پاسخ دادن به دیدگاه
درباره شهلا ـ ۲
این نوشته را تقدیم میکنم به عمادالدین باقی عزیز که به عنوان دیندار، شجاعانه سالها به قصاص اندیشید ودر نقدش نوشت و به زندان رفت.
در اپیزود اول به داستان اعدام شهلا جاهد به عنوان نمادی از وضعیت پروبلماتیک "امر جنسی" در ایران اشاره کردیم. گفتیم که سکسوالیته در ایران در شرایط بغرنجی به سر میبرد و "لیبیدو" برای ابراز نامتمدنانه اش امکانات بسیاری را پیش رو دارد.
آن چیزی را که ناصر محمد خانی به عنوان نشانه با خود حمل میکند، فردی است که اسیر "نهاد" (id، "او"، ناخودآگاه، منبع غرائز) است. در واقع او نماینده ساختار خشن مردسالاری یک جامعه است که به خود جامعه نمایش داده میشود. وقتی از ساختار مردسالاری صحبت میشود، نکته اساسی مکانیزم بازتولیدی آن است. اینجاست که فقدان "فرامَن اجتماعی" (super-ego، ابر-من، هنجارهای کنترلکننده) اهمیت پیدا میکند. در واقع امکانات موجود برای جولان لیبیدوی نامتمدنانه همان مکانیزم بازتولید مردسالاری وخشونت است.
در جامعه عادی (جامعه متمدن) فرد میبایست با تقویت "من" (ego، ضمیر خودآگاه، واسط میان "نهاد" و فرامَن)، "نهاد" را کنترل کرده و با نوعی خودآیینی و فردگرایی اخلاقی، به سرکوب تمامیت خواهی درونی خود بپردازد. چنانچه این امر بهنجار تحقق نیابد، فرد در معرض سلطه "نهاد" قرار گرفته وبه تعبیر فروید، اصل لذت یا غریزه مرگ بر او حکمفرمایی میکند.
خشونت میتواند یکی از محصولات این حکومت باشد، همانگونه که سرکوب نالازم امرجنسی توسط فرد، دولت یا فرهنگ (سرکوب مازاد) هم میتواند خشونت به بار بیاورد. هنگامی که در یک ساختار اجتماعی این مناسبات بازتولید شود و از موارد روان پریشی به مسئله اجتماعی بدل شود – به تعبیری دیگر فرا گیر شود- جامعه شناسان از آن تحت عنوان آشوب جنسی یاد میکنند.
اینجا دقیقا جایی است که میتوانیم شهلا ولاله را "قربانی سیستم" و ناصر را "محصول سیستم" بدانیم. نکته اساسی این است که سرکوب ضروری لیبیدو تنها یک کنش سوبژکتیو نیست. اراده به کنترل بر نفس همانگونه که نوربرت الیاس نشان میدهد حاصل مواجهه پیچیده وطولانی مدت بین باورهای فردی و واقعیتهای اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی است. در واقع افراد در درون مناسبات اجتماعی و فرهنگی است که توانایی متمدن شدن را به دست میآورند و یا از دست میدهند. بحث درباره اخلاق اجتماعی (ethics) اساسا به این معناست که ارزشها و باورهایی که نهادهای اجتماعی و عمومی جامعه براساس آنها سامان یافتهاند، بر ذهنیت و رفتار شهروندان تاثیر میگذارد و توانایی آنها را برای گسترش "درون" و برساختن سوژه اخلاقی وتقویت عاطفه اجتماعی ، تحت تاثیر قرار میدهد.
چه چیزی به ما میگوید که داستان شهلا موردی یگانه نیست و"مسئله" است؟ خیابان، اخبار و ازهمه مهمتر تجربه زیسته وانضمامی، یا به تعبیری دیگر، واقعیت، دانش ونفس.
پس داستان شهلا را از اینجا باید پی گرفت که حد میانجی بین لیبیدوی نامتمدنانه یک فرد و جامعه آشوب زده چیست؟ در واقع اینکه چه امکاناتی را ساختارهای اجتماعی (دین،فرهنگ،دولت،خانواده وغیره) به افراد میدهند که "تمدن" را تهدید کنند؟ چه چیزی خشونت،ستم و مردسالاری را بازتولید میکند؟
پس از نماز صبح وچهل دقیقه گفتوگوی بین نماینده قوه قضائیه و مادر لاله برای "بخشایش" و جواب منفی آنها، قاضی دستور اجرای حکم را میدهد. در اینجاست که شهلا برای اولین بار، یقین پیدا میکند که "هیچ" چیز به او کمک نخواهد کرد. در سرمای صبح پاییزی به طناب آبی نگاهی میکند وناگهان فرو میریزد. به پای مادر لاله میافتد والتماس میکند و....... . تصویر کردن این لحظه به غایت تراژیک، تلنگری میزند: شهلا به پای که افتاد؟ مخاطب التماسهای او چه چیزی است؟
اضطراب شهلا با صدای اذان در هم پیچید. شاید این نشانه ای باشد برای ما که به "نهاد دین" در این بازتولید توجه کنیم. دین که در قوانین دولت تجلی عینی یافته است، قصاص را به عنوان حق خانواده مقتول در نظر میگیرد.
قصاص چیزی نیست جز شکل مشروع قتل، قتلی که یک جامعه انجام میدهد.
تحقیقات متعدد حقوقی و اجتماعی از قرن هجدهم بدین سو نشان میدهد که مجازات اعدام هیچ تاثیری در کاهش جرایم وخشونتها نداشته است.
اعدام، مکانیزم فرافکنی جامعه ای است که میخواهد مسئولیت جرم را به گردن چیزی غیر از خودش بیندازد. در واقع گنهکاری را چنان اتمیزه کند که گویا قاتل، از جایی بیرون از تمامی مناسبات اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی آمده است. نهاد دین اسلام به این تحقیقات بی اعتناست. در واقع اسلام با قصاص، به کشتن تداوم میبخشد، کشتنی که خالی از هرگونه احساس گنهکاری است.
پسری که صندلی را از زیر پای شهلا کشید، پس از چند ساعت از انجام این کار در مقابل سؤال خبرنگاران، با لبخند جواب میدهد: خوشحالم. نهاد دین از او، وجدان معذبش را گرفته است. این شادی نیهیلیستی را نهاد دین به او میدهد. او مطمئن است در جامعه نیزمورد شماتت قرار نمیگیرد، چون فرهنگ عمومی برساخته این نهاد است.
شاید فکر کنیم رنج او از کشته شدن مادرش وکینه اش به قاتل، او را تا این حد آسوده ساخته است. مشکل اساسی همین جاست : قانون دینی قصاص امکان حفظ "کینه" - حتی بعد از ده سال- ، نیندیشیدن به چرایی جرم و ناتوانی "بخشایش" را نه تنها برای او بلکه برای جامعه، فراهم کرده است. او حتی نمیتواند، نقش ناصر را ببیند، چون این امکان را فرهنگ، قانون ودین مهیا نساخته است. همه اینها ازلیبیدوی نامتمدنانه ناصر حمایت میکنند. حتی شهلا که تا آخرین روزها امیدش به او بود ونامههای عاشقانه برایش مینوشت. شهلا هم گنهکاری ناصر را نمیتوانست ببیند. به این اندیشیده ایم که چرا مادری که پس از سالها از قتل فرزندش، کوچک ترین بخشایشی نسبت به شهلا پیدا نکرده، ناصر برایش حتی در مقام متهمی خُرد هم نیست واز او شکایتی نکرده است؟
حکم قصاص به اعصار پیشین وجامعه پیش از پیامبر باز میگردد. هنگامی که فردی از قبیله ای کشته میشد، هم-قوم-و-قبیلهاش به خونخواهیاش بر میخاستند ونزاعی بزرگ درمیگرفت. پیامبر اسلام که این سازوکار را برای اتحاد قبایل نامناسب ومضر میدید، حکم کرد که یک فرد دربرابر یک فرد. این حکم مثل تمامی احکام سیاسی دیگر دربدو اسلام برای اتحاد قبایل وتشکیل امت و در واقع تشکیل حکومت اسلامی بود.
چیزی که کاملا مشخص است، نقش سیاسی این قانون وحکم است. بررسیهای میشل فوکو در باره مجازات سخت هم بر این نکته صحه میگذارد. او درکتاب مراقبت وتنبیه نشان میدهد که اعدام در دورههای گذشته مکانیزم خونخواهی حاکمی است که از کم شدن محکومین یا همان بندگانش به خشم آمده است. در واقع مکانیزمی بوده است برای تنظیم روابط قدرت. قاتل نه ازآن جهت که قتلی انجام داده است بلکه بدان سبب که حق انحصاری کشتن را از حاکم سلب کرده است، اعدام میشود.
حکم اعدام، که از سوی نهاد دین حمایت میشود، مانع واقعی است برای گسترش درون و خودآیینی فردی واجتماعی. حکمی است که با تاکید بر فرد خطاکار و تبدیل ساختن او به موجودی ذاتا اهریمنی که نظم جامعه را به هم ریخته و لزوم دفع سریع او، امکان اندیشیدن فرد وجامعه به نقشش را در وقوع آن فاجعه به کل از میان میبرد واساسا به همین دلیل است که نه تنها از وقوع جنایت نمیتواند جلوگیری کند، بلکه کثافت را بازتولید میکند.
به مسئولیت دیگری که در این قتل و پروبلماتیزه شدن امر جنسی بر گردن نهاد دین است، نگاهی بیندازیم: قانون به رسمیت شناختن چند همسری در اسلام.
اگر تا ابد دینداران درباره چرایی وضع نخستین این قانون در جامعه نبوی صحبت کنند (که به تعبیر فاطمه مرنیسی: هرچه بیشتر استدلال کنند که لازمه جامعه صدر اسلام این بوده ودر زمان خود ترقی خواهانه بوده - که البته بوده – تنها برای خود شرمساری درست کردهاند که چگونه آن قانون ترقی خواهانه نبی را تبدیل به تمسخر اسلام برای بشر امروز کردهاند) نمیتوانند نقشی را که این قانون در بی تمدنی جنسی جامعه ما، مردسالاری وخشونت فراهم کرده، کتمان کنند.
قانون به رسمیت شناختن چند همسری چیزی نیست جز اجازه الاهی به مردان برای رها سازی "نهاد" به ازای رنج دیگری.
مردی که میتواند بدون هیچ دغدغه حقیقی وحقوقی، به صورت موازی خانواده بسازد ودر واقع سرزمین حکومتش را گسترده کند، مرد سالاری و ستم را با اجازه خدا، بازتولید میکند. این نقش تنها به قوانین ناعادلانه نسبت به زنان باز نمیگردد؛ فاجعه بزرگتر نقشی است که قانون دینی در پذیرفتن سلطه توسط خود زنان بازی کرده است. در واقع قوانین نهاد دین در طول تاریخ، ستمها ورنجهایی که بر زنان شده است را حتی برای خود زنان "غیب" کرده وعادی جلوه داده است.
مسئول این ستمها کیست؟ آیا همه ما و بالاخص دینداران وبالاخص روشنفکران دینی نباید به سبب این وضعیت احساس گناه کنیم؟ به تعبیر محمدرضا نیکفر، مسئولیت اخلاقی این خدا ودینی را که باعث ستم شده است، چه کسی بر عهده میگیرد؟
شهلا به پای این مناسبات افتاد. او به تمامی فرهنگ، نهاد دین و باورهای عمومی التماس کرد، هرچند که لحظاتی پیش از اعدام دعا میخواند. صدایش در گوش تان نمیپیچد؟
ادامه دارد