«روز به روز بیدینتر میشوم»
اکبر فلاحزاده - لارس فون تریر کارگردان دانمارکی امسال هم در بخش مسابقهی جشنوارهی کن شرکت داشت. فیلم «مالیخولیا»ی او که داستان نامتعارفش به زندگی بعد از پایان جهان مربوط میشود، مانند کارهای دیگر تریر پر از نوآوری است. نوجویی ویژگی اصلی کار اوست. اما پرگویی و بدگویی هم در طول سالها به ویژگیهای او افزوده شده.
مثال تازه این رفتار او در نشست رسانهای جشنوارهی فیلم کن بود که او ضمن اذعان به خطاهای هیتلر، بهطرزی حیرتآور با او همدردی کرد و از کارهای یکی از معماران معروف زمان نازیها تمجید نمود. لارس فون تریر که سخنان عجیب و غریبش با بهت و حیرت حاضران روبرو شده بود، برای گرفتن زهر گفتههایش، بعد از پایان یافتن این نشست رسانهای از گفتههای خودش کتباً عذرخواهی کرد، اما معلوم نیست که قربانیان هلوکاست عذرخواهی او را بپذیرند. مسئولان کن، لارس فون تریر را بهعنوان «شخص نامطلوب» از جشنواره اخراج کردند.
البته اینگونه سخنان از سوی لارس فون تریر تازگی ندارد و به جز اینبار آخر که او زیاد تند رفت، چندان جدی گرفته نمیشود. او دو سال پیش که فیلم «ضد مسیح» اش با انتقادهای فراوان روبرو شد، خود را «بهترین کارگردان جهان» نامید. پارهای دیگر از سخنان او البته تأملبرانگیزند. از جمله اینکه «فیلم باید مانند ریگی در کفش، تماشاگر را اذیت کند». منظورش این است که صحنههایش چنان مؤثر و قوی باشد که مدام بیننده را مشقول نگه دارد.
اظهارات نامتعارف این فیلمساز و حتی اخراجش از کن البته چیزی از ارزش هنری آثار او نمیکاهد. او سالها پیش همزمان با بزرگداشت صدسالگی سینما همراه با چند فیلمساز پیشرو دیگر جنبش نوخوهانهی «دگما ۹۵» را بنیان گذاشت تا با شیوهی کلاسیک فیلمسازی مقابله کند. این جنبش در ادامهی سنتشکنیهایی بود که با نئورئالیسم بعد از جنگ دوم جهانی در ایتالیا شروع شد و با موج نوی سینمای فرانسه ادامه یافت. واقعیت نوین دنیا بعد از جنگ جهانی دوم میبایست از منظری تازه دیده میشد تا فهمیده شود. سینماگران نوجو کوشیدند از دنگ و فنگ دکور و نورپردازی و دکور و موسیقی خلاص شوند و با بودجهی کم، دوربین روی دست، فیلم بسازند. بسیاری از فیلمهای جنبش دگما ۹۵ با دوربین روی دست و بدون استفاده از دکور و استودیو ساخته شدهاند.
البته گذر زمان اصول ده گانهی منشور «دگما ۹۵» را تعدیل کرد و بهتدریج برخی امکانات فیلمسازی به سبک کلاسیک و بهخصوص موسیقی به کار گرفته شد. فیلم «رقصنده در تاریکی» لارس فون تریر که در سال ۲۰۰۰ نخل طلای کن را تصاحب کرد، تلفیق ماهرانه از فیلمسازی به سبک دگما ۹۵ و فیلمهای موزیکال هالیوود در در دهههای ۱۹۵۰ و ۶۰ است. این فیلم به اعتقاد منتقدان یک شاهکار سینمایی است. اما بر خلاف آن فیلم «ضد مسیح» (دجال) اثر دیگر همین فیلمساز سر و صدای خیلیها را درآورد و نمایش آن در سال ۲۰۰۹ در کن با جنجال زیادی روبرو شد: در این فیلم زن و شوهری که فرزندشان را از دست میدهند به یک کلبهی جنگلی که «عدن» (یادآور داستان آفرینش و گناه نخستین) نام دارد، بازمیگردند تا یادمانهای زندگیشان را مرور کنند و بر ترسهای حاکم بر وجود زن فائق آیند. این کار از نظر شوهر نوعی رواندرمانی است و فیلم پر از صحنههای قوی اما پرخشونت و چندشآوری است که بهسختی میشود در مورد تفسیر جزئیات آنها به اشتراک نظر رسید. برخی منتقدان باورهای گنوسی (غنوصی) دربارهی تقابل خیر و شر را در شکل دادن به ایدهی فیلم دخیل میدانند و برخی اعتقاد دارند که سویههای زنستیزانهی آثار نمایشنامهنویس سوئدی آگوست استریندبرگ، که لرس فن تریر از آنها بسیار تأثیر پذیرفته در این فیلم هم بیتأثیر نبوده است. از این نکته نیز نباید غافل بود که لارس فون تریر مانند آگوست استریندبرگ سالها به افسردگی شدید روحی دچار بود. او فیلم ساختن را نوعی روان درمانی میدانست. در این مورد، و دربارهی آثار دیگر بزرگان فیلم و ریزهکاریهای فیلم «ضد مسیح» روزنامهی «دی ولت»، چاپ آلمان با لارس فون تریر گفتوگویی کرده که با هم میخوانیم:
دی ولت - صبحهای جمعه کارمندان شرکت فیلمسازی شما، زنتروپا، در سالن اجتماعات جمع میشوند و سرودهای دینی میخوانند. این ایدهی شما بوده؟
لرس فن تریر - نه. ایده شریکم در کار تولید فیلم است. او پدرش کشیش است.
چه سرودهایی میخوانند؟
سرودهای سنتی دانمارکی با محتوای آیین پروتستانها. من خودم ۱۵ سال پیش کاتولیک شدم. اما فکر میکنم دارم روز به روز بیدینتر میشوم. پدر و مادرم آتئیست دو آتشهاند. آنچه مرا جذب کاتولیکها کرد، زرق و برق و شوکت مراسم کاتولیکی بود، که نزد پروتستانها یافت نمیشود. البته بعدها با خیلی از کاتولیکها از جنوب اروپا که از کلیسای کاتولیک در رنج بودند، صحبت کردم. فکر میکنم آتئیست از دار دنیا بروم.
با این حال چارلز مارتیگ یک کتاب مفصل در مورد جنبهی دینی آثار شما نوشته.
شنیدهام. معلوم است که ما همه از محیط فرهنگی پیرامونمان متأثر میشویم، و دین هم در این میان نقش مهمی بازی میکند.
اما در کارهای کارل تئودور درایر، کارگردان دانمارکی که یکی از الگوهای شماست، دین حضور آشکاری دارد.
البته هیچ دلیلی در دست نیست که او مذهبی بوده. موضوع فیلمهای او غالباً زنانی هستند که در شرایط بحرانی خود را قربانی دیگران میکنند. این همان موضوعی است که من از او کش رفتهام.
کارگردان دیگر اسکاندیناوی، اینگمار برگمن هم مدام در وجدانش غور میکرد.
پدر برگمن کشیش بود. فکر میکنم او مدام بین مؤمن بودن و مرتد بودن در نوسان بود. هر چه بود، بهعنوان مسیحی به خاک سپرده شد. مراسم خاکسپاری را یک خانم کشیش در جزیره فارو بهجا آورد. این خانم کشیش همسایهی برگمن بود، اما برگمن حتی یک کلمه با او اختلاط نکرده بود. تا اینکه گویا یک روز سری به او میزند و میگوید شما قرار است مرا دفن کنید.
اما گویا مراسم دفن خیلی ساده برگزار شده.
درست عکس مراسمی که برای فیلمساز آلمانی راینر ورنر فاسبیندر برگزار کردند. «اودو کر» بازیگر آلمانی که در خیلی از فیلمهای من بازی کرده، در مراسم شرکت داشت و برایم تعریف کرد که گویا فاسبیندر کلی نوارهای صوتی از واگنر، هیتلر و از خودش برای چنین روزی آماده کرده بوده. شرکتکنندگان مراسم باید دو ساعت تمام پای تابوت این نوارها را گوش میدادند. فاسبیندر حتی بعد از مرگش هم مردم را چزاند.
بیایید برگردیم به فیلم دجال. چطور شد این فیلم را ساختید؟
بدجوری افسرده بودم، افسرده از اینکه شاید دیگر نتوانم فیلم بسازم. در مورد برگمن هر بار نوشتن فیلمنامه نوعی خوددرمانی بود، در مورد من همینطور شد. افسردگی مرا با چند کلمه نمیشود شرح داد.
ویلم دافو در این فیلم نقش یک جور ضد مسیح را بازی میکند...
فکر نمیکنم بشود اینطور گفت...
اما جالب میشود اگر اینطور باشد. چون ۲۰ سال پیش در فیلم اسکورسیسی نقش مسیح را بازی کرد، حالا ضد مسیح را بازی میکند.
این موضوع برای من هم بامزه بود، هر جا در فیلم من که قرار بود او زجر بکشد، من در او نقشش را در فیلم «آخرین وسوسه مسیح» میدیدم. من فیلم اسکورسیسی را نخستین بار زمان کوتاهی قبل از شروع فیلمبرداری فیلم خودم دیدم.
آیا درست است که بگوییم موضوع فیلم شما آغاز آفرینش است، و در آغاز نه کلمه بود نه خدا، بلکه شیطان بود؟
(بعد از مکث طولانی) من یک چیز میتوانم بگویم؛ فیلم دجال به آندری تارکوفسکی تقدیم شده، آثار او برای من اهمیت بسیار دارند.
جنبهی دینی فیلمهای او برایتان مهم است یا اهمیتی که به طبیعت میدهد؟
هیچکس نمیتواند طبیعت را مانند تارکوفسکی به تصویر بکشد. فیلم «آینه»اش را من مرتب میبینم.
چه چیز در کار او هست که شما را شیفته میکند؟
دیوید بووی جوان (خواننده و بازیگر مشهور انگلیسی) وقتی در اوج کار هنریاش بود، یکباره مثل یک موجود مریخی بر ما ظاهر شد. هنگامی که نخستین بار صحنههایی از فیلم «آینه» را در تلویزیون دیدم، شبیه چنین حسی در من پیدا شد. تارکوفسکی دنیای ما را بهکلی عوض کرد. تصاویر او تا اعماق روح من نفوذ میکنند، اما نمیتوانم شرح بدهم که این تصاویر چه هستند. هیچوقت سعی نکردهام فیلمهای او را تحلیل کنم. مثل این است که انسان به یک موسیقی خیلی خوب گوش میسپرد.
آیا حضور خدا را در کارهای او حس میکنید؟
قطعاً. مطمئنم که او خیلی مذهبی بود. این احساس من است. کارهای او حرف ندارد. بهترین دورهاش سالهای ۱۹۶۰ و ۷۰ بودند که او به شیوهی خودش با کمونیسم مبارزه میکرد - اما عجیب اینجاست که همین نظام کمونیستی تا او لب تر کرد ۳۰۰۰ سیاهی لشکر برای یکی از فیلمهایش در اختیارش گذشت.
برگردیم به فیلم «ضد مسیح» که نه فقط در طبیعت میگذرد، بلکه در مورد زن و شوهری است که بعد از مرگ فرزندشان به یک کلبهی جنگلی پناه میآورند.
این بخش از داستان را از زندگی نمایشنامهنویس سوئدی، آگوست استریندبرگ که در جوانی شیفتهی آثارش بودم برگرفتهام. استریندبرگ مدتی روانپریش شده بود و در شهر کپنهاگ دنبال همان روانپزشکی میگشت که ادوارد مونک (نقاش اکسپرسیونیست خالق تابلوی «جیغ») هم موقع بیماری در پیاش بود. آن پزشک هردو را مداوا کرد - اما آنچه این دو از آن پس نوشتند یا بر تابلو کشیدند، دیگر چنگی به دل نمیزد.
یعنی عادی بودن زیادی هم زیاد خوب نیست.
وقتی فیلم «فانی و الکساندر» را که برگمن در سالهای کهولت ساخته، دیدم، کفرم در آمد. من همیشه یکی از طرفداران پر و پا قرص فیلمهای برگمن - «توت فرنگیهای وحشی»، «پرسونا»، «صحنههای یک زناشویی» - بودهام، اما «فانی و الکساندر» به نظرم خیلی پیش پا افتاده آمد.
راست است که استریندبرگ یکبار تلاش کرد از راه کیمیاگری به طلا برسد؟
در جریان یکی از آشفتگیهای روحیاش که به «بحران جهنمی» معروف شده، به پاریس رفت و شروع کرد به کیمیاگری. من از جنون خوشم میآید. هر چند که میدانم برای فرد مبتلا چقدر ناخوشایند است.
لابد به این دلیل که خود شما هم مدتی به جنون مبتلا بودهاید.
مغز یک آدم سالم مانند یک فیلتر عمل میکند. این فیلتر جلوی ورود ۹۹ در صد از همهی آن چیزهایی را که هر روز میبینیم و میشنویم، میگیرد، وگرنه آدم دیوانه میشود. بنا براین آدمهای دیوانه چیزهایی را میبینند و میشنوند که آدم در حالت عادی متوجه آنها نمیشود. آثار هنری بر پایهی جنون بنا میشوند، آنها چیزهایی را بیان میکنند که معمولاً از آنها غفلت میکنیم.
مغز شما از فیلتر چه چیزهایی خودداری میکند؟
به این وضع روحی میگویند «اختلال اجباری». در این وضع افکار و رویدادهایی به مغز وارد میشوند، که بیشتر زجر آورند، با این حال باید به آنها پرداخت. مثلا آدم نمیتواند اتاقی را ترک کند قبل از اینکه میز کاملاً تمیز شود. یا اینکه آدم صد دفعه از یک اتاق بیرون میرود و دوباره باید برگردد تا اینکه مطمئن شود همه چیز روبراه و سر جایش است. این چیزها ظاهراً بیضررند، اما میتوانند بسیار ویرانگر باشند.
فیلمهای شما تا فیلم «اروپا» نشاندهندهی تقلای انسان برای رسیدن به کمالاند. اما از آن پس - یعنی از فیلم «اشباح» و «احمقها» تا «رئیس همه» ناقص به نظر میرسند. شما خودتان فیلم «ضد مسیح» را کجای این تقسیمبندی قرار میدهید؟
این فیلم صرفاً نمایشگر تقلای من برای بقاست. به این دلیل در این تقسیمبندی فیلمها قرار نمیگیرد. افسرده بودم و یک ماه تمام جز گریستن کاری نمیتوانستم بکنم. پیش خودم گفتم: اگر این فیلم را نسازی، هیچوقت دیگر فیلم نخواهی ساخت. اینها کشاکشهای روحی من در آن زمان بود.
آیا فایدهای هم داشت؟
از «شناختدرمانی» چیز به گوشتان خورده؟ معنی سر راستش این است که با ترس از راه تجربه مبارزه کنیم. کسی که از تونل میترسد، بنا به این شیوهی درمان ابتدا یک متر توی تونل میرود و درمیآید. بعد دو متر میرود و باز درمیآید. به این ترتیب با این تجربیات آدم دیگر از ترس جانش به لب نمیآید. این شیوهی درمان را دو سال است که دارم بهکار میگیرم و همین شیوه توسط روانکاو در فیلم «دجال» روی زن خودش بهکار گرفته شد. البته ناگفته نماند که کار او خیلی غیر حرفهای است، چون یک روانکاو نباید خویشان خودش را درمان کند.
وودی آلن هم از مشتریان دائمی روانکاوی است، هر چند که آدم احساس میکند که او بیشتر دنبال شوخی و لاس زدن است.
من اهل این کارها نیستم. این ترسها بخش مهمی از زندگی مناند. و کلی دردهای بیهوده به همراه میآورند. اما چه جای شکوه اگر از این دردها اثر هنری خوبی هم بیرون بیاید.
هر چند که این اثر هنری فیلم خوشایندی از کار در نیاید...
نه. فیلم «ضد مسیح» یک فیلم خوشایند و نوازشگر احساس نیست.
در تقریباً همه فیلمهایتان فیلمبرداری را هم در کنار کارگردانی به عهده داشتهاید، به جز...
به جز فیلم «ضد مسیح». نمیتوانستم مانند خیلی فیلمهای دیگرم هم کارگردانی و هم فیلمبرداری کنم. از این گذشته دستم چنان میلرزید که تصویر خیلی بیش از فیلمهای دیگر منشور دگما ۹۵ لرزش داشت.
یکی از ترسهای شما ترس از سفر است.
برای فیلم «ضد مسیح» به آلمان سفر کردم و فیلم را سه ماه تمام در آنجا ساختم. آسان نبود، احساس میکردم فقط میتوانم ۴۰ درصد از تواناییهایم را بسیج کنم. ترس همهی وجودم را فراگرفته بود، از اینکه فیلمم بد از کار درآید، نمیترسیدم بلکه از وضع آشفته روحیام در یک جای نأمانوس وحشت داشتم. البته این حرفها برای تبلیغ فیلم خوب نیست …
کن محل برگزاری جشنواره فیلم هم که از دانمارک خیلی دور است.
آخرین بار که آنجا بودم ۳۰۰ تا مصاحبه کردم، ۳۰۰ تا! کار شاقی بود. به هر حال در هتل تا حدی آرامش دارم. هر چند که احتمالاً تابستان خیلی گرم میشود.
عکسها (از بالا به پایین):
نماهایی از «ضد مسیح»، ساختهی لرس فن تریر همراه با تصویر کارگردان فیلم، به عنوان یکی از مهمترین کارگردانان نسل خودش
در همین زمینه:
::نامه جواد شمقدری، معاونت سینمایی وزارت ارشاد به ژیل ژاکوب، مدیر جشنواره کن درباره اخراج فن تریر:: (محتوای خبر مورد تأیید رادیو زمانه نیست)
::واکنش لرس فن تریر به نامه شمقدری، رادیو زمانه::
::خبر رویتر از نشست خبری لرس فن تریر در جشنواره فیلم کن::
::گزارش کاملی از نشست خبری لرس فن تریر در کن، ویدیو::
::پیش پرده فیلم ضد مسیح، ساخته لرس فن تریر، ویدیو::
لرس فن تریر در رادیو زمانه:
::سرزمین فرصتها، سمانه خلیلی::
::تلاش برای نزدیک شدن به واقعیت، سمانه خلیلی::
::نمایی از عنصر جنایت، سمانه خلیلی::
!متن غلط املایی دارد ؛
مشغول و نه مشقول
فوق العاده مفید و زیبا بود .متشکرم اقای اکبر فلاح زاده
آفرین به این عنوان : روز به روز بی دین تر می شوم .
این فیلمساز خیلی فیلمهایش جنجالیه، اما حرفهاشو رک و راست می زنه
ارسال کردن دیدگاه جدید