خانه | انديشه زمانه

حال و هوای هایدگر

جمعه, 1391-01-18 01:33
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
گفت‌وگوی بابک مینا با محمدرضا نیکفر درباره هایدگر (۳)

بابک مینا – بحث بر سر رابطه هایدگر و سیاست است و این که چرا هایدگر در دوره‌ای به همدستی با نازی‌ها گروید.

طرح شد که مارتین هایدگر وجودی دوگانه دارد، از یک طرف دستخوش محدودیت دید است و اسیر موقعیتی که او را تا حد همدستی با نازی‌ها می‌کشاند و از طرف دیگر اندیشه‌ای است که از موقعیت‌ها فراتر می‌رود، انتقادی است، همچنان حاضر است و هم امروز نیز گفت‌وگوی ما با او ادامه دارد.
آن وجود محدود هایدگری در بخش دوم این گفت‌وگو با نیچۀ ستایشگر واگنر مقایسه شد.
 
اکنون با پرسش سوم در این گفت‌وگو بحث به بُعد دینی اندیشه هایدگر می‌کشد.
 
گفت‌وگو با محمدرضا نیکفر در باره هایدگر حاوی پنج پرسش و پاسخ است.
هر یک از آنها در یک بخش منتشر می‌شود.
 
 
بابک مینا: تصور می کنم اگر رد این طرح فلسفی،  یعنی یافتن راه حلی وجود شناسانه برای مسائل شناخت شناسانه را در تاریخ فلسفه پی بگیریم به الاهیات و عرفان یهودی-‌‌مسیحی می‌رسیم. این الگو به نظر من سخت دینی است. درباره دیدار حقیقت در یک حال و هوای خاص (در یک Stimmung / mood ویژه) هم که می‌دانیم انبوهی ادبیات عرفانی وجود دارد. آیا چنین طرحی رامی توان در فکر یونانی سراغ گرفت؟ (من چنین طرحی را در فکر یونانی سراغ ندارم. حتی در اواخر دوره باستان که فلسفه به نوعی عرفان نزدیک شده بود. )
رابطه اندیشه هایدگر با دین ومیراث الاهیات یهودی-مسیحی چیست؟
آیا اندیشه هایدگر خصوصا از منظری که شما توضیح دادید، فکری دینی است؟
 
محمدرضا نیکفر: موضوعی که در این پرسش طرح می‌کنید، بار هرمنوتیکی قوی‌ای دارد. ما تفسیر می‌کنیم، ولی تفسیری که پیشاپیش می‌توان گفت رقیب‌هایی خواهد داشت محتملاً به صورت تفسیرهایی بهتر و قانع‌کننده‌تر.
 
نخست نکته‌ای درباره  Stimmung(به انگلیسی mood) که در ترجمه فارسی "هستی و زمان" (سیاوش جمادی) به "حال" ترجمه شده است:
در "واژه‌نامه تاریخی فلسفه"، فرهنگی بزرگ به زبان آلمانی که مرجعی بی‌نظیر است، و در آن، همچنان‌که از نامش پیداست، هر مفهوم با نظر به تاریخ پیدایش و پویش معنایی آن، توضیح داده شده، زیر درایۀ Stimmung آمده که این مفهوم در اصل از زمان "فلسفه جهان‌بینی" اواخر قرن ۱۹ و فلسفه وجودی اوایل قرن ۲۰ دارای بار فلسفی می‌شود. ورود آن به متن‌های فلسفی به قرن‌ ۱۸ برمی‌گردد.
 
"حال" و "حالت" طبعاً دارای باری روانشناختی جلوه می‌کنند. "حال‌ات چطور است؟ خوبم / بدم / شادم / غمگینم. . . "
در عبارت‌های "حا‌ل‌ات چطور است" و "حال‌ام چنین است"، "حال" چیزی است متعلق به کسی. حال من حال تو نیست، و چون چنین است حال همدیگر را می‌پرسیم. "حال" در این معنا چیزی است متعلق به ما، چیزی است در درون ما، که حالتش عوض می‌شود، گاهی شاد است، گاهی ناشاد. اما وقتی حافظ می‌گوید "حالتی رفت که محراب به فریاد آمد"، این آن حالی نیست که متعلق به تجربه‌کننده آن حالت باشد. این حالتی است که در شدن است، اما منبع شدن آن، یعنی روش آن، یعنی رفتار آن معلوم نیست.
 
ما می‌رویم به یک مهمانی، و در آنجا گپ می‌زنیم و سرخوشیم. بعد می‌آییم خانه، و یک دفعه، آن لحظه‌ای که در بستر آرمیده‌ایم و به روز سپری شده فکر می‌کنیم، با خود می‌گوییم: عجب خسته‌کننده بود!
یا در یک ظهر تابستان می‌رویم به گلستانی باصفا. همه چیز زیباست، اما ناگهان جهان به رنگ سبز چرکینی درمی‌آید، به صورت خزۀ تبدیل شده به لجن؛ جهان کسالت‌بار می‌شود، به شکلی عمیق و سنگین، و ما را محاصر می‌کند، بر ما فرود می‌آید. در اینجا نیز بر ما به قول حافظ حالتی می‌رود. در مهمانی حال ما خوب بود، اما پس از آن، حالتی دیگر بر ما رفت، بر ما رفت، نه این که حال ما عوض شد.
هر دو مثال مهمانی و پارک از آن خود هایدگر هستند.
 
هایدگر می‌کوشد از Stimmung، "حال" و "حالت"، روانشناسی‌زدایی کند و از آن چیزی "عینی" بسازد، به عنوان چیزی که مال ما نیست، اما بر ما می‌رود.
به یاد آوریم که هایدگر شاگرد هوسرل بوده، و در مکتب هوسرل از زمان انتشار نقد پربازتاب او بر روانشناسی‌گرایی در "پژوهش‌های منطقی" دوری‌گزینی‌ و حتّا می‌توان گفت نوعی بیزاری از روانشناسی و حس تحقیر نسبت به آن رواج داشته است. در کلاس پدیدارشناسی وقتی به کسی می‌گفتند، سخنت روانشناسانه است، این بار را داشته که از مسیر دور افتاده‌ای و سخت در انحراف از روال پدیدارشناسی هستی.
 
وقتی "هستی و زمان" را می‌خوانیم باید به این نکته توجه کنیم که "دازاین" روان ندارد، "دازاین" اصولا هیچ چیزی ندارد، چون چیز نیست، یعنی چیزی نیست که چیزی داشته باشد. "دازاین" خلائی است در ملأ هستی. اگر هستی را به عنوان پنیر در نظر گیرید، "دازاین" سوراخی می‌شود در این پنیر! Dasein "جاستی" است یعنی "جا-هستی" است، یعنی جایی است در هستی، یک Da است، در Sein، ولی جایی تهی است، منفذ است، دریچه است، پنجره است، پنجره‌ای یه روی هستی.
 
ضدیت با روانشناسی همبسته است با گرایش به امر مطلق در تقابل نسبی و مطلق، بنابر بحثی که قبلا داشتیم. نقد روانشناسی‌گروی، نقد نسبیت‌باوری است. نقد هوسرل بر توضیح روانشناسانۀ منطق، دفاع از مطلق‌بودگی اصول منطق است. هایدگر هم از "حال" روانی و فردی گذر می‌کند، و سخت می‌کوشد به ما بقبولاند که "حالِ" دازاین او از مقوله‌ای دیگری است. حال او از هستی می‌آید، حالتی از هستی است، و هستی "روان" ندارد؛ از این رو ما (ساده‌دلانه) می‌پذیریم که تحلیل فیلسوف روانشناسانه نیست!
 
مسئله هایدگر اما تنها خارج کردن روان انسان از ماجرا نیست؛ این گرایش در او مدام تشدید شده و در "چرخش"  (Kehre)او تعیین‌کننده می‌شود، چرخشی که خود انسان را از ماجرا خارج می‌کند. او به شدت با تفسیر اگزیستانسیالیستی و اومانیستی "دازاین" مخالفت می‌کند و به نظر می‌رسد که به انسان همچون نوعی جا‌نگه‌دار (Platzhalter) برای "دازاین" می‌نگرد، به عنوان چیزی که از طریق مجموعه‌ای از انتزاع‌ها در نهایت از او یک ساختار باقی می‌ماند، یک سازه؛ که چه باشد آن سازه؟ همان پنجره‌ای که گفتیم رو به هستی گشوده است.
 
یکی از مفهوم‌های بنیادی آن جریانی فلسفی که هایدگر جوان به آن متصل است، یعنی جریانی که چهره نام‌آورش دیلتای است، "زندگی" است. کلیت این جریان را "فلسفه زندگی" می‌‌گویند. هایدگر جوان، پیش از آن که اصلاح "دازاین" را برگزیند، از "زندگی"(Leben) می‌گوید و مشغولیت ذهنی‌اش تحلیل آزمون‌های بنیادین زندگی است، یعنی Erlebnis‌های اساسی، چیزهایی که به اصطلاح به جان می‌آزماییم‌شان.
 
هایدگر در آستانه ورود به مرحله‌ای از تفکرش که به نوشتن "هستی و زمان" می‌انجامد از Leben دست برمی‌دارد و در یکی از درس‌هایش Erlebnis را به عنوان مفهومی که دوره‌ای مُد بوده است، به باد تمسخر می‌گیرد.
 
کنار گذاشتن "زندگی" و نشاندن "دازاین" به جای آن را می‌توانیم "چرخش" اول هایدگر بدانیم. این اولین گام مهم برای فاصله‌گیری از اومانیسم است. آنچه او بعدها در "نامه‌ای درباره‌ اومانیسم" تصریح می‌کند، اینجا آغاز می‌شود. منطق حرکت از "زندگی" به "دازاین" و از آن "دازاین"ی که هنوز سیمایی انسانی دارد به "دازاین"ی که فقط یک Da در Sein (یا به صورتی "اصیل"تر: Seyn) است، یعنی جایی، حفره‌ای، لحظه‌ای، آنی در هستی است، انسان‌زدایی از مفهوم‌های انسانی است. "حال" (Stimmung) هم به همین سان از حالت انسانی خود خارج می‌شود، و اگر مصرع حافظ را ("حالتی رفت که محراب به فریاد آمد") در مقام مقایسه برای روشن کردن موضوع (نه هیچ چیز دیگر!) در نظر گیریم، می‌توانیم بگوییم که در ترکیب "حالتی رفتن" تآکید از "حالت" می‌رود روی "رفتن". نیروی رانش در این "رفتن" هستی است، اما نه به صورتی مکانیکی، بلکه به صورتی تاریخی، نه تاریخ انسان‌ها با طوایف و شاهان و تقابل‌های درون و بیرونشان، بلکه به صورت تاریخ هستی (Seinsgeschichte)، به صورت سرنوشت.
بر این قرار "رفتنِ" در "حالتی رفتن" یک تقدیر است، بسته به ما نیست که بخواهیم به "حال‌"ی برویم، بر عکس "حال‌"ی باید بر ما برود.
 
طبعاً ما در اینجا، به یاد فکر و منشی دینی می‌افتیم، البته نه هر فکر و هر منشی. هایدگر تربیتی کاتولیکی داشته و ابتدا قرار بوده است در سلک خادمان کلیسای رُمی درآید. اما او از جوانی مجذوب مارتین لوتر و شور دینی او بوده است. به نظر من برای فهم مارتین هایدگر حتما باید لوتر را بخوانیم. در بحثی که در بالا در باره "حال" داشتیم، گذار از "حال" انسانی به "حال"ی که می‌رود و روش آن تقدیر هستی است، گذار از آمرزش کاتولیکی به آمرزش لوتری است. مفهوم آمرزش کاتولیکی، مخصوصا در اوج ابتذال آن در پایان سده‌های میانه، به سادگی برای مسلمانان مفهوم است: این قدر دعا کن، تا آن قدر صواب ببری! شیعی‌گری انبانی از احادیث است که مؤمن بر پایه آنها می‌تواند از قبل تعداد خانه‌های بهشتی‌ای خود و حوریانی را که جزو اسباب و اثاثیه آن هستند، تعیین کند. در این معامله کشیشان و ملایان حکم واسطه و دلال و کارچاق‌کن را دارند.
 
لوتر درک دیگری از آمرزش و ثواب در مقابل این نوع کاسب‌کاری می‌گذارد: آمرزش در دست خداست، و تو هیچ کاری نمی‌توانی کنی تا بر اراده او تأثیر گذاری، به این دلیل الاهیاتی ساده که خدا تأثیربردار نیست. از نظر لوتر حتّا نمی‌توان گفت از تو حرکت، از خدا برکت. زیرا در این حکم، "از تو حرکت" مقدم می‌شود و "از خدا برکت" تالی، در حالی که خدا مقدم مطلق است. از نظر لوتر تو باید صواب کنی، اما اینکه خدا بیامرزد یا نیامرزد، دست کسی نیست، از جمله دست ملایان از هر فرقه و کیش. البته در عرفان اسلامی نزدیکی‌هایی به این نوع دید می‌بینیم. باز هم از حافظ می‌توانیم مثال بزنیم:
 
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تونخواهند نوشت
من اگرنیکم و گر بد توبرو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
 
تا اینجا هنوز دیدگاه، لوتروار نیست، چون حافظ می‌گوید «هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت»، ولی لوتر جواب می‌دهد: هیچ معلوم نیست که چنین باشد؛ خدا را نباید به صورت یک حسابدار تجسم کرد.
اما حافظ در ادامه می‌گوید:
 
ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده چه خوب است و چه زشت
 
این سخن، لوتری ناب است.
 
ذهن فیلسوف ما هم مشغول "سابقه" است: سابقه، تاریخ هستی است. هستی خود را پس می‌کشد. و شاید زمانی "لطف" کند و از "فراموشی" به درآید.
 
به هر حال. قراین زیادی در دست داریم برای آنکه برای اندیشه هایدگری "سابقه"ای دینی بیابیم، برای آن که آن "حال و هوای خاص" را که در پرسش آمد، شبیه چیزی مثل "نظر کردگی" بدانیم.
 
آیا در فکر یونانی چنین چیزی داریم؟ نه به آن صورتی که در ادیان سامی داریم. اما اتفاقا برای آنکه تفسیری مثل تفسیر بالا را تصحیح کنیم باید به گونه‌ای دیگر بیندیشیم، و در این مورد مشخص باید یونانی‌مآبانه فکر کنیم، آن هم نه به صورتی آپولونی، بلکه به صورتی دیونسوسی. اینجاست که ما دوباره به یاد نیچه و زایش تراژدی می‌افتیم.
 
برای یونانی‌مآبانه اندیشیدن، نمی‌رویم سراغ افلاطون و ارسطو، بلکه می‌رویم به آمفی‌تأتر دیونسوس و تراژدی آنتیگونه را تماشا می‌کنیم. انسان در اینجا رو در رو با امری غریب و به عنوان موجودی در غربت تصویر می‌شود. هایدگر، مفسر این رودررویی غریبانه با امر غریب در غربت جهان است. برای آشنایی با این هایدگر که بسی غریب‌تر از آن چهره‌ای است که در بالا با کمک الاهیات سامی از آن چهره آشنایی ساختیم، بایستی به متن درسی که در سال ۱۹۴۲ درباره شعر "ایستر" هولدرلین داده است، رجوع کنیم (جلد ۵۳ مجموعه آثار). بخشی از این درس تفسیر چکامه‌ای از تراژدی آنتیگونه است.
 
لوتر، با همه رادیکالیسم‌اش در متعالی ساختن خدا، باز خدا را به عنوان معیار مطلق حفظ می‌کند، یعنی باز هم از خدا یک ابزار می‌سازد. او با وجود نقد حقه‌های کاتولیکی برای برخورداری از لطف خدا، به نوعی امیدوار به لطف سلطان آسمانی است. هایدگر در تفسیر آنتیگونه سوفوکل و ایستر هولدرلین همه معیارها را بی‌ارزش می‌کند و همه دریچه‌ها و امکان‌های لطف را می‌بندد. در جهان هیچ سنجه‌ای نیست. نمی‌دانیم چه چیز سنجیده است، چه چیز نیست. ما غریبیم، رو در رو با امری غریب.
 
از این هایدگر دیگر نمی‌توان یک هایدگر مذهبی ساخت، مذهبی در قالب مذاهبی چون مسیحیت و اسلام. شاید کمی بتوان مسیحی‌ یا بودایی‌اش کرد، اما مسلمان‌اش نمی‌توان کرد. البته شیادانی وجود دارند که کار خود را پیش می‌برند و عده‌ای را سرگرم می‌کنند.
 
ادامه دارد
 
بخش‌های پیشین این گفت‌وگو:
 
در همین زمینه
از محمدرضا نیکفر

درباره‌ی صنعتگری در ترجمه؛ به انگیزه‌ی ترجمه‌ی "هستی و زمان" به فارسی

Share this
Share/Save/Bookmark

بنظر میرسد این قسمت از پاسخ نیاز توضیح بیشتری است :
لوتر باهمه رادیکالیسم اش درمتعالی ساختن خدا باز خدارا به عنوان معیار مطلق حفظ میکند یعنی از خدا یک ابزار میسازد

جدا از پرسش‌هایی که در قسمت پیشین پرسیدم و البته بی‌پاسخ ماندند؛ باید گفت که در این بخش دقت مفهومی-فلسفی بهتری را شاهدیم، اگرچه چندجا به رندی -که بیشتر درخور شعر و عرفان است تا تحلیل فلسفی- سخنانی گفته شده. از جمله جایی که آقای نیکفر چنین گفته:
"...و هستی "روان" ندارد؛ از این رو ما (ساده‌دلانه) می‌پذیریم که تحلیل فیلسوف روانشناسانه نیست!.."
به عنوان کسی که کشمکشی فلسفی با پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر -در حد خود- داشته‌ام، هیچ گاه ندیدم که مساله به این سادگی طرح و حل شود و البته تصدیق ساده‌دلانه -و نه سنجش‌گرانه- را لازم آوَرَد. در خور بود اگر جناب نیکفر چنین ساده‌انگاری مبتذلی را در هایدگر یا هر کس دیگر سراغ دارند، به روشنی ارجاع می‌دادند تا موضوع دقیق‌تر پیش رَوَد.
درگیری پدیدارشناسی با روان‌شناسی نه از یک ضدیت و تقابل تمام؛ که از پیوند پدیدارشناختی حکایت می‌کند: پیوندی که "شرط امکان" هرگونه روان‌شناسی را در یک پدیدارشناسی نشان می‌دهد، چنانکه هوسرل در بندهای 16 و 61 تاملات دکارتی، این موضوع را واشکافته. همچنین مقاله ی دایره المعارف بریتانیکا، اثر مشترک هوسرل و هایدگر نیز، نشان از همین موضوع و پیوند پیچیده است.
دیگر اینکه، مدعایی از جانب آقای بابک مینا، به گونه ای نارسا و بی‌دلیل مطرح شده که بیشتر شان ژورنالیستی دارد تا فکری: این که "یافتن راه حلی وجود شناسانه برای مسائل شناخت شناسانه را در تاریخ فلسفه پی بگیریم به الاهیات و عرفان یهودی-‌‌مسیحی می‌رسیم".
به واقع جای پرسش است که چگونه پروبلماتیک انتولوژی بنیادی هایدگر، همان داستان "متافیزیکی" تقدم هستی‌شناسی بر شناخت‌شناسی است؟ آیا میان این هستی شناسی بنیادین و آن هستی شناسی متافیزیکی به همین سادگی نسبت این‌همانی برقرار است؟!
دیگر این‌که چگونه می‌توان "دینی‌بودن" یا "دینی‌نبودن" یک تفکر را با نگره‌ی هستی‌شناسیک صرف سنجید؟ آیا هر گزاره ی اونتولوژیک، نشان از دینی‌بودن یک تفکر است؟
پرسش اصلی این‌جاست که چگونه می‌توان درگیری هایدگر با تفکر متافیزیکی -حتا به فرض ناموفق بودنش- را نادیده گرفت و آن را تحریف کرد؟
پرسش از هستی، نه همچون پرسش از یک هستنده و با تاکید بر تمایز بنیادین هستی/هستنده؛ در واقع کوششی است تا اندیشه و تفکر را از در افتادن به یک هستنده -خواه خدای واجب الوجود، خواه هر جوهر مطلق دیگر- باز دارد و آزادی اساسی آن را به دست دهد. هستی در تفکر هایدگر، یک "چیز" نیست که بخواهد به گونه ای متافیزیکی بنیان برای استنتاج و استدلال و حکم قرار گیرد، هستی آن است که با پرسش از آن( و نه استناد جزمی به آن)، تفکر "شرط امکان" خود را می‌یابد و آغاز می‌شود..
پس نه با آن واجب الوجود ذاتا دینی سر و کار داریم که باید ابتدای هر چیز قرار گیرد و نه با "من هستم" یا هر چیز دیگر که بخواهد مبنا دانسته شود.
اما در باب جایگاه و شکل پروژه ای که جناب نیکفر برای هایدگر ترسیم کرده نیز، جای پرسش فراوان است، برای نمونه حتا تفسیر افرادی چون اشتراوس را داریم که تفکر هایدگر را گونه ای نسبی‌انگاری تاریخی می‌داند که راه هر نوع فلسفه را می‌بندد (مقاله ی فلسفه به مثابه علم متقن و فلسفه­ ي سياسي). به واقع اگر هایدگر تنها در پی یافتن بنیانی مستحکم بود، همچون "چیزی" که تفکر باید از آن آغاز شود، چرا به جای "پرسش از هستی"، "ابتدا کردن از هستی"-همچون فیلسوفان دینی- را پیشه نکرد و یا جدالی تا به این پایه سهمگین را با متفکرین غربی، از پارمیندس تا هگل را پی گرفت؟
و در آخر باز بازمی‌گردم به همان پرسش بنیادین که نوبت پیشین پرسیدم و به گمانم تمام این پرسش‌های پیچیده، دست آخر به این پرسش بازمی‌گردد:
فلسفه -یا تفکر- به نزد جناب نیکفر چیست؟ تا زمانی که این معیار بنیادین را ارائه نکنیم و بخواهیم همچون ناظری بیرون از جهان فلسفه روایت‌های خُرد و گسسته و بی‌منطق از فلسفه و فیلسوفان ارائه دهیم هیچ چیز روشن نخواهد بود.
این یک التزام روش‌شناختی است و چنانکه در کامنت پیشین مستقیمن از هگل و پیش‌گفتار پدیدارشناسی آوردم، نمی‌توان با فلسفه و مفاهیم دقیق و بنیادینش، شیوه‌ی گزارش‌های بی‌روشی را پیش گرفت که نسبت به خود فلسفی بیرونی‌اند و کاری به صدق و کذب و مفاهیم بنادین آن ندارند..
چنین است که گاهی از یک مفهوم و گاهی از نقیض سود می‌جوییم و دست آخر هیچ چیز روشن و معنادار و سازگار و منسجمی ارائه نمی‌دهیم.
بحث دفاع از هایدگر یا چیزی شبیه آن نیست؛ بحث اقتضای مقام فلسفه و دقت مفهومی درخور آن است که اگر برای نقد یا دفاع از هایدگر به کار بسته نشود، به واقع چیزی دستگیر ما نخواهد شد..

جناب ابراهیم، لطفا مطلب را درست بخوانید.نویسنده گفته است "دازاین روان ندارد" و شما به او نسبت می دهید که گفته است "...و هستی "روان" ندارد؛ از این رو ما (ساده‌دلانه) می‌پذیریم که تحلیل فیلسوف روانشناسانه نیست!.." و بر این اساس تصور می کنید که او ابتذالی را به هایدگر نسبت می دهد. من کتاب آلمانی آقای نیکفر در باره هایدگر را نخوانده ام، چون آلمانی بلد نیستم، اما شاید همه مقاله های فارسی او را درباره هایدگر خوانده باشم، مخصوصا مقاله بسیار بلند "در بن بست زمان" را، و این موضوع را متوجه شده ام که نیکفر درکی چند وجهی و پیچیده از هایدگر دارد و در اینجا کوشش می کند مطلب را به زبان ساده ای بیان کند که من به این خاطر از ایشان تشکر می کنم.

اقای ابراهیم عزیز: با همه احترامی که بنده به اقای نیکفر قائل هستم و از نوشته هایش بهره ها برده ام اما متاسفانه ایشان تا بحال با این مقالات توضیحی شان در باره هایدگر نتوانسته اند انتظارات مرا بر آورده کنند. میدانید که فهم هایدگر اگر مشکل باشد فهماندنش به دیگران حتی مشکل تر است. شما لطف کنید و در باره هایدگر مقاله ای به نویسید و اندیشه ایشان را بهتر توضیح دهید. من به هایدگر خیلی علاقه مندم اما تا بحال منبعی که بتواند اندیشه های ایشان را برایم روشن کند پیدا نکرده ام.
با احترامات

آیا از دوستان کسی‌ آدرس اینترنتی و یا لینک دانلود مقالهٔ‌ "در بن‌بست زمان" آقای نیکفر را دارد؟

در جواب سوالی در مورد مقاله بن بست هایدگر
مقاله در بن بست زمان دکتر نیکفر تصور م این است که مال ۲۰ سال پیش باشد. حجم آن به اندازه کتاب بود و فکر می کنم به صورت ضمیمه مجله نگاه نو که آن موقع ها قطع کتابی داشت منتشر شد. شاید هم بعدا به صورت کتاب منتشر شد. من هم دنبال آن گشتم و فهمیدم که هیچ وقت در اینترنت منتشر نشده است. چند مقاله دیگر هم به دنبال آن همان مقاله منتشر شد. آن موقع همه علاقه مندها به این بحث ها خیلی به آن مقاله ها توجه داشتند.

جناب د!
من چیزی از خودم ننوشتم و عین مطلب را از متن آوردم، گذشته از آن، این که نیکفر ابتذال روشی را به هایدگر نسبت می‌دهد، گمان من نیست، تاکید او بر پذیرش ساده‌دلانه ی ما در فلسفه ی هایدگر، نامی جز ابتذال این فلسفه ندارد. در فلسفه با ساده‌دلی نسبتی نداریم، موضوع پذیرش یا وازَنشِ سنجش‌گرانه است. پس اگر کسی در فلسفه اش، از ما پذیرش ساده‌دلانه و نه سنجش‌گرانه را طلب کرد، جز به ابتذال سخن نگفته.
این چیزی است که جناب نیکفر به هایدگر نسبت داده، اما جز با یک پذیرش ساده‌دلانه پذیرفتنی نیست! البته اگر همچنان بدون ارجاع به متن اصلی باشد و بدون دلیل.
چیزی هم پیرامون زبان ساده و پیچیده در فلسفه باید گفت: دقت مفهومی، گزینه‌ای اختیاری و عَرَضی در فلسفه نیست که بتوان در یک مقاله آن را به کار بست و در مقاله ی دیگر از آن عدول کرد. نیکفر گرامی که دانش درخوری پیرامون فلسفه ی پدیدارشناسی و به ویژه هایدگر دارد، بهتر از هر کس می‌داند که چگونه باید در باب هایدگر سخن بگوید تا فلسفی باشد. موضوع شاید تصویه حساب با جریان بی‌مایه و مبتذلِ وطنی ماست که هایدگر را وارونه و بی‌معنا فهمیدند. در این گفت و گوها، بیشتر با نقد هایدگری که در این جریان معرفی و شناخته می‌شود رویاروییم تا هایدگری که به قول خودش: باید خودش، خود را نزد ما نشان دهد چنان که "هست"!
این هایدگر مجعول، که گاه عارف می‌شود و گاه یگانه فیلسوف جمهوری اسلامی(!)؛ در واقع نه فیلسوف است و نه هایدگر و نقد او نیز، البته بیشتر ژرونالیسم است تا تفکر فسلفی، چنانکه این مصاحبه ها شده.

جناب ع.دهقانی!
بسیاری از گره‌های فلسفه‌های جدید، به ویژه آلمانی، اساسن برای ما فهمیدنی نیست. سخن بر سر زبان پیچیده و یا مبهم‌گویی یا حتا پیچیدگی فی نفسه‌ی مفاهیم نیست، بحث بر سر تجربه‌ی فلسفی است که باید پیش از واژگان آن را در اختیار داشت. مثالی که خود هایدگر برای ما می‌زند آموزنده است: فقدان تجربه ی فکری-فلسفی که در زبان لاتین بود، مایه‌ی کژفهمی های بسیار از فلسفه ی یونانی و قلب مفاهیم بنیادین آن شد.
من شاید بتوانم شما را در درک معانی فلسفه ی هایدگر یاری کنم، اما وقتی کار از سطح عادی معانی گذشت و به درگیری بین مفاهیم رسید، چاره‌ای جز درافتادن با متن اصلی و شرح شارحین معتبر ندارید. جز این باید گفت، کوشش هایی هم در زبان فارسی و به زبان فارسی انجام شده که مهمترینش دو ترجمه ی جدی از هستی و زمان است(به ویژه کار رشیدیان) که می‌تواند شما را با هایدگر در صراحت و سادگی و روش‌مندی کاملش رو به رو کند..
البته این ها نه ایده‌آل است و نه بسنده..

هایدگر در مصاحبه معروفش با اشپیگل می گوید (قریب به مضمون) که فقط خدا می تواند انسان را از بن بست (ناشی از متافیزیک، دانش و تکنیک) نجات دهد و آن چه باید انجام داد، "انتظار" و آماده شدن برای نجات است. استفاده تندروهای مذهبی از این آموزه روشن تر از آن است که مورد تاکید قرار بگیرد و تصور می کنم قلسفه-سیاست ورزان ایرانی هم عمدتا از این زاویه فلسفه هایدگر را مورد استفاده قرار داده اند. امیدوارم در دو قسمت باقی مانده این مصاحبه این نکته توسط جناب نیکفر توضیح (و یا احیانا تصحیح) شود.

آقای سام، فکر می کنم هایدگر گفته باشد "فقط یک خدا می‌ تواند ما را نجات دهد". این "یک خدا"، God (با G بزرگ) یا الله نیست (که اولش یک "ال" است). یعنی هایدگر نگفته است "فقط خدا می تواند ما را نجات دهد." یعنی حرف هایدگر ربطی به الهیات مسیحی و اسلام و غیره ذلک ندارد.

جناب د، ممنون از توضیح شما. این درست است که هایدگر از God یا الله یا هر خدای معین دیگری صحبت نمی کند و دیدگاه او بدین ترتیب "منطبق" بر الهیات مسیحی یا اسلامی یا هر الهیات معین دیگری نیست، بیش از این، هایدگر حتی وقوع نجات را هم مسلم فرض نمی گیرد و بدین ترتیب تمایز دیدگاه او با انواع الهیات منجی گرایانه روشن تر هم می شود، با وجود این، فاصله بین این دو دیدگاه هم غیر قابل پر شدن نیست و می توان تصور کرد که از نقطه عزیمت هایدگری آغاز کرد و به نحوی معقول به دیدگاههای الهیاتی مورد بحث رسید. نکته این است که هایدگر نه تنها صورت بندی ویژه ای از بن بست های موجود ارائه می دهد، بلکه به نحو ضمنی راههای فائق آمدن بر این بست ها را هم به صورتی بسیار کلی پیشنهاد می کند.

اقای براهیم عزیز: با تشکر از پاسخ تان. اگز هم توانستید بعضی از مفهوم های دشوار هایدگر را توضیح داده و بشکافید برایم کافی است . باز هم پیشنهاد می کنم که مقاله ای نوشته و در همین سایت منتشرش کنید. من به هایدگر خیلی علاقه دارم . و یکی دو کتاب هم در باره اش خوانده ام اما آن هسته اصلی افکارش را فعلا به دست نیاورده ام.

اقای سام: بقول لئو اشتروس هایدگر نواقص و امراض جوامع غربی را کشف ولی برایش درمانی پیدا نکرده بود. منهم فکر می کنم همینطوری است.
با احترام

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما