تبارکاوی اصلاح طلبان در گفت وگو با مصطفی تاجزاده- بخش دوم
سه شنبه, 1390-05-25 20:16
نسخه قابل چاپ
امین بزرگیان
بخش دوم گفت وگو با مصطفی تاجزاده که به نوعی تاریخ شفاهی اصلاح طلبان است، به نقش شریعتی در ساخته شدن هویت سیاسی –اسلامی می پردازد. گفتوگویی که در اینجا منتشر می شود حدود پنج سال پیش و درجریان یک کار پژوهشی دانشگاهی انجام شده است.
گفتوگو با مصطفی تاجزاده در چهار بخش منتشر میشود.
در بخش یک تاجزاده شرح داد که هممسلکان او در آستانه انقلاب زیر تأثیر چه جریانهایی بودند. این موضوع اینک با تمرکز بر روی علی شریعتی پی گرفته میشود.
شریعتی و هویت اسلامی
امین بزرگیان: برگردیم به شریعتی. شکی نیست که شریعتی به ساخته شدن هویت اسلام سیاسی کمک شایان توجهی کرد. اما خوب این یک گزاره کلی است. برایم جالب است که بدانم دقیقا به میانجی چه چیزی او مخاطبینش را به این سو کشاند؟
مصطفی تاجزاده: باید دقت کرد که ما مسلمان بودیم. آنچه که از جهت روانی به نظرم مهم بود، اینکه تو میتوانی مسلمان باشی درعین حال مدرن هم باشی، تحصیلکرده باشی، حزب درست کنی، و درنتیجه میتوانی حکومت را هم بگیری. پیامش در کلیتش این بود که همه کاری میتوانی بکنی و هیچ منعی از این جهت که مسلمانی نه تنها برایت وجود ندارد بلکه بقیه در برابر تو کم دارند، چون همه چیز خوب آنها را داری. به علاوه آنکه پشتوانه ماورایی والهی هم داری. این روحیه را بسیار در ما تقویت کرد که نه تنها ما عقب نیستیم یعنی عقب ماندگی مسلمانان ناشی از اسلام نیست، بلکه ناشی از کنار گذاشتن اسلام است. عکس آن پروژهای که در غرب اتفاق افتاده است. این تلقی ما بود از گزارههای شریعتی.
روشنفکرانی مثل جلال آل احمد (من آل احمدرا اضافه میکنم، نمیدانم موافق باشید) و شریعتی نوعی هویت اسلامی را بازسازی کردند که همانگونه که شما گفتید سازنده اعتماد به نفسی بود که به توانایی حکومت کردن راه یافت. اما خوب این اثر گذاری شایان توجه پس از تشکیل حکومت گویی فراموش شد. پس از سالهای اولیه شریعتی چهرهای اپوزیسیونی پیدا کرد. تصویرش از رسانهها حذف شد وحامیان سرسختش با هستههای اصلی حکومت درافتادند. اساسا کلمه روشنفکر بار منفی پیدا کرد. این دگردیسی ناشی از جنبههای انتقادی شریعتی نسبت به اسلام سنتی است یا ناشی از قدرت یافتن مخالفان شریعتی در حاکمیت سیاسی؟
خیلی با شما موافق نیستم. چون فکر میکنم در بخشهایی این اتفاق افتاد، در بخشهایی این اتفاق نیفتاد. اولاً آل احمد هم مثل مهندس بازرگان است، حتماً تأثیر داشت، اما تأثیراساسی نداشت. آل احمد روشنفکری است که از حزب توده با آن قلم زیبا شروع میکند، به خدمت و خیانت روشنفکران و به غربزدگی میرسد، که خود این روحیه باز با همان روحیه اسلام خواهی سازگارهست. اما این به تنهایی برما اثرگذارنبود. یعنی اگر شریعتی نبود، آل احمد تاثیری برفضای اجتماعی نداشت. ولی طبیعی است وقتی آل احمد هست شریعتی راحت تر میتواند حسینیه ارشاد راه بیندازد و حرفهایش را بزند. اینکه به مارکسیستها می گوید گردن کلفت شما که آل احمد است، به اینجا رسیده شما چی میخواهید ادعا کنید و بگویید؟
اما بعد از انقلاب داستانی که اتفاق افتاد متفاوت بود. جریانی قبل از انقلاب ضد شریعتی بود که هنوز هم در حوزههای علمیه هست. فقط مخالفان شریعتی شیخ قاسم اسلامی و کافی نبودند. از یک طرف آقای مطهری بود که خوب آدم اهل فکری بود. جریان دیگری بود که در رأس آن آقای مصباح بود که ضد شریعتی بود و البته با شریعتی هم مشکل داشت. خوب میدانید که ایشان تبحرعجیبی در به حاشیه راندن افراد اثرگذار دارد. تا جایی که من معتقدم این تبحر حتی به خود ارز شهای انقلاب اسلامی کشیده شده است. این قضیه تا جایی است که حتی الان درمیان جریان راست بسیاری موافق ایشان نیستند. یعنی همان نسبتی که ما با آقای مطهری داشتیم اینها الان با مصباح دارند. اینها مخالفان اند، اما حالا چرا گفتم با شما موافق نیستم، چونکه شریعتی و جلال حامیان مهمی در حکومت دارد. مثلا کیهان که از مصباح به عنوان مطهری و علامه طباطبایی زنده نام میبرد از شریعتی هم ستایش میکند. بسیج برای شریعتی مراسم برگزار میکند. آل احمد متفاوت است. او در آن چارچوب خاصی که صحبت کرد حتی مطهری هم با آن مشکلی نداشت. حرفایش برای روحانیت حساسیتبرانگیز نبود. بیشتر یقه روشنفکرها را میگرفت.
البته بخشی از این داستان حمایت نهادهای حکومتی به موضوعی تازه برمی گردد وآن اینکه در میان دوستان ما در این سالها بحثی مطرح شده که شریعتی و آل احمد منشأ بسیاری از نارساییهای حکومت اسلامی هستند و آنها بودند کسانی که به سیاسی شدن اسلام کمک کردند. مثلاً قاضیان، آل احمد را نقد میکند یا گنجی به گونهای رادیکال شریعتی را. این نوع مواجهه دموکراسی خواهان در حمایتهای جریانهای دولتی از این دو بی تاثیر نبوده است.
ونظر شما؟
هنوز هم بسیاری از بچهها هم از دموکراسی دفاع میکنند هم شریعتی را قدر مینهند، نه به عنوان اینکه هر چه شریعتی گفته، درست است؛ بحث سر این است که هر آدمی را باید در ظرف زمانی خودش تحلیل کرد. شریعتی بود، بقیه هم بودند. چقدر بقیه از شریعتی در آن دوره دموکرات تر بودند؟
مثلامارکسیستها که عملاهمه دیکتاتور بودند چه تودهای، چه چریکهای فدایی وچه پیکار. جریان دیگرمجاهدین خلق بودند که فاشیست بودند. شریعتی نسبت به همه اینها جلوتر بود. فقط شاید بتوان از بازرگان نام برد که از شریعتی لیبرال تر و آزادیخواه تر بود. اما تأثیری که شریعتی در آن فضا ایجاد کرد بسیاربیشتربود. به همین دلیل وقتی بازرگان و مطهری اعلامیه علیه شریعتی دادند، همه محکومشان کردند. دوستان از بس فشار آوردند، که بازرگان یک دنده واصولگرا مجبورشد حرفهایش را پس بگیرد.
مساله این است که در طول این سی سال هنوز کتابهای شریعتی خواننده دارد و یک نسل از جامعه میگویند اگر شریعتی نبود، ما مسلمان نبودیم یا مسلمانی مان این شکلی نبود. اسلامشان را از شریعتی دارند نه سیاسی شدن را و این برایشان مهمتر از جنبههای دیگر قضیه است.
بله شریعتی که همچنان محبوبیت دارد، منظورم نگاه رسمی است. مثلاً بعد از انقلاب، آقای خمینی به ضرس قاطع و در مراحل مختلف بالاخص بعد از فوت مطهری از افکارمطهری حمایت کردند و تنها اندیشهای که گفتند میپذیرم، میپسندم حرفهای مطهری است. و هیچوقت اسمی از شریعتی به میان نیامد. این فرایند تا جایی ادامه پیدا کرد که اساساً شریعتی که در نگاه انقلابیون تأثیر بسیار عمدهای در انقلاب داشت، در دهه ۶۰ از صحنه رسمی کشور خارج شد. مثلا تصاویرو اسمش در تلویزیون و تریبون نماز جمعه نبود. به نوعی شریعتی جنبه اپوزیسیونی پیدا کرد.
در مقاطعی.
کسانی که در لایههای مذهبی میخواستند به جمهوری اسلامی انتقاد کنند، کسانی بودند که از کتابهای شریعتی نقل قول میکنند. و این خط فاصل بین موافقان شریعتی و مخالفان شریعتی به نوعی موافقان جمهوری اسلامی و مخالفان یا منتقدان جمهوری اسلامی را صورت بندی کرد. البته بازهم میگویم در بین منتقدان مسمان.
هیچوقت کامل نشد. در مقاطعی اینجوری بود ودر مقاطعی نه. در هر دهه و هر سالی متفاوت بود. مثلاً در زمان آقای خاتمی ، تمام کتابهای شریعتی در اوج سانسور اجازه انتشار پیدا کرد غیر ازدو تا: تشیع علوی/ صفوی و کتاب دیگری که اقتصاد بدون نفت و اسلام بدون روحانیت را مطرح کرده بود.
باید توجه کنی که هرگز کتابهای شریعتی در هیچ مقطعی سانسور نشد. یعنی هیچ وقت جمهوری اسلامی تا الان که هستیم، شریعتی را جزو خط قرمزی نگذاشته که مثلاً کتابهایش نباید منتشر شود. حتی در اوج آن سالها که فرقان به نام شریعتی ترور می کرد.
دو تا جریان ارتجاعی بود وهست که هر چقدر قدرت بیشتری می گرفتند یا بگیرند طبیعتاً شریعتی بیشتر به حاشیه رانده می شد ومی شود: یکی مجاهدین خلق بود که تز درون گروهیاش ضد شریعتی بود و شریعتی را خرده بورژوای سنتی می دانست، مطهری را سنتی و مهندس بازرگان را بورژوای ملی. وجریان دوم نحله مصباح بود که هردو در حاشیه بودند.
در دوره اصلاحات کج سلیقگی خیلی از دوستان خود ما، موج غرورآمیزی بود از اینکه حالا که به سوی دموکراسی میرویم، به شیوه اقتدارگرایان، شریعتی چون فلان جا فلان جمله را گفته پس باید او را عامل تمامی بدبختیها معرفی کنیم؛ حرفها جوری بود که گویی او واقعا سالها حاکم یا رییس جایی بوده است. مثلاً سید جواد طباطبایی از موضعی سوپر مدرن، به شریعتی فحش میدهد ومنشأ همه سیاه کاریها را در ایران شریعتی میداند. معتقد است که او بوده که فکر ایدئولوژی جامعه شناختی را در این مملکت رواج داده و بدفهمی نسبت به غرب، نسبت به اسلام و نسبت به سیاست ایجاد کرده است و بنابراین تا شریعتی زدایی نشود، جامعه تکان نمیخورد. همه سروش و نصر و آجودانی و اشکوری و. .. را - با هم- به اندازه شخص شریعتی مورد حمله قرار نمیدهد. بنابراین یکی موضع لائیک سید جواد طباطبایی است. موضع دیگربرخی دوستان خودمان هستند. اینها میگویند که شریعتی مسبب همه این چیزها ست و باید تکلیف خودمان را با او روشن کنیم، حالا لطیف تر وپخته تر. اما طیف باقی مانده از گذشته، طیف آقای مصباح است که معتقدند شریعتی باید حذف بشود. از موضعی درست نقطه مقابل طباطبایی ولی هر دو در این اشتراک که باید زیراب شریعتی را بزنیم. درواقع هم سوپرلائیکها وهم سوپرمرتجعین مشکل اساسی با شریعتی دارند.
اما همه اینها نافی این نیست که از اهمیت شریعتی کاسته نشد. یک مساله در تضعیف شریعتی هست و آن تغییرات اجتماعی رخ داده در ایران بود. یادت باشد ما بعد ازجنگ، گرفتار سازندگی کشور بودیم و این نکته خیلی مهم است. شریعتی در گفتمان قبل از انقلاب و در گفتمان نهضت حرفهایش را زد و برای این طرف حرف جدی نداشت. یعنی آن دوره من برای اینکه برای امور حکومتی، برنامه ریزی اقتصادی و... تصمیم بگیرم، شریعتی خیلی کمکی نمیتوانست بکند، همچنان که مطهری و طالقانی هم نمیتوانستند به من کمک کنند و اتفاقاً اگر میتوانستند کمکی کنند فقط همان کتاب اقتصاد مطهری یا مالکیت طالقانی است که ببینیم میشود نکتهای از آن درآورد یا نه؟ تمام آن دوره کتابها این است که اسلام خوب است، مسلمانی خوب است. خوب، بعد از آن میخواهیم ببینیم سیستم اقتصادی کشور چگونه سروسامان پیدا میکند؟ شریعتی چه میتواند به ما بدهد؟
دقیقا این همان دوره آغاز تبدیل شریعتی انقلابی به شریعتی سانتیمانتال است که گفتهها و نوشته هایش به جای اعلامیه، در قابهای اتاق نوجوانها وجوانها رفت ودر واقع کویریاتش ماند.
هم دوره عوض شد و هم موقعیت خود ما که آن وقت در موضع نهضت و اثبات خودمان بودیم، حالا اثبات شده بودیم و میخواستیم حکومت کنیم.
ادامه دارد
بخش اول گفتوگو:
tagها نشان می دهد که ما چقدر بی چاره هستیم .
"جریان دیگر مجاهدین خلق بودند که فاشیست بودند ." ؟ !
ارسال کردن دیدگاه جدید