پاسخ دادن به دیدگاه
ویژگیهای خشونت نمایشی
شکلی از خشونت که کمتر مورد بررسی قرار گرفته، خشونت نمایشی است. خشونت نمایشی در فرایند نمایش هدفمند احساسات و در جهت برانگیختن تأثیری معین بر دیگران اِعمال میشود. عرصۀ بروز و کاربرد این خشونت کناکنش (interaction) میان انسانها است و هر کس و هر گروهی نیز از امکان و امکانات اِعمال آن برخوردار است. از اینرو نیز حضوری همه جانبه در زندگی روزمرۀ اجتماعی دارد.
این شکل از خشونت عنصر ثابت و نا زدودنی زندگی اجتماعی است، ولی در تمایز با دیگر شکلهای شناخته شده خشونت همچون خشونت سرکوب گرا و خشونت انضباطی، نه از سوی نهادهای اجتماعی و سیاسی یا روابط اجتماعی، که از سوی افراد بر یکدیگر اِعمال میشود.
اگر خشونت به طور کلی به معنای تحمیل درد و رنج یا فشار به انسان است، خشونت نمایشی به معنای تحمیل احساسی خاص به دیگران در جهت برانگیختن یا بازداشتن آنها از انجام کنشی خاص است.
من در بخش یکم این نوشته به ویژگیهای خشونت نمایشی خواهم پرداخت. در بخش دوم آن شکلهای گوناگون این خشونت را برخواهم شمرد. در این بخش همچنین میزان تأثیر این شکل از خشونت بر احساسات و رفتار انسانها را بررسی خواهم کرد.
شکلی از خشونت که در زندگی روزمره از اهمیتی فوقالعاده برخوردار است و در هیچ ارتباط ضروری با دولت و نهادهای مرتبط با آن قرار ندارد، خشونت نمایشی است. این شکل از خشونت در بررسیهای متفکرین مدرن مورد توجه جدی قرار نگرفته است. میشل فوکو و والتر بنیامین به طور حاشیهای بدان پرداختهاند، ولی بیشتر برای آنکه اهمیت و اعتبار آن را انکار کنند.
خشونت نمایشی چیست؟
خشونت نمایشی خشونتی است که در رفتار تجلی مییابد. آنگاه که فرد یا مجموعهای از افراد میکوشند تا با شکل برخورد خویش، با الگوی سخن گفتن، با شیوۀ لباس پوشیدن و حالت چهره و اندام به دیگری احساسات و باور معینی را القا کنند و او را مجذوب و مسحور خواست و اراده خود سازند، ما با خشونت نمایشی روبرو هستیم. مهم متأثر ساختن دیگران در جهت معینی است.
نمایش چنان اجرا میشود که دیگری صرف نظر از قصد و خواست اولیۀ خود به احساس و باور معینی برسد. هر نمایشی خود بخود در بر گیرندۀ خشونت نیست، ولی آنگاه که نمایش به قصد متأثر ساختن یکجانبۀ احساس و باور دیگری اجرا میشود، با خشونت توأم شده و به زایش خشونت نمایشی میانجامد. به این خاطر خشونت نمایشی نه نمایش صرف است و نه نمایشی بدون قصد و منظور. عدم توجه به این دو نکته، اندیشمندانی مانند بنیامین و فوکو را به بیتوجهی به خشونت نمایشی کشانده است.
به گاه خشم یا شادی و اندوه، انسانها احساسات خود را به نمایش میگذارند و این نمایش دیگران را متأثر میسازد. این ابراز احساسات را به هر رو نباید با خشونت نمایشی یگانه پنداشت. خشم یا اندوه و شادی چه بسا که به گونهای خود بخودی ابراز شوند. شکی نیست که حتی در این صورت ابراز احساسات تأثیری معین به جای میگذارند، ولی هیچ نمیتوان مطمئن بود که این تأثیر چگونه و چه در جهت خواهد و در نهایت بر دیگری چه اثری خواهد نهاد.
احساسات میتوانند به سرعت برق و باد ابراز شوند و سپس به همان سرعت جای خود را به احساساتی دیگر دهند. ولی آن هنگام که بروز احساسات به مهار ذهنیتی عقلایی هدفمند در آمد و در خدمت قصد و منطور معینی در آمد، وجهی خشونت آمیز مییابد.
ویژگیها
اولین ویژگی مهم خشونت نمایشی عقلایی بودن آن به معنای هدفمند یا منظورمند بودن آن است. ولی چون اینجا خشونت دارای وجهی نمایشی است، ابراز احساسات حتماً باید با آن همراه باشد. نمایش در درجۀ اول نمایش احساسات است، نمایش بدن و وجودی احساسی. نمایش خالی از احساسات همچنین نمیتواند تأثیری بر جای بگذارد. نمایش همواره امری حسی-عقلایی است. احساساتی که البته به مهار عقلانیت و هدف و منطوری خاص در آمدهاند. این دومین ویژگی مهم خشونت نمایشی است: کنش حسی به مهار عقلانیت درآمده.
خشونت نمایشی نه بر بدن یا ذهن که بر احساسات یا به عبارتی که در جامعه شناسی معاصر رواج یافته ساختار عاطفی انسان اِعمال میشود. برانگیختن احساسات هدف اصلی اِعمال آن است. احساسات همان گونه که در فلسفۀ مدرن و جامعه شناسی معاصر بر آن تأکید شده، نه در خلأ برانگیخته میشود و نه در خود محدود میماند. در هر فرهنگ و جامعهای احساساتی مهم (یا غیر مهم) به شمار میآیند و شکل مشخص و بهنجاری برای ابراز آن وجود دارد. در یک جامعه ممکن است ابراز خشم بهنجار شمرده نشود و در جامعهای دیگر ابراز آن به همه یا به گروههای خاصی توصیه شود ولی مهمتر از آن این که احساساتی در یک جامعه چنان مهم است که همه از آن حرف میزنند و در جامعهای آنقدر حاشیهای است که کمتر کسی از آن سخن میگوید.
دلواپسیِ محضِ بدون موضوع معین، احساسی که کیرکهگارد برای اولین بار به بررسی آن پرداخت، به نظر میرسد به وجود همه در غرب راه یافته است. این در حالی است که در جامعهای همچون ایران کمتر کسی آن را احساس میکند یا کمتر کسی آن را چنان مهم میداند که از آن سخن گوید. این ساختار فرهنگی یا اجتماعی است که شرایط اِعمال خشونت نمایشی را تعیین میکند. تأثیر گذاری بر دیگری فقط (یا بیشتر) در چارچوب و بر اساس احساسات بهنجار ممکن است و بهترین نتیجهها را به بار میآورد. اگر مشخص است که ابراز احساس اندوه و تأسف به صورت گریه در جامعهای بهنجار شمرده میشود آنگاه یکی از بهترین و کارآمدترین راههای تأثیرگذاری بر انسانها برانگیختن احساس اندوه و گریاندن آنها است.
احساسات فقط ابراز نمیشود. رویکرد و رفتار معینی را نیز بر میانگیزد. شاید در آنِ اول فقط رویکرد معینی را بر انگیزند اما سپس، شاید در فرایندی دراز مدت، رویکرد به کنشهای معینی میانجامد. احساسات اساساً در خود توأم با رویکرد خاصی هستند. هر احساسی با رویکردی توأم است. در حالیکه حس اندوه افسردگی و رخوت را با خود بهمراه میآورد، حس شادی کم و بیش سرزندگی و گشودگی را دامن میزند. این رابطه را میتوان مطالعه کرد و به درک کم و بیش دقیقی از آن رسید.
احساسات همچنین رویکرد یا نگرش خاص اجتماعی یا سیاسیای را بر میانگیزند. میتوان گمان برد که احساس ترس محافطهکاری و احساس خشم اعتراض و شورش را در پی خواهد داشت. بدون شک در این مورد نمیتوان هیچ یقینی داشت و به درکی معینی دست یافت ولی میتوان حدس و گمانهای خاصی داشت. به هر رو در هر دو مورد میتوان بر اساس نظریهها و محاسبۀ خاصی احساسات خاصی را برای دست یافتن به تأثیر مطلوبی داشت. بطور کلی، سومین ویژگی مهم خشونت نمایشی را باید اِعمال شدن آن بر ساختار عاطفی دانست.
خشونت نمایشی به هر دو گونه نهادین و شخصی اِعمال میشود، ولی اینجا در مقایسه با دیگر شکلهای خشونت کنش شخصی افراد و حتی کناکنش (interaction) از اهمیت خاصی برخوردار هستند.
تنوع شکلهای کاربرد
چهارمین ویژگی مهم خشونت نمایشی تنوع شکلهای کاربرد آن است. نهادهای اصلی قدرت و همچنین نهادهای خُرد اجتماعی و سیاسی بطور نظاممند و هدفمند خشونت نمایشی را به کار میگیرند. در دادگاه و بیمارستان، قاضی، دادستان، پزشک و پرستار به وسیلۀ شیوۀ خاص رفتار، سخنپردازی، پوشاک و آرایش تأثیر معینی از خود نزد متهم، بیمار و همراهان آنها بجای میگذارند.
کارکنان این نهادها از آزادی چندانی در پیشبرد نمایش خود برخوردار نیستند. آنها باید بر اساس مقررات درونی نهادهای خود شیوۀ خاص رفتار و پوشاک داشته باشند. کناکنش آنها با دیگری ِ رابطهشان، یعنی متهم و بیمار نیز تا حد زیادی تابع مقررات است. ولی باز این همین افراد هستند که باید نمایش و خشونت مرتبط با آن را پیش ببرند. در مقایسه، در نهادهای خُرد اجتماعی افراد از آزادی بیشتری در پیشبرد نمایش برخوردارند. مقرارات اینجا بیشتر شکل هنجارها و ارزشهای اجتماعی دارد و کناکنش از پویایی بیشتری برخوردار است.
در عرصۀ نهادهای رسمی، خشونت تا حد زیادی بطور یکجانبه اِعمال میشود. کسانی اینجا بکارگیرندۀ آن و کسانی دیگر قربانی اِعمال آن میشوند و قربانیان تا حدی زیادی از امکان بکارگیری نمایش بعنوان وسیلۀ اِعمال قدرت محروم هستند. جامعهشناس کانادائی-آمریکائی گوفمن از نهادهایی سخن میگوید که در آن افراد از وسائل و امکانات ضروری اجرای نمایش، از پوشاک و آرایش گرفته تا امکان صیانت از رازهای زندگی خصوصی و دسترسی به اطلاعات عمومی در مورد دیگران، محروم هستند. گوفمن چنین نهادهایی را نهادهای تمامیتگرا مینامد. بطور کلی میتوان گفت که نهادهای رسمی قدرت همه تا حد زیادی بسان نهادهای تمامگرا عمل میکنند.
در حالی که قاضی و پزشک از تمامی امکانات برای اجرای نمایش برخوردارند و اساساً دادگاه و بیمارستان برای اجرای نمایش آنها صحنه پردازی میشوند، بیمار و متهم از هیچ امکانی در زمینۀ پیشبرد نمایش برخوردار نیستند، با صحنۀ نمایش آشنا نیستند و در صورتی که بخواهند در اجرای نمایش قاصی و پزشک مانعی ایجاد کنند با تنبیه روبرو میشوند. بطور کلی، خشونت نمایشی اینجا به دو شکل اِعمال میشود. یکی در مسحور و عاجز ساختن دیگران بوسیلۀ ابراز اقتدار، تسلط و دانش و دیگری بوسیلۀ بازداشتن دیگران از اجرای نمایش دلخواه خود.
در نهادهای خُرد اجتماعی، در خانواده، جمع دوستان، همکاران و همکلاسیها خشونت نمایشی به شکل بازتری اِعمال میشود. افراد نه فقط از آزادی بیشتری در زمینه تأویل هنجارها و ارزشها برخوردار هستند، بلکه همچنین میتوانند صرفنظر از آنکه در کدام موقعیت قرار دارند، اِعمال کنندۀ خشونت نمایشی باشند. حتی کهترین و تازهواردترین اعضاء نهادهای خُرد نیز میتوانند بر دیگر اعضای نهاد خشونت نمایشی اِعمال کنند. فرزندان خردسال خانواده میتوانند با گریه یا جیغ و داد (عمدی) خواستهای خود را پیش برند. در جمع دوستان همه کم و بیش دارای قدرت و امکاناتی برابر در پیشبرد نمایش و کاربرد خشونت بر یکدیگر هستند. در جمع همکلاسیها شرایط تا حدی متفاوت است و چه بسا که برخی به حاشیه رانده شده و بازیهای نمایشی آنها مورد توجه کسی قرار نگیرد ولی حتی آنها میتوانند توجه برخی همکلاسیهای خود را جلب کنند.
بدون شک در جمعهای خُرد نیز برخی بخاطر مقام و جایگاه یا توانمندیهای شخصی خود از شرایط بهتری برای اِعمال خشونت نمایشی برخوردارند، ولی حتی آنها نمیتوانند دیگران را از ایفای نقش فعال باز دارند. آنچه چنین وضعیتی را موجب میشود آن است که روابط افراد در نهادهای خُرد بر اساس دخالت همه اعضا در فرایند کارکرد آن بنیان گذاشته است و دخالت فعال امری کم و بیش غیر ممکن بدون بیان احساسات است.
ماندگاری و جهانشمولی
خشونت نمایشی عنصر ماندگار و جهانشمول زندگی اجتماعی است و آن را نمیتوان از گسترۀ زندگی اجتماعی و رفتار حذف کرد. نمایش جزء یا عنصر ثابت زندگی اجتماعی و کناکنش است. بدون نمایش، همبودگی (انسانها با یکدیگر) غیر ممکن است. انسانها باید احساسات، درک و باورهای خود را به یکدیگر نشان دهند تا بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و چون انسان موجودی هوشمند و خردورز است خود بخود سعی میکند نمایش را هدفمند و سارمانیافته پیش برد.
ولی آیا نمیتوان نمایش را بدون دادن وجهی خشونتآمیز بدان پیش برد؟ پاسخ منفی است زیرا انسانها، یکایک، اراده و خواست خاص خود را دارند و همبودگی و همراهی خودانگیخته به سختی بین آنها شکل میگیرد. سازگاری چند انسان با یکدیگر حتی در زمینۀ انجام کارهای ساده بگونهای خودبخودی بدست نمیآید. هر کس باور و درک خاص خود را دارد، در عین حال که بسیاری از اوقات توافق باید بسرعت بدست آید تا بتوان کاری را به انجام رساند (یا به هدفی دست یافت). به این خاطر افراد از توان و امکانات نمایشی خود در خدمت تأثیرگذاری بر یکدیگر در جهت همراه ساختن آنها با خود یا خنثی ساختن تلاش آنها (در جهت تأثیر گذاری بر خودشان) بهره میجویند.
پنچمین ویژگی مهم خشونت نمایشی پایداری آن در مقابل تمام تلاشهایی است که در جهت حذف آن از زندگی اجتماعی صورت میگیرند. حذف این شکل از خشونت چه بخاطر آنکه شکلی از خشونت غیر عقلایی نانظاممند است و چه بخاطر آنکه بطور کلیتر شکلی از خشونت است برای بسیاری مهم بشمار میاید. هم نهادهای اجتماعی و هم جریانهای فکری چنین تلاشی را دوران مدرن، بطور آشکار و پنهان، پیش بردهاند و در عرصههایی تا حدودی نیز موفق بودهاند.
نهادهای رسمی اجتماعی و سیاسی امروز آن گونه سازماندهی شدهاند که در آنها جایی برای کنش نمایشی و خشونت نمایشی وجود نداشته باشد. این نکتهای است که فوکو بر آن تأکید گذاشته است. نمایش و خشونتی که میتواند در فرایند اِعمال خشونت نمایشی به کار گرفته میشود، بیش از آن امری شخصی، حسی و خود انگیخته است که نهادهای رسمی با آن سر سازگاری داشته باشند. در دادگاه، بیمارستان، مدرسه و اداره قرار است افراد درست آنگونه که از آنها خواسته میشود و مقرارات و هنجارها مشخص ساختهاند رفتار کنند. عامل تنظیم و مهار کنندۀ رفتار تنبیه انظباطی و مراقبت همه جانبه است. در یک کلام قرار است قدرت و خشونت انضباطی خشونت نمایشی را حذف کنند و عقلانیت، نظم و کارآیی جای واکنشهای حسی و خودانگیختگی را بگیرند.
آنچه که اما در این تحلیل بدان توجه نمیشود این است که تلاش در جهت حذف خشونت نمایشی دستاوردهایی داشته، اما هیچگاه به موفقیت کامل دست نیافته است. وجود عنصر انسانی، این امر که در نهایت انسانهای معینی باید امور و کارها را انجام دهند و اینرا آنها باید به اتکای توان و امکانات خود انجام دهند، در را به روی نمایش و خشونت نمایشی میگشاید.
هر چقدر که انسان را منضبط و هدفمند بخواهیم، باز عقلایی و حتی ممکن نیست که عنصر انسانی وجودش را، عنصری را که باید کار را به انجام برساند از او باز ستانیم. بدنِ انجام دهندۀ کار، چه مطیع و چه سرزنده، نمیتواند عنصری تهی از احساسات باشد. احساسات با گوشت و پوست انسان آمیختهاند، ولی در عین بیش از آن به تنشهای درونی و کناکنش وابسته است که به عناصری یکسره منضبط و عقلایی فرو کاسته شوند.
در نهایت نه فقط احساسات که توان نمایشی و توان کاربرد خشونت نمایشی نه فقط بر جای میماند که تا حد معینی برسمیت شناخته میشود ولی سعی میشود بوسیلۀ مقرارات و تعیین هدفهایی معین بدان سامان و ساختار معینی بخشید.
از سوی دیگر، گفتگو و تفاهم بسان بدیل خشونت در جهان معاصر معرفی شده و میشود. کم نیستند اندیشمندانی همانند هابرماس که به کنش رسانشی و عقلانیت نهفته در آن همچون عاملی برای برگذشتن از خشونت مینگرند. براستی زمانی که میتوان با گفتگو و تفاهم به هماهنگی و همراهی دست یافت چه ضرورتی در استفاده از خشونت نمایشیِ در آمیخته با عنصر غیر عقلایی احساسات وجود دارد؟ اگر هماهنگی به بهترین شکل با رفتاری مدنی و عقلائی و پرداخت کمترین هزینهها ممکن است چه ضرورتی برای استفاده از بدیلی غیر عقلایی و پر هزینه وجود دارد؟
خشونت عملاً باید از زندگی اجتماعی رخت بر بندد و اگر بقایایی از آن وجود دارند باید با روشنگری به ستیز با آن برخاست.
خشونت انضباطی را شاید نتوان از زندگی اجتماعی حذف کرد، کارکرد مطلوب نهادهای اجتماعی در گرو آن قرار دارد ولی هیچ عقلانیتی در استفاده از خشونت نمایشی وجود ندارد. این استدلال امروز در جهانی که خشونت ثبات و آرامش آن را تهدید میکند جذاب جلوه میکند، ولی تصویری یکسره نامطلوب از جهانی آرمانی و جایگاه انسان در آن ارائه میدهد.
خشونت نمایشی پدیدهای حذف ناشدنی از گسترۀ زندگی اجتماعی است. حتی به گاه گفتگو و تبادل نظر، انسانها از خشونت نمایشی برای تأثیرگذاری بر یکدیگر استفاده میکنند. با ادای سخن به شیوۀ خاص، کلامپردازی و حرکت دست و اندام افراد سعی میکنند بر دیگران تأثیر خاص ناخواستهای به جای نهند. در فرایند رسیدن به توافق نیز خشونت نمایشی در قالب نمایش چشمگیر توافق افرادی چند در جهت تحریک دیگران برای جلب توافق دیگران یا جلب توجه به مسائل دیگری به هنگام مطرح شدن مخالفتها عینیت پیدا میکند. معرفی گفتگو و تفاهم بسان بدیل مطلق خشونت نمایشی و عامل حذف کنندۀ آن این توهم را دامن میزند که گویی میتوان از این شکل از خشونت یکبار برای همیشه خلاصی یافت.
خشونت نمایشی خشونتی جهانشمول است. این ششمین ویژگی مهم خشونت نمایشی است. تمامی افراد درگیر در یک کناکنش اجتماعی و بطور کلیتر تمامی کنشگران اجتماعی از امکان بکارگیری آن برخوردارند. از آنجا که این خشونت بوسیلۀ افراد و در رابطه با بیان احساسات و نمایش خود اِعمال میشود، همه میتوانند آن را بکار گیرند. در دیگر شیوههای اِعمال خشونت، آنگاه که نهادها دست به اِعمال خشونت میزنند یا کسی بر کسی دیگر قدرت اِعمال میکنند افراد فقط میتوانند دست به مقاومت زنند. آنها فقط میتوانند – البته بدون هیچ موفقیتی – در مقابل تلاش نهادها و دیگران مانع ایجاد کنند.
خشونت نمایشی، تواناییای در اختیار همگان
در مقایسه، خشونت نمایشی دارای آنگونه ساختاری است که هر انسان درگیر در کناکنش اجتماعی و بطور کلیتر زندگی اجتماعی که عملاً دربرگیرندۀ همه انسانها است میتواند آن را بکار برد. در کلاس درس این فقط نظام آموزشی، مواد درسی، ساختار انضباطی آموزش و پرورش و آموزگاران نیستند که بر شاگردان خشونت اِعمال میکنند، شاگردان نیز بر آموزگاران خود و بر یکدیگر خشونت اِعمال میکنند. آنها خود را زرنگتر یا نادانتر از آنچه هستند به نمایش میگذارند، تکلیف انجام نشده یا نیمه انجام شده را انجام شده جا میزنند، اموزگاران را دست میاندازند و بهانههای عجیب و غریب برای گریز از وظایف محول شده به خود میتراشند.
در بیمارستان نیز افراد بیمار قربانی درماندۀ فرایند اِعمال خشونت از سوی نظام درمانی یا دانش پزشکی و کارکنان درمانی و اداری نیستند، آنها خود نیز میتوانند خشونت نمایشی را بکار گیرند. بیمار میتواند خود را بیمارتر یا سالمتر از آنچه هست جلوه دهد، با داد و فریاد یا سکوت و تحمل توجه بیشتر یا کمتری را بخود جلب کند و به هزار و یک بهانه مقررات بیمارستان را زیر پا نهد. بدون شک کارکنان بیمارستان خود با این امر آشنا هستند و سعی میکنند بازی نمایشی بیماران را نقش بر آب سازند. نمونه بارز این برخورد را در رفتار پزشکانی میتواند یافت که به توضیحات یا پرسشهای فرد بیمار وقعی نمینهند. ولی افراد بیمار نیز گاه با هوشیاری تمام دست پزشک را خوانده با بکارگیری تن و احساسات خود در جهتی خاص او را فریب میدهند.