«شعر ایران همچنان شهروند یک جغرافیای بومی محدود است!»
پویا عزیزی- از پگاه احمدی تاکنون چهار مجموعه شعر منتشر شده است. مجموعه شعر چهارم این شاعر «سردم نبود» نامدارد که بهتازگی توسط انتشارات سوژه ( Sujet Verlag ) در آلمان منتشر شده است. شعرهای پگاه احمدی سیر تکمیل سبکی را کتاب به کتاب و پله به پله طی کردهاند و امروز شاید میتوان به جرأت گفت که این شاعر دارای امضاء و شیوهی خاص خود است.
تحولات سیاسی و تاثیراتشان بر جهان و زندگی شاعران در کشورهایی همچون ایران که معمولاً سرکوب و سانسور در آن، جای آزادیها را پر میکنند، از دیدگاههای متفاوتی قابل بررسیست. اما حضور تفکر به مثابه امر سیاسی و یا امر فلسفی، در دورانی که از یکسو دوران پایان فلسفه و تفکر و مرگ ِتاریخ و ایدئولوژی نام میگیرد و از سوی دیگر تمام و کمال هنوز درگیر این مفاهیم و امور است در شعر ایرانی چگونه جایگاه مییابد.
آنچه در پیشینهی نزدیک ادبیات ما که به لفظ عام ادبیات سیاسی یا اجتماعی نامیده میشود، بهخصوص رابطهمندی مشخص و نزدیک را میان تفکر خاص و نیروی ِ امر سیاسی-اجتماعی به مثابه تفکر به نمایش میگذارد؛ خاصه آنچه در شعر ایران در سالهای نه چندان دور بهعنوان شعر سیاسی یا اجتماعی نامیده میشود، خود مدیون حسی والا و حاصل همسانیای بسیار با تفکر است.
جدال، میانِ امر شاعرانه و تفکر از دیرباز مورد بررسی منتقدین و حتی فلاسفه بسیاریست. آنچه نیچه در آثاری همچون «چنین گفت زرتشت» میآفریند، نمونهی بارزی از این موازنهی جدالمحور است. جدالمحور از آن بابت که شعر بنا به موقعیت نخستین خود حاصل شوریدگی و غلیان پنداشته میشود و تفکر حاصل طمأنینه و عقلگرایی در نگاه به جهان. حضور تفکر از یکسو و کلام شاعرانه از سوی دیگر در این آثار بلوغی را فراهم میآورند که جاودانهشان میکند. شاید همان چیزی که در ادبیات کهن ما نیز رخ مینماید.
آنچه در بررسی بخشی از شعر اخیر ایرانی، که این جدال را در دل خود دارد مهم و اساسی مینماید تطابق مسیر حرکتی است که شاعران و متفکران متأخر در جهان پیمودهاند و جدال میان این دو امرِ گویا متضاد را، به آشتی قابل تأملی رساندهاند.
در شعر اخیر ایرانی، سهلانگاری عجیبی نهفته است که حتی هنگامی که از تفکر نمیگریزد و به اشارتهایی از آن میپردازد، هیأتی خاص و بشری از آن عرضه نمیکند و به همان اشارات نامفهوم بسنده میکند.
از آنجا که شاعر کتاب «سردم نبود» اجازهی انتشار کتابش را در ایران نداشته و در خارج ایران زندگی میکند و اثرِ حاضر، حضور روشن و پررنگ مؤلفههای اجتماعی و سیاسی را در خود دارد، سراغ شاعرش را گرفتم تا با وی به گفت و گویی در این مورد بنشینم.
پویا عزیزی - خانم احمدی میخواهم بحث را بر سر کتاب شما از یک مقایسه شروع کنم. میدانیم که شاعران بزرگ اروپایی که آثارشان همچنان بهعنوان آثار درخشان در جهان موجود است به گونهای مدیون تفکر و سنت تفکر اروپایی بهخصوص سنت فلسفهی اروپاییاند. آیا این اتفاق در شعر اخیر ایران هم مصداقی دارد؟
پگاه احمدی - گرچه میتوان مدعی بود که شعر کلاسیک فارسی متأثر از یک سنت اندیشگی ایرانی–اسلامیست، ولی شعر ایران از مشروطه به اینسو و شعر نوی ایران بهویژه از نیما به بعد از نظر شیوهی اندیشه و فرم،در بسیاری موارد متأثر از تجربهی مدرنیته و منبعث از انسانسالاری و فردمحوری و بهطور کلی بیشتر اومانیسم اروپاییست. یعنی با برگذشتن از الهیات، خدا محوری، کلنگری و اندیشههای ایرانی–اسلامی(حماسی، تغزلی، عرفانی، اشراقی، کلامی)به انسانمحوری، جزءنگری و بیان نگرههای فردی متمایل میشود .
پگاه احمدی:اگرچه شعر اخیر ایران، در سیر رو به رشد اندیشه انتقادی و تفکر خلاقهاش در حال تجربهی سویههای جدید، گوناگون و بعضاً متفاوتیست. اما در شمائی کلی، همچنان شهروند بومی یک جغرافیای محدود است و جز در پارهای موارد، کمتر موفق به برگذشتن از تنگنای این جغرافیا میشود هرچند که با مختصاتِ این جغرافیا درگفتوگوی خلاق و انتقادی است و در این روند، بی وقفه، گونههای زبانیِ جدیدی را تولید میکند.
با تسامح! میتوان این مقایسه را انجام داد که شعر ایران نیز مانند شعر اروپا به دو دوره پیش از رنسانس( شعر و هنر متأثر از الهیات ِعهد جدید و عهد قدیم ) و پس از رنسانس(دورهی نمود الگوهای زیستزمینی در هنر و ادبیات) قابل تقسیم است. شکلگیری ادبیات اجتماعی– انتقادی مدرن در ایران که پیامد تفکر انتقادیِ دوران مدرن است نیز با مشروطه آغاز میشود و نمود آن در شعر نیز یکسره متفاوت است از آن سنخ از انتقاد که مثلاً حافظ دارد نسبت به امیرمبارزالدین. این یک مقدمه کلی.
اما چیزی که در این زمینه مشخصاً میتوانم دربارهی شعر اخیر ایران (عمدتاً در چند دههی اخیر) به آن اشارهکنم ایناست که اگرچه شعر اخیر ایران، در سیر رو به رشد اندیشه انتقادی و تفکر خلاقهاش در حال تجربهی سویههای جدید، گوناگون و بعضاً متفاوتیست. اما در شمائی کلی، همچنان شهروند بومی یک جغرافیای محدود است و جز در پارهای موارد، کمتر موفق به برگذشتن از تنگنای این جغرافیا میشود هرچند که با مختصاتِ این جغرافیا درگفتوگوی خلاق و انتقادی است و در این روند، بی وقفه، گونههای زبانیِ جدیدی را تولید میکند.
با اینهمه مناسبات حاکم بر حیاتِ فردی و اجتماعی ما در ایران، تنگناها، محدودیتها، نبودِ امکان برای تجربهی آزادیهای فردی و اجتماعی، خشونت، سرکوب، سانسور، اختناق و ارعاب در ابعاد وسیع، چنان روح و جان و اندیشهی شاعرِ آن سرزمین را به خود مشغول و در عین حال بحرانزده، مغموم و فرسوده میکند که مجالی برای برگذشتن از تنگنای این جغرافیا را به او نمیدهد.
چگونه میشود از شاعری که برای بدیهیترین و ابتداییترین حقوقاش محکوم به مبارزه و جنگیدن است و حتی هوای نفس کشیدناش در سرب و غبار از او دریغ شده است، انتظار داشت در سیر تفکر خلاقهاش به مسائلِ فرابومی و فرا میهنی بیاندیشد و یا اساساً درگیر همان دغدغهها یا تلقیهایی از مفاهیم باشد که مثلاً یک شاعر اروپاییست. قیاس و انتظار بیموردیست.
به همین اعتبار، در شعر چند دههی اخیر در ایران، غالباً این فرم و زبان است که در اشکال جدید، تولید یا بازتولید میشود. زیربنای اندیشگی، تلقیهای شاعرانه و نوع مواجهه با مفاهیم کمتر دستخوش دگرگونی میشوند.
توجه به دایرهی واژگانی و نیز بسامدِ کاربرد پارهای از واژگان در شعر شاعران دهههای اخیر، در این زمینه کارآمد است. نباید از نظر دور داشت که بار مفهومیِ یک واژه در شعر شاعر ایرانی با بار مفهومی همان واژه در شعر یک شاعر غیر ایرانی گاه کاملاً متفاوت است. مثلاً کاربرد واژهها و عباراتی مرتبط با سکسوآلیته در حوزهی شعر اروتیکِ ایرانی – بهویژه در شعر زن– بار دارد، هنوز بهشدت سنگینی میکند و پرهیز از آن در شعر اغلب شاعران زن هم به هزار و یک دلیل صورت میگیرد که ساز و کارِ نهاد حکومت و سانسور بیرونی تنها یکی از آن دلایل است.
چنین کاربردی ماهیتاً متفاوت است از کاربردِ واژگان مرتبط با سکسوآلیته در شعر شاعر زن اروپاییای که مابهازاهای عینی سکسوآلیته در کوچه و کافه و خیابان در اشکال گوناگون با حیات روزمره اجتماعیاش به هم آمیخته است و بیشمارند مثالهایی دیگر در این زمینه.
پویا عزیزی - همانطور که میگویید، شعر سنتی ایران درگیر و بر پایهی یک نظام فکری سنتی است و چون این نظام سنتی و فکری را پیشینه و تولیدِ بومی خودش دارد و در حاصل دورانهای زمانی تفکر و فلسفیدن به دستش آورده، شکلی از همسویی را میان این امر و امر شاعرانه میآفریند.
مثلاً اگر تفکر اولترا ناسیونالیستی فردوسی به عنوان امری سیاسی در دل داستانپردازیاش قرار میگیرد و پس از او چندان هم به شکل آنچنان مشخصی ادامه نمییابد و تکمیل نمیشود ولی تفکر عرفانی از سنایی تا مولوی و پس از او سالهای سال در حال تکمیل در میان شعرهای شاعران بودهاست.
شاعران ما در این حوزه به تولید فکر در قالب اثر پرداختهاند و از همین رو آثاری آفریدهاند که مرز میان تفکر و امر شاعرانه را در واقع یکی کردهاند. به زبان گویاتر با سرایش شعر فکر می کردهاند. حالا فرض را بر این میگذارم که پس از مشروطه شاعران ما اساس اندیشهشان را بر اندیشههای متأثر از مدرنیته در غرب بنیان نهادهاند، برداشت و حضور در آبشخور متفاوت فکری در طول این سالیان چه چیزی را برای ما و چه چیزی را به آن اندیشه افزوده است؟
آیا شاعر ما توانسته است با گسستن از سنت خود سنت تازهای را پی افکند، این روند تولید تفکر که در سنت شعر ما موجود بوده و در شعر اروپا نیز، در شعر ایران آیا قابل دیدار و بررسی ست؟
من میخواهم بگویم که شعر ایران مقدار زیادی سهلانگار است و فکر میکنم یکی از دلایل عمده این موضوع همین عدم ادغام تفکر و امر شاعرانه در ذهن و کلام شاعر ایرانی است. اتفاقاً میخواهم همین را بگویم که در تمام این سالهای محدودیت و استبداد، شاعر ایرانی در تولید تفکر ضد استبدادی در قالب شعر تنها به بارقههایی بسنده کرد و سهلانگارانه نه تنها از زیر این موضوع شانه خالی کرد بلکه به شکل محافظهکارانهای به بیراههی یک نوع فرمالیسم یا یک نوع سادهنویسی افتاد که محتوایش را نداشت و از این راه تولید تفکر را به دام فراموشی درغلتاند و منع بزرگی آفرید. شما چطور به این موضوع مینگرید؟
پویا عزیزی: شاعر ایرانی در تولید تفکر ضد استبدادی در قالب شعر تنها به بارقههایی بسنده کرد و سهلانگارانه نه تنها از زیر این موضوع شانه خالی کرد بلکه به شکل محافظهکارانهای به بیراههی یک نوع فرمالیسم یا یک نوع سادهنویسی افتاد که محتوایش را نداشت و از این راه تولید تفکر را به دام فراموشی درغلتاند و منع بزرگی آفرید.
پگاه احمدی - گسست از بنیانهای تفکر سنتی و درانداختن طرحهای نو در شعر، مستلزم تحولی عمیق و بنیادی در همهی ارکان فرهنگ،جامعه و بی گمان در خویشتنِ خویش است. قصدم این نیست که تلاشهای شاعران ایران را بهویژه در این دهههای اخیر کمرنگ جلوهدهم و آنچه به آن انتقاد دارم بیش از همه متوجه سرودههای خودم نیز هست.
ما اغلب شعرهای اتاقی، کافهای،خیابانی و میدانی تولید میکنیم. در شعرها،اغلب بار غبن و حزنی سنتی را بر دوش میکشیم. شعرها عمدتاً روایتِ فقدان و نیستیست تا شرح کاشفانهی هستی. جزءنگری در این آثار اغلب به خودنوشت و خاطرهنگاری میانجامد در حالیکه شکافی عمیق میان این آهوارهها با شعر اعترافیِ دنیا حس میشود.
شعر ما عموماً ساحتِ فقدان حال و بستر حضورِ ماضی است که ضمناً هیبت هیولاوار و تکصدای جامعهای کودتازده نیز بر آن سایه میاندازد. ما شاعرانِ شعرهای تهرانی، اصفهانی، شیرازی، آذری و شمالی هستیم ( نه به لحاظ گویش بلکه به لحاظ مکانمند بودن.)
شما به بسامد واژههایی مثل «خزر» ، «زاینده رود» و یا مثلاً «شاهچراغ» در شعر این دهههای اخیر توجه کنید و نیز به بسامد ضمیر ملکی در واژههایی نظیر «سیگارم»، «اتاقم»، «کیفم»، «صدایم» این در حالیست که این کلمات مدام در مربعی بسته از روایتهایی مکرر بازتولید میشوند.
از سوی دیگر آنچه بهعنوان شعرِ زبانمحور در ایران تولید میشود، صرف نظر از نمونههایی اندک، در سیر ترجمه نابود میشود. بهاین ترتیب شعری که هیچ امکان تراوشی به بیرون از جغرافیای بومی خود ندارد چگونه مدعی پیش رو بودن است؟
پس باید بپذیریم که چیزی به نام «شعر ایرانی» صرفاً برای مخاطب ایرانی تولید میکنیم و اگر بخواهیم این چرخه را تعالی و سامان دهیم،ناگزیر از درنگ و بازنگری در ذهنیت و زبان شعرمان هستیم.
باید درنگ کنیم و بیاندیشیم که چرا شعر فارسی در عرصهی رقابتهای جهانی مثلاً در جشنوارههای جهانی شعر که همهساله در کشورهای گوناگون برگزار میشود، هیچ محلی از اعراب ندارد. حال اینکه مثلاً شاعران عرب زبان، جایگاه مهمی را در این زمینه به خود اختصاص دادهاند.
پویا عزیزی - شعرهای شما در کتاب «سردم نبود» به شکل مشخص دارای یک بار سیاسی و اجتماعی است. یعنی شما وقتی از نامهای مشخص و المانهای آشنای دنیای سیاست در اشعارتان استفاده میکنید یا تأثیر این فضا را میپذیرید، خود به خود وارد جدال میان امر ِشاعرانه و امر سیاسی میشوید. این جدال را خود شما چگونه تجربه کردهاید؟
پگاه احمدی - زندگی کردن در جامعهای پُرتنش و بیمار، ناخودآگاه شما را به یک جدال دائمی فرامیخواند. هیچچیز در آن جامعه، عادی و به قاعده نبود. شعرهای من در این مقطع(شعرهای این هشت سال اخیر) همه زخماند.
حالا که بیرونِ آن سرسام، ایستادهام و کتاب را ورق میزنم میبینم که پر است از بسامد واژههایی مثل زخم، خفهگی، خون، خاوران، بند، اعدام، تیزی، شنود، شُرطه، باتون، سنگ، فرار، قبرستان، جنگ، دار، گردنزنی و کلماتی از این دست.
حتی عاشقانههای من در این کتاب زخماند. عشق، مریض است. زخم، مریض است. شعرها پر از نفس تنگیاند. هوا، زخم است. یک شعری هست در این کتاب به نام «شمسالعماره» که در آن گفتهام «تا حلقِ این هوا که فرو میروم، دهان، زخم است.» «گلو » و «هوا» در مجموعه شعر قبلی من – این روزهایم گلوست – هم بسامد ِ دیوانهواری دارند.
این نبود هوا برای تنفس، این حس خفهگی، حس فروخوردن آنقدر عرصه را به من تنگ کرد که عملاً به تجربهای طولانی مدت و شدید از آسم منجر شد. یعنی میخواهم بگویم وقتی دردی را با پوست و خون لمس می کنید، دیگر مرز میان امر سیاسی و امر شاعرانه خود به خود مخدوش میشود.
چیزی که گلوی شما را زورمندانه میفشارد اگر بتوان اسماش را امر سیاسی گذاشت، ناگزیر، آن کبودی، آن نفرت و آن بغض را به شعر شما هم منتقل میکند. اختناقی که علاوه بر نمودهای اجتماعی، حضورش در خصوصیترین حریمهای شخصی حس میشود، از تلفنتان گرفته تا پشتبام خانهتان، جوهر سیاهِ تلخی به شعر پس میدهد. تجربه متنیِ من از این جدال، حضور وسیع خشونت در لحن، زبان، واج آراییها، موسیقیِ شعر و تقطیع هاست.
پویا عزیزی - در سالهای پایانی دهه هشتاد در ایران نوعی از گفتمان سهلانگار به عنوان «سادهنویسی» در میان شاعران ایران رواج یافت و کمکم رو به افول گذاشت و با نقدهای درخور بسیاری هم مواجه شد. در کنار نهضت سادهنویسی که عدهی بسیاری از شاعران هم به آن گرویدند گفتمان شعر غیرسیاسی هم ترویج و شکل داده میشد. آیا بستر این گفتمان، نوعی منع ِتفکر را در شعر ایران نهادینه نکرده است؟
پگاه احمدی - سادهنویسی در شعر، یک گرایش است. من شخصاً به سادهنویسی تمایلی ندارم، اما تعارضی بین سادهنویسی و رویکرد به گفتمان سیاسی در شعر هم نمیبینم.
با اینهمه معتقدم که رویکرد به گفتمان غیرسیاسی یا تلاش برای حذف نگرههای اجتماعی– انتقادی در شعر و حمایت از شعری که در این زمینه و در این برهه از حیات ِ تاریخی– اجتماعی ما، منفعل عمل میکند، بیتردید از سوی نهاد قدرت سازماندهی میشود و سادهانگاری است اگر آن را صرفاً گرایشی طبیعی منبعث از جزر و مدِ شعر در بازهای زمانی بهشمار آوریم.
به علاوه در بسیاری از نمونههایی که شاهد مثال ِ سادهنویسیاند، اندیشه محاط بر شعر نیز از کمترین غنا و پیچیدگیای برخوردار نیست. طبیعیست که گزارههای توصیفی و رواییِ مستعمل که در عین حال زبان را نیز به چالش نمیکشند و از ظرفیتهای خوانشِ چندوجهی هم بیبهرهاند، جستوجو و رغبتی را در من برنمیانگیزند.
پویا عزیزی - کتاب تازهی شما نسبت به کتاب قبل یعنی کتاب «این روزهایم گلوست» که به حق از بهترین مجموعههای منتشر شده در دههی هشتاد است یک تفاوت اساسی دارد. به سمت سادهنویسی میرود و از بسیاری مؤلفههای سبکساز کتاب قبلی فاصله میگیرد، اما شعر غیرسیاسی را پشت سر میگذارد. چه عواملی در این روند، تجربهساز و تأثیرگذارند؟
نه، موافق نیستم که متن به سمت سادهنویسی رفته است. یعنی سرشتاً شعر من اینگونه نیست. ممکن است به صورت موردی در چند شعر از این مجموعه نسبت به قبل، اصرار بیشتری بر ایضاح و بازنماییِ واقعیت باشد آنهم گمان میکنم بیشتر در چند شعری اتفاق افتاده است که کوشیدهاند روایتی مستندوار و عکاسیک از وقایع بعد از انتخابات در ایران ارائه کنند.
ضمن اینکه «این روزهایم گلوست» –انتشار یافته به سال ۸۲– هم بیتردید مجموعهی انتقادی–اجتماعی ستیهندهایست که به دلیل اعمال سانسور و ممانعت از چاپ آن در نظارت اولیه ارشاد، اولین بار در سایت «دوات» منتشر شد و «سردم نبود» به نوعی ادامهی منطقیِ آن مجموعه است. تردیدی ندارم که اگر «این روزهایم گلوست» در شرایط فعلی به ارشاد سپرده میشد، به هیچ عنوان امکان انتشار نمییافت.
در آخر میخواهم از این بحث به یک نتیجه کلی با شما برسم من در گفتمان تفکری ایستاده پشت شعرهای «این روزهای گلوست» و کتاب تازهی شما «سردم نبود» یک نمونه از گفتمان ضد استبدادی میبینم که دارد شکل میگیرد و به نوعی پشتوانهی فکری شعر شما میشود.
نمونههایی که البته معطوف به درون و بیشتر به حالت شبهمرثیههایی بر آنچه از دست رفته است در «این روزهایم گلوست» نمود مییابد. مثل نمونههای «سید مرا بکش» یا مثلاً بخشهایی از شعر بلند «تحشیه بر دیوار خانگی». در «سردم نبود» این شکل معطوف به درون، گویی بیرونیتر میشود و به همین دلیل است که به نمونههای ایضاحیتری هم میرسد.
پویا عزیزی - رفتن به سمت استعارهها و پیچشهای کلامی شاعرانه در کتاب قبل که بیشتر رو به درون زبان دارد، در این کتاب با شکلهای رو به بیرونتری ادامه مییابد. خودتان این روند را حس کردهاید؟ آیا این روند حاصل همان تلفیق تفکر و امر شاعرانه نیست؟
پگاه احمدی - بله آن گفتمان انتقادی شاکلهی اصلی سرودههای من در این سالها بوده است. البته در مجموعهی اول و دوم «روی سلِ پایانی» و «کادنس» هم بارقههایی از این گفتمان دیده میشود مثلاً در شعر «زنی در پشتِ سر دارم»، «نوروز»، «ترس» و یا شعری که در گفتوگو با «فوگ مرگ»ِ پل سلان نوشته شده و زبان در آن مدام در حال بریدگی و خودزنیست.
اما رویکرد جدی من به گفتمان اجتماعی–انتقادی در شعر همانطور که اشاره کردید از «این روزهایم گلوست» آغاز میشود. از آن مقطع بود که حس کردم در شرایطی بهسر میبریم که در آن، تفکیک امر سیاسی از امر شاعرانه ناممکن است.
در مورد نمودهای بیرونیترِ زبان در «سردم نبود» با شما در مجموع موافقم اما این روند عامدانه نبوده یعنی شعر، سیر طبیعی خودش را طی کرده یا ناخودآگاهِ من در فرایند سرودن به اقتضائات دیگری تندادهاست.
به هر تقدیر، من در برابر اشکال گوناگون زبان ، منجمد نیستم و همچنان دوست دارم سبکها و گونههای مختلفی را در شعرهایم تجربه کنم حتی به قیمت گسستن از اثر انگشت شخصیام و تن سپردن به نوشتاری یکسره متفاوت از آنچه تاکنون از من منتشر شدهاست.
عکسها (از بالا به پایین):
پگاه احمدی و پویا عزیزی؛ گفتوگوی دو شاعر در دفتر خاک دربارهی چالشهای شعر ایران و مجموعهی تازهای از سرودههای پگاه احمدی
در همین زمینه:
::سایت رسمی پویا عزیزی::
::دانلود مجموعه شعر «تهی» از پویا عزیزی::
::مجموعهشعر «سردم نبود» از پگاه احمدی::
::گفتوگوی دیگری از پویا عزیزی و پگاه احمدی::
::گفتوگوی فرهاد اکبرزاده با پگاه احمدی::
یک جیزی که در کامنت قبلی ام یادم رفت بگویم این است که مشکل شعر ایران این است که بومی بومی هم نیست. اتفاقا وقتی هنری بومی باشد (در عین حال که استاندارهای جهانی را دارد) یعنی وقتی چیزی از فرهنگ خود بگوید که خیلی خاص است و آدمهای دیگر نمی توانند بگویند آنوقت است که جهانی می شود. برای مثال داستان آمریکای لاتین جهانی شد چون بومی بومی بود. اما شعر شاملو جهانی نشد چون حرفهای کلی می زند و جیز خاصی در مورد ایران نمی گوید. شعرهای شاملو را می توانست یکی در آفریقا گفته باشد یا یکی در آمریکای شمالی
البته این نظر من است
نیلوفر شیدمهر
پویای عزیزی گرامی به عنوان یک خواننده و دوستدار شعر واقعا ازت سپاسگزارم که این مصاحبه را کردی. بالاخره یکی دو کلمه حرف حساب زد. آفرین بر شاعری که می گوید: "تا حلقِ این هوا که فرو میروم، دهان، زخم است." چقدر قشنگ است. آفرین بر شاعری که یک از کتابهایش این است: "این روزهایم گلوست" الحق که کیفی عجیب به من دادید.
خیلی حرف درستی زده اید که نویسنده ها و شاعران ایرانی بخصوص خیلی ها خارج از کشور دچار بیماری مزمن و قلم کش سهل انگاری نوشتن هستند. کسی که نوشتن را سهل گرفت هنوز ننوشته مرده است.
تنها چیزی که خانم احمدی به آن اشاره نکرده نقش مجلات ادبی و "بزرگان ادبی" در جریان سازی در ادبیات بخصوص در شعر و کشتن استعدادها و حذف هر آنچه مثل نسخه ی عقیمی که آنها تجویز کرده اند می باشد است. به نظر من افرادی مانند آقای براهنی، باباچاهی، سپانلو و غیره ( و خیلی ها که دور مجله ی آدینه گرد آمده بودند) بزرگترین خیانت را به شعر ایران و یک نسل جوان کردند. کوشان هم مثل آنهاست. این ها یک جریان بساز بفروشی شعر راه انداختند و هر که جزو این جریان نبود حذف کردند و صدایش را حفه کردند. اینها همه ی موقعیتها را در فبضه ی خود داشتند. وقتی یک مملکت فقط یک یا دو مجله ی ادبی دارد همین اتفاق می افتد. اینها به شعر خیانت کردند برای اینکه نگذاشتند به جنوئولوزی اش که از نیما می آمد و بعد به فروغ و سهراب می رسید وصل بماند. شعر را کشیدند به بیراهه، این آدمهایی که خودشان هیچ پخی نیستند.
تنها انسان آزاده که همیشه تا آخر عمر آزاده ماند و در مقابل قدرت سر خم نکرد و به گروه بازی و باند بازی و ارباب و رعیتی و مرید و مرادی آلوده نبود احمد شاملو بود. با اینکه از اسطوره سازی متنفرم او برای من یک اسطوره است، نه بخاطر شعرش بلکه بخاطر شخصیتش.آزاده بود و نسل جدید را مانند بعضی ها به خاطر تفرعن و "توهم بزرگی خودش" خفه نکرد، با انکه کلامش واقعا بزرگ بود. او تفرعن و توهم نداشت. قدرت کلام خود را می دانست و تاثیرش را و ارزیابی اش واقع گرایانه بود. شاملو هیچ وقت کلاس راه نیانداخت و جوانها را سر کیسه نکرد. او هیج وقت به جوانها نگفت برو سر گوچه یک شیر برام بخر بیار. به عشق شریف بود. هیچ وقت به یک دختر نگفت بیا با من بخواب شاعرت می کنم. روان و هستی فعالش شاد. فکر می کنید شاملو که کتاب کوچه را در آورده بود نمی توانست مجله را بیاندازد و مجله بازی که چه عرض کنم باندبازی در بیاورد؟
از پانزده سال پیش به اینطرف را نمی دانم که مجله ی کارنامه راه افتاد و جایزه های شعر و قس الیهذه. من انقدر علاقه ام را از دست دادم که هیج شعری از بچه های ایرانی نمی خوانم. توی خارج از کشور هم یک عده مذکر پرت و پلا گوی دیگر قیم شعر شده اند. ولی خب اینها فقط می توانند خودشان را الکی مطرح کنند، نمی توانند صداهای دیگر را بکشند.
دوات هم سلیقه ی یک شخص است. متر ادبیات سلیقه و انحصار یک شخص نمی شود. وقتی این اتفاق بیافتد آن ادبیات را باید فاتحه اش را خواند چون بر اساس سلطه ی دلبخواهی یک فرد می شود. ما به ادیتورهای زبر دست نیاز داریم. به صنعت چاپ حرفه ای نیاز داریم. به عقل گروهی نیاز داریم نه سلیقه ی شخصی
با احترام و مهر
نیلوفر شیدمهر
و این هم کامنت اول--ببینم ایندفعه از سرند رد می شود یا نه
مطلب خوب در هر زمینه ای نوشته شود مخاطبانش را پیدا می کند. مطلب و مصاحبه شما اقای عزیزی موید این حقیقت است. معرفی خوبی را تهیه دیدید
ارسال کردن دیدگاه جدید