خانه | انديشه زمانه

اندام فلسفه‌ورزی

دوشنبه, 1389-12-02 12:30
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
شهناز مسمی پرست

شهناز مسمی‌پرست − موضوع چیستی فلسفه در تمام دوره‌های تاریخ زندگی انسانی مطرح بوده است. فیلسوفان پاسخ‌های متفاوت و حتی متضادی به پرسش درباره چیستی فلسفه داده‌اند. در این مقاله دیدگاه گئورگ زیمل، جامعه‌شناس و فیلسوف آلمانی (۱۹۱۸ – ۱۸۵۸) را در این مورد شرح می‌دهیم.

در زیر، تمام قسمت‌هایی که در گیومه آمده از مقالۀ "دربارۀ سرشت فلسفه"، فصل اول "مسائل اصلی فلسفه" اثر زیمل برگرفته شده است که ترجمۀ آن در ابتدای ترجمۀ کتاب "شوپنهاور و نیچه" آورده شده است. "شوپنهاور و نیچه" یکی از آثار دورۀ میانۀ ( از ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۰) زیمل است. او در این اثر تفسیری بدیع از این دو فیلسوف قرن نوزدهم ارائه می‌دهد و در عین حال تز اصلی خود را در بارۀ فلسفه به ما نشان می‌دهد.

ترجمه‌ی "شوپنهاور و نیچه" به قلم نگارنده به زودی توسط "نشر علم" در تهران منتشر خواهد شد.

 

دور عجیب فلسفه

 

زیمل در کتاب "مسائل اصلی فلسفه" فلسفه را طبع یا قریحه‌ای می‌داند که از طریق تصویری از جهان دیده می‌شود. اما چگونه؟

 

نخستین مسئله آن است که فلسفه در دور عجیب یا حتی باطلی حرکت می‌کند: «فلسفه پیش‌فرض‌های روش تفکرش و اهداف‌اش را با استفاده از روش تفکر خود و مطابق با اهداف خود تعیین می‌کند.»

جایی که موضوع چیستی علوم دیگر مطرح می‌شود، فلسفه می‌تواند پیش‌فرض‌های آن‌ها را بکاود و به ما نشان دهد. مثلا زیمل در" مسائل فلسفۀ تاریخ" پیش‌فرض‌های فرم تاریخ را مورد بحث قرار می‌دهد: اگرچه تاریخ عبارت از رویدادهاست ولی همۀ رویدادها تاریخ نیستند؛ رویداد باید ویژگی خاصی داشته باشد تا در فرم تاریخ واقع شود ولی اگر از چیستی خود فلسفه بپرسیم چه؟ این مفهوم را فقط در خود فلسفه می‌توانیم مورد بحث قرار دهیم. به عبارت دیگر فلسفه آزادترین حوزۀ شناخت است. فیلسوف اصیل هم مسئله و هم پاسخ را خودش تعیین می‌کند، هدف و روش آن را خودش وضع می‌کند. مثلا اپیکور فلسفه را تلاش برای رسیدن به شادکامی از طریق مراقبه می‌داند. در قرون وسطی فلسفه خدمتگزار تئولوژی و دین بود. از نظر کانت فلسفه تأمل انتقادی عقل بر خودش بود. حال که چنین تنوع و تکثری در فلسفه وجود دارد چگونه می‌توانیم برای آن تعریفی بدهیم؟

 

رویکرد به خود فیلسوف

 

زیمل از اینجا مسیر را تغییر می‌دهد، و به جای فلسفه به سراغ فیلسوف می‌رود. حال که نمی‌توانیم برای فلسفه هدف و محتوایی بدهیم که در میان فلاسفه مشترک باشد بهتر است بنیاد یا پیش‌فرض آن را در نگرش خود فیلسوف بجوییم نه در نتایج تفکر او.

 

خصیصه یا کیفیتی در فیلسوف وجود دارد که از کل جهان و زندگی متأثر می‌شود. می‌توان فرض کرد که فیلسوف اندامی دارد که از کل جهان و زندگی متأثر می‌شود و سپس آن را به کمک مفاهیم و پیوندهای آن‌ها بیان می‌کند.

 

متأثر شدن از کل

 

ولی متأثر شدن از کل به چه معنی است؟ هر زمان که در حال تفکر هستیم متعلق یا ابژۀ فکر ما چیز خاصی است؛ آن چیز خاص هر چقدر کوچک یا بزرگ باشد خصوصی یا عمومی باشد چیزی است یعنی ابژه ای است. تفکر بدون ابژه نمی‌شود. در اینجا هم منظور زیمل این نیست که فیلسوف همیشه از کل سخن می‌گوید، «ولی او به هر مسئلۀ خاصی که می‌پردازد، مسئلۀ منطق یا اخلاق، دین یا زیبایی‌شناسی، در صورتی در مقام فیلسوف سخن می‌گوید که رابطۀ آن مسئلۀ خاص با کلْ عنصری ضروری در بحث او باشد.»

 

می‌توان گفت که تأثر از کل نوعی نگرش است، دیدگاه (point of view) است، جایگاهی را نشان می‌دهد که فیلسوف از آنجا، از آن فاصله به جهان می‌نگرد.

 

می‌توانیم خود زیمل را در نظر آوریم که اگرچه دربارۀ مسائل بسیار جزئی و روزمره، از قبیل در، پل، قاب عکس، چشم، عشق، وعده‌های غذا، پول، آرایش، مد و غیره بحث می‌کند، می‌توانیم همواره در تمام بحث‌های او دست‌کم برخی از مضامین اصلی و بنیادی او ــ فرم، محتوا، دوگانگی، فاصله، و رابطه ‌ــ را بیابیم. به عبارت دیگر بنیادهای فلسفۀ او در تمامی مباحث و موضوعات مورد بحث او خود را نشان می‌دهند.

 

طبع فلسفی

 

اما «مسئله‌ای که فیلسوف مطرح می‌کند کاملا کلی است و با این همه نسبت به تمام پاسخ‌های ممکن علی‌السویه است. ولی او از آغاز آن را طوری مطرح می‌کند که با پاسخی که می‌خواهد بدهد سازگار باشد.»

 

منظور زیمل از این گفته آن نیست که فیلسوف عمداً و با قصد و نیتی قبلی چنین می‌کند. بلکه در حقیقت هم مسئله و هم پاسخْ برآمده از آن نگرش یا طبع وقریحۀ فیلسوف است که از اعماق یا کنه وجود او ظاهر می‌شود. تقسیم شدنِ آن به پرسش و پاسخ در مرحلۀ بعدی یعنی به بیان درآوردن آن به واسطۀ مفاهیم و پیوندهاست.

 

در کتاب " شوپنهاور و نیچه" بارها می‌بینیم که زیمل پاسخ‌های بدیل دیگری را بیان می‌کند که می‌شود در قبال پرسش مطرح‌شده توسط شوپنهاور یا نیچه داد. به عبارت دیگر، او می‌خواهد بگوید که پاسخ شوپنهاور یا نیچه تنها شقِ ممکن نبوده است و منطقاً پاسخ‌های دیگری هم می‌توان داد. ولی این که چرا این پاسخ اختیار می‌شود، به سبب نگرش یا طبع و قریحۀ آنان ــ بدبینی در مورد شوپنهاور و خوش‌بینی در مورد نیچه ــ بوده است، آنچه از کنه وجود یا اعماق هستی‌شان برآمده است.

 

فردیت فیلسوف

 

فیلسوف اصیل با نگرش خود تفسیر بدیعی از کل یا کلیت ارائه می‌دهد و به این ترتیب به گنجینۀ تفاسیر فلسفی موجود اضافه می‌کند. ولی این گنجینه به کندی افزوده می‌شود. به عبارت دیگر، به آن اندازه که فیلسوف داریم تفاسیر بدیع فلسفی نداریم.

 

این امر نشان می‌دهد که اگرچه خاستگاه فلسفه و آفرینشگری فیلسوف فردیت حقیقی و سوبژکتیویتۀ اوست ولی این فردیت کاملاً بی واسطه نیست، چه اگر چنین بود آن گاه فلسفۀ او نمی‌توانست برای دیگران قابل فهم، صادق و معتبر باشد. به عبارت دیگر، خود وجود تفاسیر فلسفی که دست کم برای عده ای معتبر است ثابت می‌کند که آنها سوبژکتیو محض نیستند و عینیت نیز دارند.

 

از نظر زیمل این خاستگاه نه در فردیتِ کاملاً بی واسطه و نه در شناختِ مبتنی بر واقعیت است، بلکه در عامل سومی است. به عبارتی، واقعیت وجود فلسفه در میان آدمیان چنین پیش فرضی را لازم دارد. زیمل این عامل سوم را ذهنیت نوعی یا تیپیک می‌نامد. هنر و دین نیز از نظر زیمل در همین زمین یا خاک ریشه دارند.

 

حقیقت فلسفی

 

از اینجا زیمل به مفهوم صدق یا حقیقت در فلسفه می‌رسد. از آنجا که دستاوردهای فلسفی پاسخی به کل هستی است و نه به اجزای آن، این پاسخ، یا می‌توانیم بگوییم، تصمیم غایی دربارۀ کل هستی ابژه ای ندارد که صدق آن را بتوان از راه تطابق آن با ابژه معلوم کرد، این روش تعیین صدق یا حقیقت یعنی تطابق آن با آنچه در بیرون از آن در واقعیت و به طور عینی وجود دارد معمولا در علوم به ویژه در علوم طبیعی کاربرد دارد.

 

می‌توانیم اثر فلسفی را چیزی مشابه اثری هنری بدانیم که هر چند دارای قواعدی خاصِ خود برای صدق یا اعتبار یا ارزش است، ولی صدق آن به معنی تطابق با ابژۀ بیرونی نیست. در مورد فلسفه می‌توانیم بگوییم که حقیقت یا صدق اثر فلسفی منوط به آن است که آیا آن اثر آن تیپ ذهنیت انسانی را که فیلسوف مورد نظر دارای آن است نشان می‌دهد یا نه.

 

در عین حال نباید فلسفه را یک خودزندگی‌نامه یا اعترافی‌روان شناختی فرض کنیم چه که در آن صورت دارای ابژه‌ای می‌بود و برحسب تطابق داشتن یا نداشتن با آن صادق یا کاذب می‌بود. محصول فیلسوف که همان اثرش باشد خودش تعیین‌کنندۀ ارزش و حقیقت است. «محصول اندیشه ارزشِ خودش را در مقام وجود با خود حمل می‌کند.»

 

تصویری یکسویه از جهان

 

اثر فلسفی تصویری از جهان است که یک‌سویگی خاصی را که همان تیپ ذهنی فیلسوف است نشان می‌دهد. تمثیل زیمل در اینجا بسیار روشنگر است: «شبکۀ واقعیت از تعداد بی‌شماری تار تشکیل می‌شود؛ کلیتِ آن‌ها مسئله را برای فیلسوف تعیین می‌کند. خصیصۀ تیپ ذهنی فیلسوف به او اجازه می‌دهد که از میان این تارها به یک تار واحد تشبث کند. او ادعا می‌کند که آن یک تار همان تاری است که کلیت را یکپارچه می‌کند، و تمام تارهای دیگر از آن یک تار اشتقاق می‌یابند. این تاری است که او تعقیب می‌کند، اگرچه ممکن است در سطح فقط در قطعه‌هایی ظاهر شود و به وسیلۀ تارهای دیگر مخفی شود. او آن را به‌مثابه تنها تاری که در تمام طول و عرض شبکه ادامه می‌یابد تعقیب می‌کند. او آن را تا فراسوی میزان نسبیِ نمای متناهی‌اش به سوی نامتناهی و مطلق می‌تند یا می‌بافد. این امکان فرم‌گونه‌ای است که فردیت را قادر می‌کند که رابطۀ معنادار و خلاقانۀ درونی‌اش با کیهان را بر تصویری عینی از کیهان حک کند: فردیت به صفتی از کل تشبث می‌کند که در عین حال منفرد باشد و نیز با تیپ ویژۀ فرد مطابق باشد. فرد به این صفت اجازه می‌دهد که تا حد اندازه‌های آن کل رشد کند، و هر چیزی را که با آن متفاوت و ناسازگار است به شأن آنچه غیرذاتی یا ظاهری است تقلیل دهد، یعنی به چیزی که در واقع آنجا نیست یا صرفاً فرمی مبدَّل از آن صفتی است که به‌تنهایی واقعی است.»

 

ولی آنچه در اظهارات یا دستاورد یا اثر فیلسوف بیان می‌شودــ همان که تیپ ذهنی فیلسوف را نشان می‌دهد ــ مسلما می‌تواند جزئیاتی باشد که دارای ابژه‌هایی است که هرگاه خواسته باشیم به طور علمی و عینی آن‌ها را بررسی کنیم در بسیاری مواقع آن‌ها را کاذب می‌یابیم. برای همین است که بسیاری از آثار فلسفی مورد انکار قرار می‌گیرد. مثلا فلسفۀ شوپنهاور که جهان را تصور و اراده می‌داند، یا نظریۀ مثل افلاطون، یا فلسفۀ لایبنیتس که جهان را متشکل از مُنادها (که غیر مادی‌اند) می‌داند، همۀ این فلسفه‌ها از آنجا که در مورد پدیدارهای جزئی صادق نیستند، مورد انکار واقع می‌شوند.

 

ویژگی فیلسوف اصیل

 

می‌توانیم بگوییم آنچه برای کل جهان یا کل پدیدارها درست است، یعنی اظهارات فیلسوف، هنگامی که به سطح پدیدارهای جزئی آورده شود غیرقانع‌کننده و ناکافی به نظر می‌رسند. آنچه برای کل صادق است برای جزئی‌هایی که مجموع‌شان آن کل را می‌سازد صدق نمی‌کند. علت‌اش آن است که آن جزئی‌ها قلمرو دیگری را تشکیل می‌دهند.

 

از نظر زیمل قلمروهای متفاوت شناخت وجود دارند. فاصلۀ ما از پدیدارهای بنیادی در هر یک از این قلمروها فاصلۀ معینی است که با فاصلۀ ما در قلمروهای دیگر متفاوت است. به عبارت دیگر، عرصه‌های متفاوت شناخت همه حقیقی‌اند، ولی هر یک پدیدارها را از فاصلۀ خاصی نگاه می‌کنند. همان‌طور که تصویر خانه‌ای از فاصله‌های متفاوت، متفاوت می‌شود، ولی همه حقیقی‌اند، اما اگر قرار شد تکه‌ای از یکی را در تصویری که از فاصلۀ دیگری گرفته شده است جا دهیم، انسجام یا صدق یا اعتبار آن برهم می‌خورد.

در پایان، می‌توانیم با استفاده از تمثیلی از زیمل بگوییم که آن اندامی را که فیلسوف اصیل دارد، اندامی است که در تمام آدمیان موجود است، ولی به درجات متفاوت کمال. در افراد عادی شاید چندان محسوس نباشد هرچند که موجود است و رشد فکری ما می‌تواند بتدریج آن را پرورش دهد.

 

این گفتۀ عام که هر یک از ما فیلسوف است، همان طور که، می‌توان گفت، دانشمند، مورخ، و هنرمند و ... هستیم، از یک لحاظ درست است، این که هر یک از ما نگرشی هرچند ناقص و نه کلی به زندگی و جهان دارد. این نگرشی است که از کنه وجود یا اعماق روح‌مان برمی‌آید. ولی نگرش فیلسوف در عین آن‌که کلی است، در قالب کلمه و مفهوم و ربط آن‌ها بیان می‌شود و این یکی، یعنی بیان آن با کلمه و مفهوم، به‌اندازۀ آن دیگری اهمیت دارد.

 

مطالب مرتبط:

زیمل شخصیت حاشیه‌ای ـــ قطعه‌ای دربارۀ فلسفۀ مد

بازگشت جاودان نیچه

Share this
Share/Save/Bookmark

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما