شعر افیون نیست
تورج رهنما: «شعر محصول تجربههای ژرف درونی و ثمرهی کشمکشی دیرپاست. از این رو آفریدن آن نیز به بینش عمیق، استعداد خارقالعاده، عشق سرشار و شکیبایی فراوان نیاز دارد. شعر تنها نوع ادبیست که اگر از کیفیتی متوسط برخوردار باشد، تحملناپذیر است. رمانهای متوسط میتوانند سرگرمکننده و آموزنده و حتی هیجانانگیز باشند. شعرها هرگز.»
برف
زردها بیخود قرمز نشدند
قرمزی رنگ نینداخته است
بیخودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکوه، اما
وازنا پیدا نیست
گرتهی روشنی مردهی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشهی هر پنجره بگرفته قرار.
وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانهی مهمانکُش روزش تاریک
که به جان هم، نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود،
چند تن ناهموار،
چند تن ناهشیار.
نیما یوشیج شاعر بزرگ ایران و آغازگر شعر نو فارسی دربارهی شعر نو میگوید:
«اگر شعر نتواند زیبا واقع شود، اگر نتواند وسیلهی نظرهای تسلیبخش در زندگی انسان باشد و ناهنجاریها را نه چنان که هست، بلکه گاهی با قوتتر از آنچه هست بیان بدارد، چه سرباریست بر روی زندگی انسانی؟ و تدوین آن چه بیخودی انجام گرفته است. ولی اگر بتواند، واسطهای است که بر ما میافزاید یا از ما میکاهد، و چیزی را در پیش نظر ما روشن میکند و بهتر نمود میدهد و از ته دل خواستنیست.
این خواستن وسیله میخواهد. با مصالح و وسایل درست و حسابیتر است که میتوان سازندهی درست و حسابیتر شد.»
نیما دربارهی شعر آزاد میگوید:
در اشعار آزاد من، وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنابر هوس و فانتزی نیست. من برای بینظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمهی من از روی قاعدهی دقیق به کلمهی دیگر میچسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر از آن است. مایهی اصلی اشعار من رنج من است. به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.»
مهتاب
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم
برعبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار بههم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفتهی چند
خواب بر چشم ترم میشکند.
تورج رهنما شاعر نامدار و استاد دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و استاد زبان آلمانی دانشگاه ملی در بارهی شعر میگوید:
«شعر محصول تجربههای ژرف درونی و ثمرهی کشمکشی دیرپاست. از این رو آفریدن آن نیز به بینش عمیق، استعداد خارقالعاده، عشق سرشار و شکیبایی فراوان نیاز دارد. شعر تنها نوع ادبیست که اگر از کیفیتی متوسط برخوردار باشد، تحملناپذیر است. رمانهای متوسط میتوانند سرگرمکننده و آموزنده و حتی هیجانانگیز باشند. شعرها هرگز. آنها باید بینظیر باشند. این ماهیت شعر است.»
طرحی برای شهر
از تورج رهنما
اگر حاکم شهر بودم
حکم میکردم "چارباغ" را
بزک کنند، وسمه بکشند، حنا ببندند
بر اسبی سفید بنشانند
و گرد شهر بگردانند!
اگر حاکم شهر بودم
دستور میدادم گنجشکها را
زیر پل خواجه جمع کنند
و برایشان
داستان شیخ صنعان را بازگویند
اگر حاکم شهر بودم فرمان میدادم
بر تارک "منار جُنبان"
برای شاعران لانه بسازند
و بامدادان در "چهل ستون"
با چلچلهها شطرنج ببازند!
اگر حاکم شهر بودم
حکم میکردم شبکورها را
از آسمان برانند
و برای پرندگان مهاجر
کنار زاینده رود
"منطقالطیر" بخوانند.
با این همه در ازای این طرح،
از کارگزاران شهر
چشمداشتی ندارم.
تنها آرزو میکنم دستور دهند
استخوانهای پدرم را
به زادگاهش بازگردانند
و در "هشت بهشتش" به خاک سپارند.
تورج رهنما میگوید: «شعر زادهی یک تأثر آنی نیست. شعر محصول کشمکشی درونی و دیرپاست. اکنون ممکن است سئوال کنید شعری که بدین گونه پدید میآید، دارای چه ویژگیهاییست؟ من بهجای پاسخ دادن به این پرسش ترجیح میدهم که آن را به گونهی دیگری مطرح کنم. شعر، شعر امروزدارای چه ویژگیهایی نیست؟
نظر من در این باره به اختصار چنین است:
شعر افیون نیست. بنابراین نباید خواننده را به جهان توهمات ببرد. این سخن به این معنا نیست که شعر نباید خیالانگیز باشد. نه، شعر باید گذشته از آن آدمی را به تفکر نیز وادار کند.
شعر واقعی از بیان ناکامیهای شخصی و لحن دردآلود تهیست. گویندهای که در اثر خود شِکوه میکند، آدمیست که میخواهد از حس ترحم خواننده به گونهای ریاکارانه سود جوید.
چهرهی شعر میتواند جدی، عبوس و اندوهبار نباشد. چرا ما آن را زرد و خسته و رقتانگیز میخواهیم؟
فراموش نکنیم جهان امروز جهان تناسب و تعادل نیست. جهان تناقض و تضاد است.»
کوچ بنفشهها
از ادیب و شعر بزرگ ما
محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشههای مهاجر زیباست
در نیمروز روشن اسفند
وقتی بنفشهها را از سایههای سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
- میهن سیارشان -
در جعبههای کوچک چوبی،
در گوشهی خیابان میآورند،
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
یک روز میتوانست،
همراه خویشتن ببرد هرکجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک.
ارسال کردن دیدگاه جدید