خانه | فرهنگ،‌ هنر و ادبيات | خاک

پیکار با تباهی

شنبه, 1390-03-07 11:11
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
بخش نخست نقد و بررسی «نه زیستن نه مرگ» نوشته ایرج مصداقی، ادبیات زندان (۱۳)
منیره برادران

منیره برادران – کتاب‌های خاطرات زندان در خدمت مستند کردن وقایع زندان و رویدادهای تاریخی، روشن شدن حقیقت و دادخواهی در جامعه سهمی بزرگ ایفا می‌کنند. نقش «نه زیستن، نه مرگ» نوشته‌ی ایرج مصداقی در این فرآیند (پروسه) فرا‌تر از سهم یک کتاب خاطرات است. خاطرات زندان که در تلفیقی از خاطره‌نویسی و گزارش به قلم درآمده، نه تنها در خدمت این تلاش‌ها، بلکه خود مستقلاً وارد آن عرصه‌ها شده است. مقدم بر اینها همه، در عرصه‌ی تاریخ‌نویسی تلاش ایرج مصداقی درخشان است، او تاریخی را که به‌شدت سانسور و تحریف شده و همچنان تحریف و سانسور می‌شود، تاریخی را که خیلی‌ها از مکتوب شدن و راست نوشته شدن آن هراس دارند، بازنویسی می‌کند.

«نه زیستن، نه مرگ» نوشته‌ی ایرج مصداقی حاصل مشاهدات نویسنده از ده سال زندان، در فاصله‌ی بین سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰، سیاه‌ترین دوره‌ای که تاریخ زندان‌های کشور ما دست‌کم در صد سال گذشته به خود دیده و پژوهش در آن دوره است. «نه زیستن، نه مرگ» در چهار جلد منتشر شده و هر جلد با عنوانی مشخص می‌شود، عنوان‌هایی شاعرانه و پر رمز: غروب سپیده، اندوه ققنوس‌ها، تمشک‌های ناآرام و تا طلوع انگور
 

در بخش‌هایی از کتاب، که خاطرات راوی است، همراه او به زندان‌های مختلف، به راهروهای بازجویی و بند‌ها و سلول‌ها کشیده می‌شویم، شکنجه‌ها و تنبیه‌های وحشیانه را می‌بینیم؛ وارد میدان اعتراض و مقاومت زندانیان می‌شویم، و «تابوت» و «واحد مسکونی» را می‌بینیم. مصداقی ما را به سال ۶۷ می‌برد و به راهروهای مرگ، فریاد‌ها را می‌شنویم و بغضمان می‌ترکد. صحنه‌ها به‌سرعت عوض می‌شوند: «نظام جمهوری زندانبان» با استناد به واقعیت‌ها در برابرمان ترسیم می‌شود و جایی دیگر اغراق‌ها، بی‌دقتی‌ها و بی‌مسئولیتی‌ها در نوشته‌های مربوط به زندان را می‌بینیم. هر بار که از این همه فاجعه و نکبت به‌درد می‌آئیم، راوی با زبانی دیگر که زبان بحث و استدلال است، وارد می‌شود تا دردمان به سؤال تبدیل شود و وادار به تأمل شویم.
 

 وضعیت‌های فوق‌العاده

 

زندان، آن هم زندان جمهوری اسلامی در سال‌های دهه‌ی ۶۰ از نوع وضعیت‌هایی است که «برونو بتلهایم» (Bruno Bettelheim ) آن را «وضعیت فوق‌العاده» می‌نامد. برونو بتلهایم، روانکاو و از بازماندگان اردوگاه مرگ آشویتس در بررسی رفتار زندانیان در این اردوگاه، که برای توصیف آن واژه‌ی «وضعیت فوق‌العاده» (Extremsituation) را به‌کار می‌گیرد، استدلال می‌کند که در چنین وضعیتی انسان در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرد که واکنش‌های او با ارزش‌ها و اخلاق مرسوم وی و جامعه قابل توضیح نیست. در کنار تو جوانی برای حفظ اطلاعاتش قرص سیانور خورده و در حال جان کندن است. باید نجاتش دهی تا زیر شکنجه برده شود؟ درد شکنجه را می‌‌شناسی و می‌دانی که شلاق‌ گاه توان حفظ اطلاعات را از آدمی دریغ می‌کند. آیا می‌بایست در چنین موقعیتی سکوت کنی و یا حتی تلاش کنی تا اقدامش از چشم مأموران پنهان بماند، یعنی بگذاری جوان بمیرد؟ مصداقی در راهروی بازجویی با این سؤال روبرو می‌شود:

«او سیانور خورده بود و حالا مجرای تنفسی‌اش دچار مشکل شده بود. دست و پا می‌زد و جان می‌داد. پاسداران در فاصله ۱۵-۲۰ متری ما دور یک میز [...] گرم صحبت نشسته بودند. به سرعت به پهلو خوابیدم و تلاش کردم تا آنجایی که ممکن است سدی باشم در مقابل دید آن‌ها، تا او آخرین «عملیات انقلابی» خود را نیز با موفقیت به پایان برد.» (ص۶۱ و۶۲ جلد اول)
تصمیم درست و منطقی در آن موقعیت استثنایی البته زخمی در روان انسان به‌جا می‌گذارد که شاید درد و سوز آن در زندگی هرگز ر‌هایش نکند. مصداقی در ادامه اضافه می‌کند: «آشنایی ما لحظه‌ای بیش نبود، اما عمری است که در نظرم هست، و می‌دانم تا آخرین لحظه‌های زندگیم همیشه با من خواهد بود و هرگز فراموشش نتوانم کرد.»

 

جعبه، قیامت، تابوت و دستگاه

 

بعد از خلاصی از بازجویی و شکنجه و «دادگاه» که بناست زندانی دوره‌ی حبس خود را بگذراند، زندانی خود را در جهنم دیگری می‌بیند و درمی‌یابد که شکنجه و بازجویی در زندان‌های جمهوری اسلامی پایانی ندارد. مصداقی سال ۱۳۶۲ را ترسیم می‌کند که اوج خفقان و کینه در زندان بود. هر روز بر تعداد ممنوعیت‌های بند افزوده می‌شد.‌ گاه حتی رد و بدل کردن یک سلام ساده می‌توانست خطرهای جدی برای زندانی در پی داشته باشد. 
انسان ماندن در زندان‌های جمهوری اسلامی بهای گزافی داشت. در سال ۱۳۶۲ در زندان قزل حصار زنان مقاوم را در وضعیت تنبیهی شدیدی قرار دادند که شباهت به زنده‌ به گور کردن داشت. در گزارش‌ها و کتاب‌های خاطرات زنان زندانی از این دوره با واژه‌های «جعبه»، «قیامت» و «تابوت» و «دستگاه» یاد شده است. 
در‌‌ همان سال‌ها در گوشه‌ی دیگری از زندان قزل حصار جهنمی دیگر ساخته بودند: «واحد مسکونی»، که ساکنانش دختران جوان مجاهد بودند. ایرج مصداقی در تجدید چاپ کتاب «نه زیستن، نه مرگ» با یاری بازماندگان، از راز «واحد مسکونی» که او آن را «دوزخ روی زمین» می‌نامد، پرده برمی‌دارد. ما در زندان چیزهایی درباره‌ی آن شنیده بودیم ولی به‌درستی از آنچه در آنجا گذشت، بی‌اطلاع بودیم. سایه‌ی آن تنبیهات بر بازماندگان آن و نیز بر فضای کل زندان‌ها چنان سنگین بود که حتی بعد از برچیده شدن آن تنبیهات و برکناری حاج داوود رحمانی، همچنان در باره‌اش سکوت می‌شد. زمان لازم بود تا تکه‌های شکسته‌شده‌ی جسم و روان دوباره ترمیم شوند. برای «ساکنان واحد مسکونی» ربع قرن باید می‌گذشت تا بتوانند از مشاهدات و تجربه‌های دردناک خود سخن بگویند. آن‌ها سکوت را شکسته‌اند و از آنچه در آن جهنم بر آن‌ها گذشته است، سخن می‌گویند و حتی تجربه‌های حسی و درونی خود را هم بازگو می‌کنند. شهامت این زنان در خور تحسین است. در کمتر نوشته‌ای چنین شهامتی را شاهد هستیم. ایرج مصداقی این اظهارات را ضبط و ثبت کرده و با دقت و امانت آن‌ها را در کتابش آورده است.
با تحقیق و تفصیل بیشتری، ایرج مصداقی در کتاب بعدی‌اش با عنوان «دوزخ روی زمین» (١٣٨٧، سوئد)، «واحد مسکونی» را ترسیم می‌کند. او با نشان دادن روایت‌های فقها در طول تاریخ اسلام نشان می‌دهد که یک نظام شکنجه‌گر وقتی جامه‌ی دین به تن می‌کند، چه ظرفیت‌های حیرت‌آوری برای شقاوت دارد. بحثی که محمدرضا نیکفر هم در الهیات شکنجه به آن پرداخته است. راه گریزی نیست باید باور کنیم که زمانی در کشور ما دوزخ خیالی کتب دینی به دوزخ واقعی در روی زمین تبدیل شد. مصداقی یادآوری می‌کند که دلیل اینکه این شکنجه‌های بی‌پایان و بی‌مرز تنها در مورد زنان به‌کار گرفته شد، غیر از عامل مقاومت زنان، در نگاه زن‌ستیز اسلام نهفته است.
 

 طنز، فرهنگ و زبان زندان

 

مصداقی سعی می‌کند در به تصویر کشیدن این جنایت‌ها از برانگیختن احساسات و حس ترحم دوری جوید و در عوض در ذهن خواننده پرسش برانگیزد. در تصویرهایی که مصداقی پیش روی خواننده قرار می‌دهد، زندانی اما، اسیری منفعل نیست. او در برابر دستگاه مخوفی که می‌خواهد او را درهم شکند و از انسانیت دور سازد، ایستاده است. مقاومت اشکال مختلف داشت.‌ گاه شکل اعتراض علنی به خود می‌گرفت و‌ گاه به شکل نافرمانی بروز می‌یافت. در نظام توتالیتر زندان، که رهبران زندانبان بنا داشتند همه را به شکل دلخواه‌شان درآورند، هر رفتار و عملی که از تن ندادن به این سیاست‌های پلید حکایت داشت، مقاومت به‌شمار می‌آمد. جایی که برای «ارشاد شدن» برنامه‌های عزاداری برپا بود تا زندانی برای «گناهان» خود گریه کند، خنده و شادی از مقاومت نشان داشت. شادی‌های کوچک با خنده‌های بلند استقبال می‌شدند. هر چیزی می‌توانست برای زندانی‌ها مایه‌ی طنز باشد. آن‌ها به کابل می‌گفتند «قانون اساسی». طنز جزو جدائی‌ناپذیر فرهنگ و زبان زندان بود. مصداقی می‌نویسد: 
«موضع گیری سیاسی نداشتیم، ولی نوع زندگی و برخورد‌هایمان از هر موضع‌گیری سیاسی‌ای مشخص‌تر بود. ما در سیاه‌ترین دوران تاریخ میهنمان و در یکی از خوف‌انگیز‌ترین سیاه‌چال‌های آن، روزگار می‌گذراندیم و مطمئناً بشاش‌ترین مردم میهنمان بودیم! راز آن را نمی‌دانم. عادی نیست و نبود. ما هر روز باید مصیبت جدیدی را تجربه می‌کردیم و در عین حال طراوت و شادابی‌مان را نیز حفظ می‌کردیم.» (ص ۴۰ جلد دوم) 

تابستان ۶۷

 

جلد سوم کتاب خاطرات مصداقی با عنوان «تمشک‌های ناآرام» به قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ اختصاص دارد. در آن روز‌ها مصداقی هم در چند قدمی مرگ قرار گرفت. فاصله‌اش با مرگ چنان نزدیک بود که او توانست صحنه‌هایی را ببیند و شاهد باشد که فقط یکی از کاندیدهای مرگ می‌توانست آن صحنه‌ها را ببیند. گویی دست روزگار تمهیداتی فراهم آورده بود تا مصداقی از آن کشتار جان سالم بدر برد و بر قتل عام هم‌بندی‌هایش شهادت دهد. ترفندهای خود او هم در این قضا بی‌تأثیر نبوده است. می‌نویسد:
 «چند نفری را برای انتقال به بند به صف کرده بودند. یک لحظه غفلت پاسدار کافی بود تا نقشه‌ام را عملی کنم. خودم را به آخرین نفر نزدیک کردم و بلافاصله پشت او ایستادم. کار‌ها هیچ نظم و ترتیبی نداشت. به‌‌ همان راحتی که امکان داشت به اعدام محکوم شوی، اگر شانس یاری‌ات می‌کرد و مجالی مناسب پیش می‌آمد، شاید جان سالم بدر می‌بردی» (ص ۱۶۵ جلد سوم)
 پیش از ایرج مصداقی هم گزارش‌هایی از کشتار سال ۶۷ داشتیم. ولی مصداقی نخستین مجاهدی است که بر آنچه بر آن‌ها گذشت، شهادت می‌دهد. ۹۰ درصد زندانیانی که در آن تابستان جان باختند، از هواداران مجاهدین بودند. مصداقی شاهدی است که از راهروهای مرگ جان بدر برده است. او زندانیانی را که به قتل‌گاه واقع در حسینیه گوهردشت می‌بردند، دیده است. او روزهای مرداد و شهریور را، که «هیئت عفو»، که در نزد زندانی‌ها به «هیئت مرگ» معروف شد، در زندان گوهردشت حضور یافت و حکم اعدام صد‌ها زندانی را داد، به یاد می‌آورد. بسیاری از آن‌ها را که بعد از بیرون آمدن از «دادگاه» به قتل‌گاه حسینیه فرستاده شدند، از زیر چشم‌بند می‌بیند و صدایشان را می‌شنود. صحنه‌ها در خاطر راوی ضبط می‌شوند تا بعد‌ها به روی کاغذ ثبت شوند و به خاطره‌ی ما راه یابند. حالا ما نام و تاریخ اعدامشان، در مواردی آخرین کلامشان و‌ گاه حتی صحنه‌ی بردنشان را می‌دانیم. 
صحنه‌هایی که ایرج مصداقی تصویر می‌کند، چهره‌ی جنایت را به عریانی نشان می‌دهد. پاسداری که مسئول سالن ملاقات بوده، در آن روز‌ها وظیفه‌ی دیگری به عهده دارد. مصداقی او را می‌بیند که «عرق کرده از سمت حسینیه می‌آمد. کیسه‌ای در دستش بود که تعدادی ساعت و چشم‌بند و مقداری پول در آن قرار داشت.» 
دقایقی دیگر پاسداری را می‌بیند که با جعبه‌ی نان خامه‌ای آمده است. «بعد از اعدام هر سری از بچه‌ها، به میمنت فتح عظیمی که کرده بودند، جشن گرفته و بین خودشان نان خامه‌ای و شیرینی پخش می‌کردند.» (ص ۱۴۸ و ۱۴۹جلد سوم) 
این سطور بغض و خشمی در گلوی ما، خواننده، می‌کارد و صحنه‌ها کابوسمان می‌شود ولی در حافظه‌مان نقشی ماندگار می‌یابند. «قضات» با خونسردی کامل حکم مرگ صادر می‌کنند و به خانه می‌روند. نیری، یکی از هیئت سه نفره‌ی مرگ، پیش از رفتن به خانه حتی به فکر گل خانه‌شان است و از گلخانه‌ی زندان، گلدانی انتخاب می‌کند و با خود می‌برد. 
این‌ها سؤالات جدی را در رابطه با بحث انتخاب یا اطاعت پیش می‌آورد. تنها اطاعت از فرمان خمینی بود؟ نقش مسئولیت فردی در این میان چیست؟ کینه‌ی آمیخته با مذهب از مخالف خود و لذت کشتن نقش نداشت؟

 

قهرمانان بی‌نام ونشان

 

روایت‌های زندان دو جلوه‌ی متفاوت از چهره‌ی انسان را به نمایش می‌گذارند. در مقابل مرگ‌آفرینان، انسان‌های دیگری در دفاع از حریم انسانی خویش، مرگ را به سخره می‌گیرند و حماسه‌آفرین می‌شوند، قهرمانان بی‌نام و نشان. 
«کاوه را صدا کردند. کاوه بیمار بود و به‌سختی راه می‌رفت. درد سیاتیک تقریباً یک پایش را فلج کرده بود و از بیماری صرع پیشرفته‌ای رنج می‌برد. او را به دادگاه می‌برند ولی ظاهراً به‌خیر می‌گذرد. از اینکه از خطر جسته بود، خوشحال بودم. خوشحالی‌ام اما دیری نپائید. گویا «هیئت عفو» بعد از مشورتی چند دقیقه‌ای تصمیم به نابودی‌اش می‌گیرد. دوباره صدایش کردند. این‌بار از او می‌خواهند که برای کار به بند جهاد برود. ولی کاوه نمی‌پذیرد. وقتی از دادگاه بیرون آمد، حمله‌ی صرع شدیدی گرفت. تازه از حمله‌ی صرع فارغ شده بود و مثل گوشتی در کنار راهرو، روی زمین بی‌حرکت ولو شده بود که نامش را برای اعدام صدا زدند. پاسداری در آن میان قدم می‌زد. نمی‌توانستم جایم را عوض کنم. ولی تمام هوش و حواسم متوجه او بود. یکی از دردناک‌ترین و در عین حال شورانگیز‌ترین صحنه‌ای که در عمرم شاهدش بودم، در پیش نگاه نگرانم شکل می‌گرفت. هم‌زمان ظفر جعفری افشار را نیز صدا زدند. هر دو از زندانیان مجاهد کرج بودند و از هم‌بندانم. ظفر کاوه را که توان راه رفتن نداشت، قلمدوش کرد. وقتی تلاش می‌کرد هر طور شده او را بلند کرده روی دوشش قرار دهد، داشتم منفجر می‌شدم. با آنکه با آن‌ها فاصله داشتم ولی کسی بهتر از من نمی‌توانست شاهد این صحنه باشد. درد جانکاهی سراسر وجودم را در برگرفته بود. از خشم دندان‌هایم را تا آنجا که توان داشتم به‌هم می‌فشردم. ظفر می‌رفت و چه پرغرور می‌رفت. ظفر، کاوه به دوش می‌رفت.» (ص ۱۸۰ جلد سوم) 
آیا روزی نقاشی چنین صحنه‌ای را به تصویر خواهد کشید؟ در کتاب «بر ساقه تابیده کنف»، سروده‌های زندان، که ایرج مصداقی آن‌ها را جمع آوری کرده است، اما این صحنه به بیان حسی درآمده است:
«ما دیدیم او را که مثل تفاهمی از میانمان می‌رفت
و مثل حوصله ما کم کم دور می‌شد
و سوسوی چشم ما را با خود می‌برد» ص ۱۸۱ همان

جمهوری اسلامی از‌‌ همان ابتدای حکومت خود از اعدام افراد معلول و بیمار ابایی نداشته است. عکس تاریخی صحنه تیرباران ۱۱ نفر را در سنندج در تابستان ۱۳۵۸، که یکی نفر از آن‌ها روی برانکارد خوابیده است، به‌یاد داریم. مصداقی یادآوری می‌کند که در سال ۱۳۶۰ هم بار‌ها حاکم شرع در بهداری بالای سر شکنجه‌شدگان حاضر می‌شد و حکم اعدام آن‌ها را صادر می‌کرد و آن‌ها را با برانکارد به محل اعدام می‌بردند. در‌‌ همان تابستان ۶۷ و در‌‌ همان زندان گوهردشت، مصداقی از اعدام دو نفر دیگر که فلج بودند، گزارش می‌دهد. ناصر منصوری را که فلج قطع نخاعی بود، با برانکارد برای اعدام بردند. (ص ۱۴۴، همان) و محسن محمدباقر، که از دو پا به‌طور مادرزادی فلج بود، عصازنان به حسنیه برده شد. پیش‌تر او در فیلم «غریبه و مه» بهرام بیضایی نقش کودک فلج را بازی کرده بود. (ص ۱۴۸ همان)
با شروع پائیز کشتار، حداقل در تهران پایان می‌یابد و ظاهراً بازماندگان زندگی عادی را از سر می‌گیرند. مصداقی حتی از جشن نوروزی ۶۸ در بندشان خبر می‌دهد. ولی با اندکی دقت در لابلای سطور می‌بینیم که اثر «تراما» (Trauma) [آسیب‌ها و زحم‌های روحی] و خاطره‌های آن تابستان با گذشت زمان حتی نمود بیشتری در ایرج مصداقی می‌یابد.
 

تابستان ۶۷ و جنایت علیه بشریت

 

دکتر عبدالکریم لاهیجی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را در زمره جنایت علیه بشریت می‌داند و دکتر جفری رابرتسون، از چهره‌های شناخته‌شده حقوق بین‌الملل در گزارش خود از قتل عام ۶۷، که به همت بنیاد عبدالرحمان برومند تهیه شده است، فرا‌تر رفته و از آنجا که حکم این اعدام‌های جمعی چه در مورد زندانیان مارکسیست و چه در مورد مجاهدین بر پایه عقیده و نظر آن‌ها صادر شد، این فاجعه را در زمره «گنوسید» [نسل‌کشی] ارزیابی می‌کند. بر خلاف برخی‌ها که می‌خواهند به این بهانه که از این جنایت اطلاع نداشتند، سکوت تأئیدآمیز خود را توجیه کنند، مسئولان رژیم اینجا و آنجا سخنانی در دفاع از آن بر زبان آوردند. گرچه هیچگاه رسماً مسئولیت این کشتار را نپذیرفتند. 
در برخورد با این جنایت معمولاً این سؤال پیش می‌آید که چرا و به چه هدفی جمهوری اسلامی به چنین جنایت هولناکی دست یازید. آیا این کشتار انتقام حکومت در شکست در جنگ با عراق بود یا در انتقام از پیشروی نیروهای مجاهدین در شهرهای مرزی؟ تضادهای داخلی حکومت در این کشتار دخیل بودند؟ یا هدف پاکسازی زندان از مخالفان بود؟ مصداقی استدلال می‌کند که کشتار ۶۷ جنایتی بود سازمان‌یافته و از پیش طراحی‌شده برای از بین بردن صورت مسئله‌ی زندانی سیاسی که برای روابط با دولت‌های دیگر برای رژیم دردساز شده بود.

بخش دوم و پایانی نقد «نه زیستن، نه مرگ»، خاطرات زندان ایرج مصداقی هفته ی آینده، روز شنبه در «دفتر خاک»، رادیو زمانه منتشر خواهد شد.

 

از ایرج مصداقی در قلمرو ادبیات زندان منتشر شده‌ است:

«نه زیستن، نه مرگ» در چهار جلد، چاپ دوم با افزوده‌ها و بازنگری‌ها، ۱۳۸۵ توسط آلفابت ماکزیما، سوئد
بر ساقه تابیده کنف، سروده‌های زندان، گردآوری و گزینش: سوئد، ۱۳۸۴، آلفابت ماکزیما
دوزخ روی زمین، قزل حصار ۶۳-۶۲، سوئد ۱۳۸۷ آلفابت ماکزیما
 

در همین زمینه:

::گفت‌و‌گوی منیره برادران با فریبا ثابت درباره‌ی تأثیر زندان‌نگاری بر زندگی نویسنده، بخش دوازدهم مجموعه ادبیات زندان در دفتر خاک:: 

::بنیاد برومند، حقوق بشر و دموکراسی برای ایران::
::سایت ایرج مصداقی::
::صفحه‌ی معرفی نه زیستن، نه مرگ، نوشته‌ی ایرج مصداقی::
 

 

دانلود مجموعه چهار جلدی «نه زیستن، نه مرگ» نوشته‌ی ایرج مصداقی به شکل فایل پی دی اف (منبع دانلود: سایت نویسنده) برای دانلود کتاب روی عکس جلد کلیک کنید

 

      

Share this
Share/Save/Bookmark

کشتار 67 جنایت علیه بشریت است. من برای آقای مصداقی احترام ویژه ای قائلم، برای همه ی نوشته هایش و همه ی تلاشی که برای افشای نام و هویت ماموران مرگ می کند. آفرین بر منیره و همه ی این کتابها و خاطرات که معرفی می کند

من برای آقای مصداقی احترام ویژه ای قائلم، برای همه ی نوشته هایش و همه ی تلاشی که برای افشای نام و هویت ماموران مرگ می کند. آفرین بر منیره و همه ی این کتابها

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما