راز ماندگاری پدر مهربان ملت
شنبه, 1390-06-19 22:33
نسخه قابل چاپ
علی افشاری
سالی دیگر از رحلت نابههنگام و تاثر برانگیز آیتالله سیدمحمود طالقانی گذشت، اما علیرغم سپری شدن ۳۲ سال از غروب خورشید حیات او، نام و یادش همچنان در حافظه جامعه و عرصه عمومی زنده است. با عبور ارابه زمان نه تنها گرد و غبار فراموشی بر سیمای آموزگار مدارا و دعوتکننده به حق ننشسته است بلکه روزبهروز بر تلالو و روشنایی فضایل وی افزوده میشود. راز این ماندگاری و عاقبت بهخیری چیست؟
طالقانی از ابعاد شخصیتی ناهمسان برخوردار بود، اما تعارضها و نا هماهنگیها وی را زمینگیر نکرد بلکه سنتز این تضادها شخصیت و کاراکتری به وی بخشید که در آن روزهای پر تلاطم وطوفانی اول انقلاب کشتی نجات محسوب میشد. اگر قائل باشیم که انسان گریزی از تضاد و پارادکس ندارد، آنگاه به قول پستمدرنیستها هرگونه تصور «خود متحد» ماهیت خیالی دارد. به بیان لودویگ وینگشتاین واقعیت از لایهها و امرهای مختلفی شکل میگیرد که هرکدام تصویر و نظام معنایی یا بیمعنایی متفاوتی دارد.
بررسی سیر تحولات طالقانی نشان میدهد که مشی کثرتگرا و ارتباط حسنه او با هر گروه محصول امتراج و آشتی بین پارههای ناهمساز شخصیتش بود. ترکیب شخصیتی او از منظری خاص وحدت اضداد را به نمایش میگذاشت. کسی که ویژگیهای متفاوت و بعضاً ناسازگاری چون شیفتگی به سوسیالیسم و عدالت اجتماعی، باور به علمگرایی تجربی، اسلامگرایی شریعت بنیاد نواب صفوی، باور به آزادی، اعتقاد به نظام شورایی، استنتاج راه زندگی از قرآن و زمینی کردن کلام آسمانی، همکاری تشکیلاتی با نوگرایان مذهبی لیبرال مسلک در نهضت آزادی، احترام به احیاگری دینی آیتالله خمینی، ضدیت آشتیناپذیر با استبداد و اجبار، استعمارستیزی، ضدیت با صهیونیست که ریشه در ناسیونالیسم عربی (ناصریسم) داشت، انسانمحوری در نظام سیاسی، شیفتگی به مبارزه و ظلمستیزی رادیکال، پشتیبانی از دکتر مصدق و ملیگرایی، حضور مستمر در محراب و مسجد و حفظ مناسبات روحانی را در درون خود جا داده بود.
آیتالله طالقانی، آیتالله بهشتی، حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی و ابوالحسن بنی صدر در کنار علمای اهل سنت خراسان و بلوچستان
برآمد این تعلقات و خصایل پویایی خاصی به وی داده بود که همواره در حرکت بود و دریای وجودش جوشش و خروشی نامیرا داشت . این جان شیفته در تمام دوران پربرکت حیاتش دمی از تکاپو نایستاد. اگرچه آیتالله طالقانی دانشآموخته فقه جعفری بود و از دست مرجع تراز اولی چون شیخ عبدالکریم حائری اجازه اجتهاد خود را دریافت کرد، ولی هیچگاه روی خوش و التفاتی نسبت به آموزشهای حوزوی نشان نداد. او خیلی زود در نگرشی انتقادی از چارچوب متعارف روحانیت بیرون آمد. به جای پرداختن به ابواب فقهی و استخراج احکام بر اساس قواعد و اصول سنتی، به قران و نهجالبلاغه روی آورد. او حوزه علمیه قم و نجف را ترک کرد و مسجد، مدرسه و دانشگاه را برای فعالیت برگزید. در تمام عمرش کوشید که با مطالعه قران و فهم جوهره آیات و خواست شارع پرتوهایی از قران را باز بتاباند تا یاریرسان زندگی مسلمانان در دنیای معاصر شود. از دید او قران کتاب زندگی بود نه صرفاً وسیله مغفرت یا کتابی تزئینی و یا به حاشیه رفته توسط احکام اولیه و ثانویه و احادیث. او سرچشمه را انتخاب کرد تا هدایتگر نسل جوان بر مبنای قرآن و کلام امیرالمومنین باشد.
او سنتگرا نبود
اما او یک نوگرای دینی نیز بود. سلسله مراتب روحانیت را قبول نداشت. فقهمحور، سنتی و سنتگرا نبود و اساساً به اصلاح انقلابی ساختار و محتوای آمورشی حوزههای علمیه اعتقاد داشت. او یک روحانی ارتدوکس نبود اگرچه لباس و مسلک روحانیت برای وی ارزشمند بود ولی روحانیت را واسطه رسمی خدا و پیامبر و مفسر رسمی دین نمیدانست. او همچنین با روشنفکران و دانشگاهیان رابطه حسنهای داشت و به باور مسلط در حوزههای علمیه و نهاد روحانیت وقعی نمیگذاشت که مرتبه روحانی را بالاتر از کلاهی و غیر روحانی میداند وبا ادعای خودخوانده «نیابت عامه امام زمان»، امتیاز و شان ویژهای برای خود قائل است. او نه تنها هویت روحانی را دروازه ورود به حقیقت و رستگاری نمیدانست بلکه نسبت به کل مذهب نیز چنین دید نداشت و افراد غیر مذهبی را نیز مقیم راههای دیگر بهسوی حقیقت میدانست.
او از پیشگامان نوگرایی دینی بود و انسان و ویژگیهای عام بشری را در کانون توجه قرار داد. وی بر مبنای آموزههای قرانی انسان را فینفسه دارای کرامت میدانست و ارزش و حق انتخاب افراد را مشروط به عقیده خاصی نمیکرد. از دید خطیب پر شور مسجد هدایت که به قول دکتر شریعتی منارهای در کویر بود، آفرینش بر اساس رحمت صورت گرفته بود. بنابراین الهی بودن و معنویت میبایست شامل رحمت و شفقت باشد.
صاحب کتاب «پرتوی از قران» عمیقاً تعلق به دین داشت و اسلامگرا بود. جایگاه دین و باورهای مذهبی را هم در حوزه خصوصی و هم در عرصه عمومی تعریف میکرد. ولی اسلامگرایی او مردمسالار بود. از قرائتی انسانی از دین حمایت میکرد و مزیتی برای دینداران قائل نبود.
برای آیتالله طالقانی فعالیت سیاسی جنبه محوری داشت. او در شرایطی که آخوند سیاسی مترادف با آخوند بیسواد بود، حضور آگاهانه و مسئولانهای در صحنههای سیاسی داشت و دور از محافظهکاری و تقیه، خروش علیه ظلم و ستم را واجب میدانست. به بیان دقیقتر او یک آخوند مبارز سیاسی بود. اهل زحمت و رنج کشیدن و تحمل شکنجه بود؛ امری که در متوسط روحانیون آن زمان متاعی کمیاب بود.
در واقع باید گفت آیتالله طالقانی نمونهای کاملا متقاوت و نادر از برونداد متعارف نظام حوزههای علمیه قم بود و چهره جدید و نوینی از روحانیت را نمایان ساخت.
وی در عین حال گوشهچشمی به احیاگری دینی داشت. از عقبماندگی جهان اسلام و گسترش خرافات و منفعتطلبی در لباس دین در رنج بود و آرزوی سربلند کردن عزت و جلال دین و اصلاح آن از پیرایهها داشت. از این منظر عظمت اسلام به عنوان یک آئین برای وی یک هدف بود. آیتالله طالقانی به وحدت مسلمین و بخصوص تقریب مذاهب اسلامی بهای بسیار میداد و فعالیتهای زیادی در نزدیک شدن فرقههای مختلف اسلامی داشت.
بنابراین پویش دینی او فقط نوگرایانه نبود تا از طریق بازخوانی متون مقدس در چهارچوب حقیقتجویی، سازگاری با عدالت، آزادی و نفی اجبار و برطرف کردن تعارضها با زیست جدید قرائتی نوین ارائه بدهد.
مجموعه این خصوصیات باعث میشد که به عمل توجه بیشتر از نظر بدهد. او بر اساس مصحف شریف اسلام، مجاهدین را بر اسلام قاعدین که تنها به زهد و معرفت دینی میپردازد ترجیح میداد، اما در این زمینه جانب افراط را نپیمود بلکه ترکیب متوازنی از هر دو داشت. او میکوشید در سایه رشد معارف بشری، فهم دینی را نیز رشد دهد. اشتیاق پایانناپذیر وی به سوسیالیسم را در آثار وی به روشنی میتوان مشاهده کرد.
نتها سوسالیسم وی مبتنی بر ماتریالسم و کمونیسم نبود. وی با سرمایهداری لجامگسیخته مخالفت، اما از آزادی مالکیت مشروع دفاع میکرد. تفسیر او از قران متاثر از بینش چپ و در عین حال اصول علمی است. او میکوشید اثبات کند که حقایق دینی با یافتههای علمی در تعارض نیست. این ویژگی او را به مهندس بازرگان و دکتر سحابی نزدیک کرد و این همسویی سیاسی باعث شد تا تشکیلاتی سیاسی را با هم تاسیس کنند. این اشتراکات منجر به این شد که تمایز رویکرد سوسیال وی با مشی لیبرال مهندس بازرگان نادیده گرفته شود و همکاری و همراهی تنگاتنگی بین آنها شکل بگیرد.
بیتوجه به جاه و جلال
آیت الله طالقانی در مجلس خبرگان قانون اساسی، تابستان ۵۸
آیتالله طالقانی در تمام طول زندگیاش از اشرافیت، تشریفات، مقام و جاه و جلال پرهیز کرد. زندگی ساده و تواضعش زبانزد همگان بود. او اهل انعطاف و سازش در دگرپذیری بود اما بر سر اصول اهل هیچگونه عقبنشینی نبود. روحیه مقاوم او مثالزدنی بود. در بیان عقایدش محکم بود و اقتداری باشکوه داشت. او به نحو عجیبی به مبارزه اشتیاق داشت و نفس مبارزه برای او ارزش تلقی میشد. از این منظر با تمامی گرایشهایی که پیش از انقلاب مبارزه میکردند، روابط نیکویی داشت و زحمات آنها را پاس میداشت. از این منظر بود که هم با فدائیان اسلام، روحانیت مبارز و موتلفه میجوشید، هم با مجاهیدن خلق و فدائیان خلق و با سران حزب توده در زندان معاشرت میکرد. شاید نزدیکی نیروهای مذهبی در پیش از انقلاب و فعال نبودن شکافها در این قضیه بیتاثیر نبوده است اما رویدادهای پس از انقلاب نشان داد آیتالله طالقانی به وحدت نیروها و اجتناب از خودی و غیر خودی در عرصه مشارکت سیاسی معتقد بود. برخلاف قول مشهور که آیتالله طالقانی را مدافع عدم ارتباط با مارکسیستها در زندان معرفی میکنند وی آنها را نجس نمیدانست و اظهار میداشت: «اولاً در قرآن نجِس نیامده نَجَس آمده که به معنای پلید نیست که اگر دستزده شود نجس شود بلکه یک مسئله سیاسی بوده که یعنی با مشرکان آنقدر ارتباطنداشته باشید که از نظر فکری و علایق شبیه آنها شوید. مجبور نیستید که بپرسید خدارا قبول دارید یا نه تا آنها جواب دهند. اینها برادران ما هستند.»
پس از اعلامیه تغییر مشی سازمان مجاهدین خلق، فضای خاصی در زندان ایجاد شده بود و موضعگیری آیتالله طالقانی نیز در همین چهارچوب قابل فهم است. او میخواست تمایز خودش با مارکسیستها را نشان بدهد. وی در همه احوال روابط دوستانهای با نیروهای کمونیست داشت.
حجاب، اجباری نیست
آیتالله دشمن سازشناپذیری و خودکامگی بود و با استبداد در هر لباسی مخالفت میکرد. او با هوشیاری دریافته بود که استبداد دینی از مخوفترین و تباهکنندهترین اشکال حکومت فردی است. از این رو با ترجمه کتاب میرزا حسین نائینی کوشید تا خطرات آن را روشن سازد. آزادی و نفی اجبار آنچنان در وی نهادینه شده بود که در کسوت یک روحانی از عدم اجبار حجاب برای زنان سخن بهمیان آورد.
او به حکومت دینی باور نداشت و بر مبنای سنت حاکم بر حوزهها و بخصوص آرای میرزای نائینی حکومت اسلامی را فقط در صلاحیت امام معصوم میدانست. او بر مبنای امر به معروف و نهای از منکر برای روحانیت نقش نظارتی و ارشادی قائل بود. آیتالله طالقانی قسط را به معنای برابری و شایستگی تعریف میکرد و تاکید داشت که افراد باید تخصص لازم برای انجام کارشان را داشته باشند. میگفت اگر کسی متصدی کاری باشد و از عهده آن بر نیاید، لازم است خودش از آن کناره بگیرد. وی حکومت صالحان را تجویز میکرد که لزومی نداشت حتماً حاکمان آن مذهبی باشند. در قرائت وی از حکومت صالحان، حکومت نباید برخلاف عقاید مردم کاری انجام دهد و لزومی ندارد که بخواهد قوانین مذهبی رااجرا بکند.
این روحانی آزاده پیشنهاد نامزدی برای ریاست جمهوری را رد کرد و در مخالفت با ریاست جمهوری روحانیت گفت: «ما باید به کار ارشاد و نظارت برگردیم. کار را باید به کاردان سپرد. رئیسجمهور باید مدیریت بلد باشد. هرکس مقام و زوری دارد نمیتواند رئیسجمهور باشد. این یک کار تخصصی است. همانطور که وزیر و استاد باید متخصص باشند، رئیسجمهور نیزباید تخصص داشته باشد.»
رابطه با آیتالله خمینی
روابط آیتالله طالقانی با آیتالله خمینی پارادوکسیکال بود. از یک طرف پیوندی عاطفی با وی داشت و اقتدار و تلاش وی برای تجدید عظمت اسلام را قدر مینهاد و از روحیه مبارزاتیاش در جایگاه یک مرجع تقلید تجلیل میکرد، اما از سوی دیگر با مشی سیاسی اقتدارگرای او مخالف بود. او برخلاف آیتالله که برای وحدت همه در زیر عبای خود تلاش میکرد، نظر به مشارکت همه گروهها داشت و امتیازی برای روحانیت و خط امام قائل نبود. او بیخبر از آنکه آقای خمینی شورای مخفی برای هدایت انقلاب تشکیل داده است، شورایی در تهران مرکب از نمایندگان همه گروههای انقلابی تشکیل داد، اما این شورا با نوع نگاه رهبر انقلاب مجال فعالیت پیدا نکرد. آیتالله خمینی نیز با علم به تفاوت بینش عمیق و همچنین حساسیت آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی وی را در جمع اولیه شورای انقلاب به بهانه عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی برنگزید. سرانجام با وساطت ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی و انحلال شورای انقلاب آیتالله طالقانی، حضور وی پذیرفته شد که البته هیچوقت جنبه موثری پیدا نکرد. در مجلس خبرگان نیز حواریون آیتالله اجازه ندادند وی بر مسند ریاست مجلس خبرگان تکیه بزند و در فاصلهای نزدیک، انتخابات ریاست مجلس خبرگان را به آیتالله منتظری باخت. اگر موازنه قوا به گونهای دیگر بود محتملاً انقلاب سرنوشت دیگری مییافت. آیتالله به مرور متوجه مشکلات و سر بر آوردن دوباره استبداد در قامت دینی شد و در مجموع تصمیم گرفت که به جای تقابل علنی و در عین حفظ رابطه خوب با آیتالله خمینی، توازنی ایجاد کند و سنگری برای محافظت از آزادیها و حقظ حقوق برقرار کند. نگرش انتقادی او به روند انحراف از انقلاب از اعتراض به بازداشت پسرش مجتبی اوج گرفت که با استفاده از روش مبارزه منفی قهر کرد و به زادگاهش در طالقان رفت. دلیل اقدام اعتراضیاش بازداشت پسرش نبود بلکه اطلاع از بدرفتاریها، خودسریها و برنتافتن آزادیها بود. او پس از گفتوگو با سیداحمد خمینی و تاکید بر اصلاح کجرویها به صحنه سیاسی بازگشت. اینبار اما در مجلس خبرگان با نشستن روی زمین و احتراز از تکیه زدن بر صندلی در اقدامی نمادین اعتراضش را نشان داد و هم به تلویح اعلام کرد که تغییری در کشور ایجاد نشده است و مناسبات طاغوتی در حال بازسازی است.
دست سرنوشت به وی مهلت نداد تا در هنگام تصویب اصل ولایت فقیه مخالفتش را به طور علنی اعلام کند. اگر او زنده میماند ممکن بود سدی در برابر استبداد دینی و گسترش مشی فاشیستی تحت پوشش اسلام ناب ایجاد کند. این روند رویارویی با آیتالله خمینی را گریز ناپذیر میساخت.
مشی مستقل
شواهد آن سالها نشان میدهد اگرچه پشتوانه مردمی آیتالله طالقانی چشمگیر بود ولی جای تردید جدی وجود دارد که میتوانست به تنهایی آیتالله خمینی و نیروهای خط امام را متوقف کند. بسیار محتمل بود او نیز وضعی مشابه مهندس بازرگان و آیتالله منتظری پیدا میکرد.
آیتالله طالقانی مشی مستقل داشت. برخلاف برخی پندارها او موافق سازمان مجاهدین خلق نبود و با آنها مرزبندی داشت. با پیشنهاد ورود مسعود رجوی به شورای انقلاب مخالفت کرد، اما معتقد بود که باید از آنها استفاده کرد و حضورشان در خانواده انقلاب را به رسمیت شناخت. مخالف برخورد حذفی با آنان بود. متاسفانه آن دسته از نیروهای انقلابی صادق که پس از راهپیمایی خودجوش دفاع از آیتالله طالقانی، راهپیمایی دیگری را در دفاع از خط امام و محوریت آیتالله خمینی سازماندهی کردند و آشکارا ضرب شصتی به آیتالله طالقانی نشان دادند خطایی استراتژیک مرتکب شدند که در فضای انقلاب رهبری مطلق را بر دوش آیتالله خمینی قرار دادند و مشارکت هر شخصیت انقلابی دیگر در رهبری را برنتافتند. اگر شخصیتهایی چون آیتالله طالقانی به عنوان وزنه اجتماعی مهم مورد توجه قرار میگرفتند آنگاه توازنی تعادلبخش در برابر اقتدارگرایی آیتالله خمینی ایجاد میشد و چه بسا انقلاب از مسیر آزادی منحرف نمیشد.
بههر حال نهیب ققنوس آزادی در آخرین نماز جمعه گویای نارضایتی عمیق او از روند امور و بر باد رفتن امید و آرزوهایش پس از سرنگونی رژیم پهلوی بود. آیتالله طالقانی در آن خطبه تاریخی گفتند: «ایشان در آن سخنرانی گفتند امام بارها گفته، من هم تاکید کردم، اما نمیدانمچرا قانون شوراها اجرا نمیشود و میگویند اگر شورا تعیین کنیم ماچه کارهایم؟ شما هیچکارهاید. بروید دنبال کارتان. میگویید مردم اشتباه میکنند. خب بگذارید اشتباه بکنند. این موضوع باید عملی شود. مانند کودکی که بارها زمین میخورد تا راه رفتن بیاموزد. مردم هنوز باور نمیکنندکه سرنوشتشان را خودشان به دست گرفتهاند.»
در مجموع همانطور که آیتالله طالقانی بر حسن توازن بین تاریخ، طبیعت، اجتماع، آفرینش و تاریخ تاکید داشت، شخصیت وی نیز توازن نیکویی از دل ویژگیهای متفاوت و متعارض پیدا کرده بود.
... به هنگام اجباری شدن حجاب، به یاد دارم که ایشان گفتند (فکر میکنم در یک برنامهٔ رادیویی بود) : حالا اگر یک روسری سرتون بکنید که طوری نمیشه ...
آقا تورابه جان هرکس دوست دارید این آخوندها را این قدربالاوپایین نکنید. آخوندها هیچ فرقی با هم ندارند. خمینی منتظری طالقانی بهشتی خامنه ای خاتمی همه آخوند بوده اند و هستند. همین ها این کشو راین قدر عقب افتاده کردند. آخوند یعنی همین. جامعه مجازی ما چه موقع می خواهد این حرفهارا بفهمد؟۳۲ سال کافی نبود؟
طالقانی، فردی مورد علاقه و احترام مردم و سازمانهای سیاسی بود، در اوایل انقلاب به "مداد پاک کن" آقای خمینی مشهور شد، زیرا هر چیزی را که امام راحل میگفت و خراب میکرد، روز بعد ایشان با لحنی پدرانه و مهربان، عوض میکرد و رنگ دیگری به آن میداد. معلوم نیست که نویسنده محترم مقاله، از طریق چه منبع و اطلاعاتی به این نتیجه رسیدند که طالقانی با ورود رجوی به شورای انقلاب و اساساً با مجاهدین مخالف بود زیرا در آن زمان شعار مجاهدین "رهبر خمینی- رئیس جمهور طالقانی"بود. البته بدلیل انشعاب در مجاهدین و حساسیت تندرویان دیروزی که پایه گذاران "مجاهدین انقلاب اسلامی" و اصلاح طلبان امروزی هستند، طالقانی در نزدیکی با مجاهدین، جانب احتیاط را نگه میداشت. برای اسطوره زدایی از مشاهیر سیاسی ایران باید یادآوری کرد که طالقانی روابط نزدیکی با فدائیان اسلام و نواب صفوی داشت و حتّی اسلحهایی که کسروی یا هژیر (یا هر دو) با آن کشته شدند در منزل این آیت الله مهربان نگهداری میشد. آخرین سخنرانی او در روزی که شب آن،وفات کرد، از ارتجاعیترین موعظه پرخاشگرانه او به سازمانهای چپ بود.
البته این گفته مشهور ایشان بود که ً هر کس در برابر انقلاب بایسثد باید هلاک شود ً ! و خودش هم چون مخالف ولایث فقیه بود ٫ هلاک شد ! ! مهران - لایدن
از درون اين نفرت كه در چند كامنت منتشر شده ديده مي شود در صورت ميدان ديدن و ابتكار عمل را در دست گرفتن تنها خشونت متولد مي شود
جناب افشاری سلام!
خوانندگان گرامی درود!
من از عاشقان طالقانی بودم ، در عین شاکی بودن از برخی مواضعش (آن گاه که تلاش داشت مداد پاک کن باشد برای خلاف های دیگران) ؛ اما:
دورانی فرارسیده که باید جرات نقد منصفانه ولی بیرحمانه داشته باشیم.
یکی از معدود نوشته هایی که در مورد جناب طالقانی توانسته به مفهوم نقد درست طالقانی نزدیک شود نوشته ی آقای م. قائد است:
http://www.mghaed.com/ay/Taleghani.pdf
امید که بخوانیم و در سایه ی همین روش، سایر اسطوره های مان را بهتر و منصفانه تر از این ها به زیر ذره بین نقد ببریم، چه اسطوره های بسیار کهن و چه قهرمانان مدرنمان.
جوانان قدیم یادشان هست که اسم مستعار ایشان "مالقانی" بود. یعنی روی گنده کاری های بقیه اخوندها را مرتب "ماله" می کشید! این ماله کشیدن بعد از 30 سال هنوز ادامه دارد و روی خود کارهای اقای مالقانی. این را برای نسل جوان حال نوشتم.
گیریم که درست. . .
طالقانی آخوند خوب، بی توجه به مقام و منسب، مسلمان مهربان، مسلمون نوگرا و مسلمان مترقی و . . .
حالا اگر ما خود این اسلام رو نخواهیم و جای اشکال رو خود اسلام مهربان و بشر دوست بدونیم باید کی رو ببینیم؟!!!
علی افشاری حنای شما و دوستان دیگر رنگی نداره!
دست از سر ما بردارید اینقدر این اسلام، اون اسلام، اسلام خوب، اسلام بد، اسلام فلانی نکنید!!! خفه شدیم! بسه دیگه نمیخاهیم آقا نمیخواهیم!!! به چه زبونی بگیم دیگه! به هر کی که قبولش داری دست از سر مردم بر دارید!!!
آدم خوب داریم بد داریم متوسط داریم خیلی خوب داریم خیلی بد داریم ازهمه رقم داریم .یک وقت یک نفر در شرایط خاصی حرفی میزند درشرایط خاص دیگر حرف دیگری میزند احساساتی میشود فشارخونش بالا میرود قند خونش بالا میرود یا پایین میافتد رفقا دوستان برادران همینطور دیمی در مورد هرکس اظهار نظرنکنید.
طالقانی روح و رهبر واقعی انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران بود. افسوس که زود رفت و پس از فوت پدر بود که ارتجاع دور ورداشت و ایران عزیز را ویران و خونین کرد. رحمت خدا بر او و راهش پررهرو باد. با تشکر از نویسنده محترم
آخوند خوب آخوند مرده است. اگر اینیکی هم چند سال بیشتر زنده مانده بود میدیدیم که چطور مست قدرت و زور میشه و مثل بقیه دم از ولایت مطلقه فقیه میزنه و خون مردم را تو شیشه میکنه. حالا هی بگید نه اینیکی با بقیه فرق میکرد، نوگرای دینی!!!؟، پدر مهربان ملت، ساده زیستی، دشمن استبداد!!! خیلی از این آخوندهای امروز اوایل انقلاب از این شعار ها میدادند و وقتی به پول و قدرت رسیدند همه چیز یادشان رفت .خیلی باید یه نفر ساده لوه باشه که بعد از ۳۲ سال ظلم و جور آخوند این حرفها رو باور کنه..........
بیش از 2000 سال پیش متفکر یونانی دموکریتوس فرموده بودند که در این دنیای خاکی هر چی اتفاق می افتد نتیجه یا شانس است یا الزامات--- مجبوریت--- میکروبیول.÷یست مشهور فرانسوی این اصل دموکریتوس را در بیان تئوری تطور-- تکامل--- با بکار بسته و معتقد هستند که دو مولقه تطور یعنی میوتاسیون--- شانس-- و تطابق با محیط زیست هستند. برای بقای زندگی از این اصل پیروی می کنند.
من خود شاهد صحت این اصل بعد از انقلاب 1357 در ایران هستم. در این مدت سی ساله تمامی گروه ها و بخش های جامعه ایرانی از جمله زنان و همجنس گرایان و فعالین محیط زیست و فعالین فرهنگی و مدنی ملت -- یا قوم بقول بعضی ها قوم--- های غیر فارس و و و بخاطر مجبوریت و برای بقائ زندگی مجبور شده اند که رشد کرده و سطح آگاهی و شعور خود را بالا ببرند. در این میان تنها گروهی که اصلا و ابدا رشد نکرده و در جا زنده است روشنفکران مذکر فارس بوده اند که مجبوریتی حس نکرده اند که بخواهند تغییر کنند. این نوشته اقای افشاری نمونه همان فرهنگ مرید و مرادی و سالوسانه و ریاکارانه است که توان و جربزه بیان حقیقت را ندارند. اینگونه نوشته های مردم فریبی و پوپولیست متعلق به دوره قبل از انقلاب است که مردم دسترسی به انفورماسیون نداشتند و سکوتی طولانی بر فضای فرهنگی ایران حاکم بود.
همین "پدر" محبوب ایشان فرهنگ مردم غیر فارس در ایران را خرده فرهنگ نامیده بودند.
آقای افشاری درود بر شما، عالی بود
ارسال کردن دیدگاه جدید