خضر، آب حیات، اسکندر
شکوفه تقی - خضر در قصههایی که در اسکندرنامهها و قصصالانبیاء نقل میشود جلودار سپاه اسکندر در جستجوی آب حیات است. اما پیش از اسکندر به سرچشمه آب حیات میرسد. وقتی از آن مینوشد، چشمه از دیدهها ناپدید میشود، بیآنکه دست اسکندر به آن برسد.
نظامی در تأکید بر اینکه منظور از سفر اسکندر در ظلمات مناطق سرد قطب شمال است که بیخطر مرگ نمیتوان از آن گذشت در افسانه آب حیات میگوید اسکندر نشسته بود و هرکس از دری سخن میراند و از خوبیهای ناحیتی میگفت تا آنکه پیری کهن- خضر- لب به سخن گشود و خبر از ظلمات داد، که آب حیات را میشد در آن جست. او میگوید که ظلمات نزدیک قطب شمال است. اسکندر جلوداری سپاه خود را به او میسپارد. اما آنها گم میشوند تنها خضر است که آب حیات را مییابد. نظامی داستان دیگری در دلیلی و راهنمایی خضر در بیابان نقل میکند که در قرآن و قصص الانبیاء آمده و نظامی میگوید مأخذ آن منابع رومی است:
«در این داستان رومیان کهن/بنوعی دگر گفتهاند این سخن»
او به نقل از منابع خود میگوید که الیاس و خضر باهم میرفتند تا به چشمهای رسیدند. در سفرهشان ماهی نمکسودی برای خوردن داشتند. از دست یکی از آن دو آبی بر ماهی چکید و ماهی زنده شد، به میان چشمه پرید. خضر به دنبال او در آب پرید و حیات جاودان یافت. ۱
طرطوسی در دارابنامه قصهای میگوید که به نظر روایتی از آسیای صغیر میآید. او در فصلی که در جستجوی آب زندگانی نام دارد می-گوید که اسکندر میخواهد به جستجوی عجایب برود و خضر می-خواهد که راهنمایی سپاهش را به عهده بگیرد. در اینجا سخنی از پیری خضر به میان نمیآید. غیر از آنکه در سپاه اسکندر همه جوان هستند، مگر مردی که پدربزرگ پانصد ساله خود را در صندوقی گداشته و بر دوش میکشد-به این پیرمرد نظامی هم اشاره می-کند. منتها میگوید نود ساله بوده و پسرش او را پنهانی با خود میبرده است. در دارابنامه کاروان اسکندر نخست با سیمرغ که ماده پرندهای است به شکل زن روبرو میشود. سپس سفر اسکندر به زیر دریا در صندوق شیشهای نقل میشود. بعد سخن از بستن سد برای جلوگیری از هجوم یأجوج و مأجوج است. پس از آنکه سپاه اسکندر به نواحی قطب شمال میرسد راهی را پیش روی خود میبیند که هرگز ندیده است. در آنجا به خضر میگوید که در یافتن آب زندگانی راهنمای لشکر باشد. پیرمردی که همراه جمع بوده به آنها میآموزد چگونه از مادیانها برای بازگشت مدد بگیرند. سپاهیان پس از عبور ازسرزمینی که سنگریزههایش زمرد است به خاکی میرسند که طلای سرخ است. درآنجا سپاهیان در جستجوی یافتن آب حیات پراکنده میشوند و تنها خضر و الیاس به آن دست مییابند. به گفتهی نظامی که از اسکندرنامهها گرفته شده است، مینشینند و ماهی را که همراه داشتند میخورند و استخوانش را به آب میریزند. در آنجاست که استخوانها تبدیل به ماهی زنده میشوند. به راهنمایی فرشتهای که موکل چشمه بوده، هر دو از آن آب میخورند و جاودانه میشوند. ۲
پانویس:
۱- شرفنامه، ۵١١ـ۵۱۴.
۲- دارابنامه ٢: ٧٧ـ۱۹۵.
در همین زمینه در دفتر خاک، رادیو زمانه:
خضر، باروری در مراسم ؛آئینی، شکوفه تقی
خضر، مقایسه با هوم در ادبیات زرتشتی، شکوفه تقی
خضر در آداب و رسوم زنان، شکوفه تقی
ارسال کردن دیدگاه جدید