جداییطلبی یک عقب گرد تاریخی است
کورش عرفانی − استبداد روح پویش و دورنگری را میکشد و انسانها را دچار نزدیکبینیهای فرهنگی و سیاسی میسازد. دیوارها، فیلترها، ممیزی ها، سانسورها و خط قرمزها سبب میشود که گسترهی دگرواربینی آدمها محدود باشد و آنان نتوانند شکلهای نوتری از حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را برای خود و جامعه تصور کنند. استبداد اندیشه و سنجشگری را میخشکاند، دایرهی وجودی فرد و جامعه را تنگ میسازد و مردمان را به حداقلگرایی، عادتگرایی و پیروی از کلیشههای مادونِ عادی وادار میکند.
وقتی استبداد دوام میآورد خصلتهای نامبرده در فراخناهای جامعه و بن مایههای ذهن مردم رسوب میکند و چشم انداز هر گونه دگرگونه زیستن را سخت و حتی ناممکن میسازد. دراین موقعیت ها، برخی از آنها که دست به مقاومتی زدهاند، با توسل به پارهای از واکنشهای عصبی و احساسی، سعی میکنند تا راه دیگری را در بودن و شدن خویش پیش گیرند، راهی که هر چند در ظاهر برای رهایی از استبداد است، اما اغلب، فاقد تمایز ماهوی و تفکیک ریشهای از خودِ پدیدهی استبداد است. این راه دیگر، چه بسا شکل و گونهای دیگر و یا در جهای متفاوت از همان خودکامگی است که در قالبی انتقام جویانه و خلاص کننده ظهور میکند.
جداییطلبی واکنشگرایانه
ماجرای جداییطلبیها و قومیتگراییهای موجود در کشورهای استبداد زدهای مانند ایران در همین چارچوب قابل بررسی است. ستم اعمال شده توسط استبداد و خفقان فضای اندیشه ورزی به میزانی است که قربانیان آن چه بسا طرد کامل هر آن چه نمودی از ظلم حاکم را دارد ابزاری برای ابراز حرکت و تلاش در مسیر رهایی خود میپندارند. آنها در این میان بسیاری از ابعاد و جنبههای دیگر را نمیبینند - یا نمیتوانند ببینند و یا در مواردی هم نمیخواهند ببینند. به همین دلیل، آیندهی خود را در طرد گذشته میدانند، نه در بازنگری و بازسازی آن. تصور میکنند که با جدا شدن از یک حکومت مرکزی استبداد گرا میتوانند به یک خودمختاری ضد استبدادی دست پیدا کنند. موضوع اما، افسوس، به این سادگی نیست.
آیا درد اصلی استبداد نیست؟
هر چه نگاه ما نسبت به استبداد، ریشهایتر باشد، پرهیز ما از راهکارهای ساده انگارانه قویتر خواهد بود. به عبارت دیگر، این یک برخورد سطحی با استبداد است که ما را به سوی رهاسازی خام از بند خودکامگی میراند. برخوردی عمیق با پدیدهی استبداد اما راه را باز میکند که دقیق و واقع گرا باشیم. ستم حکومت استبدادی مبنای قومی و مذهبی و منطقهای ندارد، مبنای ضد انسانی دارد. انسان را هدف قرار میدهد، نه کرد را و آذری را، انسان را هدف قرار میدهد نه شیعه و سنی را، انسان را هدف قرار میدهد نه خوزستانی و بلوچستانی را. درک ماهیت ضد انسانی استبدادگری سبب میشود که فرعی بودن و عرَضی بودن ستم بر کرد و بلوچ و سنی را درک کنیم. وقتی اصل را مبنا قرار دهیم و به تغییر آن نائل شویم فرعیات نیز دگرگون میشوند.
استبداد، آن هم از نوع مذهبی آن، با انسان مشکل دارد، او را دوست ندارد، از بشر به عنوان یک موجود پیچیده متنفر است، از موجودی که به دلیل پیچیدگی خویش، باید مورد تعامل فکری و ارتباطاتی قرار گیرد تا از امری پیروی کند. این برای مستبدین، که خود موجوداتی چندان فرهیخته و پیچیده نیستند، کاری است دشوار و بعضاَ ناممکن. به همین دلیل، نظام استبدادی، ساده سازی عناصر پیچیدهی وجود بشر، یعنی مغز و روان او را، در دستور کار خود قرار میدهد. برای این منظور نیز وی را از داشتن آزادی فکر، آزادی بیان و آزادی سیاسی محروم میسازد، او را قربانی سانسور و کنترل و خفقان میکند. اما یکی از مهمترین راهکارهای مخرب خودکامگان، برای کنترل توده ها، جداسازی آنهاست: جداسازی فیزیکی، جغرافیایی و به ویژه روانی و عاطفی.
جداسازی: هم تاکتیک و هم استراتژی استبداد
استبداد میداند که با پراکنده ساختن آدمها، مانع از تجمیع روح و روان و تجمع فیزیکی آنها میشود − دو امری که به شدت از آنها نگران است و از بابتشان احساس خطر میکند. حاکمیت استبدادی، به دلیل عدم مشروعیت خویش، پیوسته دغدغهی آن را دارد که مردمی که قبولش ندارند برای به زیر کشیدن او اقدام کنند. از همین روی حداکثر تلاش را میکند که مردم منزوی، جداشده و دور از هم باشند تا راحت تر قابل نظارت و سرکوب شوند. این حرکت، که به طور منظم و برنامه ریزی شده به پیش برده میشود، مردمان جوامع استبدادی را به نوعی خصلت گریز از مرکز خو میدهد. گریز از مرکزِ خانواده، اداره، کارخانه و یا حکومت؛ گریز از جامعه و در واقع امر، گریز از دیگری. انسان استبدادزده در درون خود تباهی حس معاشرت را زندگی میکند و از همین روی، ناخواسته، از جمع و اجتماع فراری است تا در خلوت خویش، در ورای دیگرانی که آینهی تصویر تحقیر شده وی هستند، خود را با دنیایی خودساخته و ذهنی سرگرم سازد و حیات مفلوک خویش را، تا دم مرگ، قابل تحمل سازد.
جدایی: راه رهایی؟
استقرار چنین روحیهای در افراد، در جامعهی تحت استبداد، زمینه را برای بروز گرایشهای رفتاری مشابه در میان تشکلها نیز تقویت میکند. تشکلهای قربانی استبدادِ دولت مرکزی نیز میپندارند که اگر آن بخش از جامعه را که نمایندگی میکنند از کل جامعه جدا سازند و برای آن یک چهاردیواری «رسمی»، تحت نام «اقلیم خودمختار» یا «کشور» یا «دولت» بسازند میتوانند احساس آرامش و خوشبختی و رفاه داشته باشند. به همین خاطر، گریز از جمع یک ملت و پناه بردن به یک جمع کوچکتر تحت عنوان قومیت را، راهکار مناسبی برای خلاصی خویش از بند استبداد میدانند. گویی با پناه بردن به پشت دیوارها و مرزهاست که امنیت و آرامش را به چنگ خواهند آورد .
گرایش کنونی در میان برخی از تشکلهای کُرد یا بخشهایی از جمعیت آذری در ایران، نمونههای خوبی از این گرایش به منزوی کردن خود از ملت است، ملتی که استبداد نمیگذارد مردمانش، اعم از کردو آذری و فارس و بلوچ و خوزستانی، با هم آزادانه روابط انسانی و اجتماعی عادی برقرار کنند و یاد بگیرند که آن گونه که میخواهند همدیگر را دوست بدارند و در همبستگی و همیاری و رفاقت زیست کنند. استبداد آرزو میکند که مردمان تحت سلطه اش دشمن همدیگر باشند و یکدیگر را خنثی سازند تا ضریب امنیتی حکومت بالاتر رود. در این میان، آن بخش از مردم که متوجه جهت دهی عامدانهی این مسیر جداساز و دشمن ساز نیستند به دام حاکمیت استبدادی میافتند و با داعیههای جداییطلبانه هر چه بیشتر جمعیت تحت ستم استبداد را تضعیف و پراکندگی و خصومت را میان مردم دامن میزنند؛ درست همان چیزی که استبداد آرزو میکند.
به این ترتیب میبینیم که جریانهای جداییطلب در کشورهای استبدادی بیش از آن چه به رهایی ملتهای استبداد زده یاری رسانند به بقای استبداد کمک میکنند. آنها همان کاری را میکنند که حکومت ستمگر میخواهد: تفرقه و پراکندگی و خصومت هر چه بیشتر میان بخشهای مختلف جامعه تحت لوای قومیت و جغرافیا و فرهنگ و زبان. نفع این رفتار برای دولت خودکامه این است که وجه ضد انسانی عملکردش کمرنگ شده و در لابلای غوغای قومیت طلبیهای کاذب گم میشود. جریانهای تجزیهطلب، با عمده کردن خواستهای فرعی مانند قوم و زبان، سبب میشوند که ماهیت انسانی، اجتماعی و طبقاتی ستم سالاری به حاشیه رانده شود و مبارزات شهروندی لایههای مختلف مردم برای مطالبات معیشتی و یا آرمانهای عام سیاسی زیر سؤال رود.
خصلت عمومی مبارزه
در حالی که مبارزه علیه استبداد قهار حاکم نیاز مبرمی به همبستگی و همدلی مردم دارد، تجزیهطلبی، تلاشها و نیروها را به سوی پراکندگی و تفرقه هدایت میکند. در حالی که مبارزهی مدنی نیاز به بیان آشکار مشخص مطالبات مشترک شهروند-مدار دارد، تجزیهطلبی، محور را بر روی قوم و قبیله و زبان و جغرافیا قرار میدهد. برای نظام استبدادی این یک نعمت بزرگ است که عدهای از قربانیانش توجهات را از علتهای بنیادین فقر و ستم و نابرابری به سوی دلایل فرعی و غیرریشهای کاذب هدایت کنند. بدیهی است که بسیاری از جریانهای جداییطلب نمیخواهند به عنوان همدست نظام استبدادی عمل کنند، اما حاصل کارشان در جهت منافع همان نظام است . سلب خصلت اجتماعی مبارزهی مردم میتواند به سود حاکمیت استبدادی باشد .
مبارزه علیه حکومت استبدادی نیازمند ریشه یابی، برنامه ریزی، سازماندهی و همچنین وحدت قوا است. این امر آخرین به معنای قرار دادن توان نیروهای آزادیخواه در کنار یکدیگر است، نیروهایی که درد آزادی و یا درد نان دارند، یعنی قربانیان سرکوب و خفقان و یا غارت و استثمار اند. اما وقتی جریانی خواستههایی را بر جسته میکند که در آنها، سرکوب و خفقان و استثمار زیاد مهم نیست، - بلکه این مهم است که به چه زبانی تکلم میکنند، در چه منطقهای زندگی میکنند، یا به چه «قومی» تعلق دارند-، مبارزهی ضد استبدادی ماهیت عوض میکند و تبدیل به یک گروکشی قبیلهای میشود. این قلب ماهیتی است از واقعیت ستم خودکامگان که هزینهی سنگینی برای جامعه دارد، آن هم جامعهای که از حق تشکل دهی سیاسی محروم است.
اشتباه محاسباتی تجزیهطلبان
تقلیل ستم اجتماعی به ستم قومی زیر سؤال بردن ساده سازانهی علتهای ساختاری ستمگری است. با دادن جلوهای قبیلهای به ستم سالاری طبقاتی، جریانهای قومیتگرا و تجزیهطلب، خصلت فراگیر کنشگری علیه دیکتاتوری را زیر سؤال میبرند و آن را به مرز تسویه حسابهای قومی میکشانند. وقتی زبان و مذهب و منطقه مهم شود دیگر مبارزه شانس ندارد که چهرهی طبقاتی بگیرد. غارتگر و غارت شده به واسطهی هم قومی در یک جبهه قلمداد میشوند و دو فرد غارت شده، به واسطه تفاوت قومی شان، باید نسبت به هم احساس تفاوت و خصومت داشته باشند.
گرایش قومیت طلبانه در یک نظام دیکتاتوری مانعی است بر سر راه آزادی، زیرا جامعه را تکه تکه کرده و توان جمعی آن را برای رهایی از استبداد به چند پاره تقسیم میکند. جریانهای جداییطلب توان نیروهای اجتماعی برای دفاع از آرمانهای فراقومی را به شدت کاهش میدهند و وقت و انرژی را متوجه عواملی میکنند که سبب ساز بقای غارت و دیکتاتوری است. هم از این روی نمیتوان این جریانها را – با هر نیتی که پشت آن باشد – به عنوان جریانهایی مترقی قلمداد کرد. این گونه گرایشها به شدت عقب گراست و نشانی از تفکر مدرن در آن نمیتوان یافت نیست.
نگاه مدرن به مبارزه
در این نگاه، محور، فرد، یا دقیق تر بگوییم، انسان است. فرق بزرگی است بین اندیشهی انسان محور و تفکر قبیله محور. در مورد نخستین، آن چه مهم است جان و کرامت بشر است و در دیگری، انسجام و بقای قبیله. اولی هر چیز را فدای حفظ جان و حرمت انسان میکند و دومی، همه چیز را فدای تداوم ساختار قبیله. اولی به حقوق بشر و حقوق مدنی فرد و جهان شمولی آن تکیه دارد و دومی، بر زبان و نژاد و جغرافیا. دغدغهی نگاه انسان مدار حفظ جان و تامین رفاه و آزادی فرد است و دل مشغولی نگرش قبیله مدار، نگه داشتن پارهای از ارزشهای سنتی به قیمت – اگر لازم باشد – جان و جنگ و جدال.
در حالی که خصلت جهان شمولِ ارزشهای مندرج در مدرنیته اهمیت خاک و نژاد و زبان را به حداقل رسانده است، نگاه کهنهگرای قوممداری به دنبال احیای مرزها و برافراشتن حصارها با پرچم و زبان و نژاد است. قومگرایی بازگشتی است قرن بیست و یکمی به جداسازیهای عصر بعد از پارینه سنگی با استعانت از فیسبوک و تانک. نفس و ذات امروزی ندارد. به جای پیوند آدم ها، که خصلت گذر بشریت از دورهی سیاه جنگها و کشتارها براساس قومیت و ملیت است، این جریانهای جداییطلب مردم را دعوت میکنند که به نوعی بازگشت تاریخی اقدام کنند و باز هم بشریت را، به سان دورههای کهن تمدن انسانی، تکه تکه کنند تا هر ملت و شبه ملتی در پشت دیوارهای بلند ترس و بی اعتمادی به سایر ملتها به چشم دشمنان بالقوه و بالفعل خویش بنگرد.
بر درک قومگرا و جداییطلب، فرهنگ پیشا-زمینداری تاریخ، سوار است؛ هر چند که گفتمان سیاسی تشکلهای مرتبط به آن خود را به زیور واژههایی چون دمکراسی، برابری و عدالت و امثال آن بیارایند. این جریانات، ناخواسته یا نادانسته، سد گذر تاریخ جوامع استبداد زده به سوی مدرنیته هستند. مدرنیتهای که میتواند در سایهی مردمسالاری و آزادی، ریشههای نزدیکی مردمان را به هم فراهم سازد و با رجوع دادن همگان به ویژگیهای جهان شمول بشری آنها را قادر به زندگی صلح آمیز در کنار هم سازد.
مسیری خلاف جهان مدرن
در عصری که اروپا، به عنوان مثال، مجدانه و با هزینهای بالا سعی دارد تا کشورهای درون خویش را متحدتر و یک پارچه تر سازد، گرایش به سمت از هم جداسازی در خاورمیانه بالا گرفته است[1]. چرا در حالی که ۲۷ کشور اروپایی، با تمام پیشینهی پرخون خود، توانستهاند مرزها را بردارند و به سوی همزیستی نمونه واری دست بزنند درعراق و ایران و سوریه باید ساز جدایی و تجزیهطلبی را ازنو نواخت؟ چه آیندهی درخشانی میتواند در این فرایند کشورک سازی قطعات مختلف جغرافیایی، با بافتهای قومی که دیگر یکدست هم نیستند، یافت؟ اقلیم کردستان عراق چه دستاورد بی مانندی برای بشریت به همراه داشته است که قدری بزرگترشده اش بتواند آن را به مرحلهی کمال برساند؟ امنیت بیشتر؟ دوری از دولت مرکزی؟ [2]
کج بینیهای نهادینه شده
به نظر میرسد بی میلی رهبری جریانهای جداییطلب در نهادینه کردن فرهنگ روابط دمکراتیک مدرن در درون و بیرون تشکیلات، کلیدی برای رمزگشایی وجود این گرایشها در آنهاست. بافت درونی بسیاری از این تشکلها بازتولیدی است از ساختار قبیلهای جامعهای که آنها برای حفظ خصلت قبیله ایش چنین تلاش میکنند. عدم رشد فرهنگ دمکراتیک در روابط درون و برون تشکیلاتی و محدود بودن رهبری آنها به تعدادی قلیل، که نقش رئیس قبیله را در حزب و سازمان ایفا میکنند از جمله دلایل دیگرست. این احزاب توانایی و یا خواست این را نداشتهاند که به مبارزهی خویش خصلت فراقومی یا فرامنطقهای بدهند. آنها از اجتماعی کردن مبارزه خویش ناتوان بودهاند، نتوانستهاند خصلت طبقاتی کار را برجسته کنند و به همین دلیل، در مقابل یک درجازدن طولانی در عرصهی سیاست، یگانه ابزار حفظ انسجام تشکیلاتی خویش را در تاکید بر قومگرایی دانستهاند.
به جای رفتن به سمت گسترده تر کردن افقهای کار مبارزاتی در درون جامعه و در ورای منطقه و استان، به یک مبارزهی صددرصد استانی و منطقهای با پس زمینهی قومی و فرهنگی پرداختهاند و به همین خاطر از درک ویژگیهای فراقومی حاکم بر مبارزهی جامعه در ایران و یا درعراق عاجز بودهاند. گویی که عراقی ستمدیده و غارت شده و زجرکشیدهی جنوب و مرکز عراق به همان سان ستم و غارت و زجر را احساس نکرده و نمیکند که به طور مثال کُرد عراقی. و همین برداشت گزینشی درد انسان، که در عراق سر منشاء اختلاف و درگیری و جداسری شده است، میرود که در گفتمان تشکلهای کرد ایرانی نیز بازتولید شود. چنان که گویی استثمار کارگر کرد دنیایی است و استثمار کارگر شیرازی اما حدیث دیگری. که گویی زن تن فروش کربلایی همان حقارتی را حس نمیکرده است که تن فروشی در موصل.
جنبههای دیگری از موضوع
این «قوم محوری»[3] جداییطلب اما بعد دیگری از موضوع را نیز در ایران نادیده میگیرد. این که بحث بر سر موزاییکی است از قومها و زبانها و فرهنگها که هزاره هاست در کنارهم زیستهاند و بدین وسیله یکی اززیباترین شاهکارهای انسانشناختی تاریخ بشری را ساختهاند، شاهکاری که کرد و آذری و فارس و خراسانی و خوزستانی و بلوچ و گیلانی را در خود دارد و در عین حال، معجونی است که هیچ یک را در چارچوب تعامل فرهنگی میانشان – و نه زیاده خواهیهای اقتصادی و سیاسی – برتر از دیگری قرار نمیدهد. ایران و بافت متنوع جمعیتی آن میراث بشریت است. نمودی است از توانایی بشر در همزیستی دیرینه، علیرغم همهی آن چه در یک نگاه سطحی نگر مردمانش را به از هم گسیختن دعوت میکرده و میکند. ایران یک ترکیب قومی و نژادی نیست، یک ترکیب فرهنگی و یک ساختمان تاریخی است که پیام صلح، مسالمت جویی و با هم زیستن را در گوش جهان نجوا میکند. رنگین کمانی است که نشان میدهد وقتی مردمی اراده کنند که به یکدیگر به چشم انسان بنگرند میتوانند کارهایی بی مانند کنند: دختر بلوچ همسر خراسانی برگزیند، پسر آذری با دختر خوزستانی ازداوج کند و جوان فارس شریک زندگی خود را از میان کردها برگزیند... این میراث بشریت است در دست ایرانی و حفظ آن با همهی ایرانیان است، مسئولیتی است که تاریخ بر عهدهی ما گذاشته است و در مقابل آن جغرافیای حضور ما رنگ میبازد.
زیبایی ساختار قومی ایران در این است که از دوردست تاریخ خصلتی را با خود داشته است که اروپا هزاران سال بعد، پس از قرنها جنگ و خونریزی و تنها پس از جنگ جهانی دوم، در دهههای اخیر، به محاق تجربه گذاشته است. ما ایرانیان هزاران سال است که در کنار هم زیستهایم و صد البته هزاران سال است که شلاق استبداد را در قالب دولتهای قدرتمند زورگو بر تن احساس کردهایم. اما اینک که دانش و تجربهی انباشته شده در میان ایرانیان فرصتی ساخته است تا به دمکراسی گذر کنیم نباید این پیچ تاریخی را با داعیههای جداییطلبانه به مرگ گاه ملتی تبدیل کنیم که در فراز و نشیبهای پر مخاطرهی چند هزارسالهی خویش موفق به ارائهی نمونهای بی مانند و بی نظیر به کل بشریت شده است. نمونهی از باهم زیستن، با هم دوست بودن و یک تن واحد را تشکیل دادن در عین حال، هزاررنگ بودن و صد فرهنگ و لهجه و زبان داشتن.
به وظیفهی میراث داری خویش در مقابل بشریت بیاندیشیم!
جریانهای جداییطلب بهتر است به این بعد از موضوع هم توجه کنند که مسیر پیشرفت بشری در به هم پیوستن و با هم بودن است و نه در هر چه پراکنده تر شدن و قطعه قطعه شدن. یک تشکل سیاسی مدرن که مدعی دمکراسی است میداند که مبنای دمکراسی آزادی فردی است و آزادی فردی نیز با تلاش جمعی حاصل میشود. هر چه این جمع گسترده تر و قویتر باشد میتواند بهتر حقوق خود را احیاء کند. این با در کنارهم بودن است که انسانها توان بیشتری را کسب کرده و شانس تجربهی خوشبختی را در معنای عمیق و فراخ آن خواهند داشت، نه در جدایی و حبس خویش در پشت حصارهای مرزهای مصنوعی خصومت آفرین.
ستم باید پایان پذیرد و ستم مضاعف نیز
در این شک نیست که میبایست به ستم مضاعف پایان داد، اما در یک نگاه کلی باید بیاندیشیم که چگونه به ستمسالاری خاتمه دهیم. وقتی بتوانیم سازوکارهای نظام سلطهگرا و خودکامه را زیر سؤال بریم، هم ستم طبقاتی را پایان داده ایم و هم ستم قومی و فرهنگی را. این در یک جامعهی سازگار با هم و در کنار هم است که بستر رشد تنوع فرهنگی و زبانی پدید میآید و میتواند به تمام مظاهر نابرابری و بی عدالتی پایان دهد. مبارزهای که در آن، دانشجوی گرگانی برای حقوق دانشجویان عرب زبان خوزستان تلاش میکند و کارگر همدانی به یاری کارگران بندرعباسی میشتابد. ازاین درهم آمیختگی فرهنگها و قومیت هاست که پدیدههای نوین و زیبای بشری شکل گرفته و در آینده نیز چنین خواهد بود.
بازگشت تشکلهای جداییطلب به روایت اجتماعی مبارزه میتواند آنها را از این عقب گرد آشکار مبتنی بر قومگرایی کهنه شده معاف سازد. توجه کردن به این نکته که آن چه مهم است بافت اجتماعی و به طور دقیق تر بگوییم، طبقاتی حاکمیت است که اهمیت دارد نه بافت قومی آن. وقتی مردمی بتوانند در سایهی مبارزات دمکراتیک و تشکلهای سیاسی خود مجهز به سازماندهی اجتماعی شوند و نهادهای مدنی و شبکههای همیاری مردمی و اتحادیههای صنفی و سازمانهای غیر دولتی خویش را داشته باشند، دیگر از بابت حکومت مرکزی نگرانی چندانی نیست.
جامعهی دمکراتیک توازن ساختاری خویش را در وجود ضد قدرت مییابد، یعنی قدرت سازمان یافتهی مردم یا همان قدرت اجتماعی. در نبود این عنصر، با یا بدون حصارهای قومی و زبانی، دولتها همچنان یکه تازند. آن چه که جامعهی امروز ایران، برای رهایی از استبداد و شکلهای مختلف مدیریت خودکامه نیاز دارد، تلاش برای بنای یک قدرت اجتماعی در جامعه است. وجود سندیکاهای کارگری که بتوانند در صورت لزوم و برای دفاع از حق یک طبقه در سطح کشور یا یک لایه از آن در یک منطقه یا استان، کارگران پالایشگاههای سنندج و تبریز و اصفهان و اهواز را به اعتصاب سراسری فرابخوانند و دولت را به زانو درآورند. یا اتحادیههای دانشجویی که بتوانند حرکتهای اعتراضی عمومی در تهران و رشت و چابهار و بانه و کرمانشاه و مشهد به راه بیاندازند.
پس، چارهی کار شاید در این نباشد که مردم ایران را هر چه بیشتر از هم دور کنیم، بلکه بهتر است آنها را به هم نزدیک تر و در سازماندهی اجتماعی یاری کنیم تا بتوانند به عنوان انجمنهای صنفی، سندیکاهای کارگری، سازمانهای مدافع حقوق زنان، تشکلهای غیر دولتی مدافع حقوق قشرهای مختلف و نیز اتحادیههای دانشجویی، در صدد دفاع مشترک و هماهنگ از حقوق مدنی و صنفی خویش باشند. بدیهی است که فردا روزی یک کنفدراسیون کارگری قدرتمند در ایران میتواند از وزن خود برای حمایت از کارگران عراق و افغانستان و ترکیه هم استفاده کند و برعکس.
ختم کلام
آری، رؤیای انسان مدرن، مبتنی بر حقوق بشر و احترام نهادینه به آن، رؤیای با هم بودن است نه از هم دور شدن. رؤیای تشکلهای سیاسی کرد ایرانی نیز میتواند در پیوند با این ارزش پیشرو جهانِ نوین باشد که مرزها مصنوعی اند، مرزها دیوارمیان تودههای مردمند، مرزها حصار جدایی و دشمنی آفرینی میان ملتها هستند. میتوان به جای جدایی به پیوند اندیشید، پیوند مردم ایران میان هم و قدری دورتر، پیوند مردم ایران و افغانستان، پیوند مردم ایران و تاجیکستان، پیوند مردم ایران و عراق؛ پیوند مردم عراق و سوریه و ... این رؤیای انسانی و پیشرو میتواند به جهانی سرشار از خصومت نافهمی، دیوار بی اعتمادی، حصار بدنگری و مرز دشمن آفرینی پایان دهد و جهانی سرشار از دوستی و تعاون و همیاری و بی دیوار را ترسیم کند، جهانی بی سیم خاردار که در آن انسانها در رفت و آمد و گزیدن مکان کار و سکونت خویش جز ارادهی خود نیاز به کسب هیچ اجازهای ندارند. جهانی که اسمش به جای پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و سایر نامها یک چیز باشد: بشرستان و بر سر در تمام شهرهایش نوشته شده باشد: انسانها، به اینجا خوش آمدید!
آری چنین جهانی ممکن است ،اما برای داشتن آن باید نخست باید شجاعت داشت و رؤیای آن را در سر پروراند.
پانویسها:
[1] اتحادیه ی اروپا در حال حاضر در برگیرنده ی ۲۷ کشور عضو است که در قاره ی اروپا به سرمی برند. یکی از کاندیداهای عضویت در این اتحادیه کشور ترکیه می باشد.
[2] چندی پیش اختلاف میان دولت عراق و دولت اقلیم کردستان بر سر منابع نفتی چنان بالا گرفت که دو طرف اقدام به تجمع نیروهای نظامی کردند و بیم آن می رفت که یک جنگ هر لحظه آغاز شود. آینده ای تیره اینک بر این منطقه حاکم است و هر گونه اقدام یک طرفه می تواند یک جنگ داخلی تمام عیار را در این کشور جرقه بزند. در این جا به نفوذ خاص و استقرار معنی دار برخی قدرت های خارجی در عرصه های اقتصادی و سیاسی یا اطلاعاتی و امنیتی در اقلیم کردستان نمی پردازیم.
[3] Ethnocentrism
مقاله طولانی،خسته کننده،مغرض و از نگاه دانای کل و ولی فقیهی که فقط حکم کلیتی میدهد، است. انگار ماموریت دارد ایرانیانان را تحقیرو تنبیه کند که چرا اتحاد با ملت خود را ترجیح میدهند .مثلا چرا آزری ها دوست دارند با آزریها متحد باشند و نه با فارسهایی که آنها را****مینامند (که از فواهی این مقاله علنا همین مفاهیم به مشام میرسد) و به کل فرهنگ و زبان و اداب و رسوم و میراث انسانی آنها آشکارا و وقیح توهین و ناروا و ظلم میکند با این حرف ها واستدلال که انگار زبان خان ظالم و یا ارباب گستاخ با برده کودن و نوکر نفهم (به زعم ارباب) یا اسیر در زنجیر او است٬ دلی را بدست نخواهید آورد. این طریق نمک به زخم پاشیدن و نفت بر آتش ریختن است.بوم رنگی است که چشم پرتاب کننده اش را فقط کور میکند.مگر اینکه هدف خلاف ادعا باشد و منظور ایجاد زخم و آتش و شکستن دلها باشد درحال دوم موفق بوده است جای تعجب که سایت زمانه این قدر سخت گیر است در مورد نشر توهین ها خود چنین مقاله ای را راجع به این موضوع حساس منتشر میکند. هر چند اجازه نشر کامنت های سایت زمانه سرآمد همه سایت های فارسی است.
پیشرفت و شکوفایی کشور در حوزه های اقتصادی، فرهنگی و رفاه عمومی، جلوی اندیشه های جدایی طلبانه را می گیرد.
مادرخانم بنده که به سختی فارسی سخن می گوید، تقریبا همه خوانندگان قدیم ایران را می شناسد و شعرهایشان را حفظ است (حتی آنهایی که ما اصلا نامشان را هم نشنیده ایم)؛ سفر مشهد برای او از 20 بار سفر آنتالیا لذت بخش تر است و من می توانم گواهی دهم که ذره ذره وجودش، "ایرانی آذری" است.
حالا نسل جدید آذربایجان عاشق دیدن سریال های ترکیه ای است، با خواننده های ترکیه حال می کند، عشق سفر به ترکیه دارد و از خرید لوازم ساخت ترکیه احساس سرخوشی می کنند.
این است دستاورد جمهوری اسلامی.
البته وضعیت کردهای ایران کمی فرق می کند. ما در ایران کرمانشاهان را داریم که جمعیتشان بیشتر است و اکثرا شیعه هستند و کردستان را داریم که اکثرا سنی اند. اگر حکومت لامذهب ایران دست از آزار و اذیت مذاهب بردارد، فکر می کنم بخشی از دلخوری هموطنان ما در کردستان کاهش یابد.
وظیفه حکومت آینده ایران این است که در توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی همه ایران، از جمله استان های مرزی کشور، بکوشد و همزمان، برای گسترش عناصر اتحاد ملی (زبان فارسی، تاریخ ایران و آیین های ملی و سنتی ایرانیان) تلاش کند.
:«مسیری خلاف جهان مدرن »
اتحادیه اروپا طرحی شکست خورده است. هر رادیو و تلویزیون اروپایی را باز کنید راجع به شکست
طرح اروپا حرف میزند .در ثانی اروپا که کشوری واحد با زبان واحد و فرهنگ واحد و حکومت واحد و
قوانین واحد که نیست. اتحادیه در حال مرگ اروپا٫ اتحادیه ای پولی و اقتصادی است نه
فرهنگی و زبانی با حکومت مرکزی .در همین اروپا در کشور انگلیس سال ۲۰۱۴ در شمال انگلیس
اساتلندیها انتخابات دارند راجع به تجزیه اسکاتلند ازانگلیس. با این که اسکاتلندی ها هم
انگلیسی زبانند. آنها را ببین و طرز تفکر شونیستهای فارس که گاها افرادی از ملیت های
دیگر را اجاره می کنند که به ملت های داخل ایران قوم یا عشیره بگویند و پیروان مذهبی مثل
دین بهاییت، و آیین و دین اهل حق « فرقه» یا« فرقه مذهبی»،بنامند . بله برچسب زدن و
برچسپ انگاری شیوه جمهوری اسلامی است که نگارنده به عمد و شابد علاقه آن را نام
نمیبرد بلکه کلمه کلی و مبهم استبداد را بکار میگیرد که اسم جمهوری اسلامی لکه برندارد
و در عوض مردم ایران را که روی گرداندند از این حکومت ،تحت عنوان مردم استبداد زده٬کج بین
و قومگرا، کنش گرا، غیرمدرن ٬ سرخورده بنامد و بر همه اعدامیان و زندانیان راه آزادی و
دمکراسی و حقوق بشر برچسپ های ده ۶۰ جمهوری اسلامی ,,تجزیه طلب,, و ,,قومگرا,, و
,,عشیرگرا,, بزند.
چند پاره گراف اول را خواندم دیگر طاقت این همه پراکنده کویی و دشنام به ملت شریف
ایران را نداشتم که ادامه دهم. نگاه کنید به این ادبیات که در کیهان شریعتمداری هم
نسبت به دشمنان خونینش، پیدا نمی شود. نویسنده مردم ایران را با این کلمات
توصیف میکند:
-(استبداد زده) نابینا وکور که ابعاد وجنبه ها را نمی بیند یا نمی خواهد ببیند
- خودکامه،نزدیک بین! فرهنگی و سیاسی..
- محدود نگر که دگر ورا را نمی بیند!
- ناتوان از تصور شکل های نوتر حیات..!
- دارای اندیشه وسنجش خشکیده
- دارای دایره تنگ وجودی!
-حداقل گرا، عادتگرا...
- پیرو کلیشه های مادون عادی!
- متوسل شده به واکنشهای عصبی و..
- فاقد چشم انداز دگر گونه زیستن
- گزینشگر راه دیگر برای بودن وشدن
- فاقد تمایزماهوی و تفکیک ریشه از پدیده!
ـخودکامه انتقام جو و خلاص کننده!
با عرض پوزش برای بنده هم بعضی ازصفات عجیب و غریب(یا بقول خودش
مادون عادی یا خلاص کننده) است.
من در این مقاله یک بار هم اسمی از جمهوری اسلامی یا ظلم و اعذام و کشتار و محکویت
نظام جمهوری اسلامی ندیدم.حتی یک بار . این مشکوک است. دغدغه نویسنده چیز دیگر
است تا تمامیت ارضی.
من با نویسنده موافقم که استبداد می تواند افق فکری انسان را محدود کند و چه بسا بخشی از قومیتگرایی در ایران امروز نتیجه استبداد سیاسی است. ولی نمی توان قومیتگرایی را صرفا به واکنشی به استبداد سیاسی تقلیل داد. چنانچه در جوامع غیر استبدادی مثل کانادا (کبک فرانسوی زبان)، بریتانیا (اسکاتلند،ولز) و بلژیک (فلاماندیها و والونیها) هم گرایشهای قومیتگرایانه قوی وجود دارد. به نظر نویسنده چرا این قومیتها قادر نیستند "شکلهای نوتری از حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را برای خود و جامعه تصور کنند."؟
دراین مقاله انگار واژه ها داخل دستگاه مخلوط کن افتاده و یک جا بیرون ریخته شده. مفهوم
نیست و بسیار نامانوس است.
ممنون از مطلب خوبتان،و متاسفانه همانطور که از نظرات معلوم است همه جنگ را به صلح ترجیح می دهند،این آدمها لیاقت همزیستی را ندارند بگذار همدیگر را بدرند دوست عزیز..رویاهایمان با این سطح از تفکرِ غالب در جامعه جور در نمی آید.
نقل از زمانه روز سه شنبه :
«در حال حاضر ۱۷ زندانی کرد منتظر اجرای حکم اعدامشان هستند. ۱۱ زندانی کرد دیگر نیز حکم
اعدامشان صادر شده و برای تائید، به دیوان عالی کشور رفته است...کمپین بینالمللی حقوقبشر
در ایران اعلام کرده است که ۲۸ زندانی کرد در معرض اعدام هستند.»»
نقل از بی بی سی فارسی پنجشنبه:
«چهار فعال عرب ایرانی به اعدام محکوم شدند.»
این اخبار روزانه ملت های غیر فارس داخل ایران است که مقاله نویس آنها را مرتجع یا به قول او
-عقب گرد خواه- ،-عشیره گر-، -قومگرا-، و -استبدادزده کج بین-،-حداقلگرا- -عادت گرا- و نابینا و.... مینامد.
اینجاست که پروپاگاندای جمهوری اسلامی به اعدام فیزیکی بسنده نمیکند. باید کرد و عرب و بلوچ و
آزری و هر استقلال طلب دیگر را هم اعدام ایدئولوژیکی و هویتی و شخصیتی و فرهنگی بنماید .
و از نگاه بالا با این مردم به اصطلاح قومگرا که خواهان آزادی گویش و نگارش به زبان مادری هستند
برخورد شود.
مطمئنم که استان های مختلف ایران مخصوصا آذربایجان و کردستان در صورت جدایی بدبخت تر از این خواهند شد!!!! ... از اختلاف هایی که هر کدام از این کشورهای جدید در خودشان خواهند داشت میگذریم...اما فقط اختلاف های مرزی به وجود آمده بین این کشورها خود زمینه ی سال های طولانی جنگ و درگیری و ترور و ... خواهد بود... همین الان و با در نظر گرفتن شکل کنونی جغرافیای منطقه اختلاف بین ارمنستان و ترکیه و جمهوری آذربایجانی که خودش رو وارد این ماجرا کرده، آتش زیر خاکستری است که دست کمی از مساله فلسطین و اسراییل نداره...
فقط در نظر بگیرین که آذربایجان یا کردستان از ایران جدا بشن... کردستان ترکیه رو هم در اون صورت باید جدا شده دانست.... ارمنستان هم تقاضای ارمنستان غربی رو خواهد کرد... یه لحظه به این نقشه ی جدید و شکل کشورها و اختلاف هاشون نگاه کنیم به سادگی پی میبریم که تا سال های طولانی این منطه بهتر که هیچ، بدتر هم خواهد شد.
...
لطفا دوستان آذری به این سوال پاسخ بدن که در صورت جدایی آذربایجان، چه مناطقی رو آذری میدونن!! تکلیف بچه های ترک نژادی که در جاهایی مثل کرمان به دنیا اومدن و تا به حال آذربایجان رو ندیدن و ترکی هم نمی تونن صحبت کنند چی میشه!!!؟؟
"تکلیف بچه های ترک نژادی که در جاهایی مثل کرمان به دنیا اومدن و تا به حال آذربایجان رو ندیدن و ترکی هم نمی تونن صحبت کنند چی میشه!!!؟؟ "
واقعا آدم نژاد پرست همه چیز را از دایره تنگ نژادپرستی میبیند.آذربایجان بیاید از تمام هستی اش بگذرد ، که چون مثلا کسانی در کرمان ترک نژاد هستند ، که جالب اینجاست که نمیتوانند حتی به ترکی هم صحبت کنند !!!مگر قرار است تصفیه نژادی صورت بگیرد ؟!شما فاشیستها و نژادپرستان شونیست فارس هم بدانید با این حرفهای بچه گانه ، نمیتوانید در اراده ملل غیر فارس اسیر کوچکترن خللی ایجاد کنید . شاید آرزویتان قتل عام غیر فارس ها به خصوص ترکها باشد ، اما خود بهتر میدانید دنیا چنین اجازه ای را به شما نمیدهد.
خارج از محتوی مقاله،که پیشاپیش حکم در سرخط مقاله صادر شده٬ خارج از مشکلات انشایی
و ادبی بنده بعنوان مخالف تجزیه ایران٬ اینگونه تاخت و تاز به آذریها و کردها و عرب و ترکمن و
بقیه را ناروا میدانم و این مقاله در جهت صلح و گفتگو ملی نوشته نشده است.تنها چیزی که
در آن خبری نیست احترام به انسانیت هموطنان است.
نویسنده خواسته بگوید که او تافته جدابافته از مردم استبداد زده ایران است.وبه خود حق هر نوع پیش قضاوت و توهین و افترا را بدهد*** اگر عده ای میخواهند بار وبندیلشان را بردارند و کاسه اشان را جدا کنند بخاطر این گونه افراد است.فارس و کرد و ترک و عرب برادرند منتها اجحاف در حق فرهنگ و زبان عده ای از آن ها شده.نشناختن این اجحاف و پرخاش و تحقیر راه حل نیست. پاک کردن صورت مسئله است.
تنها چیزی که از این نوشته فهمیدم .نوشته ای استبداد شیفته است٬***
***ایشان با کوتاه بینی و تنگ نظری نمیتوانند سالهای بعد از استقلال کشور "ترکستان" عزیزشان را ببینند! کشوری که نه به دریای ازاد راهی دارد و نه نفت دارد که انرا با همسایه غربی یعنی ترکیه به اشتراک گذارد. بعد هم برای اینکه تنها نباشد به اعراب ایرانی و کردهای ایرانی هم سرخط میدهد که شما هم برخیزید که فارس های شوونیست حقوق شمارا خورده اند. بیایید با هم بریم حقوقمان را پس بگیریم. جای بسی تاسف است که دوستان انهمه در مورد تعصبات این ناهموطن گوشزد کرده اند اما مثل اینکه سعدی شوونیست فارسی زبان خوب گفته است "نرود میخ اهنین در سنگ." من فکر میکنم صبر کنیم تا ایشان بروند کشور خودشان را تاسیس کنند تا ببینید که چه بلاهای بر سر مردم ترک زبان ایران فرود خواهند اورد. ای کاش تعصبات قومی را کنار میگذاشتند و از یک دید واقع بینانه به مساله نگاه می کردند.
بله یک نوشتار دیگر ظاهرا علمی و انساندوستانه و مدرنیتیگرا و سوسیال و لیبرال ولی در مهتویات ملیگرای افراطی وپانفارسیست دوروی.تماما درست است که رژیم استبدادی به اختلافات قومی/ملی در یک کشور دامن میزند و بدین طریق ازهمبستگی نیروهای ضد استبداد جلوگیری میکند. این اصول را مارکسیستها و بعدا لنینستا به طور مفصل شرح کرده اند پرده از روی این ترفند کشیده اند. چون نویسنده بیشتر بر دید طبقاتی تایکید دارد لازم به یاداوری است که بانیان نگاه طبقاتی بر مسایل اجتماعی من جمله قومی/ملی همواره اعلام میداشتند که بدون ازادی قومی /ملی ازادی فردی ممکن نیست.انها برای ازادی اقوام/ملل مبارزه نمیکردند ولی مبارزه برای ازادی قومی /ملی یکی از پیش شرط مبارزه طبقاتی انها بوده است.انها میگفتند که فقط در شرایط ازادی و برابری ملل میتوان از همبستگی انان حرف زد. بله عقب ماندگی در این نیست که با ارزشهای کنونی بشریت اشنا نبوده از ان دفا ع نکنی عقبماندگی حقیقی نشناختن حقوق حقه وتثبیت شده در حقوق بین الملل اقوام/ملل است. .****
ترور شخصیتی و فرهنگی و هویتی هیچگاه جواب نداده، توهین هویتی ناموسی آمریکایی ها در زندان ابوغریب با عراقی ها و یا شاشیدن روی اجساد کشته شده ها در افغانستان خللی در اراده آنها در اخراج اشالگر ایجاد نکرد بلکه اخراج آنها را تسریع بخشید و مردم آمریکا و ریيس جمهورش را شرمنده ساخت.
مردم ایران و ایرانیان هم نسبت به توهین و تحقیر مردم بسیار حساس هستند. یادتان هست در بازی ایران و استرالیا یک استرالیایی متعصب و بی شخصیت بعد از گل دوم استرالیا به داخل زمین فوتبال ایران پرید و به داخل دروازه ایران شاشید. و همه ایرانیان این بازی و پاس علی دایی (آذری زبان اردبیلی) و گل خداداد غزیزی( از اقلیت های تاجیک خراسان که از روی اجحاف و نژادپرستی دوستان فارس آنها را بربر مینامند) را هنوز بخوبی بیاد دارند. آن حماسه و آن پیروزی به لطف آن توهین بدست آمد.آن هم توسط دو بازی کن شهرستانی و از اقلیتهای قومی.(هر چند آذری ها بزرگترین قوم و ملت در داخل ایران هستند.)
توهین و تحقیر گروهای جمعیتی و برخورد ناشایسته با اعتقادات و فرهنگ این عزیزان و دست کم گرفتن توانایی های آنها ناشی از فقر منطق و کمبود استدلال است و میتواند عواقب غیر قابل پیش بینی داشته باشد و از بمب اتم خطرناک تر برای همه ایرانیان باشد. سرنوشت خود را به دست افرادی ندهیم که حساسیت ها را نمیفهمند. بجای دل بدست آوردن و نفوذ در قلب ها با لحنی پدر سالارانه با فضل فروشی و آمرانه جمعیت های زبانی و فرهنگی را تحقیر و تنبیه لفظی میکنند.
با سپاس از زمانه به خاطر انعکاس نظرات.
در پاسخ دوستی که کُرد بودن و آذری بودن را با ایرانی بودن متضاد دانسته و کشف کرده بودند که شاهنامه نژادپرستانه است و من هم کرد نیستم و مخلوط هستم! این چند خط را می نویسم:
دوست جوان فارسیزه نشده! خوشحالم که دوباره این نوشته را خواندم تا چیزی بنویسم که شاید به کار تو که گویا جوان هستی و به گفته ی فردوسی :" ندیده جهان" بیاید.
اما سخت در حیرتم از این گونه سخن گفتن در باره ی فارسی از زبان یک کُرد. ما که طبق داوری شما کرد نیستیم اما شما اگر کرد هستی رفیق! فقط یک بار برو از یک کتاب تاریخ زبان فارسی(نه تاریخ ادبیات)، یکی از کتیبه های پارسی باستان را بخوان.ببین آیا خیلی از کاربردهایش برایت آشنا نیست؟ واژه هایی که در زبان فارسی امروزی فراموش شده و ما آن را در زبان خود داریم.
در میان زبان های فعلی ایران هیچ زبانی به پارسی باستان به اندازه ی کردی نزدیک نیست.
با این که فارسی امروزی هم با کردی از یک ریشه است اما بی تردید تنها زبانی که امروز می تواند ادعای میراث داری زبان پارسی باستان را داشته باشد زبان کردی است.
شاهنامه ی فردوسی هم سرشار از نام ها و واژگان کردی است.
اما دوست عزیزی که خود را "حقوق انسان" نامیده ای مگر یکی از حقوق انسان ها مورد داوری منصفانه قرار گرفتن نیست.نامنصفانه نیست فردوسی را با ملاک های قرن بیست و یکم داوری کردن؟ گرچه باید گفت با بسیاری از این ملاک ها هم این مرد بزرگ سربلند بیرون می آید.
فردوسی اگر نژاد پرست بود پیران را که وزیر افراسیاب و ترک بود این همه ستایش نمی کرد.اغریرت را که برادر افراسیاب بود، در زمره ی مقدسان جاودان نمی ستود و بر مرگ پهلوانان دشمن سوگوارانه سخن نمی گفت.
فردوسی "گردآفرید" را چگونه توصیف می کند.تهمینه را چگونه؟ یک کتاب دینی یا غیر دینی نه در ایران که در سرتاسر دنیای باستان برای من بیاور که در مورد زنی این همه احترام آمیز سخن گفته باشد:" روانش خرد بود و تن جانِ پاک- تو گفتی که مایه ندارد ز خاک"
کُردیه(گردیه)، خواهر بهرام چوبین که آذربایجانی بود(شاید از کردهای آذربایجان) در شاهنامه از تمام مردان پیرامون خود بزرگوارتر و خردمند تر است.
نه نیکوست این دانش و رای تو
به کژی خرامد همی پای تو
مده کارکردِ نیاکان به باد
مبادا که پند من آیدت یاد
(فردوسی)
یک چیز را به تجربه دریافته ام:
با انگ زنی و دشنام و دروغ و بی سوادی چه از مخالفان حکومت سر زند چه از موافقانش، هرچیزی ممکن است به دست بیاید جز آزادی.
کاربر مهمان در تاریخ شنبه, 07/08/1391 - 11:00.: فکر میکنم ا** بوی نژادپرستی رو از نوشته ی خودت حس کنی نه از نوشته ی من!!! و این رو هم بدون که با "تهدید" و "ترساندن" و "تهمت زدن" و "ننه من غریبم" در آوردن ممکنه بتونی 4 تا آدم ساده رو با خودت همراه کنی ولی با وجود این افکار، تمام پیش بینی هایی که من در نوشته ی بالا کردم متاسفانه به حقیقت می رسن:( ... یاد بگیر که تا هر کس با نظرت مخالف بود سریع از 4 تا واژه ای که یادت دادن استفاده نکنی و انگ نچسبونی! .. رادیو زمانه: خواهش می کنم پاسخ من به نوشته ی ایشون رو در معرض دید قرار بدین.
استبداد ، ایدیولوژی دارد، درمورد ایران دو نوع ایدئولوژی در طول تاریخ ابزار دیکتاتورها بوده
است. ایئولوژی ناسیونالیستی (بخوان راسیستی و پاتریونیسم) و ایدئولوژی مذهبی. و
بیشتر مواقع سیستم های دیکتاتوری ایرانی ترکیب از هر دو را مورد بهره برداری قرار
میدهند اما با ترجیح و استفاده پر رنگ یکی از انها. نمونه ناسیونالیستی و راسیستی
آن دوران پهلوی بود. سیستم نژاد پرستی هر نوع تنوع فرهنگی و زبانی و اعتقادی و
اداب و رسوم را بزرگترین دشمن ایدئولوژی خود میداند چون قدرت نابود سازی آن را ندارد
آن ها را به حاشیه میراند و دست به تحقیر و یا تهدید جلوه دادن، آنها میزند . پروژه
وحدت سازی یکی دیگر از تاکتیکهای آنهاست. مانند پروژه زبان واحد، مذهب رسمی و
قدرت مرکزی ٬فرهنگ و آموزش مذهبی ناسیونالیستی سازی واحد و مدل های تلویزیونی...
در ایدئولوژی دیکتاتوری مذهبی;
در ایران سعی شده مذهب را ناسیونالیزه کنند، تشیع مذهب رسمی ایران از دوره صفوی
به بعد بوده است. تشیع مذهب ملی و حکومتی بوده. در جمهوری اسلامی زبان فارسی
زبان رسمی است نه تنها به دلیل ناسیونالیستی آن بلکه زبان فارسی را زبان دوم اسلام
میداند. و فرهنگ مذهبی٬ فرهنگ واحد تبلیغی حکومت بوده است.
بر خلاف ادعای نویسنده . فرهنگ های ملی اقوام وملت های داخل ایران در جبهه مقابل
فرهنگ سیاسی وایدئولوژی حکومت بوده. وحدت و یکسان سازی پویش و گویش حکومت
مرکزی برای تسلط چادر سیاه و مانتو و مقنعه همیشه توسط پوش های محلی و
منطقه ای شکست خورده است. یکسان ساری و وحدت سازی و برنام های ضد هویتی
از برنامه های فاشیستی دولت و حکومت مرکزی بوده است. چند مثال: هفته وحدت.
هفته دفاع.ده محرم٬ شهادت ها و تولدهای ائمه و اماما ن حجاب اجباری و پوشش چادر
و مانتو ومقنعه .
تعطیلات مذهبی وتبلیغات مذهبی و زبانی بیش از دو ماه از سال.
آموزش تعلیمات دینی و تعلیمات اجتماعی و درسهای پرورشی وسیاسی و عقیدتی .
اعدام و سرکوب های نظامی در جهت همسان سازی و هویت زدایهای ملی و محلی و
جاگزینی آنها با هویت مذهبی ناسیونالستی (تشیع سیاسی)
این فرهاد راجع به کدام کامنت حرف میزند من که دو بار این کامنت ها را زیر و رو کردم و خوانم چیزی ندیدم. آقای فرهاد که میگویید کرد هستید ٬چرا راجع به اعدام آن ۲۷ کرد اعدامی که در کامنت بالا آمده خونت بجوش نیامد. یا شما کردی از نوع بهتران هستید! من نه متاسفانه کردم و نه آذری و نه عرب٬ ولی بعنوان یک انسان راضی به اعدام هیچ انسانی نیستم چه آن بیست وهفت کرد و چه آن چهار عرب. ****امیدوارم این گونه نباشد و شاهنامه یا همان الهی نامه را یک بار هم شده ببندید و مثنوی مولوی را هم نگاهی بندازید. زیبا
چرا دوستان بهم دیگر میپرید. نظر میدهید و نظر میگیرید.حال وهوای یک نوشته ***نباید که دیگران را که مدعی آن گونه بودن نیستند را نباید مجبور به مقابله به مثل کند. وگرنه تفاوتی نیست. اینجا دردت را بنویس٬ برای آنکه آن درد را ندارد بفهمد. بحث ما با شما و یا برعکس ٬ برای بهتر شدن وضع هر دو است. این فضای مجازی به شما اجازه میدهد که بدون خودسانسوری و دعوای فیزیکی آنچه را احساس میکنید و فکر میکنید و یا میخواهید به اشتراک گذارید. مسلم است من آذری یا کرد یک خوراسانی را انگونه باید وشاید نفهمد. دو زبان متفاوت دو فرهنگ متفاوت و دو دنیای متفاوت فاصله است.اما نقطه اشتراک همه ما این است که انسان هستیم با همه مشکلاتش و همه محاسناتش. چیزی که اینجا گفته میشود غرض شخصی با کسی نیست.صحبت ها کلی است.بحث در مورد این مقاله را در کامنت بعدی مینویسم آزاد
با سلام
ما ایرانیها واقعا با ازادی و به خصوص ازادی اظهار نظر مشکل دارریم. نویسنده مقاله ای با عنوان "جدایی طلبی یک عقب گرد تاریخی است" نوشته اند. حال بگذریم که چندین ساعت وقت عزیز خودرا صرف نوشته کرده اند و احتمالا بدون هیچ دستمزدی این کار را کرده اند. اما هنوز جوهر این نوشته روی پایگاه زمانه "خشک نشده" ایرادگیران و منقدان بنام شروع به عیبچویی و ایرادگیری کرده اند. بابا شما اگر نظر اقای عرفانی را نمی پسندی بنشین یک مقاله بنویس یا خداقل در پاورقی این مقاله مطلبی بنویس و دلایلت را بیاور تا دیگران انرا بخواهنند و تایید یا رد کنند. همین و بس.
هنوز جوهر نوشته خشک نشده یکی دوتا متعصب و قوم پرست بی وقفه اصرار میورزند که جدایی طلبی کار خوبی است و نویسنده سخت در اشتباه است. پدرجان اگر شما میخواهی جدا شوی و کشور خودت را تاسیس کنی بفرما این گوی و این میدان. به کرات به این فرد یا افراد پاسخ های متعدد و گوناگون داده شده که عواقب تجزیه ایران چه خواهد بود اما همادطور که در بالا نوشته شده "نرود میخ آهنین در سنگ". و مصداق یکی بر سر شاخ بن می برید را در عمل میبینیم.
متاسفانه همه اقوام و ایلات و گروههای گوناگونی ایران تحت ستم هستند اما یک عده فکر میگنند قوم انها تافته جدابافته است و نبایستی تا این حد مورد ظلم قرا میگرفتند. واقعیت اینست که این رژیم دینی همه را با یک چوب رانده است. هم فارسهای شونیست را و هم عرب ها و ترکهای مظلوم را که این اخری چندان مظلوم هم نیستند چه بیشترین تعداد را در پستهای بالای کشور دارند و منشائ ظلم خودشان هستند.
شما میخواهی جداشوی بفرمایید اما بدانید که کشور ایران با این حرفهای مفت و بله امیز دچار چه سرنوشتی خواهد شد. جنگ داخلی که روی شاخش هست. نصف بیشتر حمعیت تهران ترک هستند و این افراد بایستی خواه یا ناخواه به دیکتاتوری یا جمهوری جدیدالتاسیس "ترکستان" کوچ کنند تا امن تر باشند. به همین منوال هم دیگر اقوام ایرانی مجبور به مهاجرت از شهر و دیار خود خواهند شد. همه این درد سرها به خاطر دو سه نفر بی مسئولیت که نمی خواهند بدانند عواقب این حرکات و اشوب های ذهنی که می افرینند چه خواهد بود.
راستش اگر دارید تمرین نوشتن مقاله در زمانه میکنید که به شما بگویم حرفهایتان را در زمینه جدایی طلبی زدید برویدمطالب جدیدی بیاورید. اگر هم از طرف کشورهای خارجی و هم مرز ایران هدایت میشوید که بروید همان جاها کوچ کنید و اجازه دهید هموطنان ما خودشان از پس این ظلمی که به همه وارد شده بر خواهند امد. حقیقتا که این ارزوهای شما برای کندن و جداکردن اذربایجان و کردستان از ایران فقط یک ارزوست. بروید دنبال یک مطلب دیگر شاید افراد بیشتری با شما هماهنگ شوند.
در ظمن اگر مقاله حدیدی میخواهید بنویسید با تشکر از زمانه جا باز است. بنویسید ماهم خواهیم خواند.
دوست گرامی سابقه ی این گفت و گو را در کامنت های پایانی مقاله ی آقای میثم بادامچی با عنوانِ (مدل آمریکایی یا کانادایی) ببینید.
نه عزیز! من از شمار آن بهتران نیستم. تار و پود ما را با غربت سرشته اند و اعتراض بر ناروایی ها. دریغا که گاه این اعتراض از مسیر خود کج می شود و متوجه بهترین داشته های عزیزی می شود که هویت تمام ما را ساخته است.
من نیز جگری پر خون دارم از مرگ هر انسان به ویژه مرگ فرزاد.که جوان افتاد و برخلاف این تجزیه طلبان،کردی و پارسی را نیک می دانست و ایرانی بود و ایران را به دمدمه های اسراییلی و پول های عربی و آمریکایی نمی فروخت و اهل سواد و فرهنگ بود و نمی دانم چه بگویم دیگر.
شاهنامه از خدای نامه(خوتای نامگ که واژه ای کردی است)، گرفته شده.اما ربطش را با الهی نامه ندانستم. مثنوی مولوی را هم می خوانم و برایم عزیز است اما تنها شاهنامه است که آن را همیشه با صدای پدرم در گوش دارم و می پرستم.
این را در پاسخ کاربر مهمان در تاریخ دوشنبه, 07/10/1391 - 01:32 نوشتم.
نمی دانم چرا دوستان از یک اسم مستعار ساده استفاده نمی کنند تا گفت و گو آسان تر باشد.خدا نگهدار.
در نظر بگیرد دختری نوجوان آرزو میکند از خانه فرار کند. و همه شروع میکنند از در و
دیوار گرفته تا برادرانش او را به باد نصیحت و دشنام گفتن. اما درد را باید کامل شنید.
بعد تحقیر و توهین و تهدید کرد. و درد آن دختر را از خودش شنید نه از پدر و برادرش.
بله دختر نوجوان ما دختری است که پدر او را در زیر زمین خانه اش مخفی کرده و از
شیش سالگی مورد تجاوز پدرش قرار گرفته و بعد از پدر که در اصل ناپدری است مورد
تجاوز نابرادری های بزرگتر شده واقع شده است. و تبلیغ خانوده و جامعه از آن دختر
تبلیغی پدرسالارانه است. از او انتظار حفظ خانه و خانواده را دارند.بر قداست و شرف
خانه و خانواده تاکید میکنند . نصیحت فایده نکرد تهمت ٬تهمت فایده نکرد دلسوزی های
دایه مهربانتر از مادر و اگر آن ثمر نکرد تهدید و بالاخره شکنجه و مرگ در انتظار اوست.
آیا شما انتظار دارید آن دختر نوجوان آرزو نکند روزی بمبی به آن خانه و زیر زمین بخورد
که شاید روزنه ای باز شد و او توانست از آن همه تحقیر و تهدید و نصیحت نجات یابد یا
انتظار دارید از آن برادران و پدر ناتنی باید حامله گردد و دخترانی بیاورد که به حال و روز
او مبتلا شوند. بله این داستان مردم کرد ایران است. حال شما میخواهید با میخ در کله
من فرو کنید که فردوسی بود شاهی داشت و شاه نامه برایش نوشت. نصیحت و
سفسطه را قاطی کرده و بگویید که شما به دریا راه ندارید ویا کردهای دیگر برادر شما
نیستند ما فارسها ناپدری شما هستیم و یا اگر میخواهید انسان باشید باید فارس باشید.
و مرتج نباشید.حکایت را گفتم با آبنبات چوبی و چماق و یا هندوانه زیر بغل دادن انتظار
نامشروع بخشیدن فرهنگ و زبان وهویت ما به لقایش را نداشته باشید. ما همین حق
را که برای خود میخواهیم به طریق اولا برای دیگران نیز میخواهیم .و دوست داریم
به عنوان مهمان به کردستان بیاید و قدمتان روی چشم. نه بعنوان متجاوز و یا خان و
خانزاده یا نماینده فرهنگ برتر.
آزاد
خواهشی هم از برادران بسیار بسیار عزیز اطلاعاتی که این همه کامنت های تجزیه طلبانه می نویسند تا آتش را شعله ورتر کنند و خطر را که به خودی خود بزرگ هست، بزرگ تر جلوه دهند، و مخالفانشان را به خاطر خطر متلاشی شدن ایران ساکت کنند،دارم.
اگر ذره ای به خون شهیدانی که مدعیش هستید تعهد دارید به خاطر بیم از چند نفر اپوزیسیون در این گفت و گوها با دشمنانی که نقشه ی تجزیه را کشیده اند و به هیچ چیز جز محو نام ایران راضی نیستند شریک نشوید و خاک ایران را وجه المصالحه ی منافع خود نکنید.روح های جوان همیشه به سرعت جذب شعارهای رادیکال شما حتی اگر مزورانه و دروغین باشند، می شوند.این ذهن ها و قلب های پاک را به آتش منفعت طلبی ها و فریب های نسوزانید.
گمان نمی کنم دیگر فرصت باشد چیزی در این جا بنویسم.
سلام برادر فرهاد ، از کامنتت بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. ا**** . چشم چون دیگه بالاخره روی شما را که نمیشه زمین زد.بزرگی گفتن کوچکی گفتن ، چشم به روی چشم. دیگه از فردا همه این سر صداها تموم میشه ، دیگه هیچ کس حرفی از زبان مادری ، فدرالیسم ، حق و حقوق غیر فارسها ، و چیزهایی که شما برادر فرهاد به آن آلرژی دارید ، نمی زند. قول قول قول . فقط جواب حاجی رو هم با خودت. البته حاجی که روی شما رو زمین نمیزنه. اینو مطمئنم ، پس دیگه همه چیزبه خوبی و خوشی درست شد . خدا رو شکر . قربانت برادر کوچک شما ، مامور وزارت اطلاعات
دوستی که نوشتی: « ما ایرانیها واقعا با ازادی و به خصوص ازادی اظهار نظر مشکل دارریم. .. »
۱ یک جا نوشتید : «...به شما بگویم حرفهایتان را در زمینه جدایی طلبی زدید بروید مطالب جدیدی بیاورید.... » در ادامه میگویید: «...بروید دنبال یک مطلب دیگر شاید افراد بیشتری با شما هماهنگ شوند.» و یا میفرمایید: « ...همه این درد سرها به خاطر دو سه نفر بی مسئولیت که نمی خواهند بدانند عواقب این حرکات و اشوب های ذهنی که می افرینند چه خواهد بود. »
اولا مگر کامنت گذارها عنوان ومحتوای مقاله را تعیین کردند یا رادیو زمانه و آقای عرفانی عزیز و بقول
شما :چندین ساعت وقت عزیز خودرا صرف نوشته کرده اند و احتمالا بدون هیچ دستمزدی!
ثانیا انتظار دارید عنوان مقاله جدایی طلبی است .کامنتها و عکس العملها مثلا راجع به خیار شور و یا
کشکه بادمجان باشد!!
۲ شما مینویسید: « اگر هم از طرف کشورهای خارجی و هم مرز ایران هدایت میشوید که بروید همان جاها کوچ کنید » و دوستی دیگر برعکس شما التماس میکند: « خواهشی هم از برادران بسیار بسیار عزیز اطلاعاتی که این همه کامنت های تجزیه طلبانه می نویسند تا آتش را شعله ورتر کنند ...»
یاد دایی جان ناپلوئن و کار، کار انگلیسی هاست بخیر.
چقدر شما درست وسنجیده مسایل را تحلیل و برسی میکنید؛ آقا فرهاد ؛ درست مثل نویسنده محترم مقاله با نام مستعار کورش عرفانی ؛ آری ازآنجایی که ملتهای ایرانی همه از وضعیت خود شاد و راضی هستنند ,و همانطور که میدانید ما یک اپوزسیون بسیار روشنفکر و طرفدارکامل حقوق بشر داریم که به موقعش حقوق بشری به این غیر فارسها نشان خواهد داد؛ که اون سرش نا پیدا و بیادماندنی؛ و در ایران هم هیچ کس طرفدار جدایی نیست ,الا این برادران وزارت اطلاعات؛لذا اگر این سربازان گمنام امام زمان به حرف و نصیحت شما هم کاملا گوش کنند ؛ دیگر جای هیچ نوع نگرانی در مورد تجزیه ایران نخواهد بود.
استاد فرهاد عزیز , خواهش میکنم در مورد وضعیت ارزی مملکت هم رهنمودی بفرمایید و همانگونه که مسایل ارضی مملکت را حل فرمودید؛ مسایل ارزی ودلاری آنرا نیز برطرف بفرمایید. خدا حفظتان کند که با وجودشما همه مشکلات ایران حل حل است.
ارسال کردن دیدگاه جدید