اصولگرایان منتقد نظام
عماد افروغ، نماینده پیشین اصولگرای مجلس، ۲۶ دیماه سال جاری (۱۳۹۰) در یک برنامه زنده تلویزیونی در شبکه اول صدا و سیمای جمهوری اسلامی به انتقادات تندی نسبت به ساختار سیاسی بهویژه مجلس خبرگان، دولت، وضعیت اقتصادی و همچنین جایگاه رهبری در ایران پرداخته است.
در گفتوگو با محمدرضا یزدانپناه، روزنامهنگار مقیم پاریس از او پرسیدهام: اظهارات تند و انتقادی آقای افروغ را بهعنوان یک نیروی اصولگرا چگونه ارزیابی میکنید؟
محمدرضا یزدانپناه: در نظام جمهوری اسلامی بهعنوان نظامی که در سالهای اخیر به شدت به سوی یک نظام سیاسی بسته با رهبریت فردی سوق پیدا کرده است، هرگونه انتقاد یا ابراز مخالفت با شخص رهبری به طور مشخص آیتالله خامنهای میتواند واکنشها و تبعات جدی به دنبال داشته باشد.
بههرصورت شاید بسیاری از اصولگرایان، حامیان آیتالله خامنهای، رسانهها و تحلیلگران این انتظار را نداشته باشند که چهرههای اصولگرا (چهرههایی که علیرغم انتقاداتی که بعضاً ممکن است داشته باشند، خود را وفادار و حامی رهبر جمهوری اسلامی نشان میدهند و به ایشان ابراز وفاداری میکنند)، انتقادات صریح و گزندهای نسبت به آیتالله خامنهای ابراز کنند؛ آن هم در رسانهای پربیننده و پرمخاطب مثل صدا و سیما.
بههر صورت روبهرو شدن، نقد و بیان یکسری مسائل که بهنوعی شکستن تابوها بهشمار میآیند درباره نقد رهبر جمهوری اسلامی، در رسانهای مثل صدا و سیما و آن هم توسط چهرههای منتسب به جناح اصولگرا، ازجمله مواردی است که میتواند بسیار حساسیت حکومت و نهادهای وابسته به آن را به دنبال داشته باشد. به خاطر این که آنها فکر میکنند بیان چنین نقدهایی توسط اصولگرایان میتواند راه را برای افزایش انتقادات و احیاناً حملات مخالفان به شخص رهبری هموارتر کند.
ولی در عمل همانطور که توضیح دادید، دستگاه سرکوب و ارعاب علیرغم آن که حتی شدیدتر شده، نتوانسته است صداهایی همچون صدای عماد افروغ را ساکت کند.
همچنین در روزهای اخیر یادداشت حسین علایی، یکی از سرداران سپاه پاسداران ایران را داشتیم و پیش از آن هم انتقادات علی مطهری، چهره اصولگرا که قرائت خودش را از ولایت فقیه متفاوت با قرائت حاکم میداند و همچنین نامههای تند محمد نوریزاد را. این سلسله ریزشها را علیرغم تندترشدن سرکوبها چگونه ارزیابی میکنید؟
باید توجه کرد که هر سه این چهرههایی که شما نام بردید و احیاناً برخی افراد دیگر که منتسب به جناح اصولگرا و حالا شاید بتوان با کمی اغماض گفت منتسب به جناح سیاسی مذهبیتر و ایدئولوژیکتر در در درون جمهوری اسلامی هستند، همگی اولاً وابسته تشکیلاتی به هیچکدام از جریانها و احزاب شناخته شده جریان حاکم در جمهوری اسلامی نیستند و ثانیاً پیشینه کاملاً فکری و ایدئولوژیک دارند.
چه آقای علایی، چه آقای نوریزاد، چه آقای مطهری و حتی آقای افروغ یا چهرههای دیگری مثل آقای خوشچهره، افرادی هستند که سابقه طولانی در زمینه مسائل تئوریک دارند و مسائل فکری دارند و سخنرانیهای تئوریک و ایدئولوژیک زیادی را برای گروههایی مثل "انصار حزبالله" داشتهاند یا در روزنامههایی مثل کیهان مینوشتند و یا در سپاه فعالیت میکردند.
درست است که اینها این سابقهها را دارند، منتهی به علت عدم وابستگی تشکیلاتی و حزبی به گروههای جریان حاکم در ایران، یک نوع آزادی فکری و آزادی عملی در رفتار خودشان دارند. به هر صورت میشود گفت این افراد را میتوان نماینده جریانی دانست که به جمهوری اسلامی و به آرمانهای انقلاب اسلامی با قرائت صدالبته دینی اعتقاد دارند و نوعی آزادی بیان. حالا میشود گفت نوعی آزادیهای سیاسی و مدنی را برای گروههای مخالف و در کل برای منتقدان به رسمیت میشناسند.
بیشتر این افراد تابع اندیشههای افرادی مثل آیتالله مطهری یا آیتالله بهشتی هستند که به هر صورت حداقل از لحاظ تئوریک و فکری میشود آنها را به روحانیون دگم و جزماندیش اوایل انقلاب منتسب کرد. طبیعتاً این افراد که شما اسم بردید، شاید بتوان گفت شایستهترین افراد هستند که واقعاً میتوان عنوان اصولگرا را به آنها نسبت داد.
چه آقای علایی، چه آقای نوریزاد، چه آقای مطهری و حتی آقای افروغ یا چهرههای دیگری مثل آقای خوشچهره، افرادی هستند که سخنرانیهای تئوریک و ایدئولوژیک زیادی را برای گروههایی مثل "انصار حزبالله" داشتهاند یا در روزنامههایی مثل کیهان مینوشتند و یا در سپاه فعالیت میکردند.
با این تعریف اصولگرا هستند که کاملاً دینی هستند و به قرائت دینی و مذهبی از جمهوری اسلامی و مردم سالاری اعتقاد دارند. آنها به آزادیهای مدنی و سیاسی با همین دیدگاه نگاه میکنند و ممکن است با قرائتهای مختلف به ولایت فقیه هم اعتقاد داشته باشند. منتهی به هرصورت نگاهشان به مقوله ولایت فقیه، به مقوله آزادی، به مقوله جمهوری اسلامی و البته انقلاب اسلامی چندان مشابه گروههای تشکیلاتی یا چهرههایی که خودشان را بهعنوان "ذوب در ولایت" تعریف میکنند همخوانی ندارد.
ولی همانطور که میدانید، همیشه نگاه توطئهـ محورانه هم در بین سیاسیون ایرانی وجود داشته است و برخی معتقدند که اظهارات کسانی چون آقای عماد افروغ و دیگر افرادی که اسم برده شد، در آستانه انتخابات بهگونهای میخواهد فضای امن و به نسبت آزادی را برای کسب مشارکت مردم جلب کند. نظر شما چیست؟
البته نمیشود در این زمینه نیت افراد را واقعاً پیشبینی یا تحلیل کرد، اما حداقل چهرههایی مثل آقای افروغ یا آقای نوریزاد یا چهرههای دیگر، اولینبار نیست که درباره مسائل بسیار حساسیت برانگیز در درون جمهوری اسلامی چنین مواضعی را میگیرند.
آقای افروغ سالهاست که یک منتقد بوده و به هرصورت بیانکننده نگاههای خاصی نسبت به جمهوری اسلامی است. او چندین سال است که سوق داده شدن ساختار قدرت در جمهوری اسلامی را به سوی نوعی ماکیاولیست دینی تئوریزه کرده است. خب این امری است که واقعاً میتواند در درون حاکمیت بازتابهای جدی برای ایشان به دنبال داشته باشد.
پس اگر ما از این منظر بخواهیم نگاه کنیم، واقعیت این است که نمیتوان گفت آقای افروغ، آقای نوریزاد، آقای خوشچهره یا آقای مطهری و یا حتی آقای علایی، در شرایط کنونی و در ساخت سیاسی، منافع جدی و کلانی دارند. نمیتوانیم احیاناً بگوییم که ممکن است با چنین بیانات و با چنین مواضعی میخواهند منافعی را کسب کنند. ضمن این که در شرایط کنونی بیان چنین سخنانی بهجز دادن هزینه، برایشان هیچ چیزی به دنبال نخواهد داشت.
نتیجه عملی چنین اظهاراتی چیست؟ با توجه به این که ما در روزهای اخیر، پاسخ سردار سعید قاسمی را هم به حسین علایی داشتیم. از این تیپ نوشتهها و مواضع تند هم همچنان در فضا و عرصه سیاسی دیده میشود که سخاوتمندانه معتقدند هر مقدار ریزش در بدنه جمهوری اسلامی صورت بگیرد، آسیبی به آن نمیزند و در مقابل رویشهایی هست که جای آنها را پر میکند. این بحث رویش و ریزش را با توجه به جایگاه کسانی چون عماد افروغ و حسین علایی چگونه ارزیابی میکنید؟
نظام جمهوری اسلامی نظامی است که مشروعیت خود را در پایه اول از ایدئولوژی میگیرد و این ایدئولوژی بر مبنای یک نوع فقه شیعه ۱۲ امامی است که مبتنی بر دو جزء است: یکی بحث مهدویت و دومی بحث ولایت فقیه. براین مبنا میتوان گفت که در نهایت تمام ارکان حکومتی در جمهوری اسلامی مشروعیت خودشان را از اصل ولایت فقیه و بهطور مشخص شخص ولی فقیه میگیرند. انتقادهای چهرههایی مثل آقای افروغ یا هر چهره اصولگرای دیگری که به جناح مذهبی و سنتی جمهوری اسلامی وابسته باشد، میتواند بخشی از همان اصولگرایان واقعی را که قبلاً اشاره شد تحت تأثیر قرار دهد و باعث بریدن آنها یا حداقل تحت تأثیر قرارگرفتن آنها نسبت به وقایعی شود که در جمهوری اسلامی رخ میدهد.
منتهی در واقع بدنه اجتماعی جریان حاکم، بدنه اجتماعی حامی جمهوری اسلامی و نیروهای سیاسی در درون بافت قدرت، مشروعیت این نظام را منتج از مقام ولایت فقیه و شخص رهبر جمهوری اسلامی میدانند و نشان دادهاند در تمام موارد زمانی که اختلافی بین ایدئولوژیکترین چهرههای منتسب به حکومت (کسانی که تا همین امروز هم با حکومت همراه بودند اما یکشبه تغییر موضع دادهاند)، با شخص رهبر جمهوری اسلامی بهوجود میآید، این نظر رهبر جمهوری اسلامی، نظر آیتالله خامنهای و پیش از آن آیتالله خمینی است که تعیینکننده میشود.
دو مثال مشخص را میتوان مطرح کرد: یکی درباره برخورد آیتالله خمینی با آیتالله شریعتمداری در اوایل انقلاب. آیتالله شریعتمداری یک چهره بسیار مؤثر در مبارزات انقلابی بود. منتهی زمانی که راهش از آیتالله خمینی جدا شد، با او برخورد آن شکلی صورت گرفت و تمام بدنه اجتماعی، بدنه میانی قدرت در جمهوری اسلامی، مشروعیت اقدام آیتالله خمینی علیه آیتالله شریعتمداری را پذیرفت. نمونه دوم برخوردی است که چه در دوران رهبری آیتالله خمینی و چه در دوران رهبری آیتالله خامنهای، با حضرت آیتالله منتظری شد.
به نظر میآید آنچه در نهایت در بافت مشروعیت دینی جمهوری اسلامی تاثیرگذار است، شخص ولی فقیه و نظرات اوست، مگر این که ریزشها در درون دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران و منتسبانش آن قدر زیاد شود که بتوان گفت نظر نهایی و فصلالخطابی آیتالله خامنهای در این خصوص تحتالشعاع قرار گرفته است.
آنقدر آش شور شده که آشپز نا ماهر بالاخره متوجه شده ....!!....
ارسال کردن دیدگاه جدید