جدال بر سر تعیین نخست وزیر-تابستان ۵۹


سحاب سپهری-جدال بر سر تعیین نخستوزیر در میانه تابستان سال ۵۹ پیش آمد و سبب شد که اختلافهای جناحی درون ساختار قدرت عمق و شدت بیشتری بگیرند. مجلس اول که در ابتدای تابستان ۵۹ تشکیل شده بود، زمینه را برای جدال جناحی فراهم آورده بود. به این ترتیب انقلاب فرهنگی اول، حادثه طبس، کشف کودتای معروف به نوژه، تشکیل مجلس اول و جدال بر سر تعیین نخستوزیر رخدادهای مهم نیمه اول سال ۵۹ را تشکیل دادند. حمله عراق به ایران و شروع جنگ هشتساله مهمترین رخداد در نیمه دوم سال ۵۹ بود.
تشکیل مجلس اول- تابستان ۵۹
اجازه بدهید به موضوع انتخابات برای مجلس اول برگردیم که به دنبال انتخابات رئیسجمهوری انجام شد. انتخابات مجلس اول، بر اساس مصوبه شورای انقلاب، به صورت دو مرحلهای صورت گرفت. در روش انتخابات دو مرحلهای در مرحله اول کسانی انتخاب میشوند که بیشتر از نیمی از آرا را به دست آورده باشند. افرادی که کمتر از نیمی از آرا را در اختیار دارند مجدداً در انتخابات مرحله دوم شرکت میکنند. اکثریت در انتخابات دو مرحلهای به واقع دوبار رای میدهد.
نحوه رایگیری در داخل شورای انقلاب در مورد تصویب دو مرحلهای شدن انتخابات مجلس اول برای جامعه روشن نشد، به این ترتیب مشخص نشد کدام اعضای شورای موافق و کدام مخالف دو مرحلهای کردن انتخابات مجلس اول بودند. در پایان فقط تصمیم نهایی شورای انقلاب در مورد دو مرحلهای بودن آن انتخابات اعلام شد.
مرحله اول انتخابات مجلس در ۲۴ اسفند ۵۸ و مرحله دوم در ۱۹ اردیبهشت ۵۹ انجام شد. روشهای آشکار و نهان به کار رفته برای خارج کردن رقبا از صحنه انتخابات بازهم توسعه یافت و در انتخابات مجلس اول در سال ۵۹، به سطحهای جدید عملکرد خود رسید. دومرحلهای کردن انتخابات مجلس یکی از آشکارترین رویههای علنی برای حذف نامزدهای مستقل بود، ولی حذف نامزدهای مستقل شامل رویههای دیگری هم میشد. در نهایت هیچ نمایندهای به غیر از خودیهای آن زمان نتوانست وارد مجلس اول شود.
حزب جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس اول با سازماندهی تازهای وارد میدان شد. سازماندهی جدید حزب جمهوری برای انتخابات مجلس اول (بهمن ۵۸) بسیار با نخستین انتخابات رئیس جمهوری (بهمن ۵۸) متفاوت بود که حزب جمهوری با بیبرنامگی کامل مواجه شد. حزب جمهوری و متحدانش توانستند اکثریت نمایندگان مجلس اول را با کمک تمامی رویههای ممکن به دست آورند. ۱۳۰ کرسی از تعداد کل ۲۴۱ کرسی به تصاحب نمایندگان متمایل به حزب جمهوری درآمد.
اولین جلسه مجلس در روز هفتم خرداد ۱۳۵۹تشکیل شد. درگیریهای زیرجناحی در داخل گروه ناهمگن حزب جمهوری و متحدانش برای کنترل هیئت رئیسه مجلس برای به مدت هفت هفته (از روز هفت خرداد تا ۲۹ تیر) ادامه داشت. در روز ۲۹ تیر ۵۹ انتخابات هیئت رئیسه مجلس اول صورت گرفت و اکبر هاشمی (از بنیانگذاران حزب جمهوری) با ۱۴۶ رای از ۲۴۱ رای به عنوان رئیس مجلس انتخاب شد. مورد مشابهی در مجلس خبرگان فقط نصف روز طول کشید، یعنی صبح ۲۸ مرداد مجلس خبرگان تشکیل شد و در بعد از ظهر آن روز انتخابات هیئت رئیسه آن تکمیل شد. این موضوع نشان میداد که در مدت کمتر از یک سال ساختارهای زیر جناحی در گروه سنتی حاکم بر مجلس اول بسیار متفاوت شده بود. شورای انقلاب، با آغاز کار عملی مجلس در روز ۲۹ تیر ۱۳۵۹، به طور رسمی به کار خود خاتمه داد.
انتخاب اکبر هاشمی به عنوان رئیس مجلس و نیز ترکیب هیئت رئیسه نشان داد که مجلس اول، مشابه وضعیت در مجلس خبرگان قانون اساسی، در اختیار جناح سنتی و هنوز در زیر تسلط عمومی حزب جمهوری اسلامی است. هاشمی (از حزب جمهوری اسلامی) رئیس مجلس اول بود؛ وضعیت مجلس اول مشابه مجلس خبرگان بود که آیتالله بهشتی (از حزب جمهوری) کنترل مجلس خبرگان را در اختیار داشت؛ اگر چه او روی کاغذ فقط نایب رئیس آن مجلس بود. آیتالله بهشتی رئیس مجلس اول نبود، ولی او تا زنده بود، نقش اول را در رهبری حزب و سیاستهای کلان آن به عهده داشت. با ترور بهشتی در تیر سال ۱۳۶۰ هاشمی در عمل جای بهشتی را در تعدادی از ظرفیت های او گرفت.
آشنائی مختصر با اکبر هاشمی رفسنجانی
اکبر هاشمی رفسنجانی (با نام اصلی علیاکبر هاشمی بهرمانی) در سال ۱۳۱۳ در بهرمان (از توابع شهرستان رفسنجان در استان کرمان) متولد شد. پدر او کشاورز و باغدار پسته بود و به این ترتیب اکبر هاشمی در خانوادهای معمم متولد نشده است. او در سال ۱۳۲۷ (در سن ۱۴ سالگی) برای تحصیل علوم دینی به قم رفت. او در سالهای دهه ۱۳۳۰ در کلاس درس حاجآقا روحالله خمینی آن سالها شرکت کرد و به این ترتیب رابطهای بسیار عمیق بین این دو نفر به وجود آمد. اکبر هاشمی بعد از تبعید آیتالله خمینی در سال ۱۳۴۲ با او در ارتباط بود که حاصل آن چندین مورد دستگیری و بازجویی توسط ساواک بود. هاشمی، در دوران قبل از انقلاب، در مجموع بیشتر از چهار سال را در زندانهای شاه گذرانید.
هاشمی در پاییز سال ۱۳۵۷ از طرف آیتالله خمینی به عنوان یکی از پنج عضو بنیانگذار شورای انقلاب تعیین شد. تمامی اعضای بنیانگذار شورای انقلاب که به طور مخفی عمل میکرد، در ایران زندگی میکردند. آیتالله مطهری در آن دوران رئیس شورای انقلاب بود. پیشنهاد عضویت افراد جدید برای توسعه شورای انقلاب که در ماههای بعد صورت گرفت، از طریق همین گروه پنج نفره جهت تصویب نهایی آیتالله خمینی ارائه میشد. به این ترتیب عضویت در شورای انقلاب زمینه عملکرد گستردهای برای هاشمی در روند انقلاب را به وجود آورد.
هاشمی در عین حال یکی از پنج عضو بنیانگذار حزب جمهوری اسلامی در آخر بهمن ۱۳۵۷ نیز بود. آیتالله بهشتی در حزب جمهوری نقش رهبری را به عهده داشت. شورای انقلاب و دولت موقت در تیر سال ۱۳۵۸ در هم تنیدند. بر این مبنا پنج عضو شورای انقلاب به عنوان معاون وزیر به دولت موقت پیوستند. این فرایندی برای کارآموزی پست وزارت برای اعضای شورای انقلاب بود. به این ترتیب اکبر هاشمی درتیر ۱۳۵۸ معاون وزیر کشور شد. هاشمی در مرحله بعد خود وزیر کشور شد. هاشمی تا پایان کار شورای انقلاب در آخر تیر ۱۳۵۹ در آن فعال بود. او در شورای انقلاب به عنوان عضوی از جناح اکثریت (جناح اول) زیر رهبری آیتالله بهشتی عمل میکرد. هاشمی در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی شرکت نکرد، ولی در انتخابات مجلس اول شرکت کرد و برنده شد. او سپس به عنوان رئیس مجلس اول انتخاب شد.
گروههای موافق و مخالف قانونی در مجلس اول- ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰
در نظامهای پارلمانی معمول است که نمایندگان مجلس به دو گروه اصلی «موافق» و «مخالف قانونی (اپوزیسیون)» تقسیم میشوند. گروه اول به طور معمول در اکثریت عددی قرار دارد و هیئت رئیسه مجلس را کنترل میکند. گروه اول از دولت وقت حمایت می کند. گروه دوم در اقلیت عددی قرار دارد و با دولت وقت موافق نیست. گروه دوم به طور معمول مخالف نام برده میشود.
اکبر هاشمی (از حزب جمهوری) در مجلس اول رهبر گروه اکثریت و رئیس مجلس بود. متحدان حزب جمهوری در مجلس اول شامل طیف وسیعی از جمله نیروهای سنتی مذهبی، افراد وابسته یا متمایل به سازمانهایی مثل هیئتهای موتلفه، حجتیه و مجاهدین انقلاب اسلامی میشد که کنترل نهادهای جدید نظامی و امنیتی را هم به دست آورده بودند. باید توجه داشت که در همان دوران بلوک اعضا و هواداران حزب جمهوری در داخل مجلس ساختار موزائیکی داشت؛ ولی آنها در مقابله با جناح مقابل معمولاً به صورت منسجم عمل میکردند.
سازمان نهضت آزادی به رهبری بازرگان در اولین دوره انتخابات مجلس در بهار سال ۱۳۵۹ مجاز به شرکت بود و این سازمان توانست پنج نماینده به مجلس بفرستد که شامل مهدی بازرگان، عزتالله سحابی، هاشم صباغیان، علی اکبر معین فر و ابراهیم یزدی ... بودند. نمایندگان جناح بنیصدر در مجلس فقط شامل احمد سلامتیان و احمد غضنفرپور میشد. این دو گروه کوچک در مجلس اول نقش مخالف قانونی (اوپوزیسیون) را بازی کردند. نمایندگان نهضت آزادی با گروه کوچک نمایندگان طرفدار بنیصدر در مجلس اول فراکسیون مشترک نداشتند. خواهیم دید که گروه کوچک نمایندههای طرفدار بنیصدر در مجلس اول در انتهای بهار ۱۳۶۰ به کلی از ساختار حاکمیت حذف شدند.
وضعیت جناح دوم بعد از تشکیل مجلس اول
وضعیت جناح دوم (بنیصدر) در مقابل جناح اول (حزب جمهوری)، بعد از تشکیل مجلس و انتخاب هیئت رئیسه آن، در مقایسه با وضعیت آن جناح در دوران شورای انقلاب، نه تنها بهبود پیدا نکرد، بلکه به شدت ضعیف شد. اعضای حزب جمهوری در شورای انقلاب با برتری عددی کمی در اکثریت نسبی بودند؛ در حالی که برتری اعضا و افراد متمایل به حزب جمهوری در مجلس اول واضح و نقش آنها در هیئت رئیسه مجلس مسلط بود. در این شرایط تعداد نمایندگان طرفدار جناح دوم در مجلس اول از تعداد انگشتان دست هم کمتر بود.
نوشتهها و مصاحبههای متعدد موجود در رابطه با آن دوران نشان میدهند که رهبر جناح دوم انتظار داشت به همان راحتی که انتخابات رئیس جمهوری در بهمن ۵۸ را برده بود، انتخابات مجلس اول را هم ببرد. بر مبنای نوشتههای موجود، او در آن زمان انتظار داشت سه چهارم مردم ایران همگی بهطور خود به خودی نمایندگانی در خط او را انتخاب کنند. این چنین محاسبههایی در عمل وقوع نیافت. رهبر جناح دوم تعداد خیلی کم نمایندگان طرفدار خود در مجلس اول را به تقلب انتخاباتی مربوط دانست.
ادعای تقلب در انتخابات مجلس اول (اسفند ۵۸ و اردیبهشت ۵۹) در ادامه ادعای دیگری صورت میگرفت که در اولین دوره انتخابات رئیس جمهوری در بهمن ۵۸، هیچکس گزینش نشده بود و هیچگونه محدودیتی نیز برای نامزدهای انتخاباتی وجود نداشت. همانطور که دیدیم موضوع نحوه اولین دوره انتخابات رئیس جمهوری بر مبنای عملکرد بدون گزینش ادعایی بیپایه است، بلکه آن انتخابات با گزینشهای متعددی همراه بود. ولی از طرف دیگر، تمام انتخاباتهای قبل از آن، مثل اولین رفراندم در بهار ۵۸ و انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، هم از استانداردهای انتخاباتهای آزاد بر پایه دموکراسی به دور بودند. به این ترتیب دیده میشود که دو ارزیابی بسیار متفاوت در مورد کیفیت انتخاباتهای رئیس جمهوری (بهمن ۵۸) و مجلس اول (اسفند ۵۸) به عنوان بخشی از رقابتهای جناحی صورت گرفتهاند. ذکر این نکتهها بدان معنی نیست که ادعای تقلب در انتخابات مجلس اول موجه نبود، بلکه بدان معنی است که نحوه انتخابات مجلس اول استثنایی بر نحوه انتخاباتهای قبلی نبود.
تشدید اختلافهای جناحی بعد از تشکیل مجلس اول- تابستان ۵۹
موضوع سازمانهای متفاوت دو جناح که یکی مثل یک ارتش بزرگ و دیگری مثل ارتش یک نفره عمل می کرد، در بخش قبل بررسی شد. حزب جمهوری به رهبری بهشتی جناح اول را تشکیل میداد که مثل یک ارتش منظم گسترده عمل میکرد و بنیصدر جناح دوم را تشکیل میداد که مثل یک ارتش یک نفره عمل میکرد.
به دنبال تشکیل مجلس اول و تسلط جناح اول (حزب جمهوری و متحدانش) بر آن مجلس، درگیری جناحها در داخل ساختار قدرت در تابستان سال ۵۹ حادتر شد. ساختار دو ردهای قدرت، از نیمه پاییز سال ۵۸ و به دنبال سقوط دولت موقت، مسلط شده بود. آیتالله خمینی در رده یکم و در راس ساختار قرار داشت. دوئل قدرت بین دو جناح در رده دوم، به دنبال ادغام دولت در شورای انقلاب در نیمه آبان سال 58، شروع شد و بعد از آن ادامه داشت. درگیریهای جناحی درون ساختار قدرت در تابستان ۵۹ هم ناشی از رویههای عملکردی جناحهای رده دوم ساختار قدرت بود. اختلافهای جناحی در رده دوم ساختار قدرت به دنبال شروع کار مجلس به صورت قطبی در آمد.
تقابل در داخل ساختار قدرت با تشکیل مجلس اول تشدید شد. جناح اول در عمل کنترل قوه قانونگذاری (از طریق اکبر هاشمی) و قوه قضایی (از طریق آیتالله بهشتی) و بخشهای دیگری مثل سپاه، کمیته و دادستانی و دادگاههای انقلاب را هم در اختیار داشت. جناح دوم در ساختار قدرت شامل ابوالحسن بنیصدر میشد که منصب رئیس جمهوری را داشت و در روی کاغد در راس قوه اجرایی بود. هر سه قوه رسمی حکومتی (یعنی قوههای اجرایی، قانونگذاری و قضایی) زیر نظر آیتالله خمینی عمل میکردند که او با فاصلهای بسیار در بالای سر همه آنها در رده یکم قرار گرفته بود. بنیصدر در همین زمان، به حکم و به نمایندگی از طرف آیتالله خمینی به عنوان فرمانده نیروهای مسلح (قوا) منصوب شده بود.
ادامه موازنه تقابلی در درون ساختار قدرت – تابستان ۵۹
سیاست عمومی آیتالله خمینی آن بود که هر دو جناح رده دوم در داخل ساختار قدرت به حالت موازنه با هم سر کنند. آیتالله خمینی بر مبنای همین سیاست موازنه تقابلی در بهمن ۵۸ بنیصدر را به فرماندهی کل قوا و آیتالله بهشتی را به ریاست دیوان عالی کشور منصوب کرد. آیتالله خمینی، با توجه به تسلط و تفوق جناح حزب جمهوری در رده دوم، جناح مقابل آن را هم در جهت ایجاد موازنه تقویت میکرد؛ اگرچه بعدها رهبر جناح دوم در خاطرات و مصاحبههایش عکس این شرایط را ترسیم کرده است. موضوع منع آیتالله بهشتی و دیگران از شرکت در انتخابات رئیس جمهوری خود نمونه روشن همین رویه کلی حمایت از جناح دوم بود.
موقعیت جناح دوم در داخل ساختار قدرت بعد از تشکیل مجلس اول به شدت تضعیف شد. برای مثال قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصل ۸۹ امکانات زیادی برای استیضاح رئیس جمهور، از طریق تشخیص عدم کفایت سیاسی او، در اختیار مجلس قرار میداد. در قانون اساسی هیچ محدودیتی برای مجلس در تعریف عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور وجود نداشت؛ ولی رهبری مجلس به خوبی آگاه بود که طبق اصل ۱۱۰ در همان قانون اساسی، برای عزل رئیس جمهور نیاز به تصویب نهایی آیتالله خمینی دارد. خواهیم دید که تا روز ۲۰ خرداد ۶۰، که آیتالله خمینی از رهبر جناح دوم حمایت مشروط میکرد، مجلس که رهبری آن با اعضای حزب جمهوری بود، اقدامی تعرضی در جهت استفاده از اصل ۸۹ قانون اساسی در جهت برکناری رئیس جمهور وقت را شروع نکرد. خواهیم دید که مجلس حتی روزهای آخر خرداد ۶۰ متوجه تمایلهای آیتالله خمینی به تداوم موازنه تقابلی در رده دوم بود و سعی کرد موضوع استیضاح را مطابق نظر او مرحله به مرحله پیش ببرد؛ رویهای که البته عواقب غیر قابل انتظاری به همراه آورد.
آیتالله خمینی خود آگاه بود که برای تداوم موازنه در ساختار حکومت، احتیاج به دو جناح رقیب داشت و هر گاه یکی از آن جناحها ضعیف میشد، به کمک او میآمد، ولی شرط آیتالله خمینی در حمایت از جناح ضعیفتر در ساختار قدرت آن بود که آن جناح در داخل ساختار حکومتی بماند و برای کسب قدرت بیشتر از مانور در خارج از ساختار قدرت احتراز کند.
نقش عددهای آماری در روند تقابل در ساختار قدرت
همانطوری که در بخش ۱۴ دیدیم، بر مبنای گزارش وزارت کشور در مورد انتخابات بهمن ۵۸، بنیصدر ۷۶ درصد رای افراد شرکتکننده را به دست آورد، مدنی با ۱۵ در صد رای نفر دوم و حبیبی با ۵ در صد رای نفر سوم شد. کیفیت اجرایی انتخابات بهمن۵۸ مشابه کیفیت انتخاباتهای قبلی بود که آنها هم از استانداردهای انتخاباتهای آزاد بر پایه دموکراسی به دور بودند. گزارش وزارت کشور در رابطه با ۷۶ درصد رای افراد شرکتکننده در انتخابات رئیس جمهوری در بهمن ۵۸ برای بنیصدر (و نه ۷۶ درصد محبوبیت در کل مردم ایران) خود حاصل عملکرد تعدادی رخداد قبلی بود. اولین مورد مرتبط با حذف بهشتی، رجوی و فارسی در روند انتخابات بود که هر سه مورد حذف بر مبنی حکم/ فرمان آیتالله خمینی صورت گرفتند.
مورد دوم موضوع حمایت حاکمیت از تبلیغات یکساله پیش انتخاباتی بنیصدر بود و تعدادی عامل دیگر که در بخشهای قبلی به آن ها اشاره شده است. این رخدادهای زنجیرهای سبب شدند که در نهایت رقیبان اصلی در انتخابات رئیس جمهوری همگی کنار گذاشته شوند. در حالی که رقیبان اصلی در مرحلههای قبلی حذف شده بودند، و همزمان بیش از نیمی از افراد باقیمانده در فهرست ده نفره نهایی هم نقش سیاهی لشکر انتخاباتی را داشتند، حدس در مورد نتیجه انتخابات بهمن ۵۸ حتی قبل از روز رای گیری هم کار چندان مشکلی نبود. قراین نشان میدهند که در صورت وجود تمام رقیبان اصلی حذف شده، انتخابات بهمن ۵۸ به احتمال زیاد به مرحله دوم کشیده میشد.
نوشتهها و مصاحبههای به جا مانده در رابطه با آن دوران نشان میدهند که، به دنبال انتخابات ریاست جمهوری در پنج بهمن ۵۸، بنیصدر، با چشمپوشی از رخدادهای مرتبط قبلی، مثل حذف رقبای اصلی توسط آیتالله خمینی، تمامی رایهای به نام خود را هم به حساب عملکرد «اندیشه راهنمای» خود در جامعه ایران میگذاشت. بر مبنای همین رویه او رای کم حبیبی (نامزد مورد حمایت حزب جمهوری در چند روز قبل از رایگیری) را هم به حساب بی پایگاه بودن حزب جمهوری در کشور، هم بهطور نظری و هم اجرایی، میگذاشت. میتوان با هدفها و عملکردهای حزب جمهوری در آن زمان موافق یا مخالف بود؛ ولی معادل گرفتن رای بنیصدر به عنوان نماد عملکرد «اندیشه راهنما» در سطح جامعه و رای حبیبی به عنوان نماد دامنه تواناییهای عملی و نظری حزب جمهوری در سطح جامعه نشانه ناآگاهی از سازههای سیاسی- اجتماعی ایران در آن شرایط بود.
موضوع ۷۶ در صد رای شرکتکنندگان در انتخابات مدتی بعد به صورت کسب ۷۶ در صد محبوبیت برای بنیصدر در کل سطح جامعه تغییر شکل یافت. تفاوت این دو موضوع، یعنی درصد آرای شرکتکنندگان در یک انتخابات و درصد محبوبیت در سطح کل جامعه، آشکار است. به وجود آمدن یک تصور ذهنی در داشتن محبوبیت بین سه چهارم کل مردم ایران سبب شده بود که رهبر جناح دوم دیگر به ساختار دو ردهای قدرت در فضای سیاسی ایران توجه نداشت و در ذهن خود عملکردهای خویش را در رده یکم و در سطح عملکردهای آیتالله خمینی فرض میکرد. این موضوع در نوشتههای متعددی ازجمله کتاب «توطئه آیتاللهها»[۱] به زبان فرانسوی بیان شده است. او در این کتاب ، گفته است که در بهار ۱۳۶۰ نظرسنجیهای صورت گرفته توسط دفتر او نشان داده است که ۷۶ درصد مردم ایران عملکردهای بنی صدر را تایید کردهاند ولی فقط ۵۰ در صد از عملکردهای آیتالله خمینی را تایید کرده بودهاند.(منبع: صفحه ۱۵۵ از متن ترجمه کتاب « توطئه آیت الله ها» به زبان انگلیسی) در این متن و در تمامی متنهای مشابه، مقدار خطای آماری در این عددها مشخص نشده و عددها به صورت جبری (مطلق) ارائه شدهاند. مشابه همین عددهای آماری در مصاحبههای دیگری نیز تکرار شده است.
در وهله اول باید تاکید کرد که این عددهای آماری توسط دفتر بنیصدر تهیه شده بود و اعتبار آنها توسط سازمانهای مستقل نظرسنجی تایید نشده است. برای مثال در آمریکا که آزادی بیان پایه و سابقهای تاریخی دارد (برخلاف سابقه کمبود آن در ایران)، آمارهایی معتبر است که توسط موسسههای مستقل حرفهای، مثل گالوپ، تهیه میشوند و نه آمارهایی که سازمانهای تبلیغاتی هر یک از رقبا برای تقویت روحیه طرفداران خود سر هم میکنند. در ضمن حتی آمارهای موسسههایی مثل گالوپ، با وجود تمامی سابقه کاری آنها، شامل خطای آماری است و در کنار هر آمار حرفهای مینویسند که این آمار با چه مقدار خطا همراه است. یک برآورد آماری به صورت عدد مطلق (جبری) و بدون ذکر این خطاهای آماری، حتی در آمریکا، ممکن است برای تبلیغات مفید باشد؛ ولی از نظر بررسی آماری معتبر نیست.
در وهله دوم، حتی در صورت قبول صحبت گوینده، نفس ارائه چنین عددهای آماری به صورت خام موضوع کلیدی عملکرد آن دو نفر (آیتالله خمینی و بنیصدر) در دو رده متفاوت در ساختار قدرت را نادیده گرفته بود. مقایسه این دو عدد خام در رابطه با نحوه کارکرد و محبوبیت بنیصدر و آیتالله خمینی، حتی در صورت صحت آن عددهای آماری، این تصور را ارائه میدهد که آن دو نفر در یک رده از ساختار قدرت بر سر کسب محبوبیت در حال رقابت با هم بودند. ارائه این چنین تصوری که بنیصدر و خمینی در یک رده (سطح) از ساختار قدرت قرار داشتند، نشانه یک ناآگاهی دیگر از شرابط عمومی در سازمان سیاسی- اجتماعی ایران بود. به این ترتیب این نظرسنجیهای تهیه شده در دفتر بنیصدر (توسط سلامتیان؟) به جای این که راهگشای تصمیمگیریهای درست شوند، سبب اغتشاش در ارزیابیهای عملکردی توسط رهبر جناح دوم شدند. عواقب این ارزیابیهای دور از واقعیت خود را در تصمیمگیریهای منجر به نیمه دوم خرداد ۱۳۶۰ نشان دادند. همانطوری که قبلاً نیز اشاره شد، در بررسیهای تاریخی باید صریح بود؛ کتمان واقعیتهای غیر مطلوب ما را به جایی نخواهد برد.
هماوردی بین دو نفر در دو رده قدرت، یکی در رده اول و دیگری در رده دوم (حتی در صورت فرض صحت عددهای آماری) با موضوع دوئل در رده دوم قدرت بین دو نفر بسیار متفاوت بود. هماوردی بین دو نفر که در دو رده قدرت قرار دارند به معنی سعی در تغییر بنیادی در کل نظام حکومتی بود و ادامه این رقابت منجر به درگیری گسترده در ساختار قدرت میشد؛ پدیدهای که در ادامه این رویه در نهایت در انتهای بهار ۱۳۶۰ اتفاق افتاد. کاربردهای تبلیغاتی آن نظرسنجیها از آن زمان به بعد در حالی صورت گرفت که صحت این عددهای آماری، هیچگاه از طرف منابع مستقل تایید نشد.
عملکرد مشابهی در مورد مقایسه محبوبیت بین بنیصدر و مصدق، در ادامه همین بخش، بررسی میشود. در ادامه این بخش خواهیم دید که در صفحه ۴۰ کتاب «نامهها»ی بنیصدر مدعی شده است که «من الان {اول مرداد ۵۹} محبوبیتم بیش از مصدق است.» این ادعای نادرست هم بر مبنای یک عدد آماری بوده است. گزافه بودن این ادعا مبنی بر این که محبوبیت بنیصدر بیشتر از مصدق بوده را تاریخ خود مشخص کرده است.
این هم یکی دیگر از پارادوکسهای تاریخ اخیر ایران است که تهیه و تدارک نظرسنجیهای درست و تحلیلهای عاقلانه از آنها که باید راهگشای تصمیمهای عقلائی باشند، به عکس، به صورت ابزاری در آمد که زمینه بحرانهای بیشتر در ساختار قدرت را به وجود آورد. مثال قدیمی «تیغ در کف زنگی مست» گفتهای استعارهای برای بیان حالتهای مشابه بوده است. موضوع تاثیر و نقش عددهای آماری در شکلگیری روند بحران در ساختار قدرت منتهی به بهار ۱۳۶۰ در بخشهای بعدی بیشتر بررسی خواهد شد.
به طور خلاصه، آیتالله خمینی در آن دوران در رده یکم و در راس ساختار قدرت قرار داشت و کارگزاران ارشد حکومت (مثل بنیصدر، بهشتی، هاشمی و ... ) با فاصله بسیار زیاد از او در رده دوم قرار داشتند. تصوری از عملکرد ساختار قدرت، مبنی بر همرده بودن بنیصدر و آیتالله خمینی، با واقعیتهای موجود مبنی بر وجود دو رده متمایز عملکردی برای آن دو نفر، تعارض داشت. در بخشهای بعد خواهیم دید که عدم درک از واقعیتها در رابطه با عملکردهای ردههای دوگانه در ساختار قدرت یکی از عاملهایی شد که در زمینههای تعمیق بحران و در نهایت گسست و انفجار در ساختار قدرت در آخر بهار سال ۱۳۶۰ را ساختند.
جدال بر سر تعیین نخست وزیر- تابستان ۱۳۵۹
ساختار قدرت در ایران از پاییز سال ۱۳۵۸ بر مبنای دو رده قدرت استوار است که رهبر در رده اول و رئیسجمهور همراه با سران دو قوه دیگر در رده دوم قرار دارند. پست نخست وزیری در ساختار قانون اساسی جمهوری اسلامی مصوب سال ۱۳۵۸ موقعیتی خاص داشت. قدرتهای اجرایی در اداره هیئت وزیران و دولت در دست نخست وزیر بود که او از نظر سازمانی زیر نظر رئیس جمهور قرار داشت، ولی نخست وزیر از نظر عملکردی باید تابع قوه قانونگذاری (مجلس) باشد. به این ترتیب رئیس جمهوری بین سه ساختار رهبری (در بالا)، مجلس (موازی) و نخست وزیری (در زیر) محصور بود. دامنه عملکرد و مانور رئیس جمهور، در ساختار سیاسی منطبق بر طبق قانون اساسی سال ۵۸، گسترده نبود. اولین رئیس جمهور اسلامی، با توجه به ترکیب مجلس اول در سال ۵۹، نه دسترسی به دامنه عملکردی که آرزو داشت و نه پای دل کندن از این منصب را داشت.
در طول تابستان سال ۱۳۵۹ دو جناح ساختار قدرت، در مورد نحوه انتخاب نخست وزیر اقدام به صف آرایی کردند. هر یک از دو جناح میخواست که کنترل نخست وزیر و از طریق او کنترل هیئت دولت را به دست آورد. جناح دوم در ابتدا احمد سلامتیان را به عنوان نخست وزیر از جناح خود به میدان کشید. گروه اکثریت مجلس به رهبری اکبر هاشمی (رئیس مجلس) با تمام قوا با نخست وزیری احمد سلامتیان مقابله کرد که منجر به عقبنشینی جناح دوم شد. پس از این عقبنشینی، جناح اول (حزب جمهوری) که بر مجلس مسلط بود، افراد پیشنهادی خود برای پست نخستوزیری را به میدان کشید.
شایان توجه است که حزب جمهوری و متحدانش با وجود این که در ساختار یک جبهه واحد علیه جناح دوم عمل می کردند خود کاملاً یکدست نبودند و هرگاه فشار رقابت با جناح دوم از آنها برداشته میشد، خود دچار تفرقه میشدند. این پدیدهای است که از آن روزگار تاکنون به طور مرتب تکرار شده است. در این مدت بخشهای زیادی از آن ساختار جدا شدهاند. بررسی موضوع ریزش در ساختار جناح اول از آن زمان خود نوشته مستقلی را میطلبد.
کشمکش بین دو جناح قدرت در مورد تعیین نخستوزیر چندین هفته طول کشید. طبق معمول دو جناح درگیر در ساختار قدرت در تابستان ۵۹ مردم را آن قدر محرم نمیدانستند تا داستانهای پشت پرده در رابطه با مصالحههایشان در مورد نخستوزیر را با آن مردم درمیان بگذارند. به نظر میرسد که از نظر هر دو جناح مناسبترین محل برای گفتوگو بین خودشان بود. در این مرحله هریک از دو جناح سعی میکرد دامنه پیشروی جناح مخالف را با تبلیغات خود محدود کند. برخی از مذاکرات مجلس اول، برخلاف دوران شورای انقلاب، به صورت علنی صورت میگرفت. هر دو جناح ساختار قدرت، از طریق روزنامههای خود («انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی») اقدام یه یک جنگ تبلیغاتی علیه یکدیگر کردند؛ توپخانه تبلیغاتی دو جناح دمی از شلیک باز نمیایستاد.
دوره آتشباریهای ایهامی، مربوط به دوران شورای انقلاب، به سر آمده بود. به این ترتیب در تابستان ۵۹ آتشباریهای تبلیغاتی دوجناح هم با هدفگیریهای مشخصتری صورت میگرفتند؛ اگرچه معاملههای سیاسی هنوز در پشت پرده ادامه داشت. تبلیغات جناح اول با دفاع از فقه و مکتب و تبلیغات جناح دوم با دفاع از تخصص و اطلاق قدرتمدار و سلطهجو به طرف مقابل صورت میگرفت. از همان دوران اطلاق «مکتبی» به عنوان شعار و ضد شعار مطرح شد. در این زمان در حالی که کشمکش در رده دوم ادامه داشت، نقش آیتالله خمینی در رده یکم و در راس ساختار قدرت هر چه بیشتر تثبیت شده بود.
بنیصدر، بعد از مدتی کشمکش، به ناچار به نخستوزیری محمدعلی رجایی رضایت داد. به این ترتیب محمدعلی رجایی، منتخب جناح اول (حزب جمهوری)، نخستوزیر شد؛ اگر چه رجایی خود عضو رسمی حزب جمهوری اسلامی نبود. بازی قدرت در رده دوم در این زمان شبیه شطرنجی شده بود که شاه جناح دوم در موقعیت آچمز قرار دارد؛ یعنی او میتواند در صحنه باشد ولی نمیتواند حرکت کند. آیتالله خمینی این بازی شطرنج را از بالا نظاره میکرد.
در حالی که موضوع تحمیل رجایی به عنوان نخستوزیر به بنیصدر برای همگان آشکار بود ولی در آن زمان مصلحتهای سیاسی (از طرف هر دو جناح) مانع از این میشد که همین موضوع ساده هم به صورت صریح با مردم در میان گذاشته شود. این هم یکی دیگر از پارادوکسهای آن زمان بود. آنها که در تبلیغات خود دم از حق فطری مردم برای آزادی در دانستن و استقلال در تصمیمگیری میزدند، در معاملههای پشت پرده خود با جناح دیگر نه تنها مردم را محرم نمیدانستند، بلکه آنها را گروهی نادان فرض میکردند که حتی از تشخیص وجود مصالحههای پشت پرده هم ناتوانند.
آشنائی مختصر با محمدعلی رجایی
محمدعلی رجایی در سال ۱۳۱۲ در شهر قزوین به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی خود در قزوین تمام کرد و سپس برای ادامه تحصیل و کسب درآمد به آموزشگاه گروهبانی نیروی هوایی پیوست و بعد از مدتی (چه سالی؟) با رده گروهبانی در نیروی هوایی شروع به کار کرد. رجایی در دوران قبل از کودتای ۲۸ مرداد، همزمان با اشتغال در نیروی هوایی، فعالیتهای سیاسی در چهارچوب گروههای اسلامی داشت. او، به دنبال کودتای سال ۱۳۳۲، به دلیل فعالیتهای سیاسی با تمایلات اسلامی از خدمت در نیروی هوایی خارج (اخراج؟) شد. به نظر میرسد که رجایی، در همین دوره اشتغال در نیروی هوایی، توانست تحصیلات دبیرستانی خود را هم تمام کند.
رجایی بعد از ترک نیروی هوایی، توانست در دانشسرای عالی (موسسهای برای آموزش دبیران دبیرستانها) ثبت نام کند و به این ترتیب او توانست تحصیلات عالی خود را در دانشسرای عالی تهران ادامه دهد. رجایی در سال ۱۳۳۸ از دانشسرای عالی فارغالتحصیل شد و سپس به استخدام در وزارت آموزش و پرورش درآمد. او توانست مدتی بعد محل کار خود را به دبیرستان کمال در شرق تهران منتقل کند و در این دبیرستان به تدریس پرداخت. نقش دبیرستانهای علوی و کمال در بخش انقلاب فرهنگی از این مجموعه بررسی شد. دبیرستانهای علوی و کمال در سال های ابتدای دهه ۵۰ در عمل به صورت پایگاههای نیمه علنی برای کادر سازی نیرویهای مخالف حکومت شاه درآمدند. دانشآموزان فارغالتحصیل این دو دبیرستان در دوران پیش و پس از انقلاب تاثیرهای مهمی در روندهای سیاسی ایران گذاشتند.
محمدعلی رجایی در سال ۱۳۵۳، در دوران سرکوب وسیع ساواک، در رابطه با مجاهدین (؟)، دستگیر و به چهارسال زندان محکوم شد؛ ولی در آبان سال ۱۳۵۷ همزمان با اوج گرفتن انقلاب از زندان آزاد شد. رجایی، در جریان ترمیم دولت موقت، به عنوان وزیر آموزش و پرورش وارد کابینه بازرگان شد. رجایی در انتخابات مجلس شرکت کرد و به مجلس اول راه یافت.
حمایت جناح اول (حزب جمهوری اسلامی و متحدانش) از رجایی برای پست نخستوزیری سبب معروفیت تاریخی او شد؛ اگرچه رجایی خود عضو رسمی جمهوری اسلامی نبود. به طوری که در بالا گفته شد رجایی عضو کابینه بازرگان بود و برای مدتی نیز در ابتدای دهه ۱۳۵۰ در دبیرستان کمال که توسط بازرگان و سحابی تاسیس و اداره میشد، تدریس میکرد. ولی این واقعیتهای تاریخی (عضویت در کابینه بازرگان یا تدریس در دبیرستان کمال) بدان معنی نیست که رجایی در بهار سال ۱۳۵۹ به نهضت آزادی وابستگی سازمانی داشت. بلکه نشان میدهد که حزب جمهوری اسلامی سعی کرده بود شخصی را برای نخست وزیری پیدا کند که خط حزب جمهوری را پیگیری کند ولی جلوهای غیر حزبی داشته باشد.
شروع نخستوزیری محمدعلی رجایی- مرداد ۵۹
محمدعلی رجایی در در روز ۱۹ مرداد ۵۹ کار نخستوزیری را شروع کرد. مصالحه اجباری دو جناح در مورد نخست وزیری رجایی نتوانست هیچ مشکلی را در در دوئل قدرت حل کند. آن ترکیب از رئیسجمهور و نخستوزیر ملقمهای بسیار ناکارآ از عمل درآمد. تنها موردی که این دو نفر در آن با هم توافق نظر داشتند تحقیر نفر دیگر بود. با این ترکیب ناهمگون در قوه مجریه و با خط آتشی که مجلس دورادور بنیصدر کشیده بود، او در عمل دامنه بسیار محدودی برای مانور پیدا کرد. برگ عملیاتی عمده او در این دوران عنوان فرمانده کل قوا بود که به عنوان بخشی از سیاست موازنه تقابلی از طرف شخص آیت الله خمینی به آن منصوب شده بود.
دو جناح در رده دوم ساختار قدرت، حتی بعد از شروع نخستوزیری رجایی هم به طور دائم در کشاکش با هم بودند. کشمکش بعدی در مورد ترکیب اعضای هیئت دولت (کابینه) بود که در عمل برای ماهها ادامه پیدا کرد. به این ترتیب وزارت امور خارجه در بحرانیترین دوران کشور (بحران گروگانگیری و در مرحله بعدی حمله عراق به ایران) برای مدتها بدون وزیر ماند. مدتی کشاکشهای جناحی بر سر نحوه تعیین رئیس بانک مرکزی بود و مدتی دیگر کشاکش بر سر نحوه تعیین رئیس سازمان هلال احمر صورت گرفت. کشاکش به حدی بود که دو جناح حتی در مورد تعیین رئیس اداره کوچکی به نام «سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی» هم برای یکدیگر چنگ و دندان نشان میدادند. در این دوران هم بخش جنگ روانی دو جناح به صورت خطابههای تبلیغاتی با استفاده از چاشنی حمایت از تخصص از یک طرف و دفاع از افراد مکتبی از طرف دیگر ادامه یافت.
جناح اول (حزب جمهوری و متحدانش) در تابستان ۵۹ خط آتش دورا دور جناح دوم را مرحله به مرحله تنگ تر میکرد. هر دو جناح در رده دوم برای کسب تدارکات پشتیبانی در جهت ادامه این جنگ قدرت مرتب به رده یکم (آیتالله خمینی) مراجعه میکردند. این ساختاری ناپایدار بود و به سوی یک بحران پیش میرفت. آیتالله خمینی آگاه بود که برای ادامه موازنه در ساختار قدرت به دو جناح رقیب احتیاج داشت. قراین نشان میدهد که او هرگاه لازم میدانست به یاری جناح ضعیفتر میرفت تا آن شرایط تعادل بقا پیدا کند. روابط بین دو جناح در رده دوم قدرت در آخر تابستان از حالت تقابل گذشته بود و به طرف تخاصم میرفت. تخاصم و درگیری قهرآمیز که در بهار ۶۰ خود را نشان داد یک شبه به وجود نیامد.
افول نهایی زندگی سیاسی بازرگان
مهدی بازرگان، بعد از اتمام دوران شورای انقلاب در تیر ۱۳۵۹، دیگر در ساختار قدرت نبود؛ ولی با عضویت در مجلس اول او هنوز در کناره و در ساختار حاکمیت حضور داشت. بازرگان در کناره ناظر جناحبندیهای تازه و قطبی شدن بیشتر اختلافها در ساختار قدرت شد. نقش بازرگان، از این دوران به بعد، رو به افول نهایی گذاشت. او از همان زمان بارها توسط رهبران جمهوری اسلامی به انحراف تفکری و سوء مدیریت متهم شد. بازرگان، به قول خود او، آرزوی باران داشت ولی سیل آمد. بازرگان بعد از ختم دوره مجلس اول حتی از درون ساختار حاکمیت هم کنار گذاشته شد؛ به این صورت بازرگان به صورت نماد «نیمه ناخودیها» درآمد؛ گروهی که دیگر «خودی» نبودند ولی در میان «ناخودیها» هم جا نداشتند. بازرگان بعد از مجلس اول در تمامی دورههای بعدی انتخابات مجلس و رئیس جمهوری ثبت نام کرد ولی در تمامی آنها رد صلاحیت شد. مهندس بازرگان، در روز ۳۰ دی سال ۱۳۷۳، در سن ۸۷ سالگی فوت کرد.
زمینههای اختلاف بین دو گروه مخالف در مجلس اول
جناح دوم در مجلس اول نه تنها با گروه اکثریت (حزب جمهوری ومتحدانش) بلکه گروه اصلی مخالف (اپوزیسیون)، یعنی نهضت آزادی، هم اختلاف ریشهای داشت. در مجلس اول تعدادی کمی از اعضای نهضت آزادی مثل مهدی بازرگان، یدالله سحابی و معینفر حضور داشتند که قبل از آن عضو شورای انقلاب هم بودند. کتابهای خاطرات بهجا مانده از آنها و نیز اطلاعات نشت کرده از آن دوران نشان میدهد که اعضای نهضت آزادی در شورای انقلاب، اگرچه در موردهایی رایهای مشابه با بنیصدر داده بودند، ولی این دو گروه اقلیت در دوران شورای انقلاب با هم متحد نشدند. اختلافهای این دو گروه در دوران مجلس اول ادامه پیدا کرد. به این ترتیب بین دو گروه کوچک مخالف (اپوزیسیون) در مجلس اول، یعنی اعضای نهضت آزادی (طرفداران بازرگان) و جناح دوم (طرفداران بنیصدر)، اختلافهای عمیقی وجود داشت که ریشه آن اختلافها به دوران شورای انقلاب و حتی بسیار قبلتر از آن میرسید.
بازرگان و بنیصدر از سال ۱۳۴۰ با هم آشنا بودند؛ ولی آن دو حتی قبل از دوران دولت موقت (بهمن ۵۷)، رابطههای حرفهای دوستانهای با هم نداشتند. موضوع ملاقاتی که صورت نگرفت در هشت بهمن ۱۳۵۷، که طی آن بنیصدر ملاقات برنامهریزی شده توسط بازرگان/ بهشتی بین بختیار و آیتالله خمینی در پاریس را در رقابت با یزدی (؟) مخدوش کرد، شاهد این مدعاست. موضوع ملاقاتی که صورت نگرفت خود نیاز به بررسی بیشتر دارد.
تا بازرگان نخستوزیر بود، بنیصدر در کابینه دولت موقت وزیر نشد؛ حتی ارتقای بنیصدر به عنوان معاون وزیر دارایی، در تیر ۱۳۵۸، به عنوان بخشی از سیاست در هم تنیدن شورای انقلاب و دولت موقت، نه به دعوت یک وزیر کابینه، صورت گرفت. در حالی که حسن حبیبی که در فرانسه و قبل از آن وضعیتی مشابه با بنیصدر داشت، در کابینه بازرگان خود وزیر شد و او همزمان عضو شورای انقلاب هم بود. حتی محمدعلی رجایی که بنیصدر، بعد از عزل از پست رئیس جمهوری، به نادانی او بسیار تاکید داشته است، در کابینه بازرگان وزیر بود. از طرف دیگر، به محض آن که کابینه بازرگان سقوط کرد، موقعیت بنیصدر عوض شد و او همزمان دو پست وزیر امور خارجه و وزیر دارایی را در زمانی به دست آورد که شورای انقلاب توسط بهشتی اداره میشد.
در مورد روابط حرفهای غیر دوستانه بین بازرگان و بنیصدر در دوران دولت موقت یادداشتهای بسیاری توسط افراد گوناگونی به صورت مشاهده مستقیم و یا روایت از شخص سوم موجود است. در این جا از تکرار آنها خود داری میشود؛ بلکه از یکی از یادداشتهای بنیصدر برای نشان دادن عمق اختلاف در بین دو گروه اقلیت و مخالف (اپوزوسیون) در داخل مجلس اول استفاده میشود.
بنیصدر به آیتالله خمینی: {شما} میترسید که من مصدق بشوم و شما کاشانی. من الان محبوبیتم بیش از مصدق است و هیچوقت صحیح ندانسته ام که در مقابل شما بایستم و تجربه ۲۸ مرداد تکرار شود. شما با کارهایی که میکنید خود را کاشانی می کنید. خوب نکنید که نشوید. تا حال هر چه گفتهاید، خواستهام عمل کنم. گفتید حبیبی نخستوزیر، بعداً زیرش زدید. شما به دولت موقت توپیدید و گفتید که بد عمل کرده است. من چند تحلیل در آن زمان نزد شما آوردم و گفتم که در خط آمریکا عمل میکنند و نمیتوانند انقلاب را اداره کنند. و شما خود اینها را گذاشتید و دور از اخلاق است که شما تمام مسئولیت شکست ....
بررسی بخش کوچکی از پیغامی که بنیصدر در یکم مرداد سال ۵۹، برای آیتالله خمینی (از طریق دامادش، آیتالله اشراقی) فرستاد، میتواند روابط به شدت پیچیده در ساختار قدرت در این دوران (تابستان ۱۳۵۹) و رقابتهای درونی آن را هم روشنتر کند. متن این نامه شفاهی در تاریخ اول مرداد سال ۵۹، یعنی دوره مورد بررسی در بخش حاضر مربوط است. متن این پیغام (نامه شفاهی) در صفحه ۴۰ کتاب «نامهها» موجود است.
متن کلی این پیغام (نامه شفاهی) درهم رفته و به قول معروف پر از شاخه به شاخه پریدن است؛ ولی حاوی نکتههای بسیار مهمی در رابطه با عملکردهای افراد در درون ساختار قدرت است. در اینجا فقط به بخش کوچکی از آن نامه شفاهی اشاره میشود. متن این بخش از پیغام یکم مرداد ۱۳۵۹ به صورت زیر است: «{شما} میترسید که من مصدق بشوم و شما کاشانی. من الان محبوبیتم بیش از مصدق است و هیچوقت صحیح ندانسته ام که در مقابل شما بایستم و تجربه ۲۸ مرداد تکرار شود. شما با کارهایی که میکنید خود را کاشانی می کنید. خوب نکنید که نشوید. تا حال هر چه گفتهاید، خواستهام عمل کنم. گفتید حبیبی نخستوزیر، بعداً زیرش زدید. شما به دولت موقت توپیدید و گفتید که بد عمل کرده است. من چند تحلیل در آن زمان نزد شما آوردم و گفتم که در خط آمریکا عمل میکنند و نمیتوانند انقلاب را اداره کنند. و شما خود اینها را گذاشتید و دور از اخلاق است که شما تمام مسئولیت شکست ... .»
من گفتم که دولت موقت در خط آمریکا عمل میکند
بخشی از آن پیغام یادشده ادعا میکند: «من چند تحلیل در آن زمان {طول سال 1358} نزد شما آوردم و گفتم که {دولت موقت} در خط آمریکا عمل می کنند و نمیتوانند انقلاب را اداره کنند. ...» با فرض صحت این ادعا، می توان آن جمله را به چند صورت متفاوت تحلیل کرد.
این ادعا که دولت موقت در خط آمریکا عمل میکرده است، اتهامی ناچیز برای بازرگان و عملکرد دولت موقت نبوده است. بازرگان در روز ۱۹ بهمن ۵۷ در دانشگاه تهران اعلام کرده بود که او سیاست گام به گام را دنبال میکند، و به این ترتیب رویههای او مبنی بر عملکرد مرحله به مرحله از همان روز آشکار بود؛ حتی اگر کسی با آن موافق نبود. ولی این ادعا/ اتهام که دولت او در خط آمریکا عمل میکرده است، موضوع سادهای نمیتوانسته باشد. این ادعا/ اتهام که دولت موقت در خط آمریکا حرکت میکرده است، مشابه ادعا/اتهامی بود که فقط توسط افراطیترین (و نه تمامی) سازمانهای خارج از حکومت (که بازرگان برای بیاعتبار کردن همه آنها عنوان دو درصدیها را برایشان ابداع کرد) اعلام میشد.
ولی بر اساس مفاد این نامه مشابه همان ادعاها که دولت موقت در خط آمریکا عمل میکند، توسط معاون وزیر دارایی عضو همان دولت موقت به صورت چندین تحلیل برای آیتالله خمینی فرستاه شده است. این جمله، در صورت اعتماد به راوی، به خوبی نشان از دو موضوع میدهد: اول، همین یک خط نوشته همچون نوک قله کوه یخ نشانه از عمق اختلافهای بین بنیصدر و بازرگان در دوران دولت موقت دارد. دوم، این جمله نشانهای از رویههای کلی عملکرد راوی این داستان دارد که او به عنوان یک معاون وزیر علیه نخستوزیر وقت عمل می کرده است، اگر نگوییم توطئه میکرده است.
تا حال هر چه گفتهاید، خواستهام عمل کنم
در همان متن به نوشته زیر توجه میفرمایید: «تا حال هر چه گفتهاید، خواستهام عمل کنم. گفتید حبیبی نخستوزیر، بعداً زیرش زدید.» بر مبنای این جمله در تابستان ۱۳۵۹ تمام سعی رئیس جمهور وقت بر این بوده که هرچه آیتالله خمینی به او بگوید عملی کند. این بخش از نامه به موضوع دفاع از دامنه مستقل عملکردهای قانونی رئیس جمهور بر مبنای قانون اساسی سال ۱۳۵۸ هیچ اشارهای نداشته است و حتی شکایتی هم از رویه دستورهای فرای قانون اساسی آیتالله خمینی در این مورد ندارد؛ بلکه تنها شکوه نویسنده نامه آن است آیتالله خمنی نظرش را تغییر داده و همان خواستههای قبلی خود را پیگیری نکرده است.
برای مقایسه، یادی از شکواییه بازرگان در روز خداحافظی دولت موقت مناسب است: «مگر من هویدا هستم یا امام محمدرضا شاه هستند که آب خوردنمان را اجازه بگیرم.» این استقلال عملکرد بازرگان به عنوان نخست وزیر در حالی صورت میگرفت که نخستوزیری او حتی برآمده از یک انتخابات نبود، بلکه او بر مبنای یک حکم/ فرمان از طرف آیتالله خمینی به پست نخستوزیر دولت موقت منصوب شده بود. ولی بازرگان در اعتراض به همین رویه از نخستوزیری استعفا داد. تفاوت در عملکردهای دو نفر گویا است. اختلافهای فاحش و بنیادی در رویههای اجرایی بین بنیصدر و بازرگان در دوران عملکرد مجلس اول خود را نشان داد. خواهیم دید که دومین حذف جناحی در آخر بهار ۱۳۶۰ بسیار متفاوت از اولین حذف جناحی در نیمه پائیز ۱۳۵۸ اتفاق افتاد.
من الان محبوبیتم بیش از مصدق است
همان قسمت از پیغام کتبی به تاریخ یکم مرداد سال ۵۹ حاوی یک موضوع بسیار مهم دیگر هم هست. این قسمت نوشته درابتدا میگوید: «من الان {اول مرداد ۵۹} محبوبیتم بیش از مصدق است.» به این ترتیب این نوشته مدعی است که در تاریخ اول مرداد سال ۵۹، یعنی سه روز بعد از اتمام دوران عملکرد شورای انقلاب (در ۲۹ تیر ۵۹)، محبوبیت بنیصدر از مصدق هم بیشتر بوده است. ادعای مندرج در این نامه، با توجه به نقش تاریخی مصدق، ادعایی حاشیهای و کم اهمیت نیست. آن ادعای گزافه که «من الان محبوبیتم بیش از مصدق است» فقط نشان از بیاطلاعی از اهمیت نقش شخصیت تاریخی مصدق برای ایرانیان آن نسل دارد. سئوالی که در این مورد میتواند مطرح شود این است: حاصل عملکردهای 16 ماهه نویسنده نامه در شورای انقلاب (بین فروردین ۵۸ تا آخر تیر ۵۹) چه بوده است که از حاصل چندین دهه عملکرد مصدق برای مردم ایران بیشتر بوده که منجر به محبوبیتی بیشتر از مصدق شده است؟ محبوبیت تاریخی مصدق ناشی از استقلال عملکرد او در مقابل هر دو شاه پهلوی (رضاشاه و محمدرضا شاه) و توانایی او در ایجاد یک حرکت گسترده مردمی برای ملی کردن صنعت نفت ایران بود. عملکرد مشابه نویسنده نامه در دوران عضویت او در شورای انقلاب منصوب آیتالله خمینی چه بوده است؟
پینوشتها:
[۱]- (Le complot des ayatollahs (Jean-Charles Deniau, 1989
بخشهای قبلی این سری نوشته در وب سایت رادیو زمانه به شرح زیر قابل دسترس است:
سه روز تاریخساز - بخش اول: بررسی پیش زمینهها
بخش دوم: ماه پیشتاز – نیمه دی تا نیمه بهمن ۵۷
بخش سوم: آرایش نیروها پیش از رفتن شاه – نیمه دی ۵۷
بخش چهارم: بازآرایی نیروها پس از رفتن شاه – نیمه بهمن ۵۷
بخش پنجم: شورش در پادگان دوشان تپه – ۲۰ بهمن ۵۷
بخش ششم: شورش در شرق تهران – ۲۱ بهمن ۵۷
بخش هفتم: قیام مسلحانه در تهران – ۲۲ بهمن ۵۷
بخش هشتم: اعلام بیطرفی ارتش – ۲۲ بهمن ۵۷
بخش نهم: دیدار دیرهنگام – ۲۲ بهمن ۵۷
بخش دهم: آغاز مرحله پسانقلاب – اسفند ۵۷
بخش یازدهم: پایان بهار آزادی – تابستان ۵۸
بخش دوازدهم: حذف جناحی در ساختار قدرت – آبان ۵۸
بخش سیزدهم: دوئل در ساختار قدرت – آذر ۵۸
بخش پانزدهم: موازنه تقابلی در ساختار قدرت - اسفند ۵۸
بخش شانزدهم: حادثه طبس – اردیبهشت ۵۹
بخش هفدهم: انقلاف فرهنگی – فروردین ۵۹


کسانی که سعی می کنند شخصیت علمی- سیاسی آقای بنی صدر را زیر سوال ببرند نه تنها به ایران بلکه به دنیا ظلم می کنند . اگر چه او هم مثل هر کس دیگر اشتباهاتی داشته و دارد ، لکن در بین شناخته شده ها از بهترین ، سالمترین ،صادق ترین ، آگاه ترین ، ساده زیست ترین ، مطمئن ترین و تواناترین شخصیت سیاسی – علمی به معنای واقعی سیاست می باشد که خط مشی او می تواند کارگشای بسیاری از مشکلات نه تنها ایران بلکه دنیا باشد . ...
کاربر میهمان محترم ، صفحه ۴۶ و ۴۷ کتاب " اصول پایه و ضابطه های حکومت اسلامی" را انتشار دادم . برای دیدن آن میتوانید به لینک زیر مراجعه فرمائید.
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=252979891383655&set=a.10210497647...
در پاسخ به کاربر مهمان تاریخ پنچ شنبه 04/23/1390 - 08:15. من این تبادل نظر ها را دنبال می کنم. خیلی جالب پیش امده اند. من از این دیدگاه بیشتر از خود نوشته استفاده کردم. اقای سپهری ...یک منشی شارپ امروزی احتیاح دارد تا تکست او را جوانانه کند. ولی کاربر گرامی: شما حالا چه اصراری دارید که بقیه از "عینک " کتاب اصول و ضابطه های حکومت اسلامی آقای بنی صدر استفاده کنند و جواب شما را بدهند؟ منفعت این عینک تا حالا به خود اقای بنی صدر یا خود شما چه بوده است؟ شما که حتمن در استفاده از این عینک خیری دیده اید بنویسید. نظر خود آقای بنی صدر که بانی این عینک هستند در زمانی که آن کتاب را می نوشتند (در مورد سوال شما ) چی بود؟ اقای بنی صدر این عینک را قبل از تجربه نوشته است. لابد ایشان اگر بعد از تجربه می نوشت عینک بهتری می شد. خود شما که با آن عینک کار کرده اید چی فکری می کنید؟
من تازه این نوشته ها را تورق کردم. از شما 1 تا این یکی که شماره 18. یعنی قرار است 1001 شماره داشته باشد؟ بزن برن های اخر هر شماره خیلی با حال است. مربوط به شماره 13 و 14 از همه اش جالب تر بود. از آن به بعد ظاهرا کسی با نویسنده کار ندارد که چی می نویسد. دعوا های اصلی بعد از آن شماره فقط کنار رینگ بین دیدگاه ها است. اصلا کسی به خود نوشته کاری نداره. قضیه اخری که که بنی صدر از مصدق محبوب تر بوده جالب توجه بوده است. ولی هیچ عکس العملی نداشت. شاید هم منتظرند ببیند که اون می خواهد توی حرکت بعد چی کار کنه.
لینک صفحات ۴۶ و ۴۷ کتاب " اصول پایه و ضابطه های حکومت اسلامی" برای من کار نمی کند. در ضمن اگر فرصت داشته باشید که همه کتاب را اسکن کنید خیلی کار مفیدی خواهد بود. با تشکر.
آب دریا را اگر نتوان کشید , هم بقدر تشنگی باید چشید ( مولوی )
با توجه به اشاره آقای "سحاب سپهری" به صفحه ۴۷ کتاب اصول پایه و ضابطه های حکومت اسلامی ، نوشته آقای بنی صدر ، برای فراهم آوردن امکان قضاوت در مورد برداشت های ایشان از این کتاب ، در ادامه متن کامل صفحه ۴۷ را می آورم .حمید عمرانی
"اگر دیدیم حاکمی وابستگی طبقاتی داشت ، یعنی در خدمت استبداد طبقاتی و غیر آن بود و مدعی شد که حکومتش حکومت اسلامی است ، کلک است . ضابطه داریم ، علی داریم ، و حکومت علی داریم .
مقتضی عمومیت اصل امامت اینست که همه در نظام اسلامی بعثت کنیم ، به تمرین و حرکت امام شدن بپردازم ، خود را از تنیده های روابط عینی و ذهنی شرک آزاد کنیم ، خود را از مطلق العنان و ارباب دیگران خواستن ، یا آلت دیگران کردن ، آزاد کنیم . خود را از وابستگی ها آزاد کنیم ، تا شایسته رهبری امام معصوم شویم ، تا بازگشت به فطرت ممکن شود و دولت به امامت باز اید- بدینقرار مقتضای این اصل ، ایجاد جامعه امام است و با برداشتن موانع و پیاده شدن این اصل - که یکی همین تعمیم آنست - استقرار حکومت اسلامی ممکن خواهد شد .
اوصاف امام را قرآن در طی چند آیه شمرده است. چون بعد در بحث حکومت اسلامی باین قضیه خواهیم پرداخت ،در اینجا در بحث امامت ادامه نمی دهیم .
تا کنون توحید ، نبوت و معاد را گفتیم ، عدالت را گفتیم ، دیدیم خطی است که در آن خط ، رفتن ممکن میشود . دیدیم که در امامت هم ، امام نماینده توحید است ، نه نماینده مطلق العنانی ، نه نماینده جامعه طبقاتی - دیدیم که همه اینها امام دارند . ملت کفر هم امام دارد و هر پایه ای را در نظر بگیرید ، عده ای هستند که میچرخانند . مثل گلیسم در فرانسه که معلوم است امام دارد . همچنان که ولی برانت امام نظام آلمان است ، هم کفر امام دارد هم توحید . اما در کفر امام نماینده گروهی است که قدرت را قبضه کرده اند .
خاصه سوم امامت اینکه : امام مطلق العنان نیست (* ) امام نماینده هیچ گروهی نیست ، باید خودش را از هر وابستگی آزاد کند . اما در عمل ملزم باجرای اسلام و توحید است ، و باید در چهارچوب نظام اسلامی و در خط عدالت ، جامعه را به توحید رهبری کند ؛ ( ۱۹ ) با هیچ احدی نمی تواند خاصه خرجی بکند و هیچ کس را هم نمی تواند به دلخواه خود سوار مردم کند و خارج از مقررات نظام اسلام نه قدرتی دارد و نه حق کم کردن و زیاد کردنی و نه حق امر و نهیی . اکنون رفتار پیغمبر را با قاتل حمزه می بینید با اساس همین اصل است . او قاتل عمویش بود ولی بمحض اینکه اسلام آورد ، پیغمبر اسلام دیگر نمی توانست خاصه خرجی کند و بگوید چون تو قاتل عموی من بودی اسلام تو را قبول ندارم ، گردنت را هم میزنم . نه ، وی در جاهلیت قاتل عموی پیغمبر بود . اما چون پیغمبر ، امام بود نمی توانست بگوید که این مرد عموی مرا کشته است ،اسلام او پذیرفته نیست ، چرا که در جاهلیت بسیاری کارهای دیگر هم اشخاص کرده اند . اسلام راه است ، راه آزادی و نمیتوان آنرا بروی کسی بست باید بروی همه گشود . وظیفه تو اینست که وی را آزاد کنی تا آن قاتل جگرخوار را به انسان جامع و متعالی تبدیل سازی.این وظیفه امامت است . در این کاری که میکنی او را با خود بیک هویت میرسانی و همین جور هم شد : قاتل و خورنده جگر عمویش با خود پیغبر در اسلام هویت واحد پیدا کردند .
پاورقی
( * ) در این باره به حکومت اسلامی ، تقریرات آقای خمینی مراجعه کنید .
جناب سپهری، دو ستان گرامی
من فرض را براین میگیرم که در زمان انقلاب و دوره ریاست جمهوری بنی صدر نبودم و امثال آقایان خمینی و بهشتی و رفسنجانی و بهزاد نبوی، رجایی، منتظری، خوئینی ها، همین آقای خامنه ای، لاجوردی، سیدحسن آیت و مانند اینها و گروه هایی همچون حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت های موتلفه و بسیجی ها و پاسداران و حزب الهی ها را نمی شناسم و از کارکرد و رفتارهای سالهای پس از انقلاب بویژه دهه60 و زمان جنگ و آثار و پیامدهای آن رفتارها و موضع گیریها بر کشور ومنطقه ناآگاهم و میخواهم با خواندن این گزارش و پیامهای برخی دوستان و هم میهنان همه اینها را تااندازه ای دریابم و بشناسم. به نظر شما راه به کجا می برم؟
لطف کنید آن سالها و این آدمها و رفتارهایشان را بیاد بیاورید و این نوشته ها را بخوانید تا پاسخ روشن شود.
دوستان ! ما که در زمان انقلاب وسالهای پس ازآن بودیم و رخدادها را بخاطر داریم، هنوز زنده ایم. این ها چه حرفهایی است که میزنید؟!
جوانهایی که در آن زمان نبودند و یا خردسال بوده اند با خواندن این سخنان ممکن است برداشت نادرستی از رخدادهای آن سالها بکنند و این برداشت نادرست بررفتار سیاسی واجتماعی آنها اثر بگذارد و زیانش باردیگر برجامعه ی ایرانی آوار شود.
آیا پس ازانقلاب کسانی بدتر از بنی صدر نبوده اند که ازآنها انتقاد کنید؟! آیا گناه ومسئولیت بی راهه رفتن کشور پس ازانقلاب به گردن بنی صدر است؟ آیا امثال آقای خمینی، بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای، حسن ایت، منتظری، گروه هایی چون مجاهدین انقلاب اسلامی و جمعیت موتلفه و دیگرحزب اللهی ها، در داشتن امکانات با بنی صدر یکسان بودند؟ آیا آقای خمینی بی طرف بود؟ آیا رفتارو گفتار بنی صدر و آنها نسبت به مردم یکسان بود؟ یا محبوبیت بنی صدر از ایستادگی او دربرابرهمه این ها بود که دانسته و برخی ندانسته ایران را به این روز دچار کرده اند؟
خود رفسنجانی درخاطراتش نوشته که امام به حزب جمهوری اسلامی کمک مالی میکرده. حتا برای انحلال آن رفتند ازاواجازه گرفتند. آیا فراموش کرده اید که حزب الهی ها همانند امروز بی آن که عاملی جلوگیری کند و با پشتتیبانی یادشدگان، به مردم ، گروه ها و حزبها حمله میکردند؟ آیا میشود از روی انصاف و وجدان موضع گیریها و رفتارهای امثال رجایی، بهشتی، رفسنجانی، خامنه ای، حسن آیت منفور، حتا آقای منتظری، آقای خمینی ، لاجوردی، بهزاد نبوی، خوئینی ها و دیگر سران حزب الهی را با رفتار و گفتار بنی صدر درآن زمان یکی و همسنگ گرفت؟ آیا رجایی با مصالحه پشت پرده نخست وزیر شده بود یا تحمیلش کرده بودند؟ انصافتان کجاست؟
آقای سپهری! آیا گمان کرده اید ما آن زمان را از خاطر برده ایم؟ با این گونه نوشته ها به چه هدف و کجا میخواهید برسید؟
آیا گمان کرده اید که شعارهای ضد ملی و ضد تخصص و ضدمصدق و ضدایرانی امثال آقای خمینی و بهشتی و رفسنجانی و آیت و دیگر حزب الهی ها را فراموش کرده ایم؟ آیا ایستادگی ها وپایداریها وسخنرانی های بنی صدر دربرابر آنها ازیاد رفت و اکنون تنها این بیاد مانده که اوگفته محبوبیت من از مصدق بیشتر است؟ سخنرانی او در دانشگاه تهران در روز 14 اسفند سال 1359 و حمله اراذل واوباش حزب الهی را ازیاد برده اید؟ از نظر خمینی و بهشتی و آیت و مانند اینها ، یکی از گناهان بنی صدر مصدقی بودن او بود. هنوز از یاد نمی برم که حزب الهی ها فریاد میکردند : رهبرتو مصدق، رهبر ما خمینی، بگرد تا بگردیم.
درحالی که حزب الهی ها ازامکانات حکومتی و از بسیج و سپاه و بی دادگاه ها و «صدا و سیما» برخوردار بودندو هیچ پروایی ازدروغ، زدن و سرکوب، شکنجه ، کشتار و زندانی کردن نداشتند و ازاین سو مردم بی سازمان بودند وبنی صدر که از همه سو محاصره بود.
برای نمونه صدای شعار بنی صدر بنی صدر برس به فریادمای همکاران در سازمان برنامه وبودجه ازیادمان نمیرود. ولی چه میشد کرد، آقای خمینی با همه امکانات ملی که به دستش آمده بود، کمر به تحقیر و نابودی ایران و ایرانی بسته بود و دراین راه هیچ پروایی نداشت.
دوستان! این مصیبتی که برسرایران وایرانی آمده از رفتارو گفتارامثال آقای خمینی، بهشتی ( دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و همزمان بالاترین مقام قضایی و رئیس دیوان عالی کشور!)، رفسنجانی، آیت، خامنه ای، و امثال لاجوردی، رجایی، بهزاد نبوی، همین آقای خاتمی ( نماینده ولی فقیه و مدیر روزنامه کیهان آن زمان)، آقای میرحسین موسوی، آیت، لاجوردی، ولایتی و دیگر حزب الهی ها، بیدادگاه های انقلاب، سپاه، بسیج ومانند اینها بوده و است نه بنی صدر. حالا شما همه آنها را رها کردید و به بنی صدر میتازید؟!
همه دلسوزان کشور وملت و همه آنهایی که می فهمیدند و بویی از شرف برده بودند در آن سالها به مبارزه برخواستند وزحمت کشیدند، ولی به نظرمن از دید کلی، بنی صدر و مجاهدین دراین راه جلو بودند و ایستادگی و مبارزه اشان بیشتر بوده است. این را درحالی میگویم که بدلایلی با مجاهدین موافق نیستم. اشکالها و لغزشها و اشتباه ها ( به نظر من از بی تجربگی و خامی ) بجای خود، ولی نباید در گزارش تاریخی دروغ گفت و بدور ازانصاف داوری کرد .واقعیتها را دگرگونه نشان داد.
سخن مبارزه و ایستادگی را نیز ازدید کلی گفتم، وگرنه در میان دیگر گروه های مبارز یا آدمهای مستقل هم بسیار کسان بوده اند که جان بازی کرده اند و از هیچ کوشش و زحمتی فروگذار نکرده اندو برخی نیز دراین راه سالها در زندان مصیبتها کشیدند و تندرستی خود را ازدست دادند و برخی نیز جان پاک خویش را باختند.
دوستان! ماها که آن زمان بودیم و اوضاع را ( مانند جریانهای این دوسه ساله ) از نزدیک دیده ایم هنوز زنده ایم. شما چنان به بنی صدر حمله میکنید و علیه اوسخن میگویید و ازحزب الهی ها و رهبرانشان حرفی نمی زنید که اگر کسی نداند واینها را بخواند، حرفهای حاکمان و طرفداران جمهوری اسلامی را باور میکند!
آقای سپهری! نویسنده گرامی! چرا به آبروی خود آسیب میزنید؟ گناه آثار منفی این گزارش بر جوانهایی که از رخدادها و تأثیرگذاران آن زمان آگاهی ندارند به گردن شماست.
آقای بهشتی ( دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و رئیس حقوق نخوانده و کار حقوقی نکرده ی دیوان عالی کشور ) و طرفداران وهمدستانش، باهمه جانماز آب کشیدن و امریکایی خواندن بازرگان و بنی صدر و دیگر مبارزان، با امریکایی ها تماس و گفتگو وسازش داشتند. خودم شنیدم که از آقای بهشتی پرسیده بودند که آیا با وجود تحریم امام، آیا شما با سفیر امریکا (سولیوان) ملاقات کرده اید؟ ایشان پاسخ دادند که بخاطر ندارم که با چنین آدمی ملاقات کرده باشم! آیا میتوان باور کرد که بهشتی حداکثر شش ماه پیش با سفیرامریکا دیدار کرده باشد و آن را از خاطر برده باشد؟ روشن است که ملاقات کردند وتماس داشتند واینک برای فرار از پاسخ ولقعی، بخیال خود این گونه پاسخ دیپلماتیک (!) دادند. خود با امریکایی ها ملاقات پنهانی میکردند وتماس داشتند و به دیگران تهمت میزدند !
آدمهای خیانت پیشه ای چون ارتشبد فردوست برنامه ریز و کارگزار کهنه کارانگلیس هم پشت پرده کارهایی چون سازماندهی اطلاعات نخست وزیری و سپاه و بسیج و نیروهای حزب الهی را برای سرکوب مردم معترض سامان میدادند و پیش میبردند. ازهمکاری و راهنمایی برخی از جریانها مانند حزب توده با سران حزب جمهوری اسلامی و ... دیگر چه بگویم؟! آقای بهشتی و همدستانش همه اینها را داشتند، ولی شعار میدادند نه شرقی و نه غربی ! همچنان که درست پس از سازش ننگین و پرخسارت برسر آزدای گروگانهای امریکایی، شعار میدادند حزب الله میمیرد سازش نمی پذیرد!
مانند این که پس از قرارداد الجزایر برسرگروگانها که امتیازهای بزرگی به امریکایی ها دادند و میلیاردها دلار پول ملت به سود آنها هدر دادند، و همزمان آقای رجایی در برابر اعتراضها گفت « با روشهای سازشکارانه میشد کمتر به امریکا پول و امتیاز داد »!
ازآغاز، گروگانگیری درست نبود و سرانجام آن بدتر ازآغازش شد؛ همانند جنگ هشت ساله. شعار جنگ جنگ تاپیروزی و جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم و آن هم سرانجامش ! حالا هرسال باید هزینه سالگرد پیروزی را هم بدهیم ! میگویند ارزشهای جنگ ( یعنی خیانتها و اشتباه های ما را ) زیر سئوال نبرید ! این هم مانند سرکوب و تجاوز به زندانیان خودش خوب است ولی خبرش را نباید داد که وهن نظام است !
دراینجا این را نیز بنویسم که به نظر من باید هشیار باشیم که با توجه به پیشینه حدود ده تا دوازده سده جهانداری ایرانیان ( همه قومهای ایرانی )، قدرتهای بزرگ جهانی خواهان ایران آزاد نیستند تا بار دیگر سربلند کند ( دراین باره سخن بسیار است ).
هم میهنان ارجمند! یک بار دیگر تاریخ ورق خورد ما نه تنها به حقوق تاریخی و انسانی و ملی خود نرسیدیم، اینک عقب تر ازآنی هستیم که در سال 57 بودیم. ایران سال 56 را با ایران امروز از هرلحاظ بسنجید و کشورهایی چون چین، سنگاپور، ترکیه، مالزی ، حتا شیخ نشینهای جنوب خلیج پارس آن زمان را با امروز بسنجید. کار به جایی رسید که ناموس ما را در شیخ نشینها حراج میزنند. در خود ایران مردم را درخیابانها سرکوب میکنند و میکشند، دختران وپسران ما را دستگیرو شکنجه میکنند، به آنها تجاوز میکنند و میکشندشان، شماری را هم در زندانها بشیوه هایی نابود میکنند؛ اینها نتیجه آن حاکمیتی است که آقایان خمینی، بهشتی ، رفسنجانی و خامنه ای و سیدحسن آیت، بهزاد نبوی، رجایی، سید محمدخاتمی، میرحسین موسوی، لاجوردی، منتظری، کنی، و دیگر آخوندها از موسوی خوئینی ها، احمدخمینی، موسوی تبریزی، موسوی بجنوردی، خلخالی و باهنر و ....، حزب الهی ها و بسیجی ها و سپاه و دادگاه های انقلاب، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب، هیات مؤتلفه و ... تحمیل کرده اند. یادتان باشد، که اینها را نادیده گرفتن و به بنی صدر که دست کم در آن سالهای 58، 59 و 60 در برابر آن جریان ضد ایرانی و ضدملی ایستادگی کرد حمله کردن، جز هدردادن نیرو و وارونه جلوه دادن تاریخ و بار دیگر زمینه سازی برای ادامه بدبختی ها نتیجه دیگری ندارد.
تاریخ را باید بدرستی دریافت و تجربه ها را بدرستی نگاه کرد و بیاد داشت، نباید وارونه و بدور ازانصاف گزارش کرد.
زمان را باید دریافت و اولویتها را درنظر داشت، امروز نجات ایران درگرو آگاهی و هشیاری، همت، اراده و همبستگی ملی است. ایران در وضعیت بسیار خطرناکی است، خطر را باید دریافت، خود را دریابیم، ایران را دریابیم. از ایرانیان درون مرزها و خارج کشور، دست هم بگیریم و اندیشه کنیم که چگونه ایران را نجات دهیم و بار دیگر ایران و ایرانی را سربلند شود.
ماندن این حکومت ضدایرانی و ضدبشر بستگی به درامد نفت دارد و بنیادها.
اشک مانع است و کوپن ما دراین سایت محدود. اگر در ضمن نوشتار جسارتی شده باشد، ببخشید. بدرود. دوستدار همه شما : بابک آرین ( از تهران )
با توجه به اشاره آقای "سحاب سپهری" به صفحه ۶۴ کتاب اصول پایه و ضابطه های حکومت اسلامی ، نوشته آقای بنی صدر ، برای فراهم آوردن امکان قضاوت در مورد برداشت های ایشان از این کتاب ، در ادامه متن کامل صفحه ۶۴ را می آورم .ح ع
" ۳- تضمینات اقتصادی :
تضمینات اقتصادی لازم است چون اساس قضیه اینجاست . این همه قدرت برای همین است که چه کسی بیشتر بخورد و چه کسی کمتر .
اصول را قبلا ملاحظه کردید ، در آیه قرآن هم دیدیم که اصل راهنما چه باید باشد . در برنامه گذاری اقتصادی باید عوامل را در محدوده آن پنج اصل در نظر بگیریم . یعنی طوری که تولید برای همه باشد . بنابراین تولید کالا هایی که فقط یک عده خاصی محض تشخص خودشان میخواهند مصرف کنند . لازم نیست .
حکومت اسلامی نماینده تشخص طلبان نیست . حکومت اسلامی نماینده اجماع است.بنابراین ملاک اجماع در زمینه اقتصادی ، تنظیم تولید و مصرف است بدانسان که حرکت توحیدی باشد و هویت یکسان پیدا کردن . بنابراین اگر ما بخواهیم ایران را صنعتی کنیم ، برنامه صنعتی شدن ما چنین خواهد بود . می خواهیم تضمینات را بگوییم که از لحاظ اقتصادی جامعه نتواند به نظم طبقاتی برگردد . اندازه و نوع تولید واحد های تولیدی را مصرف عمومی و احتیاجات مردم کشور تعیین خواهد کرد. یعنی ما فقط کالا هایی را تولید خواهیم کرد که همه مصرف میکنند و لازم است مصرف کنند .
مصرف را در آن پنج اصل میبریم و میگوئیم که افراد جامعه چه چیز هایی را نباید مصرف کنند . هر چیز که انسان را مطلق کند ، از خوردنی و پوشیدنی ، حرام است و نباید تولید بشود.
تولید در جهت های غلط افتاده ، محرومیتهای عظیم ببار آورده است . محرومیت بدرجه ایست که برای توده های عظیم انسانی فقط زحمت گرسنگی است که باید بکشند . اینها نه کار دارند که بکنند و نه نان دارند که بخورند . چرا ؟ برای اینکه یک عده می خواهند کراوات سولکا بزنند یا پارچه فانتزی بپوشند و قصر یک میلیارد تومانی بسازند ، یا اتومبیل فلان مارک سوار بشوند .
دانشگاه هم بر همین قیاس است در آنجا هم ما ارباب تربیت نمیکنیم برای سواری بر مردم چنانکه در دانشگاههای فعلی میکنند . در ایران دانشگاه محض تربیت کادر برای احتیاجات اداری ایجاد شد . نه ، ما امام میخواهیم تربیت کنیم ، در حال قیام دائمی : عادل و موحد این الگوی ماست . علم را در چهارچوب توقعات سلطه مهار نمیکنیم ، بلکه با توقعات توحید دمسازش میکنیم . بنابراین در تکنولوژی دنبال رشته هایی میرویم که تامین نیازهای جامعه ما را ممکن سازد . بطوریکه جامعه احتیاجاتش بر آورده شود . مثلا اگر خواستیم کارخانه پارچه بافی برپا کنیم ، ملاک نوع تولید ، آب و هوای مناطق مختلف ایران خواهد بود ، چون این پارچه وظیفه طبیعیش این است که انسان را از سرما و گرما بپوشند . و نه اینکه آدم را از خود بیگانه سازد. پارچه ای تولید میشود که احتیاجات انسان را در برابر محیط طبیعی زیست برطرف کند. بعبارت دیگر اصل انطباق نیاز با حرکت انسان در خط آزاد شدن ، حاکم بر انتخاب های صنعتی ما خواهد بود . در برنامه گذاری ، انتخابهای سیاسی هستند که مقاصد برنانه را تعیین میکنند . "
من پیامی فرستادم با گواه ها و دلایلی، ولی شما نشان ندادید. دست کم برای من روشن شده که هدف این بخش کینه جویی و تبلیغ علیه بنی صدر است و نظرها را به سوی دیگری بردن. جای تاسف بسیار است که رادیو زمانه جایی شده برای تسویه حسابها و این جور برنامه ها! تهران ـ بابک
هنگامی که من متنی را میخوانم یا سخنی را میشنوم ، سعی میکنم ، خود را بجای صاحب سخن، قرار دهم ، تا بتوانم سخن را در فضای واقعی آن ، که ترکیبی است از اطلاعات ، انگیزه ها ، احساسات ، پیشداوری ها ، آرزوها ، امکانات ، اجبارها ، اندیشه ها ، منافع .....ارزیابی کنم .
در مقام نقد سخن تمام این عوامل را به کناری میگذارم ، و تنها سخن را به عنوان یک موجود مستقل مورد بررسی قرار میدهم . اما برای شناخت سخنگو به تمام عوامل فوق اهمیت میدهم . در جملات زیر، نظر خودم را درمورد پدیده " سحاب سپهری " بیان خواهم کرد. پیش از این ، به تکرار خواهش کرده ام ، که نویسنده خود را معرفی کند ، این کار بشکل روشن و قابل اتکا انجام نگرفت ، هر چند به صورت غیر مستقیم ، در متن های انتشار داده شده ، بعضی اطلاعات در اختیار من قرار گرفت ، و موجب خرسندی من هم شد. در آغاز راه تصور من بر این بود که نویسنده دچار اشتباه است اما تکرار اشتباهات و اصرار بر آنها ، و اتصال پیگیر این ضد اطلاعات و برقراری رابطه بین این مجموعه ، با ضعفها ، کینه ها ، پیشداوری ها و اطلاعات غلط بعضی از ما ، نشان از آن دارد که آقای "سپهری" آگاهانه و با اهداف مشخص به این کار مشغول است . هنوز این سوال برایم مطرح است که ایشان عامل یا قربانی شستشوی مغزی است ، حتی نمیدانم " سحاب سپهری " یک فرد است یا یک تیم ؟! اما در طی این تبادل افکار به من اثبات شد که موازنه ترس ، تغییر کرده است ، اکنون به زمانی رسیده ایم که هواداران حاکمیت با نام مستعار مینویسند و حاضر به معرفی خود نیستند ، و مخالفین نظام ضد ایرانی و ضد انسانی "ولایت فقیه " با نام و نشان خود نظر میدهند ، از جمله دوست صادق و محققم ، محمود دلخواسته.
در بیشتر نوشته های انتشار یافته تحت نام " سحاب سپهری"، ابراز اتهام ، "نقد" ، و دلایل برای اثبات آن "نسیه" است ، و خواننده به تحقیقات آینده و انتشار نیافته رجوع داده میشود.
آقای خامنه ای بعنوان فردی موثر در شورای انقلاب ، حزب جمهوری اسلامی ، مقام ریاست جمهوری (۸ سال) و مقام رهبری ( ۲۳ سال ) ، نقشی تعیین کننده در سیاست های فرهنگی نظام داشته است ، و روزی نیست که از خطرات " تهاجم فرهنگی دشمنان " سخن نراند ، تا جائیکه حتی سعید امامی از این همه احساس کمبود و نداشتن اعتماد به نفس به فغان آمده بود ( سخنرانی در دانشگاه همدان ) ، در "تحقیقات " "سحاب سپهری" ، او ( خامنه ای ) فراموش میشود . اما دکتر سروش و آقای بنی صدر بعنوان عاملان بسته شدن دانشگاه معرفی میگردند .!!!
میدانید! از قدیم گفته اند " مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد " . "عیب از دندان تیز گرگ نیست ، عیب از دنبه نرم گوسفند است" . تا وقتی پس از ۳۲ سال ، بنی صدر و امثال او در هر جلسه سخنرانی هنوز باید بخشی از وقت ارزشمند خود و شنوندگانش را صرف پاسخگویی به ضد اطلاعات انتشار یافته از طرف وزارت اطلاعات نظام "ولایت فقیه " کنند ، دشمنان ایران و ایرانی میدانند هنوز میشود از این شیوه ها استفاده نمود و آن را تکرار خواهند کرد . به خود آییم .
حمید عمرانی - برلین ۱۳۹۰
من بنی صدر را از نزدیک می شناسم
او خودش را مهمترین انسان روی زمین میدانست وهنوز هم میداند ودر سرکار گذاشتن مردم بی نظیر است
قبل از انقلاب او بود که در پاریس پای علم خمینی واخوند ها سینه میزد ومرتب برای خمینی نامه مینوشت ورهنمود میداد تا اورا بحساب بیاورند
اگر جرات داشته باشد خبرنامه جبهه ملی را از سال ۱۳۵۰ تا دروان انقلاب در اختیار افکار عمومی بگذارد کینه او به جریانات دیگر مشهود است یعنی حسادت که بلای خانمانسوز همه سیاسیون ایران بوده است
هادی غفاری را به المان وسپس به ایتالیا برده بود تا روی کنفدراسیون را کم کند
هر گز نمیگوید چه کرده است از اینکه برای ملاها سابقه بسازد وانها را بالا ببرد تا خودش از پله انها بالا برود گرفته تا زیر پای بازرگان را خالی کردن
موقعیت اجتماعی بنی صدر با بازرگان قابل مقایسه نبود بنی صدر با خمینی امده بود
بازرگان را مردم در دادگاه شاه شناخته بودند اما بنی صدر فکر میکرد زیر پای بازرگان را با گفتن خط امریکا را میروند خالی کند
سز سفره حاضر واماده مینشیند خمینی در خراب کردن بازرگان به او چراغ سبز داده بود وبنی صدر نمیفهمید که ماجرا چیست در تمام مساجد ایران در باره خمینی وحکومت اسلامی سخنرانی میکرد
صدها دروغ میساخت تا منتقدین را خراب کند
روشنفکرتاریا وچماق قلم وصدها حرف دیگر را بر منابر در مساجد وتکیه ها میگفت من خودم در قم دیدم چه مزخرفاتی را بخورد مردم میداد ودر تعزیه دست اخوند را از پشت بسته بود
بنی صدر امروز حرفی بزند فردا میگوید من نگفتم وجرات ندارد بگوید پس چه کسی بود ؟
کتاب ما ومنافقین بنی صدر را که قبل از انقلاب منتشر شده بخوانید تا بدانید کلمه منافق را چه کسی ساخته است
البته به جریانات چپ میگفت منافق اما نمیدانست با این کلمه منافق دهها هزار سر بالای دار میرود
در تمام مذاکرات با امریکاپی ها وفرانسوی ها بوده است عکس او پشت درب خانه خمینی با رمزی کلارک منتشر شده
اما نمیگوید خمینی را چگونه به رمزی کلارک معرفی کرده است
یزدی چند جا حرفهاپی زده اما بنیصدر از این مقوله همیشه فرار کرده است
اما من به او میگویم در خانه خمینی فرانسوی ها شنود گذاشتخه بودند ممکن است مانباشیم اما نسلهای اینده تمام مذاکرات را با صدای افراد خواهند شنید
اقای بنی صدر جرات داشته باش راجع به نامه خمینی به کارتر بگو که جریان چه بود نامه توسط ابراهیم یزدی به امریکاپیها داده شد
تردید ندارم اگر قطب زاده زنده بود جرات این را داشت تا طشت رسواپی خمینی رابر سر بامها بصدا دراورد وخمینی بهمین علت اورا فورا کشت
آقای عمران گرامی. آیا تحقیقات شما بالاخره مشخص کرد که بنی صدر و مصدق کدام یک محبوب ترند؟ اگر بشود ثابت کرد که بنی صدر واقعا از مصدق محبوب تر است این خودش بهترین روش روبرو شدن با کسانی مثل آقای سپهر است. چون اگر بشود ثابت کرد که بنی صدر از مصدق محبوب تر است ادعاهای این نوشته های اقای سحابی نقش بر اب است و این یک پیروزی بزرگ خواهد بود.
آقای عمرانی غزیز: شما اگر ایراد مشخصی به نوشته های آقای سحابی دارید چرا خود آن ایراد را مشخص نمی کنید. برخورد شما در این مورد خیلی شبیه به روش همان دوستتان است در جواب آقای گنجی. در ضمن دوستتان سال قبل یک سری مقاله در همین رادیو زمانه نوشت. کسی ایشان را به جاسوسی یا خبرچینی متهم کرد؟ خوب اگر شما هم حرفی دارید که قابل شنیدن است آن حرف را به صورت یک سری مقاله در اورید و سعی کنید ان ها را منتشر کنید. در آن جا هر چه دلتان می خواهد از آقای بنی صدر تعریف کنید که ایشان دانای دهر است. شما فکر می کنید که همه دیگرا نادان هستند که زنهار نامه نوشته اید که به خود آییم. چگونه شما به خودتان اجازه می دهید به بقیه عنوان «دشمنان ایران و ایرانی» بدهید. شما چطوری به خودتان جرئت می دهید حرف های بقیه را که به هر دلیلی از آن خوشتان نمی آید را با عنوان «ضد اطلاعات انتشار یافته از طرف وزارت اطلاعات نظام "ولایت فقیه» بنامد. آیا حد ازادی از نظر شما تا ان جا است که کسی به شخص مورد علاقه شما ایراد نگیرد؟
کاربر میهمانی که اینهمه از "جرات " حرف میزند ، چرا خود را بنام واقعی معرفی نمیکند ؟! از طریق چه نوع ارتباطی به این اطلاع دست یافته است که سازمان اطلاعات فرانسه در خانه آقای خمینی شنود کار گذشته است . اصلآ فرض کنید که الان هم در خانه آقای بنی صدر ، فرانسوی ها یا ملت های دیگر!! شنود کار گذشته باشند ، مطمئن باشید ، تنها اثر این شنود آگاهی کارمندان اطلاعاتی از راستی ، صداقت و ایراندوستی بنی صدر خواهد بود ، بر خلاف سیاست مداران حاکم در ایران که " چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند " .
این کاربر میزبان ، از نزدیک پیشکش ، اگر از دور هم با نظام فکری آقای بنی صدر آشنا بود ، میدانست که حرفها یا کلمات نامتجانس با این نظام فکری ، مثل نقطه سیاهی بر روی یک صفحه سفید خود را نشان میدهند ، و کاربرد آن برای خود بنی صدر هم نا ممکن است .
به عنوان مثال واژه منافق به صورتیکه روزمره از طرف رژیم بکار برده میشود .
برای بررسی تحولات سازمان مجاهدین خلق ، آقای بنی صدر کتاب کوچکی انتشار داد تحت عنوان " زور علیه عقیده " ، این کتاب در ایران بدون اجازه ایشان با عنوان " منافقین از دیدگاه ما " نیز انتشار یافته است . اگر کاربر میهمان یا میزبان ، موردی میشناسد که بنی صدر به کسی یا کسانی لقب منافق داده باشد ، با ذکر منبع ذکر کند ، در غیر این صورت ، حداقل از بی اعتبار کردن رادیو زمانه پرهیز کند . چون در آخر کار ،این مدیران رادیو زمانه هستند که در مورد اتهام ها نسبت داده شده به اشخاص حقیقی و انتشار آن بوسیله آنها پاسخگو خواهند بود.
کاربر میهمان فراموش میکنند که میلیونها ایرانی در خارج از کشور به سر میبرند و هر روز با غیرایرانیان در تماس هستند ، در ابهام و بدون شرح موردی یک نام غیر ایرانی در فضا پرت کردن و به همین سادگی افراد را به جاسوسی متهم کردن ، تنها در اتاق های شکنجه رژیم و آن هم برای بازجویان باور کردنی است . نظر دهنده ناشیانه کوشیده است با دفاع از مهندس بازرگان به خود پوشش دهد ، اما مقام والای مهندس بازرگان کجا و این تهمت های بی سر و پا کجا؟
حمید عمرانی - برلین ۵:۴۴
اقای عمرانی فکر می کند حق دارد کسانی را که نمی شناسد «عامل یا قربانی شستشوی مغزی» بداند چون ان ها مطابق نظر او فکر نمی کنند. ولی همزمان از بقیه ایراد می گیرد که یک نفر دیگر «به همین سادگی افراد را به جاسوسی متهم کردن» است. به کار این چه می گویند؟
جناب آقای عمرانی: دوستانه خدمت شما عرض می کنم. با روش استدلال هایی که شما پیش گرفته ای این حرف های شما بهترین تایید را برای ادعا های بعدی سحاب سپهری داری جور می کنی که تا بعدا همفکران او بگویند ببیند این هم از طرز استدلال های این آقایان. فقط بلندند فحش بدهند. همان کاری که قبلا با مقایسه نوشته های اکبر گنجی و دلخواسته کردند. حالا شما فکر می کنی با این حرف های کلیشه ای مثل این که ایشان عامل یا قربانی شستشوی مغزی است اعتبار کسب می کنی؟ اصلا فرض کن او عامل شستشوی مغزی است. ولی به نظر می رسد که خود شما طعمه او شده ای. خلاصه دوستانه برایتان می نویسم این قدر بهانه دست اون ها ندهید. البته من مثل ان اقایی نیستم که مدتی قبل ادعا کرد که نوشته هایی مثل نوشته شما نعل وارونه از طرف خود اون ها است. خلاصه اگر می خواهی انتقاد کنی یک کاری نکن که بهت بخندند. عزیر من «چو در طاس لغزنده افتاد مور - رهانده را چاره باید نه زور.» اختیار با شما.
در تایید نظر کاربر مهمان در تاریخ تاریخ پنجشنبه, 04/30/1390 - 09:47. به نظر من هم این اقای HE دارد نعل ورونه می زند تا جریان واقعی را بی اعتبار کند. وگرنه هر ادم عاقلی می فهمد یک کسی که واقعا با مسایل آشنا باشد از ایرادهای بی پایه نمی گیرد. نه این که نوشته های سحاب سپهری بی ایراد است، بلکه ایرادهایش جاهای دیگری است. حالا این که این اقا از همه می خواهد خود را معرفی کنند را باید خیلی جدی گرفت. چی کسی قرار است از دانستن این اسم ها بیشترین استفاده را بکند؟ وزارت حفاظت محیط زیست یا یک وزارت خانه دیگه؟
ارسال کردن دیدگاه جدید