اثر میدان و شکلهای محافظهکاری
پیر بوردیو ـ کل تولید روشنفکران محافظهکار از رابطهای عینی نشان دارد که آنها را به مواضع دیگر میدان(champs)وصل میکند و از طریق پروبلماتیکهایی معین بر آنان تحمیل میشود. این نشان در ساختار خود میدان حک شده است و روشنفکران لحظهای منفعل (یا همانطور که در فیزیک میگویند، مقاوم) از آن را بازنمایی میکنند. آنها هرگز قوه ابتکار[طرح] مسائل جهانی را ندارند که نه چیزی درباره آن برای گفتن دارند و نه در آن چیزی برای بازگویی مییابند.
اندیشه انتقادی این مسائل را به پرسش گرفته است که بیوقفه مورد انتقاد این روشنفکران است. در واقع تیپیکترین استراتژیهای گفتمانی آنها این است که موضعِ متناقضِ اخراجی دوگانه را به گونهای مستقیم بازترجمه میکنند و این خود در بیشتر موارد به خط سیری دورگه پیوند خورده است: تنها به قیمت یک وارونگی دوگانه است که روشنفکران چپ، این روشنفکران راستگرا را که − مانند ژوزف شومپیتر و ریمون آرون− از مواضعی فرادست در میدان قدرت برخاستهاند، به عنوان «روشنفکر» به رسمیت میشناسند و آنها میتوانند در میدان تولید فرهنگی یا به گونهای مشخصتر در مواضع موقتا فرادست این میدان جای بگیرند که میدانیم در میان میدان قدرت موضعی فرودست دارد.
توضیح مترجم
این متن ترجمه بخشی از فصل دوم کتاب «قواعد هنر» (Les règles de l’art) اثر پیر بوردیو است. هدف بلندپروازانه کتاب، تحلیل چگونگی تکوین میدان مستقل و خودسالار (Autonomie) فرهنگ، و بنیان نهادن علم آثار فرهنگی و هنری است. این متن همچون دیگر آثار بوردیو نثری دشوار و دیریاب دارد. علاوه بر آن استفاده نویسنده از اصطلاحات تخصصی آن را دشوارتر نیز کرده است. بنابراین توضیح کوتاهی درباره این اصطلاحات و مسئله کانونی متن برای فهم آن ضروری است.
درباره اصطلاحات ـ نخستین اصطلاحی که شایسته توضیح است champs است که آن را به میدان ترجمه میکنیم. از نظر بوردیو فضای اجتماعی به جهانهای مختلفی تقسیم شده است که هرکدام قانونمندی خود را دارند. قانون هر میدان کم و بیش از میدانهای دیگر مستقل است. ما در جامعه با میدانهای مختلفی مانند میدان فرهنگ، میدان اقتصاد، میدان سیاست، میدان دین و غیره مواجه هستیم. هر میدان محل تشکیل و رقابت برای سرمایهای ویژه است. به عنوان مثال در میدان فرهنگ رقابت بر سر سرمایه فرهنگی ست و در میدان اقتصاد رقابت بر سر سرمایه اقتصادی ست. در هر میدان position)) مواضع یا جایگاههای مختلفی وجود دارد. همچنین هر میدان دارای سلسلهمراتبی ست که فرادستی یا فرودستی مواضع را در میدان مشخص میکند. مثلا در میدان فرهنگ شاعری درجه یک که از سرمایه ادبی و فرهنگی بسیاری برخوردار است موضعی فرادست دارد و شاعری دسته دوم که سرمایه ادبی ناچیزی دارد موضعی فرودست را در میدان اشغال کرده است. نکته مهم این است که موضع خصلتی عینی دارد، یعنی به گونهای عینی و واقعی بر اشغالکننده آن موضع نیرو وارد میکند و بر کنشهای او تاثیر میگذارد. ما هرکدام در میدانهای مختلف موضعی را اشغال کردهایم که آن موضع بر ما به گونهای عینی فشار وارد میآورد. البته هر فرد تا حدودی میتواند بر فشار عینی موضع غلبه کند اما همواره باید توجه داشت که درجه آزادی ما از نیروی عینی موضع محدود است و ما هیچگاه نخواهیم توانست به کلی از فشار موضع رها شویم. اصطلاح دیگر disposition است که آن را به آمادگی ترجمه میکنیم. آمادگی مجموعه تواناییهایی است که فرد در خود ذخیره کرده است. میان آمادگی و موضع رابطهای دیالکتیکی برقرار است. هر موضع امکان اکتساب مجموعهای از آمادگیها را میدهد و آن آمادگیها به نوبه خود بر روی موضع تاثیر میگذارد و به آن شکل میدهد. رابطه آمادگی و موضع شباهتی به رابطه امر ذهنی یا سوبژکتیو و امرعینی یا ابژکتیو دارد.
درباره متن ـ هدف متن بوردیو عینی کردن objectivation)) موضع روشنفکران محافظهکار است. روشنفکرانی که با گفتمانهای گوناگون حافظ نظم مستقر هستند. در نگاه بوردیو، ریشه بسیاری از موضعگیریهای سیاسی و فرهنگی روشنفکران محافظهکار را باید در موضع آنان در میدان فرهنگ و سیاست جستجو کرد. او به دو نوع روشنفکر محافظهکار اشاره میکند: دسته اول محافظهکاران متشخصی هستند که از یکسو در میدان فرهنگ موضعی فرادست و در میدان سیاست موضعی فرودست را اشغال کردهاند. آنها از یکسو از سوی سیاستمداران به زیادی روشنفکر بودن و نظریهگرا بودن، و از سوی دیگر از سوی روشنفکران چپ به همدستی با نظم مستقر سیاسی متهم میشوند. این روشنفکران به دلیل این حیات دوزیستی مجبورند مدام با استراتژیی دوگانه در دو جبهه بجنگند: به سیاستمداران درس علم سیاست بدهند و از این طریق خود را مستقل از میدان سیاسی جلوه دهند و از طرف دیگر مدام به روشنفکران درس عقل سلیم و واقعبینی بدهند تا از این طریق بتوانند خود را از «روشنفکران» جدا کنند. دسته دوم محافظهکاران پوپولیستی هستند که در میدان فرهنگ موضعی فرودست دارند اما به مدد تغییراتی در میدانهایی غیر از میدان فرهنگ (مثل میدان سیاست و یا روزنامهنگاری) میتوانند به گونهای مصنوعی قدرتی به دست بیاورند و جولان دهند. چنانکه بوردیو میگوید ژدانفیسم شاهدمثال روشن نگرش این نوع روشنفکران است. محافظهکاران پوپولیست در واقع روشنفکران سرخوردهای هستند که هرگز نتوانستهاند با موضع فرادست روشنفکران صاحب سرمایه فرهنگی رقابت کنند و اینک با توسل به قدرتهای خارج از میدان فرهنگ ـ مانند دولت یا احزاب سیاسی ـ میتوانند جایگاه حقیری در میدان فرهنگ به دست بیاورند.
به جز دو مورد از پانویسها که برای فهم متن لازم بود، بقیه را که به موضوع کلی کتاب مربوط بود، ترجمه نکردهام. بابک مینا |
آنها همواره گرفتار این هستند که خود را طردشده ببینند، طردشده به وسیله فرادستان به عنوان کسانی که زیادی «روشنفکر» هستند و طردشده به وسیله روشنفکران به عنوان کسانی که زیادی مطیع نظم بورژواییاند. آنهامجبورند بیوقفه در دو جبهه بجنگند و در برابر هر کدام از این دو میدان بایستند برای اینکه بتوانند توضیح دهند چرا در میدان دیگر حضور دارند.
آنها در برابر فرادستان خود را به عنوان «روشنفکر» معرفی میکنند. از آنجا که همواره نگران این هستند که خود را از تمام اشکال محافظهکاری سطحی متمایز کنند، باید به جای تائید کردن یا ضربه زدن استدلال کنند؛ و این پذیرش فاصلهای مشکوک نسبت به وابستگی بلافصل و قطعی به نظم مستقر را تهدید میکند. حتی گاهی پیش میآید که آنها از آشناییشان با نقد روشنفکرانه برای نقد ایدئولوژی پیشاانتقادی محافظهکاریِ خودانگیخته، و تحت عنوان علم سیاست، برای دادن درسهای سیاسی به سیاستمداران بهره میگیرند.
اما از طرف دیگر برای قانع کردن عموم بورژوازی، از پیش باور پیدا کردهاند که به هیچ عنوان غبطه صاحبان مشروعیت فرهنگی را نمیخورند و میتوانند بدون زحمت بر این نیمهـماهرها غلبه کنند، دستکم در میدانهایی مانند اقتصاد و سیاست که فرادستان (در میدان قدرت) و همارزهایشان در میدان روشنفکری در عدمپذیرش آنان هماهنگ هستند. آنها علاوه بر این باید به استراتژیهایی باثبات متوسل شوند که در آن همواره سلاحشان را ـ که به عنوان مثال منطق و نقد اجتماعی است ـ به طرف روشنفکران برگردانند.
آنها برای گفتن آنچه باید بگویند اگر بدانند گفتن چه معنا میدهد، بحثهای محل دعوا را با بیان پیامدهای نهاییشان که به گونهای تهاجمی معقول است، به چیزی بیمعنا فرومیکاهند. بدین ترتیب به این میگرایند که در چرخشی نهایی، با یافتن سرزمین اولیه حقیقتهای ساده ـ هم از لحاظ روشنفکرانه و هم از لحاظ سبکی ـ، و با دادن درسهای واقعگرایی سیاسی و عقل سلیم، خود را توجیه کنند.
این روشنفکران که با عدمپذیرشی دوگانه تعریف میشوند، باید به طور همزمان و متوالی به دو استراتژی متناقض رجوع کنند: میبایست علیه نقد «روشنفکران» بجنگند و آن را به سمت سادهترین بیانش سوق دهند، چیزی که آنها را بیوقفه با وضوح سادهساز یک مروج جلوه میدهد. اما به دلیل نگرانی از از دست دادن هر نیروی ویژهای، باید اینگونه اظهار کنند که قادر هستند در کسوت «روشنفکر» به نقدهای «روشنفکران»پاسخ دهند، و سلیقهشان برای روشنی و سادگی، حتی هنگامی که از ضدروشنفکرگرایی الهام میگیرد، نتیجه یک انتخاب آزاد روشنفکرانه است.
اینان، به یاری موضع و خط سیرشان که محل برخورد مقاصد سیاسی مخالف و متناقض است، میتوانند خودشان باشند و در عین حال نسبت به هر موضعگیری سیاسی از طریق موضعی دیگر موضع بگیرند. چپ را سرزنش میکنند برای اینکه سختگیری راست را ندارد، و راست را سرزنش میکنند برای اینکه بینش باسخاوت چپ را ندارد.
علاقه و استعدادی دارند در اینکه بر اساس موضوع مورد مشاهده، نقطه دیدشان را تغییر دهند و پی در پی و جداگانه هر نقطه نظری را اختیار کنند، و از این طریق، نقطه نظرهایی را که بطور واقعی اظهار شده است عینی کنند و بنابراین آنها را بدین ترتیب گرفتار سازند (به استثنای این نقطه نظر آشکارشده که مال خود آنها ست). آنان به دلیل این علاقه و استعداد این امتیاز را دارند که چهرههای ظاهری عینیت را به گونه جدلی به کاربرند،عینیتی که با نوعی خنثی بودن یکی شدهاست و ادعا میکند هم به چپ و هم به راست با دادن تصویری که هریک از دیگری دارد یا باید داشته باشد، پشت میکند.[1]
آنها خود را در تلاش برای آشتی دادن روشنفکر و مرد عمل، و دانشمند و سیاستمدار با این خطر که نه هرگز این باشند و آن، و خود را در میان هر دو دسته خارجی و مظنون حس کنند، خسته میکنند.
جای گرفتن در موضع مقالهنویس سیاسی بسیار مشکلتر از جای گرفتن در موضع منتقد ادبی یا هنری است، اگرچه این موقعیت در همان نیازهای متناقض محبوس است: در واقع فرادستان در موضوع اقتصاد و سیاست ادعای کارشناسانهای دارند که در هنر و ادبیات ندارند. امروزه آنها به دنبال دگردیسیهایی که در شیوههای آموزش و گزینش رخ داده است، آنچنان به گونهای نیرومند بر این ادعا تاکید میکنند که با یقینی برخوردار از تضمینی دانشگاهی، قادر هستند سخنگوی خودشان بشوند، منجمله در حوزه نظری.
آنها اغلب مجاب شدهاند که موضعشان تنها مدیون ارزش دانشگاهی و مهارت فنیشان است و بدینگونه میتوانند فراسوی تقسیمبندیها و تضادهای میدان قدرت قرار بگیرند. این ماندارینهای جدید دیوانسالاری بزرگ دولتی، حس میکنند این مشروعیت را دارند تا با اتکا به نگرش همه که شناخت کلی مکانیسمهای اقتصادی را تضمین میکند، میان تضاد منافع خاص که از نظر آنها توهمزا است، داوری کنند. در برابر تحلیلهای بیهوده پیچیده «روشنفکر راستگرا» که هنوز زیادی به روشنفکران نزدیک است، و در برابر اقرار به ایمان سادهانگارانه و عهد بوقی مدیران خصوصی،اشرافیت دولتی، نخبه دیوانسالاری که از نظر دانشگاهی برگزیده و مطمئن است، خود را همچون نوعی داور در نظر میگیرد.او که قادر به گفتوگوی همزمان با روشنفکران و مدیران، و مذاکره با طبقات فرودست و یا با نمایندگانشان است و به همین خاطر نسبت به قطب فردادست و فرودست میدان قدرت فاصلهای مساوی را حفظ میکند، بیشتر و بیشتر میکوشد گفتمانی نامحسوس را تحمیل کند که یکنواختی توانمندش با مطالبات میدان سیاسی و روزنامهنگاری قرابت دارد.
مدافعان متشخص محافظهکاری نیکمنشان با مدافعان یک محافظهکاری پوپولیستی که بر ضدروشنفکرگرایی بنا شده است، تقریبا هیچ اشتراکی ندارند، جز تعلق به یک اردوگاه سیاسی مشترک. این نوع محافظهکاری دسته اخیر به طور دائمی دغدغه خاطر انواع پایین مرتبه اینتلجنسیا، انقلابیون محافظهکار آلمان پیشانازی و نازی، ژدانفیهای طرفدار کارگر در روسیه یا چین، و یا احزاب کمونیست درهمه زمانها و همه کشورها، و مککارتیهای امریکای دهه پنجاه است، بدون اینکه بخواهیم از همه هجونامهنویسان خُردی صحبت کنیم که با رسوا کردن افشاگریِ روشنفکران موفقیتی به دست میآورند.
این ضدروشنفکرگرایی داخلی اغلب کار روشنفکران فرودست و نسل اولی است که آمادگیهای (disposition) اخلاقی و سبک زندگیشان (لهجه، حالت، رفتار و غیره) خصوصا در مواجه با برازندگی و آزادی بورژوایی روشنفکرزادگان باعث میشود همچون افراد خانهبدوش (déplacé) احساس ناراحتی کنند.
هنگامی که شکست نسبی در [به دست آوردن] فرهنگی که همه چیز از آن انتظار دارند، آرزوهای اولیه آنها را برباد میدهد، بارغبت تسلیم کینهجویی(ressentiment)و خشم روحی (به ویژه همراه با افشا کردن آنچه پارتو «هرزهسالاری»pornocratieمینامید) برضد تناقضی میشوند که میان سبک زندگی جهانشهری، رها، زیباییطلب، و درواقع افسونزدوده و کلبیمسلک روشنفکران سطح بالا و موضعگیریهای مترقی آنها به ویژه در سیاست میبینند.
فرادستان همواره بهترین سگهای نگهبان و در تمام موارد بدذاتترینشان را از میان این روشنفکران سرخورده مییابند که اغلب با چابکی وارثانی که خرج تجملشان را با چشمپوشی از میراثشان به دست میآورند، رسوا شدهاند. وحشتی که بازیهای روشنفکر بورژوا، محافظهکار یا انقلابی، او را در خود میکشد، این خردهبورژوا را که به زحمت به حاشیههای پایینمرتبه اینتلجنسیایی دور از کمال مطلوب دست یافته است، در ضدروشنفکرگرایی پرتاب میکند که خشونت یک عشق شکستخورده را دارد.
اشتیاق خیانتکاری او را برمیانگیزد تا رازهای جهانی را که او بهتر از هرکس میشناسد، برای «بورژواها» افشا کند چرا که نگرشاش به جهان اجتماعی او را به پاییندستها و گوشههای خُرد میکشاند. بدین ترتیب اغلب پیش میآید که انتظارات فرادستان را برآورده کند و نیاز آنها را برای آسودهخاطر بودن از گستاخیهای نگرانکننده ارضا کند، حتی هنگامی که این گستاخیها جنبهای نمادین دارند و نزد بعضی از روشنفکران فرادست، به موضع فرودستشان در میدان قدرت جرات میدهد.
بنابراین میتوانیم موضعگیریهای این «روشنفکران پرولتاریانما» را که جهتگیری و هزاررنگیشان را به تشکیلات سیاسی متفاوتی همچون رژیمهای فاشیستی یا استالینی میبخشند، به طور کامل توضیح دهیم به شرط اینکه فراسوی اثرات آمادگیهایی که به خط سیر آنان پیوند خورده است، اثرات کمتر رؤیتپذیر موضع متنزل آنان در میدان روشنفکری را نیز در نظر بگیریم. در واقع میتوانیم این قانون عمومی را بگذاریم که تولیدگران فرهنگی در سلسلهمراتب داخلی میدان هرچقدر بیشتر مواضعی پاییندست را اشغال کنند و هرچقدر بیشتر فاقد سرمایه ویژه باشند، بیشتر مستعد گردن نهادن به درخواستهای قدرتهای خارجی (که منظور دولت، احزاب، قدرتهای اقتصادی، یا مثل امروز روزنامهنگاری) و به کارگرفتن منابع وارداتی از خارج برای تسویه منازعات داخل هستند.از طریق این فرودستان (بر طبق معیارهای ویژه) است که دگرسالاری(hétéronomie)روی میدهد.
شاهدمثال این اقدام روشنفکران فرودست برای وارونه کردن تناسب قوا با مسلح شدن به قدرتهای غیرویژه (به شیوه اعضای بوهم ادبی در زمان انقلاب فرانسه) بدون هیچ تردیدی ژدانفیسماست که در اتحاد جماهیر شوروی و همچنین در چین و در همه موقعیتهای تاریخی که در آن تغییر چهره علایق داخلی برای رسالتهای خارجی سودمند به نظر میرسد، موجب میشود نویسندگان و هنرمندان درجه دو برای تحمیل فرمانرواییشان بر صاحبان سرمایه ویژه در میدان به «مردم» متوسل شوند و خواستار الزامات «هنر اجتماعی» یا «مردمی» شوند. (به خصوص هنگامی که آنها، مانند مورد چین، علیه فاصله افتادن میان آرمان انقلابی و واقعیت، یعنی فرمانروایی کارمندان جاننثار حزب اعتراض میکنند.)
خشونت تروریستی که در این موقعیتهای غیرعادی فرصت مییابد به طور کامل اجرا شود چیزی نیست جز سرحد نهایی خشونت عادی آرزویهای سرخورده که هر روز زیر ظاهر انتقادناپذیر نقد خلقوخو یا افشاگری ملهم از رسواییها یا دسیسهها، یا به گونهای مزورانهتر از طریق تصمیمات جمعی واغفالکننده کمیسیونها و کمیتهها، ادارات و مدیران علمی یا هنری اعمال میشود.
برای اینکه به نقد شکلهای نرم استبداد که در جمهوری ادبیات اعمال میشود، کارایی لازم را ببخشیم، در واقع میبایست از محکوم کردن بسیار آسان شکلهای افراطی ژدانفیسم فراتر برویم، و به ثبت تجلیات بیشمار خشونت سرکوبگرانهای که ماموران حفظ نظم نمادین گسترش میدهند، وظیفهای که به همان میزان علمی و سیاسی است بپردازیم.
فلوبر پرتره این ماموران را با شخصیت اوسونه[2]، انقلابی سابق کافه ادبی که به مسئول دیوانسالار امور ادبی تغییر مسلک داده است، طراحی کرده است. واژگونگی شرایط کم یا بیش نابهنگامی که در تمام میدان سیاسی مشاهده میشود امروزه اغلب به روشنفکران سرخورده به قیمت انکار ظاهری همان رانه سرکوبگر کینهجویی، دو بار فرصت بیان کردن داده است: بار اول در خشونت اعلانشده افشاگری یا سرکوب انقلابی، بار دوم در خشونت پنهان و انتقادناپذیرقدرتهای دیوانسالاری و روزنامهنگاری که این روشنفکران به یمن آنها میکوشند اصول نگرش و تقسیمات بیرونی را تحمیل کنند.[3]
پانویسها
[1]این اگرچه به آنها اجازه میدهد ادای «بیطرفی آکسیومشناختی» و عینیت را دربیاورند، قابلیت اختیار کردن هر چشماندازی برای نیازهای عملی و جدلی هیچ اشتراکی با شناخت چشماندازها (perspectives) به معنای واقعی که پیامدش توانایی درک کردن هر کدام از آنها (به ویژه چشمانداز خاص خودش) در اصل، و به عبارت دیگر در ضرورتشان است، ندارد.
[2]شخصیتی در رمان «تربیت احساسات» از گوستاو فلوبر. این رمان را مهدی سحابی به فارسی برگردانده است. م.
[3]در اینجا باید یادآوری کرد این کودتاهای واقعی و ویژه اقداماتی هستند برای تحمیل سلسلهمراتبسازی خارجی با استفاده از قدرتهای سیاسی (با مداخلات دولت، و کمیسیونها و اداراتش در امور داخلی میدان تولید فرهنگی) اقتصادی (با تمام اشکال حمایتهای مالی) مطبوعاتی (با به عنوان مثال با فهرست جوایز به ویژه آنها که بر بررسیهای ـ ناآگاهانه ـ دستکاریشده مبتنی است.)
ممنون از این ترجمه اما اطمینان دارید که بوردیو در متن فرانسوی عبارت «خشم روحی» را بکار برده و به این مقوله «روح» باور داشته؟
ارسال کردن دیدگاه جدید