نقش تاریخ در تمامیت ارضی و نقدی بر نظریه کسروی در مورد زبان آذری
جمعه, 1391-05-06 11:09
نسخه قابل چاپ
میثم بادامچی
میثم بادامچی − یکی از پرسشهای مهمی که در برابر نظریهای در مورد حقوق اقلیتهای قومی/ملی از قبیل نظریه کیملیکا قرار دارد، پاسخ دادن به این مسئله است که بر اساس آن چه چیزی میتواند تمامیت ارضی یک کشور و اتحاد اجتماعی گروههای مختلف قومی/ ملی را در آن کشور معین تضمین کند؟
به این پرسش میتوان به شیوههای مختلفی پاسخ داد که یکی از مهمترین آنها توسل به اتحاد از طریق هویت مشترک میان اقوام گوناگون ساکن یک سرزمین است. بر این اساس هویت مشترک مانند چسبی است که مردمان یک کشور را به هم میچسباند و آنها را در قالب مرزهای معینی و در عین حفظ تمامیت ارضی به همکاری اجتماعی با یکدیگر ترغیب میکند. به تعبیر ویل کیملیکا اگر به این پرسش جواب دهیم که چه کسی از نظر هویتی با ما مشترک است در واقع به این سئوال پاسخ داده ایم که با چه کسی بیشتر مایلیم کشورمان را سهیم شویم.
کیملیکا مینویسد:
"آنچه آمریکاییها را به هم میچسباند، علی رغم ارزشهای سیاسی مختلفشان، این است که همه آنها در داشتن هویت آمریکایی مشترکاند. به همین منوال، آنچه سوئدیها و نروژیها را از هم جدا میکند [علی رغم نزدیکی بسیار زبانهای سوئدی و نروژی به یکدیگر] نداشتن یک هویت مشترک است." (شهروندی چندفرهنگی، ۱۸۸)
در اینجا سئوال مهمی که باید بدان پاسخ دهیم این است که "هویت مشترک" در کشور چندقومیتی/چند ملیتی از کجا به دست میآید؟ در یک دولت-ملت که تنها بر اساس یک زبان و یک فرهنگ و یک دین بنا شده است، پاسخ به این پرسش تقریبا آسان است: هویت مشترک از زبان، محتملا دین و البته تاریخ مشترک به دست میآید.
ولی در یک کشور چند ملیتی/چند قومیتی که زبان و دین مشترک نیستند پاسخ را باید در کجا جست؟
یکی از پاسخهای جدی در این زمینه بر اساس تجریه کشورهای مختلف چندقومیتی در دنیا تاریخ مشترک است.
مثال آمریکا
وقتی ما وضعیت کشورهای چند قومیتی ولی قویا وطن پرستی مانند ایالات متحده یا سوئیس را مطالعه میکنیم، براساس نظر کیملیکا میبینیم در این کشورها مبنای هویت مشترک حس غرور و افتخار شهروندان در مورد دستآوردهای تاریخی مشخص کشورشان است. در مورد آمریکا این دستاورد مشترک تاریخی بیش از همه بنیانگذاری جمهوری فدرال آمریکا با تمام دستاوردهای افتخارآفرین آن است. ملت آمریکا از تأسیس این کشور به خود میبالد و بر همین اساس در برابر جهانیان حس افتخار میکند. همین آمریکاییها را به هم میچسباند و ضامن تمامیت ارضی کشورشان و حافظ وطن پرستیشان است. این حس افتخارتاریخی مشترک به طور پیوسته در متون مدنی و کتابهای درسی آمریکا بازتولید میشود تا با این تکرار حس هویت سیاسی مشترک آمریکایی مصون از تضعیف بماند. در بحث از اتحاد اجتماعی، فراوان به تاریخ و نقش غرور آمیز پدران بنیانگذاردر شکل گیری جمهوری فدرال آمریکا ارجاع داده میشود و این گونه است که در میان مردمان جهان، آمریکاییها از وطن پرست ترینها محسوب میشوند (شهروندی چندفرهنگی، ۱۸۹ -۱۸۸).
مثال کانادا
با این حال برخی مطالعات جامعهشناختی نشان میدهد در بعضی کشورهای چند ملیتی/چندقومیتی تاریخ بیشترعامل تفرقه و جدایی میان گروههای ملی/قومی است تا عامل اتحاد وغرور مشترک میان ایشان. این به خصوص در مواردی رخ میدهد که شخصیتها یا رخدادهایی که عامل غرور و همبستگی ملیت/قومیت اکثریت هستند، نماد خیانت یا بدعهدی در میان یک اقلیت قومی یا ملی شمرده شوند. مثلا در کانادا اکثر کاناداییهای انگلیسی زبان از سر جان مکداِنلد[1] به عنوان یکی از پدران فدرالیسم یا کنفدراسیون کانادایی به نیکی یاد میکنند. ولی همین شخصیت تاریخی محبوب میان انگلیسیزبانها به خاطر نقشش در اعدام شخصیت انقلابی و شورشیای که محبوب کبکی هاست، یعنی لوئیس رئیل[2]، مورد لعن فرانسوی زبانها است. در مورد رخدادها میتوان از جنگ جهانی دوم یاد کرد که خیلی از انگلیسیزبانها به خاطر نقش کشورشان در پیروزی متفقین احساس غرور میکنند، ولی خیلی فرانسوی زبانها خاطره مثبتی از آن دوران در ذهن ندارند. بر این اساس جالب آن است که در کانادا در مقایسه با آمریکا برای ایجاد حس همبستگی ملی و اتحاد اجتماعی بسیار کمتر بر تاریخ و افتخارات آن تاکید میشود (شهروندی چندفرهنگی، ۲۳۷، پاورقی ۱۳).
حدود و ثغور اخلاقی برساختن هویت مشترک تاریخی
مطالعه مثالهای آمریکا و کانادا نشان میدهد که تکیه بر تاریخ برای برساختن هویت مشترک معمولا محتاج یک بازخوانی گزینکننده وحتی بعضاً دستکاری کننده ازتاریخ گذشته یک سرزمین است. ارنست رنان[3] ، فیلسوف و تاریخنگار در جایی گفته است که "برساختن هویت ملی همان قدر محتاج فراموش کردن گذشته است که نیازمند به یاد آوردن آن است" (نقل به مضمون به نقل از شهروندی چندفرهنگی، ۱۸۹). این چالش در یک حکومت چندملیتی یا چندقومیتی واقعا پیچیدهتر از یک دولت-ملت یا یک حکومت تک ملیتی/تک قومیتی است.
برساختن هویت ملی بر اساس تاریخ مشترک سئوالات اخلاقی مهمی را در مورد ماهیت آموزش شهروندی در جامعه دموکراتیک و حدود و ثغور اخلاقی آن برای ما ایجاد میکند. تجربه دوران مدرن نشان داده است اگر حکومتها بخواهند هویت مشترکی بر اساس تاریخ در میان شهروندان خود ایجاد کنند، مجبور خواهند بود که صورتی عاطفی و احساسی و برانگیزاننده از هویت ملی شان در اذهان شهروندان بیافرینند، صورتی که همراه با نمادهای شکوهمند تاریخی و شخصیتها و قهرمانان اسطورهای است. به تعبیر دیگر بررسی نشان میدهد اکثر کشورهای جهان در برنامه آموزش شهروندی خود بر تاریخی پرشکوه گذشته خود تأکید و ابرام دارند.
سئوالی اخلاقی مهمی که در اینجا در برابر ما خود را مینمایاند این است: حدود و ثغور اخلاقی برساختن هویت تاریخی چیست؟ به تعبیر دیگر مرز میان جعل حقیقت و برساختن مشروع هویت پرشکوه تاریخی کجاست؟
باز برگردیم به مثال آمریکا. حس مباهات و هویت ملی آمریکایی، بر اساس تاریخی که در متون درسی به کودکان این کشور آموزش داده میشود، آمیخته با غلط نشان دادن عمدی تاریخ این کشور و نشان ندادن نقاط سیاه در تاریخ این کشور است. ویلیام گالستون[4] مینویسد که تحقیق تاریخی جدی تقریبا بطور یقینی مدافع لزوم "بازنگری" و نگاه پیچیده و ذو ابعاد، بجای بسیط، در ترسیم تاریخی چهره شخصیتهای اصلی تاریخ آمریکا خواهد بود. با این حال او ادامه میدهد: "آموزش مدنی [تربیت شهروندان دموکراتیک] محتاج شخصیتهای فرهمند و والامنشی است که تاریخ را اخلاقی میکنند: معبدی از اسطورهها [ی اخلاقی] که به نهادهای دموکراتیک جامعه مشروعیت اخلاقی میبخشند و وجودشان شایسته تقلید است."
به طریقی مشابه کیملیکا از آندرو اولدنکوئیست[5] نقل میکند که تصویر تاریخ آمریکا برای دانش آموزان در مدارس "باید به گونهای باشد که بتواند حس مباهات و تعلق خاطر به آمریکا در آنها ایجاد کند". در دید اولدنکوییست اگر به کودکان آموخته شود که ما آمریکاییها "سرخ پوستها را نسل کشی کردیم، سیاهان را شکنجه کردیم، و ویتنامیها را قتل عام کردیم"، آنها دیگر حس تعلقی به کشورشان آمریکا نخواهند داشت و به همکاری اجتماعی ترغیب نخواهند شد (به نقل از شهروندی چندفرهنگی، ۲۳۸، پاورقی ۱۴).
نظریه گالستون و اولدنکوئیست فارغ از دشواری و ابهام نیست. نخست اینکه این روش ارتقای هویت ملی و آموزش شهروندی بر اساس گزیده خوانی تاریخ ممکن است هدف دیگر آموزش شهروندی دموکراتیک یعنی بالا بردن قدرت تفکر مستقل و انتقادی در مورد جامعه و مشکلات آنرا را در دانش آموزان کمرنگ کند. دوم اینکه این نحو از تاریخ نگاری بهداشتی مبتنی بر "معبد اسطورهها" رفتارهای غلط تاریخی و باورهای بد همین اسطورهها در مورد زنان، سیاهان و سرخ پوستها (کلا گروههای تحت حاشیه و ستم) را نادیده میگیرد و دقیقا میشود آنچه بعضا تاریخ به روایت "مرد سفید پوست طبقه مرفه" آمریکایی خوانده میشود. این روایت از تاریخ دقیقا همان شکلی ازتاریخ است که بسیاری از اقلیتهای قومی یا ملی آنرا توهین آمیز مییابند. اقلیتهای قومی یا ملی و سایر انواع اقلیتها همیشه گلایه داشتهاند که چرا تلاشهای آنان و جنبش هایشان در کتابهای درسی نادیده گرفته میشوند (شهروندی چندفرهنگی، ۲۳۸، پاورقی ۱۴).
بر این اساس به نظر میرسد آنچه حتی در بسیاری از دموکراتیکترین حکومتهای عالم به دانش آموزان در مدارس تدریس میشود تاریخی صد در صد علمی و فارغ از احتیاجات هویتبخشانه حکومتی که قرار است با حفظ تمامیت سرزمینی شهروندانی که حاضر باشند جانشان را در راه میهن شان فدا کنند تربیت کند نیست، و این تقابل خود یکی از پارادوکسهای اخلاقی آموزش دموکراتیک است که معلوم نیست به این راحتیها قابل حل باشد.
نقدی بر نظریه کسروی در مورد هویت و زبان آذربایجان
سید احمد کسروی یکی از بانیان تجدد و سکولاریسم، یکی از خلاقترین و پرکارترین روشنفکران و یکی از مهمترین پیشگامان نقد استبداد دینی در ایران است که جانش را هم در این راه نهاد. کسروی را میتوان شهید راه روشنگری در ایران دانست. به علاوه با مطالعه نظرات کسروی در مورد دین میتوان او را از پیشگامان جریان روشنفکری دینی دانست، اگرچه متاسفانه در تحلیلها کمتر به این مسئله توجه میشود. سرانجام آنکه تاریخ نگاری کسروی در مورد مشروطیت در کنار برخی دیگر از آثار او هنوز هم یکی از مهمترین منابع برای مطالعه این دوران مهم از تاریخ ایران زمین هستند.
با این حال در این بخش نشان خواهم داد نظریه کسروی در مورد زبان و هویت آذربایجان امروز از دید چندفرهنگی لیبرال و با معیارهای فلسفه سیاسی معاصر چندان قابل دفاع به نظر نمیرسد. ایرادی که در اینجا بر نظریه کسروی در مورد زبان و هویت آذربایجان وارد خواهم کرد، البته بر تاریخ نگاری برخی از منتقدان کسروی در میان جریانهای ملی گرایی اقوام غیر فارس هم به نحوی متفاوت وارد است.[6] نقد من بر کسروی در این قسمت بر این اساس خواهد بود که بیم مشروع او از تجزیه ایران باعث شده است کسروی نظریهای نه چندان مشروع در مورد هویت آذربایجان بدهد که نتیجه عملی آن در طول چندین نسل میتواند نابودی هویت ترکی آذربایجان یا کاملا فرعی یا ثانوی دانستن جایگاه این هویت در هویت ایرانی است.
کسروی اقلا در دو تا از آثار خود با نامهای آذری یا زبان باستان آذربایجان و سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ دغدغههای خود را در مورد آذربایجان مطرح میکند. اثر اول او یا همان آذری یا زبان باستان آذربایجان گرچه به ظاهر نظریهای زبانی است، در واقع نظریهای در مورد هویت و تاریخ آذربایجان است.[7] کسروی در این کتاب حدوداً ۵۰ صفحهای کوشیده است نشان دهد هویت آذربایجان ایران متفاوت از هویت ترکی همسایگان ایران یعنی عثمانی و قفقاز (ترکیه و جمهوری آذربایجان کنونی) است. واضح است بیم از خطر تجزیه ایران انگیزه کسروی از نوشتن کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایجان" بوده است. کتاب با جملاتی در دیباچه آغاز میشود که به خوبی دغدغه کسروی در مورد حفظ تمامیت ارضی ایران را نشان میدهد. خود کتاب در سال ۱۳۰۴ و دیباچه آن در سال ۱۳۰۹ شمسی (۱۹۳۰ میلادی) در دوران حکومت رضا شاه نگاشته شده است. انگیزه نوشتن کتاب در کسروی در اواخر دوره عثمانی در او ایجاد شده، در دورهای که هنوز در عثمانی جریان اتحاد و ترقی (جزیانی که در ترکیه درست قبل از آتاترک حکومت میکرده) بر سر قدرت بوده و جریانهایی در آن میکوشیدهاند بر اساس هویت ترکی وحدتی میان تمام سرزمینهای ترکی به نفع عثمانی متاخر ایجاد کنند. جریان اتحاد و ترقی گویا مدعیاتی هم در مورد هویت ترکی آذربایجان داشته است.
کسروی مینویسد:
"بیست واند سال پیش یکرشته گفتارها در روزنامههای تهران و قفقاز و استانبول در پیرامون مردم آذربایجان و زبان آنجا نگارش مییافت. در عثمانی در آن زمان دسته اتحاد و ترقی بروی کار آمده و آنان باین میکوشیدند که همه ترکان را در هر کجا که هستند با خود همدست گردانند. یک توده ترک بسیار بزرگی پدید آوردند و در قفقاز نیز پیروی از اندیشه ایشان مینمودند. و چون آذربایجان در جنبش مشروطه خواهی شایستگی بسیار از خود نموده و در همه جا بنام شده بود، نویسندگان قفقاز و استانبول آن را از دیده دور نداشته و از اینکه زبان ترکی در آنجا روانست دستاویز یافته، گفتههای پیاپی درباره آذربایجان و خواست خود مینوشتند.
این گفتارها در آذربایجان کارگر نمیافتاد. زیرا آذربایجانیان خواست نویسندگان آنها را نیک میدانستند و با جانفشانیهایی که در آذربایجان در راه پیشرفت مشروطه از خود نموده و جایگاهی که برای خود میان توده ایران باز کرده بود، هیچ نشایستی که پیروی از اندیشه دیگران نماید." (کسروی، دیباچه آذری یا زبان باستان آذربایجان، ۵)
از نظر کسروی آذربایجان همیشه بخشی از ایران بوده و کمتر زمانی از آن جدا شده است. با اینهمه این مسئله که زبان مردم آذربایجان ترکی است به صورت "چیستانی شده" و بدست برخی روزنامه نویسان عثمانی و یا گروههایی در ایران افتاده تا به بهانه آن در مورد رابطه آذربایجان و ایران تشکیک کنند. بر این اساس و برای پاسخ به شبهات جدایی طلبانه است که کسروی تز آذری یا زبان باستان آذربایجان را در کتابی به همین نام ارائه میدهد.
عبارت زیر نشان میدهد از همان زمان نگارش کتاب کسانی مخالف نظر کسروی بودهاند:
"چون سخن از آذربایجان و مردم آنجا میرفت و من برخاسته از آذربایجانم بر آن شدم چگونگی را از راهش جستجو کنم و به نتیجه روشنی رسانم. ولی در آن زمان دسترسی به کتابهایی نداشتم و سپس نیز تا چند سال در مازندران و زنجان و خوزستان میگردیم تا در سال ۱۳۰۴ بتهران بازگشتم و چون فرصت و کتاب هردو را داشتم به جستجو پرداختم و خرسندم که به آسانی توانستم آذری یا زبان دیرین آذربایجان را پیدا کنم ....و نیز چگونگی رواج ترکی را در آن سرزمین از راه تاریخ بشناسم. اینست دفتری بنام "آذری یا زبان باستان آذربایجان" پدید آوردم که در همان زمان به چاپ رسانیدم و پراکنده گردانیدم که اگرچه نادانانی به زباندرازیها برخاستند لیکن دانشمندان از ارجشناسی باز نایستادند." (همان، ۶-۵)
بر اساس نظریه کسروی کلمه آذری اشاره و ارجاع به زبان باستان آذربایجان از شاخه زبانهای فارسی دارد و نه لهجه آذربایجانی از زبان ترکی. در این کتاب کسروی ناخواسته برای دفاع از هویت ایرانی هویت ترکی آذربایجان را زیر سئوال میبرد یا آنرا امری فرعی و ثانوی و وارداتی قلمداد میکند.
از نظر کسری لفظ "آذری" در نام آذربایجان اشاره به ترکی آذربایجان ندارد:
"پیش از آن [نوشته من در مورد آذری یا زبان باستان آذربایجان] برخی از نگارندگان اروپایی "آذری" را ترکی آذربایگان شناخته بودند. چنانکه در انسیکلوپیدی اسلامی در حرف الف که پیش از دفترچه من [کتاب من] چاپ شده [در مدخل کلمه آذری] آذری را به همین معنی آورده. لیکن در حرف تا در گفتگو از تبریز [مدخل "تبریز"] که پس از دفترچه من چاپ یافته آذری به معنی درست خود آمده." (همان، ۶ پاورقی)
از عبارات کسروی در این کتاب بر میآید که او علیرغم تمام خلاقیت اش به اشتباه فرض کرده زبان ترکی جزوی از هویت ایرانی نیست و بلکه زبانی وارداتی/خارجی است. با این حال امروزه تاکید بر دیدگاه مرحوم کسروی در مورد هویت آذربایجان محتملا بیشتر به ضرر تمامیت ارضی ایران است تا به نفع آن، چون عملا و بطور ناخواسته به تقابل میان ایرانی بودن و ترک بودن (آنچیزی که تجزیه طلبان هم بر آن تاکید دارند و از آن استقبال میکنند) دامن میزند.
نگارنده، چون تخصصاش نیست، در بحث در مورد صحت تاریخی یا زبان شناختی نظریه کسروی در مورد زبان آذری موضعی نمیتواند بگیرد؛ تنها بر این تاکید دارد که در آذربایجان ترکی چه از دوران سلجوقی رایج شده (که البته به نظر نویسنده نظریهای معقول میآید، مشابه رواج زبان ترکی در ترکیه کنونی به اعتقاد خیلی از ساکنان این کشور) و چه از سدهها قبلتر رواج داشته باشد (نظریه تقی زهتابی در کتاب تاریخ دیرین ترکان که بعید است سنجشگری علمی تاریخی قسمتهای زیادی از آن را تائید کند)، نمیتوان به بهانه اینکه سدهها قبل زبان مردم آذربایجان ترکی نبوده آنان را از حقوق شان به عنوان یک اقلیت قومی/ملی محروم کرد. در روزگار کنونی باید راههای بهتر و مقبولتری، که سازگار باشند با رعایت حقوق اقلیتها، برای دفاع از تمامیت ارضی و حراست از آن پیدا کرد.
نظریه کسروی با آنکه دغدغه بسیار پرارزش و مهم حفظ تمامیت ارضی ایران را دارد، امروز از منظر چندفرهنگی لیبرال محتملا بیش از آنکه سبب وحدت شود، میتواند باعث افتراق میان اقوام ایرانی گردد. این از آن روست که نظریه کسروی خواسته یا ناخواسته توجیهی برای ایدئولوژی یکسان سازی و آسیمیلاسیون آذربایجان درهویت فارس محور بدست میدهد که از منظر چندفرهنگگرایی لیبرال کیملیکا و نظریه او در مورد حقوق اقلیتها مورد تردید است.
همان طور که محمدرضا نیکفر در جملات زیربه درستی در مورد قرائت کسروی از هویت آذربایجان اشاره میکند، امروزه مسئلۀ وحدت مردمان کشورایران را نمیتوان به سادگی دوران مرحوم کسروی حل کرد. به قول نیکفر در مقاله "کسروی و مسئله هویت سکولار":
"زبانشناسی، باستانشناسی و فرهنگشناسی نمیتوانند جای سیاست را بگیرند و به مسائل سیاسی پاسخ دهند. اگر چنین ادعایی کنند این خطر جدی است که به ایدئولوژی تبدیل شوند. طرح این موضوع که در آذربایجان چه علاقهای به زبان فارسی وجود داشته ، تأثیری بر روی آن تبریزیای ندارد که حس میکند سامان کنونی کشور با تبعیض در حق او همراه است" (نیکفر، "کسروی و مسئله هویت سکولار").[8]
کسروی یکی از خلاقترین روشنفکران زمان خویش بود و بسیاری نظراتی که او در حوزههای مختلف مطرح کرده است در نوع خود نخستینها در ایران بودهاند. بر این اساس هیچ بعید نیست اگر کسروی در زمانه ما میزیست، با عنایت به نظریات متاخرعلوم انسانی در مورد مسئله اقوام/ملل در نظریه خویش در مورد هویت آذربایجان تجدید نظر میکرد. نقد کسروی فارغ از در نظر گرفتن تفکرات مشابه غالب در میان اندیشمندان روزگار او در سایر نقاط جهان عین بی انصافی و نابهنگامی[9] است.
در همین زمینه
پانویسها
[1] Sir Jon A. MacDonald
[2] Louis Riel
[3] Ernest Renan
[4] William Galston
[5] Andrew Oldrnquist
[6]منظور من بطور مشخص کتاب دکتر "محمدتقی زهتابی" در مورد تاریخ دیرین ترکان و نظریات دیگری از این دست است.
[7] کسروی این کتاب را در زمان حکومت یک ساله سید جعفر پیشه وری بر آذربایجان نگاشته است. بحث در مورد این کتاب را به نوشتاری دیگر موکول می کنیم.
[9] Anachronism
سلام آقای بادامچی ضمن تشکر از مطالب ارزنده شما بنده مطالب شما را به طور مرتب دنبال میکنم بسیار ارزنده هست مخصوصا شرحی که در مورد نظریات کیملیکا داده اید بنده میخواستم ببینم آیا شما خود کتاب آقای کیملیکا را ترجمه کرده اید
من چگونه میتوانم به متن اصلی این کتاب دست پیدا کنم با توجه به اینکه بنده در ایران زندگی میکنم و دسترسی ندارم
قسمت های ابتدایی عالی بود اما در قسمت نقد کسروی چیزی به نام نقد ندیدم بلکه به یک توصیه شبیه بود نظریه کسروی را باید با سند رد یا اصلاح کرد .
مطرح کردن مسایل مهم روابط قومی/ملی در ایران سعی در پیدا کردن علل غیر نرمال بودن همان روابط در قرن٢٠واغاز
٢١ میلای شناساندن نظریه پردازان ایده یکسان سازی و مفهوم خود ایده قابل تحسین است در این راه به اقای بادامچی خواهان توفیق
هستیم.در حقیقت نیز کسروی روشفکر چند بعدی بود میگویند که در زمان قاضی بودنش دعوا را به زرر رضا شاه حل وفصل کرده است
البته بر اساس عدالت.ولی چنین قدم خود در ان زمان شجاعت بزرگی میخواست .میگویند کتاب او درتاریخ مشروطه ایران
در نحذت دمکراتیک
١٣٢٠-١٣٢٥ دراذربایجان تاثیر زیادی داشته است. با وجوداین همه کسروی در تدوین نظریه لزوم یکسان سازی قومی/ملی
در ایران پیشقدم بود وکتاب یاد شده او اسا س نه تنها ایده ولوژی اسسیمیلیاسیون اقوام ایران ودر درجه اول ترکان اذربایجان بلکه اساس تدابیر مرکزی دراین زمینه بود . باید اضافه کرد که در همان برهه زمانی تا جاییکه معلوم است کسی از روشنفکران
فارس دست به چنین اقدامی/تدوین ته وری یکسان سازی نه زده بود این یکی. دوم کسروی در ابتکار خود تنها نبود کمی بعد
برنامه اقدامات عملی برای یکسانسازی قومی/ملی از طرف دانشاموخته در رشته سیستشناسی برلن محمود افشار مطرح
شد. تقریبا در همان سالها یکی دیگر ازررشنفکران به نام بعدی ایران تقی ارانی نیز ضروری بودن یکسان سازی اتنیکی در
ایران را مطرح ساخت .اگر توجه کنیم میبینیم که هر سه بنیانگزار نظریه یکسان سازی ترک اذربایجنی بودند.این خود سوال
برانگیز است.چرا اذربایجانیها طرفدار از بین رفتن هوییت قومی خویش بوده اند برای ان که جواب ما دورو دراز نباشدفقط یک نکته
را یاداور میشوم چنان که معلوم است یکی از طرفداران وحدت ملی دواتشه و به عقیده ایده لوگهای رژیم اسلامی ایران
پیامبر غربزدگی/مدرنیتی سید حسن تقی زاده بود .ولی او هیچ وقت از اسیمیلیاسین کامل ملل ایران هرفی نه زده است دایم از ضروری بودن دستبرداری از ملیگرایی افراطی حرف میزد و متعقد بود که اقوام ایران شایسته برخورد دموکراسی با انان
هستند.با یک کلمه تقی زاده طرفدار ازادی دموکراسی و مدرنیتی به عبارت دیگر علوییت ارزشهای بشری بود .از این میتوان نتیجه گرفت که ان سه روشنفکر معروف یادشده عقیده به مدرنیتی و دموکراسی نداشتند .بدین علت به جای مطرح
کردن راه دمکرایک تقویت وحدت ملی نظریه خود اسیمیلاسین را مطرح کردندکه این نشان دهنده عدم بلوغ فکری انها است
تاثیر نظریه خوداسیمیلیاسیون در بین ترکان ایران امروز هم قابل مشاهده است. بعضی از نویسندگان کامنت/اگر حقیقتا
ترک ایرانی باشند و میتوان اضافع کرد که ما خودمان جنین کسانی میشناسیم/ مخالف ارتقاع جایگاه زبان ترکی اذربایجانی
در ایران هستندکه چنین موضع گیری انان نه تنها موضع فارسهای تمامیتخواه را تقویت نه میکند بلکه مستقیما تعضیف میکند
چرا که انها را در مواضع ضد بشری خود مسمم ساخته تنش و تقابل بین اقوام/ملل ایران را تشدید میکند.
با تشکر از تمام دوستانی که کامنت می گذارند. من تمام کامنت های نوشته شده در پای مقالات را به دقت می خوانم و سعی می کنم اگر موضعی به نظرم معقول آمد در نوشته های آتی لحاظ کنم.
در مورد دوستی که در مورد ترجمه کتاب کیملیکا به فارسی پرسیده اند، تا جائی که می دانم این کتاب به فارسی ترجمه نشده است. خوانندگان داخل ایران محتملا بتوانند از از اینترنت این کتاب را تهیه و دانلود کنند. من خودم متاسفانه در حال حاضر فرصت ترجمه تمام کتاب را به فارسی ندارم، گرچه خلاصه یاشرحی از خیلی بخش های این کتاب را، گرچه نه تمام آن را، در این مقالات آورده ام. اگر زمانی فرصتی دست داد شاید تمام کتاب را هم به فارسی ترجمه کنم.
با عرض معذرت از بابت اینکه امکان پاسخ به تک تک کامنت های خوانندگان عزیز را ندارم.
آقای میثمی یکباره از شرح دو کشور نوبنیاد و مهاجر پذیر آمریکا و کانادا به ایران و آن هم نظرهای کسروی پرداخته است ***. ایران را دست کم با کشورهای قدیمتری هنچون فرانسه مقایسه بفرمایید. عیب دیگر این نوشتار آن است که کسروی را نخستین فردی شناسانده که به عاریتی بودن زبان ترکی در آدر بایجان معتقد بوده. حال آن که محمود غنی زاده، کاظم زاده ایرانشهر، حسن تقی زاده، تقی رفعت(- و به طور ضمنی پیشوایش شیخ محمد خیابانی)، رضازاده شفق ....پیش از رضاشاه و شمار بزرگ تری بعدتر، این مطلب را به صراحت نوشته و گفته اند و همگی آذربایجانی بوده اند. فرقش در این است که آنان به بیگانگان سلطه جو مانند روشنی بیک و طلعت پاشا جواب می دادند و مدعی داخلی وجود نداشت: انجمن های ایرانیان در کشورهای ترک زبان هم خود را با تاکید ایرانی می دانستند. مثل انجمن سعادت استامبول و انجمن ایرانیان باکو و عشق آباد و سمرقند و باطوم و غیره. کسانی همچون ارانی و حتی پیشه وری (- پیش از رضاشاه) نیز در این باره مقاله نوشتند. جالب این جاست که فرزند پیشه وری داریوش نام داشت و عاشیق رستم برای شهریار قصه می خواند(در یکی از چند شاهکارش به نام حیدر بابایه سلام. البته تخت جمشیدهم از شاهکارهای اوست) دریافته ام که آقای میثمی فردی دانشوراست، با این حال، چنان که رفرانسی در باره ی آنچه گفته شد خواستند، اصحاب رادیو زمامه را مجاز می دارم که نشانی الکترونیکی مرا در اختیاز ایشان بگذارند.
نظریه کیملیکا در نقد تکیه بر تاریخ مشترک در جهت حفظ تمامیت ارزی یک کشور می باشد حال آنکه نظر کسروی ، با آنکه قابل انتقاد است، در خصوص تکیه بر زبان مشترک برای حفظ تمامیت ارضی یک کشور است.به نظر می رسد ربط این دو به هم در این مقاله نیازمند توضیح بیشتری باشد.
ضمن تبریک به شما آقای بادامچی به خاطر اخذ مدرک دکترا ، میخواستم به عرض برسانم اگر نویسندگان و فرهیختگان آذربایجانی در قرن گذشته به جهت تفاوت مذهبی میان ترکان آذربایجان وترکان عثمانی ، بر علیه ترکان عثمانی مطالبی مینوشتند ، و یا حتی میان دو ملت ترک ، به خاطر اختلافات مذهبی جنگهای خونینی مانند چالدران رخ داد ، اشتباهاتی بود که چوبش را ما ترکان آذربایجانی امروز در حال خوردن هستیم .آنچه که متاسفانه مسبب پیوند میان ما آذربایجانی ها و بیگانه ( فارسها )، البته بیگانه که چه عرض کنم ، بهتر است بگویم دشمن قسم خورده آذربایجان ، گردید مذهب شیعه می باشد ، نه به قول این آقایان *** فارس ، ایران و نژاد آریا و یا دروغ بزرگی مانند "عاریتی بودن زبان ترکی در آذربایجان " ،که خود بهتر از هر کسی می دانند این مطالب دروغ هیچ خریداری در سرزمین آذربایجان ندارد .ای کاش مردم سرزمین من مسیحی بودند ، امروز مسلما صدها سال بود که مستقل بودیم و هم احترام در میان همین فارسها داشتیم ، ببینید اینها چه گونه افتخار میکنند اگر یک ارمنی جواب سلامشان را بدهد یا اتومبیلشان را که پیش یک مسیو ارمنی ببرند تا یک ماه پزش را به اطرافیان خود میدهند ، اینها اغراق نیست مواردی است که به شخصه در میان فارسها شاهدش بودم. هر موقع که نگاه و حرکت ما آذربایجانی ها در سمت و سوی مرکز گرائی ، یا به عبارت دیگر ایران و ایرانی قرار گرفت ، بزرگترین اشتباه را انجام دادیم زیرا بازنده اصلی خودمان بودیم ، هویت اصلی فارسها (ایرانی ) ، دشمنی و ضدیت نژادپرستانه با ترکها و عربها میبا شد.نگاه کنیم به سرنوشت تلخ ستارخان ، بعد از آن همه رشادتها در تهرا ن او را مسخره میکردند میگفتند " لهجه " دارد به درد مملکت دا ری نمی خورد و همین فارسها با کمک یفرم خان ارمنی ترتیب قتلش را دادند در واقع دستمزد خدمتش را به ایران پرداخت کردند .
"کسروی این کتاب را در زمان حکومت یک ساله سید جعفر پیشه وری بر آذربایجان نگاشته است. بحث در مورد این کتاب را به نوشتاری دیگر موکول می کنیم"
استقلال یک ساله آزربایجان جنوبی از سال 1324 تا 1325 بود.حال آنکه در این مقاله تاریخ کتابت دفتر آقای کسروی در همین دوران ذکر شده است اما تاریخ چاپ این کتاب را سال 1309 ذکر شده است!
در مغلطه ایی نویسنده آمریکا را به عنوان شاهد موفق این واقعه معرفی می کند و در برابر کانادا را نمونه ایی ناموفق معرفی می کند. تا این جا همه چی عادلانه پیش می رود اما در نتیجه گیری آمریکا نیز مانند کانادا شمرده می شود و نویسنده می گوید: "مطالعه مثالهای آمریکا و کانادا نشان میدهد که تکیه بر تاریخ برای برساختن هویت مشترک معمولا محتاج یک بازخوانی گزینکننده وحتی بعضاً دستکاری کننده ازتاریخ گذشته یک سرزمین است." در جای دیگر نویسنده از این نکته که غالب خوانندگان مقاله دسترسی به کتاب های درسی آمریکا ندارند استفاده کرده و به نقل از گوینده ایی دیگه آورده: "اگر به کودکان آموخته شود که ما آمریکاییها "سرخ پوستها را نسل کشی کردیم، سیاهان را شکنجه کردیم، و ویتنامیها را قتل عام کردیم"، آنها دیگر حس تعلقی به کشورشان آمریکا نخواهند داشت و به همکاری اجتماعی ترغیب نخواهند شد". نکته جالب در این میان شوال شخص من از دو آمریکایی در این زمینه بود که هر دو توضیح دادند کشته شدن سرخ پوستان، برده داری، و مسایلی از این درس در کتاب های تاریخ مدارس آورده شده و از طرف دیگر خود ما نمی توانیم منکر تعدد فیلم ها و مستنداتی شویم که در باره تاریخ سیاهان آمریکا، سرخپوستان، ویتنام و ... در آمریکا تولید و به صورت آزاد در دسترس همگان قرار گرفته اند. بعد از این مقدمه پر مغلطه زمانی که به بنده متن می رسیم، نویسنده با زیرکی حقایق بدیهی تاریخی را نظر کسروی دانسته تا بتواند بعدا از آن ها برای زیر پرسش بردن کسروی استفاده کند. برای نمونه جایی که می گوید: "از نظر کسروی آذربایجان همیشه بخشی از ایران بوده و کمتر زمانی از آن جدا شده است...." این جمله بدان معناست که در واقع اذربایجان همواره بخشی از ایران نیوده و این نظر کسروی است!!!. یکی دیگر از زیرکی های نویسنده در این است که پس از درج نام مقاله "نقدی بر ظریه زبان" و اعلام نظر و نقد نظریه، خود را به کناری می کشد و می گوید که: "نگارنده، چون تخصصاش نیست، در بحث در مورد صحت تاریخی یا زبان شناختی نظریه کسروی در مورد زبان آذری موضعی نمیتواند بگیرد". !!!
پحال باید دید هدف کلی این نویسنده از نوشتن مقاله چیست؟ شاید بتوان نطر این متن را چنین خلاصه کرد: "طرح این موضوع که در آذربایجان چه علاقهای به زبان فارسی وجود داشته ، تأثیری بر روی آن تبریزیای ندارد که حس میکند سامان کنونی کشور با تبعیض در حق او همراه است"
در این جا باید به چند نکته اشاره کرد:
1- آذربایجان همواره بخشی از ایران بوده و این نه نظریه کسروی بلکه یک حقیقت تاریخی است. حتی باید گفت آذربایجان بخش جنوبی رودخانه ارس بوده چنان که: "ارس، به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطعه، نام رودخانهایی است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و اران می گذرد. (برهان قاطعو نوشته به دست محمدحسین بن خلف تبریزی در 1013)" همچنین در جای دیگر می توان در: "نزهه القلوب نوشته حمداله مستوفی در قرن هشتم دید، آنجا که وی از شهرهای آذربایجان نام می برد: "تبریز، اوجان، طسوج، اردبیل، خلخال، دارمرزین، مشکین، انار، ارجاق، اهر، ... مرند، زنجان، زنوز و ماکو." مشاهده می شود تمام این شهرها در جنوب رود ارس قرار دارند و در همانجا حمداله مستوفی بالای ارس را اران می خواند". همچنین این نکته که جایگاه ترکان در شرق ایران بوده نیز پر واضح است. در تاریخ طبری پوشینه۲، رویه۶۲۲، خط۱۱: "آنگاه بهرام (گور) یکی از سرداران خویش را به ماوراءالنهر فرستاد و بفرمود تا با آنها (ترکان) پیکار کند... آنگاه بهرام سوی آذربیجان شد تا به مقر خویش رود... و همه یاقوت و جواهر تاج خاقان و شمشیر گوهر نشان وی را با زیور بسیار به آتشکده شیز داد." در این جا دیده می شود که جایگاه ترکان در شرق و فرارودان است و بهرام گور پس از شکست دادن ترکان غنایم را به آذربایجان در غرب ایران می آورد. قطعا هیچ سرداری غنایم ترکان را به سرزمین ترکان برای ذخیره کردن نمی برد. !!!
2- بحث آذری به عنوان یک لهجه از زبان فارسی "پهلوی" در کنار 3 لهجه دیگر این زبان امروزه بدیهی است. حتی در تاریخ شفاهی زرتشتیان "هر چند جنبه اسطوره ایی دارد نه تاریخی" زرتشت از آذربایجان است.
3- اما بحث اصلی این مقاله که بررسی نقش زبان ترکی در آذربایجان ایران و تمامیت ارضی آن است؛ باید پذیرفت در شرایز کنونی ایران ،چه خوب و چه بد، بیشترین نقش را ترکان داشته اند. از حکومت صفویه و قاجار بگیریم تا رضا شاه که از سوی مادر ترک بود، تا بزرگانی چون تقی راده و خیابانی و ستارخان و ... . چه در بحث حکومت، چه در بحث فرهنگ ترکان در شاختن ایران امروز نقش پر رنگی داشته اند پس امروز نیز برای بهبود شرایطی که در ایجاد آن سهم داشته اند باید آماده باشند.
زبان ترکی جدای از پیشینه و تاریخچه آن ،که بسیار مهم است و باید همواره تحقیق و بررسی شود، امروز زبان بخش بزرگی از ایرانیان به ویژه در آزربایجان است. هیچ شخص، حزب و گروهی نباید مخالف آموزش و رواج زبان های خرده فرهنگ های ایرانی باشد. خواه ترکی، کردی، گیلکی، بلوچی و... اما مشکل زمانی پدید می آید که گروهی نادانسته با از روی قصد برای برآوردن خواسته های خویش سعی در ایجاد هویت دروغین برای ساکنان آذربایجان هستند. این اشخاص با بیان جعلیاتی در باره تاریخ، جغرافی و زبان خواهان معرفی کردن ساکنان آذربایجان به عنوان ملت هستند تا به خواسته های خویش برسند.
4- به شخصه معتقدم زمانی سامنان آذربایجان به خواسته خویش در باره آموزش و حق زبان مادری خویش می رسند که یک فعال آذربایجانی همانقدر به فکر زبان ترکی باشد که به فکر زبان کردی، و مازنی، و تالشی هم باشد. باید داستان کلیله و دمنه رو فراموش نکنیم که زمانی که پرندگان به دام اتاده بودند هر کدام برای خود بال بال می زدند تا آزاد شوند اما تنها و تنها زمانی توانستند آزاد شوند که همه با هم برای آزادی همه پر زدند و با هم ازاد شدند.
خطاب من به آقایان پان ایرانیست و سلطنت طلب که مدام کسروی را مانند چماقی بر سر مردم آذربایجان میکوبند : اولا کسروی تنها نظریه یی در مورد وجود زبان آذری ارائه نمود ، بهتر بگویم از خود اختراع نمود ، که نه قبل از او و نه بعد از ا و هیچ منبع علمی ان را تایید ننموده است ، و حتی هیچ کتیبه ای هم به این زبان من در آوردی کسروی ، یافته نشد . به نظر میرسد کسروی به عنوان فردی که به ملت خود پشت کرده بود و به جهت مخالفت با رهبر فقید آذربایجان ، پیشه وری ، و حزب دمکرات آذربایجان این دروغ بزرگ را جهت خوش خدمتی به دربار پهلوی از خود ساخت . دوم اینکه ، دوستان شوونیست ، کسروی کتابهای دیگری هم دارد ، از جمله " بهایی گری " ، که البته با احترام به تمامی ادیان ، کسروی این دین را اختراع دستگاهای جاسوسی خارجی معرفی مینماید ، بهایت همان دینی که شما امروز برای تقرب به ان سر و دست میشکند. سوم اینکه ، کسروی اساسا در پی انکار تمام گذشته جامعه خود بود ، در این جهت ادای پیامبری هم نمود، مراسم کتاب سوزی راه میانداخت ، تمام کتاب شعرا از جمله حافظ ، فردوسی (قابل توجه پان ایرانیست ها ) ، و مذهبی را میسوزند ، شعر و شاعری را عامل بدبختی مردم میدانست ، و بدین سبب با ان مخالف بود. به نظر میرسد دوستان فاشیست فارس ، تنها به جهت دشمنی و کینه نهادینه شده برعلیه ترکان ، از کسروی و تنها یک کتاب او و نظریه ناقصش ، استفاده ابزاری مینمایند .چهارم اینکه، امروز مردم و نسل جوان تحصیل کرده آذربایجان بسیار آگاه هستند و صرف اینکه بگوییم چون مثلا آقای کسروی ، اهل تبریز بوده است ، پس شما مردم آذربایجان میبایستی هرچه او گفته است ، حتی علنا بر ضد ملت خود ، بپذیرید ، ***
یکی از اهداف کهنه شده دولتها، هوّیت سازی ملتها در ارزشها و باورهای پیرامونی آنها است. در آمریکا، پول و شهرت، فردگرایی و احترام به مالکیت خصوصی شاخصه آمریکایی بودن است. در کانادا، رای مردم به برنامهای رفأهی سیاستمداران، تفاوت فرهنگی و سیاسی کاناداییها با آمریکاییها را نشان میدهد. فرانسویها شاید به انقلاب خونین فرانسه،هوگو، ولتر، شامپاین و کنیاک خود مغرور باشند. نروژیها با تمامی شباهتهای زبانی و فرهنگی که با سوئدیها دارند و لطیفههایی که هردو طرف برای هم میسازند، ۷ ژوئن ۱۹۰۵ روز استقلال از سوئد را بیشتر از کرسیمس ارج میگذارند و با درامدهای سرشار نفتی، در زیر سایه اقتصاد انگلستان و آمریکا زندگی میکنند،با ۵ ملیون جمعیّت که تعداد قابل توجّهی با الکل و آسیبهای دیگر روحی و اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند یکی از گرانترین کشورهای دنیا و طبق آمار سازمان ملل بهترین کشور برای زندگی یک انسان بر روی کره زمین است. آیا تجربه نروژ میتواند الگو خوبی برای جدائیطلبان باشد ؟ در ایران اما این هویت سازی در سیطره دین اسلام با برداشتهای شیعی ساخته و پرداخته میشود بدون آنکه این درک را داشته باشند که ایرانیان، نه چون عربها که اسلام, تاریخ و فرهنگ اول و آخرشان است، از تاریخ و فرهنگ قبل از اسلام هم توشهایی داشته و حاصل یک تاریخ کهن، قبل از شکست نظامی و فرهنگی از اعراب بوده و هستند. اگر دستگاه ماسونی- بهائی در سلسله پهلوی، هوّیت پادشاهان و نجبای نانجیب را برای ملت ایران معماری میکرد، اینبار با فروپاشی رژیم سلطنتی، دستگاه روحانیون و دزدان انقلاب، نوعی اسلام سیاسی منطبق با دکترین شیعی و حوادث کربلا، از دل تاریخ تحریف شده شیعه دوازده امامی بیرون آورده و شاخ و برگ دادهاند. شاید مدرنترین شکل هوّیت را دیشب در افتتاحیه المپیک لندن دیده باشیم وقتی که ملکه الیزابت با جیمزباند از هلیکوپتر با چتر نجات به بیرون میفتد (هرچند صحنه سازی بود)، مستر بین طنزآلود موزیک کلاسیک مینواخت، خوانندگان موسیقی عامه پسند پاپ و راک میخواندند و نمادهای امانیسم غربی و بهزیستی انسانها یعنی پرستاران و بهیارن با کودکان که آینده سازان کشورشان هستند به رقص و شادی هارمونیکوار مشغول بودند ... و ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
پیوست؛ کتابهای کسروی در اینترنت
مطالب خوبی در اين مقاله آمده و از سايت راديو زمانه متشکرم. بنظرم در طي صد سال گذشته و يا بهتر و دقيق تر از زمان تعيين شدن تبريز به عنوان وليعهد نشينی قاجار وزن و اعتبار و قدرت بيش از حد و نا عادلانه ای به اين مناطق داده شد و بخصوص دست مردم اين مناطق به طور بی انصافانه و نا عادلانه به نسبت مثلا کردهای ايران در رسيدن به مناسب بالای حکومتی و نظامی باز شد و چه خوب است که در فردای سرنگونی دولت روحانيون(بعضا تورک) نسبت به دادن اختيار و مناسب و بودجه برابر به کردها و تورکان اقدام شود تا دوستان ناراضی کم کم ياد بگيرند که با ديگران برابرند و اگر يک هموطن ارمنی مکانيک خوبيست و مشهور شده تلافی قره باغ را سر شهرت او در نياورند. چه خوب و چه بد ارامنه به طور سنتی در مشاغلی مانند مشروب فروشی و ترجمه زبانهای اروپايی و همچنين فنون تخصصی صنعتگری مانند مکانيکی و جوشکاری و آهن آلات از دوران ظهور صنعت نفت مطرح بوده اند و اگر سری به خوزستان زديد می توانيد از پيرهای صنعت نفت ديده و باز نشسته ی صنعت نفت اين را بپرسيد و همچنين بطور ذاتی اقليت های مذهبی برای اينکه از فشار جامعه مسلمان بر خود بکاهند هميشه سعی کرده اند که در هر کار که هستند بهانه دست مراجعين بخود را ندهند چون ممکن بوده کار به جاهای باريک بکشد پس در هر کار و شغلی که بودند تا آنجا که می توانستند درست کار ظاهر می شدند و به همين دليل ذاتا ارمنی ها, يهودی ها, زرتشتی ها و بهايی ها در هر شغلی که بودند مورد توجه طالبان آن شغل و حرفه بوده اند مثلا زرگرهای يهودی و دکترهای بهايی و مکانيک های ارمنی و مغازه داران و بازرگانان زرتشتی چه در کرمان و يزد و در هندوستان که طرف عمده تجاری ايران تا همين قرن گذشته بود. خوشبختانه به مدد علم و سند و مدرک امروز می دانيم که چند درصد مردم ايران مثلا آذری و يا کرد و غيره اند(به صورت تخمين فعلا) و می دانيم که دست بر قضا عده شان کمی بيشتر از اکراد است و نه خيلی بيشتر پس با دادن تعادل بودجه ای می توان****به تعديل در مواضع دلالت کرد.
كسروي در نوشته هايش از آوردن دين جديد سخن ميگويد .كتابي تحت عنوان ورجاوند بنياد نوشته است.(ورجاوند بنياد دو كلمه ساخته كسروي است كه به معناي كتاب مقدس ميباشد).و اين كتاب را به ياران خود تحت عنوان كتاب ديني ميدهد و ميگويد كه اين كتاب بنا به خواست خدا نوشته شده است و ائين خدا هست و جانشين دين اسلام ميباشد.
مراسم سوزاندن كتاب توسط كسروي و دوستانش :
يكي از شاخصه هاي مهم پان ایرانیسم ،سوزاندن كتابهاي غير فارسي و از بين بردن فرهنگ غير فارسها است.كسروي و دوستانش (محمد علي فروغي ،سيد حسن تقيزاده ) مراسمي ترتيب داده و كتاب ميسوزاندند .خود كسروي در اين باره در روزنامه پرچم به دفاع از مراسم پرداخته و مينويسد : …. آري ما كتاب ميسوزانيم ،آن كتابها آذربايجان را ترك مينامد و كتابهاي ديگر كه به عربي نوشته شده اند و به خدا نسبت داده ميشوند.(كتاب پژوهشگران معاصر ايران صفحه ۸۴ ،۱۲۰،۱۲۱)
ماجراهاي سيد كسروي و شيخ خزعل :
زماني كه حكومت خوزستان(دوران عربستان) در دست شيخ خزعل بود .رضا پهلوی قبل از لشكر كشي به آنجا و كشتار مردم عرب ،كسروي را به عنوان جاسوس به اهواز ميفرستد.وليكن شيخ خزعل از جاسوس بودن كسروي مطلع ميشود و كسروي به ناچار به خفاجيه (سوسنگرد) فرار ميكند.به هنگام ورود ارتش به اهواز كسروي يك سخنراني كرده و رضا پهلوی را اعلي حضرت شاهنشاه پهلوي سردار نامدار تاريخ ايران خطاب ميكند.بعد از آن كسروي رييس عدليه آن منطقه منصوب ميشود.هفته بعد طي مقاله اي مينويسد : ما بايد شب تا صبح در حمد و ثناي شاهنشاه پهلوي باشيم و او را دعا كنيم.(البته اين نوع چاپلوسي را از شاهنامه ياد گرفته بود).
کاربر مهمان در تاریخ شنبه, 05/07/1391 - 18:32
دوست محترم..هیچ کس منکر اشتباهات شخصی مثل کسروی نیست.... اما اشتباهات فعلی نسل های ما هم در آینده ی خیلی نزدیک رو خواهد آمد و قابل دیدن خواهد بود!!!... فکر میکنم موافق باشی که ما بی اشتباه نیستیم...
کاربر مهمان در تاریخ شنبه, 05/07/1391 - 12:00
فکر میکنم بهتر بود قبل از نوشتن این مطلب، کینه ی عمیقتون از غیر ترک رو پاک میکردی هم وطن عزیز.... همون جور که مسایل و شرایط اجتماعی امروز ایران این کینه رو در تو به وجود آوردن...اقدامات بسیاری از ترک ها هم می تونسته این کینه رو در غیر ترک ها به وجود آورده باشه!!!!.. .
به نظر من همه ی قوم های امروز ایران در به وجود آوردن این شرایط نقش داشتن و هیچ کدوم نمی تونن به دیگری رو در این زمینه مقصر بدونن
...
1) من هنوز متوجه نمیشم که هم وطنانی که زبان پارسی، زبان اولشون نیست دقیقا چه خواسته ای دارن!! ... آیا این زبان رو به عنوان زبان رسمی ایران می پذیرن و در کنار درس خواندن به زبان مادری، یاد گرفتن و به کار بردن این زبان رو هم قبول دارن یا خیر؟!!؟
2) اگر نه... برای ارتباط قوم های مختلف ایران چه راه کاری رو پیشنهاد میکنن!؟؟
لطفا به این سوال های من پاسخ دهید... البته بدون این که من رو متهم به پیش داوری کنین ...لطفا
آقای بادامچی، سلام
چندروزی بیشتر نیست که با نوشتههای شما از طریق رادیو زمانه آشنا شدهام. با خواندن اولین مطلب از شما » نقش تاریخ در تمامیت ارضی و نقدی بر نظریه کسروی در مورد زبان آذری«، بی آنکه بخواهم یا بتوانم به درستی و یا نادرستی موضوعی این مقاله نظری بدهم، باید بگویم که متدولوژی تحلیلیتان را یکی از نوادر روشهای مقالهنویسی ایرانی دیدم: کاربست جملههای شرطی و نبود مطلقیت زبانی. چیزی که در اکثر نوشتههای ایرانی به چشم میخورد. نمونهی روزش، نیکفر.
اما به تجربه نمیتوانم امیدوارباشم که این زبانِ نه مطلق و نه حکمدهنده پایدار بماند. فکرمیکنم شما هم این تجربه را در دورهی نوشتن تز دکترایتان در ایتالیا- که مدام با استاد راهنما در تماس بودید- داشتهاید، که در این دوره، زبان و شیوهی نوشتنِ تحلیلیِ نوشتهها تمامن از خودِ دانشجونیست، بل سایهی زبان و متدولوژی علمی، که نظارت استادان راهنما واجب الوجوبشان میکند، نقش بسیار بزرگی بازی میکند. اما اگر این زبان علمی و شیوهی کار پژوهشی درونی دانشجو نشده باشد، جدایی آن دانشجو از سیستم کنترلی استاد راهنما، می تواند منجر به بازگشت به زبان نیمهعلمی، کشکولی، حکمدهنده، پرمدعای کمسواد و... شود. نوشتم؛ میتواند، اما به تجربه دیدهام که با تقریب 95درصدی توانسته است. شاید حرف زیادی باشد که بنویسم که در علوم انسانی جایی برای حرف قاطع یا صدور حکم وجود ندارد، و همهی نطرات علمی در حوزهی علم احتمالات بیان میشوند و درصد درستیشان هیچگاه به صد نمیتوانند برسند، و همیشه مشروط به شرایط و فاکتورهای شناخنه و ناشناخته هستند. به دیگرسخن، نمی توان در علوم انسانی نظریهای منطبق بر معادلهی درجهی یک خطی: f(x)=ax+b داد. متاسفانه، آنچه که من در نوشتههای پس از اخذ دکترا در بسیاری از دکترهای ایرانیها دیده و خواندهام- نمونه جواد طباطبایی و نیکفر- فاقد این زبان احتمالی و اندیشهی باز علمی بودهاند.
حدسم بر این است که یکی از دلایل بازگشت اینان، وارد شدن به فضای اندیشه و محافل ایرانی است، که به گمان من وجه غالبش زبان و اندیشهی بسته، مستبد، یکسویه (غیرعلمی) و... غالب بر آنهاست، ناخودآگاه و یا از سرِ خودخواهی و خودبزرگبینیِ کاذب که خود و پیرامونش به او القا می کنند، تا این آقا یا خانم دکتربه عادت اولیهی زبان بسته و مستبد و غیرعلمیاش بازگشت کند. یکی از نماهای این بازگشت، توهین و افترا به همکاران با ابترکردن و یکسویه دیدن نطرات آن همکاران است. نگاه کنید به زبان نیکفر، طباطبایی در مواجهه با نظرات دوستدار و حتا برعکس. دردناکانه شاهدم که بین اینان دیالوگ، به معنای غربیاش، در جریان نمیافتد تا منِ جوینده را به نقش روشنگریشان مفتخرکنند، و مجبور شوم از برهان خلف لقمانی، ادب از که آموختی از بیادبان، مانع سقوطم به گذشتهام بشوم.
آیا میتوانم امیدوار باشم، به مثل، نطر انتقادی شما به کسروی(احتمال درستی و نادرستیاش را نمی دانم) همیشه با این حرفتان همراه خواهد بود: »کسروی یکی از خلاقترین روشنفکران زمان خویش بود و بسیاری نظراتی که او در حوزههای مختلف مطرح کرده است در نوع خود نخستینها در ایران بودهاند. بر این اساس هیچ بعید نیست اگر کسروی در زمانه ما میزیست، با عنایت به نظریات متاخرعلوم انسانی در مورد مسئله اقوام/ملل در نظریه خویش در مورد هویت آذربایجان تجدید نظر میکرد. نقد کسروی فارغ از در نظر گرفتن تفکرات مشابه غالب در میان اندیشمندان روزگار او در سایر نقاط جهان عین بی انصافی و نابهنگامی[9] است. «؟ یا پس از ورود به جامعهی ایرانی و بخصوص ترکان آذری این حس احترام و تحلیل همزمانی تاریخی رنگ خواهد باخت و مثل براهنی به کسروی(هرچند تلویحی) توهین خواهید کرد؟
آقای بادامچی، اگر احتمالن زبان این یادداشت کمبودِ زبان دوستانه و متدولوژیک را دارا باشد، که میتواند ناشی از همان بازماندههای زبان و اندیشهی مستبد و تربیتی کودکانهام و عادت زبانی ناشی شده باشد، اما خواهش میکنم بپذیرید که من قصد هیچگونه معلمبازی و توهین را نداشتهام. خوشحالم که شما اینگونه باز و علمی مینویسید، خواستم خوشحالیام را بیان کرده باشم. و میترسم که بعدها این جور ننویسید، خواستم این ترسم را هم بیان کرده باشم.
علی صیامی/هامبورگ/29 جولای 2012
1- بدنیست هموطنان آذربایجانی کتابهای دانشمندان غیر ایرانی را نیز بخوانند و دریابند که نظر کسروی درباره ی تورکیزاسیون آذربایجان امروزه به طور کامل پذیرفته شده است(مثلا مراجعه بفرمایید به دایرة المعارف اسلام که در هلند به انگیسی و فرانسه چاپ می شود و دانشنامۀ ایرانیکا).
2- دیدم یکی مرتب از گروه یا حزب پان ایرانیست یاد می کند. در مورد کتاب سوزانی این جماعت اگر رفرانسی بدهند برای روشن شدن موضوع خوب خواهد بود. در عین حال، به نظر من ضرر انسانی و اقتصادی اندیشه های پان تورکیسم و پان آذزبایجانیسم به مراتب بیشتر از پان ایرانیسم است؛ زیرا اگر از آدمها و جبهه گیری ها بگذریم، بن مایه ی پان ایرانیسم دست کم با واقعیت می خواند.
3- سخنان کودکانه و توهین به به اصطلاح«فارسها» و شاهنامه، ترک زبانان را به جایی نمی رساند. جز آن که آن را غیظ و نفرتی ناشی از هنجارهای روانی تلقی کنند. به هرحال، درِ هرگونه صحبت و نزدیکی را می بنددو این، در وهلۀ نخست به زیان گویندگان آن است.
4- هموطنان آذربایجانی باید سرانجام دریابند که زبان یکی از جنبه های هویت است و آنها در تاریخ، نوروز، اساطیر شاهنامه(مثلا عاشیق رستم در حیدربابایه سلام و نام نریمان نریمانوف نویسنده و سیاستمدار آن سوی ارس، رستم علی اف تاریخ نویس همان جا...) با دیگر ایرانیان شریک اند. بگذریم از مذهب و بود و باش زندگی. به شهادت خلاقیت وسیع ادبی و علمی آذربایجانیان و ارانیان به زبان فارسی، این زبان زبان ملی آذربایجانیان هم بوده و بحث، گویا بر سر زبان محاوره است و گرفتاری در شوونیسم زبانی! مگر این که نیاکان را خائن معرفی کنیم.
5- بدنیست هموطنان آذربایجانی سری به نوشته ها و سروده های نیاکان دور و نزدیک خود بزنند و یکی از راههایش این است که در آخر هر کتابی ببینند مثلا قطران تبریزی یا همام تبریزی یا خاقانی و نظامی چگونه لغت ترک را به کار برده اند. خوشبختانه هنوز مثل جمهوری آذربایجان و ترکیه خط ما عوض نشده و این کتابها و کتابهای تاریخی و جغرافیایی در دسترس همگان هست.
کاربر گرامی که در تاریخ, 05/07/1391 - 15:52.کامنت نوشته و ادعا کره اند/1- آذربایجان همواره بخشی از ایران بوده و این نه نظریه کسروی بلکه یک حقیقت تاریخی است./باید دانست که حکومتی به عنوان ایران در زمان ساسنیها موجود بوده است و جالب است که شاهان ساسانی خودرا پادشاهان ایران وغیر ایران مینامیدند در فهرست غیر ایران نام
اذربایجان نیز ذکرمیشود.به عبارت دیگر اذربایجان در ان دوره از تاریخ خودش یکی از کشورهایی بوده که توسط ساسانیها با زور تحت حاکمییت پادشاهان این سلسله در امده بود به اصطلاح کنونی مستمعره ایران بود.این یکی دوم.بعد از ساسانیها در زمان حکومت اسلام در خاورمیانه باز حکومتی به نام ایران وجود نداشت .بعد از عراب طوایف ایرانی زبانچند حکومت خورد تاسیس نمودندولی هیچ یکی از ان ایران نام نداشت علاوه بر ان هیچ یکی
از انها نتوانستند اراضی کنونی ایران را تحت یک حکومت جمعاوری کنند.طوری که معلوم است بعداز انها باز ترکانتوانستند کم و بیش ایران امروزی را در یک حکومت قرار دهند -محمود غزنوی. درزمان سلجوقیان و مغولها و قارا قویونلوهاو اق قویونلوهاو صفویها حکومتی به نام رسمی ایران موجود نبود. انها در تاریخ با عناوینی که ذکر شده ثبت شده اند نه تحت عنوان ایران.سوم. نباید فراموش کرد که در اراضی کنونی ایران بعد از ساسانیان اول عراب وبعد ترکان
و بعد موغلان و بعد باز ترکان حکومتها تشکیل کرده اند تا زمان پهلوی دوم در قرن ٢٠ میلادی اگر از منطق شما پیروی کنیم باید بگوییم که ایران بخشی از حکومت عرب وترک ومغول و باز ترکان بوده است. اگر توجه کنیم که بعد از مغولها مرکز تاسیس حکومت جدید عمدتا اذربایجان بود باید تاکید کنیم که ایران بخشی از اذربایجان بود.چهارم. اصطلاح ایران برای پانفارسیستها یک پرده پوشی برای پنهان کردن حقایق تاریخی وسرپوش گذاشتن بر روی مقاصد تمامیتطلبی وضد دموکراتیک وغیر انسانی خود ایفای نقش میکند. بله امروز در دنیا حکومتی موجوداست به نام ایران و یکی ازقسمت عمده ان اذربایجان نام دارد .در این کشور چند قوم عمده= فارسهاو ترکان اذربایجانی وکردها و غیره باهم ولی در شرایط غیر برابراز لحاظ حقوق ملی/قومی ویا تحت سلطه ملت فارس زندگی میکنند و خواهان اعاده حقوق حقه قومی خود هستند.ولی نمایندگان ملت حاکم میگوید این خواسته ها به تمامییت ارضی ایران عاصیب میرساند. وقتی یکقومی نمیتوانددر داخل مرزهای یک حکومت حقوق حقه خود را تامین کند در ان صورت مجبور است راه های دیگری جستوجو کند.پس سیاست برتری ملی / قومی تهدیدی برای تمامیت ارضی است
كسروي، گذشته از هتاكي و خشونت قلمي، حتي از تهديد و احياناً ضرب و شتم مخالفين خود نيز رويگردان نبود. در «يكم دي ماه و داستانش» مي نويسد: دوران رياستم بر عدليه زنجان، روزي در دادگاه هنگام محاكمه، به گلوي مدعي العموم تهراني «چسبيدم و يك مشتي هم به سرش زده از پنجره بيرونش انداختم و گفتم: برو كه عدليه مدعي العموم خائن نمي خواهد»! كسروي اين داستان را به عنوان يكي از «قانون شكني»هاي خود نقل كرده و (ضمن «توجيه» اين رويّه به بهانه «قانون شكنيهاي ديگران») مي گويد: «من بارها اين كارها را كرده ام و هميشه فيروز بوده ام»!در جاي ديگر از همان كتاب آورده است: «پارسال آقاي خراساني چون گمان كرده بود من او را نديده ام و نمي شناسم، براي آن كه ببينم و آگاه گردم، كسي همراهش گردانيده به اداره پرچم فرستاده بود. من از ديدنش چندان برآشفتم كه برخاستم سر و كلّه اش بشكنم و مردك فهميد و بيرون گريخت»!
رحيم زهتاب فرد، از نويسندگان و روزنامه نگاران معاصر كسروي، كه براي «تحقيقات و نظريات تاريخي» كسروي بها نيز قائل است،گفتني است مردي كه خود دم از آزادي بيان و عقيده مي كرد و به اصول حقوق بشر و قانون پايبند بود و با هرنوع هوچيگري و تكفير و قلدري و اوباشي و چاقوكشي و عربده جويي مخالف مي بود، همراه چند تن از طرفداران خويش به دفتر روزنامه آفتاب رفته و مدير آن را شخصاً كتك زده است.
زهتاب فرد پس از نقل سخنان كسروي مي افزايد: «خوب، ايشان كه وكيل دادگستري، مدير روزنامه، محقق، دانشمند، صاحب تز و مكتب [بوده] و داعيه اصلاح و تربيت جامعه را دارند و دم از آزادگي و خرد [زده] و طرفدار آزادانديشي هستند، وقتي براي سركوب چند قلمزن و مدير روزنامه نه تنها از فحّاشي خودداري نمي كنند بلكه با چند نفر همراه و محافظ به دفتر روزنامه مخالف رفته و به اقرار كتبي، چند سيلي و پس گردني هم به مخالف خود مي زند و حتي اين عمل خود را به قلم خويش در نشريه يكم آذر مي آورد، چرا نمي بايستي به عكس العمل آن بيانديشد و پيش بيني ترور مسلحانه خود را نكند؟»!
باید زبان رسمی کشور را به انگلیس تغییر داد. و هر دانش آموز را آزاد گذاشت که در کنار زبان انگلیس زبان مادری خود را بخواند و یا فارسی را. زبان فارسی برای ایرانیان مشکلات زیادی ایجاد کرده است. اولا: الفبای آن عربی است. حروف صدا دار کوتاه و بلند زیادی یا ندارد و یا در موارد زیادی نوشته نمیشود. برای فهم دقیق زبان نوشتاری آن باید چند باز متن را خواد تا مفهوم نویسنده را از کونتکست درک کرد.و یا حدس زد.و همیشه میتواند برای مفهوم متن، قراعت دوم وسوم وجود داشته باشد. این را کسانی متوجه میشوند که بر چند زبان نوشتاری مسلط باشند.(البته همین ضعف این زبان را برای شعر که نیاز به برداشت شحصی و متعدد دارد یا مذهب، بسیار خوب و عالی است) دوم: زبان فارسی هنوزمنطقی نشده است.و این کار سرمایه گذاری و زمان و اراده ملی قوی میخواهد که در اولویت مردم وحکومت های ایران نبوده ونیست. اتفاقات افتاده در این زمینه، بسیار کم وسلیقه ای بوده است. سوما: در این دنیایی سرعت و همه جانبه با انفجار اطلاعات و علم و تکنولوژی ،بجای اینکه فرزندان ما وقت صرف یاد گیری فارسی و عربی، برای فهم فارسی کنند. بهتر است همان وقت را برای یادگیری انگلیسی و لاتین صرف کنند که زبان علم و اطلاعات است. و بدین ترتیب نه انرژی زیادی صرف ترجمه اطلاعات و دانش روز افزون کنونی میشود. و نه فاصله زمانی زیاد بین دسترسی ما و علم روز می افتد.(ترجمه فارسی هیچگاه کیفیت معلومات اورژینل و اصلی را ندارد و ترجمه إین همه اطلاعات و یافته ها با سرعت امروزی غیر ممکن است. و همیشه ترجمه وقت و انرژی زیاد میخواهد.) تعصبات و نوسالژیک را کنار بگذاریم و بگذاریم فارسی زبان شعر و هنربماند و در مورد دگر زبانهای محلی هم به اندازه فارسی شانس زندگی هنری دهیم.
کاربر مهمان در تاریخ شنبه, 05/07/1391 - 18:32. دمت گرم. زیبا و رسا گفتید.اضافه میکنم هیتلر هم که آن همه یهودی کشت و در کوره آدم سوزی انداخت. پدرش یهودی بود.. کسروی "کتاب سوز" هم مثل "هیتلر آدم سوز"، بزرگترین دشمن نژاد اصلی خود"" آذری"" بود و هر دو دشمن فرهنگ و هنر بودن.
هیتلر هم آثار هنری ملل دیگر را از بین میبرد و جالب است که هیتلر در جوانی نقأش بود و تابلوهای هنری خلق میکرد و بعدا بزرگترین دشمن هنر و بنیان گذار نژاد پرستی "جرمن" شد (إؤ پدری یهودی داشت)و کسروی هم در ابتدا نویسند بود بعد دشمن همه نویسندگان و شعرای نامدار شد و آثار سعدی و مولی و حافظ و بقیه را به آتش کشید.و علی رغم آذری بودن پدرش، خودش پدر نژاد پرستی فارس شد. این شباهت علاوه بر بلاهت آن دو روانشناسی نژاد پرستی و ادعای پوچ آنها را نشان میدهد.که هردو شدیدا از بحران هویت رنج می بردند. بعد از خیانت به خود صدمات بزرگی ناخودآگاه به هویت دوم خود هم زدند. ملت آلمان شرمند است از داشتن کسی چون هیتلر.و مردم فرهیخته ایران هم شرمنده از کسروی دشمن مشاهیرش.
جناب رفعت رکنی ، پیش از هر چیز توصیه میکنم شما هم سری به لغتنامه های فارسی مانند دهخدا و معین بزنید و ببینید چقدر لغات از زبان پربار و غنی ترکی ، زبان مادری ما ترکان آذربایجان که با تمام وجود به ان افتخار میکنیم ، وارد زبان فارسی گردیده است ، لغات روزمرهی مانند قاشق ، بشقاب ، اتاق ، و ... . که اگر بخواهید لیست بلند بالایی را میتوانم ارایه نمایم ، البته من این را به هیچ عنوان به منظور تحقیر زبان فارسی نمیگویم ، و اعتقاد راسخ دارم تمامی زبانها محسنات خاصه خود را دارند، اما جنابعالی تنها جهت تحقیر ملت من ، سعی در برتر نشان دادن زبان فارسی را دارید، تا جایی که متاسفانه خلاف ادب فرهنگ و زبان ما را خرده فرهنگ مینامید . تمایلی به صحبت با **** شما را ندارم ،*** ، اما وقتی میبینم به انکار کتاب سوزی ها که از سوی همفکرانتان بر علیه ملت من انجام شد ، میپردازید ، نمیتوانم سکوت کنم ، کافی است سری به ویدئو های مربوط به حوادث ۱۳۲۵ آذربایجان بزنید . ببینید کتابهایی که در آن زمان به همت رهبر عزیزمان پیشه وری، در مدارس و دانشگاههای آذربایجان به زبان ترکی تدوین و تدریس میشد ، چه گونه طعمه نفرت نژاد پرستی حکومت پهلوی گردید ، پیدا کردن این ویدئو ها به راحتی در یو تویوب امکان پذیر است ، اما مطمئنم شما دنبال واقعیت نیستید . سخن بعد اینکه ما همه نوع پان شنیده بودیم جز " پان آذزبایجانیسم " ؟!!!! که ان را هم به لطف شما شنیدیم که البته خود بهتر میدانید نمیتوان طرفداران اتحاد دو آذربایجان را " پان آذزبایجانیسم " نامید .بد نیست بدانید کسانی با افکار شما در واقع نقش کاتالیزور یا همان سرعت دهنده این ترکیب و اتحاد را بازی میکنند ، که به سهم خود از شما تشکر میکنم . فرموده اید که دوستان کامنت گذار آذری " سخنان کودکانه " نوشته اند ، از تمامی خوانندگان محترم سوالی دارم:آیا کودکانه تر از این استدلال << که چون اسم فلان آذربایجانی " رستم ، نریمان یا داریوش " است پس ای اهالی آذربایجان شما هیچ هویتی ندارید، جز ان چه که ما میخواهیم ، یعنی " ایرانی "( که البته اسم رمز فارسی است ) و تا قیام قیامت بایستی اسیر ما باشید. >> ،به عمر خود تا حال شنیده ا یید ؟
کسروی کتاب حافظ و... را به دلیل این که آن ها را به خاطر ترویج عرفان و صوفی گری مضر می دانست آتش می زد این کار او با یک دید سریع و شتاب آلود به هیچ روی درست نبوده است اما وقتی میزان سوء استفاده ی گداصفتان و صوفیان و فرومایگان را از شعر حافظ و.. بدانیم تا اندازه ای به او حق می دهیم.هر چند اگر به صورت ویژه، حافظ را مطابق ارزیابی های دقیق تر و نقد مدرن می شناخت شاید در حمله به او این همه بی پروایی نشان نمی داد.
در ضمن در هیچ منبعی گفته نشده که کسروی شاهنامه ی فردوسی را آتش می زد.لطفا دروغ نسازید.بر خلاف این دروغ شما، اسلامی ندوشن نوشته کسروی می گفت تنها فردوسی در میان شاعران قابل احترام است.
مغز دوستان، برادران،هم نژادان و هم وطنان نازنین آذربایجانی ام را پر کرده اند از دروغ و قلبشان را آماده کرده اند برای خریداری دروغ و تحریف.در این کژی ها پدیده ای به نام تهران و لهجه ی تهرانی نقش مهمی داشته است.
پیام من خطاب به جناب آقای نصرالله رفعت رکنی وکامنت روز یکشنبه, 05/08/1391 - 16:36ایشان می باشد,میخواهم مطابق منطق ایشان سخن بگویم و نتیجه گیری نمایم : " هموطنان " فارس " باید سرانجام دریابند که زبان یکی از جنبه های هویت است و آنها در تاریخ،رمضان ، محرم ، حج ، عید فطر, با تمام اعراب شریک اند. بگذریم از مذهب و بود و باش زندگی,به شهادت خلاقیت وسیع ادبی و علمی پارسیان به زبان عربی ، این زبان زبان ملی پارسیان هم بوده و بحث، گویا بر سر زبان محاوره است و گرفتاری در شوونیسم زبانی! مگر این که نیاکان را خائن معرفی کنیم. تمامی ادبا و بزرگان فارسی زبان به زبان عربی ، قرون اول تا یازده هجری مینوشتند ، و بهترین اثار آنان به زبان عربی بعد از حمله اعراب میباشد . نگاه کنید به اسامی خودتان مثلا: " نصرالله رفعت " که تماما عربی است , یا سیاستمداران و شاهانتان مانند : محمدرضا شاه ، رضا شاه ، و .. که تماما اسامی عربی میباشد .
جناب فریدون عزیز .، اتفاقا کسانی را که ذهنشان راپر کرده اند از دروغ و قلبشان را آماده کرده اند برای خریداری دروغ و تحریف, باعرض معذرت دوستانی مانند شما و همفکرانتان میباشند ، نه ما ترکان آذربایجانی ، اگر به سایت رسمی خود کسروی بروید در مورد فردوسی ذکر کرده است که درست است که فردوسی فلان محسنات را داشته است اما معایب ان را بسیار بر میشمارد و ان را مضر مینامد ، کسروی مخالف سر سخت شعر و شاعری بود ، و علاوه بر کتب شعرا، کلیه کتب مذهبی را میسوزا ند(در مراسمی در دی ماه ) , خود را پیامبر میدانست ، به دنبال اختراع زبانی مانند " اسپرانتو " برای ایرانیان بود ، و برای اینکار مقدمه ای به نام " زبان پاک " نوشت ، که در قدم اول به دنبال اصلاح معایب بی شمار زبان فارسی نشان میداد ، اما در مقدمه همان کتاب حسادت خود را به زبان اسپرانتو و مخترع ان اظهار نموده است
ما نسل جوان تحصیلکرده و آگاه آذربایجانی به روح پیشه وری و رسول زاده بزرگ سوگند یاد کرده یم ، که به اسارت ملت مظلوم خود خط پایانی بکشیم ، و در این راه هیچ هراسی از تهمتها ، تحقیرها ، توهینها و حتی نثار جان خود در راه وطن نداریم .
یک دو تا پاسخ به کامنت های من گذاشته شده که دخلی به عرایضم ندارند! در موارد دیگر هم این بی دخلی! دیده می شود. به نظر می رسد که آن شمار اندک از هموطنان**** متوجه تضادهای منطقی گفتارهای خود نیستند. در واقع، اینان در حال اجرای نوعی مونولوگ هستند. امیدوارم اقلاً این مونولوگ های بی سر و ته، بتواند برخی غیظ ها و کینه ها را فرو بنشاند. ***
""بدنیست هموطنان آذربایجانی کتابهای دانشمندان غیر ایرانی را نیز بخوانند و دریابند که نظر کسروی درباره ی تورکیزاسیون آذربایجان امروزه به طور کامل پذیرفته شده است(مثلا مراجعه بفرمایید به دایرة المعارف اسلام که در هلند به انگیسی و فرانسه چاپ می شود و دانشنامۀ ایرانیکا). ""
لطفا دروغ نسازید.بر خلاف این دروغ شما، دانشنامۀ ایرانیکا توسط استادیارشاطر که یک ایرانی فارس زبان است نگاشته شده است که منبع بی طرف و قابل اعتمادی نیست.
آخرین کامنت بنده ی متحیر در ذیل مقاله ی آقای بادامچی!
در باره ی آنچه بنده نوشته بودم«کاربر های مهمان» پاسخهای جالبی داده اند که نظرمرا در مورد«غیظ»، «مونولوگ»...تأیید می کند. قضاوت با کسانی ست که اینها را می خوانند و در وهله ی نخست آقای بادامچی. اما در مورد عربی نویسی باید عرض کنم که بله، به دلایل تاریخی ایرانیان کتابهای معتبر عربی نوشته اند و شعرها به زبان عربی سروده اند. اما در آن ها، ایرانی بودن خود را با افتخار به رخ عرب کشیده اند: بشاربن برد تخاری، مهیار دیلمی، ابونواس و خیل شعوبیه. اما شاعران و نویسندگان آذربایجان و اران، در شعرهای فارسی خود ایران را ستوده اند. مثل خاقانی در ایوان مداین و یا نظامی با این بیت در هفت پیکر:
جمله عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
و قطران: اگرچه داد ایران را بلای ترک ویرانی(بقیه اش را به دیوان قطران حواله می دهم. گویا طرف خاین بوده!).
در مورد واژه ها و نامها هیچ متوجه «خودتی» گفتن «کاربرمهمان» نشدم . چه عیبی دارد؟ من ترک خراسانی هستم و ترکی را به خوبی می دانم. در این بیت واحدی
هرکیمی ناز ایله دی دوشمن جان اولدی منه دوشمن اوز بختی میدی، ایندی عیان اوی منه
چند تا لغت فارسی هست؟ خوب، باشد. دادو ستد لغت همیشه وجود داشته است. اما در همه ی ترکی های دنیا هزاران لغت فارسی هست و حتی ضمیرهایی همچون «من» و «اُ» هم در ترکی وارد شده است. نمی دانم این پاسخگویی های کتره ای به چه کار می آید؟ نصرالله بن محمدتقی بن محمد بن عباس
وقتی دروغ گویان تاریخ می نگارند و با چنان صلابتی دروغ را به هم می بافند که کمتر کسی جرات تردید در ان کند.
دروغ هایی مانند " منشور حقوق بشر کوروش ، شعر سعدی بر سر در سازمان ملل ، احترام خاص انیشتن به پارسیان و گرفتن جشن نوروز به همراه دکتر حسابی ، پارسی زبان بودن تمامی متخصصا ن ناسا ، به طوری که نیمی از آنها فارس ایرانی و نیم دیگر افغانی ، فارسی زبان بودن مردم آذربایجان در چها رصد سال پیش به گونه یی که تمامی شعرای ان سرزمین پارسیان بو ده ند و خب پس دشمن ترکان ، آخرین شاهکار دروغشان ، که بایستی اسکار دروغ را به ان داد " نامه یزدگرد به عمر خلیفه مسلمانان " میباشد . تنها کم مانده بود در آخر نامه یزدگرد به عمر بگوید " ما تا شاهزاده رضا پهلوی را داریم از شما هراسی در دل نمی نهیم " خوشبختانه امروز با وجود اینترنت مردم بیشتر به دروغهای حضرا ت پی میبرند . به عنوان مثال وقتی تاریخ نگاری آقایان را میخوانیم قطران(۱۰۱۲-۱۰۸۸ میلادی ،۱۰۰۰ سال پیش ) یک فارس معرفی میشود ، شما هم به هیچ عنوان این جرات را به خود نمی دهید که بپرسید شاید او یک ترک آذری بوده است ، چون چماق بی سوادی آماده کوبیدن بر سرتان است ا ما ببینیم ناصر خسرو که با قطران ملاقات داشته است .راجع به او چه گفته است : ناصرخسرو میگوید: «در تبریز، قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نمیدانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که مشکل بود از من پرسید، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند».
لغات متداول ترکی در زبان فارسی ، به خاطر طولانی بودن لیست اینجا تنها به ذکر معدود لغاتی بسنده میکنیم ، و باقی برای اهل تحقیق وا میگذریم :
آبجی (معین) , اتاق/ اطاق (معین), اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین), اجاق(معین), آچار (معین),آچمز (معین),
آذوقه/ آزوقه (معین),اردو(معین),آلاچیق (صفا)(معین),ایل (معین) ,باتلاق (نجفی),باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز, بیرق / بیدق (معین),تسمه تاسمه (معین),تشک (معین) دؤشک (نجفی) تُشاک (کاشغری),توپ (غیاث اللغات )(دهخدا),توتون/ تُتُن: دود (معین),تومان(ده هزار) (معین), جار (معین),جارچی (معین),جرگه (معین): حلقه , جوخه: واحد نظامی هشت نفری (معین),چارق (معین),چاق چاغ (معین) ,چاقو: کارد kārd چالش (نجفی) جنگ,چپاول (معین),چپق (معین),چکمه (معین),چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: بریدهدست، تباهدست (کاشغری),چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری),چمباتمه چونقاتیمه (معین),خانم (معین),سنجاق (معین),سورتمه (معین) ,ساچمه (معین),سوغات(معین),شلاق(معین),.............................
باز یک مشت پان فارس ریختند این جا و حرفهای کلیشه ای ***رو تکرار می کنند . بالا برید و پایین بیایید ، زمین و آسمان رو به هم بدوزید ما تورکیم و تورک می مانیم . آماده باشید چرا که ایران آینده دیگر شکل گربه نخواهد بود . با بیابان ها و خرابه های تخت جمشیدتان و کوروش و داریوش و جوکهایتان و آریایی بودن تان خوششششش باشید .
ارسال کردن دیدگاه جدید