خانه | انديشه زمانه

سیاست و خشنودی

یکشنبه, 1391-05-01 17:20
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
لوس ایریگاری
برگردان: 
بنفشه رنجی

بنفشه رنجی- لوس ایریگاری (متولد ۱۹۳۲ در بلژیک)، فیلسوف، زبان شناس و نظریه پرداز برجسته در حوزه فمینیسم است. کارهای او همچنین شامل نوشتارهایی در زمینه روانکاوی و جامعه شناسی است. ایریگاری تصورات سنتی در رابطه با بدن، خود و جنسیت را به چالش می‌کشد و تحلیل انتقادی جامعی درباره حذف زنان از تاریخ فلسفه، نظریه روانکاوی و زبان شناسی عرضه می‌کند. از نظر او یک فاعلِ واحد که مذکر است، دنیا را شکل داده است. ایریگاری تأکید می‌کند که تا کنون یک موقعیت فاعلی مجزا برای زنان وجود نداشته است.

 
ایریگاری در مقاله‌ی زیر از خشنودی در جهانی صحبت می‌کند که بسیاری به ناخوشی آن معتقدند. او این ناخشنودی‌ها را حاصل کمبود برنامه و ابتکارهای مثبتی می‌داند که می‌توانند با خشنودیِ ساختگی که نتیجه‌ی مالکیتِ کالاها، قدرتِ صنایع و تسلط پول و رسانه است مبارزه کنند.
 
ایریگاری در این مقاله به دو راه "اشتراک گذاری با طبیعت" و "مراوده با دیگران" اشاره می‌کند که می‌توانند خشنودی برای ما به ارمغان آورند و ما را به خودمان باز گردانند. او تلاش می‌کند راهی برای پیوند میانِ سیاست و خشنودی پیدا کند. به نظر او تنها از طریق برنامه‌هایی  برای اشتراک گذاری با طبیعت، و نه نابودی و استثمارِ طبیعت، اعتماد به سیاست باز می‌گردد.
 
سازه مدلی برای "بسیاری دیگر" یعنی جامعه تا کنون تنها یک "واحد" بوده است، یکتا و یگانه‌ای مذکر. ایریگاری با دست گذاشتن بر روی این واقعیت ما را فرا می‌خواند که برای شروعی دوباره و برای پشت سر گذاشتن موانعی که مراوده در چنین مدلی داشته است، نه به یکتا، بلکه به به "دوتا" بیندیشیم، به زن و به مرد.
 
● لوس ایریگاری:
 
موضوع مورد بحث در این بخش، شبیه عنوان فرعی کتابِ
 I love to you: Sketch for a felicity in history
است. به راستیخشنودی، چه خصوصی و چه عمومی، فردی یا جمعی، هدفی است که من سال‌ها آن را دنبال کرده‌ام.
 
البته شما می‌توانید مخالفت کنید و بگویید که جهان ناخوش است و صحبت کردن از خشنودی بی مورد است. و حتی ممکن است عده‌ای جواب بدهند که خشنودی نه بر روی زمین بلکه شاید در بهشت پیدا شود.
 
من اعتقاد دارم که محدود کردنِ خود به این گونه استدلال همواره باعثِ ناخشنودی‌های بیشتر و جدی تر می‌شود. اگر خشنودی برای پس از زندگی است، بنابراین دیگر لازم به مطرح کردن آن در اینجا نیست. و اگر همه‌ی ما فقط در رابطه با این صحبت کنیم که جهان چقدر ناخوش است آن وقت ما از ساختنِ جهانی دیگر، جهانی که میخواهیم و آرزو می‌کنیم، دور هستیم.
 
 بنابراین ما با توجه به زندگی حال و آینده‌مان در یک موقعیت ثابتِ نا امیدی و ضعیف و ناتوان از برنامه‌ریزی باقی می‌مانیم. شکایت می‌کنیم و خرده می‌گیریم، ولی دنیایی بهتر برای امروز و فردا نمی‌سازیم.
 
این کمبودِ برنامه و ابتکارهای مثبت برای هیچ کدام از ما، مذکر و مونث، یا برای اجتماع خوب نیست، . بلکه ما را اول از همه از لحاظ روحی و سپس فیزیکی نابود می‌کند. همچنین پیوندهای اجتماعی را می‌گسلد. هر کدام از ما، مذکر و مونث، و نیز جمع انسانی ما، به امید و نیرویی احتیاج داریم که پل‌هایی میان اکنون و آینده، میان من و دیگران بنا کند. انتقاد کردن، نا امید شدن و کینه ورزیدن پیوستگی ایجاد نمی‌کند . بلکه به جای آن نیروی‌های ما را استثمار و نابود می‌کند. برعکس، طرح‌ریزی‌ها، امید و عشق پیوستگی میان ما را ممکن می‌سازد.
 
اشتراک گذاری با طبیعت
 
چرا ما به نقطه‌ی ناتوانی برای برنامه‌ریزی، امید و عشق رسیده ایم؟ شاید به این خاطر که ما، مذکر و مونث، اکنون خود را دور افتاده از خویش و غرق شده در کالاهای ساختگی می‌بینیم که برای ما بیش از حد بزرگ و بی‌شمار هستند، بسیار بیگانه و دور از ما هستند. ما گم شده‌ایم، ولی نه در یک جنگل طبیعی که باعث می‌شود احساس اضطراب کنیم، ولی ما را از خودمان مخصوصا از احساسمان دور نمی‌کند. با گم شدن در جنگل طبیعی ما همچنان می‌‌توانیم به صدای پرندگان گوش دهیم، نور و گرمای خورشید را درک کنیم و راه خود را پیدا کنیم. غرق شدن در یک شهر سیمانی چیز کاملا متفاوتی است. ما اکنون به طریق دیگری گم شده‌ایم، بیشتر وابسته‌ایم و تحت تسلطِ جهانی که ما را کنترل می‌‌کند، مبدل شده به کسانی که مسیر خود را فراموش کرده‌اند، مگر اینکه محیطِ ساختِ دست بشر به آنها مسیر را نشان دهد.
 
همان طور که سارتر می‌گوید، قوطی‌بازکن، پاساژ زیرزمینی، علامت‌های خیابان و برنامه‌های تلویزیونی اکنون چیزهایی هستند که مسیر را به من دیکته می‌‌کنند. آنها بدون احترام به آزادی و ابتکارِ من می‌گویند که من چه باید کنم. امروزه، ما حقِ آزادی خود رابیشتر از پیش مطالبه می‌کنیم. چون در جهانِ قوطی‌بازکن‌ها ، پاساژ‌ها‌ی زیرزمینی، علامت‌های خیابان و برنامه‌های تلویزیون زندانی شده ایم. ما به دیگری و دیگران برای آزادیمان متوسل می‌شویم، بدون درک اینکه تغییر جهانی که ما را زندانی کرده اولین چیزی است که باید انجام شود.
 
ما دیده ایم که سرمایه داری با کسی که دارایی دارد و کسی که کار می‌‌کند، به طور متفاوت رفتار می‌‌کند. ولی ما به وضوح کافی درک نکرده‌ایم که کالا‌های آن، همه‌ی ما را، مذکر و مونث، بیگانه می‌‌کند و هرکدام از ما را به اعدادِ قابل مبادله در یک جهانِ غیر انسانی تبدیل می‌‌کند.
 
پس ما چگونه می‌توانیم سیاست و خشنودی را به هم پیوند دهیم؟
 
 به نظر من، با نپذیرفتن اینکه سیاست باید به اداره جهانی که اکنون غیرانسانی است و غیر انسانی می‌شود تقلیل داده شود. با عدم قبول اینکه جهان باید آنگونه که هست باقی بماند، و در همان جهان بسنده کردن به انتقاد از دیگران، به عنوان افراد بد. همچنین این کافی نیست که توجه خود را از افقِ دور به کسانی برگردانیم که از ما بدترند، در حالی که هنوز داریم از اوامر این جهان اطاعت می‌کنیم. همه‌ی اینها منجر به شتاب بخشیدن به تباهیِ انواع بشر و فرهنگ آن می‌شود. ما نباید خودمان را فریب دهیم که تاریخ می‌تواند همه‌ی اشتباهات ما را جبران کند، این نوع رویا دیدن دیگر اعتبار ندارد. نوع بشر، به خصوص صنعت سرمایه داری، سیاره زمین را تحت خطر قرار داده است و آینده‌ای نیست مگر اینکه ما رهاییِ خودِ زمین را نگرانیِ فوری خود در نظر گیریم.
 
چنین هدفی به نظر من امروزه باید اولین چیزی باشد که برای هر زن و مردی حداقل حقی برای زندگی، هوا، آب، نور، گرمای خورشید و تغذیه‌ی زمین را تضمین می‌کند. همچنین نجات سیاره‌ی زمین مقصودش نگران بودن برای خشنودی است، به همان اندازه که برای خودمان و دیگران نگرانیم. خشنودیِ این چنینی هزینه‌ی زیادی ندارد، کاری با محاسبات اقتصادی ندارد و یا حداقل نباید داشته باشد، ولی این شاید بالاترین حالت خشنودی باشد اگر ما یاد بگیریم چگونه درکش کنیم، به آن بیندیشیم و تحسینش کنیم.
 
چه چیزی بیشتر از بازگشتن بهار، خشنودی ایجاد می‌کند؟ چه چیزی جالب تر از روزهای طولانی است و اینکه زمین بار دیگر خود را در برگ‌ها و گل‌ها و میوه هایش می‌پوشاند؟ چه چیزی لذت‌بخش‌تر از آواز دوباره پرندگان است؟ این خشنودی که ما به ازای هیچ دریافت می‌کنیم که در ارتباط با رفاه هر کدام و همه‌ی ما است باید توسط یک سیاست اولویت داده شود. این یک خشنودی ساده و فراگیر است که درگیر رقابت و پرخاشگری نمی‌شود، اما بر عکس کمک می‌کند به یک اشتراک گذاریِ عاقلانه و معقول در یک سطح ملی و فراملی.
 
اعتماد من به سیاست اندکی بازمی‌گردد وقتی می‌شنوم که سیاست‌مداری چون ژاک دلور می‌گوید که ما اکنون باید شغل‌هایی ایجاد کنیم که به طبیعت خدمت کنند تا شغل‌هایی که منجر به استثمار بیشتر منابع طبیعی شوند، به طور مثال: شغل‌هایی برای مبارزه با آلودگی. شاید تعدادی از سیاست‌مداران در حال شروع به درکِ این هستند که چگونه شایسته‌ی اعتماد آنهایی، از زن و مرد، باشند که انتخابشان کرده‌اند: در درجه اول با احترام به زندگیِ آنها و امکان خشنودی برای هر فرد بدون همدستی برای ضایع کردنِ ذوقِ بشر توسط کالاهای صنعتی که تا حد زیادی قابل استفاده نیستند و تولید شده‌اند به انگیزه رفاه و خوشیِ‌ای توهمی بر اساس مالکیت.
 
در واقع مالکیتِ کالاها ما را خشنودتر نمی‌کند. البته ما نیاز داریم بخوریم، خود را بپوشانیم و خانه داشته باشیم، ولی داشتنِ مقدارِ زیادی وسیله، لباس و پول راهِ خشنودی را نشان نم‌یدهد. بعضی مواقع تا حدودی برعکس است، این نوع مالکیت ما را از لذتِ بودن در طبیعت و با دیگران دور می‌کند. دارایی‌های ما یک پرده میان طبیعت و ما، دیگران و ما ایجاد می‌کنند.
 
ما از این می‌ترسیم که چیزی را که از پیش داشته ایم از دست بدهیم. ما همیشه بیشتر می‌خواهیم، نسبت به آنهایی که بیشتر از ما دارایی دارند رشک می‌بریم و شروع به رقابت با آنها می‌کنیم. توجه ما، مقاصدِ ما و زمانِ ما صرفِ گردآوری و حفظ دارایی‌ها می‌شود. ما دیگر برای خودمان در دسترس نیستیم، و دیگر قادر به پیدا کردنِ خودمان در طبیعت و با دیگران نیستیم.
 
این دو نوع خشنودی (رابطه میانِ ما با طبیعت و ما با دیگران) توسط چیزهایی که دست و پای ما را گرفته‌اند پوشیده شده‌اند، ما را درون خودمان و میانِ یکدیگر جدا و متلاشی کرده‌اند. بنابراین ما امکانِ برگشتن به خودمان را به عنوان سوژه‌های منحصر به فرد و یکتا در احساسات از دست می‌دهیم. این منحصر به فرد بودن‌ها ما را از غوطه ور شدن در یک ازدحامِ مطلق و بی نام حفظ می‌کند و ما را اَمن نگه می‌دارند از تقلیل داده شدن به شخصی که به سادگی بخشی از یک نیروی مشترک است و گوناگونی‌اش از بین رفته است.
 
ما انسانیت خود و منابعِ اصلیِ آن، رشدِ یک نفر و همه مان را فراموش می‌کنیم و این پیدایشِ پیشوایی قدرت طلب یا تکنولوژی‌ای را امکان پذیر می‌سازد که بدن‌ها، احساسات و افکار ما را نابود می‌کند.
 
مراوده با دیگران
 
موقعیت‌های مبارزه با چنین خطرهایی همان موقعیت‌هایی است که می‌توانند برای ما خشنودی به ارمغان آورند. اشتراک گذاشتن (سهیم شدن) با طبیعت، مراوده با دیگران.
 
 ساختن و دوباره کشف کردنِ چنین تبادلی با دیگرانو شروعِ دوباره برای دوتا بودن، به نظرم راهی را مهیا می‌کند که هم دموکراتیک و هم واقع گرایانه است؛ واقع گرایانه است، زیرا اگر من نقطه‌ی شروع را ازدحام و پیشوای آن در نظر گیرم، هیچگاه نمی‌توانم به دوتا بودن برگردم. یک نفر و بسیاری دیگر دوتا بودن را باطل می‌کنند و انبوه مردم منحصر به فرد بودن را بدون احترام به آن نابود می‌کنند.
 
سیاست‌مداران (به خصوص چپ‌ها؟) به اندازه کافی در این مورد نیندیشیده‌اند که چگونه می‌توان یک اجتماع را شکل داد بدونِ حذفِ منحصر به فرد بودن هر فرد. شاید به این خاطر که به طور تاریخی مردان بیشتر علاقه مند به روابط با شیء، مادی و غیرمادی، بودند تا علاقه مند به رابطه میان افراد. همچنین شاید به این خاطر که آنها تصور می‌کردند که می‌توانند جامعه را بر پایه‌ی انحصاریِ نیازها و فراموشی نسبت به امیال و انتظاراتِ سوبژکتیو سامان دهند. ولی در واقع این انجام شدنی نیست. همچنین می‌خواهم به این اشاره کنم که آنها از مسئولیت برای روابط سوبژکتیو به خاطرِ روابط و ارزش‌های خانوادگی و به تعبیری دیگر برای اجتماع مذهبی دست کشیدند و این مسئله به فرهنگِ همزیستی میان شهروندان خدمتی نکرده است. همچنین این سیاست‌مداران فراموش کردند که جامعه‌ی مدنی از زنان و مردان تشکیل شده و انکار این واقعیت علاوه بر ساختِ غیرواقع‌گرایانه‌ی جامعه به منزله‌ی یک بی‌عدالتی است.
 
شروعِ دوباره با دوتا، دوتایی که متفاوتند، زن ومرد، راهی را برای غلبه بر این تنگنای تاریخی با اعتنا به شکل گیری گروه ها، حزب‌ها و اجتماع‌های مدنی نشان می‌دهد. برای دوباره بنا کردن جامعه بر یک پایه‌ی دموکراتیک، ما باید دوباره شروع کنیم از تفاوت صحبت کردن، از دوتایی‌ایکه تنها یک زوج در صمیمیت روابط و ارزش‌های خانوادگی نیستند، بلکه یک زوج در مفهوم مدنی و سیاسی هستند.
 
در سنت ما است که نوعِ بشر همیشه واحد و یکتا در نظر گرفته شده است، شامل ماهیت‌های متفاوت ولی همیشه مطابق با سلسله مراتب. به طور مثال : کودکان، غیر اهلی‌ها، کارگران، زنان و غیره. بنابراین، "هستی" خود را از طریقِ "یکی" و "بسیاری دیگر"  آشکار می‌کند، ولی آن "یکی" همیشه یک مدل برای بسیاری دیگر باقی می‌ماند. در دوره‌ی ما، بسیاری از مردان و زنان شایستگیِ "یک نفر" را به نفع "بسیاری دیگر" برانداختند و برای آنها تنها جمع، ارزش حقیقی را دارد. این شکلی است که آرمانِ اجتماعی دموکراسی باید در خود بپذیرد.
 
اکنون تفکر جمعی در این راه، علاوه بر ناکافی بودن برای تضمینِ قراردادهای اجتماعی، وابسته به "یکی" باقی می‌ماند و شامل قدرتِ آن یکی می‌شود تا جایی که در همان مدلِ قبلی سهیم می‌شود. من تا به حال در جست‌وجوی یک راه ممکنِ حفظِ هستی بوده‌ام، بنابر آنچه گفته شد، در جست‌وجویی راهی بوده‌ام بدون کمک کردن به قدرتِ آن "یکی"؛ و از این روست که  دوتا بودن را ترویج کرده‌ام.
 
در این دوتا بودن، "من" به عنوان موجود، همیشه توسط موجودِ دیگری تعدیل و تنظیم شده: یکی مردانه و دیگری زنانه. این مدلِ جدید به ما اجازه می‌دهد که مبارزه‌های اخیر برای رهایی و آزادی زنان را در ظرفِ لغات و پیغام‌هایی که می‌توانند به اشتراک گذاشته شوند و در ظرف بازنمودهای خصوصی و عمومی بدون جدایی میان جنسیت‌ها تفسیر کنیم. این مدلِ همچنین ما را شادتر، پرثمرتر و دموکراتیک‌تر قادر می‌سازد بدون سلسله مراتبی کردن و به لطف احترام به تفاوت میان یکی (مذکر یا مونث) و دیگری (مونث یا مذکر) به سوی "بسیاری" بازگردیم. از این لحظه به بعد من می‌توانم دیگریرا، اگرچه او از نژاد، سن، فرهنگ و مذهب دیگری باشد در نظر گیرم و با او (مذکر یا مونث) روبه رو شوم. بدونِ در نظر گرفتنِ خودم به عنوان شخصِ برتر و نه کسی که به سادگی بخشی از یک کل است و کسی که اختیار‌داری‌اش می‌تواند توسط هر پیشوای دیگری ضبط بشود.
 
دوتا بودن راهی واقع گرایانه تر، منصفانه و شادتر را برای شروع همزیستی در جامعه نشان می‌دهد. همچنین راهی را برای هم مردان و هم زنان برای بازگشتن به خود باز می‌کند و بنابرین راهی را باز می‌کند برای قادر بودن برای مخالفت با قدرتِ صنایع، کلیتِ انتزاعی، تقلیلِ جهان به یک بازارِ رقابتی گسترده و همه‌ی چیزهایی که به دنبال خود ضعف و نا امیدی می‌آورند.
 
به عقیده‌ی من ممکن نیست که این مسیرِ بازگشت به خود از راهِ دیگری کشف شود که هم زندگی‌بخش باشد و هم شادی آور. هر چیزِ دیگری برمی‌گردد به سوی ضدیتِ یکی با بسیاری دیگر، به سوی انقیاد به قدرت پول و رسانه، قدرتی که منجر به نابودی نوع بشر می‌شود.
 
"دوتا بودن" علاوه بر بودن همچون دوتا، زن و مرد، راهِ جدیدی برای با هم بودن برای اجتماع و جامعه می‌سازد. اول از همه مسئله‌ی تغییر دادنِ راهی است که ما با هم ارتباط برقرار می‌کنیم. اکنون در هر لحظه از روز و در انجام هر کاری با روشی بیشتر واقعی، ثمربخش‌تر و با شادیِ بیشتری با هم رابطه داریم. برای پیش بردن و محافظت کردن از چنین تغییری، میانجیِ نهادین بنیادین باید در درجه‌ی اول حقوقِ مدنی برای همه‌ی افراد باشد.
 
امیدوارم که برنامه‌ای این چنین، که هم ساده است و هم قابل تحقق به همت همگان، مرد و زن، علاقۀ زنان، جوانان و مردانی را  که هنوز نگران زندگی و خشنودی برای خود و برای هر یک از ما و همه‌ ما هستند، برانگیزد.
 
منبع:
 

Irigaray, L., 2004. Politics and Happiness. In: Key writings. London: Continuum, pp.230-234

Share this
Share/Save/Bookmark

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما