پاسخ دادن به دیدگاه
۳۶ روز اعتصاب غذای شاهرخ زمانی در زندان
پانتهآ بهرامی- حکومت ایران فشار بر کنشگران کارگری را افزایش داده و هرنوع فعالیت کارگری با بازداشت و حبس روبهرو میشود.
شاهرخ زمانی، ۴۷ ساله و نقاش ساختمان است. او که عضو «شورای نمایندگان کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری» و عضو سندیکای نقاشان نیز هست، در تاریخ ۱۷ خردادماه امسال در تبریز دستگیر و نخست به وزارت اطلاعات منتقل شد.
این فعال کارگری دو روز پس از دستگیری دست به اعتصاب غذای تر میزند و در روز ۲۱ تیرماه به زندان تبریز منتقل میشود. آقای زمانی اکنون بیش از ۳۶ روز است که در اعتصاب غذا بهسر میبرد.
مادر شاهرخ زمانی، زرین نجاتی، یکبار با او در زندان تبریز ملاقات داشته است و حال در گفتوگو با رادیو زمانه از دلیل اعتصاب غذای فرزندش میگوید.
زرین نجاتی: علت اعتصاب غذای شاهرخ این است که چرا او را آزاد نمیکنند. او میگوید از من هیچچیزی نگرفتهاید. من هیچکارهام و فقط عضو سندیکای کارگرانم که آن هم غیر قانونی نیست. همچنین درابتدا در سلول انفرادی که بسیار تنگ بوده، او را انداختند. به این دلایل اعتصاب غذای تر کرده است.
او ۱۷ خرداد دستگیر شده و دو روز پس از دستگیری اعتصاب غذا کرد. او گفته: شما دیدهاید که من هیچچیزی ندارم، مرا آزاد کنید! او را آزاد نکردهاند و به یک زندان انفرادی خیلی تنگ انداختهاند. او هم اعتصاب غذا کرده که چرا مرا آزاد نمیکنید و چرا به اینجای تنگ انداختهاید. شما که میدانید من هیچکاری نکردهام. من کار دارم. کار گرفتهام. زندگی دارم. بچه دارم. چرا مرا اینجا نگه داشتهاید. من چه گناهی کردهام؟ تروریستم؟ چیام که مرا اینجا انداختهاید؟!
درملاقاتی که در زندان با پسرتان داشتید، وضعیت جسمی او چطور بود؟
۲۳ کیلو لاغرتر شده بود. وقتی او را برای ملاقات آوردند، اصلاً او را نشناختم. خیلی لاغرتر شده بود و حتی نمیتوانست با من حرف بزند. من از روزی که با او ملاقات کردهام و او را در آن وضعیت دیدهام، مریض شدهام.
از صبح رفتم پیش قاضی و اینور و آنور. آنقدر اصرار کردم و آنقدر گریه کردم که توانستم ببینمش... وقتی او را آوردند، من اصلاً نشناختمش. آنقدر فریاد کشیدم، گریه کردم که این چه وضعی است؟ او وقتی میخواست با من صحبت کند که بگوید چیزی نیست، اصلاً نمیتوانست حرف بزند.
او کجا و چگونه دستگیر شده است؟
به ما گفت زمانی که با اتوبوس از تهران به تبریز میآمده، یعنی وقتی به تبریز رسیده، او را دستگیر کردهاند. اینجا در تبریز کار گرفته بود. او همیشه در تبریز کار میگرفت. حتی گاهی وقتها ششماه تهران بود و شش ماه تبریز. گفت وقتی در تبریز از اتوبوس پیاده میشود که به خانه خواهرش برود، او را دستگیر میکنند.
مثل اینکه بعد از اینکه چند نفری از سندیکا را دستگیر کردهاند، او را هم گرفتهاند. من نمیدانم ... شاید منتظرش بودهاند که دستگیرش کردهاند. او میگفت که توی ماشین هیچ کاری نکرده، حتی حرف هم نزده و خواب بوده است. وقتی دستگیرش میکنند، او را به اطلاعات میبرند و در آنجا بوده. اکنون فقط چند روز است که ازاطلاعات به زندان تبریز منتقل شده است.
من هم هر وقت زنگ میزدم، میگفتند: خُب بخورد دیگر(اعتصابش را بشکند)! میگفتم اعتصاب غذا است، خواستههایش را بدهید که بخورد دیگر! زمان طاغوت هم وقتی زندانیها اعتصاب غذا میکردند، خواستههایشان را میدادند. شما خواستهاش را بدهید، او هم اعتصابش را میشکند. میگفتند: خانم نترس! دکتر بالای سرش است و ... من هم گریه میکردم.
به شما چگونه اطلاع داده شد که فرزندتان دستگیر شده است؟
وقتی دستگیرش کرده بودند، خواسته بود که بگذارند زنگ بزند که ما نگرانش نشویم. به خواهرش زنگ زده بود و گفته بود که دستگیرش کردهاند و در اطلاعات است.
پسر شما، شاهرخ زمانی چهکاره است؟
او نقاش ساختمان است. همیشه سروکارش با نقاشها بود و عضو سندیکای کارگرها بود. او میگوید که اگر حرفی میزند، بهخاطر کارگرهاست و هیچ کاری نکرده است. خودش میگوید: بیگناهم و اینکه گفتهاند این کار یا آن کار را کردهام، واقعیت ندارد.
قاضی به ما گفت که پسر شما تنها نیست و پنج نفردیگر هم در این رابطه دستگیر شدهاند و گویا او سرگروه هم هست. پسرم میگوید: من سرگروهی کردهام، چهکار کردهام مگر؟ گفتهام حق کارگرها را بدهید. چرا آنها را بیمه نمیکنید؟ چرا به آنها نمیرسید؟ و ...
پسرتان همسر و فرزند دارد؟
بله؛ یک دختر دارد و یک پسر. دختر او دانشجو است. سال آخر است و در دانشگاه تهران درس میخواند. پسرش هم سال آخر دبیرستان است و پیشدانشگاهی میخواند. پسرم در تهران زندگی میکند. بعضیوقتها که میآمد تبریز، من او را نمیدیدم، چون اینجا کار میگرفت و کار میکرد. به اینخاطر به تبریز میآمد.
اسم قاضیای که الان پروندهی او را بررسی میکند، چیست؟
به او آقای هاشمزاده میگفتند. قاضی به من گفت که من قاضی شما هستم. اگر خواستهای داری به من بگو.
به آقای زمانی تفهیم اتهام شده است؟
نمیدانم ... او که خودش اعتصاب غذا کرده و میگوید مرا بیگناه اینجا نگه داشتهاند. آنها هم گفتهاند که شما گناهکار هستید. به اینها مثلاً سفارش کردهاید، چیزهایی گفتهاید. قاضی به من گفت که به کارهای امنیتی دست زده. به قاضی گفتم که او بیگناه است، چرا نگهاش داشتهاید؟ قاضی گفت: نه خانم بیگناه نیست، اگر بیگناه بود دستگیرش نمیکردیم، اگر بیگناهها را میگرفتیم، باید شما را میگرفتیم. او بیگناه نیست.
قاضیاش با من بدرفتاری نکرد. میگفت مادر هیچجا نرو، بنشین. اینکه میگویند اینور و آنور برو، اصلاً! بیخودی هیچجا نرو، بنشین. در زمان بازجویی هیچوقت ملاقات نمیدهند، بیخودی اینور و آنور نرو. اینجور حرفها را به من میگفت.
منظورشان از اینکه اینور و آنور نروید، چه بود؟ منظورشان این بود که اطلاعرسانی نکنید؟
آره...! اول اطلاعات به ما گفت که های و هوی نکنید. اینجاست. حالش هم خوب است، اما آدم یک چیز کوچک را گم میکند، پشتاش را میگیرد، من پسرم را گم کردهام، پشتاش نیایم؟! چرا داد و بیداد نکنم؟ اولاً نشان بدهید که چرا گرفتهاید، تا من هم داد و بیداد نکنم.
در وزارت اطلاعات، این حرفها را به شما زدند؟
بله ... بله... اول ما ندیدیم، اما آنها دوربین دارند و ما را دیدند. آمدند پرسیدند که برای چه آمدهام. گفتم که مادر شاهرخ زمانی هستم. گفتند که آره اینجاست، ولی هیچچیزی نیست، حالش خوب است، اینور و آنور هم نگویید. من چندروزی صبر کردم. دوروز اعتصاب غذا کرد و در حال مرگ است. آنها گفتند که نگران نباش، پزشک بالای سرش هست، نمیمیرد.
پسرتان بعد از چند روز از وزارت اطلاعات به زندان منتقل شد؟
۳۲ روز. من وقتی به زندان میرفتم، نامش را به کامپیوتر میدادند و میگفتند که اینجا نیست. اعتصاب غذا کرده بود و ۳۲ روز در اطلاعات بود. بعد از ۳۲ روز که ما خیلی داد و بیداد کردیم، بالاخره دلشان به رحم آمد و او را به زندان آوردند و در آنجا قرنطینه بود. بعد از چند روز، پیش قاضیاش که رفتیم، او به ما گفت در زندان و در قرنطینه است.
درخواستتان از مسئولان چیست؟
از مسئولان خواهش میکنم که کمک کنند پسرم آزاد بشود. تکلیفش را روشن کنند که آزاد بشود. به خدا هیچکاره است. فقط عضو سندیکای کارگران است. از کارگران دفاع میکند و میگوید که حق و مزد کارگران را بدهید، آنها را بیمه کنید ... چیز دیگری نگفته!
از مسئولان میخواهم که کمک کنند پسرم آزاد بشود. زن دارد، بچه دارد، در این وضعیت گرانی چه میشود؟ وضع جسمیاش هم خوب نیست.