بررسی دلایل قرآنی مشروعیت حاکمیت پیامبر در اندیشه آیت الله منتظری
چهارشنبه, 1390-09-09 10:42
نسخه قابل چاپ
حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری − امروز در ذهن و زبان عموم مسلمانان این امر بدیهی دانسته میشود که فرمانروایی محمد، پیامبر اسلام، همتای شأن نبوت الهی و آسمانی او بوده است. به دیگر سخن، همان گونه که پیامبر از جانب خداوند مأمور ابلاغ پیام خداوند (=وحی) به مردمان بوده، مأمور به تأسیس حکومت و فرمانروایی نیز بوده است. اما این تفکر، مانند شماری دیگر از افکار و آموزههای رایج و سنتی اسلامی، نادرست مینماید و حداقل از دلایل استواری بی بهره است. برای پژوهشگران و جویندگان حقیقت آگاهی از مستندات باور به منشاء الهی قدرت و حکومت بسیار مهم است. در منابع پر شمار اسلامی مستندات عقلی و نقلی فراوانی برای این مدعا اقامه و عرضه شده که بخشی از آنها مستندات قرآنی است.
بی گمان یکی از نظریه پردازان اندیشه سیاسی اسلامی-شیعی متأخر زنده یاد آیه الله حسینعلی منتظری است. ایشان در کتاب مبسوط خود «دراسات فی ولایة الفقیه» به شیوۀ سنتی و مألوف به اثبات مبانی ولوازم حکومت اسلامی با منشاء الهی قدرت پرداخته است. از جمله ایشان به برخی آیات برای مدلل کردن نظریه رایج و مختار خود استناد کرده است. در ترجمه فارسی کتاب ایشان با عنوان «مبانی فقهی حکومت اسلامی» (جلد اول)، برای اثبات مدعای فرمانروای پیامبر به ۹ آیه ارجاع و استناد شده و ایشان با جهدی بلیغ و به تفصیل (حدود هشتاد صفحه) در این باب بحث و استدلال کرده که در نهایت به گمانم به فرجامی نیکو و مقنع نرسیده است.
در دومین سالگرد درگذشت آیه الله منتظری با استفاده از متن فارسی تحقیق ایشان، که مبسوطترین اثر در باب حکومت اسلامی است و در اختیار همگان قرار دارد[1]، آیات مورد استناد حضرت ایشان را به ترتیبی که در آنجا آمده است، میآورم و آنها را به کوتاهی تمام در معرض نقد و بررسی قرار میدهم:
۱- آیه « وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ ... »
« وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُك لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيتِي قَالَ لاَ ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ »[2] (بقره/ ۱۲۴)
از آیات مشهور برای اثبات شأن الهی حاکمیت سیاسی حضرت ابراهیم و پیامبر اسلام این آیه است. «امام» به معنای پیشوا یا «پیشتاز» است و وصفی است عام برای هر نوع پیشوایی، اعم از سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و علمی. عالمان مسلمان معمولا امامت را به معنای سیاسی و حکومتی میدانند و مقام امامت را حتی بالاتر از رسالت میشمارند و در ارتباط با این آیه میگویند ابراهیم پس از آن که مورد ابتلاء و امتحان قرار گرفت و به مقام رسالت رسید آنگاه خداوند او را به مقام رهبری و امامت منصوب کرد. آیت الله منتظری میگوید: «از امامت به عنوان عهد الهی یاد شده و عهد یک امر تکوینی نیست، بلکه امری اعتباری است که به جعل و قرار داد الهی بر عهده امام قرار داده میشود و به همین جهت است که وی واجب الاطاعه میشود. این مقام و منصب از جانب خداوند هرگز به ستمکاران نخواهد رسید و افراد ظالم و ستمگر به هیچوجه حق حکومت بر بندگان خدا را نخواهند داشت و در صورت تسلط، حکومت آنان غاصبانه و غیر شرعی است.»[3].
روشن نیست که چرا از این آیه زعامت سیاسی ابراهیم و مهمتر از آن زعامت الهی پیامبر اسلام استنباط شده است. چند نکته در این باب قابل توجه است:
۱- با توجه به این که «امام» وصف عام است و مصداقاً معانی مختلف دارد، حداقل قاطعانه نمیتوان گفت که منظور از این عنوان امامت، حاکمیت سیاسی است. اتفاقاً بر عکس، روشن است که ابراهیم هرگز حاکم نبوده و به شهادت تاریخ و قرآن، هرگز در مقام دستیابی به قدرت سیاسی و تشکیل حکومت هم نبود و این خود دلیل و حداقل قرینهای است بر این که منظور امامت و رهبری دینی و اخلاقی و معنوی ابراهیم است نه امامت سیاسی وفرمانروایی. استفاده از واژه جاعل و جعل نیز مانع از این تفسیر نیست، چرا که نبوت و امامت دینی هم جعل است. چنان که صاحب مجمعالبیان (جلد ۱ ص ۲۰۱) گوید «معناه قال الله تعالی اني جاعلك اما يقتدي بك في افعالك و اقوالك» این که برخی از جمله «و من ذریتی، قال لاینال عهد الظالمین» نتیجه گرفتهاند که این عهد امامت است، که چنین نیست. زیرا نبوت و یا امامت نیز نوعی عهد است.
۲- اگر هم امامت را همان جعل خلافت و زعامت سیاسی بدانیم، احتمال دارد که از باب توصیف امر واقع باشد، مانند این که خداوند بگوید من به تو ثروت دادم. هر چند در صورت قطعی شمردن امامت به معنای حاکمیت، استفاده از واژه جعل و این که خداوند میفرماید «تو را امام قرار دادم» محتملتر و مقبولتر است.
۳- فرض کنیم که امامت ابراهیم حاکمیت سیاسی بود و از جانب خداوند، چرا آن را به پیامبر اسلام تعمیم میدهیم؟ بدیهی است که این تعمیم محتاج دلیل مستقل است. به ویژه که میدانیم در میان پیامبران فقط چند پیامبر دارای حاکمیت بودهاند. نمیتوان اقل را بر اکثر تعمیم داد. یعنی امامت و حاکمیت سیاسی در سلسله پیامبران استثناست و استثنا محتاج دلیل است.
۲- آيه «يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاك خَلِيفَةً . . .»
«يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاك خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكم بَينَ النَّاسِ بِالْحَقِّ . . .» [4] (ص/۲۶)
آیت الله منتظری در مقام استدلال برای اثبات شأن الهی حاکمیت داود فرمودهاند: «آنچه از آیه فوق استفاده میشود این است که حضرت داود با این که از پیش پیامبر بود و مقام نبوت را داشت، اما اگر خداوند مقام خلافت را به وی عطا نفرموه بود، احکام مولوی و حکومتی برای وی مسلم نمیگشت، و اطاعت از وی بر مردم واجب نمیشد، لکن پس از آن که خداوند وی را به عنوان جانشین خود در زمین برگزید مشروعیت ولایت و پیشوایی یافت حکومت و داوری بین مردم حق وی گردید و به همین جهت در آیه شریفه، این معنی با «فاء» «تفریع» فاحکم، پس حکم کن، مشخص شده است.[5]
درارتباط با این آیه دو نکته قابل توجه است یکی معنا ومفهوم «خلیفه فیالارض» است و دیگرمعنای «فاحکم». با توجه به این نکته مهم که در قرآن واژه و مفهوم خلیفه و جمع آن خلفاء وخلائف مصداقا در معانی مختلف به کاررفته وجز همین یک مورد که به فرد خطاب شده جملگی به صورت جمع و نوع است و معنای آن نیز جانشینی گروهی از گروه منقرض شده آدمی میباشد (هفت آیه) (جز درمورد آیه ۳۰ سوره بقره : «وَ إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً . . .» که بسیاری معتقدند مسئله جانشینی آدم و بنیآدم از خداوند است) شدیداً محل تأمل و تردید است که در این آیه نیز منظور جعل حاکمیت سیاسی باشد. نکته دوم مربوط است به «فاحکم» که به نظرمیرسد حکم به معنای داوری و قضاوت باشد و جمله بالحق نیز مؤید این احتمال است. درعین حال حکومت و حاکمیت نیز شکلی ازداوری است و در واقع قضاوت درمتن نقش و وظایف حکومت نهفته است. جمع بندی این است که:
۱- حداقل قاطعانه نمیتوان گفت که منظور از «انا جعلناك خلیفه فیالارض» درمورد داود جعل نمایندگی او در مورد حاکمیت ازجانب خداوند باشد.
۲- احتمال قوی آن است که منظوراز حکم نیز قضاوت باشد نه لزوماً حاکمیت و زعامت سیاسی. چرا که روشن است که حکومت با شکلی از داوری ملازمه دارد و اساساً از شاخههای حاکمیت قضاوت و فیصله بخشی به دعاوی روزمره مردم است، اما هر قضاوتی لزوماً متکی و مستلزم حکومت نیست. چنانکه فقیهان مسلمان و شیعه تا عصر رضاشاه امر قضاوت را در میان مردم برعهده داشته اما حاکم نبودند و حتی ارتباط مستقیمی با حاکمیت نداشتند. قابل ذکراست که طبق گفته علما قضاوت یکی از شئون نبوت است و لذا پیامبری میتواند قاضی باشد ولی حاکم نباشد.
۳- اینکه آیت الله منتظری میگویند اگر خداوند مقام خلافت را به وی عطا نفرموده بود احکام مولوی و حکومتی برای وی مسلم نمیگشت و اطاعت از وی بر مردم واجب نمیشد، نیز محل تأمل است چرا که این استدلال از پیش فرضهایی چون اعتقاد جازم به مشروعیت آسمانی قدرت و نیز وجوب اطاعت از حاکمیت منصوب و منصوص الهی نتیجه میشود اما دو نکته دراین مقام قابل ذکراست، یکی این که درصورت نفی آن دو پیش فرض، این استدلال نیز بی بنیاد میشود، و دوم این که حاکمیت عرفی و البته دموکراتیک نیز براساس مبانی نظام دموکراسی واجب الاطاعه است و لذا میتوان گفت حاکمیت داود عرفی و درعین حال مفترض الطاعه هم بوده است. این دو مانعه الجمع نیستند.
۴- همان گونه که در مورد آیه مربوط به امامت حضرت ابراهیم گفتیم، محتمل است که خداوند به نحو پسینی حاکمیت و اقتدار بالفعل داود را به طور ضمنی مورد تأیید قرار داده و او را تشویق به رعایت حق وعدالت کرده است. لحن آیه نشان میدهد که هدف از آن سفارش به حق است و جمله وصفی آغاز آیه مراد حداقل بالذات نبوده است.
۵- صرفنظراز تمام مطالب بالا و با فرض اثبات جعل حاکمیت و فرمانروایی داود از جانب خداوند، هرگزبه استناد این آیه زعامت آسمانی هیچ شخص دیگر از جمله پیامبراسلام اثبات نمیشود.
۳- آیه «النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ . . .»
«النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ (ظاهرا در مورد میراث ) بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ ...» [6] (احزاب/۶ )
این آیه از مهمترین استنادات مدافعان حکومت تئوکراتیک پیامبر اسلام است و حتی ولایت مطلقه پیامبر را از آن استنباط کردهاند. چرا که آیه میگوید ظاهراً پیامبر از خود مؤمنان و در امر ولایت و تصرف در امور زندگی سزاوارتر است. اما درتفسیر آن مفهوماً و مصداقاً معرکهای از آرا پدید آمده است. به روایت منتظری چهار احتمال در مورد محدوده این ولایت پدید آمده است:
۱- اولویت پیامبر درتمام مسائل مردم، چه شخصی و چه اجتماعی. براساس این احتمال پیامبراکرم (ص) درتمام مسائل از انسان نسبت به خودش اولی و مقدم است. یعنی هرآنچه را شخص مؤمن و مسلمان برای خویش میپسندد و بدان تمایل دارد، اعم ازحفظ جان، علاقه به ذات خویش، حفظ آبرو، اعمال نظر و اراده درکارهای مختلف زندگی و . . . پیامبراکرم نسبت به همه آنها اولی باشد و باید وی را به خویش درتمام مراحل زندگی مقدم داشت.
۲- اولویت درتشخیص مصالح. مطابق این احتمال اولویت آن حضرت درمواردی است که وی چیزی را برای مؤمنین مصلحت تشخیص میدهد . . . با تعمق بیشتر میتوان گفت نسبت امت به پیامبراکرم (ص) همانند نسبت بنده به مولای خویش است، زیرا تصرف درجان ومال آنان درحقیقت تصرف دراموال ودارایی خویش است.
۳- اولویت دراموراجتماعی و عمومی. براساس این احتمال، آن حضرت فقط در امور عمومی- اجتماعی اولویت دارد، به این معنی که وی نسبت به امور عمومی جامعه از همه اولی است. مسائلی نظیر اقامه حدود، تصرف دراموال غایب و ناتوان، حفظ و حراست از نظام اجتماعی جامعه، گردآوری مالیاتها ومصرف آن در درمصالح عمومی مردم، بستنقراردادهایبینالمللی با سایر ملل.
۴- اولویت نسبت به سایر والیان و اولیا. مطابق این احتمال، پیامبر اکرم (ص) اولی است نسبت به سایر ولایتمدارانی که درجامعه وجود دارند که دراین صورت معنی آیه این گونه میشود که ولایت آن حضرت از سایر ولایتها قویتر و محکمتر و حکم وی از سایر حکمهای صادره از دیگران نافذتر است.
درتفسیر مجمع البیان (جلد ۴، ص ۳۳۸- جزء هفتم-) ذیل همین آیه مطلبی نقل شده که مؤید همین احتمال است: روایت شده هنگامی که پیامبر اکرم (ص) میخواستند به جنگ تبوک عزیمت کنند به مردم دستور دادند برای شرکت درجنگ از شهر خارج شوند، برخی افراد گفتند باید از پدر ومادرهایمان کسب اجازه کنیم، دراین هنگام این آیه نازل شد. آنچه درباره این آیه میتوان گفت دونکته است:
۱-احتمال اول قطعاً منتفی است، چرا که اطلاق آیه به معنای ولایت مطلقه پیامبراست واین غیرقابل قبول است. زیرا اولاً پذیرفتن اطلاق آیه در اولویت پیامبر در تمام زندگی مؤمنان، به معنای قبول ولایت مطلقه پیامبراست و آن باید از طریق دیگر ثابت شود و نه تنها ثابت نیست بلکه دلایلی برخلاف آن ثابت است. ازجمله منتظری نیز اطلاق را رد میکند (فقیه بزرگی چون آخوند خراسانی نیز ولایت مطلقه پیامبر وامامان معصوم را قبول ندارد[7]). ثانیاً قبول اطلاق به معنای الغای حقوق شخصی مؤمنان است (مانند حق حیات، حق انتخاب، حق ازدواج، حق مالکیت و . . .). ثالثاً ولایت مطلقه نبی با اصول مسلم اسلامی سازگارنیست و حتی درتعارض با آنهاست. اصولی چون: آزادی ایمان و عقیده، نفی هرنوع سلطه پیامبر، نفی پیروی جاهلانه از پیامبر، نفی وکالت و حفیظ بودن ازپیامبر و . . . درعین حال با توجه به شأن حکومتی پیامبر (نه البته نبوت)، احتمالات سه گانه بعدی، البته با حفظ چهارچوبهای ایمانی و حفظ حقوق اساسی مردم، بلا اشکال به نظرمیرسد.
اما نکته مهم آن است که باز به گفته آیت الله منتظری تعدادی از مفسرین با توجه به آیات قبلی این آیه چنین نتیجه گرفتهاند که آیه مربوط به جریان زیدبن حارثه است و در واقع یک جریان خصوصی و شخصی است و نمیتوان ازآن به عنوان یک قانون کلی و عمومی استفاده کرد . . . برای روشن شدن مسئله، این آیات نازل گردید: «. . . و مَا جَعَلَ أَدْعِیاءکمْ أَبْنَاءکمْ ذَلِکمْ قَوْلُکم بِأَفْوَاهِکمْ . . .» و به دنبال آن، این آیه نازل گردید که: «النبی اولی . . .» و لذا درچند آیه بعد در همین سوره میفرماید: «و مَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا »[8] (آیه ۳۶ )
۲- معنی آیه و شأن نزول آن هرچه باشد، مسلم آن است که ازاین آیه جعل الهی حاکمیت پیامبر ثابت نمیشود، حداکثر آیات مورد بحث در مقام حل یک مشکل جاری پیامبر حاکم است، وحتی اگراز آن ولایت مطلقه استنباط شود، باز ربطی به مقوله مشروعیت آسمانی یا زمینی قدرت سیاسی و امرحکومتی پیامبر ندارد.
۴- آيه «و مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ و رَسُولُهُ . . .»
«و مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يكونَ لَهُمُ الْخِيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا» (احزاب /۳۶ )
درباره این آیه پیش از این صحبت شده و گفته شد که آیه دربارۀ ماجرای زیدبن حارثه بوده و لذا پیام و معنای خاص خود را دارد، و حداکثر چیزی که میتوان از آن برداشت و استنباط کرد، این است که درمورد خاص در ارتباط با اصلاح یک سنت نامعقول اجتماعی به فرمان مسقیم خداوند، پیامبر میتواند اختیار و حقوق شخصی افراد را نقض یا محدود کند. درعین حال در این مورد دو نکته قابل توجه است:
۱- اگر ازاین آیه ولایت مطلقه پیامبر به طورعام استفاده شود، همان اشکالی پدید میآید که قبلاً به آن اشارت رفت. یعنی ازیک طرف مغایر با به رسمیت شناختن حقوق فردی و شخصی است و از سوی دیگر با آزادی ایمان و نفی جباریت و سلطهگری به وسیله پیامبر در تعارض است. به ویژه باید دقت کرد که نفی مطلق اراده واختیار در برابر خداوند و رسول، با شأن نزول آیه سازگارنیست، چرا که زینب هنگام ازواج با زید رضایت کامل داشته است و لذا سلب اختیاری در کار نبوده است.
۲- صرف نظر از معنا و مراد و مصداق آیه، قدرمسلم این است که از این آیه نیز نمیتوان شأن الهی حاکمیت سیاسی پیامبراسلام را نتیجه گرفت. حداکثر خداوند برآن بوده است یک مشکل را حل کند و یا یک سنت نادرست را تغییر دهد.
۵- آیه «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ و رَسُولُهُ . . .»
«انَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ و رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ و یؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ رَاکعُونَ» (مائده/۵۵).
طبق روایات زیادی ازشیعه و سنی، این آیه دربارۀ حضرت علی نازل شده است که هنگام نماز انگشتر و یا چیزی دیگر را به نیازمندی بخشید.
تمام شواهد و قراین حالیه و مقالیه، حکایت از آن دارد که منظور از ولایت در اینجا زمامداری نیست بلکه دوستی و پیوند انسانی و مؤمنانه است. چرا که اولاً «والذین آمنوا» هم در شمار اولیا آمده است و روشن است مؤمنان هرگز زمامدار نیستند، ثانیاً مصداق آیه یعنی امام علی درآن زمان ولی زمامداران نبوده و حال آن که آیه ازحال صحبت میکند و به اعتبار آینده نیز مشکلی حل نخواهد شد و اساساً چنین سخن گفتنی معقول و ادیبانه نیست. ثالثاً طبق روایتی که منتظری از طبرانی در کتاب «الدرالمنثور» (جلد دوم، صفحه ۲۹۳) آورده است پیامبر در ارتباط با شأن نزول آیه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. »
این جمله که به گفته منتظری دومین بار پیش از داستان غدیرگفته شده، به خوبی نشان میدهد که منظور از ولایت همان مؤمنین و مؤمنات بعضهم اولیاء بعض است نه حاکمیت سیاسی. (قابل توجه این که استفاده مکرر از من کنت مولاه فعلی مولاه، نشانه آن نیست که درغدیرهم ولایت به معنای خلافت و زعامت نبوده است؟ )
۶- آيه «أَطِيعُواْ اللّهَ و أَطِيعُواْ الرَّسُولَ و أُوْلِي الأَمْرِ مِنكمْ . . .»
«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ و أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الأَمْرِ مِنكمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ و الرَّسُولِ إِن كنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيوْمِ الآخِرِ ذَلِك خَيرٌ و أَحْسَنُ تَأْوِيلاً» (نساء/۵۹ ).
این آیه نیزازمستندات مشهور درباره شأن الهی حاکمیت پیامبر اسلام است. اما این آیه نیز دلیل و حتی قرینهای برای اثبات شأن الهی قدرت سیاسی پیامبر نیست. دربارۀ این آیه و تفسیر و مصداق آن، بین مفسران و متکلمان شیعه و سنی و حتی مفسران وابسته به یک گروه، اختلافات فراوانی است. چهار اختلاف (و شاید بیشتر) در این آیه قابل تشخیص است، یکی دربارۀ معنا و مصداق اولی الامر، دوم دربارۀ معنا و مفهوم و محدودة اطاعت ازخداوند و رسول و به ویژه ازاولی الامر و سوم دربارۀ معنا و مفهوم اختلاف و چگونگی رجوع به خدا و رسول و بالاخره چهارم ارتباط این آیه با شأن الهی حاکمیت پیامبر و ولیامر.
درباره معنای اولیالامر ظاهراً تردیدی نیست که منظور حکومت و زمامداری است و حداقل میتوان گفت این معنا بیشترمحتمل است، اما مصداقاً، میدانیم که درعالم سنت وجماعت آرا متفاوت است، گروهی مطلق زمامدار را مصداق آن میشمارند، گروهی علما را، گروهی دیگر اهل حل و عقد را، گروهی عدول مؤمنین را، وگروهی امراءالسرایا- فرماندهان جنگ- را. اما شیعیان پیامبر و پس از آن امامان دوازدهگانه را مصداق انحصاری اولیالامرمیدانند.
در مورد دوم نیز آرا متنوع است. بعضی اطاعت از اولیالامر را مانند اطاعت از خدا و رسول میدانند و دربارۀ هر سه ولی به اطاعت محض و مطلق و بیچون و چرا عقیده دارند و بعضی دیگر بین اطاعت از خدا و رسول در امر حکومت فرق میگذارند و نیز بین رسول و ولی امر تفاوت و تمایز مینهند و به هرحال ولی امر را منتخب مردم میدانند و اطاعت از او نیز مشروط است به رعایت احکام شریعت و عدالت و یا طبق معیارهای دموکراتیک به رعایت قوانین موضوعه و اجرای عدالت و آزادی و حقوق مردم. به ویژه باید روشن کرد که منظور از اطاعت از اولیالامر و یا حتی رسول در امرحکومت، امر مولوی است و یا ارشادی، چرا که هرنظری اتخاذ کنیم درتفسیر آیه مهم است.
در مورد سوم نیز اختلافاتی دیده میشود. فیالمثل آیا منظور از اختلافات، اختلاف درامرحکومت است؟ ، اختلاف در مشروعیت حاکمیت و یا اموری که مربوط به حاکمیت و حاکم است؟ ، که ظاهراً هیچ کدام محتمل نیست، چرا که اختلاف درمشروعیت بلاموضوع است برای این که فرض این است که حاکم مشروع است و گرنه رجوع به آن لغو است و نیز احتمال دوم عملاً مورد ندارد، زیرا که اگراختلاف در امری که در قلمرو وظایف حاکم قرار دارد پدید آید، حتماً باید به حاکم رجوع کرد و عملاً مرجع دیگری برای رفع اختلاف وجود ندارد، ضمن این که مفهوماً چنین اختلافی رخ نمیدهد و نمیتواند رخ بدهد. احتمال دارد که اختلاف در امراحکام شرعی باشد که چارهای جز رجوع به مرجعیت و داوری خدا و رسول نیست.
و اما در مورد چهارم، عموماً از این آیه برای اثبات مدعای شأن الهی حاکمیت پیامبر استفاده میکنند، ولی کسانی نیز چنین استنباطی ندارند. بنابراین اتخاذ دلیل از این آیه برای اثبات در معانی مورد بحث، آسان نیست. به نظرمیرسد که این آیه، مانند بسیاری ازآیات دیگر در مقام تثبیت و تحکیم حاکمیت سیاسی و تقویت ولایت و مدیریتی پیامبر و نیز اولیای امور در هر زمانی است و این به معنای آن نیست که پیامبر و یا ولیالامر، هرکه باشد، ازجانب خداوند مأمور به تشکیل حکومت و یا در آمریت خود معصوم است و لذا نمیتوان گفت که اطاعت یک اطاعت محض و یک طرفه است و جای هیچ گونه ایراد و انتقاد و اعتراض نیست. چنان که در روایات اسلامی (ازجمله در نهجالبلاغه) از حقوق متقابل حاکم و مردم سخن رفته است. اگر قرار بر اطاعت محض باشد، دیگر سخن گفتن از حقوق متقابل حکومت و مردم لغو خواهد بود. به هرحال خداوند از مردم خواسته است که از حکومتهایتان اطاعت کنید، این سفارش قطعاً مشروط است و نیز با منطق دموکراسی و وکالت بیشتر سازگاراست تا ولایت الهی و آمریت از بالا با توجیهاتی چون ولایت کبیر بر صغیر و یا عاقل بر دیوانه وسفیه.
ازاین رو آیت الله منتظری به درستی میگوید: «درشرع مقدس اسلام حق فرمانروایی منحصر به معصوم نیست بلکه هرکس که حاکمیت وی مشروع باشد دارای چنین حقی است، چه حاکمیت او به نصب مستقیم از جانب معصوم باشد و یا این که به وسیله مردم برای انجام این مسئولیت انتخاب شده و حاکمیت وی مورد امضای شارع باشد که در محدودة مسئولیت خویش دارای حق حاکمیت است» [9]
۷- آيه «فَلاَ وَ رَبِّك لاَ يؤْمِنُونَ حَتَّىَ يحَكمُوك . . .»
«فَلاَ و رَبِّك لاَ يؤْمِنُونَ حَتَّىَ يحَكمُوك فِيمَا شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لاَ يجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيتَ وَ يسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا»[10] (نساء /۶۵).
مضمون و شأن نزول آیه روشن میکند که اولاً موضوع مربوط به قضاوت و داوری است نه حاکمیت سیاسی، ثانیاً اگر موضوع عام و مربوط به حاکمیت هم باشد، باز دلیلی برانتصاب یا شأن الهی حاکمیت پیامبر نیست، حداکثر این است که خداوند درمقام تحکیم حاکمیت پیامبر مؤمنان را به اطاعت در برابر داوری و یا دستور نبی سفارش کرده است.
جمله فیما شجربینهم و مما قضیت، آشکار میکند که آیه مربوط به قضاوت است نه حاکمیت سیاسی. آیت الله منتظری نیز میپذیرد که موضوع و شأن نزول مربوط به قضاوت است ولی ایشان با استفاده از یک اصطلاح علم اصول معتقد است «مورد مخصص نیست» و میگوید مراد ولایت مطلقه پیامبر در تمام اختلافات داخلی امت اسلامی است، اعم از شخصی و اجتماعی[11]. قابل توجه این که خود ایشان قبلاً (صفحه ۱۲۵-۱۲۶) ذیل آیه «النبی اولی بالمومنین انفسهم » ولایت مطلقه پیامبر را نپذیرفته و به صراحت فرموده بودند: «نمیتوان به اطلاق لفظ تمسک جست، زیرا الزام به اولویت درمسائلی نظیر روابط و حقوق شخصی زن و شوهر بلکه تصرف در اموال شخصی و ازدواج و طلاق دیگران و مسائل دیگری از این قبیل امکان پذیرنیست». بنابراین نمیتوان از این آیه اطلاق فهمید و قضاوت را به حاکمیت سیاسی تعمیم داد و حاکمیت سیاسی را هم به تمام امورزندگی مردم تعمیم داد و ولایت مطلقه از آن استنباط کرد. مطهری نیز آیه را درمورد قضاوت میداند[12] از نظر شأن نزول هم گفته شده است (طبق نقل مجمعالبیان) که بین حاطب بن ابی بلتعه انصاری و زبیر دربارۀ آب دادن درختان خرمایشان اختلاف پیش آمد و نزد پیامبر آمدند و از او داوری خواستند و پیامبر فرمود اولویت در آب دادن با زبیر است اما حاطب برآشفت و پیامبر را متهم به حمایت از فامیل و خویش کرد و آن حضرت غضبناک شد و به زبیرفرمود: ای زبیر، آب را به روی زمین خود ببند و آنقدر صبر کن تا بیخ درختهایت را پرکند- نخلستان کاملا سیراب شود، حق خودت را بگیر، آنگاه آب را روی زمین همسایهات بفرست.
از آنجا که از منظر قرآن میدانیم که پیامبر هیچ گونه چیرگی فکری و ذهنی بر مؤمنان ندارد، ممکن است کسانی - از جمله آخر آیه مبنی بر این که به قضاوت پیامبر رضایت دهید و از دل و جان تسلیم پیامبر باشید - چنین استنباط کنند که این دو گزارش متناقض هستند، اما به نظر میرسد چنین نیست، چرا که اولاً آیات مربوط به نفی جباریت و سلطهگری به پیامبر و اکراه در دین و آزادی ایمان چندان زیاد و قاطع هستند که آنها اصل حاکمند و آیات دیگر را باید در پرتو آنها تفسیر و تحلیل کرد، ثانیاً آیه مورد بحث مربوط به حادثه خاص و حداکثر امر قضاوت نبی است و در واقع خداوند اتهام حاطب را بر پیامبر نفی میکند نه بیش از آن و لذا نمیتوان از آن یک قاعده استخراج کرد و گرنه اصولی چون حق اعتراض و انتقاد از اشخاص و یا حاکمان منتفی خواهد شد و در نتیجه مردم باید عقل و تشخیص و حق انتخاب و آزادی خود را با دست خود تعطیل کنند، و ثالثاً با توجه به مجموعه دلایل و شواهد و قراین، باید گفت امر خداوند یک امر ارشادی است نه مولوی، چرا که اساساً امور قلبی و ذهنی چندان اختیاری نیستند تا مشمول اوامر و نواهی قطعی کسی قرار بگیرند. جالب این که اعتراض آشکار حاطب نشان میدهد که مخالفت و اعتراض و انتقاد به قضاوت یا اعمال حاکمیت سیاسی پیامبر یک حق شناخته شده بوده و لذا کاملاً عادی تلقی شده است. هر چند در نهایت خداوند پیامبرش را از اتهام تبرئه میکند.
۸- آيه «انَّا أَنزَلْنَا إِلَيك الْكتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكمَ بَينَ النَّاسِ . . .»
«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيك الْكتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أَرَاك اللّهُ و لاَ تَكن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا». (نساء /۱۰۵)
آیت الله منتظری از این آیه اطلاق فهمیده و گفته است: «از اطلاق این آیه استفاده میشود که پیامبر اکرم (ص) از جانب خداوند متعال مأموریت مییابد در بارة تمام شئون و کارهای جامعه بین مردم- اعم از مسلمان و غیره مسلمان –حکم نماید، عمومیت از ظاهر آیه آشکار است، مگر این که باز ادعا شود که حکم فقط ظهور در قضاوت دارد».[13]
دو نکته در این مورد قابل تأمل است:
1- مدعای ما این است که قطعاً موضوع آیه مربوط به قضاوت است. سه دلیل و یا قرینه مؤید این مدعا است: یکی«انا انزلنا الیک الکتاب» است، چرا که کتاب به ویژه با قید «بالحق» موضوعاً با امر قضاوت و اظهار رأی و نظر و ارتباط و تناسب دارد نه با حاکمیت سیاسی. دوم واژة «لتحکم بین الناس» است که با توجه به آیات دیگر قرآن در ارتباط با واژه حکم و نیز شأن نزول آیه مسلماً مراد قضاوت است، و سوم شأن نزول آیه است که مفسران گفتهاند این آیه در حق طعمه بن ابیرق نازل شده است. نقل است که طعمه زرهی را از کسی به سرقت برده بود در عین حال طوری صحنه سازی کرده بود که اتهام سرقت متوجه یک یهودی باشد و او را متهم کرده بود. پیامبر در این مورد به قضاوت نشست در نهایت خواست یهودی بیگناه را مجازات کند، این آیه و آیات بعدی نازل شد و قضاوت پیامبر را تصحیح کرد (قابل توجه این که پیامبر در همه حال علم غیب ندارد و بر اساس ظواهر قضاوت میکند و از این رو احتمال دارد دچار خطا نیز شود).
۲- این که منتظری میگویند «از اطلاق این آیه استفاده میشود که پیامبر اکرم از جانب خداوند متعال مأموریت مییابد دربارۀ تمام شئون و کارهای جامعه بین مردم - اعم از مسلمان و غیر مسلمان -حکم نماید» محل اشکال و تأمل است. چرا اگر منظور از حکم قضاوت باشد، درست و قابل قبول است و آن هم با این تفسیر که چون پیامبر حاکم امت هم هست، خداوند به او توصیه میکند به عدالت و حق عمل کند و جانبدار خائنان نباشد و این سفارش نیز کاملاً طبیعی و منطقی است، اما اگر مراد حاکمیت سیاسی باشد، از این آیه مأموریت الهی برای آمریت و فرمانروایی استنباط نمیشود. وانگهی حتی اگر مراد حاکمیت سیاسی هم باشد، باز به دلیل حاکم بالفعل بودن پیامبر، خداوند فرمان به عدل و حق داده است و این به معنای شأن الهی حاکمیت پیامبر نیست. از سوی دیگر اگر منظور ایشان از مأموریت پیامبر دربارۀ تمام شئون و کارهای جامعه ولایت مطلقه باشد، این هم با محکمات قرآنی و اسلامی سازگار نیست و هم با نظر سابق ایشان متناقض است که بدان اشارت رفت.
۹- آيه «انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ و رَسُولِهِ . . .»
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ و رَسُولِهِ وَ إِذَا كانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يذْهَبُوا حَتَّى يسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يسْتَأْذِنُونَك أُوْلَئِك الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوك لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ و اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ/لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَينَكمْ كدُعَاء بَعْضِكم بَعْضًا قَدْ يعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يتَسَلَّلُونَ مِنكمْ لِوَاذًا فَلْيحْذَرِ الَّذِينَ يخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ». (نور/ ۶۲-۶۳ ).
«همانا مؤمنان کسانی هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان دارند و چون با او درکاری همداستان شدند [به جایی] نمیروند مگر که از او اجازه بگیرند. بیگمان کسانی که از تو اجازه میگیرند همان کسانی هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان دارند، چون برای بعضیکارهایشان از تو اجازه خواستند، به هرکس از آنان که خواستی اجازه بده و برای آنان از خداوند آمرزش بخواه، چرا که خداوند آمرزگار مهربان است / خواندن پیامبر را در میان خودتان همانند خواندن بعضی از شما بعضی دیگر مشمارید، به راستی که خداوند کسانی را از شما که پنهانی و پناه جویانه خود را بیرون میکشند میشناسد، باید کسانی که از فرمان او سر پیچی میکنند برحذر باشند از این که بلایی یا عذابی دردناک به آنان برسد».
مفسران درباره شأن نزول این آیات به تفصیل سخن گفتهاند و از جمله گفتهاند آنها مربوطاند به روز خندق و کندن خندق که بعضی از منافقان بدون اجازه پیامبرکار را ترک میکردند. یا گفته شده مربوط است به روز جمعه و هنگام خطابه خواندن پیامبر بر منبر.
آیت الله منتظری میگویند: «آیه اول از دو آیه فوق دلالت دارد بر این که علاوه بر مقام رسالت برای پیامبر اکرم (ص) مقام و منصب ولایت و امامت در امور سیاسی، اجتماعی مسلمین نیز هست و بر مردم لازم است در این گونه مسائل از آن حضرت شنوایی و اطاعت داشته باشند. آیه دوم نیز دلالت بر حرمت مخالفت از فرمانها و دستورات آن حضرت دارد، که از ظواهر آن استفاده میشود مراد فرمانهای مولوی (حکومتی) آن حضرت است نه فرمانها و اوامر ارشادی که در مقام بیان احکام الله بیان میفرمایند»[14]. این که آیة اول دلالت بر احراز مقام و منصب سیاسی و اجتماعی برای پیامبر دارد، تردید نیست، اما سخن این است که آیا پیامبر این مقام را از جانب خداوند یافته و در واقع خداوند او را به این مقام نصب فرموده است، سخن دیگری است و از این آیه استنباط نمیشود. نیز مسئله اطاعت از پیامبر در امر حکومت و اوامر و نواهی حکومتی، از آیة دوم و آیات دیگر قرآن استفاده میشود (هر چند مشروط نه مطلق) اما باز این سفارش به معنای شأن الهی حاکمیت پیامبر نیست.
در جمع بندی میتوان گفت که هر تفسیر و رأیی که دربارۀ آیات نهگانه مذکور داشته باشیم، یک امر مسلم است و آن این که هیچ یک از این آیات فرآن این مدعا را ثابت نمیکند که پیامبر گرامی اسلام از جانب خداوند مأموریت برای تشکیل حکومت داشته و حاکمیت سیاسی و فرمانروایی وی شأنی از شئون نبوت بوده است.
پانویسها
[1]. به دو دلیل متن فارسی را مأخذ قرار دادم: ۱- قابل استفاده بودن آن برای عموم، ۱- ترجمه فارسی توضیحاتی در پاورقی دارد که مفید است و در متن عربی غالبا دیده نمیشود.
[2]. و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشواى مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمىرسد.
[3]. مبانی فقهی حکومت اسلامی، جلد ۱، ص ۱۲۰
[4]. اى داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن ...
[5]. مبانی فقهی حکومت اسلامی، جلد ، ص ۱۲۲
[6]. پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است و همسرانش مادران ایشانند و خویشاوندان [طبق] کتاب خدا بعضى [نسبت] به بعضى اولویت دارند [و] بر مؤمنان و مهاجران [مقدمند]....
[7]. در این مورد بنگرید به کتاب «سیاست نامه خراسانی» اثر دکتر محسن کدیور.
[8]. مبانی فقهی حکومت اسلامی جلد ۱، ص ۱۲۲-۱۲۷
[9]. مبانی فقهی حکومت اسلامی جلد ۱، ص ۱۶۴
[10]. ولى چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمىآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند
[11]. مبانی فقهی حکومت اسلامی، جلد ۱، ص ۱۶۶
[12]. مقاله ولا و ولایتها، منتشر شده در کتاب خلافت و ولایت از نظر قران و سنت، اثر محمد تقی شریعتی، ص ۳۶۴
[13]. مبانی فقهی حکومت اسلامی، جلد۱، ص ۱۶۷
[14]. مبانی فقهی حکومت اسلامی، جلد۱، ص ۱۶۷-۱۶۸
دین اسلام از بدو تولد و خصوصا بعد از مرگ پیغمبر، شدیدا متاثر از توطعهها و دستکاریهای فرقهای بوده و بدلیل آسمانی دانستن کلام پیغمبر، امام ،خلیفه، علما و... جای هرگونه نقد و تحلیل از مخالفین این دین ابتدائی و ساده انگار گرفته شده و در طول تاریخ سراسر رنج، خشونت و استیصال مومنین خود، از درون پوسیده و ناکارامد شده است، تلاش فعالین مسلمان امروز، در لباس ولایت فقیه ، نهضت آزادی، ملی- مذهبی، حزب عدالت و توسعه، اخوان المسلمین و... شاید آخرین دست و پا زدنها برای بقای دین خود بشکل سیاسی باشد. نوار صوتی از مهدی طائب یکی از عمامیون سیاسی ایران در یوتیوب هست که مستقیماً "ابوبکر" اولین خلیفه مسلمین را یهودی مخفی خطاب میکند و از نفوذ آنها در تاریخ صدر اسلام میگوید البته او از عبدلله بن سبا یا قبیله قریش که مجموعهای از طایفه اسحاق (اهل کتاب یهودیت) و طایفه اسماعیل (یهودیانی با سلسله مراتب پایینتر) که بنی هاشم و خاندان حضرت محمد متعلق به آن است یا نقش و جایگاه ابوسفیان در قبل و بعد از گرویدن به اسلام یا ... سخنی بمیان نمیاورد. در پایان، کوشش آقایان اشکوری، گنجی و... را در اسطوره زدایی از پیامبران و امامان نیکو باید دانست ولی جای سوال اینجاست: چه بدیلی، به چه نامی،با کدام تفکر استدلالی و با چه هدفی، اینگونه دکترینها نوشته میشوند ؟ الله اعلم
مقاله درازی بود با محتوایی بس بی معنی و بی اساس.****** در انساندوستی شخص اقای منتظری شکی نیست اما اینکه ایشان 9ایه را در قران پیدا کرده اند که به صورت کلی به چیزی اشاره میکند که احتمالا میشود به گونه ای انرا تفسیر و تعبیر کرد که نظر مفسر را جا بیندازد شک برانگیز است. و در همین راستا هم اینکه اقای اشکوری با پیش کشیدن این بحث بی ادله و فقط به استناد چندتا جمله از کتاب قران که هیج ربطی به حکومت دینی و شیعه هم ندارد بایستی گفت حیف وقت گرانبها که صرف چنین مطالبی شود. این کتابی که همه میگویند از اسمان امده پس چرا در ان از میوه هایی مثل موز و گوجه فرنگی و کی وی و خرمالو و سیب زمینی و بسیاری پدیده اهی دیگر صجبت نکرده است. چگونه می توان باور کرد که کتابی از اسمان امده باشد اما میوه های نم کره غربی را ندیده باشد؟ به قول شخصی "اگر می خواهی مردم حرفت را باور کنند بگو از اسمان به من وحی شده" این گفتمانهای مذهبی همه و همه در راستای همین نقل قول هستند و به هیچوجه مشاء اسمانی ندارند. اما، کجای قران نوشته که می توان به کسی تجاوز کرد تا اقرار کند که ایتالشیطانی به ان فتوی میدهد؟ کجای قران نوشته که بایستی مردم را به زور به نمازخواندن واداشت؟ در قران اگر هم مطلبی در این مورد هست به صورت داوطلبانه و به میل شخص عنوان شده است " ----و یقیمون الصلوه و -----ذکاه و ---- و اینها مومنان هستند." دین اسلام از نظر فلسفی و بنیادی بر سه اصل استوار است و انها توحید و نبوت و معادند. مابقی این حرف ها یاوه است. تازه توحید نه به معنای وحدت خدا بلکه به مغنای وحدت وجود و هستی است چه همه چیز از خدا یا از درات بنیادی اتم و کوارک نشکیل شده است و در نهایت هم به سوی خدا بر میگردند.، و نبوت نه به معنای 124هزار پیامبر بلکه به این معنی که همه پیام اورند و هر کسی پیامی دارد که اگر دقت کنیم انرا می بینیم و میشنویم، و معاد نه به مغنای روز قیامت که نتیجه اکنار و اعمال هرکسی در همین دنیا به خودش بر میگردد. از این سه که بگذریم مابقی فروع هستند. اصول نماز، روزه، حج، طهارت، خمس و ذکات و تولی و تبرا همه دست ساخته ذهن اخوند ها هستند که رفته رفته با القا کردن این مفانی به عنوان اصل و ستون و اس و اساس به مخدوش کردن دین مبین اسلام منجر شده است. تازه همین کلمه مبین یعنی چه؟ اگر اینها اصل بودند پس ملیونها مسلمان که استطاعت رفتن به حج را ندارند مسلمان محسوب نمیشدند. اگر نماز از اصول دین است این چه دینی است که ستونش به وضو بند است و وضویش با یک چ... باطل میشود. اگر یک یک مفاهیم و کلمات کلیشه ای را که از افواه دیگران شنیده ایم در بوته سجش گذاریم می بینیم که بسیاری از اینها فاقد معنی هستند و ما انهارا به صرف اینکه شنیده ایم به کار میگیریم. به قول سهراب سپهری: "واژه ها را باید شست" متاسفانه ما ایرانی هابه دلیل داشتن ذهنیت مقلد که انهم از اخوند ها امده مسیولیت تفحص و تجسس مفاهیم و واژه ها را از خود صلب کرده ایم و اختیار مغز و اندیشه خود را یکجا به اخوندها داده ایم. چنین قومی هرگز به بیداریی راه نخواهد یافت چونکه زیربنای فکری اش تقلید است و هرچه می اندیشد و میسازد بر پایه تقلید است و پویایی ندارد. *******.. به امید بیداری ایرانیان
نویسنده نظر آرزو کرده است تا ایرانیان بیدار شوند. اما تا سایتی مثل زمانه هم نظرات را سانسور کند، چه امیدی به دیگران داشته باشیم.
اسلام خودش می گوید که دین بکش بکش است یا نه باید کشته شوی تا اسلام آبیاری و احیا شود. حالا من نمی دانم کجای این اسلام حیات بخش است. به کچل می گویند زلفعلی.
دوستان زمانه بنده یکبار این مقاله را برایتان فرستادم٬ شاید بدستتانم نرید٬ شاید هم بخاطر عصبیت من و حاشیه نویسی آنرا منتشر نکردید٬ اما خواهشا این مقاله را که توسط خانمی نوشته شده که خود او معصومه اعظمی ست و دختر یک روحانی را بخوانید و منتشرش کنید. آقای اشکوری حتما پاسخ خواهند داد. با احترام.
سه شنبه 10 خرداد 1384
پژوهشی در قتل و خشونت طبيعی و ذاتی در اسلام و قرآن، و با اين همه انتخابات: شرکت يا تحريم! معصومه اعظمی
مردم زجر ديده ی ايران، خواهران و برادران هم ميهن، زنان مردان، فرزندان زرتشت و کوروش و داريوش و...درود بر شما. سرتان سلامت. من نه مرد سياستم و نه سياست باز. با اين همه در اين برهه از تاريخ خونين ايران که پر است از قتل و کشتار ، شکنجه و سنگسار، ترور و وحشت، تجاوز و زندان، آزادی کشی و نامردی و نامردمی، چپاول دارايی های مادی و معنوی و حراج دختران و پسران ايرانی در بازارهای کشورهای اسلامی به عنوان دانشجويی از دانشگاه تهران به خود اجازه می دهم حاصل تحقيق کوچکی از خود را به حضور جوانان اين مرز و بوم ارائه دهم. زيرا پيران را تصلب فکر و روح اجازه ی پرسش در چونی و چرايی نمی دهد.
امروز که در بازار سرد انتخابات فرمايشی و اسلامی به سر می بريم لازم است به بنياد فکری و شالوده ی روح اين نظام که جدای از بنياد روحی و فکری سياست مداران ايران از هر قشر و هر قماش نيست، توجه کنيم. شما کافی ست به همه کسانی که شما را دعوت و يا حکم و يا ترغيب به شرکت در انتخابات و يا شما را دعوت و يا حکم و يا ترغيب به تحريم آن می کنند نگاه کنيد. هيچکدام به روح مسموم و انحطاطی و ضد ايرانی و ضد انسانی اسلام نظری ندارند. هيچکدام، از ملی گراها ؛ تا ملی مذهبی گراها گرفته، تا چپ و راست، توده ای و اصولگرا و جمهوريخواه و لاييک و سکولار، پير زن و پيرمرد و جوان؛ هيچ کدام نگاهی محققانه به اين افيون مسموم که نامش اسلام است ندارند. از روزنامه های اصلاح طلب و اصولگرا که خب طبيعی ست که توقعی نداشته باشيم، ولی شما اگر به نوشته حضرات لاييک و سکولار هم توجه کنيد هيچ اشاره ای به اين افيون به اين سم خطرناک نمی بينيد. از فيلسوف و عارف و شاعر و عامی گرفته تا عالم به علوم اجتماعی و يا علوم دقيقه هيچکدام قدرت آنرا ندارند که سرشان را از هوای مسموم گنداب اسلام بيرون برند. اگر شما به تمامی سايتهای درون مرز و برون مرز نگاه کنيد و آنها را با دقت بخوانيد هيچکدام مثلا به ضديت مصطفی معين به ايران و ايرانيت، و ضديت او با فردوسی به عنوان نماد ايرانيت که در همه جا نوشته و گفته شده و افراد مورد وثوق آنرا بارها و بارها گفته اند اشاره ای نشده. ضديتی که حتا در سازمان ملل نيز با صراحت و در خودداری از امضايی برای بزرگداشت فردوسی که حتا خارجيان را نيز به تعجب و شگفتی آورده، نپرداخته است. تازه چنان که ادعا می شود معين يکی از بهترين کانديداهاست!!! و شما حساب ديگران را با رسيدن به حساب معين دريابيد. برای اين که به اوج فاجعه پی بريد خواهش می کنم برای نمونه نوشته بابک اميرخسروی را در سايت ها بخوانيد تا به عمق در جا زدن ملت ما پی ببريد که با شصت سال کار سياسی در جناح چپ و ادعای اينکه سکولار و لاييک است اما تا مغز استخوانش اسلام مثل سل رخنه کرده است. ما در کشور اسلام و زير نعلين آخوند خون آشام زندگی می کنيم و نمی توانيم سايتها را باز کنيم و مطلب بابک اميرخسروی را دوستی با ميل از خارج از کشور برايم فرستاده عنوان آن اين است : آقای معين خوش آمديد!!
همه تقصير ها را نمی شود به گردن آدمکشانی انداخت که بر ما حکومت می کنند و ما را گردن می زنند ؛ ما گردن نهاده گان به قوانين ضد بشری اسلام نيز به اندازه همان ها و حتا به مراتب بيشتر مقصريم، اين نويسنده گان که تا کنون به بنيادهای خشونت اسلامی نپرداخته اند مقصرند، اينان که حتا جرآت نوشتن و يا تکلم واژه اسلام را مگر برای مدح ندارند مقصرند. بالاخره روزی بايد اين توليد کننده و اين سرچشمه آدمکشی و اين مولد ترور هزار و چهار صد و بيست و پنج ساله در جهان و به مراتب بد از آن در اين بيست شش سال در ايران افشا و قضاوت شود. امروز با استفاده از اين دستگاه عظيم اينترنت اين افشا گری بسی آسان تر است. شما اگر اين قوانين ضد بشری قرآن و اسلام را ترد کنيد، ديگر کسی قدرت آنرا نخواهد داشت سر شما را و فرهنگتان را و غرور مليتان را و نجابتتان را و شرافتتان را و دانشتان را لب گودال بگذارد و ذبح اسلامی کند و در کاسه سر شما خون بنوشد. هر کس با اسم الله رحمن رحيم شروع به سخن کند يعنی به قوانين ضد بشری و ارتجاعی قرآن و اسلام عقيده و باور دارد. تمامی کسانی که در انتخابات رييس جمهوری کانديد شده اند بدون استثنا با آيه قرآن و بسم الله الرحمن الرحيم وارد کار زار انتخاباتی شده اند. و بسم الله الرحمن الرحيم يعنی واجب دانستن قتل ديگر انديشان و غير مسلمانان! طبق دستور اکيد دينی بر هر مسلمانی واجب عينی ست که نامسلمانی را يا به راه اسلام هدايت کند و يا او را از پا در آورد. کشتن به نوع اسلامی اغلب با سلاح سرد ، کارد، خنجر، شمشير، قمه ، تناب و ... بوده و هست و هميشه مسلمان قاتل با بسم الله الرحمن الرحيم اين واجب را انجام داده است. هر مسلمانی طبق دستور دين و آيه قرآن يک قاتل بالقوه است. شما خواهران برادران اغلب به چند آيه از آيات قتل در قرآن توجه کرده ايد و از سر تکرار شايد آنها را حفظ هم باشيد ولی حتما تا کنون به اين فکر نيفتاده ايد که برويد و ببينيد اين قتل و غارت و خشونت و آدمکشی و جنايت و وجوب آن در اسلام از کجا می آيد و ريشه و ريشه های آن از چه وسعتی برخوردار است. حتما تا کنون به اين فکر نيفتاده ايد تا برويد ببينيد برای چه مردم ايران که صد در صد غير مسلمان بوده اند تا نود و نه در صد مسلمان می شوند! چه زوری در کار بوده، چه کشتاری در کار بوده، اين دروغ محض از کجا می آيد که ايرانيان خود بخود و فقط با دعوت اسلام آورده اند! اگر اينطور است پس چرا حالا کسانی که ديگر نمی خواهند مسلمان باشند را مرتد می خوانند و می کشند!؟ طبق آيات و روايت قرآن نه تنها اسلام با زور و آدمکشی و قتل و غارت و تجاوز به زنان و دختران و حتا پسران ايرانی وارد ايران شده بلکه با زور و قتل و غارت و تهديد و آدمکشی و ترور در ايران اين دين باقی مانده. و اين را روشنفکر و فيلسوف و شاعر و هنرمند ايرانی تا کنون نتوانسته به صورت عميق بفهمد و اين فهميدن را بکار برد و آن را به منصه ظهور برساند و به آن تظاهر کند. شما خواننده محترم هرگز از خود نپرسيده ايد که چرا در عرض اين هزار و چهارصد و بيست پنج سال که از ظهور اسلام می گذرد اين دين از خون سيراب نشده و همچنان قربانی می طلبد، چرا پيوسته بايد بکشد و کشته شود. چرا از حلاج و عين القضات همدانی تا پروانه و داريوش فروهر و زهرا کاظمی و احمد باطبی همين طور ما دچار دايره تکرار مکرراتيم، چرا قتل هر غير مسلمانی از صدر اسلام تاا قتل هزاران انسان بی گناه در يازدهم سپتامبر، و قتل مليونها غير مسلمان بدست مسلمانان در طول تاريخ و تا امروز در تمامی کره ی زمين حتا برای ليبرال ترين مسلمانان هم حتا در حد چندشی هم که شده عکس العمل ايجاد نمی کند، چرا در ايران از تمامی کسانی که دستی به قلم دارند از شريعتی و سروش گرفته تا حتا شايگان و ملی مذهبی و ملی و چپی و راستی با استدلال اين همه جنايات مسلمانان و اسلام را نه تنها نقد و بررسی و محکوم نمی کنند بلکه آنرا تاييد هم می کنند و آنرا با آب و تاب به عنوان ارزش به خورد مردم می دهند . چرا مليونها انسان ارمنی که بدست مسلمانان در حکومت عثمانی با کارد و قمه و سلاح های سرد و گرم ديگر کشته شدند و امروز بيشتر از هفتاد سال از آن می گذرد تا به امروز کشورهای اسلامی و حتا غير اسلامی و از سر ترس جرات محکوم کردن آنرا ندارد، حتی غربی ها هم تازه به اين فکر افتاده اند!! چرا از کشتار يهوديان و زرتشتيان و مسيحيان و بهاييان در ايران کسی آشفته نمی شود!!؟ چرا هر قتلی و هر قتل عامی در هر گوشه از جهان که بدست غير مسلمانان انجام شده باشد با سيل محکوميت حتا از طرف مسلمانان همراه است، در صورتيکه آنچه بدست آنها که مسلمانند، و با بسم الله الرحمن الرحيم نامه می نويسند و سخن می گويند و عقد ازدواج می کنند ، هر قتلی و هر قتل عامی بدون محکوميت باقی می ماند!! ؟؟ من بارها اين پرسش را از خود کرده ام و بسيار خوشبختم که فهرست وار بنيان ها و بنياد های اين همه قتل و کشتار را برايتان بنويسم تا بدانيد بی خود نيست که اگر برای مادر بزرگ و پدر بزرگتان و دايی و عمه و خاله تان و حتا پدر و مادرتان خبر بياوريد که سر چهار راه يک جوان غير مسلمان بدست مسلمانی با ذکر بسم الله الرحمن الرحيم سربريده شده اصلا در عمق وجودش احساس نگرانی و تشويش و غم و اندوه نمی کند و شوکه هم نمی شود!!! حالا اين يکنفر را ده و صد و هزار و مليون هم بکنيد هيچ تغييری در صورت او و آنها حاصل نمی شود. اگر می شد اسلام موفق نمی شد هزار و چهار صد و بيست و پنج سال بدون وقفه آدم بکشد، ترور کند، و آزادی کش باشد و...در اين بيست و هفت سال خمينی و خامنه ای و رفسنجانی و شورای نگهبان و اصلاحطلب و اصولگرا با جنگ و کشتار و تجاوز به زن و مرد و پير و جوان اين مرز و بوم بر قدرتی شيطانی تکيه نمی زدند...
اين جانب با چندين بار خواندن قرآن با شگفتی به عمق فاجعه، و ژرفنای اين خشونت و ريشه های آن پی برده ام که در زير می آورم. توجه من به شمار فعل « قـتـَلَ» ( بکش ) می باشد که به انواع گوناگون در سوره های مختلف قرآن صرف و نحو شده است. اين شمارش حتما بيشتر از اين هست ولی قطعا کمتر از اين نيست. در سوره البقره 31 بار؛ در سوره آل عمران 22 بار؛ در سوره النساء 23 بار؛ در سوره المائده 13 بار؛ در سوره النعام 4 بار؛ در سوره الاعراف 3 بار؛ در سوره التوبه 13 بار؛ در سوره يوسف 2 بار؛ در سوره الاسراء 5 بار؛ در سوره الکهف 2 بار؛ در سوره طهء 1 بار؛ در سوره الحج 2 بار؛ در سوره الفرقان 1 بار؛ در سوره الشعراء 1 بار؛ در سوره القصص 7 بار؛ در سوره العنکبوت 1 بار؛ در سوره الاحزاب 5 بار؛ در سوره غافر 2 بار؛ در سوره محمد 2 بار؛ در سوره الفتح 2 بار؛ در سوره الحجرات 2 بار؛ در سوره الذاريات 1 بار ؛ در سوره الحديد 2 بار؛ در سوره الحشر 3 بار؛ سوره الممتحنه 3 بار؛ در سوره الصف 1 بار ؛ در سوره المنافقون 1 بار ؛ در سوره المزمل 1 بار ؛ در سوره المدٍر 2 بار؛ در سوره عبس 1 بار ؛ در سوره التکوير 1 بار و در سوره البروج 1 بار. در مجموع و حد اقل 166 بار در قرآن فعل « قـّتـّل » ( قتل ) با خشونت تمام و با حکم الهی صرف شده است، اسلام حيات خود را طبق آيات و روايات در قتل ديگر انديشان و غير مسلمانان می داند...
تعداد دفعاتی که در قرآن از کلمه « الموت » (مرگ) استفاده شده و در سرتا سر آن مرگ را برای مومنين فضليت دانسته نيز بيشتر از 133 بار است. و اين در حالی است که برای فريب مردم و نگهداری آنان در ضلالت و خشونت و قتل و آدمکشی روحانيون اسلام را مکتبی انسان ساز و حيات بخش می خوانند. حال با اين داده ها اگر باز هم می خواهيد در انتخابات شرکت کنيد و به اسلام رای دهيد بفرماييد!! آقايان مسلمانان به اين نوشته پاسخ دهيد، و به خانمهای تحت امرتان اجازه دهيد آنها هم پاسخ دهند. در آينده به شمار روايات و احکام و وجوب قتل در اسلام خواهم پرداخت.
معصومه اعظمی (دختر يک روحانی) از تهران
ارسال کردن دیدگاه جدید