تفاوت چندانی میان همجنسگرایی و دگرجنسگرایی نیست
در نگاه اول شاید مهمترین ویژگی «پیرهن رنگرزان»، همجنسگرایانه بودنش باشد. یعنی كه گشایندهی یك رسانهی نو است به دنیای اقلیتهای جنسی. «پیرهن رنگرزان» اولین رمان فارسی همجنسگرایانه است. با این حال صفت همجنسگرایانه به این معنا نیست كه كتاب دربارهی همجنسگرایی است. رمان مانند هر رمان دیگری به انسان و روابط انسانی و چالشهای ذهنی و عاطفی و در یك كلام به زندگی میپردازد؛ از نگاه یك همجنسگرا.
اما به هر حال سایهی همجنسگرایی بر كتاب افتاده. نه تنها به صرف خود رمان، كه به دلیل تابو بودن همجنسگرایی در جامعهی ایران كه صفت «همجنسگرایانه» را یكی از شاخصههای اصلی «پیرهن رنگرزان» میكند. به همین دلیل به این زاویه میپردازم.
در همان پاراگراف اول از «چشمهای گرد شدهی نفر سوم» حرف زده میشود. این نفر سوم كیست كه پشت در ایستاده و «خوشحال است كه كلید در سوراخ در نیست و میتواند به آسانی نگاه كند»؟ درون اتاق نفر اول و دوم ایستادهاند و بیتوجه به او عشقبازی میكنند.
احتمالاً نفر سوم خوانندهی كتاب است و نویسنده در لباس شخصیت یا شخصیت در لباس نویسنده (بررسی روایت در این كتاب جای دیگری میطلبد) سوراخ كلید را باز گذاشته تا خواننده یا همان نفر سوم به درون جهانش سرك بكشد و رمان «پیرهن رنگرزان» همان سوراخ كلید است.
«فكر میكنی نفر سوم دارد چكار میكند؟ نه تو دیگر به هیچ چیز فكر نمیكنی» نویسنده، خودخواهانه به خواننده میگوید كه سرك بكش! برایم مهم نیست. سوراخ كلید باز است، اما توقع نداشته باش كه من هم میل فضولانهی تو را ارضا كنم.
«پیرهن رنگرزان» بیش از هر چیز «من» شخصیت یا شاید «من» نویسنده را بررسی میكند. (بههرحال خوانندهی ایرانی در عمر صدسالهی رمان فارسی نشان داده كه گرایش عجیبی او را وامیدارد شخصیت و نویسنده را یكی فرض كند) پس در مسیر این بررسی تنها كاری كه برای خوانندهی كنجكاو به همجنسگرایی میكند این است كه كلید را از سوراخ بیرون بكشد و به كار خودش بپردازد.
اما همین رویكرد باعث شده كه تصویر ملموستری از زندگی یك همجنسگرا به دست آید و خوانندهی ناآشنا را به درك آن راهنمایی كند. همزادپنداری خواننده با شخصیت باعث میشود كه در اواسط رمان خواننده از یاد ببرد كه رمان از زبان یك همجنسگراست.
هر رمان موفق سرشار از لحظههایی است كه خواننده پیش خود میگوید: «من هم این را میدانستم. من هم این حس را داشتهام اما نمیدانستم چه طور بگویمش.»
«پیرهن رنگرزان» رمان موفقی است و میتواند از این لحظههای شیرین برای خواننده بسیار بسازد. زمانی كه در گیرودار یك عشق همجنسگرایانه، خوانندهی دگرجنسگرا این احساسهای مشابه را در خود سراغ میگیرد میتواند رفتهرفته خود را با شخصیت و نویسندهاش همراه كند.
در واقع هرچند نویسنده با بیرحمی و خودخواهی نفر سوم را پشت در نگه میدارد، اما در ادامهی كتاب به «نفرسوم»های خلاق اجازه میدهد كه در این بازی عشق و مرگ شریك شوند و همراه شخصیت تجربههای انسانی او را لمس كنند. تاكید میكنم كه حسن كتاب در این است كه آن دسته از تجربههای زندگی یك همجنسگرا را بیرون نمیكشد كه ویژهی زندگی همجنسگرایان است (مانند برخورد حكومتی یا تحقیر جامعه و غیره) بلكه نویسنده برمیگردد به جوهرهی روابط انسانی و آنها را تشریح میكند. خواننده رفتهرفته در جای شخصیت مینشیند و میبیند آنجا كه به انسان از بنیاد نگاه شود تفاوت چندانی میان همجنسگرایی و دگرجنسگرایی نیست.
در تاریخ ادبیات جهان و همینطور ایران، نویسندگان همجنسگرا كم نبودهاند. در جهان غرب از اوایل قرن بیستم همجنسگرایی بسیاری از هنرمندان علنی شد و نرسیده به اواسط قرن نویسندگانی مانند ژنه و سایرین همجنسگرایی خود را خود آشكار كردند و به جای این كه داستانهایشان را در درون شخصیتها و اتفاقات دگرجنسگرا جاسازی كنند، همجنسگرایانه نوشتند.
در ایران اما سانسور و سركوب باعث شده هنرمندان همجنسگرا همچنان همجنسگرایی را مخفی یا به كنایه و اشاره محدود كنند.
جانان میرزاده نه تنها این دوره را برای نویسندهی ایرانی «تمام» اعلام كرده كه نسبت جالب توجهای هم میان «همجنسگرایی» و «ایران» معرفی میكند.
همجنسگرابودن و ایرانیبودن چه تضادها و اشتراكهایی با هم دارند؟ میرزاده (یا شخصیت رمان) بر این باور است كه هر دو گونهای از مهاجرت هستند. مهاجرت همراه یك برچسب تفكیككننده از دیگر مردمان. او ملیت و گرایش جنسی را منفككنندهای میداند كه انسان میتواند از طریق تامل و تعمق در این دو خودش را بشناسد و جریان ذهنش را مورد قضاوت قرار دهد.
در فصل «زرد»، كه رمان در اتریش میگذرد، همجنسگرایی برای «سپهر زنده رودی»، دیگر مشكلساز نیست و میتواند با حفظ هویت جنسی زندگی عادی داشته باشد. شریك زندگی خوبی هم دارد و همه چیز در كمال است. یك گی-لایف كامل میان دو مرد برقرار شده، اما درگیری ذهنی او در این فصل «ایران» است. یعنی كه الگوی خطی داستانی از آرامش وین آغاز میشود و كشمكش برهم زنندهی آرامش ایرانیبودن است. سپهر قصد ندارد ایرانی نباشد اما ایرانی بودن در اتریش برچسبی است كه نمیتوان از آن خلاصی داشت و هر روز آدم را درگیر میكند.
از طرفی رابطه با یك غیرهمزبان هم مشكلساز است. دو عاشق نمیتوانند به زبان مادریشان به هم ابراز احساسات كنند و مدام دچار سوءتفاهم میشوند.
از طرفی در فصلهای «آبی» و «سرخ» كه در ایران میگذرند از گیلایف خبری نیست. هرز رفتن در محیط شبهفرهیخته هنرمندان ایرانی و شكلگیری یك عشق بیمار حكایت از این دارد كه همجنسگرایی همان كاركردی را دارد كه ایرانیبودن در فصل «زرد» داشت.
گیبودن یك مشخصهی تفكیككننده و یك تابوی بیاننشدنی است و هرچند كه میرزاده این مشخصه را عیناً برابر ایرانیبودن قرار نداده اما نقش پیشبرندهاش در رمان با آن یكی همسان است.
در فصل «سرخ» كه در آشوب بحرانهای روحی، سپهر با تكین روبهرو میشود و دربارهی عشقهای یك نگاهی در خیابان حرف میزند و اینكه این عشقها چقدر ممكن است مهم و در عین حال خطرآفرین باشند، خواننده با این پرسش مواجه میشود كه آیا این چنین برخوردی برای یك همجنسگرای غربی هم پیش میآید یا مختص همجنسگرایانی است كه در كشورهای دیكتاتور زندگی میكنند. همجنسگرای غربی در محیط زندگی و كارش آشكارا همجنسگراست پس نیاز به چنین نوعی از رویاپردازی ندارد، اما محروم كردن همجنسگرایی ایرانی از شناخت همگرایشان خود در محیط زندگی اجتماعی او را وادار به خیالپروریهایی میكند كه یك عشق یك روزه را تا ماهها و بلكه سالها ادامه دهد. چنان كه از تكین برمیآید.
نویسنده (یا شخصیت) در ایران دیگر ظاهراً با ایرانیبودن خود درگیر نیست، اما در باطن حتی عشق به بهمن و مازوخیستوار او را جستن، همانطور كه خود میگوید از ایرانیبودنش میآید. از سعدی و حافظ و زبان فارسی؛ و همچنین از محیط اجتماعی ایران امروز.
سوءتفاهمهای زبانی سپهر و نیهات در اتریش در ایران تبدیل میشوند به سوءتفاهمهای جنسی و جنسیتی.
بهمن، استریت (یا به قول میرزاده «سرراست») است؛ و در جستوجوی یك رابطهی «روشنفكری» به سپهر نزدیك شده است. پس بهمن راوی عاشق را به سوی زنشدن سوق میدهد. راوی از ترنسسكشوالیتی میترسد و خود را جنس مخالف نمیداند. یك مرد همجنسگراست با تمام ویژگیهای یك مرد، اما در ایران برخورد همه، از بهمن گرفته تا خواجهی شیراز، با او این است كه باید به مرد- زن بدل شوی كه به گفتهی راوی برای همجنسگرای امروز كه گی-لایف كامل طلب میكند، شدنی نیست.
سپهر با یادآوری شاهدبازی حافظ از خودش میپرسد كه «آیا میشود بهمن شیخ من شود و من شاهدش؟» جدای از اینكه پاسخ جانان میرزاده به این پرسش منفی است، باید به خود پرسش هم پرداخت و این كه چرا چنین سئوالی در ذهن یك همجنسگرای قرن بیست و یكمی شكل گرفته است.
پاسخ شاید ایرانیبودن باشد كه نویسنده با زیركی در لابهلای متن پنهانش كرده. متنی كه ظاهراً دارد همه چیز را بیرون میریزد، اما همان جور كه گفتم سوراخ كلید تنگی كه میرزاده برای خواننده باز گذاشته قابلیت گشادشدن دارد.
تفكر ایرانی (كه در درون خود شخصیت هم سخت ریشه دارد) از او میخواهد برای رسیدن به معشوق باید «امرد» باشی. شخصیت آنقدر عاشق هست كه قبول كند اما نویسنده هم آنقدر واقعبین هست كه بگوید نمیشود. در واقع میرزاده ما را این جا با یكی دیگر از جلوههای گذار ایران از سنت به مدرنیته مواجه میكند: همجنسگرای ایرانی كه دیگر هویت جنسی خود را پذیرفته نمیتواند به جهان پیشامدرن شیخها و شاهدان برگردد حتی اگر بخواهد.
همچنان كه در مورد ملموستر آن زن ایرانی امروز (مشخصاً سالومه در كتاب) دیگر نمیتواند به تعریف زن سنتی برگردد. هیچ فرد تحت تبعیضی دیگر نمیتواند برای آرامش روحی یا فرار از درگیری به تعریفهای سنتی رجوع كند و خود را در درون آنها جا بیاندازد.
ایران هم كه به عنوان یكی از دلمشغولیهای آقای میرزاده در كتاب از حد صرفاً یك كشور فراتر میرود و تبدیل به یك شخصیت میشود، دیگر راه برگشتی به دنیای پیش از مدرنش ندارد؛ هر چند كه نتواند در دنیای مدرن به این زودیها به كمال مطلوب برسد.
فرار از درگیری راهحل ایران، سالومه و سپهر نیست. گرچه هر سه در طول داستان مدام از این بزنگاه به بزنگاه دیگر فرار میكنند، اما در بزنگاه جدید هم با ایرانبودگی و زنبودگی و همجنسگرابودگی خود همچنان درگیرند.
پیرهن رنگرزان در میان آثار میانمایهی چند سال اخیر ایران افق جدیدی را به روی ادبیات فارسی باز كرده است. به دور از «شیطنتهای» به اصطلاح «پست مدرن» باب طبع روز، یك رمان ساختارمند و با حوصله است. از قضا از همان امكاناتی كه پست مدرنیسم ادبی راهشان را گشوده هم سود میبرد، اما نه به این معنا كه به آنها محدود بماند یا چیزی نباشد جز همان «شیطنتها». آن چه در متن هست در درون خود متن توجیهپذیر است.
روایت چندگانهاش در راستای محتوای خلاقش حركت میكند. میرزاده طبع سرشار و خلاقش را بسیار خوشایند در لابهلای روایت گنجانده (نگاه كنید به برخوردش با هزار و یك شب ... جای افتخار دارد كه كتابی ایرانی كه همواره در غرب مطرحتر بوده تا خود ایران، یكی از جذابترین و خلاقترین خوانشها را در رمان یك نویسندهی ایرانی داشته باشد).
میتوان بسیار از این كتاب گفت، اما این جا هدف، بحث دربارهی یكی از ساحتهایش یعنی همجنسگرایی بود، از نگاه من استریت یا همان «نفر سوم». در فصل سفید راوی میگوید «كسی آن ور در نیست.» این نبودن به چه معناست؟ نفر سوم كجا رفته؟ نویسنده خواننده را كنار زده یا دیگر برای او جایگاه غریبه قائل نیست؟
نسخهی آنلاین رمان در کتابخانه دگرباش موجود است
ارسال کردن دیدگاه جدید