جنبش کارگری و تردید نسبت به رهبران جنبش سبز
پنجشنبه, 1391-03-18 13:41
نسخه قابل چاپ
در گفتوگو با مرتضی افشاری، فعال کارگری
بابک مینا
بابک مینا ـ جنبش کارگری ایران پس از سالها سرکوب در دوران جمهوری اسلامی، از اواخر دوران اصلاحات، تکاپویی دوباره را آغاز کرد؛ تکاپویی که کم و بیش ادامه دارد.
این جنبش در طول این سالها علاوه بر عدالت اجتماعی خواستار آزادیهای اساسی نیز بوده و تکاپوهای آن هرگز از جنبش آزادیخواهی مردم ایران جدا نبوده است. بنابراین میتوانیم بپرسیم جنبش کارگری در پیوند با حوادث پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ و جنبش سبز چه موضعی داشت؟ کارگران ایران آیا سکوت کردند یا همراه جنبش سبز بودند؟ برای پاسخ به این پرسشها با مرتضی افشاری، فعال کارگری گفتوگو کردهایم. در این گفت و گو، به فراز و نشیبهای جنبش کارگری در سی سال اخیر نگاهی افکندهایم و رابطه جنبش کارگری با اصلاحطلبها و جنبش سبز را بررسی کردهایم.
مرتضی افشاری از کارگران سابق صنعت چاپ ایران بوده و اکنون فعال «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران» است.
بد نیست به عنوان مقدمه، نگاهی کلی بیفکنیم به وضعیت کارگران در سالهای پس از پیروزی انقلاب. کارگران در انقلاب ایران به طور وسیعی شرکت کردند و نقش موثری در پیروزی جنبش انقلابی داشتند. سرنوشت کارگران پس از انقلاب چه شد؛ به خصوص بعد از تثبیت جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰؟
مرتضی افشاری ـ ابتدا این را باید بگویم که در دوران انقلاب کارگران ایران به خاطر دیکتاتوری شاه و شرایط آن زمان به انقلاب پیوستند. گو اینکه آخرین بخشی بودند که به انقلاب پیوستند ولی حضور آنها باعث شد که شاه سریعتر سرنگون بشود. کارگران با امید به اینکه دیکتاتوری به پایان رسیده است شروع به راهاندازی تشکیلات خودشان کردند و عمدتاً شوراهای کارگری و بخش کوچکتری از کارگران سندیکاهای کارگری را تشکیل دادند. آنها اداره مسائل کاری و محیط کار را به عهده گرفتند و به مسائل کارگران رسیدگی میکردند.
از بدو پیدایش جمهوری اسلامی، شاید در همان اولین تظاهرات ماه مه سال ۱۳۵۸ جمهوری اسلامی موضعگیری خودش را آغاز کرد؛ آنهم با سخنرانی آقای خمینی که گفت اصلاً روز کارگر معنی ندارد. هر روز، روز کارگر است، خدا هم کارگر است، مورچه هم کارگر است... در واقع کارگران را به تمسخر گرفتند. بعد از تشکیل حزب جمهوری اسلامی، شاخه کارگری را در آن به وجود آوردند که افرادی در آن بودند که با دولت، شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی کار میکردند و میکنند؛ کسانی مثل آقای علیرضا محجوب، آقای کمالی و دیگران. اینها ابتدا آمدند در خانه کارگر و کارخانههای مختلف شروع کردند به عضوگیری کردن و بخشی از کارگران را جذب کردند؛ کارگرانی که بخشی از آنها به شدت متوهم بودند و بخشی دیگر را هم خریدند. به هر حال شاخه کارگری حزب جمهوری اسلامی در مقابل تشکلهای مستقل کارگری قرار گرفت و بعد در سال ۱۳۵۹ که جنگ شروع شد شرایط مناسبی برای حمله به همه تشکلهای مستقل کارگری به وجود آمد.
ممکن است به چندتا از این تشکلهای مستقل اشاره کنید؟
مثلاً شورای کارگران نفت، شورای کارگران داروسازی ایران، شورای کارگری صنایع فولاد، ذوبآهن و یا پارچهبافیهای ایران. در اکثر کارخانههای بزرگ که کارگران در یکجا جمع بودند شورایی تشکیل داده بودند. کارگران واحدهای صنعتی کوچکتر، مانند کارگران چاپخانههای کوچک و یا بخشهایی نظیر دخانیات، بافندهها، کفاشها، خبازها و ... اینها سندیکا تشکیل دادند. چون کارگاه معمولاً بین پنج تا ۵۰ نفر کارگر دارد و امکان این نبود که در آنجا شورا تشکیل بشود. آنها یک اتحادیه سراسری تشکیل دادند که همه کارگرانی که در کارگاههای کوچک مشغول کار هستند در این سندیکاها بتوانند دنبال حقوق و مسائل صنفی و سیاسیشان باشند.
اینها تشکلهایی بود که در آن زمان ایجاد شد و به حق خدمات شایانی هم به کارگران کردند ولی عمر کوتاهی داشتند. از روز اولی که جمهوری اسلامی قدرت گرفت جلوی پای این تشکلها سنگ انداخت. تا یکسالی بعد از شروع جنگ، با این تشکلها جنگ و گریز داشتند. حکومت بخشی ازکارگران فعال را توانست بازخرید کند، بخشی را اخراج و بخشی را هم با اتهامهای مختلف از محیط کار دور کرد. بعد حمله خیلی صریح و خشنی را سال شصت شروع کردند که البته همزمان بود با حمله به تمام تشکلهای سیاسی و دموکراتیکی که در ایران وجود داشت. کارگران هم مصون از این حمله نماندند.
دستگیریها و اعدامها شروع شد. خیلی از کارگرها مجبور شدند محل کارشان را ترک کنند و فراری بشوند. حدود یکی دوسال به طرزی وحشتناک سرکوب کردند و شوراهای اسلامی کار و انجمنهای اسلامی کار را در کارخانجات و محیطهای کارگری جایگزین تشکلهای مستقل کردند. بعدها هم این شوراهای اسلامی در خانه کارگر متمرکز شدند و آنجا به دفتر رسمیشان تبدیل شد. خانه کارگر پیش از آن در اختیار کارگرانی بود که شورا یا سندیکا داشتند و خانه کارگر مرکز تجمعشان بود که به زور آن را گرفتند.
در قانون کار زمان شاه چیزهایی به رسمیت شناخته شده بود مثل «حق تشکل» و «حق اعتصاب». درواقع یکسری حقوقی را برای کارگران در نظر گرفته بودند ولی به خاطر دیکتاتوری رژیم شاه و وجود ساواک و غیره هیچوقت اجازه داده نشد که تشکلهای واقعی کارگری شکل بگیرد. این قانون کار در جمهوری اسلامی هم بود ولی بعد از سرکوب وسیع فعالان و تشکلهای کارگری، فکر میکنم در زمان نخستوزیری آقای میرحسین موسوی بود، آقای توکلی هم وزیر کار بود که قانون کار جدیدی نوشتند که در حقیقت قانون بردهداری بود.
آقای میرحسین موسوی میگویند ما میخواهیم به دوران طلایی امام خمینی برگردیم. این دوران برای جنبش آزادیخواهی ایران شاید بدترین دوران بود. به هر حال این جنبش سبز است که باید تکلیفش را در مقابل کارگران روشن کند و نه برعکس. کارگران در این سالها از هر حرکت آزادیخواهانهای دفاع کردهاند. از مشروطه گرفته تا جنبش ملی شدن صنعت نفت تا انقلاب ۵۷. کارگران در تمام این مقاطع از آزادیخواهی حمایت کردهاند. اما الان طرف مقابل هم باید نشان بدهد که حقوق شهروندی کارگران را به رسمیت میشناسد یا خیر.
در این قانون کار جدید، کارگر را به عنوان اجیر حساب میکردند. غیر از پولی که کارگر در مقابل کارش میگرفت، هیچ حق دیگری مثل تعطیلات سالیانه، بیمه، عیدی، اضافهکاری و شبکاری به او تعلق نمیگرفت. بر سر این قانون کار بین خود جناحهای جمهوری اسلامی هم اختلاف پیش آمد. دلیلش هم این بود که بالاخره هنوز جای پای تفکرات فعالان کارگری و تشکلهای مستقل هنوز در کارخانهها و محیطهای کار وجود داشت. بالاخره بعد از شش، هفت سال که این قانون بین دولت و مجلس و شورای نگهبان در رفت و آمد بود، حکومت عقبنشینی کرد و این قانون کار پیشنهادی در نهایت کنار گذاشته شد و قانون کار دیگری نوشته شد که قانون کار فعلی است و در سال ۱۳۶۹ تصویب شد.
در این قانون کار یکسری حقوق برای حمایت از کارگران در نظر گرفته شده بود، ازجمله اخراج کارگران محدود شده بود. در زمان شاه ماده ۳۳ قانون کار، این حق را به کارفرما داده بود که به هر دلیلی میتواند کارگر را اخراج کند و در ضمن حقوق و مزایایی به او بدهد. در قانون کار دوران جمهوری اسلامی، این مورد حذف شد. اخراج کارگر را مشروط کردند به حضور نماینده کارگر و اینکه کارفرما باید دلیل اخراج را بگوید وگرنه نمیتواند کارگر را اخراج کند، اما این قانون کار وجود تشکلهای مستقل کارگری را ممنوع کرده بود، به جز شوراهای اسلامی کار، انجمنهای صنفی و نماینده کارگر که هرسه تای اینها باید زیر نفوذ دولت باشند؛ یعنی وزرات کار و نهادهای نظارتی.
به هر صورت در آن دوران شوراهای اسلامی کار را در محیطهای کارگری مسلط کردند و چون فضای جنگی حاکم بود در هر کارخانهای هم یک جایی درست کردند به نام بسیج و هر اعتراضی را هم به شدیدترین شکل سرکوب کردند.
در دوران اکبر هاشمی رفسنجانی وضعیت چطور بود؟
کارگران در این دوران فکر کردند که جنگ تمام شده است و به همین دلیل فضا کمی آزادتر میشود. تکاپویی شروع شد ولی خیلی زود فهمیدند که سیاست سرکوب کارگران هیچ تغییری نکرده و همانی است که در ده سال اول جمهوری اسلامی بود. آقای رفسنجانی در زمان خودش قانونی گذاشت و به کارفرماها اجازه داد که کارگر قراردادی استخدام کنند. کارگر قراردادی هم از حقوق و مزایای قانون کار محروم است. در این دوره همچنین خصوصیسازی و طرح تعدیل نیروی کار را به اجرا گذاشتند که صد درصد طرحی ضد کارگری بود. در مجموع در دوران اکبر هاشمی رفسنجانی به هیچ وجه اجازه ندادند که کوچکترین بحثی درباره تشکلهای کارگری شکل بگیرد.
در دوران اصلاحات بود که فضا کمی باز شد. نشریاتی منتشر شد مانند «کارمزد»، «اندیشه» و «جامعه» و بعضی از نشریات دیگر که در آن به مسائل کارگری میپرداختند.
اصلاحطلبان با شعار جامعه مدنی روی کار آمدند و سندیکاها و تشکلهای کارگری یکی از رکنهای اساسی جامعه مدنی است. آیا از طرف دولت اصلاحات توجه خاصی به این مسئله شد؟
به خاطر شکایاتی که از جمهوری اسلامی شده بود، دولت از طرف مجامع بینالمللی زیر فشار بود. این مجامع به ایران میگفتنند شما اگر عضو سازمان جهانی کار (ILO) هستید باید مقاولهنامههای سازمان را به رسمیت بشناسید. با بازدیدهایی که از طرف سازمان جهانی کار از ایران کرده بودند تشخیص داده بودند که شوراهای اسلامی کار نماینده واقعی کارگران نیستند. نمایندگان دولت آقای خاتمی در آن زمان آمدند در سازمان جهانی کار و قول دادند که سندیکا و تشکیلات مستقل کارگری را به رسمیت بشناسند و بر اساس قوانین این سازمان در ایران انتخابات آزاد بگذارند تا کارگران بتوانند نمایندگان خودشان را آزادانه انتخاب کنند. ولی اینها فقط حرف بود. متاسفانه این کارها را انجام ندادند. دولت اصلاحات حمایتی از تشکلهای مستقل کارگری نکرد. مثلاً سندیکای اتوبوسرانان شرکت واحد که میخواست شکل بگیرد بارها نامه دادند به وزارت کار که براساس توافقی که خودتان با سازمان جهانی کار کردید، ما حق احیای سندیکای خودمان را داریم؛ ولی به شدت سرکوب شدند.
مرتضی افشاری: خواستههای عمومی کارگران مثل خواستههای بقیه جنبشهای آزادیخواهانه ایران است. به علاوه اینکه خواستههایی صنفی هم دارند، اگرچه فعلاً مبارزهای که در ایران وجود دارد محدود به این شده است که تلاش کنند دست کم جلوی بدتر شدن اوضاع کاریشان را بگیرند. جلوی بیخانمان شدن، فقر و نداری را بگیرند. الان من فکر میکنم مسئله اساسی کارگران این است.
در دوران آقای خاتمی متاسفانه هیچ سندیکایی شکل نگرفت، ولی به هر حال فعالان کارگری از فضایی که باز شده بود استفاده کردند. همانطور که گفتم نشریاتی در ایران منتشر شد؛ کمیتههایی درست شد برای دفاع از حقوق کارگران و کمک به ایجاد تشکلهای مستقل کارگری مثل کمیته پیگیری و کمیته هماهنگی. همچنین چیزهایی در این دوران شکل گرفت ولی بیشتر استفاده از فرصتی بود که در اثر اختلاف بین جناحهای حکومت به وجود آمده بود. همانطور که فعالان زنان و دیگران هم از این فرصت استفاده کردند. اینطوری نبود که آقای خاتمی و دولت اصلاحات قدمی در این جهت بردارد. هیچ وقت ایشان در مورد وضعیت معیشتی و سیاسی کارگران صحبتی نکردند.
در همان زمان در مجلسی که در اختیار همین آقایان اصلاحطلب بود قانون وحشتناکی را علیه کارگران تصویب کردند که خارج کردن کارگاههای پنج نفره و ده نفره از شمول قانون کار بود. نتیجه این قانون این بود که اخراج کارگران دیگر به تمامی در اختیار کارفرماست و اگر او بخواهد به راحتی میتواند کارگر را اخراج کند. مسئله اینجاست که بخش بزرگی از کارگران ایران در همین کارگاههای کوچک کار میکنند. بعد زنان و مردان قالیباف را هم مشمول قانون یادشده کردند. این کارها را همان مجلس اصلاحات انجام داد.
آقای خاتمی در مجموع اقتصاد سرمایهداری و نولبیرالی را قبول داشت. ایشان با حمایت دولت از اقشار پایین جامعه توافقی نداشت. در مجموع اصلاحطلبان از نظر اقتصادی تفاوت زیادی با جناح مقابل نداشتند. از نظر سیاسی تفاوت داشتند. در حداقلهایی مثل آزادی در انتخاب پوشش و آزادی محدود نشریات و غیره اختلافهایی با هم داشتند، ولی پیرامون مسئله اقتصاد نه.
آیا وضعیت کارگران در دوره محمود احمدینژاد تغییری نسبت به دوران محمد خاتمی کرد؟
من چیزی را فراموش کردم که بگویم. بگذارید اول به آن بپردازم: سال ۱۳۸۳ بعد از ۲۶ سال که از عمر جمهوری اسلامی گذشته بود کارگرانی در سقزـ که آقای محمود صالحی یکی از فعالان آن بود ـ تصمیم میگیرند مراسم اول ماه مه را در خیابانها برگزار کنند. به همین بهانه عده زیادی را دستگیر میکنند و آقای صالحی مدتی را در زندان میگذراند. بعضیها را هم مدتی زندان کردند و بعد به قید ضمانت آزاد کردند. این کارگران حرفشان این بود که طبق قانون اساسی که در آن تظاهرات آزاد است میخواهیم به صورتی تظاهراتی به دور از خشونت برپا کنیم، اما با شدت با آنها مقابله شد.
در دوران محمود احمدینژاد اما فشار به کارگران بیشتر شد؛ هم از جهت معیشتی هم از نظر سیاسی. فعالیتهای محدودی که اوایل دوران فعالیت او بین فعالان کارگری وجود داشت دیگر امروز دیده نمیشود. بیشتر فعالان کارگری امروز زندان هستند. اگر هم آزاد شدند مثل آقایان ابراهیم مددی و منصور اسانلو با قید ضمانتهای سنگین آزاد شدهاند.
پس از انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۸ و جنبشی اعتراضی موسوم به جنبش سبز، مردم تا حدود یکسال حضور به نسبت پررنگی در خیابانها داشتند. در این دوران جنبش کارگری تقریباً حمایتی از جنبش سبز نکرد. فکر میکنید دلیل آن چیست؟
این را نمیتوان قطعی گفت. چون کارگران در ایران اصلاً تشکلی یا سخنگویی ندارند تا بتوانند نظرشان را درباره این جنبش بدهند. نمیتوانیم قطعی بگوییم که کارگران در تظاهرات نبودند. بخشی از این دو، سه میلیون نفری که در تهران در تظاهرات بودند کارگران بودند. به نظر من کارگران در اعتراضها شرکت داشتند، اما به صورت منفرد. اگر جنبش اعتراضی تدارم پیدا میکرد قطعاً کارگران هم با خواستههای مشخصشان وارد میدان میشدند. شعارهایی که راجع به آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و غیره در خیابانها داده شد خواستههای کارگران هم هست. هر ذرهای از آزادی و دموکراسی در جامعه به نفع کارگران هم هست.
میتوانم بگویم آقای میرحسین موسوی که به نوعی رهبر جنبش بود و آقای مهدی کروبی و دیگر اصلاحطلبان، شاید در حدود ۲۰ سال در راس قدرت بودند. به همین دلیل کارگران برای حضور در اعتراضهای پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری دودل بودند، ولی به هرحال با ادامه تظاهرات بخشی از کارگران به طور منفرد به اعتراضها پیوستند، ولی به طور متشکل و با خواستههای مشخص خودشان در تظاهرات نرفتند. شاید یکی از علل آن نداشتن تشکل است. من اعتقاد دارم اگر تشکل کارگری وجود داشت، در مورد جنبش سبز موضعگیری مشخصی میکرد.
در عین حال کارگران مثل بقیه مردم تجربه تلخی هم از انقلاب ۱۳۵۷ دارند. کارگران نمیخواهند فرش قرمز زیر پای هر کسی پهن کنند. اینها همه میتواند عامل عدم موضعگیری کارگران باشد، اما بزرگرترین عاملش به نظر من همان است که کارگران تشکلی نداشتند تا بتوانند جمع شوند و تصمیمی در این مورد بگیرند. ولی به هر حال به صورت فردی حضور داشتند چون شعارهایی که در آن تظاهرات داده میشد به نفعشان بود.
شما فکر میکنید به فرض اگر کارگران بتوانند متشکل شوند و وارد میدان شوند میتوانند خواستههایشان را با خواستههای جنبش سبز ترکیب کنند یا نه؟ خواستههای این دو قابل جمع است یا نه؟
ببینید وقتی ما خواستههای جنبش سبز را نگاه میکنیم میبینیم بسیار عمومی است مثل آزادی، دموکراسی و غیره. شعارهای آزادیخواهانه جنبش سبز همان حرفهایی است که کارگران هم میزنند. ولی این پرسش برای کارگران مطرح هست که: این آقایان اصلاحطلب مثل سازمان انقلاب اسلامی یا حزب مشارکت که حدود ۲۰ سال قدرت دستشان بود قدمی در جهت آزادی تشکلها برداشتهاند؟ آیا آقای موسوی در دورانی که نخستوزیر بود، قدمی برای حتی حقوق صنفی ـ و حالا نه سیاسی ـ کارگران برداشته است؟ یا با تمام توانشان در مقابل خواستههای عدالت خواهانه کارگران ایستادند و آنان را سرکوب کردند؟
بعضی از گرایشهای لیبرال و نولیبرال در میان اصلاحطلبان آیا این تصور را در میان کارگران به وجود نمیآورد که اگر آنها هم قدرت را در دست بگیرند ممکن است به خواستههای کارگران توجهی نکنند؟
اینکه برای کارگران حتمی است. آنها توجهی به خواستهای اقتصادی کارگران نخواهند کرد. اینها علناً و رسماً هم میگویند که خواستار پیوستن به صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی هستند، ولی در عین حال این توقع حداقلی هست که به عنوان نمونه نسبت به اینکه کارگری را تنها به خاطر اعتصاب دستگیر میکنند، واکنش نشان دهند. مثلا برای یک اعتصاب (اعتصاب سندیکای شرکت واحد) در چند ساعت هزار و ۲۰۰ نفر را دستگیر میکنند. کجای دنیا این را میبینیم؟ اگر شما میخواهید به بازار آزاد هم بروید باید یک اصولی را رعایت کنید.
اگر جنبش کارگری در سال ۱۳۸۸با شکل و شعار مشخصی به خیابان نیامد، یکی به خاطر این است که در این سی سال جمهوری اسلامی اجازه نداده است که کارگر صدایی داشته باشد و دیگر به خاطر این است که گذشته رهبران جنبش سبز برای کارگران قابل پذیرش نیست. بسیاری از اینها مدیران وزارت کار بودند، در وزارت صنایع بودند و یا شغلهای امنیتی داشتند و خلاصه چهرههایی شناخته شده برای کارگران بودند. همین در جنبش کارگری ایران ایجاد دودلی کرده بود.
جمهوری اسلامی حکومتی است که فقط یک طرف را میبیند و بیرحمترین شکل سرمایهداری را اعمال میکند: سودآوری را که در واقع دزدی و چپاول است. مثلاً در اینجا در کانادا که من زندگی میکنم یا در اروپا مثلاً سیاستهای ریاضتکشی را به اجرا میگذارند ولی وقتی کارگری توی خیابان بیاید برای اعتراض دستگیرش نمیکنند. در ایران نه تنها به خود کارگران تعرض میکنند، بلکه خانوادههای آنها را هم تحت فشار میگذارند. مثلاً به خانواده آقای منصور اسانلو، محمود صالحی بهنام ابراهیمزاده و دیگران هم معترض میشوند. به هر حال این توقع از اصلاحطلبان هست که این حدااقلها را رعایت کنند.
مسئلههای دیگری هم هست. مثلاً آقای میرحسین موسوی میگویند ما میخواهیم به دوران طلایی امام خمینی برگردیم. این دوران برای جنبش آزادیخواهی ایران شاید بدترین دوران بود. به هر حال این جنبش سبز است که باید تکلیفش را در مقابل کارگران روشن کند و نه برعکس. کارگران در این سالها از هر حرکت آزادیخواهانهای دفاع کردهاند. از مشروطه گرفته تا جنبش ملی شدن صنعت نفت تا انقلاب ۵۷. کارگران در تمام این مقاطع از آزادیخواهی حمایت کردهاند. اما الان طرف مقابل هم باید نشان بدهد که حقوق شهروندی کارگران را به رسمیت میشناسد یا خیر. باید بگویند چه مسلمان باشی یا نباشی، چه دیندار باشی یا نه، میتوانی نماینده کارگران باشی. ولی الان در شورای اسلامی کار باید مسلمان شیعه باشی و ملتزم به ولایت فقیه. آیا آقایان اصلاحطلبان در این موارد فعالیتی کردهاند؟
شما فکر میکنید نگاه سیاسی اکثریت کارگران چیست؟ آیا بیشتر مایل به اصلاحات درون ساختار جمهوری اسلامی هستند یا میخواهند این حکومت تغییر کند؟ آنها چه شرایطی را ایدهآل میدانند؟
کارگران ایران مثل بقیه کارگران دنیا فکر میکنند و خواهان «عدالت اجتماعی»، «برابری» و «آزادی» هستند. کارگران ایران علاوه بر اینها به نظر من خواستههای سیاسی و دموکراتیک دیگری نیز دارند؛ مثل آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، جدایی دین از دولت، آزادی احزاب و غیره. این خواستهها را کارگران دارند، اما به غیر از اینها مثلاً مسئله اصلاح قانون کار، عقب افتادن حقوقها، اخراجهای وحشتناکی که الان در ایران اتفاق میافتد و کارگران را بدون هیچ حق و حقوقی اخراج میکنند، مسئله استخدام کارگران با قراردهای موقت و یا سفیدامضای بیکاری و صدها مشکل دیگر و همینطور ایجاد تشکلها مستقل کارگری و حق اعتصاب از دیگر خواستههای و دغدغههای کارگران است. به خصوص تشکلهای کارگری خواسته مهمی است. چون به این وسیله اگر فردا اتفاقی در ایران بیفتد و تغییری حاصل شود کارگران فقط از این طریق میتوانند خواستههایشان را بیان کنند.
به هرحال خواستههای عمومی کارگران مثل خواستههای بقیه جنبشهای آزادیخواهانه ایران است. به علاوه اینکه خواستههایی صنفی هم دارند، اگرچه فعلاً مبارزهای که در ایران وجود دارد محدود به این شده است که تلاش کنند دست کم جلوی بدتر شدن اوضاع کاریشان را بگیرند. جلوی بیخانمان شدن، فقر و نداری را بگیرند. الان من فکر میکنم مسئله اساسی کارگران این است.
در پایان اگر سخنی دارید، بفرمایید.
میخواهم بگویم کارگران ایران عمیقاً خواستار جامعهای آزاد هستند و از هر نیرویی که در این جهت قدم بردارد حتماً حمایت میکنند. اگر جنبش کارگری در سال ۱۳۸۸ با شکل و شعار مشخصی به خیابان نیامد، یکی به خاطر این است که در این سی سال جمهوری اسلامی اجازه نداده است که کارگر صدایی داشته باشد و دیگر به خاطر این است که گذشته رهبران جنبش سبز برای کارگران قابل پذیرش نیست. بسیاری از اینها مدیران وزارت کار بودند، در وزارت صنایع بودند و یا شغلهای امنیتی داشتند و خلاصه چهرههایی شناخته شده برای کارگران بودند. همین در جنبش کارگری ایران ایجاد دودلی کرده بود.
در همین زمینه:
اولین اشتباه آقای افشاری اینست که گمان می کنند کارگران آخرین گروهی بودند که در تحولات سال 57 شرکت کردند تنها کارگران شرکت نفت آخرین گروه کارگری ایران بود که برای تحولات پیوستند . به همین دلیل ما مجبوریم کمی به عقب رفته و تکرار مکررات کنیم . شاه ایران با توجه به فروشنفت پروژه های بسیاری را شروع کرد رفرم سال 42 بستر این تحولات را پی ریزی کرده بود وجود پروژه های سنگین موج کارگران روستائی را به سمت شهرها کشاند و در کارخانه جات و پروژه های بزرگ مشغول بکار نمود اما در سال 55 با فشار عربستان قیمت نفت رو به کاهش می گذارد شاه با کسری بودجه روبرو شده و پروژه ها یکی پس از دیگری تعطیل شده و کارگران بی شماری بیکار می شوند که در حاشیه ی شهرها حلبی آبادها را توسعه می دهند این توسعه با واکنش دولت روبرو شده و مانع اسکان این بیکاران در حلبی آبادها می شوند از اینرو جنبش حاشیه نشینها و درگیری های وسیع این کارگران با شهرداریها و پلیس و ارتش جنبش را شعله ور می کند از اینرو کارگران نه آخرین که اولین گروهی بودند که علیه بی عدالتی اجتماعی و بیکاری دست به پیکار زدند . اما از سوی دیگر بازاریان اقشار تولیدکنندگان سنتی و هچنین روحانیون که در پی مدرنیزم در حال اضمحلال بودند از خلاء درگیری حکومت و کارگران استفاده کرده و چون این اقشار در نهادهای سنتی مانند مساجد متشکل شده بودند به سرعت مهر هژمونی و اتوریته ی خود را با کمک خبرگزاریهای غربی به خاطر جنگ سرد بر جنبش می زنند رهبری تحولات را بدست گرفته و تا امروز در جهت منافع اقشار سنتی جامعه با همه ی دنیا در حال جنگ بوده و از هیچ جنایتی هم فروگذار نبوده اند .
اما موضوعی که کارگران کماکان مستقلانه دست به اعتراض و اعتصاب زده و با جنبشهای دیگر همراهی نمی کنند ربطی به تحولات 57 ندارد اگر چه آن تحولات تجربه ی عنی ای برای آنها به یادگار گذاشته است . اما کارگران تنها به یک دلیل ساده حاضر نیستند از جریانات دیگر همراهی کنند زیرا تا کنون هیچ جریانی بیان خواسته های آنها نبوده اند حتی جریانات چپ هم چشم به تحولات درون حکومت داشته و خواست و منافع آنان را نمایندگی نمی کنند . از چپ ترین تا راست ترین هنوز نتوانسته اند بیان خواسته های آنان باشند . هیچکدام برای بیکاری مزمن که از سال 55 در ایران شروع شده و هر روز جامعه را به انحطاط کشانده برنامه ای ندارند همگی مانند لیبرالها و حتی شاه برنامه هایشان به نفت و شرایط نفت دوخته شده است هیچ چیزی برای گفتن ندارند هیچ جذابیتی برای کارگران ندارند . همگی به مهملات دموکراسی دلخوش کرده اند و راهی فراروی کارگر برای برون رفت از بحران بیکاری و انحطاط جامعه ندارند .
اما موضوعی هم که در رابطه با جنبش سبز و اصلاح طلبان برای کارگران مشخص شده اینست که همه ی جناحهای راست و چپ در جمهوری اسلامی از سرکوب کارگران هیچگاه غافل نشدند و همه ی جناحهای جمهوری اسلامی تنها در سرکوب کارگران متحد بودند از اینرو نمایندگان جنبش سبز هم چه در شعارها و چه در سخنرانی هایشان هیچگاه برنامه ای برای حمایت از کارگران بیان نکرده و نخواهند کرد و اگر روزی هم از روی ناچاری بدان بپردازند قطعا فریبی بیش نخواهد بود .
**** من در این سالهای دراز زندگی که تاریخ ایران و کمی از تاریخ بین المللی را شخصا در سایه نظام های شاهنشاهی ، انقلابی ، لیبرال ، فقاهتی ، دموکراسی تجربه کرده ام *** آنها که از زندان ابوغریب و جنگ ویتنام و رکود اقتصادی غرب با شعار های سوپر آزادیخواهانه حمله فیلسوفانه شان را شروع میکنند دست آخر حامی صدام و چاو شاسکو و لنین و استالین و کاسترو از آب در می آیند واقعیت اما ساده است بسیار ساده تر از آنکه تصورش را بکنید "دیکتاتور خوب وجود ندارد " ا زادی نسبی است " اما هرگز نمیتوان با این چماق حامی کیم جنگ ایل و قذافی و صدام و استالین شد " همانگونه که دیکتاتوری زمان شاه و رضا شاه توجیه کننده دیکتاتوری اسلامی مارکسیستی خط امام نمیشود دیکتاتوری فقاهتی و زندانهای ابوغریب و جنگ لیبی و افغانستان توجیه کننده بازگشت به ***نیست آب در هاون میکوبید "غرب از شرق بهتر است " "دموکراسی لیبرال از مارکسیسم اسلامی بهتر است " به همین دلیل ساده که شما با امکانات همین غربیها علیه انها هر چه میخواهید دروغ سر هم میکنید اما کسی نمیتوانست بگوید بالای چشم استالین ، کاسترو ، صدام ، قذافی ابروست سیبری و اردوگاه کار اجباری کشتارهای میلونی خمر های سرخ ، استالین ، کم جنگ ایل سند است "ستیز با مذهب توجیه کننده درست بودن دیکتاتوری نیست " ***
ارسال کردن دیدگاه جدید