زبان مادری و محتوای آن
یکشنبه, 1390-09-13 18:57
نسخه قابل چاپ
محسن کاکارش
محسن کاکارش- یکی از مطالبات گروههای اتنیکی ایران، تدریس زبان مادری بوده و با وجود اینکه در قانون اساسی به آن اشاره شده، اما همواره این امر با مشکلاتی روبهرو شده است.
در اصل ۱۵ قانون اساسی ایران آمده است: "زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران، فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است."
در سالهای گذشته و مخصوصاً در دوران اصلاحات خارج از سیستم رسمی، تلاشهایی برای تدریس زبان کردی در تهران و دیگر شهرهای ایران صورت گرفت. همچنین برخی نشریات از سوی نهادهای دولتی در کردستان مانند سروه اصحاب انقلاب، ندای تواب و... در دهههای شصت و هفتاد به چاپ رسید و در قالب انجمنهای ادبی و تشکلهای مردمنهاد، کلاسهایی برای یادگیری زبان مادری برگزار شده است.
اخیراً هم توسط یکی از نمایندگان مجلس تدریس زبان کردی مطرح شده، اما با مخالفتهایی روبهرو شده است. برای بررسی تدریس زبان کردی و مشکلات پیش روی آن، زمانه با منصور تیفوری، نویسنده و مترجم کرد گفتوگویی کرده است که در زیر میآید.
اخیراً امین شعبانی، نماینده مجلس ایران خواهان اجرای مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی برای آموزش زبان کردی در دانشگاه کردستان شده، ولی این مصوبه با مخالفت رئیس دانشگاه روبهرو شده است. با توجه به اینکه این خواستها پیشتر نیز به طور رسمی مطرح شده است تا چه اندازهای پاسخگوی مطالبات جامعه کردستان است؟
منصور تیفوری: تدریس زبان کردی تنها یکی از خواستهای تاریخی مبارزات کردستان بودە است، اما واقعیتی دیگر در پس این خواست نهفته است که این خواست، یعنی رسمیت زبان کردی، از دیگر خواستهای سیاسی جدا و قابل انفکاک نیست. روشنتر اگر سخن بگوییم، نمیتوان خواست تدریس زبان کردی را از دیگر خواستهای سیاسی جامعه کردستان که در سیر تاریخ مبارزات به گونهای ضمنی از تعیین درونی دست یافته جدا و منتزع کرد. ما گونههایی از این تلاش را برای منتزع کردن تجربه کردەایم. مثلا میبینیم که حاکمیت خود زمانی دست به انتشار مجلاتی چون "اصحاب انقلاب" و "آمانج" زد، اما اکنون این دو نام جزو تاریخ مطبوعات کردی محاسبه نمیشوند، یا حتی در مجلات ندای تواب که مخصوص زندانها بود و وحشت چنین نظامی را نمایندگی میکرد، باز چند جایی زبان کردی داریم.
دیدگاه، که اگرچه اختلاف بنیادین با رویکرد قبل دارد و نمیتوان این دو را با هم به یک چوب راند، عقبنشینی به زبان بود؛ کاری که میتوان آن را تحت عنوان کار فرهنگی طبقهبندی کرد. تاریخ این دیدگاه به گونهای به بعد از انشعاب کنگرە چهارمیهای حزب دموکرات کردستان ایران و ترجمه این جریان به انتشارات صلاحالدین ایوبی بود. این دیدگاه نگاهی بیشتر میراثدارانه داشت و بیشتر توسعه زبان کردی را مد نظر داشت و ثبت فولکلور که خود را در ماهنامه "سروە" نشان میدهد، بیشک باید محدودیتهای آنان را درک کرد، اما در عمق این نگاه همزمان تقلیل امر سیاسی به امر فرهنگی، انتزاع فرهنگ از سیاست و در نهایت گونهای از تقلیلگرایی را شاهدیم، تقلیل مسئله کردستان به مسئلهای فرهنگی. این گروه محدودیت و سانسور داشتند، اما نمونه مبتذل دولتی و مرکزگرا و غیرصادق این دیدگاه که برایش حفظ تمامیت ارضی فانتزیایش بنیادینترین مسئله و فانتاسماش هنوز کورش کبیر و نادر است، دیگاهی است کە مسئله را بیسوادی، بیکاری و غیرە تقلیل میدهد، نگاهی به نوشته و سخنان کارشناسانی که از داخل و خارج از دولتی تا اپوزسیون در دو سال گذشته دربارە کردستان نوشتهاند میتواند این نکته را روشن کند، جالب اینجاست که میتوانیم بپرسیم آقایان در کجا امنیتی نیستند؟
از این گفتهها میتوان نتیجه گرفت کە بله رسمیت زبان کردی از خواستهای مردم کردستان است، اما این رسمیت تنها و به صورت منتزع از دیگر خواستها به صورتی مکانیکی متحقق نخواهد شد، چون در نهایت محتوای سرکوب شدەی زبان است که قرار است سخن بگوید.
ایدە این است که نمیتوان این زبان را تدریس کرد بدون اجازە به سخن آمدن محتوای سرکوب شدە زبان، بدون ذکر نام قربانیانی که میخواستند با این زبان آزادی را بسرایند. پرسش این است که بتوان نام قربانیان و کشتهگان را آزادانه گفت، این محتوای سرکوب شده زبان است و نمیتوان زبان را از این محتوا منتزع کرد.
در دوران اصلاحات موقعیتهایی برای تدریس زبان کردی ایجاد شده بود و شما هم در دانشگاه شهید بهشتی زبان کردی را تدریس میکردید. ارزیابی شما از آن دوران در پیوند با یادگیری زبان کردی چیست؟
بگذارید تجربهای جمعی از دانشجویان دانشگاه رازی کرمانشاه نقل کنم. سال ٧٧ بود و اوج روزهایی کە اصلاحات بایستی کاری میکرد، آقای معین به دانشگاه رازی کرمانشاه برای سخنرانی آمدە بودند. آن روزها مجوز شب شعر کردی دانشجویی و بعد مراسم حلبچه لغو شدە بود. هنگام سخنرانی آقای معین توماری با چند صد امضا به ایشان تقدیم شد، اما آنچه شنیدیم این بود که در ایران یک زبان رسمی هست و در غرب ایران خطر آمریکا و اسراییل هست. خوب تنها کار ممکن آن زمان تخلیه سالن بود و بیشنوندە شدن ایشان. دومین بار بندە ایشان را در هنگام تبلیغات انتخاباتی سال ٨۴ در مسجد جامع سقز دیدم و اینبار او برای امضای مردمی آمده بود که در انتخابات قبلی نشان دادە بودند میفهمند. این نگاە به صورت مشخص و ساختاری در دوران اصلاحات نیز زندە بود و ما به صورت رسمی و مشخص نمونهای نداریم در مورد مثلاً تدریس زبان کردی، آنچه هم شما بدان اشارە میکنید در دانشگاه شهید بهشتی، تنها همت و تلاش دانشجویان کرد و مدرسینی چون بختیار سجادی بود. آن زمان هزینه کلاسها توسط خود دانشجویان کرد تامین میشد. چه روزها هم که هزینه برای تامین حتی بلیت رفت و برگشت مدرسین کم میآمد کلاسها رسمیتی نداشت و نه واحد اجباری بود و نه اختیاری و... این آن تجربهای است که باید نقل شود، به بزرگنمایی، کارنامهای اگر باشد برای آن دوستان خونگرم و صمیمی انجمنهای دانشجویی کردی در دانشگاههاست و بس. اما این تلاش به گونهای همیشگی در کردستان حضور داشته است، هرجا فرصتی بودە کلاسی دایر شدە و حتی اگر تفاوتی آنچنانی میان به اصطلاح مدرس و شاگرد وجود نداشته و حتی اگر تنها دستور زبان تدریس شدە- که اجماعی بر سر خشکی آن هست- باز کلاسی تشکیل شدە است و استاد و شاگرد دانستهایم که آنچه در سکوت زبان از آن سخن میگوییم آزادی سخن گفتن است، نه آزادی آموختن مکانیکی دستور زبان. در سال ٨۴ در عمل و نوشتار با همان زبان کردی مشکوک در دفاع از ادامه اصلاحات مقاله نوشتم، اما متاسفانه آنها هم ذکر نام قربانیان و کشتهگان ما را برنتافتند، اکنون نیز زبان در مقابل تقلیل به دستور زبان مقاومت خواهد کرد، چرا که خود حاوی وعدەای دیگر است، وعدەای که کشتهگان برایش تلاش کردند.
در سالهای گذشته خارج از سیستم رسمی، در چهارچوب انجمن ادبیها یا تشکلهای مردم نهاد یک سری کلاسهای آموزش زبان کردی برگزار شد. این فضاها خارج از سیستم آموزشی تا چه اندازه توانستهاند در فراگیری زبان کردی موثر واقع شوند؟
در شهرهای مختلف کردستان به همت شاگردان و مدرسین کلاسهای فراوانی در قالب نهادهای مردمی و در قالب انجمنهای ادبی و فرهنگی تشکیل شد و تاثیر گستردەای بر گسترش بیشتر ادبیات کردی در جامعه کردستان داشت؛ حتی به گونهای شاهد رواج ترمهایی هستیم که شاید در یکی از این کلاسها در کنشی گروهی کشف یا خلق شده است. این کلاسها شاید بهترین مکان برای ادامه زبان کردی باشند، کلاسها با ناتوانیها و کمبودها و تعطیلیهای گاهانهشان، بیش از هر فرم شیک دیگری میتوانند امید نهفته در زبان را بازنمایی کنند. کلاسها نمیگذارند زبان به دستور زبان تقلیل یابد، حتی اگر این امر را در دیوار سکوتی که مرتب مدرس و شاگرد باهم در نقطەای با آن برخورد میکنند و میدانند برای تعطیل نشدن کلاس باید در این نقطه ماند و سکوت کرد و گاهی تنها به خندەای دو طرفه اکتفا میشود، تجربه کنند. این دیوار سکوت نشان میدهد که قرار است زبان چیز دیگری را فراتر از دستور زبان بازنمایی کند. بر همین اساس نیز هرگونه نگاهی که زبان را چون میراث یا دستور زبان بنگرد چنان که بنیامین گفته به لعنت خود زبان گرفتار خواهد شد.
وقتی میگویید تقلیل زبان به دستور زبان منظورتان چیست؟ و اصولاً اين دو چه تفاوتی باهم دارند؟
بگذارید با طرح یک پرسش و تلاش برای پاسخ دادن به آن سعی کنیم مسئله را صورتبندی کنیم: در گفتار سیاسی لیبرال معاصر که بر اساس آن حقوق تعیین میشوند، حق آزادی بیان را داریم، مقولهای که مثلاً پیتر سینگر تحت عنوان حق روایت از آن سخن میگوید، یعنی حق روایت رنج خویش. در این دیدگاه موجودی را داریم که در نهایت محکوم است که رنج بکشد، رهایی از این رنج ندارد و آنچه لازم دارد آزادی روایتکردن رنج خویش است، اما آنچه در این دیدگاه فراموش و به گونهای حذف میشود حق دستکاریکردن و مداخله در جهان است، برای فرارفتن از رنج. در این مبحث حق آزادی بیان به آزادی فریاد کشیدن تقلیل مییابد، دیگری یا سلطه میتواند سرکوب کند و هدیهای که ما به مثابه سرکوبشدەگان میتوانیم از آن لذت ببریم و حتی آن را چون خوشبختی تصدیق کنیم، اجازە روایتکردن رنجمان است یا همان آزادی فریاد زدن: من تو را میزنم، تو را غارت میکنم و تو حق داری تا میتوانی فریاد بکشی، تا میتوانی حق داری روایت کنی رنجت را. در این نگاه حق فریاد کشیدن جای حق تغییر جهان را گرفته است. این است که رسانه کنونی با انبوه خویش باز نمیتواند تغییری در جهان ایجاد کند. اطلاع عمومی از فجایع سبب هیچ کنش جمعی نمیشوند. چراکه انگار گوش سپردن به اخبار و دیدن فجایع در تلویزیون میتوانند وجدان معذب را آرام کنند.
ایدە این است که نمیتوان این زبان را تدریس کرد بدون اجازە به سخن آمدن محتوای سرکوب شدە زبان، بدون ذکر نام قربانیانی که میخواستند با این زبان آزادی را بسرایند. پرسش این است که بتوان نام قربانیان و کشتهگان را آزادانه گفت، این محتوای سرکوب شده زبان است و نمیتوان زبان را از این محتوا منتزع کرد.
اجازە و خواست تدریس زبان به مثابه دستور زبان، چنین معنایی دارد. من تو را سرکوب میکنم و تو حق داری دستور زبانت را بخوانی. این هم به مثابه آزادی به ما عرضه میشود و میتوانی لذت ببری. روشن است که در اینجا تفاوتی میان زبان و دستور زبان گذاشتهایم. زبان در این معنا به معنای امکان تحقق زبان است. یعنی وعدە نهفته در دل زبان، تحقق زبان به معنی تغییر جهانی است که در آن زبان هنوز متحقق نشدە. در این مورد مشخص زبان کردی و ممنوعیت آن به خاطر وعدە نهفته در آن است، ایدەای که اتفاقاً ممنوعکنندگان بیشتر از تقلیلدهندەگان آن را تشخیص دادەاند. هواداری صرف از تدریس زبان افتادن در دامچاله این تقلیل است و بخشی است از گفتار تقلیل حق به حق روایت رنج که در نهایت میگوید اگر به چشمان میمونی نیز خیرە شوی میتوانی رنج را در آن تشخیص دهی. در این نگاه مدل حقوق، حقوق حیوانات است که تا بخواهند میتوانند فریاد بزنند. در زبان کشتهگان سکوت کردەاند، کشتهگانی که منتظر رستگاریاند برای آنکه بتوانند بمیرند، این هم زمانی متحقق خواهد شد که جهان زندگان جهانی رستگار باشد.
در زبان کردی سکوتی نهفته است، سکوتی تاریخی و درازمدت، سکوتی از جنس سکوت کشتهگان از اعتراف نکردن، از جنس سکوتی که در طول کلاسهای تدریس به آن برمیخوریم، سکوتی که آمادە نیست به حق فریاد تقلیل دادە شود، این سکوت نشان میدهد که این زبان برای تحقق خویش تغییر در جهان را میخواهد و تحقق آن مستلزم قربانی نکردن این سویه آن است، بحث تحقق زبان تحقق آن جهانی است که کشتهگان برایش مبارزە کردند.
این امری بود که نه آنانی که اصحاب انقلاب را منتشر میکردند آن را فهمیدند و نه آنانی که ویژەنامه کلمه به زبان کردی منتشر کردند و نه آن بخش کردی حزب تودە. آنها خواستند با خود زبان بر زبان مسلط شوند و در هر سه نگاه، نگاه به زبان نگاهی ابزاری بود؛ دیدگاهی هم که در جبهه این سو تمامی حقوق را به مسئله زبان تقلیل میدهد، نمیداند که با ممنوعکنندگان در یک صف ایستادە است. این نگاهی است که فرهنگ را از سیاست تهی و به میراث تقلیل میدهد. این نگاه در نهایت انسان را نیز از مازاد سیاسیاش، آن مازادی که در نخستین صورتبندی فلسفی انسان را به مثابه وجود زیستی به اضافه مازادی که او را از حیوان جدا میکند و به حیوان سیاسی تبدیل میکند، یعنی از وجه سیاسیاش تهی و جدا میکند. اینجاست که میگوییم در این نگاه الگوی حقوق بشر حقوق حیوان است؛ حیوانی که اگر توانست چهرە قربانی شیک و مطبوع رسانهها را به خود بگیرد مورد توجه قرار خواهد گرفت و اگر نتوانست خود را نمایش دهد شامل رافت رسانه و در نتیجه گفتار حقوقی معاصر قرار نخواهد گرفت. تقلیل زبان به دستور زبان را باید در چینین زمینهای فهمید. در چنین زمینهای باید شک کرد به آن مدعی که بر مرگ فرزادها خاموش باشد و از حق زبان سخن بگوید. به او باید گفت بساطت را جایی دیگر پهن کن. به همین صراحت. نگاه میراثی به زبان در نهایت میگوید بگذار زبان کردی نابود نشود. انگار گونهای حیوانی در حال انقراض است. به این دیدگاه باید گفت اینجا دارند آدم میکشند، میتوانی عکس آن را هم بفروشی. مگر نه اینکه شما در نهایت موزە دارید. جالبتر این است که در این دیدگاه جمهوری اسلامی و اپوزیسیون رسانهدار و رسانه گردانش شریکاند. آنها حاضرند کردبودن و تبعاتش را تنها به مثابه بخشی از میراث ملیشان قبول کنند. آخرین نشان همان ابتذال خیمهشببازی تلویزیون اندیشه بود که در نقطەعطفی جالب مجری، با تظاهر به بلاهت، بدون اینکه بداند این تظاهر خود بلاهت از را آشکار میکند و تاجربودن کلیت رسانههای لیبرال کنونی را، از باصطلاح "کارشناسش" میپرسید که شما نمیترسید که این حرفها را میزنید. برگردیم به این نگاه: در این نگاه تو حق داری کرد باشی، اما به مثابه بخشی از میراث فرهنگی من، تو حق داری که باشی، اما چنان که من میخواهم، در اینجا همان دیگری محض را داریم. دیگری بدون هیچ خصوصیتی. دیگری تهی از هر گونه ویژگی. خب! این نگاهی است که از دل خود گونههای معاصر راسیسم را تغذیه میکند. این نگاه در غرب میگوید یا از خود بیگانه شو یا به کشورت برگرد. در نزد کارشناسان میگوید که یا بمیر یا به میراث تبدیل شو. رد نگاه دستوری به زبان را تا اینجا میتوان گرفت و با نگاه کارشناسان تطبیق داد.
در همین زمینه:
پیشنهاد میکنم در این زمینه با اساتیدی چون امیر حسن پور هم مصاحبه کنید که البته بار علمی بیشتری هم خواهد داشت. همچنین پایان نامه ها و مقالات علمی زیادی در این زمینه نوشته شده که بررسی آنها بسیار در سایت تان بسیار با ارزش خواهد بود. با تشکر از پیگیرو این موضوع اما تبدیل آن به یک گفتمان مسلط کاری ست که روزنامه نگاران در کنار دانشگاهیان میتوانند نقشی اساسی ایفا کنند.
زبان و لهجههای محلی از منظر احساسی، شفاهی و فلکولوریک، غنی ولی از نظر علمی و ادبی ناتوان هستند .اکثریت نام آوران ادبیات ایران، از مناطق غیر فارسنشین هستند و این بدلیل غنای تاریخی و ادبی زبان فارسی است که از بار فرهنگی و معنایی بهتری در مقابل دیگر گویشها برخوردار است. نبود دموکراسی و دخالت بیگانگان، مساله قومی را غیر قابل حل و رفاه اقتصادی مردم و توسعه زیرساختهای شهری در این مناطق را کندتر میکند.گویشهای محلی که خواهان اعلام استقلال و ٔبرافراشتان پرچم برای ایجاد کشوری جدید تلاش میکنند، در گوشه و کنار دنیا زیاد هستند. حتا اسپانیا، بلژیک، ایتالیا و فرانسه در اروپا یا بولیوی، کانادا،جنوب ایالت متحده در قاره امریکا هم از این معضل سیاسی رنج میبرند. با کوچک شدن کشورها، وابستگی آنها به اتحادیههای اقتصادی، پیمانهای نظامی و تراستهای فراملیتی بیشتر خواهد شد و برای منافع ملی خود، مجبور به اطاعت از کشورهای قدرتمند هستند البته میتوانند دلخوش به این باشند که به بلبل، بولبول بگویند و دیکشنری با خط و الفبا مخصوص خود، برای ترجمه زبان اجباری انگلیسی در جلوی کامپیوتر، داشته باشند.
بنظر بنده اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان فارس زبان و یا کسانی که ایران را فاریس می دانند دچار مریضی نژاد پرستی هستند و این مشکل کاسانی را که فارس نیستند دو چندان می کند حتی مودعیون دمکراسی و حقوق بشر که به نام بست دمکراسی و حقوق انسانی سالیانه ملیونها دلار از کشورهای غربی پول می گیرند نیز در دچار چنین بیماری هستند همین رادیو شما هم هز این دسته می باشد و الا اگر بر عکس این بود آلن رایو شما برنامه های در مورد زبان فرهنگ مردمان دیگر ساکن ایران که زبان فارسی نداردند را شاهد بودیم.ولی متاسفانه این مریض آنقدر شدید هست که تناسبی نسبت به جمعیت و تنوع جمعیت ایرا در این رادیو هم مشاهده نمی شود.
کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.
با سلام و احترام
جمله ی بالا که توسط خود رادیو زمانه نوشته شده است
نقض شده
می بینیم که ادعا هایی از جانب شخصی به نام ایراندوست نوشته شده که دارای مظاهر اتهام ، توهین ، حمله شخصی و نژادپرستانه است
ولی رادیو آنها را نشر داده است
به نظر بنده نیز آقای کاکارش نیز در تشخیص افراد برای مصاحبه خیلی دقت ندارند. افرادی که در این مورد صاحب نظر نیستند و در این زمینه چیزی برای گفتن ندارند می تواند از کیفیت موضوع بکاهد. آقایانی همچون عباس ولی، امیر حسن پور، رفیق سابیر، بختیار علی و خیلیهای دیگر هستند که در این زمینه صاحب نظر هستند و مقالات متعددی دارند.
همچنین می خواستم به مساله ای اشاره کنم و آن اینکه چرا آقای کاکارش با فعالین حزبی (دمکرات و کومله) کمترین مصاحبه ها را دارد؟ آیا کاکارش خود طبق سلیقه فردی این کار را می کند؟ زمانه هیچ گونه دخالتی ندارد؟ آیا در دراز مدت از میزان مخاطب زمانه کاسته نخواهد شد ؟ اگر چه برای آقای کاکارش و زحماتشان احترام قائلم، ولی فکر میکنم نیاز به تجدید نظر جدی در این مورد دارند.
به نکات بسیار دقیق، موشکافانه و بنیادینی در این مصاحبه اشاره شده؛ نکاتی که گمان دارم حکام جبار کنونی و حتی عمده اپوزسیون داخل و خارج قادر به درک آن باشند..نگاه به زبان به مثابه یک امر رهایی بخش نه تنها مشکل کردها را در کشورهای محل سکونتشان حل خواهد کرد، که کشورها و فرهنگ های تاریخا مسلط شده بر کردها را هم با یک دگرگونی تاریخی روبرو خواهد کرد..قدسیت زدایی از زبان فارسی و فاصله گرفتن از فانتاسم تمدن 2500 ساله ایران زمین اولین گامی است که قبل از همه جامعه روشنفکری ایرانی باید بردارد تا در ازای آن یک قدم به دنیای مدرن نزدیک شود..در غیر این صورت هیچ وقت در ایران شاهد پسروی تحجر فرهنگی، عصبیت مذهبی، خشونت سیاسی وابتذال اقتصادی نخواهیم بود..هم در سطح جامه و هم در دل دولت...
بسیار مصاحبه جالبی بود ، این مصاحبه حاوی دیدگاه های جدیدی بود که از نبوغ و قدرت فکر تیفوری حکایت داشت. بسیار ممنون
سرنوشت محتوم و پاداش همه ملتهای ازادیخواه ازادیست دیر یا زود فرقی نمیکنه اقای با کامنت ایراندوست اولن زبان وسیله ایست برای انتقال مفاهیم حالا فارسی ترکی کردی یا عربیش فرقی نمیکنه این هویت ملیه که افراد رو به سمت انتخاب گویششون سوق میده ثانین حالا که بحث برتری زبانی شد فارسی که لهجه هشتاد و هفتم زبان عربیه!
میدونی، اشکال شماها اینه که اول میگید تدریس زبان مادری، و بعد تبدیلش میکنید به تدریس بزبان مادری!!
نمیشه بشما اعتماد کرد و گرنه تدریس زبان مادری مسئله ای نبود.
سلام، مصاحبهای جالب و خواندنی. من همیشه نوشتههای کاک منصور را می خوانم و سرشار از معرفه و شناخت است، بعضی اوقات مصاحبههای توخالی می بینیم، اما این مصاحبه جالب و شگفت انگیز و نکتهسنج بود! خسته نباشید آقای کاکارش
افراسیاب گرامی
به آقای ایراندوست: کاش ..... کمی با سند و مدرک حرف بزنید به نظر شام در ایران تنها یک زبان وجود دارد و بقیه لهجه های آن هستند؟ بنظر شام اینکه بیشتر نخبگان در قرون گزشته به فارسی می نوشتند نشان از ناتوانی زبانهای مادریشان برای نوشتن مفاهیم عمیق بوده؟ این فکر متعلق به 600 سال پیش در اروپا ست زمانی که زبان علمی زبان لاتین بود اما به مدد نویسندگانی که بران شدند تا زبان مادریشان از جمله انگلیسی را اشاعه دهند، بی اعتبار شد و پس از مدت کوتاهی لاتین جای خود را به انگلیسی و فرانسه داد! همین اتفاق میتواند برای هه زبان دیگر پیش آید. به شما توصیه میکنم کمی از نگوگی وا تیونگ بخوانید؛ نویسنده ی آفریقایی که تا به حال به انگلیسی می نوشت و تصمیم گرفته دیگر به هیچ زبانی غیر از زبان مادریش ننویسد هر چند ازعان میکند بسیار مشکل است چون او از اولین کسانی ست که به زبان مادریش نثر مینویسد! تفکر و به چالش کشیدن آنچه واقعیت می نماید چیزیست که روشنفکر فارس به شدت نیاز دارد!
ارسال کردن دیدگاه جدید