کابوسهای پناهندگی
دوشنبه, 1390-11-24 20:01
نسخه قابل چاپ
گفتار ششم از سلسله گفتارهای پناهندگی
شقایق زعفری
شقایق زعفری - هرسال شمار بسیاری از مردم جهان، کشور خود را به انگیزه برخورداری از یک زندگی بهتر ترک میکنند و در سایر کشورها، مهاجر یا پناهنده میشوند.
یک مهاجر تا اندازهای و تحت شرایطی، جامعه میزبان خود را "انتخاب" میکند. مهاجر از طریق تحصیل، شغل، ازدواج و... مهاجرت میکند، اما پناهندگی در وهله نخست، به معنای نبود "حق انتخاب" است. هرچند در بعضی موارد، به سبب نبود امکان مهاجرت، پناهندگی نیز خود یک انتخاب میشود و انسانها در پی داشتن زندگی بهتر و شرایط مناسبتر تن به دشواریهای پناهندگی میدهند.
"مهاجرت" گاه شبیه به دنیا آمدن کودکی است که همچنان بند نافش از مادر بریده نشده است و همچنان با خاستگاه نخستین خود پیوند مستقیم دارد، اما پناهندگی، "قطع بند ناف" و به معنای داشتن یک زندگی کاملاً متفاوت است.
یک پناهنده واقعی، تا زمان نامعلوم و نامشخص، نمیتواند به کشور خود بازگردد. به همین دلیل نیز دچار مشکلات روحی و احساسی فراوان میشود. در حالی که مهاجرها میدانند همیشه این شانس و امکان برایشان فراهم است که به وطن خود بازگردند.
در این میان، پدیدهای برای عموم پناهندگان یکسان است: "کابوسهای مکرر پناهندگی". حتی آنهایی که زندگی عادی خود را در کشور میزبان آغاز کردهاند و پاسپورت و سایر خدمات اجتماعی- درمانی را دریافت میکنند، به نوعی درگیر این کابوسها هستند. در این زمینه، با پناهندگانی از کشورهای مختلف به گفتوگو نشستهام. همه آنها تجربههایی مشابه دارند. این کابوسهای آزاردهنده، در زمره آن دسته مسائلی است که پس از سالها زندگی و حتی کسب اطمینان از ماندن در کشور میزبان نیز برطرف نمیشود.
آنهایی که قاچاقی کشور خود را ترک کردهاند، معمولاً تجربهای سخت و آزاردهنده را پشت سر گذاشتهاند؛ آنهایی که با پاسپورتها و ویزاهای جعلی، در فرودگاهها و ایستگاههای قطار، اضطرابهای کشنده را تحمل کردهاند؛ آنهایی که ناامنترین راهها را با قایقها و کشتیهای قدیمی، کامیونهای حمل بار یا حتی پای پیاده طی کردهاند، بیش از دیگران درگیر این کابوسها و آسیبهای روحیاند.
تجربههای وحشت
زهرا ۳۰ ساله زاده کشور افغانستان است. او میگوید: "من با همسرم، برادر شوهرم و فرزند سه ماههام باید قسمتی از راه را با قایق میرفتیم. قاچاقچی تمام وسایل ما را توی آب انداخت. بچه گریه میکرد و این خطر وجود داشت که پلیسهای گشتی، صدای بچه را بشنوند. قاچاقچی میخواست بچهام را توی آب بیاندازد. من بچه را به زور از او گرفتم و دستم را محکم روی دهنش گذاشتم تا صدایش شنیده نشود.
هر شب خواب میبینم وقتی دستم را از دهان بچهام برمیدارم، او مرده است. خواب میبینم، قاچاقچی بچهام را توی آب انداخته. خواب میبینم پلیسها ما را دستگیر کردهاند و بچه را از من میگیرند. من با صدای جیغهای خودم از خواب بلند میشم، پسرم را محکم بغل میکنم و میزنم زیر گریه. آن شب لعنتی تمام شده است، ولی من شبها با این کابوس از خواب بیدار میشوم و هربار در خواب میبینم که بچهام مرده است."
خانم"س" ۴۲ ساله، ایرانی است. او میگوید: "ما سوار کشتی شدیم، اما شمار مسافرها بیشتر از ظرفیت کشتی بود. حتی جا نداشتیم که بخوابیم، فقط میتوانستیم با پاهای جمع شده بنشینیم. من با شوهر، دختر و پسرم بودم. کشتی ما توی توفان آسیب دید و در اطراف ایتالیا ما را نجات دادند. پسر من هنوز از رفتن به حمام میترسد. خودم نیز بیشتر شبها کابوس میبینم. میبینم بچههایم دارند غرق میشوند و من نمیتوانم جیغ بکشم. وضعیت کمپهای پناهندگی در ایتالیا خیلی بد و ناامن بود. گاهی خواب میبینم به دخترم تجاوز میکنند. اوایل فکر میکردم فقط من دچار این کابوسها هستم، ولی حالا میدانم شوهرم و بچههایم نیز کابوسهایی مشابه میبینند."
کارلین، ۳۳ ساله اهل سریلانکا است. او برایم میگوید: "فکر میکردم همین که جواب قبولی و پاسپورتم را بگیرم، این خوابهای بد نیز تمام خواهند شد، ولی کابوسها همچنان ادامه دارند. گاهی یکماهی سراغم نمیآیند و من خوشحال میشوم که بالاخره تمام شد، اما همیشه از یک جایی دوباره شروع میشوند. مدتی تحت درمان بودم. همیشه روز بعد از این کابوسها دچار حالت تهوع و تب شدید میشوم. هنوز نیز این خوابها به همان شکل اولیه سراغم میآیند. کابوسی که از همه بیشتر تکرار میشود، در فرودگاه است. پاسپورتم را میدهم و آنها میفهمند که جعلی است. دستهایم را میبندند و به شدت کتکم میزنند. از خواب که بیدار میشوم، میبینم تمام تنم خیس عرق است."
مریم، ۲۷ ساله و ایرانی است. او میگوید: "راستش من زیاد برای خروج از ایران و پناهندگیام اذیت نشدم. چهارماهه جوابم را گرفتم، ولی گاهی خواب میبینم پسرم را توی فرودگاه گم کردهام و هرچه هم دنبالش میگردم پیدایش نمیکنم. گاهی هم خواب میبینم توی کمپ هستم و چند نفر میخواهند به زور وارد اتاق شوند و در را بشکنند. هنوز شبها هزاربار پا میشوم و به پسرم سر میزنم. متاسفانه این خوابها آنقدر واقعیاند که من هراسان به سمت اتاق پسرم میروم و خودم هم باورم نمیشود که این فقط یه کابوس لعنتی بوده است."
ارس، ۳۵ ساله است و از عراق آمده است. او میگوید: "بار اولی که میخواستم قاچاقی از عراق خارج شوم، بین مرز ایران و ترکیه دستگیر شدم. پلیسهای مرزی ترکیه من و دوستانم را تحویل پلیس ایران دادند. چند هفتهای در زندان بودیم. در این مدت با باتوم ما را کتک میزدند. در نهایت هم مرا به عراق برگرداندند، اما دوباره فرار کردم و الان سه سال است که پناهندهام. نمیدانم چرا بیشتر مواقع این کابوس تکرار میشود. همانجایی که بار نخست دستگیر شدم، دستگیرم میکنند و من به آنها التماس میکنم. شرمآور است، ولی من هنوز وقتی از خواب پا میشوم، گریه میکنم."
روزانه صدها نفر از سر ناچاری و فشارهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پناهنده میشوند و تحمل مسیر دشوار پناهندگی، تنها راه چاره آنهاست. این پناهندگان، ترسها و اضطرابهای گذشتهشان را همچنان بعد از ماهها و سالها در خوابهایشان دنبال میکنند و رنج و کابوس برای آنها همچنان ادامه دارد.
در همین زمینه:
بی توجهی به حل بحران(گفتار نخست)
زندگی سگی پناهندگان( گفتار دوم)
پناهندگان جهان در آینه آمار(گفتار سوم)
رویاهایم را میخواهم( گفتار چهارم)
بلاتکلیفی کشنده(گفتار پنجم)
مشکلات پناهندگی، ربطی به جنیست ندارد
راستهای افراطی اروپا و پایمالی حقوق مهاجران
پناهجویان ایرانی در سوئد و نروژ
مشکلات پناهجویان زن در کشورهای توریستی
مرسی از تو دوست من .
درود بر شما،
تمام این مطالب را خواندم و متاسف شدم. ولی باید بگویم این عزیزان تمام این مشکلات را بشکل کابوس در خواب میبیننند، نه اینکه اینها مشکل نیست، البته که هست ولی میخواستم بگویم که این مصیبت را ما در بیداری کشیدیم. درست ده سال پیش زمانی که همسرم همراه با دو فرزندمان از ایران بشکل غیر قانونی خارج شدند. درست اواخر دسامبر بود، هوا بشدت سرد و کولاک سرما و برف بین مرز ترکیه و بلغار، دختر دوازده ساله مان را بخاطر پیاده روی زیاد و گذشتن از آب با سرمای زیر صفر و پس از آن ضعف و ناتوانی و عقب ماندن از گروه از دست دادیم. خانوادهام با فاصله کمتر از یک سالو نیم بد از من از ایران خارج شدند. ما هنوز با گذشت یازده سالو نیم موفق به کسب اقامت نشده ایم و این فاجعه دردناک را هر شب در خواب میبینیم مخصوصا همسرم که شاهد از دست دادن دخترمان در آغوشش بود و نظاره گر پیکر ناتوان پسرمان در کنارش. این عذاب در اواخر دسامبر هر سال به اوج میرسد و تا ژانویه ادامه دارد، چون هفده ژانویه تولد دخترمان بود.
خداوند به شما زحمتکشان برکت بدهد.
مهرداد از هلند www.christenasielzoekersiran.nl
ارسال کردن دیدگاه جدید