رسول رخشا: «بدون روایت هیچ چیز در جهان وجود ندارد»
زهرا باقری شاد - رسول رخشا در عرصه روزنامهنگاری چهره شناختهشدهایست. حاصل همکاریهایش با بسیاری از نشریات یک دهه اخیر ایران دیده و خوانده شده است. بیشتر این نشریات اما از قلمرو ادبیات (شعر، نقد، و گفتوگوهای مفصل با شاعران معاصر) میآیند.
رسول رخشا مجموعه شعری دارد به نام «از پشت عینک من» که سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات آهنگ دیگر منتشر شده است. سویههایی از تغزل را میتوان در شعرهای این مجموعه پیدا کرد. اشعار این کتاب بیانگر فردیت شاعری هستند که به شعرهایش جامهای از تغزل پوشانده است اما وقتی از این شعرها که آخرین آنها مربوط به سال ۱۳۸۷ است عبور میکنیم و شعرهای متأخر رخشا را در نشریات و سایتهای ادبی میخوانیم با شاعری روبرو میشویم که وجوه اجتماعی در شعرش از زمینه تغزلی پیشین جلو زده و شکلی متفاوت از شاعرانگی این شاعر بروز پیدا کرده است.
رخشا علاوه بر شعر، در زمینه نقد و پژوهش ادبی نیز فعالیت میکند. دو سالی هست که مشغول گردآوری، پژوهش و تألیف سه کتاب درباره احمدرضا احمدی است. از این سه کتاب، «یک ضیافت خصوصی» که گزیدهای از گفتوگوهای مطبوعاتی احمدرضا احمدیست به زودی توسط نشر قطره منتشر میشود. دومین مجموعه شعر رسول رخشا که شامل شعرهای کوتاه او هستند نیزآماده انتشار است.
●گفتوگو با رسول رخشا
برداشت شما و درکتان از شعر معاصر در دههای که در آن قرار داریم چیست؟
فکر میکنم برای تغییر مسیرهایی که در شعر ایران در یک دهه اخیر به وجود آمده است سیر منطقی قابل قبولی وجود ندارد. مثل خیلی از پدیدههای پیرامون ما که به سبب بروز و ظهورهای خاص پیدا شدهاند و راه منطقی شکلگیری را طی نکردهاند هنر و ادبیات و اینجا بگوییم شعرمان نیز چندان راه منطقی به معنای تکامل هنری خود را نپیموده است وخیلی وقتها تنها واکنشی بوده است نسبت به وضعیت موجود. مثلاً میدانیم در غرب مکتبهای هنری با یک سیر تاریخی موجه بهوجود آمدهاند یعنی علاوه بر اینکه راهکار و پاسخی تازه بودهاند نسبت به شرایط موجود، یک ضرورت نوین را نیز با خود به همراه داشتهاند. اغلب حرکتهای نو در هنر غرب برگرفته از ریشههای پیشینی خود بودهاند. اما چنین وضعیتی در ایران وجود نداشته است. هر چند حرف من معنایش به هیچ وجه نفی ارزشهای پدید آمده در هنر معاصر ما در صد سال اخیر نیست. در دهه اخیر توجه به اتفاقهای فلسفی و نظری و مباحث تئوریک هنری در ادبیات و هنر ایران خیلی بیشتر از سالهای قبل است. خیلی از نظریههای ادبی فلسفی ترجمه شدهاند که حتماً آگاهیبخش هستند. نسل جوان ما زبان انگلیسی یاد گرفته است، با تکنولوژی روز دنیا همراه شده است و میتواند فلسفه و مباحث نظری در ادبیات را از کتابهای مرجع به زبان اصلی بخواند و دانشاش را به روز کند. با همهی اینها فکر میکنم به خاطر شرایط اجتماعی و زیستی خاصمان، شعر ما نیز سرگردانی و آشفتگیهای خاص خودش را دارد.
به هر حال تفاوتهایی در شعر دهه ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ وجود دارد.
البته که وجود دارد. در دهه ۱۳۷۰ شعری شکل گرفت به نام «شعر زبان» یا توجه به «زبانیت در شعر». در هفت، هشت سال اخیر هم اتفاقهای خاصی که به عنوان «شعر زبان» از آنها یاد میشود وجود دارد. بنابراین لزوماً دهه ۱۳۷۰ را نمیتوانیم دهه شعر زبان بنامیم هم به این دلیل، هم به خاطر حیات گونههای دیگر شعر در آن دوره. اما خُب، برجستهترین و بحثبرانگیزترین نوع شعر در این زمان، «شعر زبان» بوده است. ما به دهه ۱۳۸۰ میرسیم و این گفتوگوها مطرح میشود که در دهه ۱۳۷۰ مخاطب از شعر رمیده و دور شده و شعر دارد رو به مرگ میرود؛ و یک واکنش شعری در برابر شعر زبان برجسته میشود که این روزها موسوم است به «سادهنویسی» که اتفاقاً خیلی هم از آن حرف به میان میآید؛ چه از جنبه انتقادی و چه در مقابل دفاع از آن.
«از پشت عینک من»، رسول رخشا، نشر «آهنگ دیگر»
شکلگیری این دو جریان – اگر بتوانیم اصلاً اسم «جریان» روی آنها بگذاریم، سیر منطقی نداشته. یعنی جریانی به اسم «شعر زبان» به وجود آمد، از کارگاه شعر آقای براهنی و کسانی که در کلاس ایشان بودهاند و خیلی از آنها هم شاعران خوبی هستند. این شعر یک پشتوانه غربی و مبنای تئوریک هم دارد اما از سوی دیگر، در دههی ۱۳۸۰ سادهنویسی شروع میشود و مثل این است که ما میرویم به سمت متعادل شدن، اما در اصل از آن سوی بام میافتیم. یک تعبیر اشتباه از معنای «سادهنویسی» این است که هر «چیز» سادهای را به معنای شعر میتوان تلقی کرد؛ خُب، این یکی از گرفتاریهای آن است. در واقع صحبتم این است که همانقدر که به شعر زبان میشود انتقاد وارد کرد به سادهنویسی هم میشود انتقاد داشت. شاید به سادهنویسی بیشتر، چون برخورد دمدستیتری میتواند با زبان داشته باشد و هرکسی میتواند این «وهم» برایش ایجاد شود که چیزی که نوشتهام شعر است. اما این مشکل را شاید شعر زبان تا این اندازه ندارد. یعنی هر کسی جسارت نزدیک شدن به آن را ندارد، با این حال هر کدام اینها شدت و ضعفهای خود را دارند. یک شعر ساده میتواند بسیار لذتبخش باشد و زیباییشناسی خاص خود را خلق کند، یک شعر زبان هم میتواند کارکرد خودش را داشته باشد. منظورم این است که برجستهتر کردن یا نفی کردن هر کدام راه درستی نیست، چرا که نتیجهاش میشود همین وضع موجود. در دهه ۱۳۷۰ زبان برجسته میشود، اما در دهه ۱۳۸۰ زبان افسرده میشود.
البته در این میان جریانهای خاص شعری دیگری هم اتفاق میافتد. خیلیها به شعرهای خودشان میگویند «شعر آوانگارد». بعضیها «شعر اجرایی» دارند و اتفاقاً در این کار هم خیلی فعال وامیدوار هستند. با وجود همه این حرفها، اینطور نیست که من نشسته باشم در تهران سال ۱۳۹۱ و قرار باشد بر اساس یک جریان شعری مشخص به یک چارچوب فکری و فرمی مشخصتر در شعرم تن بدهم.
اما وقتی شعرهای شما نقد میشود آن را در قالب یک جریان بررسی میکنند. پس بالاخره جریانی وجود دارد که به قول خودتان از شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و … نشأت گرفته است؟
متوجه منظورتان هستم، اما مقصود نظر من جریانهای ادبی و بلاغی در شعر است نه شعرهایی که واکنشی هستند نسبت به رخدادهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و... که به زمینههای متن بر میگردند و در واقع مربوط میشوند به زمینههای بیرون از ساخت شعر، اما با توجه به شرایطی که در ادبیات ما وجود دارد، از موج و جریان در شعر فارسی حرف زدن کار خیلی دشواری است و حتی فکر میکنم حرف خیلی بزرگی هم باشد. این حرف را با وجود حفرهها و سرگردانیهای وضعیت شعر امروز ایران میگویم، یعنی من شعر دهه چهلمان را میفهمم که موج نو، شعر حجم، شعر دیگر و... بنا به یک ضرورت و پشتوانههای نظری هر چند ناکامل در آن دوره راهشان را باز کردهاند و مورد توجه قرار گرفتند. اما امروز در میان تکثر و جریانهای فردی که شما هم از آن یاد کردید شعر دارد راه خودش را میرود. ما شعر اجتماعی داریم، شعر تغزلی داریم، شعر عاشقانه داریم. خیلی تأکید میکنم که قائل به این تکثر هستم اما قائل به این نیستم که بگویم باید از شعر ساده دفاع کرد یا از شعر زبان یا هر جریان دیگری، همه اینها کنار یکدیگر شعر امروز ایران را هویت میبخشند. حال ممکن است این هویت چندان مایه مباهات نباشد، اما همانقدر که در «شعر زبان» میتوان به امر اجتماعی سیاسی پرداخت در شعر ساده هم میشود.
فارغ از همه جریانها یا اتفاقها در شعر فارسی، آیا به این مسأله آگاه هستید که در شعرهای اخیرتان رویکردتان تغییر کرده است؟
بله؛ شاعر هم آدم است؛ آدمی که ممکن است اثری که خلق میکند در برهههای مختلفی از زیستش بسته به دانش و آگاهیاش تغییر کند. ممکن است من در دورههای مختلف عکسالعملهای مختلفی نسبت به پیرامونم نشان بدهم. پس فکر میکنم شعر یک رفتار تجربی است. برخورداری از برخی تواناییهایی است که شاعر دارد اما علاوه بر همه اینها یک رفتار تجربی هم محسوب میشود. مثل اینکه بگویم در شعرهای اولم زمینهای از رومانس وجود دارد، و حالا اگر من آن آدمی باشم که هنوز آنها را بنویسم خودم را محدود کردهام به یک ذهنیت مشخص و در همان ژانر کار میکنم و شاید خودم را هم تکرار میکنم. ببینید، اگر توجه کنیم به چیزی به اسم زبانیت در شعر و بعد برسیم به یک نوع فرمولهشده از استفاده زبان در شعر و همان را سالها تکرار کنیم باز میشود تن دادن به یک وضعیت سلب و یکنواخت در دورههای متفاوت شعری.
اتفاقاً در همان مجموعه اول شما هم نوع شعرها هم با هم متفاوت است؛ گاهی به سمت بازیهای زبانی پیش رفتهاید.
راستش من دغدغهام و مسألهام در شعر، دستکم در این دوره زبان نیست. البته زبان به معنایی که از آن یاد کردیم، در آن مجموعه بیشتر، تجربههای متفاوت زبانی پیش آمده است. اگر هم به گمان شما این اتفاق افتاده، علتش شاید رفتن به سمت لذتها و تجربههای سرخوشانهای است که زبان میتواند داشته باشد؛ اما نه به عنوان یک جریان یا قالب شعری یا اینکه بگویم مسأله من در شعرها اتفاقهای زبانی هستند. ضمن اینکه قائل هستم به اینکه هر شاعر و هنرمندی میرود به سمت تجربهاش، زیستش و نگاهش نسبت به پیرامونش. اما یک موضوع مهم دیگر هم هست: این کتاب، «از پشت عینک من» اولین مجموعهام است و من هنوز در حال تجربه کردن هستم. در مجموعه دوم یا سوم ممکن است اتفاقهای دیگری در شعرم بیفتد که حتی متضاد با اولی باشند، چون من هنوز در حال تجربه کردن هستم. وقتی شش - هفت مجوعه داشته باشم میتوانم بگویم که رسیدهام به یک امضای شخصی و شاعری هستم با یک نظرگاه خاص و یک معدل هنری مشخص. طبیعی است که مجموعه اول هر شاعری پر باشد از تناقض.
بله. در مجموعه اولتان تلاشهای متفاوتی داشتید، حتی مکثهایی که شکلدهنده فرم و ساختار بودند در شعرهایتان دیده میشوند. یعنی فقط به تجربه زبان بسنده نکردهاید.
من که شاملو نیستم. در حوزهی شعر جوانم. اولین مجموعهام ممکن است پر از خطا باشد. به شدت معتقدم شاعر حتی اگر به امضای خودش هم برسد و پختگی هنریاش را هم به دست بیاورد، باز مجبور است چیزهای تازهای را تجربه کند. ممکن است بخش زیادیاش مربوط به معنا باشد. ممکن است به فرم و ساختار برگردد و در اینجا، مسأله زبان هم میتواند لذت تجربی و سرخوشانهای باشد که نمیشود آن را نفی کرد.
اگرچه شما معنا و زبان را از هم تفکیک میکنید، اما در شعرهایتان اتفاقاً این دو در هم تنیدهاند.
فکر میکنم این جمله از فوکو باشد که میگوید: ما بدون روایت اصلاً نمیتوانیم بیندیشیم. یا آلبر کامو جایی میگوید: اگر میخواهی فیسلوف بشوی بهتر است رمان بنویسی. رمان ما را به دو چیز میرساند: روایت و دیگری تصویر. یعنی اگر میخواهی به اندیشه محض برسی روایت و تصویر به کمک تو میآید تا بتوانی بیندیشی. بر این اساس حتی شعرهایی که مدعی معناگریزی هستند در زمینهای معنایی شکل میگیرند. یعنی روایت شکلگرفته از زبان، معنا را به ما میرساند.
با توجه به محتواهای تازهای که در شعرهایتان میگنجانید رابطهتان با روایت در شعر چطور است؟ آیا اینکه به سمت روایی کردن شعر بروید شما را از افتادن در ورطه تغزل نجات میدهد یا نه؟
اینکه درباره یک چیزی فکر کنیم و آن پدیده خالی از روایت باشد اصلاً امکانپذیر نیست. پل ریکور میگوید: هیچ چیزی در جهان بدون روایت وجود ندارد؛ هر چیزی در جهان روایت خود را دارد. اما اگر معنای روایتی که شما میپرسید به سمت قصه گفتن برود، راستش خیلی به آن فکرنمیکنم. البته به این هم توجه میکنم که قصه گفتن در شعر میتواند خیلی جذاب باشد اما من بحثی را که داستان قرار است جلو ببرد کاملاً از شعر جدا میکنم و به نظرم نیازی نیست آن بحث در شعر اتفاق بیفتد. این امر مهمی است. کسی که قرار است قصه بشنود بهتر است داستان بخواند. چون شعر پاساژها و حفرههای بزرگی دارد بین بندها و سطرهایش که هر مخاطبی باید آنها را خودش پر کند و نوع برخورد مخاطب هم با شعر باید متفاوت از داستان باشد. اما این اتفاق ممکن است در خاصترین و ساختارشکنترین داستانها هم رخ ندهد. بنابراین روایت در شعر، هم تعریف خودش را دارد، هم شاید نجاتدهنده باشد اما نه به شکل قصهگویی؛ و اضافه کنم که رفتن به سمت تغزل خیلی وقتها به نفع شعر تمام میشود و نباید آن را به حساب افتادن به یک ورطه گذاشت.
منظورم از محتواهای تازه در شعرهایتان این است که از عاشقانهگویی به سمت مفاهیم اجتماعی پیش رفتهاید در حالی که بهنظرم حتی زبانتان هم در این دو نوع شعر تغییر کرده است. شعرهای تازه شما به نسبت روایی هستند.
میفهمم. به هر حال دورهای را طی کردم، تجربیاتی از سر گذراندم دارم، اطلاعات کسب کردهام، و سنم هم بیشتر شده است. خب، طبیعی است که مجموعه دوم حرفهای تازه و متفاوت داشته باشد. نگوییم بهتر شده؛ چون «بهتر» در شعر معنایی ندارد. برای همین تأکید میکنم که شاعر مثل هر آدم دیگری تجربیاتی دارد و شیوه زیسنتش حتماً در قوام یافتن شعرش تأثیر دارد. با اینکه میگویند شعر یک چیز خاص درونی است اما به نظرم مهارت در آن نقش بیشتری دارد.
این مهارت از کجا میآید؟
از به شدت خواندن. از تمرین نوشتن، از زیستهای مجرد و فردیت شکل گرفته... این ماجرای الهام شعر و اینکه باید یکی بیاید و ما را ملهم کند خیلی درست نیست. من معتقدم که بالاخره شاعر یک کسی است که حواسش به اطرافش بیش از دیگران است و همین باعث خَلقی میشود که متفاوت از دیگران است. کلمه «الهام» یک خرده برای این اتفاقهای شاعرانه بزرگ است. شاعر گاهی میتواند نگاه پروژهای به شعرش داشته باشد.
یعنی ذهن شما با شعر پروژهای برخورد میکند؟
من درباره نگاه پروژهای داشتن به هنر فکر کردهام و مطالعه کردهام. میشود به هنر نگاهی پروژهای داشت و این یعنی نگاه دورهای. هر هنرمندی جدای اتفاقهای لحظهای و آنی میتواند نگاه دورهای و مقطعی به هنرش داشته باشد. مهم نیست چه هنری باشد؛ ادبیات، سینما، تئاتر. هر هنرمندی لحظههایی دارد که او را دچار شگفتی میکند. ممکن است همان لحظه برای خلق یک اثر هنری جواب بدهد؛ ممکن است جواب ندهد و به مرور زمان این اتفاق بیفتد. من حرفی میشنوم که ممکن است ۱۰ سال بعد در شعرم منعکس بشود. اما اینکه فکر کنیم بر اساس یک برنامه از پیش تعیینشده چنین اتفاقی میافتد؛ نه اینطور نیست. میگویم فرضاً قرار است درباره یک موضوع خاص مطالعه کنم. این مطالعه ممکن است آنقدر درونی بشود که در پی آن ذهنیتی ایجاد شود و ربط پیدا کند به «آنیت» شعر. این مسأله شاید در شعر از همه هنرهای دیگر دورتر و دور از دسترستر باشد. با وجود این قائل به این هستم که مثلاً میتوانم درباره یک موضوع تاریخی شعر بگویم. البته نمیخواهم شعر را به یک چیز مصنوعی تقلیل دهم اما خیلی تأکید دارم که میشود نگاه پروژهای به هنر داشت. یعنی هر هنرمندی میتواند با مطالعه و تمرکز در یک دورهای شعر تاریخی بنویسد و از طرفی هم بر اثر شرایط اجتماعی پیرامونش و تاثیر آن بر ذهن شاعر، اتفاقهای شعرش اجتماعی شود.
خودتان پروژهای شعر میگویید؟
نگاه پروژهای که میگویم لزوماً معنایش این نیست که این پروژه تمام شود و من بروم سراغ پروژهی بعدی. منظورم این است: درگیری با یک موضوعی در یک دورهای با مطالعات و تمرکزهای ویژه آن شکل میگیرد. این دوره میتواند دو سال باشد، که تو میتوانی درگیر شعر عاشقانه شوی، میتواند پنج سال باشد و درباره یک مکان تاریخی بنویسی. اما قطعاً جغرافیا، جامعه، دانش، محفوظات و نوع تجربهها و زیستن هر شاعری هم در این نگاه مؤثر است. گفتم که: شاعر هم آدم است.
●گفتوگوهای زهرا باقری شاد در دفتر «خاک»، رادیو زمانه با نویسندگان و شاعران جوان ایران و افغانستان:
زهرا زاهدی: «درد مشترک انسانها در شعر جلوه پیدا میکند»
یاسمن شکرگزار: «داستانهایم را به صورت غریزی مینویسم»
یعقوب یسنا: «جهان، انحراف تمناهاست»
آیدا عمیدی: «کلمات را از زندگی و جانم میتراشم»
بیتا کریمپور: «در هجدهسالگی ویران بودم»
محمد تنگستانی: «سینهخیز عاشقت شدم»
شبنم آذر: «گریههایم را کلمه میکنم»
الهام میزبان: «مثل دو نقطه در تقابل هم روی یک تخت زندگی میکنیم»
پیمان اسماعیلی: «در زندگی باید احتمال رهایی و نجات وجود داشته باشد»
جواد عاطفه:«دلال فرهنگی داریم، اما منش فرهنگی نداریم»
شکوفه آذر: «دیوانگی در عصر ما نوعی شهامت اخلاقی است»
مینو عبداللهپور: «رد پایی از خودم به جا نمیگذارم»
سپیده جدیری: «منی که در شعرهایم هست، یک منِ دیگر است»
تینا محمد حسینی: «در کتاب بعدیام متفاوت خواهم بود»
حافظ خیاوی: «شاید رسالت مردها به دست آوردن دل دخترها باشد»
شهلا زرلکی: «دوران جوانگرایی و زنگراییست»
محسن عاصی: «غزل پست مدرن، روایتگر سردرگمیهای انسان است»
کنکاش در رمز و رازهای زندگی در گفت و گو با شکوفه آذر
فاطمه اختصاری: «هرگونه باور و افق رهاییبخش از دست رفته»
خالد رسولپور: «داستاننویس، وجدان محجوب مردم است»
تن دادن به استبداد خانواده یا تحمل رنج غربت؟ - در گفتوگو با پونه ابدالی
فرهاد بابایی: «برج آزادی میخوره تو سر یه فیل...»
بهتر بود در گفتگو با شاعران چند نمونه از اثارشان هم منتشر می کردید
ارسال کردن دیدگاه جدید