خانه | جامعه | حقوق انساني ما

هیچ قشری در جامعه به تنهایی آرمان‌ساز نیست

پنجشنبه, 1391-03-25 17:38
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
گفت‌وگو با محمدرفیع محمودیان، جامعه‌شناس و پژوهشگر
سپیده شایان

سپیده شایان - «آزادی»، «برابری» و «همبستگی» سه ارزش- آرمان دوران مدرن به شمار می‌آیند و از دوران روشنگری در تفکر و زندگی مدرن جایگاهی ویژه داشته‌اند.

 

برخی از صاحب‌نظران اما معتقدند این سه ارزش بنیادین دیگر اهمیت گذشته را ندارند؛ ازجمله محمدرفیع محمودیان که چندی پیش از او مقاله‌ای در پنج بخش تحت عنوان «ارزش‌های کلاسیک آزادی، برابری و همبستگی و اعتبار کنونی آنها» در وب‌سایت رادیو زمانه منتشر شد که در آن ضمن طرح نظریه فروپاشی اهمیت و اعتبار ارزش- آرمان‌های کلاسیک دوران مدرن (یعنی آزادی، برابری و همبستگی)، به معرفی سه ارزش- آرمان جدید «سرزندگی»، «پویندگی» و «دلبستگی» پرداخته بود. در بخش انتهایی مقاله نیز واگرایی به‌سان بدیل انقلاب و راهکردی برای ایجاد حوزه‌های نوین کنش و زندگی اجتماعی و تجربه سرزندگی، پویندگی و دلبستگی مطرح شده بود.

 

به بهانه سالگرد ۲۲ خرداد و سومین سالگرد جنبش اعتراضی مردم ایران در پی دهمین انتخابات ریاست جمهوری، با این پژوهشگر و جامعه شناس گفت‌وگویی کرده‌ایم تا نظرش را با توجه به تعریفی که از فروپاشی ارزش‌های کلاسیک مدرن دارد، درباره انقلاب ایران و جنبش سبز بپرسیم.

 
در سلسله مقالاتی که به تازگی از شما در وب‌سایت رادیو زمانه منتشر شد، مطرح کرده بودید که سه مفهوم «آزادی»، «برابری» و «همبستگی» که جایگاهی مهم در تفکر و زندگی مدرن داشته‌اند و از دوران روشنگری تاکنون آرمانی والا شمرده می‌شدند، امروز دیگر آن اهمیت گذشته را ندارند. این موضوع را فقط در پیوند با تفکر اروپایی گفته‌اید یا آنچه گفته‌اید به جایی چون ایران هم مربوط می‌شود؟
 
محمدرفیع محمودیان
محمدرفیع محمودیان- جامعه‌ ایران امروز تا حد زیادی در جامعه یگانه جهانی ادغام شده است. آنچه در مورد گرایش‌های اجتماعی در غرب می‌توان گفت قابل تعمیم به ایران نیز هست. گروه‌های مهمی در ایران، از صنعتگران و تکنوکرات‌ها گرفته تا دانشجویان و جوانان، در ارتباط مداوم با غرب قرار دارند و شیوه زندگی اقتصادی و اجتماعی آنها بیش از پیش شبیه دیگر جهانیان شده است. در ایران نیز مسائل و خواست‌هایی همچون آزادی سیاسی، برابری اقتصادی و همبستگی اجتماعی در گستره دولت- ملت که تا چند دهه پیش از اهمیت برخوردار بودند دیگر آن اهمیت و اعتبار گذشته را ندارند.
 
دو عامل ایران را از دیگر جوامع جهان متمایز می‌سازد. یکی اینکه ایران معاصر، بستر جنبش‌های اجتماعی - فرهنگی گسترده و عمیقی بوده است که پی‌درپی گروه‌ها و نیروها را در گستره جامعه فعال ساخته است. به این دلیل گرایش‌ها و تحولات نوین اجتماعی به شکل شفاف‌تری جلوه پیدا می‌کنند. آنچه در جوامع دیگر پس از چند یا چندین دهه فرصت بروز پیدا می‌کند، در ایران به سرعت خود را آشکار می‌سازد، ولی عامل دومی در راه مورد توجه قرار گرفتن تحول، مانع ایجاد می‌کند.
 
آن عامل چیست؟
 
کنشگران اجتماعی و سیاسی ایران کمتر از خود، از تمایلات خود و از کنش‌های خود سخن می‌گویند. آنها تاحدی بیگانه با بازاندیشی موقعیت خود هستند. این نکته درباره پژوهش اجتماعی در ایران نیز صدق می‌کند. ما هنوز دارای سنت قوی پژوهش علمی و فلسفی نیستیم تا بتوانیم پدیده‌ها و گرایش‌های جدید را فوری مورد بازشناسی و بررسی قرار دهیم. با اینهمه ما امروز از چنان جامعه سرزنده و پوینده‌ای برخوردار هستیم که مجبوریم در کارهای پژوهشی یا شبه پژوهشی خود اشاره‌هایی به تحولات اجتماعی و فرهنگی روی داده در جامعه داشته باشیم.
 
آیا نشانه‌های کاهش اهمیت سه مفهوم «آزادی»، «برابری» و «همبستگی» را می‌توان در انقلاب سال ۱۳۵۷ نیز ارزیابی‌ کرد؟ فکر می‌کنید این انقلاب در ادامه روند انقلاب کبیر فرانسه بوده است و در آن آرمان‌های «آزادی» و «برابری» و «برادری» برانگیزانده بوده‌اند یا این انقلاب به دلیل رهبری و شعارهای مذهبی‌اش باید به گونه‌ای دیگر تحلیل شود؟
 
 می‌توان این نشانه‌ها را در انقلاب ۵۷ و سپس در جنبش سبز و زوال آن یافت. انقلاب ۵۷ را بسیاری انقلابی فرهنگی و نه سیاسی و اجتماعی دانسته‌اند. ادعانامه این انقلاب، نه سیاسی و اجتماعی که بیشتر فرهنگی بود. توده مردم دو مشکل در یکدیگر تنیده را در زندگی روزمره خود تجربه می‌کردند و خواهان برطرف شدن آنها بودند. از یکسو آنها زیست- جهان سنتی خود را در حال فروپاشی می‌دیدند. فرهنگ مصرفی، دیدگاه‌های فرهنگی غربی و شیوه‌های زیست مدرن در حال متحول ساختن سریع زندگی آنها بودند. اینها اموری بیگانه با آنها، با افق دید و شیوه زندگی آنها بود. این مشکل را بیشتر گروه‌های سنتی‌‌ای همچون روحانیون و بازاری‌ها و لایه‌های پایین جامعه، یا به عبارتی حاشیه‌نشینان شهرهای بزرگ داشتند.
 
 
 
از سوی دیگر فرهنگ جدید با آنکه وعده آزاد ساختن توده‌ها را از قید سنت و اقتدار نهادهای سنتی می‌داد بخشی از آنها را، بخصوص نیروهای برخوردار از اقتدار سنتی را، از سرزندگی و پویندگی دور می‌ساخت. توده‌ها خود را مورد هجوم فرهنگ جدید می‌دیدند. آنها خود را نه کنشگر حوزه‌ها و گرایش‌های فرهنگی جدید که قربانی و اسیر آن می‌دیدند. در خانواده سنتی، در بازار و در حسینیه آنها شاید سرکوب و تحقیر شده بودند، ولی حدی از «سرزندگی» و «پویندگی» را تجربه کرده بودند. در فرهنگ نو، در حوزه‌های گوناگون آن، آنها جایی را برای ایفای نقش و تأثیرگذاری نمی‌یافتند.
 
توده‌های مبارز در انقلاب دنبال چه بودند؟
 
آنها به دنبال زنده ساختن سنت فرهنگی بودند. آنها می‌خواستند با کنشگری و سرزندگی خود، سنت فرهنگی‌ای را زنده سازند که به آنها اجازه دهد تا سرزنده و پویا زندگی کنند. انقلاب همچنین برای آنها به معنای بازآفریدن جامعه (همبستگی) به وسیله تجربه دلبستگی به یکدیگر در فرایند مبارزه انقلابی بود. با اینهمه انقلاب ایران تاحدی در چهارچوب ارزش- آرمان‌های کلاسیک دوران مدرن رخ می‌داد. آزادی یکی از خواست‌های اصلی بود.
 
آیا ویژگی مشخصی نیز بدان نسبت داده می‌شد؟
 
نه. معلوم نبود آنها خواهان آزادی از چه و آزادی برای چه هستند. بدون تردید آزادی سیاسی یا بهره‌مندی از آزادی‌های بنیادینی همانند «آزادی بیان»، «آزادی از اقتدار نهادهای سیاسی» و «آزادی تشکل»، جایگاهی ویژه در خواست آزادی داشت ولی این را انقلابیون دقیق و باز بیان نمی‌کردند. از سوی دیگر، خواست جمهوری هرچند با پسوند اسلامی همراه بود، اما اشاره به «برابری» و «همبستگی» داشت. برابری مورد نظر اینجا برابری حقوقی و سیاسی افراد در سازماندهی سیاسی جامعه بود و همبستگی نگاه به تبدیل جامعه به جمهور مردم داشت.
 
 
در این صورت پسوند اسلامی چه نقشی داشت؟
 
پسوند اسلامی، بیشتر تأکیدی بر سنت برابری تمامی مؤمنان در امت اسلامی و نقش فعال یکایک آنها در سازماندهی امت اسلامی بود، ولی در هر دو مورد هیچ مشخص نبود جمهوری به چه خواست معینی اشاره دارد و از اسلام چه انتظاری می‌رود. تفاوت بین برداشت کهنه و گنگ از برابری مؤمنان با درک دقیق مدرن از برابری‌های حقوقی و سیاسی نیز مورد توجه کمتر کسی قرار داشت.
 
همانطور که اشاره کردید در میان شعارهای مردم خواهان تغییر در دهه ۱۳۵۰، خواست استقلال جایگاه ویژه‌ای داشت. این خواست چه نسبتی با آزادیخواهی و برابری داشت و بر چه تاکید می‌کرد؟
 
استقلال تأکیدی دوباره بر اهمیت دو خواست آزادی و برابری در زمینه زیست کلان سیاسی بود. استقلال نوید آزادی از سلطه قدرت‌های استعمار، امپریالیسم می‌داد. زیستن به سان ملتی آزاد، خودانگیخته و خودتصمیم‌گیر در خواست استقلال پژواک می‌یافت. استقلال همچنین برابری در خانواده ملت‌ها، با توان تصمیم‌گیری، اقتدار و حرمت برابر با دیگر ملت‌ها بود. با این حال هیچ مشخص نبود که ملت به اتکای چه نیرویی باید به استقلال دست می‌یافت و آیا اساساً می‌شد به استقلال اقتصادی و فرهنگی در جهانی بیش از پیش یگانه دست یافت؟
 
آیا آن موقع فعالان سیاسی متوجه نبودند که مطالبات‌شان شفاف نیست؟
 
پسوند اسلامی تأکیدی بر سنت برابری تمامی مؤمنان و نقش فعال یکایک آنها در سازماندهی امت اسلامی بود، ولی مشخص نبود جمهوری به چه خواست معینی اشاره دارد و از اسلام چه انتظاری می‌رود. 
متوجه نبودند. امروز، کنشگران سیاسی و اجتماعی، خشمگین از فرایند انقلاب، با نگاه به گذشته از همین نکته شکایت دارند. به عقیده آنها در هریک از سه مورد «آزادی»، «استقلال» و «جمهوری اسلامی»، خواست توده‌ها از دقت و شفافیت برخوردار نبوده است. این انتقاد را ولی نمی‌توان فقط متوجه انقلابیون ایران ساخت. به طور کلی خواست‌های مرتبط با «آزادی»، «برابری» و «همبستگی» چنان گسترده و همزمان نامشخص هستند که نمی‌توان هیچ بار معنایی مشخصی به آنها نسبت داد. شاید بتوان با استفاده از نظریه ارنستو لاکلو آنها را دال تهی خواند و امتیاز اصلی آنها را آمادگی مداوم برای جدال گفتمانی و پذیرش معناهای مشخص گوناگون دانست. نباید اما فراموش کرد که این سه مفهوم آنقدر مجرد ولی در عین حال دارای کاربردی جهانشمول هستند که هر معنایی را در آنها تعبیه کنید باز کلی‌تر از آن هستند که معنای مشخصی پیدا کنند.

 

 
آیا این عدم شفافیت تنها دلیل شکست انقلاب بود؟
 
نه، چون شکست انقلاب ۵۷ اگرچه امری تصادفی نبود و نهفته در خود رخداد، خود انقلاب بود، اما تنها بخشی از مسئله را می‌توان با نامشخص و گنگ بودن خواست‌هایی چون «آزادی» و «جمهوری اسلامی» توضیح داد. در واقع دو عامل دیگر نقشی اساسی در این شکست داشتند. اولی ناهمخوانی ادعانامه فرهنگی با پدیده انقلاب است.
 
سرنگون ساختن قدرت سیاسی تضعیف شده‌ و سپردن تمامی قدرت به دولتی نوین چه کمکی می‌تواند به زنده ساختن سنت کند؟ فیل را به گلخانه چکار؟ دولت مقتدر به کار درکی قدیمی از رابطه دولت و جامعه می‌آید. دولت را می‌توان عاملی مهم در تغییر ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه در جهت بازتوزیع امکانات مادی و گشودن- بستن عرصه‌های نوین- کهنه اقتصادی شمرد. در انقلاب فرانسه از دولت مدرن بورژوایی و در انقلاب روسیه از دولت سوسیالیستی چنین انتظاری می‌رفت، ولی حتی در این دو انقلاب نیز دولت جدید، نقشی تخریبی در زمینه نوآوری‌های اقتصادی و اجتماعی ایفا کردند. در ایران، دولت برآمده از انقلاب باید به ضرورت، مقابل پویایی فرهنگی جامعه قرار می‌گرفت.
 
یعنی دولت خود را مسئول حراست از فرهنگ و سنت می‌دانست؟
 
بله و در این رابطه خود را موظف می‌دانست که از تمام اقتدار و توان خود بهره جوید. این وظیفه‌ای بود که جامعه یا دست کم توده‌های انقلابی بدان محول کرده بودند. دولت نوین حتی مبارزه سیاسی را مبارزه‌ای فرهنگی می‌دید. برای آن لیبرالیسم نه آزادی‌جویی که سنت‌گریزی (بی بند و باری) بود و سوسیالیسم نه برابری‌خواهی که سنت‌ستیزی بود. جمهوری اسلامی ادعا داشت و هنوز دارد که این وظیفه‌ای است که انقلاب بدان محول کرده است.
 
عامل دوم شکست انقلاب چه بود؟
 
عامل دوم، موقعیت واگرایی‌های رخ داده در جامعه بود. نوآوری‌های فرهنگی در جامعه برخلاف ادعانامه صادر شده علیه آن (که امضای بسیاری از نوآوران فرهنگی را پای خود داشت) امری آمرانه و صاداراتی نبود. کنشگرانی خودی و آشنا و دلبسته به فرهنگ سنتی آن را دنبال می‌کردند.
 
آنها حوزه‌هایی را خاص تفکر و شیوه زیست خود برقرار کرده بودند. غرب یا جهان بیرون از ایران برای آنها نه عرصه اقتدار و شکوه که یکی از عرصه‌های رسیدن به دیدگاه‌های جدید بود. برخی از این حوزه‌های جدید از چشم توده‌های مردم پنهان بود، ولی برخی دیگر برای آنها آشکار و ملموس بود. هنر جدید نقاشی و مجسمه‌سازی که امروز شکوفایی خاصی را تجربه می‌کند، حوزه‌ای پنهان از دید بود، ولی حوزه تبلیغ دینی حوزه‌ای ملموس و آشکار بود. علی شریعتی در مدتی کوتاه در حسینیه ارشاد کل پدیده تبلیغ (و در نتیجه تجربه) دین را مورد نوآوری قرار داد. شریعتی به‌سان مردی غیر روحانی، استاد دانشگاه، مسلط به علوم اجتماعی زمان خود و مجهز به گفتمان دینی مدرن، حوزه نوینی در گستره دین گشود. هیچ بخشی از شخصیت و کار او با دین سنتی سازگاری نداشت. با این حال اصلاً نمی‌توان شریعتی را متهم به سرسپردگی به امپریالیسم یا تهاجم فرهنگی ساخت. مشکل امر دیگری بود. جامعه نه با خاستگاه نوآوری‌های فرهنگی که با خود آن مشکل داشت. شتاب و گستردگی تحولات، آرامش، ثبات و قوام جامعه را در هم شکسته بود و انقلاب باید این گرایش را درهم می‌شکست.
 
یعنی انقلاب نه برای نوآوری که برای مبارزه با نوآوری رخ داده بود و حالا می‌بایست به جنگ بنیادهای خود یعنی نیروهای تحول جو می‌رفت؟
 
بله و در چنین زمینه‌ای، انقلاب برای دوره‌ای موفق بود، ولی این به مثابه شکست آن و ستیز با آرمان‌های اولیه‌اش بود. انقلاب ایران دوبار شکست خورد. یک‌بار آنگاه که دولتی قدرتمند برساخت و به ستیز با حوزه‌های جدید فرهنگی و اجتماعی برخاست. انقلاب شکست خورد چون انقلاب نه برای ستیز با نوآوری که برای زنده ساختن سنت رخ داده بود، ولی مجبور بود برای بازتثبیت سنت به جنگ نوآوری‌های فرهنگی و اجتماعی برود. بار دیگر آنگاه انقلاب شکست خورد که مشخص شد ستیزش با نوآوری‌های فرهنگی و اجتماعی راه به جایی نبرده است.
 
علی شریعتی در مدتی کوتاه در حسینیه ارشاد کل پدیده تبلیغ (و در نتیجه تجربه) دین را مورد نوآوری قرار داد. شریعتی به‌سان مردی غیر روحانی، استاد دانشگاه، مسلط به علوم اجتماعی زمان خود و مجهز به گفتمان دینی مدرن، حوزه نوینی در گستره دین گشود. هیچ بخشی از شخصیت و کار او با دین سنتی سازگاری نداشت.
در عمیق‌ترین لایه، رخداد و شکست انقلاب ایران ناشی از تصادم دو گرایش قدرتمند زندگی اجتماعی مدرن است. نهادهای کلان و قدرتمند اجتماعی همچون بازار، صنعت و دولت، مسئول و موظف به برقراری امکان دستیابی به سرزندگی و پویندگی دانسته می‌شوند. برای این کار توده‌ها، توده‌هایی که دست‌شان از بسیاری از امکان کوتاه است، دست به انقلاب می‌زنند و کوشش می‌کنند چنین نهادهایی را یا ایجاد کنند یا در راستای آرمان‌های خود بازساماندهی کنند، ولی سرزندگی و پویندگی در عرصه‌های خرد زندگی تحقق می‌یابند. آنگاه که انسان‌ها خود زندگی اجتماعی خود را ساماندهی کنند می‌توانند به سرزندگی و پویندگی دست یابند.
 
نهادهای کلان عرصه سرزندگی و پویندگی توده‌ها نیستند. آنجا منطق تولید، تجارت و قدرت حکمفرمایی می‌کند و انسان به نقش و کارکردی معین فروکاسته می‌شوند. توده‌ها در انقلاب با هجوم به عرصه‌های عمومی جامعه‌ها نهادهایی را برپا می‌دارند یا قدرتمند می‌سازند که در نهایت آنها را از عرصه‌های عمومی دور می‌کند. واگرایی، به سان تلاش مداوم و همه‌جانبه در جهت ایجاد حوزه‌های نوین کنش و زیست اجتماعی، بدیلی در مقابل گرایش و فرجام تراژدیک انقلاب است.
 
با توجه به ۳۱ سال فاصله بین انفلاب ایران و اعتراض‌های مردمی در پی دهمین انتخابات ریاست جمهوری، آرمان‌های جنبش سبز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
در ظاهر جنبش سبز جنبشی محدود و سیاسی به نظر می‌رسید و همانطور که مطرح کردید پیرامون انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفت و در اعتراض به تقلب رویداد و در این مسیر تکوین یافت. در نهایت نیز زمانی که امر انتخابات به تاریخ پیوست از تک و تاب افتاد. ویژگی‌های آن اما از مسائل دیگری حکایت دارند. نیروی شرکت‌کننده در این جنبش جوانان شهرهای بزرگ بودند. با نگاهی به مناطقی که حرکت‌های اعتراضی این جنبش رخ می‌داد، می‌توان گفت این جوانان به طور عمده به طبقه متوسط تعلق داشتند.
 
جوانان طبقه متوسط شهرهای ایران (به اختصار) گروهی کم و بیش جدید در جامعه ایران هستند. مهم‌ترین ویژگی آنها دارامندی و توانمندی فوق‌العاده آنها است. آنها از سرمایه فرهنگی و اجتماعی به نسبت بالایی برخوردار هستند. به خاطر شهرنشینی مهارت اجتماعی آنها در زمینه ایجاد رابطه و سازگاری با محیط‌های جدید فوق‌العاده است. بخشی از آنها که امروز شهرت جهانی پیدا کرده‌اند در جهان بیش از پیش یگانه شده امروز، همه جهان را به سان خانه خود احساس و تجربه می‌کنند. از شیراز و تهران، از دانشگاه شریف یا یکی از شعبه‌های دانشگاه آزاد رهسپار لندن، دبی، لیون و مریلند می‌شوند و آنجا با موفقیت درس می‌خوانند و کار می‌کنند. آنها پیشاپیش در همان خانه و شهر خود آماده زیست فرهنگی و اجتماعی جهانی شده‌اند.
 
آیا آنها که در جنبش سبز حضور داشتند، عمدتاً از طبقه متوسط با خصوصیاتی هستند که شما برشمردید؟ آیا طبقه‌ای که در ایران تحت عنوان طبقه متوسط شناسایی می‌شوند درگیر با انواع ناامنی اقتصادی نیستند؟
 
طبقه متوسط، طیف بسیار وسیعی را در جامعه در بر می‌گیرد. برخی لایه‌های آن به طبقه کار نزدیک هستند و برخی به طبقه بالا. در ایران به خاطر رشد بوروکراسی و شهرنشینی، این طبقه در چند دهه رشد وسیعی داشته است. شاید از لحاظ درآمدی و حرفه‌ای، برخی از کارمندان و سوداگران را نتوان متعلق به صف طبقه متوسط دانست، ولی شکل اشتغال و شیوه زندگی از آنها گروه‌هایی وابسته به طبقه متوسط می‌سازد. آنها دارای قدرت تصمیم‌گیری زیادی در مورد کار خود هستند، کاری می‌کنند که دارای منزلت اجتماعی است و دارای حدی از تخصص در مورد کار خود هستند.
 
جوانان قشر متوسط به سیاست همچون وسیله و نه به معنای کلاسیک آن یعنی گستره زیست اجتماعی می‌نگرند. در انتخابات ریاست جمهوری گرد میرحسین موسوی و تا حدی مهدی کروبی آمده بودند تا به وسیله آن دو آنچه را که خود می‌خواستند به انجام برسانند.
آنها همچنین به زندگی همچون عرصه سرمایه‌گذاری و پیشرفت می‌نگرند. به هنگام کار درس می‌خوانند، به دنبال مقام‌های والاتر هستند و خود را گرفتار چهارچوب‌های زندگی نمی‌کنند. فرزندان آنها نیز با چنین نگرشی وارد نظام آموزشی و بازار کار می‌شوند. من از آن‌رو جنبش سبز را بیشتر جنبشی از آن طبقه متوسط می‌دانم که:
 
الف: حرکات اعتراضی آن کمتر و شاید هیچگاه در مناطق محروم شهرها همچون جنوب شهر تهران رخ نداد.
ب: در ترکیب جمعیتی آن نشان کمی از چهره‌های کارگر، زحمتکش و حاشیه‌نشینان شهری یا روستانشینان به چشم می‌خورد.
ج: در زمینه هویت سیاسی و فرهنگی آن جالب است که همانگونه که بارها اشاره شده، این جنبش توجهی به خواست‌های مرتبط با منافع گروه‌های محروم جامعه نداشت.
 د: دموکراسی پارلمانی و انتخابات در جهان معاصر بیشتر و بیشتر مسئله و دغدغه سیاسی- اجتماعی طبقه متوسط، با وقت، توان اطلاعاتی و حوصله لازم در آن مورد است.
ه: در چند دهه اخیر در سطح جهان با کمتر جنبشی که آن را جنبشی از آن طبقه کارگر یا کارگری بنامیم روبه‌رو بوده‌‌ایم. خواست‌هایی که پیش از این مهر و نشان کارگری را بر خود داشتند امروز به حاشیه خواست‌ها و تمایلات جهانیان رانده شده‌اند.
 
طبقه متوسط در ایران چه ویژگی‌هایی دارد؟
 
به طور کلی «سرزندگی» و «پویندگی» برای آنها ارزش- آرمان‌هایی مشخص و مطرح هستند. آنها آموخته‌‌اند و می‌خواهند که سرزنده باشند. در حوزه‌های گوناگون زیست فرهنگی حضور داشته باشند. تحصیل کنند، مد روز را دنبال کنند، وبلاگ داشته باشند، زبان خارجی بیاموزند و مهارتی در یکی از شاخه‌های هنر (موسیقی، نقاشی و ادبیات) به دست بیاورند. آنها همچنین متمایل هستند که در حوزه زندگی اجتماعی سرزنده رفتار کنند. خود یار عشقی خویش را برگزینند، دوستانی توانمند داشته باشند و شبکه ارتباطی مؤثر و مفیدی پیرامون خود ایجاد کنند. «پویندگی»، ارزش-آرمانی مهم برای آنهاست. آنها می‌خواهند در زمینه تحصیل، زندگی شخصی و زندگی اجتماعی مدام از یک سطح یا مرحله به سطح و مرحله‌ای بالاتر بروند. در این مورد نیز حاضر هستند که به سادگی جابه‌جا شوند و خانه، فرهنگ و وابستگی‌های خود را تغییر دهند.
 
از دیدگاه شما بینش سیاسی در این قشر چه جایگاهی دارد؟
 
چون در این گفت و گو نگاه ما متوجه جوانان است، به این سئوال اینطور می‌توانم پاسخ بدهم که برداشت این جوانان از سرزندگی و پویندگی کاملاً محدود است. در زمینه زیست اجتماعی و سیاسی آنها نه دغدغه و نه حساسیت قابل توجهی دارند. دلبستگی آنها به امور اجتماعی و سیاسی در کمترین حد ممکن است. فعالیت‌های مدنی یا سیاسی، حساسیت و شور آنها را برنمی‌انگیزد.
 
این مسئله بدون تردید تا حد زیادی به خاطر شرایط خاص جامعه ایران ولی تاحدی نیز به خاطر محاسبه عقلایی است که آنها انجام می‌دهند. آنها احساس می‌کنند که با سرمایه فرهنگی و اجتماعی کلان خود پیروز میدان‌های رقابت در جامعه مدرن هستند و دیگر نیازی به سرمایه‌گذاری در حوزه‌های دیگر ندارند. آنها خود را شهروند جامعه ایران یا حتی جامعه جهانی نمی‌شمرند که به مسائل مرتبط با آن حساسیت نشان دهند. آنها خود را افرادی ابرانسان می‌بییند که می‌توانند به خاطر موقعیت ویژه خود از تمامی امکانات اجتماعی برای رسیدن به اهداف خود بهره جویند.
 
به راستی عقیده دارید جوان امروز قشر متوسط خود را ابرانسان می‌داند؟
                
بله و به این خاطر آنها گروهی خطرناک در جهان هستند. آنها هم توان و سرمایه فرهنگی و اجتماعی پیروزی در میدان‌های رقابت در تمامی جهان را دارند، هم به سان یک گروه جهانی با دیدگاه‌ها و منافع مشترک رفتار می‌کنند و هم با اعتماد به نفسی فوق‌العاده پا به عرصه‌های آموزش، کار و زندگی اجتماعی می‌نهند. آنها به جهان همچون گستره رقابت و کسب پیروزی می‌نگرند. با کسی در این مورد شوخی ندارند و با هیچکسی نیز احساس دلبستگی عمیق عاطفی و اجتماعی ندارند. دلبستگی آنها به کسی دیگر یا دلبستگی برخاسته از خوشایندی رابطه با او یا تجربه وابستگی دوجانبه در زمینه برآوردن خواست‌ها و انتظارات‌شان است. آنها شاید به دلیل توانمندی و قدرت یا شاید به دلیل روحیه رقابت‌گرا، خود را قرار گرفته در ورای دیگر گروه‌ها و نهادهای اجتماعی می‌بینند و به آنها همچون وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف خود می‌نگرند.
 
هیچ قشری در جامعه به تنهایی آرمان‌ساز و فرهنگ‌ساز نیست. جامعه در کلیت خود، با ساختار خود و کنش و کناکنش مجموع اعضای خود آرمان و فرهنگ می‌سازد؛ ولی فرهنگ یک دوران یا آرمان‌های یک عصر در شور و کنش‌های قشرهای معینی تبلور یا پژواک کمرنگ- روشن‌تری می‌یابند.
جوانان قشر متوسط به سیاست همچون وسیله و نه به معنای کلاسیک آن یعنی گستره زیست اجتماعی می‌نگرند. در انتخابات ریاست جمهوری گرد میرحسین موسوی و تا حدی مهدی کروبی آمده بودند تا به وسیله آن دو آنچه را که خود می‌خواستند به انجام برسانند. آنها ولی حاضر نبودند خود در میدان‌های اصلی نبرد حاضر شوند یا خواست‌های معینی را طرح کنند. دارای وجوه اشتراک چندانی با میرحسین موسوی و مهدی کروبی نبودند. بین آنها به‌سان یک نیروی جهانی با نگرشی باز و به طور عمده فرصت‌طلبانه به امور و میرحسین موسوی و مهدی کروبی با ایدئولوژیک خط امامی وفادار به انقلابی از یادرفته، چه شباهت‌هایی می‌شد یافت؟ ولی این مسئله برای آنها مهم نبود.
 
میرحسین موسوی و مهدی کروبی برای آنها دستگاه کنترل از راه دور برای تغییر سیاست‌های حاکمیت و شرایط زندگی اجتماعی بودند. عرصه اصلی زیست و قدرت‌نمایی آنها نظام آموزشی و فرهنگی و اشتغال جهانی بود. در تظاهراتی که می‌کردند نیز مهم برایشان به رخ کشیدن توان فنی و فرهنگی خود بود. انتطارات آنها از میرحسین موسوی و مهدی کروبی نیز مشخص بود. هرچقدر می‌خواهید از دوران طلایی امام بگویید، هرچه می‌خواهید از وفاداری به نظامی سخن بگویید که برای سه دهه با ما ستیزیده است، ولی آنگاه که به قدرت می‌رسید حوزه‌های زیست فرهنگی و اجتماعی ما را به حال خود واگذارید. نظام آموزشی را کاراتر و آزادتر سازید، از آزار وجود نمایشی ما در کوچه و خیابان دست بردارید، از دخالت در حوزه‌های ابراز «دلبستگی» ما بپرهیزید و راه ما را برای «پویندگی» هر چه بیشتر باز بگذارید.
 
آرمان‌های جنبش سبز در حرکت کسانی پژواک می‌یافت که با آن بیگانه بودند. میرحسین موسوی و مهدی کروبی نه نماینده، نه دلبسته و نه متحد جوانان طبقه متوسط شهری بودند. به این خاطر نیز آنها خود را نمی‌توانستند رهبر یا حتی گاه سخنگوی آنها بشمارند. جوانان نیز بیشتر شیفته «سرزندگی» و «پویندگی» خود در عرصه مبارزه بودند. آنها به شکلی نارسیستی شیفته نمایش حضور خود در خیابان‌ها و میدان‌های شهر بودند. مدام از خود عکس و فیلم می‌گرفتند و روی اینترنت به نمایش می‌گذاشتند. پیشبرد و هدایت مبارزه سیاسی آخرین چیزی بود که آنها به آن می‌اندیشیدند.
 
این نکاتی که روی آن انگشت می‌گذارید، چه تاثیری بر روند جنبش اعتراضی مردم ایران یا جنبش سبز داشتند؟
 
 شاید به دلیل همین وجوه، جنبش سبز زودتر از آنچه حدس زده می‌شد، شکست خورد. جنبش سبز در شکل‌گیری، شکوفایی و پژمردگی خود حکایت از وجود دو گرایش در جامعه دارد. یکی آنکه سه ارزش- آرمان نوین «سرزندگی»، «پویندگی» و «دلبستگی» دارای موضوعیتی مشخص برای گروه‌هایی معین است. برخی گروه‌ها بر مبنای این سه ارزش به جهان می‌نگرند و در گستره کنش سیاسی- اجتماعی حضور می‌یابند. دوم آنکه هر گروه بر اساس موقعیت خود درکی معین و در نتیجه محدود از سه ارزش- آرمان «سرزندگی»، «پویندگی» و «دلبستگی» دارد.
 
به‌نظر می‌رسد در بررسی‌هایتان، چه در پیوند با غرب، چه در پیوند اروپا، بیشتر به قشرهای مرفه توجه دارید؟ آیا قشرهایی مرفه را قشرهای آرمان‌ساز و در کل فرهنگ‌ساز می‌دانید؟
 
به قشرهای مرفه نه، ولی به قشرهای قدرتمند بله. این گروه‌های قدرتمند و کوشنده هستند که ارزش-آرمان‌های مهم یک عصر را مطرح می‌کنند. آنها از توان و حساسیت درک شرایط جدید برخوردارند. دارای منافع، علایق و حضوری در حوزه‌های گوناگون اجتماعی هستند که واکنش به شرایط و تغییر شرایط را ضروری می‌سازد و توان و مهارت طرح برداشت و خواست‌های خود را دارند. ارزش-آرمان‌های مهم یک عصر، نه از بخش‌هایی از جامعه که از آن همگان است، ولی برخی گروه‌ها اهمیت بیشتری برای آن ارزش- آرمان‌ها تا گروه‌های دیگر قائل هستند.
 
نمونه سوم و باز پرهیاهوی دیگرِ واگرایی پدیده مداحی دینی است. در این مورد باید گفت واگرایی تا حد زیادی با موفقیت روبه‌رو شده و به همگرایی رسیده است. مداحی شکل برگزاری تهییجی و توده‌ای مراسم آیینی است. آز آنجا که نشانه‌هایی از موسیقی عامیانه نیمه غربی وام گرفته است و بیشتر به تهییج لذتجویانه توده‌های مخاطب توجه دارد مورد انتقاد مراجع سنتی و رسمی دین بوده است؛ ولی می‌دانیم که اکنون به شکلی جاافتاده از برگزاری مراسم دینی تبدیل شده است.
نقشی که مارکس برای پرولتاریا در متحول ساختن جامعه بورژوائی قائل بود، اینجا به روشن ساختن مسئله کمک می‌کند. مارکس پرولتاریا را به آن خاطر دوران‌ساز و مطرح کننده ارزش- آرمان‌های جدید نمی‌دانست که استثمار و سرکوب می‌شود یا در حاشیه زندگی اجتماعی قرار می‌گیرد. او پرولتاریا را به خاطر نقش کلیدی در فرایند تولید، حضور جهانی، قدرت‌یابی هرچه بیشتر، هوشیاری سیاسی و برخورداری از آینده‌ای روشن، طبقه‌ای دوران‌ساز و نابودسازنده جامعه طبقاتی می‌دانست.
 
ماکس وبر نیز چنین برداشتی از سوداگران پروتستان داشت. او برای آنها نه به دلیل برخورداری از رفاه یا عدم برخورداری از امکانات که به خاطر برخورداری از جایگاهی مهم در جامعه نقشی اساسی در مطرح ساختن نظام ارزش جدیدی قائل بود. به باور وبر تحول در جایی دیگر، در پیدایش پروتستانتیسم رخ داده بود، ولی سوداگران به خاطر جایگاه خود در جامعه به زودی حامل و نمود بارز کنش بر مبنای دیدگاه‌های نو پروتستانتیستی شدند.
 
هیچ قشری در جامعه به تنهایی آرمان‌ساز و فرهنگ‌ساز نیست. جامعه در کلیت خود، با ساختار خود و کنش و کناکنش مجموع اعضای خود آرمان و فرهنگ می‌سازد؛ ولی فرهنگ یک دوران یا آرمان‌های یک عصر در شور و کنش‌های قشرهای معینی تبلور یا پژواک کمرنگ- روشن‌تری می‌یابند. برخورداری از سرزندگی خواست همگانی است، ولی برای گروه‌هایی که هم اکنون از توان و امکانات سرزندگی برخوردارند امری عاجل است. آنها از یکسو خواهان برداشته شدن موانعی همچون هنجارهای بازنیندیشیده شده، انحصار حضور در نهادهای گوناگون و از سوی دیگر اتخاذ سیاست‌ها و استقرار نهادهای یاری دهنده حضور در حوزه‌های مختلف زندگی اجتماعی هستند. پویندگی نیز امری مرتبط به همگان است، ولی کسانی بیشتر توجه بدان دارند که هم اکنون خود را برخوردار از امکان پویایی، به سان حضور در حوزه‌های نوین زندگی اجتماعی، ارتقای سطح آموزشی و فراگیری از تجربه‌های خود می‌بینند. دلبستگی هم نزد همگان رویکردی مهم است. همه می‌خواهند که زندگی شخصی و اجتماعی خود را بر بیناد آن سازماندهی کنند، ولی کسانی‌که دارای مهارت‌ها و امکانات لازم در آن زمینه هستند خواهان پاسخگویی جامعه به خواست‌های خود در آن باره هستند. آنها خواهان برچیده شدن نهادهای کهنه اجتماعی و ساماندهی نهادهای اجتماعی و همچنین همبستگی اجتماعی بر اساس دلبستگی افراد به یکدیگر هستند.
 
شما در بخش پنجم مقاله‌تان به «واگرایی»، بسان بدیل انقلاب و راهکردی برای ایجاد حوزه‌های نوین کنش و زندگی اجتماعی و تجربه سرزندگی، پویندگی و دلبستگی پرداخته‌اید. لطفاً این نکته را در مورد ایران پیاده کنید و آن را در پیوند با ایران شرح دهید.
 
«پویندگی»، ارزش-آرمانی مهم برای جوانان قشر متوسط است. آنها می‌خواهند در زمینه تحصیل، زندگی شخصی و زندگی اجتماعی مدام از یک سطح یا مرحله به سطح و مرحله‌ای بالاتر بروند. در این مورد نیز حاضر هستند که به سادگی جابه‌جا شوند و خانه، فرهنگ و وابستگی‌های خود را تغییر دهند.
واگرایی به معنی خروج صرف نیست بلکه به معنای خروج به علاوه اعتراض (صدا) است. واگرایی راهبردی بدیل انقلاب است. آن هنگام اتفاق می‌افتد که یک گروه‌ اجتماعی در شیفتگی به امری، به صورت اشخاصی مجزا یا یک گروه دلبسته به یکدیگر، حوزه جدیدی از کنش و زندگی فرهنگی و اجتماعی برپا می‌دارد. قصد نهائی اینجا حاشیه‌گرایی و دوری جستن از حوزه‌های اصلی کنش و زیست نیست، بلکه پرورش حوزه‌ای متفاوت و سپس وادار ساخت جامعه به پذیرش آن حوزه به سان حوزه‌ای هم ارزش ولی متفاوت با دیگر حوزه‌های زیست است. واگرایی در نهایت همگرایی را می‌جوید. نمونه بارز آن در جهان حوزه کنش و زیست هنرمندان در برخی از شهرهای بزرگ جهان یا حوزه کنش و زیست گروه‌های بدیل‌جویی مانند مدافعان حقوق حیوانات، نجات دهندگان محیط زیست یا بازپس‌گیران (سرزندگی) شهر (Reclaim the City) است. در ایران گروه‌هایی گوناگونی این راهبرد را پیش‌گرفته‌اند.
 
 فعالیت فرهنگی زنان در عرصه ادبیات داستانی یک نمونه جالب واگرایی است. زنان اکنون توانسته‌اند حوزه خاصی را در ادبیات داستانی برای خود بیافرینند، ولی جامعه هنوز بدان حوزه همچون یک حوزه خاص حاشیه‌ای می‌نگرد. برخی به کارهای چنین زنانی عنوان تحقیرگرای واقع‌گرایی آشپزخانه‌ای داده‌اند. خود من جایی آن را ادبیات فراغت نامیده‌‌ام، ولی خود زنان نویسنده و گروه‌های همراه با آنها در تلاشند تا جامعه را وادار سازند حوزه فعالیت‌شان را به سان حوزه‌ای مستقل ولی هم ارزش با حوزه‌های دیگر فعالیت فرهنگی بپذیرد.
 
نمونه پرهیاهیوی دیگر مدگرایی رادیکال جوانان شهری است. جوانان هم اکنون بیشتر در حاشیه زندگی اصلی اجتماعی مدگرایی را پیش می‌برند. آنها هنوز در کلاس درس، سربازخانه و احتمالاً برخی مهمانی‌های خانوادگی نمی‌توانند مدگرای رادیکال باشند، ولی مشخص است که می‌خواهند جامعه را مجبور به پذیرش حضور خود در تمامی عرصه‌های زندگی اجتماعی کنند.
 
نمونه سوم و باز پرهیاهوی دیگرِ واگرایی پدیده مداحی دینی است. در این مورد باید گفت واگرایی تا حد زیادی با موفقیت روبه‌رو شده و به همگرایی رسیده است. مداحی شکل برگزاری تهییجی و توده‌ای مراسم آیینی است. آز آنجا که نشانه‌هایی از موسیقی عامیانه نیمه غربی وام گرفته است و بیشتر به تهییج لذتجویانه توده‌های مخاطب توجه دارد مورد انتقاد مراجع سنتی و رسمی دین بوده است؛ ولی می‌دانیم که اکنون به شکلی جاافتاده از برگزاری مراسم دینی تبدیل شده است. در مقایسه در چپ ایران با جوانه‌های واگرایی روبه‌رو هستیم. چپ ایران تا دهه شصت یکی از قوی‌ترین گروه‌های سیاسی با دستاوردهای سترگ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود. بار سنگین کار فکری فرهنگی را نیز بر دوش می‌کشید. امروز دیگر نشان چندانی از آن سرزندگی دیده نمی‌شود، ولی مشخص است گروه‌هایی پیرامون برخی اعضای کانون نویسندگان یا حلقه رخداد در صدد به راه اندختن جریانی نو در چپ هستند؛ چپی که شاید دیگر با تفکر، روشنفکران و کنشگرانی متفاوت در جامعه حضور پیدا کند.
 
آیا اینجا ما با شکلی از واگرایی روبه‌رو هستیم که در آینده به همگرایی چه در میان چپ گرایان و چه در کلیت جامعه خواهد انجامید؟
 
این را اکنون نمی‌توان گفت. در مجموع واگرایی در تمامی عرصه‌های جامعه در جریان است. همه به نوعی خود را فراخوانده و ملزم به واگرایی می‌بینند. فعالیت متعارف، بهنجار دیگر برای کسی منزلت به همراه نمی‌آورد. همزمان جامعه یا هر یکی از بخش‌های آن پیچیده‌تر، قدرتمندتر و دور از دسترس‌تر از آن است که بتوان در پی دگرگونی بینادین و انقلابی آن بر آمد. راهکار اکنون واگرایی است. اگر در این حوزه نشد، در آن حوزه. اگر امروز به موفقیت دست نیافت روزی دیگر. اگر این شگرد کارآیی نداشت شگردی دیگر. مهم سرزندگی مدام همه جانبه، پویندگی در آموختن از تجربه‌ها و دلبستگی به همراهان است.
 
درهمین زمینه:
 
سلسله مقالات محمدرفیع محمودیان در مورد ارزش-آرمان‌های جدید در وب‌سایت زمانه:
 
Share this
Share/Save/Bookmark

****همینجا بگویم که علت مخالفت بنده با جنبش سبز موسوی با دلایل مخالفت این حضرت با ان ، از زیر زمین تا آسمان اختلاف داشت و دارد . چون حضرات علیرغم ظاهر ا دعاهایشان : ۱) با شاه برای اینکه دیکتاتور بود ولی انصافا به دلیل نزدیکی با امریکا زندگی شبیه به غرب ( از نظر اجتماعی و تا حدودی اقتصادی ) برای اکثر شهرنشینان ایران دست و پاکرده بود مخالف نیستند ۲) با مصدق برای اینکه مصدق السطنه بود و میخواست با استفاده از نیروی تازه پای امریکا بالانس قدرت در ایران را که از زمان قاجار در دست روس و انگلیس بود به نوعی به استقلال نسبی بکشاند مخالف نیستند ۳ ) با لیبرال های مذهبی ( بازرگان و بنی صدر ) به دلیل اینکه آنها با خمینی همکاری کردند و بعد جدا شدند و اینکه بنی صدر دست خمینی را بوسید یا بازرگان سعی داشت با استفاده از ترمو دینامیک خدا را ثابت کند مخالف نیستند ۴) با موسوی و کروبی و خاتمی به دلیل اینکه آنها حاضر نشدند عصر طلایی امام شان را مورد حمله قرار بدهند و هوویت خودشان را انکار کنند و عذر خواهی کنند مخالف نیستند ۵) با یزدی به دلیل اینکه عمری را به مبارزه با شاه گذراند تا جایی که فیدل کاسترو و عرفات را بغل کرد و ان ماجراهای دادگاه ها و غیره مخالف نیستند ۶)با سروش به دلیل اینکه در ستاد انقلاب فرهنگی عضو بود مخالف نیستند ، با گنجی برای اینکه میگوید با استفاده از دخالت خارجی ایران را مثل لیبی کلنگی نکنیم مخالف نیستند ، با بهنود برای اینکه به اصلاحات بیشتر از انقلاب بها میدهد مخالف نیستند بلکه این حضرات با تظاهر به موارد بالا هدف پنهان دیگری را دنبال میکنند که خوشبختانه با یک بام و دو هوا رفته رفته دارد آشکار میشود چطور این حضرات با بنی صدر و موسوی و کروبی به خاطر گذشته اشان اختلاف بنیادی دارند اما به رضا پهلوی که میرسند او را مجبور نمیکنند از امام راحل اش ( محمد رضا شاه و دوران طلایی ساواک او ) عذر خواهی کند یا ممنوع الطر ح رسانه ای شود ؟ چطور میگویند از بنی صدر و سروش و موسوی و کروبی و خاتمی و یزدی باید ترسید اما از خطر بازگشت شاهزاده به همان نظام طلایی قبلی نباید هراسید ؟ چطور میگویند دیکتاتوری شاه صالح !!! است اما طبیب اردوغان و ترکیه و اندونزی و مالزی به درد نمی خورند ؟ و حتا از انتقاد سوری به کاسترو و لنین و شاهزاده چپ چه گوارا ( خلخالی مارکسیست ها ) پرهیز دارند ؟ چطور هر سخنی سروش بگوید اینها لحظه ای را در حمله به او از دست نمیدهند اما خود اینها هر چقدر فلیپ فلاپ کنند و بدون توجه به گذشته شان از شاخه ای به شاخه دیگر بپرند و از چریک رفیق کش بروند به شاه دیکتاتور صالح !!! ایرادی نیست ؟ چطور مصدق دیکتاتور است اما شاه دیکتاتور صالح ؟ مگر نه اینکه شاه در آخر سر همان راه مصدق را رفت و گفت به چشم ابیها باج نمیدهیم اما به گفته همینها چون فراموش کرده بود که چشم ابیها او را آورده اند ( مثل پدر بزرگوارش ) به تلنگری رفت ؟ ( البته اگر به زعم این حضرات همه انقلاب یا جنبش ۵۷ را تلنگر امریکا برای بستن کمربند دور شوروی بدانیم ، که در آنصورت هم معلوم نسیت چرا توده ایها ، فدائیها ، مجاهدین به امریکا کمک کردند ؟) چطور سروش که همه گذشته اش را عملا و عقیدتا انکار کرد و تحولی شگرف در بینش مذهبی ها ایجاد کرد قابل اعتماد نیست اما کاسترو و رضا پهلوی و الاهه بقراط و بقیه این حضرات قابل اعتمادند بدون اینکه از مراد خودشان و از همفکران خودشان و از عقاید خودشان که هواداری از دیکتاتوری صالح !!! است انتقادی بکنند ؟ اما هدف پنهان اینها چیست ؟ چرا اینها از سکولاریسم نو و آزادی خواهی و دموکراسی طلبی و سوسیال دموکراسی اسکاندیناویایی رسیدند به دیکتاتوری صالح ؟ انهم با عقب گرد تاریخی به خاندان پهلوی ؟ اشتباه نکنید من با سلطنت رضا پهلوی و یک نظام سلطنتی در ایران که شبیه اسکاندیناوی که چه عرض کنم حتا اگر ایشان مثل احمد شاه دنبال قدرت نباشد یا مثل شاه سلطان حسین دنبال حرم و اندرونی باشد و نظام را به دست یک نخست وزیر با کفایت بسپارد مشکلی ندارم . اما اینها رضا پهلوی را برای توجیه آرمان قلبی شان که تاسیس دیکتاتوری پرولتاریایی است جلو انداخته اند تا با استفاده از پوپولیسم و عوامفریبی ( مثل احمدی نژاد ) بر گرده بخش احساساتی مردم ایران ( که کم هم نیستند ) سوار شوند و لای عبای یک ایت الله دیگر و یا یک شاه دیگر چونان اسب تروا قلعه قدرت در ایران را فتح کنند . به همین دلیل با حمله به روشنفکران و سیاستمداران و روز نامه نگاران دگر اندیش آنها را از صحنه خارج میکنند تا نان خود بر تنور عوامفریبی بچسبانند . همین کار را با شاه رفقای اینها ، امثال جعفریان و باهری و نیک خواه ، کردند و از او دیکتاتور تک حزبی رستاخیزی ساختند . همین کار را با ایت الله خمینی و خط امامی ها کردند و از آنها عصر طلایی ضد امپریالیستی ساختند ، همین کار را با رضا پهلوی خواهند کرد و از او یک دیکتاتور شبیه کاسترو ، اسد ، صدام ، قذافی ، لوشنکو خواهند ساخت . به همین دلیل بنده به همه کسانی که به آزادی و دموکراسی اعتقاد دارند و به ویروس مارکسیسم و دیکتاتوری خواهی با نام های فریبنده سکولار و نو سکولار و سوسیال دموکراسی آلوده نشده اند هشدار میدهم که انقلاب ۵۷ دیگری در راه است که ما را ۳۰ سال دیگر به تاریک خانه تاریخ پرتاب خواهد کرد . تنها راه جلو گیری از وقوع ان آگاهی دادن به ملت ایران است نسبت به انواع دیکتاتوری ها از مذهبی تا سلطنتی و جمهوری سکولار مادام العمر تا سوسیالیستی که اتفاقا همه آنها خود را صالح میدانند !!! تقلیل دادن جنبش مردم ایران از حقوق بشر خواهی و دموکراسی طلبی به دیکتاتوری صالح !!! **** . ما احمدی نژاد فراوان داریم . آب ندیده اند . بنده از ان میترسم که حالا که پس از سی سال و آنهمه هزینه به جایی رسیده ایم که شاه سابق و نظام او برای ما بهتر از حاصل این انقلاب است ، سی سال دیگر به جایی برسیم که با چراغ نفتی دنبال موسوی و کروبی و خاتمی که هیچ دنبال همین خامنه ای بگردیم و شاهزاده پهلوی و خط امامی ها هم در کنار ما باشند .

سیاسیون مذهبی‌ ایران، بدلیل کمبود‌های ایدئولوژیکی در اسلام از افکار چپ کمونیست وام‌های بلا‌عوضی گرفتند،‌ای کاش متأثر از افکار مطالعاتی و تحلیلی مارکس میبودند ولی آنها به لنینیسم که انقلابی‌ حرفه‌ایی، تمرکز‌گرائی و خشونت انقلابی‌ را تبلیغ میکرد، معتقد بودند. شریعتی، که گویا از توازن روحی‌ بالایی برخوردار نبود یکی‌ از فریبکارترین سخنور و سوسیالیست اسلامی در تاریخ معاصر ایران است. دزدان انقلاب ضّد سلطنتی بهمن ۵۷، نه تنها نام آنرا به انقلاب اسلامی تغییر داده‌اند بلکه ارتجاع و جزم‌اندیشی‌ را هم در جامعه ترویج دادند، بعد از پیروزی انقلاب ۵۷، الهامات انقلاب فرهنگی‌ مائو بود که یک‌صدایی و تنگ‌نظری فرهنگ اسلامی در آموزش، تربیت و رفتار اجتماعی در ایران نهادینه شد. حتا همکنون حزب پادگانی حاکم در ایران با دفتر سیاسی- مدیریتی بیت رهبری، کاریکاتوری از حزب کمونیست چین امروز است. پس از یک سال از ثبات رژیم، اینبار نوبت ترتسکیسم اسلامی بود که قد علم کند، اینکه انقلاب جهانی‌ اسلامی، جهان اسلام را در عدل و انصاف لبریز خواهد کرد و انقلاب از ایران شروع شده و در یک جا نمیتواند بماند و باید برای بقأ و تداوم خود، جهانی‌ شود. جنگ عراق با ایران نمونه بارز، تلاشی بازدارنده و پیشگیرانه بر علیه این دکترین چپ اسلامی بود. اصلاح‌طلبان امروزی رژیم ج.ا. هم به سوسیال دموکراسی رو آورده‌اند، غافل از اینکه با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، سوسیال دموکراسی هم که رفرم سرمایه‌داری بود، شیر بی‌ یال و دمی هست در جهان غرب, که پدید آورنده آن بود ! در مورد طبقه متوسط نقل قولی از یک سیاستمدار سوسیال دموکرات اسکاندیناوی است که گویا در دهه‌های ۶۰ میلادی گفته بود: تمامی تلاش ما باید در این راستا باشد که طبقه متوسط را در میهنمان گسترش دهیم زیرا رشد و توسعه اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی‌ ما، بستگی به نقش و میزان بالای این طبقه در جامعه دارد ! در این مورد موفق هم شده‌اند ولی گویا این طبقه متوسط، به سوسیال دموکرات‌هایی‌ که پدران کارگر و زحمتکششان به آنها دلبسته بود، امروزه رای نمیدهند.

مقاله بسیار جالبیبود مبتنی با واقعیاتی که دیده ایم و شناخت زیبائی از نسل جوان ایرانی
توضیح نداده اید یا من نفهمیدم که این نوع شخصیت چطور و به چه خاطر در جامعه ایرانی تولید و بازتولید شده

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما