاست را عرصه "عرضه و تقاضا" و "بده و بستان" میدانید.و در این بازار هر کالایی در هر روزی و در هر مکانی نرخی دارد.
اما جان کلام٬
آیا شما فکر نمیکنید که اپوزیسون ایرانی بطور عام معنی بازی سیاسی را نمی فهمد؟
آیا فکر نمیکنید اپوزیسون ما دگم است و این دگم بودن دست و پای او را بسته ؟
یا غیر فعال و منجمد کرده؟
آیا کافی نیست که هر دفعه "منافع ملت" را و "منافع میهن" را فقط در "منافع اپوزیسیون" تعریف کنیم یا میکنند؟.
آیا فکر نمیکنید که کار اپوزیسیون فقط این و این نیست که فقط نق بزند؟
و یا اگر لازم شد (که هست) منافع ملی و یا منافع حاکمیت را باید به منافع خود و حتی منطق خود ترجیح دهد؟ (نه بیگانه گان)
و اگر باز لازم شد همراه و حتی جلوتر از حاکمیت از منافع او دفاع کند؟ تا کالایی بدست آورد که بتواند با آن وارد بازار سیاست شود.
آیا اپوزسیون در این شرایط خطیر کنونی مملکت٬تحریم ها٬ گرانی ها٬ و فشارهای بین المللی و... (شرایط خدا داده به او) نمیتواند با در پشت و همراه حاکمیت ایستادن و درآمدن و دعوت از پشتیبانی کامل از حاکمیت یا به قول شما دیکتاتور و ایستادن در روبروی خواسته های جهانی (گیرم هم بحق و منطقی باشد این خواسته ها) ناجی منافع کشور و مردمش باشد.
بایدحاکمیت را بده کار خود کرد. باید سرمایه و وزنهء اپورسیون را بزرگ نمود.
حاکمیت نیازمند بازیست. اگرحاکمیت, اپوزسیونی بازیگر و حرفه ای و معتقد به بازی و منافع همگانی داشت. نیازمند بازی با احمدی نژادها و مشایی ها نبود. این بازی باید چرخه ای رو به داخل و ایران داشته باشد و سر بزنگاه های تاریخی اصالت وطنی و منافع ملی و مردمی را ثابت کند.(نه با حرف های نیم بند دو پهلو و گنگ بلکه در عمل و اعتقاد و شفاف و برا٬ باور پذیر.)
درست است که اپوزسیون باید آبرو و منافعش را بگذارد,
اما آیا در مقابل نجات مردم و میهن این آبروها ارزشی دارد؟
شاید بگویید این خودکشی است (برای اپوزسیون)
اما این اپوزسیون در هر حال حاضر هم در کما و مرگ مغزی شارونی فرو رفته است.
..
اگراین مرگ است.این مرگ شهادت است و رساخیری در پی آن است که مبارک همگان است.
..
تا کی دنبال راه حل های جهان سومی بود و ناز کرد و باز ناز کرد که بگذارید طرف مقابل قدم اول را بردارد٬ نکند پر رو شود و افه و کریشمه آمدن و ناله از دل سنگ یار.
سوریه ای ها را ببین و خود حدیث مفصل خوان از این ...(روکم کنی ها) که باید دنیا (کمک های »خیر خواهانه!« کنند!!!) که بالاخره وارد گفتگو شوند.که تا حالا نشده اند.
آقای گنجی شما که تریبون دارید شما که آبرو و گوش برای حرف هایت در بین اپوزسیون هست زندان کشیده هستید و نیازی هم به تملق بیگانگان ندارید شما که کاراکتر و شخصیت و شجاعت خدا دادی دارید لطفا حرف های مرا ("کرد هموطن") به گوش آنها برسانید و آبرو و شرف بیشترش برای خود و اپوزسیون و رفاه و صلح برای مملکت و مردم بخرید.
این مقاله جناب گنجی مثل بقیه مقاله های ایشان تکراری است کلا مقاله های ایشان دور 3چیز میگردد1- انقلاب بد است 2- حمله نظامی بد است و باعث تجزیه ایران میشود3- اپوزیسیون هیچ پایگاهی ندارد . من بارها در کامنت ها به مقالات گنجی پاسخ داده ام اما ایشان هیچ وقت چون به کامنت ها اهمیتی نمیدهد لذا من پاسخی نیز از ایشان دریافت نکرده ام اینجا نیز یک بار دیگر نظرم را مینویسم شاید این بار آقای گنجی اهمیتی بدهند.
اول اینکه ایشان انقلاب را بد میدانند و تجربه انقلاب ایران را پیش رو میگذارند پاسخم به ایشان این است که اولا فرض بفرمایید تمام انقلابها به دموکراسی ختم نشده باشد چه دلیلی است که انقلاب بعدی به دموکراسی منتهی نشود مگر انقلابها جزو قوانین فیزیک هستند که قرار باشد همگی سرانجام بدی داشته باشند هرچند میدانیم که چنین نیست.
دوم اینکه ایشان حمله نظامی را بد میدانند و به این سوال پاسخ نمیدهند که رژیمهای سرکوبگری مثل صدام ملاعمر بن لادن قذافی اسد خامنه ای رژیمهای دیکتاتوری اروپا نیستند که بشود با گفتگو با آنها وارد تغییر رژیم شد . رژیم ملاعمر هیچ وقت وارد گفتگوی تغییر نخواهد شد رژیم خامنه ای هیچ کم از رژیم طالبان نیست حال آقای گنجی بفرمایید در رژیم طالبان شما چطور میخواهید گفتگو کنید اصلا میتوانستید حرف بزنید. در ضمن به این سوال پاسخ نمیدهند که اگر این رژیمها تا 100 سال دیگر با زور اسلحه روی کار باشند ایشان این وضعیت را بهتر از حمله نظامی میدانند یا نه؟؟. خب معلومه که تا 100 سال چه عرض کنم تا 20 سال دیگه چپاول ثروت مملکت دیگر چیزی برای ایران و ایرانی باقی نخواهد گذاشت و اگر جنگ هزاران نفر را از بین ببرد ماندن رژیم خامنه ای صدها هزار را از بین خواهد برد همین الان روزانه هزاران نفر از هوای آلوده با بنزین ساخت داخل در حال مرگ هستند همین الان روزانه هزاران نفر به علت پارازیت و مواد غذایی مسموم در حال مرگ تدریجی هستند همین الان هر روز مرگ و اعدام زندانیان را داریم حالا تصور بکنید این وضعیت بخواهد 100 سال طول بکشد فکر کنم از 10 تا جنگ تمام عیار هم بیشتر مرگ آفرین است حال ایشان ما را از مرگ هزاران نفر نترسانند دولتهای دموکرات و بخصوص آمریکا مسئولیت دارند در قبال جهان چرا که به عنوان تنها ابرقدرت جهان مسئولیت خواهید داشت اگر کشوری امنیت جهانی را تهدید میکند واکنش نشان دهید و جلوگیری کنید به قیمت جنگ. در ضمن سوریه عراق و افغانستان تجزیه نشدند معلوم نیست این علم غیب تجزیه ایران را آقای گنجی از کجا بدست آورده اند.
سوم اینکه ایشان همیشه میخواهد اپوزیسیون را دارای پایگاه کم نشان دهد پاسخم به ایشان اینست که اولا در یک نظام غیر دموکراتیک شما هیچ وقت نمیتوانید در باره پایگاه اجتماعی حرف بزنید و مثالهایی مثل موسوی و کروبی نیز همانطور که میدانیم وسیله اعتراض بودند. یادمان هست که شعار استقلال آزادی جمهوری ایرانی - نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران- مرگ بر اصل ولایت فقیه- اینها همگی شعارهای اپوزیسیون برانداز است که شامل موسوی و کروبی نمیشد من خود در راهپیمایی روز قدس شرکت داشتم جمله و همگی تظاهر کنندگان شعار های فوق را منهای مرگ بر اصل ولایت فقیه که در روز عاشورا همه گیر شد را فریاد میزدند فکر نکنم آقای گنجی بگویند موسوی و کروبی هم با این شعارها موافق بودند. مردم از کروبی و موسوی برای اعتراض استفاده کردند همین.
نهایت اینکه آنچه من میفهمم از مقالات گنجی اینست که ایشان نگران سقوط جمهوری اسلامی هستند در غیر اینصورت معلوم است که راهکارهای ایشان نشدنی هستند راهکارهای ایشان مثل مقایسه رژیم پینوشه با خامنه ای خیلی خنده دار است پینوشه اروپایی کجا ؟خامنه ای ملا عمری کجا؟ آقای گنجی شما اگر میخواهید کمکی به جنبش دموکراسی خواهی ایران بنمایید لطف کنید به کار اصلی خود که همان نورافکنی به عالیجنابان خاکستری است را حالا که در دنیای آزاد هستید بپردازید و چهره و پشت پرده های سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی و اسامی جنایتکاران را با سند ها یی که از قبل دارید بشناسانید که این از این مقالاتی که جهت ترساندن مردم از سقوط جمهوری اسلامی مینویسید کارساز تر است و کمک بیشتری مینماید به جنبش دموکراسی ایران.
منتظر پاسخ ایشان هستم
تحلیل بسیار .... میباشد ،در یک کلام و به زبان ساده میگوید به همین آخوندها رضایت دهید
ارسال کردن دیدگاه جدید