پاسخ دادن به دیدگاه
شوخی با سینما
نام روبرت رودریگوئز به شکلی با کوئنتین تارانتینو عجین شده و برای بسیاری یادآور همکاری آنها و دنبالهروی رودریگوئز از تارانتینوست؛ با فیلمی چون دسپرادو(۱۹۹۵) که نوید فیلمساز قابل تأملی را میداد. اما رودریگوئز شاید پیشتر از تارانتینو به نتیجهی حیرتانگیزی رسید که بر اساس آن ساختن فیلم جدی در ژانری که آنها استادش هستند، شاید بیش از این جواب نمیدهد و به تبع، راه جدیدی در پیش گرفت که دنیای او را متفاوت و متمایز از هر فیلمساز دیگری میکند: به هجو کشیدن ژانر.
این به هجو کشیدن، ابتدا با اندکی محافظهکاری همراه بود، اما با این حال حاصل کار هنوز قابل توجه و دیدنی بود: «از گرگ و میش تا سحر» (۱۹۹۶) تا نیمه، یک فیلم جادهای است که در آن هیچ اتفاق ترسناکی نمیافتد، اما از نیمهی دوم فیلم به بعد ژانر فیلم به کل عوض میشود و به یک فیلم ترسناک دربارهی خونآشامها بدل میگردد!
تارانتینو که فیلمنامهی «از گرگ و میش تا سحر» را نوشته بود، بعدها خودش هم در یکی از بهترین فیلمهایش که اتفاقاً از دیگر فیلمهایش کمتر ستایش شده و «شاهد مرگ» نام دارد، این سبک تلفیقی را تجربه کرد: در «شاهد مرگ» تا نیمه با یک فیلم ترسناک دربارهی یک قاتل روانی روبرو هستیم که تماشاگر از شدت خشونت چشمهایش را میبندد، اما از نیمهی دوم فیلم به بعد یک کمدی طراز اول را میبینیم که در آن قاتل گیر چند دختر سمج میافتد که او را به خاک ذلت مینشانند!)
قدم بعدی رودریگوئز اما جسورانهتر بود: او در «سیاره وحشت» خون و خشونت و قهرمانپروری را کاملاً به سخره می گیرد و حتی بازی با سینما و ژانر را با یک ترفند بینظیر به اوج می رساند: در نیمهی اول فیلم ناگهان فیلم در حال پخش میسوزد و نوشتهای بر روی فیلم به ما میگوید که بخشی از فیلم سوخته و سپس ما را دعوت به تماشای باقی فیلم میکند. نکته جالب این است که گویی واقعاً بخشی از فیلم از بین رفته، چون در ادامه شاهدیم که وقایعی در فیلم اتفاق افتاده که ما چگونگیاش را ندیدهایم و شخصیت هایی به هم رسیدهاند که پیشتر هیچ ارتباطی با هم نداشتند.
فیلم تازه رودریگوئز، «ماچته»(نام قهرمان اصلی که به معنی «قمه» هم هست)، ادامهی همین دنیاست: به سخره گرفتن فیلمهای این ژانر. از ابتدا با عنوانبندیای روبرو هستیم که فیلمهای راجر کورمن و فیلمهای کم بودجهی سالهای دههی شصت و هفتاد را بهخاطر میآورد. در اولین نماها قهرمان فیلم را میبینیم که به جای آنکه زیبا و جذاب باشد، بینهایت زشت است. در ضمن این قهرمان طبق سنت ژانر از همان اول موفق نیست، بلکه برعکس در اولین و دومین مأموریتش بهشدت شکست میخورد و به روزگار سیاهی میافتد.
رودریگوئز انتظار ما را از یک «قهرمان» که بر اساس سنت ژانر شکل گرفته کاملاً تعییر میدهد. او حالا به بدبخت گرسنهای بدل شده که در آمریکا کارگری میکند و به دنبال لقمهای نان میگردد. حرکات دوربین و موسیقی و شیوهی تدوین، همه بهگونهای است که در عین یادآوری فیلمهای قهرمانپرور از این نوع، شکلی از شوخی و طنز را در دل دارد و وقتی این قهرمان به ذلت میافتد، وجه شوخی و طنز غالب میشود.
با آن که در این فیلم خون و خشونت در اوج است و گاه واقعاً مشمئزکننده، با این حال نگاه طنز کارگردان را میشود دید و اینکه همهی صحنه های خونریزی از این دست را به سخره میکشد و با آن تفریح میکند (همچنین میشود حدس زد که هنگام فیلمبرداری گروه سازندهی فیلم چقدر تفریح کردهاند و خندیدهاند، هر چند خشونت حاصل در برخی صحنههای جدال، برای تماشاگر عادی سینما غیر قابل تحمل به نظر میرسد.)
فیلم در عین حال که قواعد کلاسیک ربط و بسط داستان را پی میگیرد و حتی میخواهد حرف و پیامی هم به شیوهی معمول دربارهی مهاجرت و مهاجران داشته باشد، ابایی ندارد که هر آنچه که خود بنا کرده را هم به سخره بگیرد. برای مثال پیام جدی فیلم دربارهی مهاجرت و نژادپرستی، با آگهیهای تبلیغاتی در میانهی فیلم کاملاً به هجو کشیده میشود و همینطور با سرنوشت سناتور نژادپرست(رابرت دنیرو) که حالا مجبور است با لباس مکزیکی از مرز فرار کند و در آنجا کشته میشود!
قاعدهی ژانر بر این است که قهرمان، محبوب زنهاست. باز اینجا این سنت ژانر به هجو کشیده میشود، به این طریق که زنها مجذوب زیبایی ماچته نمیشوند(چون او به غایت کریه است)، اما با این حال قهرمان رودریگوئز محبوب همهی زنهاست و با همهی دختران زیبای فیلم میآمیزد (و فیلم به سبک انبوه آثار «نوع ب» هالیوود در سالهای دههی شصت و هفتاد، هیچ کدام از این عشقبازیها را نشان نمی دهد).
اوج این تمسخر دربارهی شخصیت پدر روحانی است. در فیلمهایی از این نوع، معمولاً کلیسا مکان مقدسی است و کشیش، آدم نیکوکار و مظلومی که شاید توسط افراد خبیث قصه کشته میشود. اینجا اما همه چیز به هجو کشیده میشود: ماچته نزد پدر مقدس میآید تا در کشتن گروهی از این آدمها به او کمک کند! پدر مقدس هم به انواع و اقسام دوربینهای مداربسته مجهز است و تمام اعترافات را بر روی سی دی ضبط کرده و برای هر کس یک پرونده درست کرده است! او در عین حال یک جنگجوی تمامعیار هم هست و وقتی به او حمله میکنند، با مهارتهای نبرد خود چندین تن از افراد شرور قصه را به درک واصل میکند! دختر یکی از افراد شرور فیلم هم در پایان لباس یک راهبه را میپوشد و اسلحه بهدست با نیروهای شر میجنگد!
و شوخی نهایی فیلم شگفتانگیز است: زمانی که فیلم به پایان میرسد، پیش از عنوانبندی نهایی، صدای ماچته را میشنویم که نوید قسمتهای بعدی را میدهد و میگوید ماچته در فیلم:«ماچته میکشد!» بازمیگردد، و بعد از این فیلم دوم ماچته دوباره در فیلمی سوم با عنوان:« ماچته باز میکشد!» بازمیگردد. فیلمساز با این شوخی جذاب با فیلمهای دنباله دار ژانر، در انتها باز یادآوری میکند که به قول هیچکاک:It’s only a film! (این فقط یک فیلم است!) و شوخی، جذابتر خواهد بود اگر رودریگوئز واقعاً دو فیلم دیگر در ادامه با همین عناوین مضحک بسازد!
تریلر «ماچته»