درباره اهمیت ناتوانی
پنجشنبه, 1390-10-22 22:15
نسخه قابل چاپ
امین بزرگیان
امین بزرگیان − آلبر لند (Albert Londe) عکاس فرانسوی اواخر قرن نوزدهم در پروژهای مشترک همراه با دکتر ژان ماتین شارکوت، معلولین جسمی وذهنی را سوژههای عکاسی خود قرار داد. او در واقع راوی "محرومیت" بود.
در عکسها و تصاویر او بالقوگی (dynamis) را میتوان دید. بالقوگی یعنی تجربه نقصان و محرومیت. تاب آوردن این محرومیت، یگانه تجربهی حقیقی آزادی ست که فرد از سر میگذراند. نکته اینجاست که بالقوگی صرفاً نبودن نیست، بلکه نوعی هستیِ نبودن است. حضور یک غیاب؛ این چیزی است که "قوۀ" یا "توان" مینامیم.
عکسهای آلبر لُند ماهیت نبودن، نتوانستن وفقدان را نشان میدهند. اما به این نمیتوان اکتفا کرد. در بالقوگی یا بودنِ نبودن است که میتوان به تجربه ناب و ویژه یک پدیده نزدیک شد. تنها در لحظه قدم برداشتن یک معلول جسمی است که کنش قدم برداشتن را میتوان ادراک کرد. ما با تنها با نظر به انسانهای سالم که روزی چندین بار قدم بر میدارند وحتی با نظر به قدم برداشتن خودمان، هیچگاه به ماهیت قدم برداشتن دست پیدا نمیکنیم. به تعبیر ارسطویی ادراک فعلیت ریشه در بالقوگی دارد وبدون آن ممکن نیست. معلولها انباشتی هستند از بالقوگی راه رفتن، دویدن، حرف زدن و غیره. آنها در واقع به سبب ایستادن در آستانه هر کنشی، تکین بودن آن را یادآوری میکنند؛ چیزهایی که در خلال فرایندهای عادی زندگی مغفول وگم شدهاند. فرد معلول به ازای "داشتن"، بالقوه است. او تمامی امکانات قدم برداشتن را "دارد" اما نمیتواند. اینجا دقیقا جایی است که فلسفه را به سمت اندیشیدن درباره چیستی توانستن میکشاند. من میتوانم/نمی توانم؟ ما میتوانیم/نمی توانیم؟
این سؤالها وقتی در اِشِل بزرگ و غیر شخصی مطرح شوند، بی شک سؤالهایی سیاسیاند. نکتهای که ارسطو درباره مفهوم توانایی گفت این بود که نوعی بالقوگی است که صرفاً توانایی انجام این یا آن چیز نیست، بلکه توانایی انجامندادن و عدم گذر به فعلیت است. او مینویسد:
" آنچه بالقوه (dynatos) است، توانا (endekhetai) به نبودن در فعلیت است. آنچه بالقوه است هم میتواند باشد و هم نباشد، زیرا امر واحد، توانا به بودن و نبودن هردو است."
در واقع آنچه بالقوه است، توانایی در بودن و نبودن هردو است. ارسطو اضافه میکند که محرومیت همچون نوعی چهره، ایدوس یا ژست است. به نظر میرسد که برای آلبر لُند همین فیگور و ایدوس اهمیت پیدا کرده ست. او در واقع از ژست محرومیت عکس گرفته است؛ عکسهایی از بالقوگی.
بودن و توانایی همواره در یک نبودن و نتوانستن خود را نشان میدهد. عکسهای لند به عبارتی نمایش این معنا از بالقوگیاند. نکته اصلی اینجاست که در تفسیر آگامبن از ارسطو موجوداتی که در حالتِ بالقوگی هستند توانا به بالقوگیِ منفی خویشﺍند و فقط از این جهت بالقوه میشوند. آنها میتوانند باشند زیرا در نسبت با نبودِ خویشاند.
تواناییهای ما مدیون ناتواناییهای ماست.معلولین و ناتوانان لند بهترین تصاویر برای نشان دادن توانایی هاست.
بیایید خوانشی سیاسی و جمعی کنیم:
فعلیت هر دستاورد جمعیای مدیون لحظات ناتوانی و محرومیتهای ما و وابسته به آنهاست. دستاوردهای سیاسی فردای ما کاملا وابسته به این است که امروز (یعنی موقعیت ناتوانی وبالقوگی) چگونه رفتار کردهایم و چه چیزهایی ساختهایم. آینده، آنگونه که با امید به دنبال ساختنش هستیم، در همین لحظات ناامیدی و محرومیت امروزمان نهفته است. تاب آوردن این محرومیت، یگانه تجربهی حقیقی آزادی است که جامعه از سر میگذراند. کنشهای رهایی بخش در واقع چیزی نیستند جز بالفعل کردن ناتوانی. این معلولیت را نباید دست کم گرفت.
منابع و پانویسها:
− بحث ارسطو درباره بالقوگی در رساله متافیزیک او آمده است .
− تفسیر آگامبن بر مفهوم بالقوگی ارسطو را در اینجا میتوان دید:
Giorgio Agamben, Potentialities: collected essays in philosophy
ترجمهای از مقاله درباب بالقوگی آگامبن در سایت از دست رفته رخداد پیشترها منتشر شده بود که اکنون در دسترس نیست.
− ژیل دلوز درباره مفهوم بالقوگی چیزی متفاوت از ارسطو را مد نظر دارد. بالقوگی (potentiality) ارسطو بر خلاف بالقوگی (virtuality) دلوزی، از خودش قابلیت ابداعی و طرح تفاوت ندارد. بالقوگی و امکان به وضوح اموری بازنمودی هستند، و مسئلهشان بر سر این است که امر واقع را در تصویر امر ممکن ادراک کنند یا امر ممکن را در تصویرِ امر واقع به دست آورند. باید مرزی میان امر نهفته و امر بالقوه قائل شد، امر بالقوه معنایش را با توجه به وجود بالفعل مییابد، تنها هستیای که برای وجود خویش به یک هستی دیگر وابسته است را میتوان بالقوه نامید. به این معنا که وجود بالفعل را کم دارد یا فاقد آن است. عنصر دیگر این گذار از بالقوه به بالفعل علاوه بر "صورت و ماده"، همین "فقدان" است. همچون آب که آب است اما بطور بالقوه توانایی بخار شدن را دارد. ولی تا قبل از گرم شدن هنوز بخار نیست، زیرا فاقد صورتِ بخار است. بالفعل شدن به این معنا یعنی بدست آوردنِ یک وجود بالفعل. ازینرو امر بالقوهی ارسطویی همواره یک فقدان را با خود حمل میکند. خودِ بالقوه مستلزم بالفعل بودن است تا این گذار صورت گیرد. بالفعل همیشه از بالقوه حاصل میشود، اما خود بالقوه نیز به وسیلهی بالفعل یا آنچه قبلا بالفعل بوده فعلیت مییابد. یعنی فعلیت نه تنها به لحاظ زمانی، بل به لحاظ منطقی نیز بر بالقوه مقدم است. فعلیت غایت است و بالقوه نیز برای آن وجود دارد که فعلیت یابد. نهفتگی یا virtuality مد نظر دلوز اما امری واقعی است که با قانون تفاوت (نه شباهت) عمل میکند. یعنی تفاوت میان امر بالقوهای که از آن آغاز میکنیم و امر بالفعلی که به آن میرسیم. به نظر میرسد ریشه معنای دلوزی از بالقوگی به برگسون باز میگردد. دلوز در کتاب "برگسونیسم" مینویسد: " محور پروژهی برگسون اندیشیدن به تفاوتهای ماهوی، مستقل از تمامی صور امر منفی است: تفاوتهایی در وجود هستند، لیکن چیزی منفی وجود ندارد. نفی همواره نیازمند مفاهیمی انتزاعی و بینهایت عام است. در واقع، خاستگاه مشترک تمامی انواع نفی چیست؟ ما بهجای آنکه از تفاوت ماهوی میان دو نظم، از تفاوت ماهوی میان دو موجود آغاز کنیم، ایدهای عام از نظم و وجود خلق میکنیم، چیزی که دیگر نمیتواند جز در تضاد با یک عدم عام، یک بینظمی عام، یا هرچیز دیگری که تنها میتواند در آغازگاه زوالی که به یک بینظمی عام یا عدم عام منتهی میشود، اندیشیده شود. در هر صورت، ما از پرسش تفاوتهای ماهوی غافل شده ایم: «کدام» نظم؟ «کدام» وجود؟ ما در ضمن از تفاوت ماهوی میان دو نوع کثرت نیز غفلت کرده ایم؛ بدین گونه که ایدهای عام از واحد، خلق و با متضادش، کثیر عام، ترکیب میشود، تا همه چیز از منظر نیروی مقابل با امر کثیر یا زوال امر واحد بازسازی شود. فیالواقع، این مقولهی کثرت است که با تفاوت ماهوی که میان دو گونهاش وجود دارد ما را قادر میسازد رازآمیزی اندیشهای را که بر واحد و کثیر بنیان گذاشته شده است محکوم کنیم. تمامی وجوه نقد در فلسفهی برگسونی بخشی از بنمایهای واحد است: نقد امر منفیِ حد، امر منفیِ تضاد، و نقد ایدههای عام."
عکسها از: آلبر لند (Albert Londe)
ممنونم ! روزهایی که ظرفیت همه پر شده و هر جا صدای اعتراض و گله است امید بخش بودن آن هم به صورت علمی واقعا قابل تقدیراست.
(لینک مطلبی که مدت ها قبل با حس و حال ای شبیه نوشته بودم)
https://www.facebook.com/note.php?note_id=312937622257
چقد هم متوجه شدیم
" توانایی فعلیت در نبود ناتوانی بالقوه معلولیت به انجام ندادن می رسد "
متناقض، شعاری و بی منطق تنها عباراتی است که بعد از خواندن این مطلب به ذهنم می رسد.
باسلام. خدا رحمت کند شیخ اجل سعدی را ! در کودکی خیلی از ما فحش خورد ! چونکه با ادبیاتش صد بار چوب خوردیم واز املا وانشا صفر گرفتیم !! حالا صد هزار نور به قبرش ببارد ! لطفا هر کس چیزی فهمید ما راهم دستگیری کند . متشکرم !.
ارسال کردن دیدگاه جدید