پاسخ دادن به دیدگاه
زندان، وضعیت برزخ
منیره برادران - کتاب Ghosts of Revolution (rekindled memories of imprisonment in Iran) که من آن را با برگردانی آزاد روح انقلاب (جرقههایی از خاطره از زندانهای ایران) مینامم، توسط شهلا طالبی نوشته شده است. او به مدت هشت سال در سالهای دهه ۶۰ در زندان بوده است.
کتاب با آزادی او از زندان جمهوری اسلامی شروع میشود. بر خلاف تصور عمومی، آزادی در آن سالها و به ویژه بعد از کشتار زندانیها در تابستان ۱۳۶۷، با شوق و شادی همراه نبود. برای راوی راه زندان تا خانه از خاوران میگذرد. خاک خشک و بینام و نشان این گورستان، صبورانه و پر اندوه به انتظار نشسته است. شهلا هم شنیده بود که مردگان در آنجا بینام و نشان هستند و کاشتن درخت و گیاه ممنوع است. ولی مشاهده عینی پتکی است که حس را فلج میکند و بیرحمی را عریان و بارزتر نشان میدهد. او با ناباوری به پدرش نگاه میکند. نگاه پدر به گوشهای میچرخد که درخت و سبزی در آنجا پیداست. شهلا هنوز نمیداند که در آنجا فقط بهاییها دفن شدهاند. حمید، همسرش آنجا در سایه درختی آرمیده است؟ فریبی به اندازه یک مکث.
این اولین آزادی راوی نیست. سابق بر آن هم او از زندان آزاده شده بود، در پائیز ۱۳۵۷ همراه با انقلابی که شعار آزادی هنوز ممنوع نشده بود. آن بار جمعیت بزرگی جلوی دروازه زندان قصر برای استقبال از زندانیان به انتظار ایستاده بودند. در آن روز با شاخههای گل از او استقبال کرده بودند و او غرق در آرزوهای شیرین انقلاب در میان جمعیت به دانشگاه رفته بود.
اینبار اما، در بیرون دروازه اوین تنها خانواده در انتظارش هستند.
دو صحنه کاملاً متضادی که به موازات هم به تصویر کشیده میشوند و واقعیت تلخی را که با پیروزی اسلامگرایان در ایران حاکم شد، بیشتر ملموس میکنند. راوی که دو سال تجربه زندان شاهی و هشت سال زندگی در زندانهای جمهوری اسلامی را پشت سر دارد، در مرور خاطرات خود از هر دو زندان یاد میکند و جابهجا تصویرها را کنار هم قرار میدهد.
عادتزدایی در زنداننگاری
شهلا طالبی با انتخاب صحنه آزادی از زندان برای کتاب زنداننگاری به خواننده میگوید که کتابش نگاهی است از بیرون به زندان و تصاویر بازسازیشده و مجازی هستند. این نگاه از دور در روند کتاب هم حفظ میشود و میبینیم که اغلب رویدادی در بیرون از زندان باعث میشود که راوی در خاطرههایش دوباره به زندان پرتاب شود. مثلاً کابوسی که در آزادی در خوابش ظاهر میشود، او را به زیرزمین شکنجه میبرد. دیدار تصادفی یک همبندی در مینیبوسی در تهران، یاد "تختها"، "دستگاه" یا "جعبهها" را در او زنده میکند.
خاطران زندان شهلا طالبی به زبان انگلیسی. شکستگی زمان و سیالیت ذهن. "مینویسد که نگاه خیره آنها، که مرگ را انتخاب کردند، از آن او شد."
دامنه تخریبی آن دوره شکنجه روانی در سال ۱۳۶۳ با برچیده شدن آن به پایان نرسید. شهلا طالبی به تأثیرات آن دوره میپردازد و از کسانی سخن میگوید که تعادل روانیشان در اثر آن شکنجهها ویران شد. از زنی به نام دنیا - فکر کنم مثل نامهای دیگر مستعار باشد- میگوید که مرده بود قبل از آنکه مرده باشد. برای توصیف آن دوره واژه "تابوت" هم به کار گرفته شده است. شهلا طالبی در تأملی که روی این نامها میکند، رد این واژه را در نوشتههای مردان زندانی مییابد در حالیکه زنان، که خود این تجربه را پشت سر دارند، از واژهای دیگری استفاده کردهاند. (این شیوه شکنجه و همچنین "واحد مسکونی" تنها در مورد زنان به کار گرفته شد. (۱)
او در یادهایش که به شیوه به اصطلاح "در بحر خود رفتن" همراه است ما را با احساسات و دنیای درونی خود آشنا میکند. خود را از آن سرگذشتها جدا نمیداند. از خودکشیها در زندان در تابستان ۶۷ مینویسد و از ردی که آنها از خود برجا گذاشتند و میگذارد که آنها از زبان او حرف خود را بزنند. مینویسد که نگاه خیره آنها، که مرگ را انتخاب کردند، از آن او شد.
او در ضمن زنده کردن گوشههایی از زندان به پرسشها و تأملات خود میپردازد و ما را هم به تأمل وامیدارد. در توصیف صحنهها یا دورههایی از زندان واژه برزخ را به کار میگیرد و یکی از موقعیتهای برزخی را که خود تجربه کرده است، شرح میدهد. در تابستان ۱۳۶۳ او و تعداد دیگری از زندانیان مقاوم را از اوین به قزل حصار منتقل میکنند. تمام صحنهسازیهای زندانبانان حکایت از آن دارد که آنها را به "دستگاه" اختراعی حاج داوود رحمانی میبرند. سه روز آنها را در یک قرنطینه نگه میدارند و این یک تجربه برزخیست. آنها نمیدانستند که با تغییراتی در مدیریت زندان قزل حصار آن دستگاهها برچیده شدهاند.
داستان یوسف
در لابلای روایتها و خاطرههای زندان، شهلا طالبی گریزی هم به دوران کودکی دارد که در روستایی در آذربایجان سپری شده است. خاطره هائی که از آن دوران برجسته میشوند، مثل تنبیهات سخت در مدرسه و خشونت پسرها در بازیهای کودکی، که در مقوله زندان و شکنجه تداوم مییابند. این تداوم در مورد داستانها و اسطورههای مذهبی هم صادق است. خشونتی که بر یوسف پیغمبر رفت، بیرحمی ابراهیم، که برای دینش حاضر به کشتن پسر است و موسی اسطورههای ما هستند که مدام بازتولید میشوند.
دستخط حمید.شهلا طالبی و همسرش حمید، با هم راهی زندان میشوند. همسر در تابستان ۶۷ اعدام میشود. این حادثه و نیز اعدام هزاران زندانی دیگر در آن دهه ۶۰، که در بین آنها دوستان راوی هم بودند و نیز خودکشی چند تن از همبندیها، باعث میشوند که مقوله مرگ، به مسئله و وسواس ذهنی او تبدیل شود.
پسران ده یوسف پسر همسایه را سخت کتک میزنند، چون محبوب خانه است. دیگر بچهها و از جمله راوی هم از ترس چماق مسعود، پسربچه فرمانده عملیات، وادار به شرکت در این مراسم میشوند.
جایی دیگر یوسف عموزاده راوی، علیل مادرزاد، بهانهای میشود برای تفریحات خشن اهالی ده. برادرها و دیگر مردهای فامیل هم در این بزمهای آزار شرکت دارند. سرگذشت این عموزاده که پایانی سخت تراژیک مییابد، به روشی داستانگونه و با توصیف صحنهها، ما را با این سؤال مواجه میکند که آیا شکنجه در ناخودآگاه جمعی و تاریخی ما زنده نیست؟ البته راوی با آوردن این داستان واقعی، که طولانیشدنش حکایت زندان را دچار گسست میکند، وارد مقایسه آن با وضعیت زندان جمهوری اسلامی میشود. در آزار و شکنجه یوسف، که گناهش ناتوانی مادرزادی است - به دلیل ازدواجهای مرسوم خانوادگی- همه مردان ده و فامیل شرکت دارند. این مسئولیت جمعی که راه فرار از عدالت را هموار میکند، در کشتار ۶۷ هم اتفاق افتاد. راوی اشاره میکند که در شلاق زدن زنان و در اعدام مردان، همه نگهبانان وادار به شرکت شدند.
نقل این تجربهها و حسهای دوران کودکی امکانی برای شناخت حسی و روانشناختی پدیدههای زندان فراهم میکند. یوسف عمواقلی در رودررویی نزدیک با مرگ - برادر و عموزادهها برای تفریح؟! او را به روخانه پرت میکنند- روانش را هم میبازد. تجربه مرگ یا همان حالت برزخی در اعدامهای مصنوعی هم اتفاق میافتد، شکنجهای که در در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ به کار گرفته میشد.
عشق
شهلا طالبی و همسرش حمید، با هم راهی زندان میشوند. همسر در تابستان ۶۷ اعدام میشود. این حادثه و نیز اعدام هزاران زندانی دیگر در آن دهه ۶۰، که در بین آنها دوستان راوی هم بودند و نیز خودکشی چند تن از همبندیها، باعث میشوند که مقوله مرگ، به مسئله و وسواس ذهنی او تبدیل شود.
شهلا باید بار سنگین روزهای بدون معشوق را به دوش بکشد. گذشت زمان قادر نیست عشق را به محاق برد. عشق به حمید همه جا حضور دارد، حضوری سخت اندوهبار. هر بار که راوی از حمید مینویسد حتی از زمان آشنایی و از زندگی مشترک، صدای درد عاشق را میشنویم. او میگذارد که خواننده در حسهای او شریک شود و نامهای از او را در کتاب میآورد.
عشق به پدر و مادر هم در کتاب نمایی پررنگ دارد. عشقی که با احترام و قدردانی توأم است. راوی با نشان دادن سختیهایی را که پدر و مادر پشت در زندانها متحمل شدند، رنج خانوادههای زندانیان سیاسی را بازگو میکند، رنجی که در خاطرهنگاریهای زندان کمتر به آن توجه میشود.
حضور فردیت
کتاب شهلا طالبی خاطرهنویسی زندان، به مفهومی که سرگذشت و تجربههای خود را از ابتدای دستگیری تا به آخر شرح دهد، نیست. راوی خود را مقید به زمان نمیکند. او کتابش را با آزادی از زندان شروع میکند و در صفحات نزدیک به پایان از دستگیریش میگوید. در این جابجایی زمان او به خواننده میقبولاند که این کتاب گزیدههایی از خاطرات وی هستند گوشههایی که با زندگی و حسهای او سخت عجین شدهاند. شاید از همین روست که در انتقال آنها به خواننده تجربههای حسی او نقشی فعال دارند.
نامه حمید به شهلا."شهلا هنوز نمیداند که در آنجا فقط بهاییها دفن شدهاند. حمید، همسرش آنجا در سایه درختی آرمیده است؟ فریبی به اندازه یک مکث."
بیان احساسات، در زنداننگاری و اصولاً در هر نوع خاطرهنویسی اهمیت دارد و حکایت از حضور "من" راوی است. ولی در این کتاب، بیان حسی گاه چنان پررنگ میشود که به استقلال خواننده برای دریافتهای خود فضای کافی باقی نمیگذارد. شاید عجین شدن گذشته و حال باعث میشود که راوی نتواند با گذشته فاصله بگیرد، حدی از فاصله که لازمه احاطه بر گذشته و به تصویر کشیدن آن است. مشکل مشابه در خوانش کتاب – مشکلی که من با آن مواجه بودم- گم شدن در متن بود به دلیل تداخل خاطرهها و موضوعات در همدیگر. شیوه نگارشی که به حرکت سیال ذهن در ادبیات نزدیک است، ولی نامرسوم زنداننگاری.
کاستی در کتاب
هر کتاب زندان مستقل از سایر نوشته و مدارک زندان یک مستند است. به این مفهوم که خود به تنهایی گویای بخشی از زندان است که برای بازگویی برگزیده است. در کتاب روح انقلاب اما جابهجا به خاطرههایی از فاجعه ۶۷ و خاوران برمیخوریم که در متن و زمینه زندان قرار ندارند. مثلاً خوانندهای که از خاوران چیزی نداند متوجه نمیشود که آرمیدگان این گورستان را مردگان چپ به اتهام "کافر" بودن شامل میشوند، کشتگان ۶۷ در گودالهای جمعی دفن شدهاند و خانوادهها اجازه تجمع در آنجا را ندارند. یا اگر خواننده از اسناد و نوشتههای دیگران درباره زندان بیاطلاع باشد، با خواندن این کتاب از فتوای قتل زندانیان و هیأت مرگ مطلع نمیشود، نمیفهمد که چرا حمید و دیگران را که پیشتر به حبس محکوم شده بودند، اعدام کردند و چرا زنان بیدین را برای نماز نخواندن به تازیانه محکوم کردند.
قرار نگرفتن حادثه در متن را در بررسی شخصیتها هم مشاهده میکنیم. آنها از زمین زندان کنده میشوند و در انتزاع نشان داده میشوند.
استفاده از نقاشیهای زندان سودابه اردوان در این کتاب با انتخابی متناسب با موضوع، البته تا حدی به فضاسازی زندان کمک میکند.
نوشتن، چالش با خود
شهلا طالبی در فصل پایانی کتاب از درگیریهایی که با خود در پرداختن به خاطرههای زندان داشته، مینویسد. زندگی با همه تناقضهایش در سرزمینی غریب و با زبانی بیگانه، محرکی میشود برای نوشتن و برای رهایی از کابوسها. نوشتن برای او نقش طلسماتی دارد که به کودکان میبستند تا در مقابل شر و بیماری در امان باشند.
اینکار اما اگرچه کاستن از دردها و کمک به ادامه زندگی است، اما خود بیدرد نیست. کتاب روح انقلاب تا انتشار راهی دراز پیموده است. اولین بخشهای آن در سال ۱۹۹۹ و بخشهای پایانی در سال ۲۰۱۰ نوشته شدهاند.
نوشتن از زندان به زبانی دیگر، چالشها و سختیهایی را با خود دارد، از طرف دیگر ولی زندان را از عرصه ایرانیها فراتر میبرد. این کتاب که توسط یک انتشاراتی دانشگاهی منتشر شده، به ویژه میتواند عرصه گستردهای را برای آشنایی با زندانهای ایران فراهم کند.
کتاب جدید دیگری که به زبان انگلیسی به نگارش درآمده و در آمریکا منتشر شده است، خاطرات جعفر یعقوبی است با عنوان:
Let Us Water the Flowers (The Memoir of a Political Prisoner in Iran) Jafar Yaghoobi
و توسط انتشارات پرومتئوس در آوریل ۲۰۱۱ منتشر شده است.
۱- درباره این شکنجهها و تأثیرات آن به کتاب دوزخ روی زمین، ایرج مصداقی مراجعه کنید.
Ghosts of Revolution (rekindled memories of imprisonment in Iran), by Shahla Talebi
Publisher: Stanford University Press, Fe. 2011-09-24
در همین زمینه: